یادداشت سوریه؛صدای طبل‌های جنگ

• بهناز رهبر مهرپو – کارشناس ارشد مدیریت استراتژیک


اتحاد ارتجاع – امپرياليسم و تروريست‌ها مسير تحولات نظامي و سياسي در سوريه را به سمتي مي‌برد كه زمينه دخالت قدرت‌هاي زياده خواه را فراهم كند. نزديك به دو سال جنگ در سوريه و مقاومت ارتش و مردم اين كشور دربرابر تروريست هايي كه همه روزه توسط ارتجاع و امپربالسم تسليح و از حمايت آن در مجامع جهاني برخوردار مي‌شود، اين مهم را كه از ابتدا هم گفته مي‌شد بيش از پيش نمايان ساخته است كه اين جنگ راه حل نظامي ندارد.
مشخصات جامعه سوريه به لحاظ قومي و مذهبي در كنار مولفه‌هاي بسيار ديگر سياسي، جامعه شناختي، مذهبي، شكل قدرت و توزيع آن و از همه مهم‌تر ماهيت نيروهاي درگير با قدرت مركزي كه تركيبي از شورشيان داخلي و تروريست‌هاي حرفه اي و مزدوران خارجي هستند، اين كشور را با كشورهايي ديگر خاورميانه و شمال آفريقا كه با انقلاب‌هاي عربي رژيم‌هاي آنها تغيير كرد، متفاوت ساخته است، و همين تفاوت است كه باعث آن شده تا قدرت حاكم با توان تمام در برابر تروريست‌ها مقاومت كند و مشروعيت و اعتبار خود را حفظ كند و به هژموني آن آسيبي قابل توجه نرسد.
واقعيت اين است كه امپريالسم با بحراني ساختن منطقه بدنبال تقويت موقعيت رژيم صهيونيستي و برتري آن دربرابر اعراب است، امري كه از ابتداي پيدايش اين رژيم همواره اصل اول استراتژي امپرياليسم در منطقه بوده است.
از اين امر بديهي است كه صهيونيست‌ها بيشترين منعفت را در كوتاه مدت خواهند برد، اما در بلند مدت، اگر بحران سوريه ادامه يابد و يا حتي اگر آنقدر تشديد شود كه به تغيير حكومت در آن بينجامد، سوريه به عنوان يك كانون بحران، خود تهديدي به مراتب جدي‌تر براي منافع استراتژيك و اساسي امپريالسم و صهيونيسم خواهد بود و پيش از همه، اين ارتجاع و حكومت‌هاي ارتجاعي حامي تروريست‌ها خواهند بود كه درآتش آن بحران و پيامدهاي آن خواهند سوخت.
در سرتاسر دنيا و بخصوص در خاورميانه و شمال آفريقا، نمونه‌ها و مصداق‌هاي بسياري در حمايت امپرياليسم آمريكا به نيابت از صهيونيسم جهاني با بازيگري ارتجاع عرب از تروريسم بخصوص در كشورهايي كه مخالف سياستهاي سلطه گرانه واشنگتن هستند، وجود دارد. آمريكا هرگز نمي‌تواند حمايت خود را از گروههاي تروريستي، رد كند. همانطور كه اثبات و اعتراف شده است، اين آمريكا بود كه تروريست‌ها را در قالب القاعده و طالبان و گروههاي تروريستي ديگر با نام‌هاي مختلف سازمان داد تا اهداف كلان منطقه اي خود را به بهانه مبارزه با تروريسم تامين كند.
همان اهدافي كه نيكسون رييس جمهوري اسبق آمريكا به صراحت در كتاب خود «۱۹۹۹، پيروزي بدون جنگ» آنها را ترسيم مي‌كند و در جهت تحقق آنها راهكار مي‌دهد واستراتژهاي آمريكايي نيز در دنباله همين نگاه بود كه سناريوهاي مختلفي را به كاخ سفيد ارايه كردند كه درنهايت به لشگر كشي آمريكا به منطقه خاورميانه و اشغال دو كشور عراق و افغانستان و استقرار نيروهاي آمريكايي در تمامي كشورهاي حوزه خليج فارس و اغلب كشورهاي آسياي مركزي و حوزه قفقاز انجاميد.
روند حوادث در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا نشان مي‌دهد كه آمريكا خوابهاي بسيار بلندي براي منطقه ديده است كه تامين آنها از جمله از طريق ايجاد ناامني‌هاي محلي و منطقه اي بخصوص در مناطقي كه گسل‌هاي اجتماعي وجود دارد، برآورد شده است. هدف قدرتهاي زياده خواه فرامنطقه اي كه ردپاي آنها در حوادث تروريستي و ناامني‌ها در منطقه به وضوح ديده مي‌شود، در دو بعد داخلي و خارجي روي هر يك از كشورهاي منطقه روشن است.
آنها از بعد خارجي در صدد يافتن جاي پايي محكم در نقطه حساس و استراتژيك خليج فارس - درياي عمان - خليج گوادار – شمال آفريقا و منطقه شامات هستند. تا از اين طريق تحولات منطقه را هدايت و مديريت كنند. و در بعد داخلي، بيگانه‌ها بر اين نظرند كه افزايش فشار و آشفتگي داخلي در ميان اقليت‌هاي نژادي و مذهبي در كشورهاي مناطق ذكر شد، فرصت‌هاي جديدي براي آمريكا در جهت بي ثبات كردن منطقه مي‌دهد كه ساخت دشمنان داخلي و مشغول كردن حكومت‌ها ي منطقه به آنها يكي از ابزار اين هدف است.
راهبردهاي آمريكا در مناطق مذكور، فراتر از يك رقابت ميان قدرتها - رقابت اقتصادي واشنگتن با چين در آفريقا و آسياي مركزي، با روسيه در آسياي مركزي و خاورميانه و… - معني و جاي دارد. آمريكا در صدد آن است تا با تسلط بر اين مناطق و مناطق پيراموني آن، و توسعه بيشتر دامنه نفوذ خود از سمت شمال روي تحولات در پاكستان و افغانستان و آسياي مركزي و از سوي غرب روي عراق، ايران، سوريه، لبنان و از جنوب روي شيخ نشين‌هاي خليج فارس تاثير بگذارد.
آمريكايي‌ها اينك در منطقه بسوي دوبي حضوري دائمي براي خود تعريف و فراهم آورده اند – استقرار ايستگاههاي اطلاعاتي و استراق سمع سيا و جوخه‌ها ي ترور در آن به موازات حضور گسترده نظامي در منطقه، در همين راستا است - و بدنبال آن هستند تا با تسلط بر گوادر و مناطق پيراموني آن، از موقعيت استراتژيك اين منطقه بهره جسته و نقل و انتقال نفت در منطقه را كاملا كنترل كنند.
از منظر صاحبان نظران مسايل امنيتي آنچه در منطقه مي‌گذرد، در اساس ريشه در اشغال و حضور نظامي آمريكا در منطقه و حمايت‌هاي گسترده واشنگتن از تروريست‌ها دارد كه موجب آن شده است تا تروريسم نه فقط درعراق كه در افغانستان و از اين دو ناحيه، منطقه و حتي جهان را تهديد كند. همانطور كه اشاره رفت؛ استراتژي آمريكا در منطقه خليج فارس متكي بر سه محور است و از منظر استراتژهاي آمريكايي و صهيونيستي، تروريسم مي‌تواند بهترين خدمت را به تامين آن كند. اولين واساسي‌ترين استراتژي آمريكا در منطقه برتري همه جانبه اسراييل درمنطقه و بخصوص نسبت به اعراب است.
دومين و سومين محور اين استراتژي كه حضور نيروهاي بيگانه در منطقه را نيز ايجاب و تكميل ركن اساسي اين سياست مي‌باشد كه به آن اشاره شد، دسترسي دائم و پيوسته به نفت ارزان منطقه و حمايت از رژيم‌هاي وابسته و همسو با كاخ سفيد مي‌باشد كه از منظر استراتژيك آمريكا براي تامين و حفظ آن بايد برخي كشورهاي منطقه به صورت آشكار و غير آشكار اشغال! مي‌شدند و سطح استقرار نيروهاي خود را به بالاترين حد در منطقه مي‌رساند.