مناسبت امروز؛
مهمترین و سرنوشتسازترین غزوههای پیامبر
امروز شانزدهم شوال برابر با واقعه رخداد غزوه احزاب در سال پنجم هجری است. همه کاروان های زائران ایرانی در زیارت دوره مدینه منوره به زیارت مساجد سبعه در منطقه جنگ احزاب می روند.
مهمترين و سرنوشتسازترين غزوههاي پيامبر در برابر مشركان به سال پنجم ق.
احزاب جمع حِزب به معناي گروه است [۱] و به نبردي گفته ميشود كه در آن قريش و همپيمانانش از عرب و يهود به مدينه يورش بردند. در اين نبرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان براي رويارويي با مهاجمان، در بخشي از مدينه به حفر خندق پرداختند. از اين روي، آن نبرد را خندق نيز ناميدهاند. [۲]
به سبب اهميت اين نبرد، سال رخ دادن آن را عام الاحزاب ناميدند و سورهاي از قرآن به همين نام خوانده شده است. (سوره ۳۳) به استناد روايتهاي تفسيري، شماري از آيات قرآن، از جمله آيات ۹-۲۷ همين سوره و نيز آيات۲۱۴ بقره/۲، ۲۶-۲۷ آل عمران/۳ و ۶۲-۶۴ نور/۲۴ درباره اين رويداد نازل شده است. [۳] اهميت اين نبرد از آن رو بود كه دشمن همه توان خود را بسيج كرده بود تا كار مسلمانان را يكسره كند؛ اما شكست خورد و براي هميشه توانايي خويش را در حمله به مسلمانان از دست داد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه فرمود: از اين پس ما به آنان حمله ميبريم، نه آنان به ما. [۴]
در تعيين زمان دقيق اين نبرد اختلاف است. برخي آن را در شوال سال چهارم ق. يك سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند. [۵] ابن حبيب پنجشنبه ۱۰ شوال همين سال را زمان آغاز نبرد و شنبه اول ذيقعده را پايان آن دانسته است. [۶] ديگر مورخان زمان اين نبرد را شوال [۷] يا ذيقعده [۸] سال پنجم ق. و دو سال پس از اُحد ميدانند. [۹] يعقوبي اين رويداد را ۵۵ ماه پس از هجرت گزارش كرده است. [۱۰] با توجه به قراين، اين ديدگاه مشهور، صحيحتر به نظر ميرسد.
برنامهريزان نبرد، شماري از بزرگان يهود بنينضير همچون سلّام بن ابيحُقيق، حُيي بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابيحقيق و نيز برخي از مردان تيره بنيوائل اوس همچون هوذة بن قيس و ابوعمار بودند. [۱۱] اينان به ويژه يهوديان بنينضير كه پيش از هجرت پيامبر به يثرب، از جايگاهي والا در آن شهر بهره داشتند، پس از پيمانشكني، از آنجا رانده شدند [۱۲] و در خيبر پناه گرفتند. سپس بر آن شدند تا مسلمانان و پيامبر را يكسره از پاي درآورند. [۱۳] بدين منظور با سفر به مكه و ترجيح آيين مشركان قريش بر رسالت پيامبر، آنان را به نبرد با مسلمانان فراخواندند. [۱۴] برخي مفسران آيات ۵۱-۵۵ نساء/۴: {اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبًا مِنَ الكِتبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّغوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً… وكَفي بِجَهَنَّمَ سَعيراً} را در شأن اين گروه از يهوديان دانستهاند كه برخلاف باورهاي كتاب آسماني خود، از حقانيت مشركان دم زدند. [۱۵]
يهوديان با يادآوري خاطرات تلخي كه مسلمانان براي قريش رقم زده بودند، با اعلام همكاري با قريش، آنان را به شتاب ترغيب كردند [۱۶] و كنار كعبه با آنها پيمان بسته، سوگند وفاداري ياد كردند. [۱۷] ابوسفيانبا شنيدن اين سخنان و در پي اطمينان يافتن از انگيزه نبردافروزي يهوديان ضدّ مسلمانان، آمادگي خويش را اعلام كرد. سران بنينضير در بازگشت از مكه، بنيسُليم را به همراهي با قريش دعوت كردند و غَطَفان را با وعده پرداخت محصول يك سال خرماي خيبر، به ياري فراخواندند. [۱۸] يعقوبي، به رغم گزارش مشهور، قريش را برنامهريز نبرد دانسته و بر آن است كه آنان سفيراني به سوي يهود و ديگر قبايل فرستادند و آنان را به نبرد ضدّ مسلمانان تشويق كردند. [۱۹]
به هر روي، ابوسفيانپرچم نبرد را در دار الندوه برپا كرد و آن را به عثمان بن طلحه از بنيعبدالدار كه صاحبان لواء بودند، سپرد و با ۴۰۰۰ جنگاور، ۳۰۰ اسب و ۱۵۰۰شتر از مكه حركت كرد و در وادي مَرّ الظهران در ۲۲كيلومتري شمال مكه فرود آمد. با پيوستن قبايل و تيرههاي ديگر، سپاهي ۰۰۰/۱۰ نفري به فرماندهيابوسفيانفراهم گشت. شمار برخي از قبايل حاضر در احزاب و نام فرماندهانشان با اندكي اختلاف چنين است: قريش با۴۰۰۰ تن به فرماندهي ابوسفيان، بنيسليم با۷۰۰ تن به فرماندهي سفيان بن عبد شمس پدر ابوالاعور سلمي، بنياسد به فرماندهي طليحة بن خُوَيلد اسدي، بنيفزاره با تمام مردان جنگي خود و ۱۰۰۰ شتر به فرماندهي عُيَينَة بن حِصْن فَزاري، بنياشجع با۴۰۰ تن به فرماندهي مسعود بن رُخَيله، و بنيمُرَّه با ۴۰۰ مرد جنگي به فرماندهي حارث بن عَوف. [۲۰] مسعودي شمار سپاه احزاب را ۲۴۰۰۰ تن ميداند [۲۱] كه با توجه به شمار تقريبي تيرههاي شركتكننده، اغراقآميز مينمايد.
واكنش پيامبر و مسلمانان
پيامبر (صلي الله عليه و آله) كه از طريق مرداني از خزاعه، از همپيمانان بنيهاشم، به برنامه دشمن پي برد، مسلمانان را در زمينه مكان و شيوه رويارويي با دشمن به مشورت فراخواند. [۲۲] سرانجام پيشنهاد سلمان درباره حفر خندق كه از روشهاي پدافندي رايج در ايران بود [۲۳]، پذيرفته شد. [۲۴] برخي بر آنند كه پيشنهاد حفر خندق از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده است؛ چنانكه از پاسخ نامه ايشان بهابوسفيانبرميآيد. [۲۵] سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) به شناسايي محل حفر خندق پرداخت و منطقه عوالي در شمال مدينه را كه فراخ و زراعي و مهمترين نقطه آسيبپذير شهر بود، مناسبترين مكان براي حفر خندق دانست. در شمال غربي مدينه ميان كوه سلع و پايين سنگلاخ وَبْره (حَرّه غربي) و در شمال شرقي شهر ميان كوه سلع و سنگلاخ واقِم (حرّه شرقي) مناطقي نفوذپذير قرار داشتند [۲۶]؛ اما ديگر نواحي مدينه در آن زمان با نخلستانها، بناهاي به هم پيوسته، حرّهها و كوه عسير احاطه شده بود و ورود مهاجمان از آن نواحي دشوار بود. [۲۷] پيامبر خندق را از حصار شيخين، از سمت محله بنيحارثه تا مَذاد، خطكشي كرد. سپس مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنيعبيد، طايفه بنيعبدالاشهل اوس از ناحيه راتج تا پشت مسجد در پشت كوه سلع، و بنيدينار خزرج از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابن ابيالجَنوب به حفر آن پرداختند. [۲۸] امروزه بايد مسير اين خندق را از نزديك مسجد المستراح در شارع سيدالشهداء تا كوه سلع در برابرمساجد سبعهدر شارع السيح پيگرفت. حي (محله) الخندق در كنار كوه سلع در همين مسير قرار دارد. [۲۹] )
پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آغاز حفر خندق، مسلمانان را به كوشش فراخواند و به آنان وعده داد كه اگر پايداري ورزند، پيروز ميشوند. [۳۰] خود ايشان نيز براي ترغيب مسلمانان، با تمام توان در حفر خندق تلاش كرد. [۳۱] مؤمنان تا آنگاه كه پيامبر از كار دست نميكشيد، كار ميكردند [۳۲] و جز به ضرورت و بااجازهايشان محل كار را ترك نميگفتند. [۳۳] برخي مفسران نزول آيه۱۸۷ بقره/۲ را مربوط به هنگامي ميدانند كه يكي از اصحاب پس از يك روز روزهداري و مشاركت در حفر خندق، آنگاه كه براي افطار به منزل رفت، از فرط خستگي خوابيد و چون بيدار شد، به رسم روزهداري ديگراجازهخوردن غذا نداشت. از اين رو، آنگاه كه فرداي آن روز به حفر خندق مشغول شد، در حال كار از هوش رفت. [۳۴] خداوند در اين آيه، خوردن و آشاميدن را پيش از طلوع فجر جايز شمرد: {وَكُلُوا وَاشرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيطُ الأبيَضُ مِنَ الخَيطِ الأسوَدِ مِنَ الفَجرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيلِ…}.
در همين حال، دستهاي از منافقان، به رغم دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله)، با سستي و كندي كار ميكردند و گاه بدوناجازهايشان، پنهاني نزد خانواده خويش ميرفتند. مفسران نزول آيات ۶۳-۶۴ نور/۲۴ را در شأن اينان دانستهاند: {اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَميَذهَبوا…… قَد يَعلَمُ اللهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا…}. خداوند در اين آيات، مؤمنان تلاشگر در حفر خندق را همان كساني دانسته كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند و منافقان را از بلا و عذاب دردناك بيم داده است.
پيامبر هنگام حفر خندق، مسلمانان از هرگونه حركت تنشزا پرهيز ميداد. [۳۵] مثلاً انصار گفتند: «نحن الذين بايعوا محمداً علي الجهاد ما بقينا أَبداً». پيامبر در پاسخ به آنان فرمود: «لاخير إلّا خيرالآخره، فبارك فى الأنصار والمهاجره». [۳۶] هنگام حفر خندق، مسلمانان با صخرهاي روبهرو شدند كه شكستن آن دشوار بود. سلمان نزد پيامبر رفت تا چارهاي بينديشد. به گزارش حذيفة بن يمان، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نوري به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند. [۳۷] سلمان از ايشان درباره آن نورها پرسيد. وي با خبر دادن از قصرها و سرزمينهاي ايران، روم و يمن، مسلمانان را به فتح آنها بشارت داد. [۳۸] بيهقي نمونههايي از پيشگوييهاي گوناگون پيامبر هنگام حفر خندق را ياد كرده است. [۳۹]
سرانجام حفر خندق با تلاش شبانهروزي مسلمانان در شش روز به پايان رسيد. [۴۰] از طول، عرض و عمق خندق گزارشي دقيق در دست نيست. واقدي عمق آن را به اندازه قامت يك انسان دانسته است. [۴۱] پس از حفر خندق، گذرگاههايي براي آن نهادند و بر هر يك نگهباناني گماشتند و فرماندهي آنان را به زبير بن عوام سپردند. [۴۲] مسلمانان در هشتم ذيقعده كنار خندق مستقر شدند. شمار رزمندگان مسلمان را ۳۰۰۰ [۴۳] و به گزارشي۷۰۰ نفر [۴۴] دانستهاند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرچم مهاجران را به دست زيد بن حارثه و پرچم انصار را به دست سعد بن عباده داد و عبدالله بن ام مكتوم را به جاي خويش در مدينه گماشت [۴۵] و سپس به سوي خندق رفت. سه تن از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) به نوبت در كنار خندق بودند و ديگر همسرانش همانند زنان و فرزندان مسلمانان در كوشكها و برجهاي استوار مدينه همچون كوشك بنيحارثه، برج مُسير در محله بنيزريق، و برج فارع ساكن شدند. [۴۶] پيامبر (صلي الله عليه و آله) خيمهگاه خويش را بر فراز كوه ذُباب در شرق كوه سلع برپا كرد و آنجا نماز ميگزارد و بر كارها نظارت ميكرد. [۴۷] از اين رو، اين كوه نزد حاجيان از احترام برخوردار شد و قرنها پيش مسجدي به نام ذُباب بر آن بنا نهادند [۴۸] كه بعدها «مسجد الرايه» خوانده شد. اين مسجد اكنون در شارع سلطانه (ابوبكر) بر دامنه كوه الرايه در سمت راست كسي است كه رو به شمال قرار گيرد. [۴۹]
احزاب سه روز پس از پايان كندن خندق، به مدينه رسيدند و در منطقه رومه، ميان جُرُف و زَغابه، فرود آمدند. [۵۰] قريش و همراهانشان همانند يهود در رومه و وادي عقيق و غطفان؛ و نَجديان در دامنه احد مستقر شدند. [۵۱] كاهش بارش در آن سال و نيز برداشت زود هنگام محصولات كشاورزي، دشمن را با مشكلتأمينعلوفه براي چارپايان روبهرو كرد. [۵۲] وجود خندق باعث شد تا درگيري مشركان با سپاه اسلام از پرتاب سنگ و تيراندازي فراتر نرود. [۵۳] آنان ۱۵ [۵۴] يا ۲۰ روز [۵۵] و يا بيش از آن [۵۶] مدينه را در محاصره داشتند و در پي يافتن راهي براي عبور از خندق بودند. در اين مدت، سختيها و مشكلات، هر دو طرف را در وضعي ناگوار قرار داد. مسلمانان در سرما و گرسنگي، شبانهروز از خندق نگاهباني ميكردند. [۵۷]
خيانت بنيقريظه و بحرانيشدن نبرد
حيي بن اخطب، از بزرگان بنينضير كه پيش از اين وعده همراهي بنيقريظه را به قريش داده بود [۵۸]، به درخواست ابوسفيان، نزد بنيقريظه رفت و از آنان خواست تا با نقض پيمان خود با پيامبر (صلي الله عليه و آله) به آنان بپيوندند. بنيقريظه نخست وي را به قلعه خود راه ندادند [۵۹]؛ اما سرانجام همراهي خود را با او اعلان كردند [۶۰] و حيي پيماننامه آنان با مسلمانان را دريد. [۶۱] خداوند ذيل آيات ۲۶-۲۷ احزاب/۳۳ از آنان ياد كرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِن أَهلِ الكِتَابِ…}. در اين آيات، خداوند از هراسافكني در دل آنان و چيرگي مسلمانان بر ايشان خبر ميدهد. [۶۲]
پيامبر (صلي الله عليه و آله) با آگاهي از پيمانشكني بنيقريظه، سعد بن عباده و عبدالله بن رواحه از خزرج و سعد بن معاذ و خوات بن جبير از اوس را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پيمان شكني بازدارد. اما اينان با تندي و خشم بنيقريظه روبهرو شدند. [۶۳] سپس اين خيانتگران هجومهاي آزارگرانه به مسلمانان را آغاز كردند. اين هجومهاي گهگاهي مسلمانان را به هراس افكند و رفت و آمدشان را دشوار ساخت؛ چنانكه مسلمانان منطقه عوالي كه نزديك بنيقريظه ميزيستند، چون ميخواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر سلاح برميگرفتند و گاه از بيراهه ميرفتند. [۶۴]
يهوديان يك بار به برجي كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند، هجوم بردند؛ اما با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر، رويارو شدند و با بر جاي نهادن يك كشته، ناكام بازگشتند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) زيد بن حارثه را با ۳۰۰ مرد و سَلَمة بن اَسلم را با ۲۰۰ مرد براي نگهباني از محلههاي مدينه فرستاد. شبي نبّاش بن قيس قرظي با ۱۰ تن از دليران قوم خود به قصد شبيخون به مسلمانان تا بقيع الغَرقَد پيش آمد. گروهي از مسلمانان با تعقيب آنان، دو حلقه از چاههاي آب بنيقريظه را ويران ساختند و در دلشان وحشت افكندند. [۶۵]
طولانيشدن محاصره و كمبود مواد غذايي، بحران مدينه را سخت كرد [۶۶]؛ گر چه گاه پيامبر (صلي الله عليه و آله) بخشي از مشكلات را با معجزه هموار مينمود. [۶۷] روزي دختر بشير بن سعد براي پدر و دايي خود، عبدالله بن رواحه، مقداري غذا برد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اصحاب را به خوردن آن دعوت كرد و بيآن كه چيزي از آن كاسته شود، همگان از آن خوردند و سير شدند. [۶۸] از اين نمونهها در رويداد احزاب فراوان ياد شده است. [۶۹] خداوند در آيات ۱۰-۱۱ احزاب/۳۳ از وضع بحراني مسلمانان ياد نموده و از امتحان مؤمنان و لغزش سست ايمانها سخن به ميان آورده است: {إِذ جَاءُوكُم مِن فَوْقِكُم وَمِن أَسفَلَ مِنكُم وَإِذ زَاغَتِ الأبصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابتُلِيَ المُؤمِنُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شديدا}. بر اثر اين فشارها، برخي از منافقان در راستي وعدههاي پيامبر ترديد كردند. [۷۰] آنان سوگند خوردند كه همه آن وعدهها فريب بوده و گفتند: در حاليكه جرئت قضاي حاجت نداريم، چگونه محمد به ما وعده طواف كعبه و دستيابي به گنجهاي فارس و روم را ميدهد؟ [۷۱] مفسران نزول آيه۱۲ احزاب/۳۳ را درباره اين گروه از منافقان دانستهاند [۷۲]: {وَإِذ يَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا}. خداوند درآيه۲۰ احزاب/۳۳ از آرزوي دروني منافقان در احزاب خبر ميدهد كه دوست داشتند كنار صحرانشينان و دور از نبرد بودند و از آنجا گزارشهاي نبرد را پي ميگرفتند [۷۳]: {يَحسَبُونَ الأحزَابَ لَم يَذهَبُوا وَإِن يَأْتِ الأحزَابُ يَوَدُّوا لَو أَنَّهُم بَادُونَ فِي الأعرَابِ يَسأَلُونَ عَن أَنبَائِكُم وَلَو كَانُوا فِيكُم مَا قَاتَلُوا إِلا قَلِيلاً}.
عبور از خندق
با عبور پنج تن از نامآوران سپاه دشمن، عمرو بن عبدود از بنيعامر بن لؤي، ضرار بن خطاب از بنيفهر، عكرمة بن ابيجهل، نوفل بن عبدالله بن مغيره و هُبَيرة بن ابيوهب از بنيمخزوم، از باريكهاي در طول خندق، نبرد احزاب به مرحلهاي تازه پاي نهاد. [۷۴] عمرو كه به تكسوار يَلْيَل شهرت داشت و جراحت نبرد بدر را بر تن داشت، با خود عهد كرده بود كه تا از محمد و يارانش انتقام نگيرد، خود را نيارايد. [۷۵] او با عبور از خندق، در برابر سپاه مسلمانان آن قدر رجز خواند و مبارز طلبيد كه صدايش گرفت. [۷۶] اما كسي را توان رويارويي با او نبود. [۷۷] پيامبر سه بار در ميان يارانش ندا داد و خواست تا كسي داوطلب نبرد با او شود. هر بار كسي جز علي به درخواست ايشان پاسخ مثبت نداد.
سرانجام علي (عليه السلام) پس از سه باراجازهخواستن از ايشان، اذن يافت و راهي ميدان شد. [۷۸] پيامبر شمشير خود، ذوالفقار، را به او داد و عمامه خويش را بر سرش بست و برايش دعا كرد [۷۹] و مبارزه او با عمرو را به مثابه رويارويي تمام ايمان با تمام كفر دانست. [۸۰]
به گزارشي ترديدآميز [۸۱]، عمرو پس از شناختن علي، جواني وي و دوستي خود با ابوطالب را مانع نبرد دانست [۸۲] و خواهان جنگ با كساني چون ابوبكر و عمر شد. [۸۳] اما برخي وحشت عمرو از نبرد با علي (عليه السلام) را به سبب دليري او در بدر و احد و كشته شدن بزرگان قريش به دست او دانستهاند. [۸۴] علي با اصرار بر نبرد، از عمرو خواست تا يا اسلام بياورد و يا براي مبارزه، از اسب پياده شود. عمرو با خود عهد بسته بود كه هرگاه مردي از قريش از او دو خواسته داشته باشد، يكي را بپذيرد. از اين روي، با رد پذيرش اسلام، از اسب پياده شد. [۸۵]
در اين نبرد تن به تن، علي (عليه السلام) جراحت برداشت؛ اما توانست عمرو را به قتل برساند [۸۶] و سرش را جدا كند و براي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بياورد. ابوبكر و عمر برخاستند و سر علي (عليه السلام) را بوسيدند. [۸۷] پيامبر ضربه او در آن روز را برتر از اعمال همه امت خود تا روز قيامت دانست. [۸۸] به رغم آنكه مشركان ميخواستند جنازه عمرو را به ۰۰۰/۱۰ درهم بخرند، پيامبر بدون دريافت مبلغي، جنازه وي را به آنان تحويل داد. [۸۹]
با كشته شدن عمرو، همراهان او پا به فرار نهادند. در اين گريز، نوفل بن عبدالله درون خندق افتاد و به دست علي (عليه السلام) كشته شد. [۹۰] فرداي آن روز نيروهاي دشمن به فرماندهي خالد بن وليد براي عبور از خندق و پيروزي بر مسلمانان بسيار كوشيدند؛ ولي به رغم يك روز مبارزه با مسلمانان، هيچ توفيقي نيافتند. از آن پس احزاب حركتي همگاني انجام ندادند و تنها هر شب گروهي از آنان به مسلمانان شبيخون زدند. [۹۱]
تدابير پيامبر براي گسستن اتحاد دشمن
با طولاني شدن محاصره و ادامه فشار بر مسلمانان، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كوشيد با بهرهگيري از ناهمگوني سپاه دشمن، در صفوف آنان رخنه پديد آورد. بدين منظور در نخستين گام، با توجه به انگيزههاي اقتصادي غطفان [۹۲] به آنان پيشنهاد كرد كه با دريافت يك سوم محصول خرماي مدينه، از همراهي با احزاب دست كشند. غطفان نخست به طمع بهايي بيشتر، از پذيرش اين پيشنهاد سر باز زدند [۹۳] و چون پس از قدري درنگ بدان رضايت دادند [۹۴]، پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از مشورت با بزرگان مدينه و مخالفت آنان، از پيشنهاد خويش چشم پوشيد. [۹۵]
نيز پيامبر از نعيم بن مسعود از تيره بنياشجع كه با دشمن ارتباط داشت، براي تفرقهافكني ميان يهود و مشركان بهره برد. به گزارش موسي بن عقبه، ايشان كه ميدانست نعيم براي احزاب خبر ميبرد، كارهاي بنيقريظه را هماهنگ با نقشه مسلمانان ضدّ قريش و انگيزه آنان از اين كارها را دستيابي به غنيمتهاي بنينضير دانست. [۹۶] نعيم با انتقال اين سخن به قريش، مشركان را در اعتماد به بنيقريظه دچار ترديد كرد؛ به ويژه آن كه بنيقريظه از پيشنهاد قريش براي حمله به مسلمانان در روز شنبه، به بهانه تقدس آن روز، سر باززده بودند. مشركان اين كار آنان را نشانه همدل نبودنشان دانستند. [۹۷]
برخي از مورخان بر اين باورند كه نعيم گر چه در روزگار جاهليت با يهوديان سر و سرّي داشت، در اين دوران، دور از چشم مشركان و يهود، مسلمان شده بود [۹۸] و پيامبر (صلي الله عليه و آله) با تمسك به اين سخن كه نبرد، خدعه و نيرنگ است، از او براي تفرقهافكني ميان دشمنان بهره برد. [۹۹] او به بنيقريظه گفت: «مشركان اگر ناكام شوند، به خانه خود بازميگردند؛ اما شما كه در خانه خويش ميجنگيد، بايد تاوان نبرد را بپردازيد.» بدين سان به آنان پيشنهاد داد تا از قريش و غطفان بخواهند براي تضمين پايداري خود تا پايان نبرد، چند گروگان به آنان بسپارند. همو سپس نزد مشركان رفت و بنيقريظه را در كمين فرصتي خواند تا براي جبران پيمانشكني خود با پيامبر، به بهانهاي از قريش و غطفان گروگان گيرند و به پيامبر تحويل دهند. آنگاه كه بنيقريظه از قريش گروگان خواستند، آنان به سخن نعيم باور يافتند و پيشنهاد يهود را نپذيرفتند. بنيقريظه نيز اين خودداري قريش را مهر تأييدي بر سخنان نعيم دانستند. [۱۰۰] بدينگونه پيامبر توانست ميان سپاه دشمن تفرقه افكند و اتحادشان را گسسته سازد. [۱۰۱] اما همچنان خطر احزاب جدّي بود. از اين رو، پيامبر با تضرع بيكران دست به دعا برداشت. به گزارش جابر بن عبدالله، پيامبر (صلي الله عليه و آله) سه روز بر فراز كوه سلع به راز و نياز پرداخت تا اين كه در روز سوم دعايش مستجاب گشت و شادي در چهره ايشان نمايان شد. [۱۰۲] بعدها مسلمانان بر دامنه غربي اين كوه مسجدي بنا نهادند كه به مسجد احزاب يا فتح شهرت يافت و ازمساجد سبعهبه شمار ميرود. [۱۰۳]
در پي استجابت دعاي حضرت، همان شب سرما و بادي سخت پديدار شد؛ بهگونهاي كه آتشها را خاموش نمود و ريسمان خيمهها را از هم گسست. [۱۰۴] وحشت و سستي جان مشركان را فراگرفت و آنان را به عقبنشيني واداشت. روايتهاي تفسيري، آيه۹ احزاب/۳۳ را درباره همين امداد الهي دانستهاند. در اين آيه، خداوند مؤمنان را به يادآوري كمكهاي خود سفارش كرده است: {ياَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحًا وجُنودًا لَم تَرَوها وكانَ اللهُ بِما تَعمَلونَ بَصيراً}. از قتاده گزارش شده است كه آن شب خداوند، هراس و باد و سپاهياني ناديدني را برانگيخت. باد هر آتشي را كه مشركان برميافروختند، خاموش ميكرد تا اين كه براي نجات خويش به كوچ تن دادند. [۱۰۵]
حذيفة بن يمان كه از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله) مأموريت يافت تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از پريشاني اوضاع آنان و شتابابوسفيانو ديگر مشركان در سوار شدن بر چارپايانشان براي فرار گزارش داد. [۱۰۶] ابوسفيانكه به بازگشت تن داده بود، در نامهاي به پيامبر، با اظهار شگفتي از طرح مسلمانان در حفر خندق، به لات و عُزّي سوگند خورد كه براي درمانده ساختن پيامبر (صلي الله عليه و آله) برخيزد و ايشان را به نبردي ديگر چون احد تهديد كرد كه زنها در آن گريبان بدرند. پيامبر در پاسخ، به غرور ديرينه و كينهتوزي او اشاره كرد و وي را از روزي خبر داد كه لات و عزي و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شكست. [۱۰۷]
انس بن اوس و عبدالله بن سهل از بنيعبدالاشهل اوس، طفيل بن نعمان از بنيسلمه، كعب بن زيد از بنيدينار و ثعلبة بن عنمه از بنيجُشم خزرج را در شمار شهيدان خندق نام بردهاند. [۱۰۸] سعد بن معاذ از بنيعبدالاشهل نيز كه رياست اوس را بر عهده داشت، در اين نبرد مجروح و پس از اندك زماني بر اثر آن جراحت شهيد شد. از سپاه مشركان نيز عثمان بن منبه از بنيعبدالدار، عمرو بن عبدود عامري و نوفل بن عبدالله مخزومي كشته شدند. [۱۰۹] يعقوبي آمار شهيدان مسلمان را هشت و كشتگان مشرك را شش تن دانسته است. [۱۱۰]
پيامدهاي غزوه احزاب
با شكست مشركان در دستيابي به اهداف خود به رغم بسيج نيرويي بينظير، ابهت قريش در هم شكست و هجومهاي آنان به مدينه پايان يافت. پيامبر در سخناني به همين پيامد تصريح كرد. [۱۱۱] نيز با پيمانشكني يهود بنيقريظه و شكست آنان در نبرد با مسلمانان، مدينه از حضور يهوديان تهي شد. همچنين با توفيق مسلمانان در اين نبرد، زمينه پذيرش حكومت مدينه از سوي قريش فراهم شد و روحيه اعتماد و خودباوري در مسلمانان تقويت گشت. سفر حج پيامبر و مسلمانان يك سال پس از نبرد احزاب و انعقاد پيمان حديبيه به سال ششم ق. گواه اين ادعاست.
[۱]. النهايه، ج۱، ص۳۷۶، «حزب»؛ لسان العرب، ج۱، ص۳۰۸؛ تاج العروس ج۱، ص۴۱۶.
[۲]. مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۳؛ الكامل، ج۲، ص۱۷۸؛ فتحالباري، ج۷، ص۳۰۲.
[۳]. جامع البيان، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ مجمع البيان، ج۲، ص۵۴۶، ۷۲۶.
[۴]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۹۳؛ الكامل، ج۲، ص۱۸۴.
[۵]. دلائل النبوه، ج۳، ص۳۹۳؛ اعلام الوري، ج۱، ص۱۹۰؛ البداية و النهايه، ج۴، ص۱۰۷.
[۶]. المحبّر، ص۱۰، ۱۱۳.
[۷]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ التنبيه و الاشراف، ص۲۱۶؛ تفسير ابنكثير، ج۳، ص۱۸۰.
[۸]. الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ المنتظم، ج۳، ص۲۲۷.
[۹]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ البداية و النهايه، ج۴، ص۱۰۷.
[۱۰]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۱۱]. المغازي، ج۲، ص۴۴۱؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۵.
[۱۲]. الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ شرح الاخبار، ج۱، ص۲۸۸.
[۱۳]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۵.
[۱۴]. المغازي، ج۲، ص۴۴۲؛ السيرة النبويه، ج۱، ص۵۶۲؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۵.
[۱۵]. جامع البيان، ج۵، ص۸۴-۸۵؛ اسباب النزول، ص۱۶۰؛ لباب النقول، ص۵۹-۶۰.
[۱۶]. الثقات، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵؛ الارشاد، ج۱، ص۹۴.
[۱۷]. المغازي، ج۲، ص۴۴۲.
[۱۸]. المغازي، ج۲، ص۴۴۲-۴۴۳.
[۱۹]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۲۰]. المغازي ج۲، ص۴۴۳؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰-۵۱.
[۲۱]. التنبيه و الاشراف، ص۲۱۶.
[۲۲]. المغازي، ج۲، ص۴۴۴-۴۴۵؛ السيرة الحلبيه، ج۲، ص۶۳۱-۶۳۲.
[۲۳]. الروض الانف، ج۶، ص۳۰۶؛ البداية و النهايه، ج۴، ص۱۰۹.
[۲۴]. المغازي، ج۲، ص۴۴۵.
[۲۵]. المغازي، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۳.
[۲۶]. المعالم الاثيره، ص۱۰۹.
[۲۷]. پيامبر و آيين نبرد، ص۳۸۱.
[۲۸]. المغازي، ج۲، ص۴۴۶؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۷-۵۶۸.
[۲۹]. تاريخ و آثار اسلامي، ص۲۶۳-۲۶۴.
[۳۰]. المغازي، ج۲، ص۴۴۴.
[۳۱]. المغازي، ج۲، ص۴۴۹؛ سبل الهدي، ج۴، ص۳۶۵.
[۳۲]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۶.
[۳۳]. جامع البيان، ج۱۸، ص۱۳۴؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۹.
[۳۴]. تفسير عياشي، ج۱، ص۸۳؛ جوامع الجامع، ج۱، ص۱۰۶؛ الميزان، ج۲، ص۴۹-۵۱.
[۳۵]. المغازي، ج۲، ص۴۴۷.
[۳۶]. البداية و النهايه، ج۴، ص۱۰۹-۱۱۰.
[۳۷]. الطبقات، ج۴، ص۶۲-۶۳؛ المغازي، ج۲، ص۴۵۰؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۹.
[۳۸]. المغازي، ج۲، ص۴۵۰؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۳۹۹-۴۰۰.
[۳۹]. دلائل النبوه، ص۴۱۵-۴۲۱.
[۴۰]. المغازي، ج۲، ص۴۴۶، ۴۵۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱.
[۴۱]. المغازي، ج۲، ص۴۴۶.
[۴۲]. المغازي، ج۲، ص۴۵۲؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۴۳]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج۲، ص۲۲۰؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱؛ التنبيه و الاشراف، ص۲۱۶.
[۴۴]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۴۵]. المنتظم، ج۲، ص۲۲۹.
[۴۶]. المغازي، ج۲، ص۴۵۰-۴۵۴.
[۴۷]. تاريخ المدينه، ج۱، ص۶۲.
[۴۸]. مدينهشناسي، ص۱۵۹.
[۴۹]. تاريخ و آثار اسلامي، ص۲۶۸-۲۶۹.
[۵۰]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۹.
[۵۱]. المغازي، ج۲، ص۴۴۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۰.
[۵۲]. المغازي، ج۲، ص۴۴۴.
[۵۳]. الطبقات، ج۲، ص۵۲؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰؛ الارشاد، ج۱، ص۹۶.
[۵۴]. المغازي، ج۲، ص۴۴۰؛ الطبقات، ج۲، ص۵۴.
[۵۵]. وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۳۳.
[۵۶]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۳؛ التنبيه و الاشراف، ص۲۱۷.
[۵۷]. المغازي، ج۲، ص۴۶۵، ۴۷۴.
[۵۸]. المغازي، ج۲، ص۴۵۴.
[۵۹]. الطبقات، ج۳، ص۵۱؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۰-۵۷۱.
[۶۰]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۲؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۱-۴۰۲.
[۶۱]. المغازي، ج۲، ص۴۵۶.
[۶۲]. جامع البيان، ج۲۱، ص۹۶؛ مجمع البيان، ج۸، ص۵۵۱؛ تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۸۶.
[۶۳]. تاريخ ابن خلدون، ج۲، ص۲۹.
[۶۴]. المغازي، ج۲، ص۴۵۱، ۴۷۴.
[۶۵]. المغازي، ج۲، ص۴۶۰-۴۶۳.
[۶۶]. الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷.
[۶۷]. اعلام الوري، ج۱، ص۱۹۱.
[۶۸]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۸.
[۶۹]. المغازي، ج۲، ص۴۵۲ به بعد؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۷؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۲۲-۴۲۷.
[۷۰]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۶۹-۵۷۰.
[۷۱]. دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۲.
[۷۲]. تفسير ثعالبي، ج۴، ص۳۳۹؛ مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۵؛ زاد المسير، ج۳، ص۴۵۱.
[۷۳]. التبيان، ج۸، ص۳۲۴، ۳۲۹؛ تفسير قرطبي، ج۱۴، ص۱۵۴-۱۵۵؛ تفسير ثعالبي، ج۴، ص۳۴۰.
[۷۴]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۷۵]. المغازي، ج۲، ص۴۷۰.
[۷۶]. المسترشد، ص۲۹۸؛ المنتظم، ج۲، ص۲۳۲؛ البداية و النهايه، ج۴، ص۱۲۰.
[۷۷]. الافصاح، ص۱۵۷.
[۷۸]. كنز الفوائد، ص۱۳۷؛ عيون الاثر، ج۲، ص۴۰-۴۱.
[۷۹]. شرح الاخبار، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۴؛ المنتظم، ج۲، ص۲۳۲؛ تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۶-۴۸۷.
[۸۰]. الارشاد، ج۱، ص۱۳۰؛ كنز الفوائد، ص۱۳۷.
[۸۱]. نك: الصحيح من سيرة النبي، ج۹، ص۳۴۸-۳۴۹.
[۸۲]. المغازي، ج۲، ص۴۷۱؛ الارشاد، ج۱، ص۹۸-۹۹؛ تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۷.
[۸۳]. المغازي، ج۲، ص۴۷۱.
[۸۴]. شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۴.
[۸۵]. الارشاد، ج۱، ص۹۸.
[۸۶]. المغازي، ج۲، ص۴۷۱؛ السيرة النبويه، ابنكثير، ج۳، ص۲۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۴.
[۸۷]. الارشاد، ج۱، ص۱۰۴؛ مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۹؛ شرح نهجالبلاغه، ج۱۹، ص۶۲.
[۸۸]. المستدرك، ج۳، ص۳۲؛ تاريخ بغداد، ج۱۳، ص۱۹؛ شواهد التنزيل، ج۲، ص۱۲، ۱۴.
[۸۹]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج۷، ص۶۷۲.
[۹۰]. الارشاد، ج۱، ص۹۹، ۱۰۲؛ تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۷.
[۹۱]. المغازي، ج۲، ص۴۷۲، ۴۷۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۲-۵۳.
[۹۲]. المغازي، ج۲، ص۴۴۳.
[۹۳]. المغازي، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸؛ شرح الاخبار، ج۱، ص۲۹۳؛ الارشاد، ج۱، ص۹۶.
[۹۴]. الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۳.
[۹۵]. المصنف، صنعاني، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۸؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۲-۵۷۳.
[۹۶]. دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۴-۴۰۵؛ السيرة النبويه، ابنكثير، ج۳، ص۲۱۴.
[۹۷]. المغازي، ج۲، ص۴۸۶-۴۸۷.
[۹۸]. المغازي، ج۲، ص۴۸۰؛ البداية و النهايه، ج۴، ص۱۲۸؛ تاريخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۰.
[۹۹]. السيرة النبويه، ابنكثير، ج۳، ص۲۱۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۸؛ عيون الاثر، ج۲، ص۴۳.
[۱۰۰]. المغازي، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۵؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳.
[۱۰۱]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج۳، ص۲۲۹-۲۳۱؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۴.
[۱۰۲]. المغازي، ج۲، ص۴۸۸؛ تاريخ المدينه، ج۱، ص۵۹.
[۱۰۳]. الطبقات، ج۲، ص۵۶؛ تاريخ المدينه، ج۱، ص۵۸-۵۹.
[۱۰۴]. قصص الانبياء، ص۳۴۲.
[۱۰۵]. جامع البيان، ج۲۱، ص۸۰-۸۱.
[۱۰۶]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۸۰-۵۸۱؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳.
[۱۰۷]. المغازي، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۳.
[۱۰۸]. المغازي، ج۲، ص۴۹۵-۴۹۶؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاريخ الاسلام، ج۲، ص۳۰۴-۳۰۵.
[۱۰۹]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۵۰، ۲۵۲-۲۵۳؛ تاريخ المدينه، ج۱، ص۱۲۵.
[۱۱۰]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۵۰.
[۱۱۱]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۹۳؛ الكامل، ج۲، ص۱۸۴.