به مناسبت شهادت امام نهم؛

جواد‌الائمه علیه‌السلام، جوان‌ترین امام شیعه

امام جواد علیه‌السلام اولین امامی بود که در سن خردسالی به امامت رسید و از این حیث منحصر به فرد است. امام رضا و امام جواد علیهماالسلام به مناسبت‌های مختلف، به پاسخ این شبهه که چگونه یک کودک می‌تواند امام باشد پرداخته‌اند.

امام جواد عليه‌السلام اولين امامي بود كه در سن خردسالي به امامت رسيد و از اين حيث منحصر به فرد است. امام رضا و امام جواد عليهماالسلام به مناسبت‌هاي مختلف، به پاسخ اين شبهه كه چگونه يك كودك مي‌تواند امام باشد پرداخته‌اند.
[factimage()] /DAS/N8485 [imagetitle()] [factimageend()] حضرت امام محمد تقي، جواد الائمه عليه‌السلام، نهمين پيشواي شيعيان جهان و جوان‌ترين امام معصوم، بنابر مشهور در آخر ذي‌القعده سال ۲۲۰هجري و در سن ۲۵ سالگي به دستور معتصم عباسي (برادر مأمون) عليهما‌اللعنه مسموم شد و به شهادت رسيد. وي در جوار جدّ بزرگوارش امام كاظم عليه‌السلام در شهر كاظمين دفن گرديد.
امامت در خردسالي

امام جواد عليه‌السلام اولين امامي بود كه در سن خردسالي به امامت رسيد و از اين حيث منحصر به فرد است. امام رضا و امام جواد عليهماالسلام به مناسبت‌هاي مختلف، به پاسخ اين شبهه كه چگونه يك كودك مي‌تواند امام باشد پرداخته‌اند.
صفوان بن يحيى مي‌گويد: به امام رضا عليه‌السلام عرض كردم: پيش از آن‌كه خدا ابى جعفر عليه‌السلام را به شما ببخشد، شما مي‌فرموديد خدا به من پسرى عنايت مي‌كند؛ اكنون او را به شما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به چه كسي روي بياوريم؟ حضرت با دست، اشاره به امام جواد عليه‌السلام كرد كه در برابرش ايستاده بود. عرض كردم: فداي شما شوم، اين پسرى سه ساله است! فرمود: مانعى ندارد؛ عيسى عليه السلام سه ساله بود كه به حجت قيام كرد [پيامبر شد]. كافي/چاپ اسلاميه/ج۱/ص۳۲۲
على بن اسباط مي‌گويد: امام محمد تقى عليه‌السلام را ديدم كه به طرف من مى‏آمد، من با دقت به او نگاه كردم و از سر تا پايش را نظاره مي‌كردم تا اندازه قامتش را براى شيعيان مصر توصيف كنم؛ در آن هنگام، حضرت نشست و فرمود: اى على، خداوند حجت درباره امامت را مانند حجت درباره نبوت آورده و [در قرآن] فرموده است: «حكم نبوت را در كودكى به او (يحيي) داديم»، «زماني كه به رشد رسيد»، «و به چهل سالگى رسيد»؛ پس رواست كه به شخصى در كودكى حكمت داده شود [چنان‌چه به يحيى داده شد] و رواست كه در چهل سالگى عطا شود. (با توجه به اين‌كه آيه «لما بلغ اشده» هم در مورد حضرت موسي آمده و هم در مورد حضرت يوسف، ممكن است كه منظور امام هر دو پيامبر باشد.) كافي/ ج‏۱/ ص۳۸۴
امام رضا عليه‌السلام به يكي از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: من ابوجعفر را در جاي خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم. ما خانداني هستيم كه كوچك‌هاي ما مو به مو از بزرگانمان ارث مي‌برند! الإرشاد/شيخ مفيد/ كنگره شيخ مفيد /ج۲/ص۲۷۶
كرامات ومعجزاتي از امام (ع)
محمد بن ريان مي‌گويد: مأمون براى امام جواد عليه‌السلام هر نيرنگى كه داشت به كار برد؛ [تا شايد از آن حضرت نقطه ضعفي بگيرد] ولى نتوانست كاري از پيش ببرد و چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آنها جامى كه در آن گوهرى بود داد تا وقتي حضرت به كرسى دامادى مي‌نشيند با اين‌ها از ايشان استقبال كنند؛ ولي امام (ع) به آنها توجهى نكرد!
مردى به نام مخارق، آوازه خوان و تار زن و ضرب گير بود كه ريش درازى داشت. مأمون او را دعوت كرد. او گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر وي مشغول كارى از امور دنيا باشد من تو را درباره او كفايت مي‌كنم. [چنان كه تو خواهى او را به دنيا مشغول مي‌كنم]؛ سپس در برابر امام‏ جواد عليه‌السلام نشست و فرياد عجيبي كشيد كه أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع به نواختن ساز و آوازه‌خواني كرد! مدتي چنين كرد، ولي امام‏ جواد عليه‌السلام به او توجه نمي‌‌كرد و به راست و چپ هم نگاه نمي‌كرد، سپس سرش را به جانب او بلند كرد و فرمود: اى ريش دراز! از خدا بترس! ناگاه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى كه مُرد، دستش كار نمي‌كرد. [factimage()] /DAS/G8481 [imagetitle()] [factimageend()] مأمون از حال او پرسيد. جواب داد: وقتي اباجعفر (امام جواد عليه‌السلام) بر من فرياد زد، وحشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبودى نمي‌يابم. كافي/ج۱/ص۴۹۴
ابوهاشم جعفري كه از اصحاب امام جواد عليه‌السلام بوده است، چند مورد از پيشگويي‌ها و كرامات امام (ع) را بيان مي‌كند كه به اين شرح است:
۱- ابوهاشم، داود بن قاسم جعفرى مي‌گويد: خدمت امام جواد عليه‌السلام رسيدم و سه نامه بى‏آدرس همراه من بود كه بر من مشتبه شده بود و اندوهگين بودم؛ حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است، دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است، من مات و مبهوت شدم. حضرت لبخندى زد!
۲- حضرت ۳۰۰ دينار به من داد و امر فرمود كه آن را نزد يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت مرا به پيشه‏ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم، تو او را راهنمائى كن.
داود مي‌گويد: من دينارها را نزد او بردم، به من گفت: اى ابا هاشم! مرا به پيشه‏ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم! گفتم: آرى [راهنمايي مي‌كنم].
۳- ساربانى از من تقاضا كرده بود به آن حضرت بگويم: او را نزد خود به كارى گمارد، من خدمتش رفتم تا درباره او با حضرت سخن گويم، ديدم غذا مي‌خورد و جماعتى نزدش هستند، براى من ممكن نشد با او سخن گويم.
حضرت فرمود: اى ابا هاشم! بيا بخور و برايم غذا گذاشت، آن‌گاه بدون آن‌كه من چيزي بپرسم، فرمود: اى غلام! ساربانى را كه ابو هاشم آورده نزد خود نگه‌دار!
۴- روزى همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض كردم: قربانت گردم، من به خوردن گِل آزمند و حريصم، درباره من دعا كن و از خدا بخواه! حضرت سكوت كرد و بعد از سه روز ديگر خودش فرمود: اى ابا هاشم! خدا گِل خوردن را از تو دور كرد. ابو هاشم مي‌گويد: از آن روز چيزى نزد من مبغوض‏تر از گل نبود. كافي/ج۱/ص۴۹۵
خداشناسي
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه‌السلام عَنِ التَّوْحِيدِ فَقُلْتُ أَتَوَهَّمُ شَيْئاً فَقَالَ نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ؛ ابن ابى نجران مي‌گويد: از امام‏ جواد عليه‌السلام راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم: مي‌توانم خدا را چيزى تصور كنم؟ فرمود: آرى؛ ولى چيزى كه حقيقتش درك نمي‌شود و حدّى ندارد؛ زيرا هر چيز كه در خاطرت مي‌آيد، خدا غير او مي‌باشد؛ چيزى مانند او نيست و خاطرها او را درك نمي‌كنند، چگونه خاطرها دركش كنند در صورتى كه او بر خلاف آن‌چه تعقل شود و در خاطر نقش مي‌بندد مي‌باشد. درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر مي‌گذرد: «چيزى كه حقيقتش درك نمي‌شود و حدى ندارد». كافي/ج۱/ص۸۲
عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ عليه‌السلام مَا مَعْنَى الْوَاحِدِ فَقَالَ إِجْمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى‏ «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»؛ ‏ ابو هاشم مي‌گويد: از امام‏ جواد عليه‌السلام پرسيدم: معنى واحد بودن خدا چيست؟ فرمود اتفاق همه زبان‌ها بر يكتائى او چنان‌چه خودش مي‌فرمايد: اگر از آنها بپرسى چه كسى آنها را آفريده؟ محققاً مي‌گويند: خدا. كافي/ ج‏۱/ص۱۱۸
مبهوت كردن يحيي بن اكثم
مأمون به يحيى بن اكثم لعنت الله عليهما گفت: سؤالى براى ابو جعفر عليه‌السلام طرح كن كه از پاسخش عاجز باشد. يحيى گفت: اى ابو جعفر! آيا مردى كه با زنى زنا نموده مى‏تواند او را به همسرى خود درآورد؟ [factimage()] /DAS/K2574 [imagetitle()] [factimageend()] امام جواد عليه السّلام فرمود: آن زن را رها كند تا از نطفه او و نطفه ديگرى پاك گردد؛ زيرا اطمينانى نيست كه با مرد ديگرى هم آميزش نكرده باشد؛ سپس اگر خواست با او ازدواج كند، مانعى ندارد؛ زيرا مَثَل اين مرد، مَثَل درخت خرمايى است كه مردى به حرام از آن خورده و سپس همان درخت را خريده و از ميوه آن به طور حلال خورده است. پس يحيى مبهوت شد.
آن‌گاه امام جواد عليه السّلام خطاب به يحيى كرده فرمود: اى ابو محمّد! تو چه مي‌گويى در باره مردى كه زنى در بامداد بر او حرام است و وقتي روز بالا مى‏آيد بر او حلال مى‏شود و در نيمه روز بر او حرام و وقت ظهر بر او حلال و هنگام عصر، حرام و هنگام مغرب، حلال مى‏گردد و نيمه شب بر او حرام و هنگام سپيده دم، حلال و با برآمدن روز، حرام مى‏شود و چون نيمه روز شود، حلال مى‏گردد؟ !
در اين هنگام يحيى و همه فقيهان مات و مبهوت شدند و لب از لب بر نداشتند. آن‌گاه مأمون گفت: اى ابو جعفر! خداوند تو را عزيز نمايد! توضيح اين مسأله را براى ما بيان فرما.
امام جواد عليه السّلام فرمود: اين مرد به كنيز ديگرى نگاه كرد و بعد او را خريد و برايش حلال شد؛ سپس وى را آزاد نمود و بر او حرام گشت؛ دوباره او را به همسرى خود درآورد و حلال شد؛ سپس ظهارش كرد و بر او حرام شد؛ آن‌گاه كفّاره ظهار را داد و دوباره برايش حلال گشت؛ آن‌گاه او را يك طلاق داد و بر او حرام شد؛ سپس از طلاق خود رجوع نمود و برايش حلال گشت؛ بعد مرد از اسلام برگشت و بر او حرام شد؛ سپس توبه كرد و به آغوش اسلام برگشت و همسرش به همان نكاح سابق بر او حلال شد؛ همان طور كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتي ابى العاص بن ربيع، اسلام اختيار كرد، همسرى زينب را به همان نكاح سابق برقرار ساخت. تحف العقول/جامعه مدرسين/ص۴۵۴ سبب شهادت
در مورد چگونگي شهادت امام جواد عليه‌السلام اختلافاتي در منابع مي‌باشد كه چه كسي امام (ع) را مسموم كرد. آن‌چه كه مسلّم است اين كار به دستور معتصم عباسي بوده است.
يكي از نقل‌ها، نقل عياشى است كه در كتاب تفسيرش چنين نقل مي‌كند: زرقان، دوست صميمي ابن ابى داود كه قاضي بغداد بوده مي‌گويد: يك روز ابن ابى داود از پيش معتصم برگشت، ولى خيلى غمگين و افسرده بود.
گفتم: چه شده؟ گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم براى چه؟
گفت: به واسطه كارى كه از اين سياه چهره پسر على بن موسى الرضا (حضرت جواد عليه‌السلام) در حضور اميرالمؤمنين انجام شد. گفتم: جريان چه بود؟ گفت: يك سارق را آوردند كه اقرار به دزدى خود كرده بود؛ از خليفه درخواست داشت كه به وسيله جارى كردن حد او را پاك نمايد؛ به همين جهت فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمّد بن علي (حضرت جواد عليه‌السلام) نيز بود.
از ما پرسيد چه قسمت از دست دزد بايد قطع شود؟ من گفتم: از مچ. گفت: به چه دليل؟ گفتم: زيرا دست، اطلاق بر انگشت‌ها و كف دست تا مچ مى‏شود؛ خداوند در آيه تيمم نيز مي‌فرمايد: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ. ‏ حرف مرا گروهى از دانشمندان قبول كردند.
يك دسته ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود. پرسيد به چه دليل؟ گفتند: زيرا خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ؛ ‏ در مورد وضو گرفتن مي‌فرمايد: دست‌هاى خود را تا آرنج بشوئيد؛ معلوم مى‏شود دست، تا آرنج را شامل مى‏شود.
در اين موقع رو به محمّد بن على عليه‌السّلام كرده گفت: شما چه مي‌گوئيد؟
فرمود: اين‌ها نظر خود را گفتند.
معتصم گفت: نظر اين‌ها را رها كن، نظر شما چيست؟ [factimage()] /DAS/R8484 [imagetitle()] [factimageend()] امام عليه‌السلام فرمود: مرا از جواب دادن معاف بدار.
معتصم گفت: شما را به خدا سوگند شما نيز نظر خود را بفرمائيد.
فرمود: اكنون كه قسم دادى مي‌گويم؛ اين‌ها بر خلاف دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي‌گويند؛ زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست باقى بماند.
گفت: به چه دليل؟
فرمود: به دليل فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرموده است: سجده بر هفت موضع انجام مى‏شود؛ صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده نمايد. خداوند در اين آيه مي‌فرمايد:
«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ‏»؛ سجده‏گاه‌ها مخصوص خدا است. منظورش همين هفت موضع است كه با آن سجده مي‌كنند. «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛ آن‌چه اختصاص به خدا داشته باشد قطع نمي‌شود.
معتصم حرف او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى بگذارند.
ابن ابى داود گفت: براى من قيامتى بپا شد؛ آرزو داشتم كه زنده نباشم.
زرقان گفت: ابن ابى داود بعدها به من گفت: پس از سه روز، پيش معتصم رفته و گفتم: خير خواهى براى اميرالمؤمنين بر من واجب است؛ من مي‌خواهم در موردى با شما صحبت كنم كه مي‌دانم به واسطه اين حرف اهل جهنم خواهم شد.
پرسيد: منظورت چيست؟
گفتم: وقتي اميرالمؤمنين تمام دانشمندان مملكت و فقيهان را در مجلس خود براى حكمى از احكام دين احضار مي‌كنند و از آنها مي‌پرسد و ايشان نيز نظر خود را مي‌دهند، با اين‌كه در چنين مجلسى خويشاوندان اميرالمؤمنين و سپهداران و وزيران و منشيان حضور دارند و مردم پيوسته گوش به چنين مجالسى دارند كه چه اتفاق مى‏افتد، شما سخن تمام دانشمندان را رها مي‌كنى و گفتار مردى را مي‌پذيرى كه گروهى از مسلمانان مدعى امامت براى او هستند و مي‌گويند او شايسته مقام خلافت است، نه معتصم.
متوجه شدم رنگ چهره معتصم تغيير كرد و فهميد چه كرده. گفت: خدا به تو پاداش اين نصيحت و خيرخواهى را بدهد.
در نهايت، اين سعايت سبب شد كه به دستور معتصم، غذايي مسموم را به امام دادند و همين سبب شهادت حضرت شد. تفسير عياشي/المطبعه‌العلميه/ج۱/ص۳۱۹


| شناسه مطلب: 40472




امام جواد