کاروان کمال (۳)

بازآفرینی خطبه پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم(۳)

احمد عبدا...زاده مهنه

«مهران» راه بهتر شناختن محبوبش را خوب پيدا كرده بود. به‌جز گوش جان سپردن به مدايح مدام پيامبر(ص) از علي(ع)، تا فرصتي مي‌يافت سراغ رفقاي تازه‌اش مي‌رفت تا فضايل علي(ع) را از زبان نزديك‌ترين ياران او بشنود: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حُذًيفة‌بن‌يمان، «و حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً». از لحظه شنيدن «يا علي! أنت بمنزلة الكعبة» از قول پيامبر(ص)، چشمان مهران، صفاي سادگي كعبه تا مروه مروت علي(ع) و صفاي صدق علي(ع) تا مروه مقام كعبه را به سعي مي‌پيمود. حالا تنها دل‌نگراني‌اش پايان حج و آغاز دوري از نبي(ص) و علي(ع) بود:
- اما فرمان ناگهان رسول‌ا...(ص) - اگرچه براي مدتي كوتاه - درمان درد دلم شد، برادران و خواهران! - مگر فرمان نبوي چه بود مهران؟
- اعمال حج به پايان رسيده بود و همه حاجيان بار برگشت بسته بودند كه ناگهان نداي «بلال»، مؤذن رسول‌ا...(ص)، برخاست: «فردا كسي جز افراد زمين‌گير باقي نماند. همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در «غدير خم» حاضر شوند.» - همان آب‌گير «جُحفه» را مي‌گويي؟
- آري برادرم! راه اكثر كاروانيان در آن‌جا جدا مي‌شود، ولي ما هم كه بايد به سمت جنوب مي‌آمديم، با فرمان پيامبر(ص) و همراه بيش از يك‌صدوبيست‌هزار نفر راه شمال را در پيش گرفتيم. من را مهر نبي(ص) و علي(ع) به دنبال خود مي‌كشاند. مي‌كوشيدم نه از آنان پيش بيفتم و نه پس بمانم. به غدير كه رسيديم، رسول خدا(ص) به سمت راست جاده راند و همان‌جا توقف فرمود. كسي به فرموده ايشان ندا درداد: «همه در اين‌جا بايستند. آنان‌كه پيش رفته‌اند بازگردند و آنان‌كه پشت سر هستند در همين‌جا توقف كنند.»
- لابد گرماي آن سرزمين بر تن برادر ايراني‌مان بسيار ناگوار آمده است.
- نه بر من، كه بر تمام حاجيان گران آمده بود. تابش خورشيد چنان زمين و هوا را گرم كرده بود كه مردم، و حتي خود رسول‌ا...(ص)، گوشه‌اي از تن‌پوش خود را بر سر انداخته و گوشه‌اي را زير پاي خود كشيده بودند. گروهي نيز از شدت داغي زمين، عبا را به پاي خود پيچيده بودند. تا همه جمع شوند، رسول خدا(ص) به سلمان، ابوذر، مقداد و عمار امر فرمودند كه جايگاه ايشان را آماده كنند. بايد بوديد و مي‌ديديد كه اين چهار يار وفادار با چه شوروشوقي خار از زمين مي‌كَنند، سنگ‌ها را برمي‌دارند و جايگاه پيامبر(ص) را آب‌وجارو مي‌كنند.
- مگر نگفتي اينان از صحابه بزرگ پيامبرند؟ چگونه راضي شده بودند چنين تن به خاك‌وخُل بسپارند؟
- راستش در اولين روزهاي حج، رفتار آنان من را هم به شگفتي واداشته بود. آنها را بيشتر غلام و خادم مي‌ديدم تا صحابي و شاگرد. اما همان روزها برايم مكشوف شد كه اين گروه، تقرب و بزرگي را در اطاعت محض از رسول خدا(ص) مي‌دانند و آن روز، هجدهم ذي‌الحجه، اطاعت در خاركَني و سنگ‌برداري و آب‌وجاروي جايگاه پيامبر(ص) بود. بگذريم. اين چهار شيعه علي(ع) در فاصله بين دو درخت كهنسال، روي شاخ‌وبرگ‌ها را با پارچه‌هايي پوشاندند و سايباني برپا كردند تا آفتاب حجاز، وجود نازنين رسول رحمت را نيازارد. پس از آن، توده‌اي سنگ پوشيده با روانداز شتران و ديگر مركب‌ها و دست آخر، پارچه‌اي بزرگ، منبر غديريه رسول‌ا...(ص) شد. منبر را به‌گونه‌اي قرار دادند كه نسبت به دوسوي جمعيت، در وسط قرار گيرد و پيامبر(ص) بر همه حاضران مشرِف باشد.
- از خطابه رسول‌ا...(ص) بر فراز آن منبر بياباني برايمان بگو.
- خورشيد به وسط آسمان رسيده بود كه منادي رسول خدا(ص) همه را به پيش منبر فراخواند. اذان بلال، باب توفيق نمازي ديگر به امامت شخص رسول‌ا...(ص) را به رويمان گشود. منبر ساده بياباني پس از آن جان گرفت كه محمد(ص) بر آن بالا رفت و علي(ع) را پله‌اي پايين‌تر در سمت راست خود قرار داد. رسول خدا(ص) نگاهي به چپ‌وراست جمعيت انداخت و منظر شد تا همه آرام گيرند. اكنون جرعه‌اي از اين شربت بنوشيد تا من هم گلويي تازه كنم پيش از بازگفتن خطبه‌اي كه شما را براي شنيدنش به اين‌جا خوانده‌ام.


| شناسه مطلب: 40897




كاروان كمال