دل نوشته(3) وعده رسول الله برای دردانه اش محقق شد

های کبوتر که نشستی روی گنبد طلا من کبوتر بقیعم، با تو خیلی فرق دارم اون جا هرکی می پره طایر افلاکی می شه این جا اما پر و بال کفترا خاکی می شه اون جا خادما با زائرا مهربونن این جا زائرا رو از کنار قبرا می رونن...
<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
دل نوشته
دیشب مدینه حال و هوای دیگری داشت. دیشب بوی یاس کبود سرتاسر شهر رسول ا... را پر کرده بود. من تو را دیدم که پشت دیوار بقیع نشسته بودی و به پنجره های بسته زل زده بودی.
اما چرا چشم هایت نمناک بود؟
چه چیزی تو را این طور مثل عزیز مرده ها به فکر فرو برده بود؟
جلو آمدم و حالت را پرسیدم. بغضت ترکید و چشمه چشمت ناگهان خروشید. گفتی: حواست هست امشب چه شبی است؟
و من ناگهان به خاطر آوردم که امشب همان شبی است که وعده رسول (ص) برای دردانه اش تحقق پیدا کرد و او هم به سوی پدر پر کشید.
با خود اندیشیدم هیچکس آیا توانسته است غم فاطمه را – سلام الله علیها – در سوگ پدر به تصویر بکشد، جز ناله های بیت الاحزان فاطمه؟
در اندوه جگرسوز علی علیه السلام در مواجهه با فاطمه ی میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آن چنان که از عمق رنج آدمی در چروک های پیشانی علی خبر دهد و وسعت غم های خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد و بشناساند جز باز اشک پنهانی علی؟
هیچ کس را یارای آن بوده است که آلام محض زینب را به هنگام دیدار سر برادر بر بام نیزه ها بیان کند، جز خون جاری از سر مبارک زینب؟
سوز اشکهای فاطمه، هنوز پای عارفان را در بیت الاحزان او سست می کند و کمر ابرار را می شکند و آتش به جان اولیاء الله می اندازد.
کتابی را که دستت بود باز کردی و خواندی:" کجاست اسماء؟ از او بپرسید، فرشتگانی که در اشکهای آن هنگام علی به تبرک غسل می کردند، بال و پرشان نسوخت؟
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخهای خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تا کنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست!
در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند."
روی کتاب نوشته بود "کشتی پهلو گرفته".
گفتم: "بلند شو. کم کم دارد دیر می شود. نماز صبح نزدیک است"
گفتی: "کاش قبرش را می دانستم. کاش این قدر غریب نبود."
گفتم:" قبر مطهرش باید تا قیامت، تا قیام فرزندش مهدی مخفی بماند تا سندی زنده باشد بر مظلومیتش."
هنوز عاشقان بی بی کنار دیوار بقیع نشسته بودند و به دیوار بسته نگاه می کردند. همان طور که با هم از حرم مطهر پیامبر خارج می شدیم، خواندی:
های کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
من کبوتر بقیعم، با تو خیلی فرق دارم
اون جا هرکی می پره طایر افلاکی می شه
این جا اما پر و بال کفترا خاکی می شه
اون جا خادما با زائرا مهربونن
این جا زائرا رو از کنار قبرا می رونن...
از : جابر تواضعی خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی حج به مدینه منوره