کاروان کمال (۱)
میخواهم تشنهتر شوید
احمد عبدا...زاده مهنه
خبري كه پيك آورده بود، دل «نافع» را آرام كرد؛ نزديك شدن كارواني كه به حساب معمول، بايد سه-چهار روز پيش از اين به سرزمين يمن ميرسيد. دلتنگي نافع براي ديدار رفيق ايرانياش، او را به پيشواز كاروان كشانده بود:
- اهلاً و سهلاً حاج مهران! زيارت قبول! حجات باحلاوت! طوافت پرطراوت! سعيات باصفا! رسيدن بهخير! كشتيد ما را از دلنگراني. راه گم كرده بوديد؟
- سلام بر برادرم نافعبنكثير هَمْداني! نايبالزيارهات بودم در طواف و سعي و زيارت جمال رسول خدا(ص). راه گم كرده بوديم؟ مگر با علي(ع) كسي راه گم ميكند؟ نگفته بودم علي(ع) بوي رسولا...(ص) ميدهد؟
- عاشق علي(ع)! نميخواهي گرد سفر از تن بتكاني و بعد «علي علي» كني؟ ببينم؛ مگر علي(ع) با شما به يمن بازگشته است؟ همراه پيامبر(ص) به مدينه نرفت؟
- چرا. او ديگر نميتوانست فراق پيامبر(ص) را تاب بياورد، چنانكه من نميتوانم فراق علي(ع) را تاب بياورم. اما تأخير ما حكايت ديگري است. حكايتي كه بازگفتنش با تو شرطي دارد. در حق برادرت لطفي ميكني؟
- امر بفرما حاجي نورسيده!
- ميخواهم تمام مسلمانان اين ديار را خبر كني.
- صحبت سفره و بساط وليمه حج است حاجي؟
- ايراني را از پذيرايي مهمان ميترساني عرب مهماننواز؟ راستش خبري مهم دارم كه تا بازنگويم، آرام نميگيرم. بايد همه باشند.
*****
- حاجي ايرانيمان «مهران» در كولهبار رهآورد سفر حج خود كدام داستان شنيدني را دارد كه همه را به خانه خويش خوانده است؟ گمان نميكنم چون هميشه بخواهد با حكايت پهلوانيهاي پارسيان محفلمان را گرم كند.
- داستان دلاوري پهلوانان پارسي هم در جاي خود شنيدني است، اما در كنار فضايل مردي كه تا چندي پيش در ميان ما بود، هر اسطورهاي رنگ ميبازد. از علي(ع) جز خوبي و زيبايي و مهرباني چه در خاطر داريد؟
- به خداي كعبه كه هيچ! او را بهراستي مرد خدا يافتيم.
- به اينجا خواندمتان تا از علي(ع) برايتان بگويم برادران! علي(ع) آنقدر از رسول خدا(ص) برايمان گفت كه نديده عاشقش شده بوديم. در اين سفر - كه رسول خدا(ص) آن را آخرين حج خود خوانده است - پيامبر(ص) هم آنقدر از علي(ع) برايمان گفت كه بيشتر عاشقش شديم. بگذاريد از همان آغاز سفر بازگو كنم. يادتان هست اولين روزي را كه علي(ع) مهمان بنيهمْدان شد؟ آن شب او و همراهانش تنها مهمان شما بودند و مهمان هميشه عزيز است.
اما نماز و نيايش زيباي سحرگاهي علي(ع) اين مهمان را در ديدگان ما عزيزتر كرد. چه كسي ميتوانست رازونياز علي(ع) را در قامت امام نماز همراهانش ببيند و شيفته او نشود؟ ديگر نيازي نبود كه علي(ع) براي فراخواندن ما به دين رسول خدا(ص) منبر برود و خطبه بخواند.
او خود تجلي پيام پيامبر(ص) بود و همين شد كه كلام نرم و كوتاهش دلهايمان را هوايي هدايت كرد و جانمان را راهي طريق رسول رحمت. اين ايراني غريب كه همچون شما تازهمسلماني بيش نبود، كي تصور ميكرد كه در «حجةالوداع» پيامبر(ص)، با كارواني راهي زيارت خانه خدا شود كه علي(ع) سالار آن است؟
داستان فضايل علي(ع) كه پيش از آن مهرش در دلوجانمان ريشه دوانده بود، از همينجا آغاز ميشود. در نزديكي مكه، علي(ع) يكي از همراهانش را به فرماندهي سپاه خود گماشت و خود راهي ديدار پيامبر(ص) شد.
در نبود او، سپاهيان پارچههاي گرانبهايي را كه مسيحيان «نجران» به علي(ع) جزيه داده بودند، بر سر و دوش خود انداختند. همان علي(ع) كه جز مهرباني در وجودش سراغ نداشتيم، در بازگشت از ديدار يار، حُلّهها را از سپاهيانش پس گرفت و چنان به آنان تشر زد كه به محض ورود به مكه، شكايت حالشان را پيش پيامبر(ص) بردند.
ديدگان ناقابل من، اولين بار زماني به ديدار رسول خدا(ص) روشن شد كه فرمود: «زبان از شكايت علي(ع) فروبنديد كه او در كار خدا سختگير و قاطع است و تن به سهلانگاري در دين نميدهد.»
- اينها كه گفتي بازگشتتان را به تأخير انداخت رفيق باوفا؟
- صبر داشته باش نافع! ميخواهم تشنهتر شويد تا شهد زيباييهاي علي(ع) را آرامآرام به كامتان بريزم.