خاطرات حج شهید مصطفی احمدی روشن در گفتگو با پدر شهید؛
آرزوی سر به مهر مصطفی از پدر در دو ماه قبل از شهادت

یک روز صبح که پس از زیارت آقا رسول الله (ص)، به سمت قبرستان بَقیع میرفتم، مصطفی زنگ زد و با اظهار اینکه بابا میدانم الآن در مسیر بَقیع هستی، گفت از طرفش، ائمه بَقیع علیهمالسلام و بخصوص خانم امالبنین مادر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام را زیارت کنم. مصطفی گفت برو خانم امالبنین را به جان حضرت ابوالفضل (ع) قسم بده که خواسته من را برآورده کند.
به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج به سرزمين وحي، شهيد مصطفي احمدي روشن از شهداي هستهاي كشورمان كه ۲۱ دي ماه ۱۳۹۰ توسط يك موتورسيكلت سوار با چسباندن يك بمب مغناطيسي در خيابان گل نبي تهران ترور شد، در حج امسال يك نماينده داشت. رحيم احمدي روشن، پدر شهيد مصطفي، يكي از ۶۴ هزار زائر مشرف شده به سرزمين وحي در حج ۱۴۳۴ هجري قمري است.
او هر چند تشرف به اين سفر را مظهر لطف خدا و همراهي ائمه معصومين عليهمالسلام ميداند اما عنوان ميكند كه در اين سفر، دست فرزند شهيدش را پشت سر خود حس ميكند.
پدر شهيد احمدي روشن در حالي كه بغض كرده و اشكهايش، همچون مرواريد غلتان صورتش را شستشو ميدهند، از خاطرات سفر حج تمتع مصطفي ميگويد. رحيم آقا، در چند جاي اين گفتوگو، وقتي ميخواهد مهر پدري خود نسبت به فرزند شهيدش را نمودار كند، از مصطفي به عنوان «بچه» نام ميبرد. او حتي در زمان خيس شدن صورتش هم متانت به خرج ميدهد و ميگويد: «من گريهام بخاطر اين نيست كه مصطفي را از دست دادهام؛ غبطه ميخورم به حال خودم كه در سالهايي كه اين بچه را بزرگ ميكرديم، نميدانستيم چه دري در دستمان است. اين بچه، تودار و خوددار بود و عيان نميكرد كه در ما في الضميرش چه گوهر نهفتهاي دارد.»
گفتوگو با پدر شهيد احمدي روشن كه در مكه مكرمه صورت گرفته است در ادامه از نظر ميگذرد.
[factimage()] /_Shared/_Sites/Site(14)/darabi/ahmadi-04-08-92-(3).jpg [imagetitle()] [factimageend()]
حاج آقا در اين سفر معنوي، در منا و عرفات، در طواف و سعي، آيا حضوري از آقا مصطفي را همراه خود ديديد؟
قطعاً تشرف به اين سفر با لطف خداوند و همراهي ائمه معصومين عليهمالسلام صورت گرفته اما احساس ميكنم به نوعي اين سفر با پادرمياني مصطفي جور شد. همانطور كه مصطفي در سال ۹۰، بنده را كه استطاعت هم نداشتم، راهي حج كرد؛ احساس ميكنم امسال هم يك دستي پشت سرم است كه اينطور حمايت ميكند و من را در راه آنچه خودش ميخواهد، قرار ميدهد. اين بار كه به حج تمتع مشرف شدم، نيت كردم كه اين حج هر چه ثواب دارد براي مصطفي باشد. اصل اين سفر بخاطر مصطفي بود و من براي خود هيچ نميخواهم.
فرموديد در سال ۹۰ با كمك آقا مصطفي به حج مشرف شديد و دو يا سه ماه بعد هم ايشان به درجه رفيع شهادت نائل شدند. شما به عنوان يك پدر، چه دعايي در حق اين فرزند عزيز كرديد كه به فاصلهاي اندك، به چنان درجه و مقامي رسيد.
در حج سال ۹۰، يك روز صبح كه پس از زيارت آقا رسول الله (ص)، به سمت قبرستان بقيع ميرفتم، مصطفي زنگ زد و با اظهار اينكه بابا ميدانم الآن در مسير بقيع هستي، گفت از طرفش، ائمه بقيع عليهمالسلام و بخصوص خانم امالبنين مادر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام را زيارت كنم. مصطفي گفت برو خانم امالبنين را به جان حضرت ابوالفضل (ع) قسم بده كه خواسته من را برآورده كند.
هر كار كردم نگفت خواستهاش چيست، ولي يك شعر در مدح آقا ابوالفضل العباس (ع) ميخواند و در حين خواندن بند بند اين شعر گريه ميكرد و قسم ميداد كه بابا وقتي رفتي مكه زير ناودان طلا و در ركن يماني برايم دعا كن.
وقتي به مكه مشرف شدم تا اذان صبح، زير ناودان طلا و چهار دور خانه كعبه نماز ميخواندم و دست به آسمان ميبردم و در راز و نياز با خدا ميگفتم خدايا اين بچه انساندوست و نوعدوست و پدر و مادر دوست است، خدايا مقامي به اين بچه بده كه همه به حالش غبطه بخورند. مصطفي همان سال هم به شهادت رسيد.
خاطره اي از حجگزاري آقا مصطفي هم بفرماييد.
در جريان غنيسازي، سازمان انرژي اتمي ميخواست تعدادي از دستاندركاران را به عنوان تشويق به عمره مفرده اعزام كند. به هر دليلي مصطفي از گروه اعزامي جا مانده بود. مطمئن هستم كه مصطفي هميشه كارهايش براي خدا بود و اگر از يك جايي هم ناراحت ميشد عنوان نميكرد اما من متوجه شدم كه يك مقدار از اين جا ماندن از سفر، آن هم سفر به سرزمين وحي، مقداري ناراحت است. سعي كردم به او دلداري دهم و بگويم كه شايد خداوند هديه بزرگتري برايش در نظر گرفته است. دوستان مصطفي راهي سفر عمره شدند؛ هنوز از عمره برنگشته بودند كه از سازمان حج و زيارت با مصطفي تماس گرفتند و به او اعلام كردند كه همان سال به حج تمتع برود.
مصطفي سال ۸۹ به حج مشرف شد. يك روز از مكه مكرمه زنگ زد و گفت، بابا اسم پدربزرگتان چيست. از او سوال كردم كه اين پرسش الآن به چه درد ميخورد؟ مقداري طفره رفت اما با اصرار من گفت كه «شنيدهام پدربزرگ شما مستطيع شده بوده اما به دلايلي به حج نرفته است». گفت ميخواهم برايش يك حج واجب خريداري كنم تا فردي برايش حج به جا آورد.
وقتي اين مسئله را شنيدم، بيش از هر زمان ديگري خوشحال شدم كه اين پسر حدود ۳۰ ساله چقدر انساندوست و نوعدوست است كه حتي به فكر اموات هم است و ميخواهد آنها را از ضلالت نجات دهد. آنقدر برايش گريه كردم و از خدا خواستم يك مقامي به او بدهد كه همگان بر او غبطه بخورند.