دل نوشته؛ شهر آدم های غریب و قصه های آشنا

بالاخره کم کم انتظار به سر می آید. روزها و شب هایی که به شوق حرم پیامبر و خانه خدا می گذرانده ای تمام شد و حالا توفیق پیدا کرده ای مثل کبوتران حرم این جاهای مقدس را زیارت کنی. چیزی که سال ها دل و جانت را گرم نگه داشته بود، امید بود و حالا با تمام دل و جانت فهمیده ای که این جماعت کسی را ناامید نمی کنند.

بالاخره كم كم انتظار به سر مي آيد. روزها و شب هايي كه به شوق حرم پيامبر و خانه خدا مي گذرانده اي تمام شد و حالا توفيق پيدا كرده اي مثل كبوتران حرم اين جاهاي مقدس را زيارت كني. چيزي كه سال ها دل و جانت را گرم نگه داشته بود، اميد بود و حالا با تمام دل و جانت فهميده اي كه اين جماعت كسي را نااميد نمي كنند. چيزي كه سال ها در حسرتش بود و هربار كه دوستي آشنايي را مي ديدي كه عازم اين ديار مقدس است، به خودت مي گفتي:«آيا مي شود من هم ...؟» حالا تحقق پيدا كرده. <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

پس حالا آن هايي را كه التماس دعا گفته بودند را فراموش نكن. آن هايي را كه موقع خداحافظي اشك در چشمشان حلقه زده بود، يادت نرود. ياد همه آن هايي باش كه چه زباني و چه با نگاه التماس دعا گفته بودند.

حالا در شهر پيامبري و با اين كه از وطن خودت دوري، به شهري پا گذاشته اي كه خاطره ها و قصه هاش برايت بسيار آشناست، گرچه آدم هاي اين شهر در زمان خودشان در شهر خودشان غريب بوده اند... حرم پيامبر، قبرستان بقيع و ائمه چهارگانه، قبر ناپيداي دختر پيامبر...

پس مبادا اين روزها و روزهاي آينده را به غفلت بگذراني. حيف است فرصت هايت را در بازار بگذراني و با تماشا سر خودت را گرم كني. حالا كه مدت هاست در صف انتظار بوده اي و حالا به مخفل ديدار رسيده اي، كمي با خودت خلوت كن.

ببين كجايي؟ چه مي كني؟ چه مي خواهي و قرار است چي به دست بياوري؟

ضمنا دعا براي ديگران هم يادت نرود؛ مخصوصا براي همه آن هايي كه دلشان به عشق ديدار اين حرم ها و حريم هاي نوراني مي تپد و در حسرتش مي سوزند...


| شناسه مطلب: 28698