چه غیره منتظره بود این خبر!

خدایش رحمت کند و در صف رجبییون محشورش کند
چه غیره منتظره بود این خبر! آخرین مطلب را آماده ارسال کرده ام آن سوی خط مردی از اصحاب خبر نشسته است قبلا" قول و قرارهایمان را گذاشته ایم بناست خبرها را ابتدا برای ایشان ارسال کنم و پس از عبور از مقابل نگاه خبر سنج و با تجربه اش بر روی سایت قرار گیرد طبق قرار تازه ترین خبر را آماده کرده ام در ذهنم چهره نحیف اما مصمم و با صلابتش مجسم است.
ناخواسته وارد صفحه اصلی سایت می شوم تصویر چهره اش با یادش درهم می آمیزد وناگهان تیتر خبر عرق سردی بر پیشانی ام می نشاند. خدای من آیا درست می بینم آیا این همان جلالیان خودمان است ولی قرارمان چیز دیگری بود بغض را ه گلویم را می بندد قلبم به طپش می افتد باید خود را تسلی بدهم بهترین جا حرم رسول خداست همان جائی که برای ده روز بعد قرار گذاشته بودیم در راه حرم ناخودآگاه دست به جیب می کنم ویکبار دیگر نام جلالیان و شماره ای که برای تماس دراختیارم گذاشته بود را مرور می کنم طاقت از کف می دهم و بغضم را در صفحه کاغذی که به خط اوست فرو می ریزم اشک های شور نام و شماره اش رابر روی کاغذپخش می کند طوری که دیگر خوانده نمی شود .واین آغازی می شود برای باور این خبر تلخ.
خدایش رحمت کند و در صف رجبییون محشورش کند.
اسماعیل علوی یگانه
مدینه منوره