آسمانی شدهای از این پس آسمانی بمان
ازلی شدهای تا ابد، نور رحمتش را تماشا کن از کجا به کجا آوردت و به کجا خواهدت رساند از امروز اینجا خانه تو میشود، چون تو با خدا پیمان بستهای، آسمان شدهای و از این پس آسمانی بمان؛ کسب این توفیق گرچه سخت اما به دست آوردنیست
چند لحظهاي بيشتر تا لمس لحظه ديدار نمانده؛ در حركت از يك ماوا به قرارگاه سلام هستي و افسار ذهن را از كف دادهاي، ذهنت مانند يك اسب چموش در ميان خاطرات ميچرخد، هراس و دلهره ديدار از يك سو و افكار در هم و متلاطم از سوي ديگر رهايت نميكنند
عجيب است؛ دلهرهاي ناشناخته در ميان ذهن، به عقبت ميراند
عجبا
شوق مناجات و دلهره ديدار؟
مانند شاگردي كه تكليف انجام نداده و به محضر استاد ميرود نگراني، نگران اما اميدوار، اميد به رحمتي كه كنار استاد خواهد داشت و نگران از خسران ساليان گذشته، روزهايي را بياد خواهي آورد كه ميتوانستي و نكردي، مقدور بود ولي خام شيطان شدي و روزهايي كه شيريني گناه را در نقد حال پسنديدي و طمانينه رستگاري را از كف دادي
اما صبر كن
يك بار ديگر تكرار كن تا بياد آوري به كدام جايگاه ميروي، مرور كن كلماتي را از اين دست:
اَلرَّحمنُ:بسيار رحم كننده
الرحيم: مهربان بزرگ
اَلقُدُّوس:ذات پاك از هر عيب و زشتي
المومن: بخشنده امن و ايمان
المُتكبِّر: صاحب عظمت و بزرگي
الغَفَّار : آمرزنده و ...
آرامشت را بازيافتي؟ حال همه را فراموش كن و تنها يك نكته را به يادآور؛ او عاشق است، عاشق اين انسان خاكي، عاشق اين وجود سرا پاتقصير؛ همو كه بخاطرش تمامي ملائكه سجده كردند، همو كه بخاطر آفرينشش به خود تبريك گفت
اما رسم عشق يكسويه نيست
«هركه عاشق ديديش معشوق دان
كو به نسبت او هم اين است و هم آن»
پس تو هم عاشقي، عاشق ذات لايزالي كه رحمتش از غضبش فزوني دارد، پس اميدوار باش و عاشق كه عاشق به هيچ آتشي سوزاندني نيست
ميروي،
ميروي تا در مقابل بيتالله الحرام؛
صداي هق هق گريهها، نالههاي دعا، قطره قطرههاي اشك در اين محل حكومت ميكند؛ قدم از قدم برداشته نميشود، پاهايت به سنگيني ابوقبيس است، اجازه بگير از صاحب خانه، ياري بخواه از مقربانش و عزم خود را جزم كن،
سرت را به پيش انداز؛ شايد ظاهر معصومانه دليلي براي فرود رحمت شود، شايد ديدن اشكهايت، اجازه پاك شدنت باشد.
قدمها را آهسته بردار و با هر قدم تكرار كن، يادش را
بالا را نگاه نكن و مقابل را،
تنها هنگامي سرت را بالا بگير كه در مقابل خانه رسيدي، اما نه هنوز كمي صبر كن
خود را آماده كن و چشم را كه ظاهرترين واقعيت عالم را ببينند، گوش را كه نداي لبيك را بشنوند و پاهايت را كه توان ايستاندن و نلرزيدن داشته باشد؛ چشمها را ببند، سرت را بالا بيار و در يك لحظه چشمانت را باز كن،
حقيقت را با تمام ظرفيت ببين؛ بسياري ميگويند در لحظه ديدن خانه خدا 3 دعاي مستجاب خواهي داشت
اما
در آن لحظه نميتواني به هيچ چيزي فكر كني، تمام ظرفيت ذهنت پر خواهد شد از حقيقتي سيال كه در اطراف آكنده است و خواه ناخواه در تمام بدنت جاري ميشود؛ مانند آب كه مغروق را در بر ميگيرد مانند هوا كه به هر جا سرك ميكشد
با گذشت دقايقي كم كم بخود ميآيي،
اما الان زمان اشك است و هنر نمايي چشم
به اندازه تمام دلتنگيها و ذوق زندگي اشك براي ريختن داري؛
زمان مناسبي است براي دل دادن،
دلت را بي واهمه تقديم كن
از اينجا مكان بهتر و از اين زمان برتر سراغ داري؟ پس دل را به صاحبش بده، تا بيدلي را به ارمغانت دهد؛ در تمام اين افكار غوطهوري و از زمان غافل صداهاي اطراف تبديل به همهمههايي ميشود بيآنكه بداني همه را ميفهمي، زبانها همه يكي شده: فارسي، عربي، سواحيلي و . . .
زبان دل همه يكسان است، دلت را پرواز ميدهي، به كجا؟ نميداني، فقط روانه ميكني. همه جا اينجاست، همه چيز اينجاست
قلب زمين، مركز زمان
طپش حيات را در قدمهاي هر لحظه حس خواهي كرد؛ ناگهان خود را در گردش به دور خانه خدا ميبيني
ميداني كه طواف خانه خدا هيچ ذكر واجبي ندارد؟
اما بيدلانه بر دلت جاري خواهد شد
نميدانم چه ذكري؟
اما جاري خواهد شد ذكر دلخواه تو و زبان گفتگويت با معبود؛ شايد به عربي، شايد به فارسي، شايد قطعهاي شعر و شايد . . .
«كس نميداند ز من جز اندكي
وز هزاران جرم و بد فعلي يكي
من همي ميدانم و ستار من
جرمها و زشتي اعمال من
هر چه كردم جمله ناديده گرفت
طاعت ناورده آورده گرفت
نام من در نامهٔ پاكان نوشت
دوزخي بودم ببخشيدم بهشت
در بن چاهي همي بودم زبون
در دو عالم هم نميگنجم كنون
گر سر هر موي من گردد زبان
شكرهاي تو نايد در بيان
ميزنم نعره درين روضه عيون
خلق را يا ليت قومي يعلمون»
در هر قدم اين تكه بهشت، رمزي به درخشش خورشيد كه نه، تابنده تر از خورشيد، نهفته است،
نگاه كن!
دست خدا را در حجر الاسود ببين كه آمده تا با انسان دست دهد،
مقام ابراهيم(ص) به مانند نشانهاي تو را به خود ميخواند راهي بين كعبه و مقام ابراهيم، براي رد شدن و رسيدن؛ گويي راهرويي امن ساخته شده كه از يك سو خانه خدا و از ديگر سو پيامبرش به تو خوشآمد ميگويند.
در بين ركن عراقي تا ركن شامي حجر اسماعيل را درياب كه مدفن 70 پيامبر است و مدفن اسماعيل(ع) و هاجر(س)؛ يكي از درگاههاي دعا، دعاي اين درگاه بر مسند استجابت بسيار محكم است
كمي آنسوتر محل اعجاز خداست در خانه خودش، شكاف كعبه همان شكاف كه فاطمه بنت اسد را به خود و خواند و مولود كعبه را به عرصه گيتي كشاند معجزه هستي را ميبيني؟
علي (ع) از اينجا آمد تا به محراب شهيد شود و چه فضيلتي از اين بالاتر براي انساني ميتوان متصور شد، بشمار:
محل تولد: كعبه
تربيت شده رسول خدا(ص)
همسر زهرا(س)
پدر حسنين
نخستين امام
مكان ضربت خوردن: محراب نماز
زمان ضربت خوردن: شب قدر
زمان شهادت: شب قدر
قضاوت كن! ديگر چه چيز را ميتوان بر اين كميت و كيفيت افزود؟ گويي تمامي زمان و مكان جمع شدهاند تا ساحتي به تقدس علي(ع) را رقم بزنند
به هفتمين دور كه ميرسي تازه ذوق يك طواف ديگر بر دلت خواهد نشست،
ميخواهي تمام دنيا را به كناري بگذاري و تنها بگردي
بگردي و بچرخي؛
تازه پس از سالها مركز عالم امكان را يافتهاي، اما به مسعي ميكشانندت در اين بين كه قدم ميزني كمي به يك عدد فكر كن راز اين عدد در چه نهفته است؟
«هفت»
در همه جا ديده ميشود، در طواف، در مسعي، در طبقات آسمان و حتي در روزهاي هفته؛
نگران نباش در مسعي ميتواني حتي در مورد كار و مال صحبت كني تا چه رسد راز يك عدد؛
صفا و مروه را درياب ولي از هر دو درگذر كه در تلاش رسيدن به هر چيز بايد از ديگري بگذري،
هنگامي كه به بعدي ميرسي خواهي ديد كه اين سراب تكرار ميشود
كمي دقت كن
آيا اين حركت را در زندگي خود بارها تكرار نكردهايم؟
به دنبال چيزي ميدويم
و هرگاه به آن ميرسيم حتي بدون ديدن آن، به دنبال بعدي روانه ميشويم
از خانه، ماشين، ويلا و . . .
شباهت غريبي است
به رازي كوچك ميماند كه در بطني بزرگ نهفته شده
جاري باش
بازهم برو
تا رسيدن به سرمنزل دوست قدمي بيش نمانده
در انتها باز هم بايد پاك شوي
اما از چه؟
در محل قامت بستن احرام كه از همه چيز دور شدي
پس چه چيز ديگري باقي مانده؟
خوب به خودت نگاه كن
از مال دنيا تكهاي كفن داري و ديگر هيچ
اما هنوز بايد پاك شوي
از موي و ناخني هم كه در زمان نافرماني روييده بايد دور شوي
عجبا از اين ظرافت
به رسم اولي تكهاي مو يا ناخن را بدور مياندزي و
حال
ديگر حالي نيست
همه چيز رنگ خدا دارد
ازلي شدهاي تا ابد
نور رحمتش را تماشا كن
از كجا به كجا آوردت
و به كجا خواهدت رساند
از امروز اينجا خانه تو ميشود
چون تو با خدا پيمان بستهاي
چه صاحب خانه مهرباني كه بيواسطه همه چيز را با تو شريك ميشود
تو در دلتنگيها و مشكلاتت با او
او در لطف و رحمتش با تو
تو در لحظههاي خطر و نگراني
و او در تك تك جاري زمان
آسمان شدهاي
از اين پس آسماني بمان
كسب اين توفيق گرچه سخت اما به دست آوردني بود
ولي كمتر هستند كساني كه بتوانند اين توفيق را در طول زمان حفظ كنند
تو از اين گروه باش كه توانستهاي.
باشد كه رستگار شويم/ مرضيه منگلي