کاروان کمال (۱۱)؛ بازآفرینی خطبه پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم
احمد عبدا…زاده مهنه
دلم برايت تنگ ميشود «مهران»! به حالت غبطه ميخورم همولايتي اهل ولايم! هرچند تو ساخته خيال من بودي، اما در همان خيال هم توفيق بزرگي است كه با كاروان اميرالمؤمنين (ع) از يمن به حجاز بروي و رسولا… (ص) را در حجةالوداعش درك كني. چشمان تو به ديدار حسن (ع) و حسين (ع) روشن شد، عطر بهشت فاطمه (س) را در خيمهگاه رسول خدا (ص) استشمام كردي و سرانجام در غدير با علي (ع) دست بيعت دادي و بر او «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتي. بگذار امروز من هم در مجلست زانو بزنم و آخرين لحظههاي داستان غدير را از زبانت بشنوم:
- خطابه پيامبر (ص) كه پايان يافت، مردم براي عرض تبريك و بيعت با اميرالمؤمنين (ع) هجوم آوردند. رسول خدا (ص) دستور فرمودند دو خيمه برپا كنند. خود در يك خيمه جلوس فرمودند و اميرالمؤمنين (ع) در خيمه ديگر تا مردان ابتدا با ايشان و سپس با خليفه پس از ايشان بيعت كنند. ابوبكر، عمر، عثمان و طلحه را ديدم كه پيش از ديگران بهسوي اميرالمؤمنين (ع) شتافتند و با او بيعت كردند. كلمات عمر پس از بيعت خوب در خاطرم مانده است: «افتخار برايت باد، گوارايت باد اي پسر ابوطالب! خوشا به حالت اي اباالحسن! اكنون مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمني شدهاي.»
- كاش ميشد ما زنان هم با علي (ع) بيعت كنيم!
- در غدير چنين كردند امّ سعد! رسولا… (ص) دستور دادند در خيمه اميرالمؤمنين (ع) ظرف آبي بگذارند و بالاي آن پردهاي برافرازند. زنان از اينسوي پرده و اميرالمؤمنين (ع) از آنسو دست خود را در آب ميگذاردند و بدينسان با او بيعت ميكردند. فاطمه زهرا (س) و تمام همسران پيامبر (ص) به همين ترتيب با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند. با آنچه از سلمان در معاني سوره «الرحمان» شنيده بودم، احساس ميكردم كه ديدار دستان فاطمه (س) و علي (ع) در ظرف آب، نمايي است از «مَرَجَ الْبَحرَينِ يَلتَقيانِ * بَينَهُما بَرزَخٌ لا يَبغيانِ» و لحظهبهلحظه دوستتر ميداشتم اين دو دريا را كه «يَخرُجُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ الْمَرجانُ».
- باز هم بگو از اوج گرفتن اميرالمؤمنين (ع) در غدير…
- رسولا… (ص) عمامهاي «سحاب» نام را كه از آنِ خودشان بود، بر سر اميرالمؤمنين (ع) نهادند. «حَسّانبنثابت» نيز از ايشان اجازه خواست تا در اين عيد بزرگ درباره علي (ع) سخنسرايي كند. رسولا… (ص) فرمودند: «بگو به بركت خداوند.» حسّان بالاي بلندي رفت و ندا داد: «اي بزرگان قريش! سخن مرا به گواهي و امضاي پيامبر (ص) گوش كنيد. » سپس اشعاري را كه همانجا سروده بود برايمان خواند.
- چه جشن باشكوهي! گويي تنها جاي ملائكه خالي بوده است!
- ملائكه هم در اين جشن حضور داشتند؛ باورتان ميشود اگر بگويم سرور آنها را به چشم خود ديديم؟ در ميان شوروغوغاي غدير، چشممان به مردي زيباروي افتاد كه در كنار مردم ميگفت: «بهخدا قسم هرگز چنين روزي نديده بودم. چهقدر كار پسرعمويش را محكم كرد! براي او پيماني بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نميزند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند.» عمربنخطاب نزد رسولا… (ص) آمد و پرسيد: «شنيدي اين مرد چه ميگفت؟» پيامبر (ص) فرمودند: «او را شناختي؟» گفت نه. رسولا… (ص) فرمودند: «او روحالامين جبرئيل بود. مواظب باش تو اين پيمان را نشكني كه اگر چنين كني، خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود.»
- يعني با اين اوصاف باز هم كسي باقي خواهد ماند كه اميرالمؤمنين (ع) را انكار كند و با او به دشمني برخيزد؟
- در ذهن من هم همين سؤال نقش بسته بود كه ديدم مردي بهسوي رسولا… (ص) ميآيد. ميگفتند نامش «حارث فهري» است. به پيامبر (ص) پرخاش كرد كه: «اين ولايت كه امروز از آن سخن گفتي از جانب خدا بود؟» رسول خدا (ص) پاسخ دادند: «آري. از جانب خدا بود.» حارث دست به دعا برداشت و گفت: «خدايا! اگر آنچه محمد ميگويد حق و از جانب توست، سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي فروفرست!» همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، ديديم سنگي از آسمان بر مغز سرش فرود آمد و از دُبُرش خارج شد و همانجا او را به جهنم فرستاد. آيات «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» نيز به همين مناسبت نازل شد.
- بار سنگيني بر دوشمان نهادي مهران! از اين پس بايد اين پيام را به ديگران هم برسانيم.
- آري برادرم نافع! برويد و اين خبر را به همه برسانيد و خدا را به پاس نعمت ولايت علي (ع) و فرزندان معصومش شكر گوييد. خدايا! تو شاهد باش كه من آنچه را از اين عيد بزرگ در خاطر داشتم به اطرافيانم رساندم. الحمد لله الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة عليهم السلام.