به بهانه سالروز حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه به کربلا
زنگ کاروان، زنگ امتحان
احمد عبدا...زاده مهنه
«الحمد لله، و ما شاء ا...، و لا قوّة الا با...! مرگ همچون گردنبند دختركان، آويزه گردن بنيآدم است. و من چقدر مشتاق ديدار گذشتگان خويشام! چنانكه يعقوب(ع) مشتاق ديدار يوسف(ع) بود ... گويا ميبينم كه گرگهاي بيابان، بين «نواويس» و «كربلا» بندبند پيكرم را از هم جدا ميكنند و شكمهاي گرسنه و كيسههاي خالي خود را پر ميسازند ... ما اهلبيت به رضاي خدا خشنوديم و بر بلاي او صبر ميكنيم ... هركس كه آماده جانبازى در راه ماست و شوق ديدار خدا را دارد، با ما روانه شود كه من انشاءا... بامداد راهي سفر خواهم شد.» ***** بهتر! موي دماغمان شده بود! از سياست و كياست هم كه بويي نبرده است؛ ميخواهد در برابر يزيد بايستد. همين علويبازيها دودمانتان را به باد داده است ديگر! اصلاً من چرا خودم را پريشان رفتن حسين(ع) كنم؟ اين تقدير الهي سحده شكر دارد: شكراً لله، شكراً لله، شكراً لله ... تا حسين(ع) در مكه باشد، كسي صداي پسر زبير را نخواهد شنيد. ***** هرچه گفتم به خرجش نرفت. عاقبت كار خودش را كرد. ميگويم كوفيان امتحان خود را پس دادهاند؛ ميگويد بايد بروم. ميگويم چه بايدي در كار است؟ ميگويد رسول خدا(ص) را در خواب ديدهام كه ميفرمايند: «انّ ا... شاءَ اَن يَراكَ قَتيلاً». ميگويم پس حداقل اهلوعيال را با خودت نبر؛ ميگويد هم ايشان فرمودند: «انّ ا... شاءَ اَن يَراهُنَّ سَبايا». چه سرّي در كار حسين(ع) است وقتي پند عموزاده حكيم خود، ابنعباس، را هم نميخرد! ***** پسر فاطمه(س) را ميبيني؟ عمره مفردهاي به جا آورد و حالا درست همزمان با حركت حاجيان بهسوي منا، بار سفر به كوفه بسته است. شكر خدا ما هم مسافر كوفهايم. بعد از انجام مناسك، به زُهير خواهم گفت كه باروبُنه را جمع كند و تيز بهسوي حسين(ع) براند. شاگرد زينب(س) نيستم اگر حسينيات نكنم زهير! ***** امسال حاجي نشدم، اما در همين كوفه دارم صدايت را ميشنوم پسر علي(ع)! خرمافروش پير كوفه چه آرزويي دارد جز فدا شدن در راه حسين(ع)؟ اما خودت شاهدي كه ميثم تمّار را فقط شوق شهادت بر فراز نخل محبوبش پابند كوفه كرده است. بايد بمانم تا صدق پيشگويي علي(ع) پسر رسواي «زياد» را رسواتر كند. بر فراز نخل با زبان بيزباني به پيشگاهت سلام خواهم داد: السلام علي الحسين، و علي عليّ بن الحسين، و علي اولاد الحسين، و علي اصحاب الحسين. ***** صداي دادخواهي مسلمبنعقيل(ع)، صداي مظلوميت حسينبنعلي(ع) است. غربت مسلم(ع)، پرتوي از غربت حسين(ع) است. اگر حبيب بنمظاهر نتواند سفير حبيبش را ياري كند، ديگر كوفه را براي چه ميخواهد؟ بايد راه بيابان در پيش بگيرم؛ حسين(ع) فدايي ميخواهد، نه كاتب و قلمبهدست! ***** چقدر خوشحالام كه ميبينم در لبّيكگويي به حسينم لحظهاي درنگ نكردي؛ كه ميبينم نخل ادب و حرمتداريام به بار نشسته است. امّالبنين بايد سر به آسمان بسايد كه ميبيند سه برادرت را هم بسيج كردهاي براي ياري حسين(ع). راستي امروز «ترويه» است؛ حاجيان براي تشنه نماندن در منا از مكه آب برميدارند. همه مشكها را پرآب كني عباسم! مبادا تشنگي كودكان حسينم را بيازارد. حسين(ع)، جان من است؛ جان تو و جانِ جان من! ***** دارم ميروم مادر! بهسوي همان سرنوشتي كه بارها قصهاش را در گوشم زمزمه كرده بودي؛ بهسوي صحرايي كه نمايشگاه صبر من خواهد شد؛ بهسوي خارزارهايي كه تا كوفه و شام، پاي ولايتم را نشاندار خواهند كرد؛ دارم بهسوي عاشورا ميروم مادر! دعايم كن. وعده ما صحراي كربلا، گودال قتلگاه حسين(ع)!