کاروان کمال(۲)

بازآفرینی خطبه پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم

احمد عبدا...زاده مهنه

براي «مهران»، ايراني تازه‌مسلماني كه به بركت پيام و نگاه علي(ع) افتخار ايمان يافته و با قافله‌سالاري او همراه دوازده‌هزار تازه‌مسلمان ديگر از يمن آمده بود، همه‌چيز در شهر مكه تازگي داشت. يك نگاهش به جمال كعبه بود و نگاه ديگرش به كعبه جمال رسول خدا(ص) و علي(ع) كه همه‌جا سايه‌به‌سايه رسول(ص) مي‌رفت و پا جاي پاي ايشان مي‌نهاد. بيش از صدهزار مسلمان را مي‌ديد كه در پي پيام‌آور خدا گرداگرد كعبه مي‌گردند، سعي بين صفا و مروه به جا مي‌آورند و پشت مقام ابراهيم(ع) به نماز مي‌ايستند. اين جمعيت پرشمار را اشاره لبان مبارك پيامبر(ص) در سرزمين وحي گرد آورده بود كه مسلمانان براي همراهي با او در آخرين حج زندگاني‌اش به مكه بشتابند. از ميان اين‌همه مسلمان، تصوير گروهي اندك، بيش از ديگران بر چشم و دل مهران مي‌نشست؛ چند تن كه پيوسته بر گرد محمد(ص) و علي(ع) مي‌گرديدند. باز از ميان اين چند تن، يكي آشناتر مي‌نمود؛ ياري باوفا و بي‌ريا كه به عرب‌ها نمي‌مانست و اهل مدينه «سلمان» صدايش مي‌زدند.
مهران، با ياد خاطرات حج وداع پيامبر(ص)، رو به مسلمانان يمن كرد و آهي كشيد:
- حال غريبي داشتم. از يك‌سو زيارت خانه خدا و ديدار رسول او چشمانم را روشن مي‌كرد و از سوي ديگر، اندوه فراق زودهنگام او اشك به ديده‌ام مي‌آورد: «خدايا! چرا به اين زودي؟ من كه تازه به آيين حق درآمده‌ام. چرا نبايد بيش از اين شب‌وروزم را زير آسماني به سر كنم كه بر سر محمد(ص) سايه مي‌افكند؟ پس از اين پيامبر آخرين، بي‌سايه سر خواهيم ماند؟ ما را پس از او به كه مي‌سپاري خدا؟» اما تمام اين نگراني‌ها با نگاهي به چهره علي(ع) آرام مي‌گرفت. او را كه به تماشا مي‌نشستم، گويي رسول خدا(ص) را مي‌ديدم و از اين همه شباهت در منش اين دو به شگفتي مي‌آمدم. اگر پيش از اين تنها مي‌پنداشتم، حالا به چشم مي‌ديدم كه علي(ع) بوي رسول‌ا...(ص) مي‌دهد.
- باز كه به «علي علي» گفتن گريز زدي مسلمان! علي(ع) را همه‌مان مي‌شناسيم و چون تو دوستش مي‌داريم. دست ما را علي(ع) گرفت و به وادي ايمان هدايت كرد، وگرنه پيش از او «خالدبن‌وليد» نيز به سراغ ما آمده بود. هر دو هم از سوي محمد(ص) آمده بودند، اما علي(ع) گويا از جنس ديگري بود. با اين همه، تو بيش از همه ما از علي(ع) دم مي‌زني. چه ديده‌اي در او كه ما نديده‌ايم؟
- راز «علي علي» گفتنم را خواهي دانست برادر! شما را هم از همين‌رو به اينجا خوانده‌ام تا بگويم چه ديده‌ام از علي(ع). داستان سعي و طواف و نوشيدن از آب زمزم در مكه، با وقوف و رازونياز در عرفات و مشعر و منا ادامه يافت. رسول خدا(ص) احكام و اعمال حج را موبه‌مو برايمان بازگو كرد. اما من چگونه به علي(ع) گريز نزنم وقتي كه پيامبر(ص) در هر دو خطبه‌اش در منا به او گريز زد و از فضايلش سخن گفت؟ از برادر هم‌ولايتي‌ام «سلمان»، كه پيوسته در پي علي(ع) بود، شنيدم كه خاتم‌الانبياء(ص) در همان روزها ودايع انبياي پيشين را هم به علي(ع) سپرده است. - احساس مي‌كنم مهر علي(ع) لحظه‌به‌لحظه در دلم افزون مي‌شود. بگو مهران! بگو. ديگر از علي(ع) چه ديدي؟
- من هم مانند شما تشنه شناخت بيشتر علي(ع) شده بودم. به ميان اصحاب كه رفتم، همه «سلمان» را نشانم دادند؛ نزديك‌ترين كس به علي(ع) كه همراه چند تن ديگر، «شيعه علي(ع)» ناميده مي‌شدند. سلمان سرگذشت سير خود را از ميان آتشكده‌هاي پيروان زرتشت(ع) و معابد عالمان دين مسيح(ع) تا مدينه محمد(ص) برايم بازگفت و گفت: «من هم مانند تو دير رسيدم، اما به سرچشمه دست يافتم. اگر پيوسته بر سر اين چشمه‌ام مي‌بيني، از آن روست كه تشنگي‌ام را تنها اين چشمه فرومي‌نشاند. تو نيز اگر مي‌خواهي سيراب شوي و گرفتار سراب نماني، خود را به سرچشمه برسان.» وقتي ديدم اصحاب بزرگ پيامبر(ص) به محضر علي(ع) مي‌روند و او را با «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» خطاب مي‌كنند، سلمان برايم گفت كه جبرئيل همين روزها لقب «اميرالمؤمنين» را از جانب خداوند و تنها مخصوص علي(ع) آورده است، چنان‌كه پيش از اين نيز چند بار اين عطيه آسماني را ارزاني او كرده بود. با اين خرماي متبرك به سرزمين وحي كامتان را شيرين كنيد تا كام دلتان را باز هم به حلاوت فضايل علي(ع) بيارايم.


| شناسه مطلب: 40826




كاروان كمال