با آیت الله از حرم علمدار تا حرم سیدالشهدا

شب گذشته حضرت آیت الله نوری همدانی به زیارت حرم علمدار و حرم سیدالشهدا مشرف شد.آن چه در ادامه می آید مشاهدات خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی حج به عتبات عالیات است که مسیر حرم تا حرم و بین الحرمین را در کنار معظم له بوده است

همه،حضرت آيت الله را به هم نشان مي دادند كه نشسته بود در قسمت بالاسر مضجع شريف قمر منير بني هاشم قاطي مردم و زيارت نامه مي خواند،بي تكلف و ساده و بي آلايش؛كه منزلت مرجعيت شيعه به همين در كنار مردم بودن است و راقم اين سطور معظم له را هميشه روزگار اين گونه در انديشه خود مي شناسد؛حاضر و ناظر در همه جامعه... و هيچ وقت فراموش نخواهد كرد حضور مقتدرانه و ستبر حضرت آيت الله را در دفع فتنه88 يزيديان سرزمين ولايت مدارمان،و علمداري اش را كه عمارگونه بود و كلام متواضعانه و بزرگوارانه اش را در آن روزگار سخت اما زيبا:"بعد از فتنه88به عنوان وظيفه يك طلبه آن چه را كه لازم ديدم در مقابل آيت الله خامنه اي انجام دادم".
خيلي ها ناباورانه آيت الله را نگاه مي كردند،انگار براي غير ايراني ها ناباورانه تر بود كه اين مرجع شيعيان چنين خاك نشين حرم عباس ابن علي ابن ابيطالب است،انگار غير ايراني هاي حيرت كرده از حضور صميمي و مردمي آيت الله نمي دانستند كه او وقتي به بصيرت زبان گشود و فتنه88را دستپخت آمريكاي پليد و انگليس خبيث معرفي كرد عمار شد و مثل حضورش در حرم فرزند ام البنين ساده و وظيفه شناسانه راهي گوشه و كنار كشور شد و چهره به چهره با مردم از وسوسه شيطان سخن گفت و روشنگري كرد،غير ايراني هاي حرم حضرت عباس در شام سه شنبه بيست و سوم آبان نود و يك از اين همه مجاهدت حضرت آيت الله بي خبر بودند كه آيت الله يك تنه ايستاد در برابر فتنه وفرياد زد:خامنه اي كوثر است/دشمن او ابتر است.نه...عراقي ها بي خبر بودند از همه چيز،از شورآفريني اش در قيام نوزده دي پنجاه وشش قم هم... از مرام و مسلك آيت الله،هم، و حيرت خود را پنهان نمي كردند از اين حضور...جوانك كراواتي عراقي در حرم سيدالشهدا را نگو كه بعد از ديدار با آيت الله چه ذوقي داشت...مي نويسم قصه اش را وقتي برسيم به فصل حضور آيت الله در حرم سيدالشهدا....
راستي حيفم مي آيد حالا كه گريزي زدم به حضور حماسي آيت الله نوري همداني در قيام 19 دي قم اين تك مصرع شعر از غزلي كه آن روزگار در افشاگري رژيم بهلوي و معرفي خميني كبير در جمع مردم خواند را ننويسم كه اگر ننويسم جفا كرده ام چرا كه اين حضور صميمانه آيت الله در حرم علمدار كربلا مصداق همان تك مصرع است؛آب صافي مي رود بي اضطراب!
كجا بودم؟...داشتم از حضور مردمي و صميمي آيت الله نوري همداني مي نوشتم در حرم ابوالفضل العباس(ع)كه همه را و بيشتر عراقي ها را حيران كرده بود.حالا شايد خود آيت الله هم در برابر عظمت علمداري چون يل ام البنين حيرت ديگران را نديده باشد....نديده باشد!..اين وظيفه من نويسنده است كه بنويسم تا در تاريخ بماند او؛مرجع تقليد شيعيان چقدر مصداق همين تك مصرع بود كه خودش سي و اندي سال قبل خواند در وصف پير و مرادمان؛آب صافي مي رود بي اضطراب!
جماعت شان از حرم حضرت عباس(ع)بيرون مي آيند و انگار كه آيت الله مسير را مشخص كند كشيده مي شوند به مسير بين الحرمين،ارادتمندان مرجعيت همين كه آيت الله را مي بينند جلو مي آيند و ارادتمندي شان را عرضه مي كنند،مرام آيت الله در مواجهه با مردم همان است كه هست،و من هنوز در كنار آن چه كه از اين ابرمرد در انديشه دارم غوطه هم مي خورم در صفاي او،وقتي موقع بيرون آمدن از حرم علمدار عاميانه و عاشقانه دل داد به درهاي حرم و چسبيد به در.يادم افتاد حكايتي را كه آدم باحالي برايم گفت كه علامه طباطبايي(ره)را ديدند در حرم شاه نجف كه تلاش مي كند خودش را برساند به ضريح مولا،گفتند شما كه خداي فلسفه اي چرا مثل عوام زيارت مي روي.پاسخ داد در زيارت من مثل عوام عمل مي كنم.
آيت الله مثل عوام دل داده بود به درهاي حرم علمدار.در راه جواني عراقي با يال و كوپالي به سبك خادمين سابق اعتاب مقدس كربلا جلو مي آيد و با زبان عربي در باره بقعه مردي بزرگ در كمركش بين الحرمين سخن مي گويد.قرار بر فاتحه خواني آيت الله است.راه را كج مي كنند به بيرون و در حاشيه بين الحرمين كنار بقعه اي كوچك ميمانند به فاتحه خواني.آيت الله كه فاتحه را تمام مي كند نوشته هاي نماد را كه مدور است مي خواند؛نماد مربوط است به سيدمحمد طباطبايي ملقب به مجاهد متولد 1180 هجري و متوفاي 1242 يعني حدود صد و اندي سال قبل.جوان عرب خادم نشان توضيح مي دهد كه اين نماد است و مقبره اش آن سوي خيابان است.
رسيده ايم به باب شهداي حرم سيدالشهدا.عاميانه داخل مي شويم.آيت الله از در بوسي اش كوتاه نمي آيد و در را كه به آغوش مي كشد انگار عزيزانش را در آغوش دارد،همين صفا را دارد كه بي تكلف علمداري مي كند در فتنه 88 و كنايه ها را به جان مي خرد در راه دين،همين صفا را دارد كه در قبل و در بحبوحه جنگ يزيديان و حسينيان در فتنه 88 و بعد آن رهبر انقلاب را پرچمدار آزادگي مي نامد و نايب امام زمان(ع)و فرمانده كل قوا در دنيا،اين مرام آيت الله است كه خودش را ناديده مي گيرد و در را مي بيند؛درهاي باب شهداي حرم سيدالشهدا را.
از صحن به حرم مي رسيم و آيت الله درهاي باب علي اكبر(ع) را هم مي بوسد و دل مي دهد به عطرشان.مي رسيم كنار محل شهدا،توقفي حدود دو دقيقه اي و سر بر پنجره هايي كه مضجع شريف اصحاب عاشورايي اند و ديگر نمي توانم نجواي آيت الله را بفهمم با شهدا.مي رسيم به مضجع شريف حسيني.آيت الله به گوشه اي از ضريح مي رود كه عطر علي اكبر(ع) را دارد.سر بر مضجع شريف گذاشتن و زمزمه و توقفي حدود پنج دقيقه اي را فقط خودش مي داند و خدا و ارباب.
دل كه راضي به دل كندن نيست از ضريح،شايد كه حتما آيت الله بالاجبار جدا مي شود از ضريح و مي رود به قسمت بالاسر قاطي مردم و مي ايستد به نماز.در فاصله دل كندن از ضريح و رسيدن به بالاسر حضرت نگاه آيت الله مي افتد به جواني عراقي كه خوش تيپ است و كراوات دارد و كت و شلواري گران پوشيده و به رسم بسياري از عرب ها انگشت به طرف ضريح تكان مي دهد و عرض حال مي كند،آيت الله با نگاهش انگار مي فهماند به همراهان كه جوان بايد باصفا تر باشد به زيارت.آيت الله كه مي ايستد به نماز اين بار نوبت جوان است كه انگار تذكر آيت الله را به او رسانده اند و حالا آمده به تماشاي اين مرد با جسمي نحيف كه شجاعتي دارد نگفتني،جوان عراقي خبر ندارد اين مرد وقتي در نوزده دي 56 با آن خطابه آتشين دودمان سلطنت را به بازي گرفت و قيام مردم و نهضت خميني كبير را روح و جان بخشيد و سپس براي كاري به تهران رفت و فهميد ساواك به دنبال اوست آن قدر شجاعت داشت كه برگردد به قم و زنگ بزند به ساواك كه منم،كاري بود؟!
اگر اين شجاعت نبود شايد سختي هاي تبعيد به خلخال را دوام نمي آورد و شايد در بحبوحه تمايز مرد از نامرد در فتنه 88 چراغ راه نمي شد..جوان عراقي نمي داند اين شجاعت آيت الله را كه ريشه در بصيرت مرجعيت دارد.
نماز آيت الله تمام شده و جوان ايستاده.آيت الله مي نشيند كنار مردم به خواندن زيارت عاشورا،و جوان ايستاده.آيت الله باز مي ايستد به نماز،و جوان ايستاده و خيره است به آيت الله.يكي از روحانيون همراه كه مي فهمم نامش سيدجلال رضوي است زمزمه را شروع مي كند و روضه قشنگي مي خواند و آيت الله مجبور مي شود دستمال سفيدش را بيرون بياورد و اشك هايش را بريزد به تن دستمال...جوان عراقي هنوز هست!سيدجلال رضوي عزيز براي بسياري مسائل از جمله مشكلات اقتصادي مردم و به قول خودش "رهبر عزيزمان" هم دعا مي كند..جوان عراقي هنوز ايستاده...سيدجلال رضوي يادي هم از امام راحل مي كند و دعايي هم براي مراجع.
روضه كه تمام مي شود آيت الله مي رود به دنبال دلش؛كنار ضريح.جمعيت مشتاق ديدار با آيت الله است و جوان عراقي كراواتي مشتاق تر.آيت الله كه ذره اي دل مي كند از ضريح جوان عراقي را مي رسانند كنارش و نجواي آيت الله كه در گوش جانش مي نشيند ذوق زده دست آيت الله را مي بوسد و مي آيد بيرون از حلقه جمعيت.چهره اش بشاش است و ديگر آن گره ابروان را موقعي كه با تكان شديد انگشت به طرف مضجع شريف اشاره مي كرد در چهره ندارد،انگار به وصال رسيده جوان عراقي كراواتي كت وشلوارپوش!
آيت الله هنوز دل به ضريح دارد كه عاقله مردي از راه مي رسد و مصيبت خواني اش گل مي كند،باز چشم است كه خيس مي شود و شانه است كه تكان مي خورد.روضه عاقله مرد كه تمام مي شود آيت الله را مي بوسد كه برود و من نامش را مي پرسم براي ثبت در تاريخ...شايد كه در مزد آخرتي روضه خواني اش زير قبه فرزند فاطمه(س) مرا هم سهيم كند..زائر است و از قم آمده و نامش حسين ابوالقاسمي.
دل كه راضي به دل كندن نيست از ضريح،شايد كه حتما مجبور مي شود جدا بشود از ضريح..ساعت از نه و نيم هم گذشته و آيت الله از سفر سامرا آمده و رسيده و نرسيده خودش را رسانده به حرم.وقت رفتن است بالاجبار.
محل اقامت در نزديكي حرم علمدار است،تا ابتداي كوچه مي آيم و برمي گردم،آخر خط است.تا برگردم همه آن چه را كه ديده ام در انديشه مرور مي كنم،دلم مي خواهد حق مطلب را ادا كنم از آن همه صفا،در انديشه ام براي نوشته هاي ذهني ام از همسفري حدود يك ساعته با آيت الله آن هم در بين الحرمين كربلا و داخل هر دو حرم چندين تيتر مي زنم و پشيمان مي شوم،مي دانم كه آيت الله بسيار آشناي با رسانه است و تيتر بايد تيتر باشد كه اين عضو تحريريه مجله مكتب اسلام در دهه سي و همكار با آقاموسي صدر را خوب بنمايد كه صد البته نيازي به نماياندن نيست...من براي دل خودم نوشته ام اين چند خط را- با وضو- كه ران ملخ است نزد حضرت سليمان،و راستش از زمان علمداري آيت الله در مقابله با فتنه 88 در گلويم فريادي از تشكر بود به محضرش و بايد ادا مي كردم...لذا شد اين حكايت حتما...با اجازه شاعرش...اعتلاي نام ليلي كرده ام/خاطر خود را تسلي كرده ام.


| شناسه مطلب: 32899




نوري همداني