به یاد دوست و استادمان زنده یاد جلالیان

با عزم « رفتن » از رنج و از غم / هم می توان « ره توشه » برداشت / هم می توان « آسوده » پر زد.
چه غیره منتظره بود این خبر!
چه غیره منتظره بود این خبر! آخرین مطلب را آماده ارسال کرده ام آن سوی خط مردی از اصحاب خبر نشسته است قبلا" قول و قرارهایمان را گذاشته ایم بناست خبرها را ابتدا برای ایشان ارسال کنم و پس از عبور از مقابل نگاه خبر سنج و با تجربه اش بر روی سایت قرار گیرد طبق قرار تازه ترین خبر را آماده کرده ام در ذهنم چهره نحیف اما مصمم و با صلابتش مجسم است.
ناخواسته وارد صفحه اصلی سایت می شوم تصویر چهره اش با یادش درهم می آمیزد وناگهان تیتر خبر عرق سردی بر پیشانی ام می نشاند. خدای من آیا درست می بینم آیا این همان جلالیان خودمان است ولی قرارمان چیز دیگری بود بغض را ه گلویم را می بندد قلبم به طپش می افتد با یدخود را تسلی بدهم بهترین جا حرم رسول خداست همان جائی که برای ده روز بعد قرار گذاشته بودیم در راه حرم ناخودآگاه دست به جیب می کنم ویکبار دیگر نام جلالیان و شماره ای که برای تماس دراختیارم گذاشته بود را مرور می کنم طاقت از کف می دهم و بغضم را در صفحه کاغذی که به خط اوست فرو می ریزم اشک های شور نام و شماره اش رابر روی کاغذپخش می کند طوری که دیگر خوانده نمی شود .واین آغازی می شود برای باور این خبر تلخ.
خدایش رحمت کند و در صف رجبییون محشورش کند.
اسماعیل علوی یگانه - مدینه منوره
--------------------------------------------------------------------
نگاه هاي معنادار حاج جواد ......
مهدي پسر برادر حاج جواد كه در ماههاي بيماري هميشه در كنار او بود پشت خط خبري داد كه شنيدنش را به اين زودي ها انتظار نداشتم .
چه كسي انتظار داشت و باورش مي شد اين مرد دوست داشتني كه در دوران حياتش مشهور به صبوري و مهرباني بود و هميشه رضاي خدا را در نظر داشت ما را از نعمت وجوديش محروم كند براي ما كه حدود 30 سال پر فراز و نشيب در تمامي صحنه ها او را در كنار خود داشتيم و هميشه نصايح او را براي خدمت به مردم و نظام در تمام شرايط مي شنيديم و به خوبي هاي اين مرد بزرگ عادت كرده بوديم فقدانش مصيبتي بس سنگين است .
چه غمي بالاتر براي دوستان و نزديكان جواد عزيز از غم از دست دادن برادري بزرگوار صميمي و بي غل و غش .
وقتي حاج احمد خادم در بيمارستا ن امام حسين با چشمانی پر اشک از من خواست خبري براي ايرنا بنويسم تا دوستان و همكاران را از ارتحال جواد عزيز، مطلع كنم بلافاصله به ذهنم رسيد كه نگاههاي معنا دار جواد عزيز كه زندگاني پر بار و با ارزشي داشت در ماههاي آخر عمرش نشان مي داد كه او شوق پرواز دارد .
گويي چند ماه پيش كه تن به رضاي خدا داد و پس از ماهها بيماري همسرش پرواز او را ناباورانه به چشم ديد گمشده اي داشت كه جز با پرواز به سوي دوست و همجواري با همسر به آن نمي رسيد.
محمد عزيز و دو خواهر عزادار او اينك سايه پدر و مادر مهربان و مخلص را با خود ندارند اما خدا يار و ياور آنها است و دهها همكار و دوست جواد براي خدمت به آنها در كنارشان خواهند بود.
جواد عزيز در دوران حياتش از پلشتي و زشتي دور بود و نزديكان را به صبر و حق توصيه مي كرد اينك كه ميهمان خوان رحمت الهي است ما شب و روز دست به دعا بر مي داريم كه خدايا رحمت واسعه خود را شاملش كن و اين محب رسول مكرم اسلام ( ص ) و ائمه معصومين ( ع) را با اين بزرگواران محشور بدار .
روح مرد مهربان صبور و مخلص ايرنا شاد باد .
غلامحسين اسلامي فرد
مدير ارتباطات و اطلاع رساني بعثه مقام معظم رهبري
--------------------------------------------------------------------
به یاد برادرم مرحوم جلالیان!
مادرم بالای سرم قرآن گرفت آیه های آن به پیشم جان گرفت
ابرها بالای سرم گرد آمدند رفتم و پشت سرم باران گرفت
جواد را مدت زمان زیادی نبود که می شناختم اما دراین مدت کوتاه بسیار به هم خوی گرفته بودیم.
تابستان سال گذشته بود که از دفتر خبرگزاری مهر خبری را به من دادند که تاکنون نداده بودند، "آقای امیری از پایگاه اطلاع رسانی حج با دفتر خبرگزاری مهر تماس گرفتند و خواستند تا این خبرگزاری نیروی را برای اعزام برای پوشش خبری حج به آنجا معرفی کنیم و ما تصمیم گرفتیم شما را معرفی کنیم".
این مسئله چند روزی بنده را در شوک فرو برد و پس از مدتی به من خبر دادند که شما باید برای هماهنگی کارهایت با فردی به نام آقای "جلالیان" هماهنگ باشید.
جلالیان، جلالیان .... جلالیان؛ من آدم کم هوشی هستم و این نام را هر روز تکرار می کردم تا فراموش نکنم تا اینکه روز ملاقات فرا رسید.
من به اتفاق ابولقاسم نقوی از دوستانم از تهران تایمز که او هم شرایط مشابه من را داشت به سازمان حج رفتیم و پرسان پرسان به دفتر محقر جلالیان رسیدیم.
جلالیان، جلالیان، خیلی آدم ساده ای بود از ما به گرمی استقبال کرد و پس از مدتی؛ آخه می دونین چیه، اون از مسئولان سایت بود ما توقع دیگری داشتیم. ولش کن خودش رفت برامون چای آورد و ما خوردیم.
آدم بی غل و غشی بود کمی او از ما پرسید، ولی پس از لحظاتی جنگ مغلوبه شد و ما شروع کردیم از او پرسش کردن!
کجا کار می کردی؟ چند سال سابقه خبری داری؟ چه کسانی رو می شناسی و و و و ....
او هم از سابقه سی و اندی ساله خود در ایرنا خبر داد. آدم با تجربه و متعهدی بود. ازچالش ها و مشکلات ایرنا در گذشته گفت.
خاطره جالبی را از این خبرگزاری پس از انقلاب هم گفت که مربوط می شد به دوره مدیر عاملی آقای کمال خرازی که بعدها وزیر خارجه شد.
وی گفت:"در پی صدور حکم مدیر عاملی آقای خرازی ما منتظر آمدن ایشان به خبرگزاری بودیم که این مسئله رخ نداد، چند روز منتظر ماندیم اما خبری از ایشان نشد، در پی این ماجرا من به همراه چند تن از دوستان به نزد ایشان رفتیم و از وی خواستیم تا به خبرگزاری بیاید اما ایشان از این مسئله خود داری کرده و گفتند که تا امام (ره) تکلیف نکند و بنده را ملزم نکند چنین کاری نخواهدم کرد".
این خاطره آقای جلالیان برای من و دوستم ابوالقاسم نقوی مدیر اجرایی روزنامه تهران را که به همراه من در آنجا بود بسیار جالب بود و در بازگشت با خود در این باره صحبت خود را ادامه دادیم .
این مسئله گذشت روز اعزامم به مدینه بود که ناگهان چند ساعت قبل، که با عجله عازم فرودگاه بودم ناگهان تلفن همراهم زنگ زد. و به من گفتند که پیش از پرواز حاج آقا را ببینم. به دفتر ایشان رفتم و بار دیگر خوشبختانه ایشان را دیدم و توصیه های لازم را در زمینه خبر و ارسال آن به من دادند.
بنده بزرگترین سفر معنوی خود را به پایان رساندم و به تهران مراجعت کردم از آن پس بارها با همدیگر در ارتباط بودیم. یکی دو روز پیش آخرین تماس من با وی بود. به تلفن همراهش زنگ زدم و می خواستم حالی از او بپرسم درباره خبرهای حج با او صحبت کنم. گفت که درحال درمان است اما صدای بسیار رنجوری داشت.
ظاهراً در خیابان بود صدای ماشین می آمد با صدای بسیار رنجوری از من تشکر کرد و گفت که خبرهای جالب حج را بر روی سایت مهر کار کنید. این پیامبر رسانه ای تا آخرین لحظه به فکر اطلاع رسانی به مردم بود و آن هم در بهترین حوزه؛ حج و زیارت.
احساس کردم که این باید آخرین صحبت تلفنی ما باشد، اما دعا کردم که چنین نباشد که ظاهراً مستجاب الدعوه نبودم.
جوادعزيز منو ببخش!
روح آن سفر کرده شادباد
امیری - خبرنگار گروه بين الملل خبرگزاري مهر
--------------------------------------------------------------------
از ديدار آخر جا ماندم
اولين بار او را در جلسه هماهنگي سفر ديدم. خطوط چهرهاش، سيمايي عبوس از او ساخته بود و شايد همين صورت خسته و شكسته بود كه او را سختگير نشان ميداد. بعدها كه براي فراهم كردن مقدمات انتشار «زائر»، سري به سازمان ميزدم، او را ميديدم كه بياعتنا به يك بيماري صعبالعلاج، صبورانه كارها را سر و سامان ميداد. با اين حال، يادم نميآيد هيچوقت سلام گرمي به او داده باشم و حتي خداحافظي گرمي.
نميدانستم كه رنجوري و تكيدگي، حاصل يك درد كهنه است؛ دردي كه از چند ماه پيش، پس از مرگ همسرش بروز كرده بود و به جانش افتاده بود. تنها چند روز قبل از آنكه چمدانش را براي پرواز به تهران ببندد و سفر را نيمهكاره بگذارد، خبر دهن به دهن چرخيد: «آقا جواد راهي تهران است.»
پزشكان هيئت پزشكي جمهوري اسلامي مستقر در مدينه منوره به او گفته بودند كه بايد براي ادامه معالجاتش به ايران برگردد. چيزي دردناكتر از اين نبود كه در همان روزهاي اول، بدون آنكه زيارت خانه خدا را تجربه كرده باشد، راهي ايران شود، اما سلامت او براي پزشكان مهمتر بود. همه چشمهاي خيس او را هنگامي كه صبح آن روز بقيع را زيارت كرده بود و سلام آخر را به رسول مكرم اسلام داده بود، ديده بودند، اما وقتي كه با همكاران وداع ميكرد تا خود را به پرواز تهران برساند، اثري از غم در چهرهاش نمايان نبود. اين را كساني گفتند كه در مراسم كوچك بدرقه او حاضر بودند و من، باز هم از آخرين ديدار او جا ماندم.
همان هفته در دعاي كميل، روزهاي بعد در عرفات، شبي ديگر در منا و همواره در طواف خانه دوست به يادش بوديم و براي بازگشت سلامتياش دعا كرديم، اما تو گويي مفارقت و جدايي همسرش او را بيتاب كرده بود.
آن مرد خسته و شكسته، رنجور و تكيده حالا در بستر خاك آرام گرفته و من هنوز در حسرت وداع و نگاه آخر با آن مرد سخت ارادهاي هستم كه خطوط چهرهاش از او سيمايي عبوس ساخته بود.
حميد محمدي محمدي
خبرنگار خبرگزاري فارس
و نشريه زائر اعزامي به حج تمتع 1386
--------------------------------------------------------------------
سفري واقعي به ديگر سو
سفر به ديگر سو اين بار درباره اين مسافر نيست. درباره مسافري است كه در مدينه سفر حجاش را نيمهتمام رها كرد و برگشت تا خود را براي سفري بزرگتر آماده كند. اين ستون اين بار در صفحه خبري به چاپ ميرسد چرا كه خبري در آن است. روز پنجشنبه اساماسي رسيد. متن آن اين بود: <جواد عزيز هم آسماني شد و روحش پر كشيد و رفت. اساماس از طرف يكي از همسفران مكه بود. بهتزده نگاه ميكردم كه تلفن زنگ زد. آن طرف خط كسي با بغض خبر مرگ <جواد جلاليان> را ميداد و من پرتاب شدم به آبان 1386 اولين جلسه خبرنگاران در بعثه مقام معظم رهبري. وارد اتاق كه شدم خودم را معرفي كردم. قبل از آنكه رئيس دفتر حرفي بزند در نيمه باز اتاق باز شد و آقايي خوشرو گفت شما اسلاميه هستيد؟
با تعجب جواب مثبت دادم و گفت خانم سارا معصومي از شما قبلا تعريف كرده بود و يادم آمد ساراي عزيز كه سال گذشته زائر خانه خدا بود با آقاي جلاليان همسفر بوده است. از همان لحظه اين مرد شد پارتي ما در حج و زيارت. روزي ده بار زنگ ميزدم و درخواست ميكردم كه اگر ميشود مدت اقامت من در مكه بيشتر شود و او هر بار با خنده ميگفت هرچه قسمت باشد.
در اولين جلسه خبرنگاران حج ايشان نكاتي را متذكر شدند و تاكيد داشتند كه آنجا كار بسيار فشرده است و همه بايد خود را آماده يك سفر سخت همراه با كار زياد كنيم.
روزهاي نزديك به رفتن رسيد. در آخرين روزها خبر آمد كه آقاي جلاليان همسفر ما به سفر حج نخواهد بود. او هنوز عزادار مرگ همسرش بود و به قول خودش نميخواست بچهها را براي 50-40 روز ديگر تنها بگذارد. ميگفت براي آنها خيلي سخت است و من از ديروز مدام به بچههايش فكر ميكنم كه چطور تنها شدند در حالي كه هنوز سال مادرشان نرسيده است. روز پرواز ميان آن دلشورههاي سفر خبردار شدم كه آقاي جلاليان همراه ما است. ظاهرا در آخرين ساعات تصميم به آمدن گرفته بود و او همسفر ما به سرزمين وحي شد. البته نميدانم چندمين سفرش بود. آنچه از او ميدانستم اين بود كه او از مديران و سردبيران ايرنا بوده كه پس از اين خبرگزاري اكنون در پايگاه اطلاعرساني بعثه مقام معظم رهبري در سازمان حج و زيارت كار ميكرد.
در اولين روز كار ما در بعثه در مدينه او اتاق كار ما را نشان و درباره امكانات اينترنت و فكس توضيحاتي داد. كار شروع شد. گاهي علاوه بر زمان كار در بعثه، آخر شبها آقاي جلاليان و بقيه دوستان را در راه حرم پيامبر (ص) ميديديم. آنان كه او را ميشناسند تصديق ميكنند كه كسي بود كه هميشه لبخندي بر لب داشت و با آن صداي نرم و آرام حرف خود را ميزد. هنوز وقتي چشمانم را ميبندم چهره او را ميبينم با آن لبخند آرام و متينش. روزها گذشت و به روز يازدهم سفر رسيد. من و دو خبرنگار خانم از اتاق كارمان خارج شديم كه ديديم آقاي جلاليان با چمدان و ساك ميان سالن ايستاده و در حال خداحافظي از همكاران است. در كمال تعجب نزديك شديم و فهميديم كه عازم ايران است. درست دو، سه روز قبل از رفتن ما به مكه مكرمه. دليل اين بازگشت ناگهاني را نپرسيديم چراكه چهره جواد جلاليان چنان بود كه اگر كلمهاي بر زبان ميآورد اشك امانش نميداد. ميان بغض و ناراحتي خود و مايي كه ميمانديم جلاليان رفت. در حالي كه از داخل ماشين براي ما دستي بلند كرد و اين آخرين تصوير من از جواد جلاليان عزيز بود. پس از سفر فقط تماسمان تلفني بود و قول ديداري كه به دليل گرفتاري ما و بيماري او هيچوقت ميسر نشد. اولين شب اقامت ما در مكه بعد از آنكه اعمالمان را انجام داديم به هتل برگشتيم، خواب جلاليان را ديدم. او لباس احرام پوشيده و دور كعبه در كنار ما طواف ميكرد. با تعجب پرسيدم مگر شما به ايران نرفتيد؟ و او با همان آرامش و لبخند هميشگياش گفت چرا اما حالا برگشتم كه اعمالم را انجام دهم و دوباره برميگردم. همان روز رفتن آقاي جلاليان فهميديم كه ظاهرا قبل از سفر مدتي بيمار بوده است. بعد از آنكه سفر آغاز ميشود و او در مدينه بوده جواب آزمايشاش ميآيد. جواب معلوم است. تشخيص سرطان بوده و بايد هر چه زودتر عمل ميشده است.
جواد جلاليان صبح پنجشنبه دعوت حق را لبيك گفت و به ديگر سو سفر كرد. باورش چقدر سخت است. او ديروز به خاك رفت. خبر مرگ او اولين بار روي خط ايرنا رفت. آنان نيز در خبر خود آورده بودند كه چه آنهايي كه سالها او را ميشناختند و چه آنهايي كه يك بار او را ميديدند بر صفا و مهرباني اين مرد دوستداشتني و پيشكسوت عرصه رسانه صحه ميگذاشتند. براي ما كاركنان ايرنا كه به جواد مهربان عادت كرده بوديم فقدان او باوركردني نيست و هنوز هم خود را به نصايح و راهنماييهاي مشفقانهاش نيازمند ميبينيم. اما چه ميتوان كرد كه در برابر خواست و اراده خداوندي تسليم بايد بود.
حالا همه ما كه او را ميشناسيم روز يكشنبه ششم مردادماه از ساعت 17 تا 30/18 دقيقه در مسجدالنبي واقع در ميدان ياسمن ولنجك دور هم جمع ميشويم تا ياد و خاطره او را گرامي بداريم. روحت شاد مرد نازنين
سعيده اسلاميه
خبرنگار روزنامه اعتماد ملي
--------------------------------------------------------------------
به ياد آقا جواد! مثل اين كه شما منظوري داريد؟!
فكر كن با يكي رو به رو هستي كه اخمش تا پايين لب رسيده، جرات نميكني حتي نگاهش كني. اولين باری با وی و یکی دیگر از دوستان رفتيم به جلسهاي در بنياد شهيد. از قضا هر كدام با يك ماشين و تا وقت پياده شدن نديدمش. در راهرو خيلي حرف نزد، بر خلاف من كه معمولا زياد حرف ميزنم و در جلسه هم ساكت بود.
فكر نميكردم روزي برسد كه دلتنگش شوم. ديدارهاي بعدي كوتاه بود و دلچسب. انگار دوستي يافته باشي كه سالها چشم انتظارش بودهاي. فوت همسرش براي دردآور بود و احساس ميكردم اين مرد كوه صبر است. خيال ميكردم ديگر در سفر حج همراهمان نخواهد بود اما اينطور نشد.
براي سفر كه مهيا ميشدم بيشتر روزها ميديدمش. اتاقهايمان تقريبا يكي شده بود. هر روز شوخيهاي ساده و احساس نزديكي بيشتر. بحث انتخاب هم اتاقيها بود و ما با شيطنت برخي اسمها را در كنار هم ميگذاشتيم. بدون اين كه بخندد ميگفت «مثل اين كه شما منظوري داريد؟» و همين شد كد همه شوخيهايمان. هر اتفاقي كه ميافتاد خودمان را به سادگي ميزديم و ميپرسيديم: مثل اين كه شما منظوري داريد و او هميشه با همان چهره ساده و بيحركت جوابي داشت كه كلي خنده از پي ميآورد.
شايد بعد از اولين جلسه كاري در مدينه شلوغيهاي كار نگذاشت مرتب يكديگر را ببينيم. روزي خبردار شديم كه آقا جواد قرار است برگردد. با هم رفته بوديم براي آخرين زيارت قبر پيامبر و ائمه بقيع.
متانتش عجيب بود. من بيقرار بودم و نميخواستم به روي خودم بياورم. احساس ميكردم نفس مطمئنه است. بيخيال دنيا. انگار چشم در فراسوي نگاه ما دارد. جايي كه به خيال ما هم نميرسيد.
عصر همان روز بود، ساكش را برداشتيم و دنبالش رفتيم براي بدرقه از در بيمارستان و اعزام به تهران. آقاي اسلاميفرد، آقاي جوانفكر، حاجآقاي بركت رضايي، مصطفي آجرلو و امين محمدلو. وقت نشستن توي آمبولانس باز هم شوخي بود و خنده و تكرار «مثل اين كه شما منظوري داريد؟»
بعد از اعمال بود كه در چادرهاي منا يادش كرديم و براي شفايش حمد خوانديم.
آقا جواد دوست خوبي بود. از آنها كه هميشه فكر ميكني چرا اين قدر دير پيدايش كردهاي؛ از آنها كه هيچ وقت از داشتنشان خسته نميشوي.
آقا جواد هنوز هم دوستت داريم، خداييش به ياد ما باش. حالا بيشتر به نگاهها و دلگرميهايت نياز داريم.
حمید باباوند
خبرنگار خبرگزاري کتاب
--------------------------------------------------------------------
خوب شد نمي دانستم مريض است
نه دوست دارم و نه بلدم مرثيه بنويسم. مخصوصا كه قرار باشد حالا كه طرف نيست، فقط و فقط از خوبي هاش بگويم. ولي چشم بستن بر نبودن آدمي كه تا چند وقت پيش بوده و نقشي كوتاه و مثبت در قصه زندگي ات داشته و حالا نيست، خيلي بيش تر جسارت مي خواهد تا جسارت ننوشتن و گذشتن از كنار ماجرا؛ چيزي كه من در خودم نمي بينم. <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
جواد جلاليان را دو بار بيش تر نديدم. يك بار اواخر بهمن يا اوايل اسفند براي توجيه اوليه كار و يك بار هم يك هفته قبل از اين كه عازم حج بشوم. چهره خشك و عبوسي داشت و خيلي باز نمي شد. گفتم شايد دوست دارد رابطه مان در حد همان رابطه كاري باقي بماند. حتي نمي دانستم رسما عنوانش سردبيري سايت حج است.
بين اين دو ديدار چند باري هم تماس گرفتم. با دفترش و هم با موبايلش. ولي كم تر شد بتوانم صدايش را بشنوم. يكي از همكارهاش گفته بود مريض است. ولي نمي دانستم ماجرا اين قدر جدي است.
بعد آخرين ديدار قرار شد براي تمرين و رفع اشكال هم كه شده خبر سايت هاي ديگر را لينك بدهم تا قلق كار دستم بيايد. ولي نصف آن چند روز باقي مانده خورد به تعطيلي و بقيه اش هم درگيري هاي آمادگي بعد سفر و همه اين ها با در دسترس نبودن اينترنت باعث شد نتوانم حتي يك خبر هم لينك بدهم.
موقع كار به قولم عمل كردم. به نظر خودم خيلي بيش تر از چيزي كه بايد، دنبال عكس و خبر و مطلب دويدم. راستش نه براي جلب رضايت او و قولي كه داده بودم. بيش تر به خاطر اين كه ترك عادت موجب مرض است. منتظر بودم خبري ميلي تلفني چيزي بزند كه چرا اين جا را آن جوري كردي و آن جا را اين جوري. ولي خبري نشد. خودم زنگ زدم. خواستم اگر اشكالي هست، بگويد. فقط گفت خوب است، همين. بدون توصيه ديگري حتي و بدون اين كه آهنگ لحن و كلامش مفهوم خاصي را منتقل كند. ولي نمي دانم چرا من از لحنش اين جوري برداشت كردم كه زيادي هم هست!
خلاصه اين كه نمي دانستم بيماري اش اين قدر جدي است. نمي دانستم از مديران و سردبيران پيشكسوت ايرنا بوده، نمي دانستم چندماه پيش هم همسرش را از دست داده بوده. اين ها را نمي دانستم تا حالا كه رفته. دليلي هم نداشت بدانم كه ناخودآگاه برايش دل سوزي كنم و وقتي حرف مي زنم يا نگاهش مي كنم، اين دل سوزي ناخودآگاه به صورت نوعي ترحم بهش منتقل بشود و عذاب بكشد. فقط حالا دعا مي كنم حال و روزش خوب باشد و حج ناتمامي را كه بعضي همراهانش مي گويند، به جا بياورد.
روحش شاد.
جابر تواضعی
نویسنده و خبرنگار - tavazoee.blogfa.com
--------------------------------------------------------------------
صميميت مرحوم جواد جلاليان هيچ وقت از يادها نخواهد رفت
بدون شك در گذشت يكي از سردبيران، مديران و دستيار اجرايي اسبق معاون خبري ايرنا و سردبير پايگاه اطلاع رساني حج وابسته به حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج وزيارت براي ما بسيار دردناك بود.
آشنايي ما با مرحوم جواد جلاليان به نخستين سال دهه هفتاد بر مي گردد كه به عنوان دستيار اجرايي معاون خبري انجام وظيفه مي كرد.
با توجه به مسووليتي كه مرحوم جلاليان داشت روزانه به صورت مستمر با هم براي انجام كار در تماس بوديم و در اين زمان بود متوجه رفتارهاي صميمي و مهرباني هاي وي در انجام وظيفه بودم.
پس از سالها فعاليت حرفه اي در ايرنا ايشان هيچ وقت براي اعزام خود به عنوان رييس دفتر يكي از نمايندگيهاي ايرنا در خارج از كشور موافقت نكرد.
در اين مدت جز خدمت خالصانه در ايرنا چيزي از مرحوم جواد جلاليان نديديم ، زيرا كه او همواره به فكر رفع مشكلات همكاران در مسووليتهاي مختلف در ايرنا بود.
آخرين تماس آن سفر كرده با بنده هفته گذشته بود كه تاكيد مي كرد در حرم امن الهي و حرم نبوي براي ايشان دعا كنم كه هيچ وقت از يادم نخواهد رفت.
خبر فوت ايشان را كه در نخستين ساعات بامداد پنجشنبه هفته گذشته متوجه شدم براي بنده بسيار دردناك و غير قابل باور بود زيرا كه صميميت و مهرباني وي براي هميشه در خاطره همكاران آن مرحوم باقي خواهد ماند.
اينك كه در كنار حرم امن الهي هستم شايد براي چندمين بار است در اين روز آمرزش و طلب مغفرت آن مرحوم را از خداي بزرگ در مسجدالحرام خواستار بودم .
ايرج منصوري
مكه مكرمه
--------------------------------------------------------------------
آن مرد صبور آسماني شده بود
بازهم تصور مي كنم اين نوشته كه تمام شد، آن را به حاج جواد عزيز نشان مي دهم تا بخواند و نظرش را بگويد، مثل خيلي از نوشته هايي كه با حوصله تمام مي خواند و نظر مي داد، يا مثل نسخه هاي نهايي مجله اميد نو كه تيترهاي برخي مطالبش را تغيير مي داد و درباره صفحه به صفحه آن باهم صحبت مي كرديم.
حاج جواد اين نوشته را نمي خواند! شايد ديگر فرصتش را نداشته باشد يا شايد كارهاي مهمتري داشته باشد و حوصله خواندن اينگونه نوشته ها را ... و هزار و يك جمله قانع كننده ديگر تا جاي اين جمله را پر كند كه " ديگر حاج جواد رفته است ".
چه كنم كه هنوزپيامك دردناك استادعزيزم آقاي اسلامي فرد را كه در آن نوشته بود، " جواد عزيز آسماني شد" را باور نكرده ام، هرچند صداي لرزان و بغض آلود ايشان بلافاصله بعد از ارسال پيام، مويد اين واقعيت تلخ و ترديدي بود كه اي كاش تبديل به يقين نمي شد.
قرارمان اين بود پنجشنبه عصر با ايشان به ملاقات حاج جواد برويم، دلمان برايش تنگ و انگار كسالت حاج جواد هم كمي بيشتر شده بود كه با اين خبر تلخ، صبح همان روز شتاب زده خود را به بيمارستان رسانديم.
تخت حاج جواد خالي بود و دوستان بجاي اينكه دور حاج جواد جمع شوند و از نشاط و آرامش آن مرد صبور براي خود طعمي از آرامش و قرار بسازند هر كس به گوشه اي و سرها به سرعت برگردانده مي شد و شانه ها لرزان بود.
همه لبخند ها و نازك طبعي هاي وجود نازنين حاج جواد كه انتظارش را مي كشيديم به سياهي تبديل شده بود و سياهي ها هم به اشك و به غصه اي كه امان از همه بريده بود، از همه آن هايي كه حاج جواد عزيز را مي شناختند.
با اين وجود، هنوز هم اين خبر تلخ را باور نمي كنم و اين روزها هروقت صداي گردش دستگيره در اتاق را كه مي شنوم، احساس مي كنم، الان حاج جواد وارد اتاق مي شود و آرام و بي صدا پشت ميزش مي نشيند.
به احترام او بلند مي شوم و دست لاغر و تكيده اما گرمش را در دستم مي فشارم و دقايقي كنارش مي نشينم، براي همين در روزهاي گذشته طاقت حتي نگاه كردن به ميزكار و صندلي خالي حاج جواد و قاب تصوير نگاه معنادارش را كه براي هميشه پشت ميزش قرار گرفته، نداشته ام.
وقتي با كسي انس گرفته اي و كلمه به كلمه آموخته هايت از او، احساس دين و بندگي را به تو ياد آوري مي كند، ديگر نمي تواني حتي تصور رفتن و جدا شدن از او را داشته باشي .
مي خواهي آنقدر كنارش بماني تا بتواني دين هاي گردنت را، بدهكاري هاي بي حساب و كتاب را اگر چه غير قابل جبران، اما ذره، ذره جبرانشان كني.
حاج جواد بخشي از زندگي ام شده بود، ساعت هاي بيشماري را كه كنار ميزش مي نشستم و چند كلمه اي كه كافي مي نمود تا متوجه شود، نياز به مشورت و راهنمايي داري تا برايت سنگ تمام بگذارد.
همين روزهاي آخر بود كه در دفتر اميد نو من بودم و حاج جواد و حاج جواد بود كه حرف هايش رنگ ديگري داشت و براي من از روزهاي آغازين كارش گفت و كارهاي متعددي كه تجربه كرده و نتيجه اي كه از كارهاي متعددي كه در مطبوعات و خبرگزاري گرفته بود و از آن مي خواست براي من چراغ راهي بسازد كه روشناي راهم باشد.
مرا توصيه كرد به تمام كردن يك كتاب كه بخشي هايي از آن را هم خوانده بود.
الان كه اين نوشته دردناك را مي نويسم به اين فكر مي كنم كه حاج جواد اين مرد صبور و آرام، واقعا آسماني شده بود، درددل هاي پنهايي حاج جواد و برخي گله هايي كه خصوصا در آخرين سفر حج نيمه تمامش داشت، همه مويد اين معنا بود.
حرف هايش همه بوي رفتن گرفته بود و گاهگاه كه در فاصله تهران تا مدينه در پرواز كه كنارهم نشسته بوديم يا در لحظات ديگر سفر لب مي گشود و از غفلت هامان گله مي كرد و اينكه انسان نبايد هميشه به فراموشي و نسيان دچار شود.
حاج جواد به خودآگاهي و خداآگاهي رسيده بود و اين سلوك و رفتارش كاملا مشخص بود.
حاج جواد عزيزم، روحت شاد و همچنان آسماني باد و همنشين با بندگان خوب خدا، و من براي هميشه لبخندهايت و به قول استاد عزيزم، نگاه هاي معنادارت را به ياد مي آورم و منتظر مي مانم تا روزي كه تو را در كنار شهداي خبرنگار حادثه سي 130، كنار دوستان شهيدم در سفر پر حادثه كربلا و در كنار خيلي از عزيزترين هايي كه دنيا آن ها را از من گرفت ملاقات كنم .
السلام عليكم و علي عبادلله الصالحين
مصطفي آجرلو
--------------------------------------------------------------------
آخرین تصویر مرحوم جلالیان به همراه دوستانش در مسجد النبی (ص) - مدینه منوره .
اخبار مرتبط:
سردبیر پایگاه اطلاع رسانی حج دعوت حق را لبيك گفت
تصاويري از تشيع پيكر مرحوم جلاليان سردبير پايگاه اطلاع رساني حج