دل نوشته های منتظران


در لحظه های رو به آینده، آنچه می شود به تماشای زمانه برد انتظار سحر سبزی است که آرزویش در قفس سینه ها بال گشوده و جانها را پر از غزل تمنای وصال کرده است...

 

در لحظه هاي رو به آينده، آنچه مي شود به تماشاي زمانه برد انتظار سحر سبزي است كه آرزويش در قفس سينه ها بال گشوده و جانها را پر از غزل تمناي وصال كرده است...<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

باخنده هر سپيده، هزار پنجره اميد به سوي هلهله ميخك ها گشوده مي شود و روزها پر از باور بهار و بوي سيب مي شوند.
اي خاطره خوب زمين! اينجا كسي باور نمي كند، سحر دورترين حادثه باشد و كسي با باور خاك به خواب نمي رود. اينجا درختان تن به آسمان داده اند، كوه در حسرت تماشاي تو قد برافراشته و شكوه نامت را هيچ چشم زخمي نيست.
اي مسافر تنهايي! با يادت خانه اي ساخته ايم به رنگ بلوط با درگاهي از نجابت و پنجره هايي به سمت طلوع سپيده با درختاني پر از انجير وحي، روبروي اين خانه بايست و شهابي بفرست تا واژه هاي تابنده اش رگهايمان را به تپش وادارد و اندوه دوريت را در هياهوي پر از آبي نام و يادت شست وشو دهد


| شناسه مطلب: 28075