همراه با زائران پياده حريم رضوي بقچه‌اي نان و پنير با طعم زيارت

با قدم‌هاي زلالشان نذر كرده‌اند پا به جاده عشق بگذارند و در روزهاي آخر صفر مهمان خوان حضرت مهرباني باشند و در عزايش سوگواري كنند. بقچه خود را با نان و پنير و زيارت پيچيده‌اند و از دورترين شهرها تشنه سقاخانه‌اند و بي‌قرار گنبد آقا. زائران پياده را مي گويم. زائراني از جنس نور و تبار خورشيد.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، براي ديدن شان به حدود ۵۰ كيلومتري مشهد مي‌روم. سرماي سوزناك جاده‌ها و گرماي وجود پابرهنه‌گان شور و شوقي وصف‌ناشدني را در چشمان زائران آقا جاي داده است، در درون اين زائران غوغايي برپاست، غوغايي كه با حلاوت زيارت توام شده است. چراكه بسياري از پرستوهاي عاشقي كه در اين مسير با پاي پياده به سرزمين توس مي‌آيند سال‌هاست كه بارگاه غريب توس را نديده‌اند.
هم كلامي با آنها برايم مغتنم است. چشم مي‌گردانم و از ميان زائران مردي را مي‌بينم كه از دور مي‌آيد؛ بدون كفش و با يك تسبيح در دست. در حالي كه دست ديگري ندارد تا شايد وسايل محدودي كه در سفر به آن‌ها نياز دارد را با خود بياورد. اما دل به راه سپرده. نمي‌دانم اين همه شور و شعور در وجودش از كجا نشأت گرفته است. مي‌گويد: دست خود را در جنگ تحميلي هديه انقلاب اسلامي كرده است.
محمد آفرين كه ۵۰ سال سن دارد، بزرگترين خواسته‌اش ظهور امام زمان (عج) است. مي‌گويد: هرسال به شوق زيارت حضرت امام رضا (ع) يك هفته قبل از سال‌روز شهادت اين بزرگوار از روستاي فرز شهرستان تربت حيدريه با كارواني به سمت مشهد حركت مي‌كنيم تا در روز شهادت در مشهد باشيم و سلامي به حضرت دهيم تا آقا به ما عنايتي كند.
مي‌خواهم به امام سلامي بدهم
در مسير رسيدن به كعبه عاشقي، دسته‌هاي زيادي به چشم مي‌خورند كه در آن ارادتمنداني با بيرق‌هاي سبز و مشكي در دست دارند. كودك ۶ ساله با پيشاني‌بند «رضا جانم» و پرچم كوچك سبز رنگ، معصوميتش نمايان‌تر شده است. امير محمد با پاهاي كوچكش به شوق حضرت رضا (ع) همراه مادرش پياده‌روي مي‌كند. او آروز دارد هميشه پدر و مادرش سالم باشند و بتواند با آن‌ها سال‌هاي بعد هم براي عرض ارادت و سلام به حضرت به اين قطعه از بهشت راهي شود.
هق‌هق بي‌امان
در آن سو دسته‌اي از زائران پياده شهرستان تربت حيدريه زير بيرق سبز رضوي جمع شده و از مقابلم عبور مي‌كنند. زني را مي‌بينم كه دستانش از سرما يخ‌زده و سعي مي‌كند با بخار دهانش آن‌ها را گرم كند. چنان در حال و هواي خودش غرق شده كه انگار مرا نمي‌بيند. از حال و هوايش كه مي‌پرسم متوجه‌ام مي‌شود. چشمانش از باران اشك لبريز است. «براي نخستين‌بار است كه پياده مشرف مي‌شوم». چهار روز است كه از تربت‌حيدريه سختي‌هاي راه به جان خريده تا نوكري‌اش را به آقا ثابت كند. او از امام رضا (ع) «سلامتي، ايمان آخرت و روزي حلال» را در طول زندگي‌اش خواسته و تا حدي سعي كرده به آن‌ها عمل كند. مي‌گويد تا زماني كه زنده باشد هر سال پياده براي عرض ارادت و تسليت به حضرت به صحن وسراي آقا خواهد آمد.
پيرزني۶۰ ساله نيز در كنار اوست. هق‌هق بي‌اماني دارد و در مقابل سئوالم سكوت مي‌كند. لحظاتي بعد سكوتش را مي‌شكند. مي‌گويد: سه روز است در راهيم و هنوز نرسيده‌ايم، چه شوقي دارد رفتن و بي‌قراري، شبهايي كه دوست‌داري هر چه زودتر به حرم آقا برسي.
با نگاهي مهربان به جاده مي‌نگرد و اشك‌هايش را ره توشه سفر به سرزمين آفتاب مي‌كند. او سال پيش نذر كرده بود كه اگر فرزندش شفا يابد زائر پياده آقا شود و روز شهادتش در حرم سوگواري كند.
مديون حضرت هستم
با خودم مي‌گويم اگر تعدادي از ميان‌سالان و كودكان از كاروان عقب بمانند سرنوشتشان در آن سرماي سوزناك چه مي‌شود، آيا بايد به خانه‌هايشان بازگردند و يا اينكه آنجا بمانند تا كسي به كمكشان بشتابد كه ناگهان در مسير متوجه ماشيني مي‌شوم كه پرچم‌هاي سبز و مشكي را با خود حمل مي‌كند و افراد مسني را كه از كاروان خود عقب افتاده‌اند را سوار كرده و به كاروان مي‌رساند و باز مسير را بر‌مي‌گردد. رانندهٔ اين ماشين كه زني ۳۷ ساله است، مرا سوار مي‌كند. او كه با چشماني پر از اشك شيفتهٔ ارادت پاك زائران است، مي‌گويد: با كارواني ۹۰ نفره از رباط سفيد حركت كرديم و در حين راه ماشينم دچار مشكل شد ولي حضرت امام رضا (ع) به من عنايت كرد تا همچنان بتوانم به زائران آقا كه بي‌تابند و براي شوق رسيدن به پاهاي تاول زده‌يشان توجهي ندارند، خدمت كنم. معصومه رضايي كه فرمانده پايگاه بسيج سجاديه تربت حيدريه است، اظهار مي‌دارد: براي پابوسي امام علي بن موسي الرضا (ع) هركاري از توانم برآيد انجام مي‌دهم. وي كه بيماري تنگي نفس همراه با سردردهاي زيادي داشته شفايش را مديون حضرت رضا (ع) مي‌داند و مي‌گويد: آقا به همه عنايت دارد، فقط بايد از او خواست و به زبان آورد چرا كه حضرت خيلي رئوف است. از ماشين پياده مي‌شوم و همراه با زائران مسير را ادامه مي‌دهم.
جلاي روح
در راه جواني را مي‌بينم در حال محكم‌كردن بند كفش‌هايي مندرسش. اوكه پنج روز تمام از كاشمر پياده راه افتاده، مي‌گويد: چهار سالي است كه در اين ايام با دوستانم به شوق يك لحظه ديدار آقا راهي مشهد الرضا مي‌شويم. وقتي پياده به پابوسي حضرت مي‌آيم گويي باطنم پاك مي‌شود و در حقيقت حضرت به من عنايتي كرده و روحم را جلا مي‌دهد. به گفتهٔ رضا عاشقي در اين راه هر روز به او جاني تازه مي‌دهد. همراه با او كه در راه كمي خسته شده به ايستگاه صلواتي نزديك مي‌شويم تا همراه با زائران پياده و تعدادي از كاروان‌ها گلويي تازه كنيم.
بوسه فرشتگان بر قدم‌ها
در اين ايستگاه‌ها خادماني را مي‌بينم كه با اخلاص، توان خود را در كف دست گذاشته و نثار زائراني مي‌كنند كه براي عرض ارادت راهي سرزمين نور شده‌اند. در اين ميان تعدادي از زنان و كودكان راهي درمانگاه ايستگاه مي‌شوند. زني را مي‌بينم كه با صبر و حوصله سرنگي در دست دارد و تاول‌هاي آبله‌زدهٔ زائران را مي‌كشد و سپس بر روي زخم‌ها و تاول‌ها بانداژ مي‌پيچد. كلانتري‌پور كه از پرسنل بيمارستان رضوي است و توفيق پنج سال خدمت‌گذاري به زائران حضرت را دارد، مي‌گويد: اين كار اصلا من را خسته نمي‌كند، چرا كه خدمت به زائران، خدمت به حضرت است و خدمت به آقا عشقي توصيف‌ناپذير است.
غبطه مي‌خورم
از آن فضا خارج مي‌شوم و خادماني را مي‌بينم كه به زائران خدمت مي‌كنند. با زني روبه رو مي‌شوم كه چوب پري در دست دارد و زائراني كه براي استراحت به آنجا وارد مي‌شود را هدايت مي‌كند. مي‌گويد: فرمانده بسيج خواهران منطقه ۲۲ احمدآباد است كه حدود ۶ سال توفيق خدمت‌گذاري به زائران پياده حضرت امام رضا (ع) را دارد. از اينكه اين توفيق را آقا به او داده كه بتواند به مشتاقان حضرت خدمت كند باعث خرسندي دروني او است. فاطمه مولايي مي‌گويد: وقتي مي‌بينم زائران آقا با چنين شور و اشتياقي پياده مي‌آيند و سرماي سوزان زمستان و مشكلات راه را به جان مي‌خرند و آنچنان دل شكسته حضرت هستند به حالشان غبطه مي‌‌خورم. كاش مي‌شد آقا هم نظري به ما كند… به گفتهٔ وي در اين ۶ سال اتفاقات زيادي در زندگي‌اش رخ داده و هر چه از حضرت خواسته دست او را رد نكرده كه مهم‌ترين مساله را ازدواجش مي‌داند.
قاب دوربينم گويا نيست
در آن غوغا و ازدحام جمعيت يك عكاس مشهدي كه سعي مي‌كرد لحظاتي را ثبت كند و خاطره‌اي دلنشين از حضور پر شور زائران به يادگار برجاي بگذارد را ديدم. به گفتهٔ او جذابيت اين عكس‌ها برايش اين است كه شايد بتواند گوشه‌اي از ارادت زائران را به تصوير بكشد. مي‌گويد زبانم كه هيچ، قاب دوربينم هم نمي‌تواند گوياي عظمت اين مطلب باشد.
واقعا قبطه مي‌خورم به حال زائراني كه پياده مي‌آيند و ارادت قلبي خود را به امام رضا (ع) اينگونه بيان مي‌كنند.
لحظات عاشقي نزديك است
كم‌كم با زائران به جايي مي‌رسيم كه قديمي‌ترها مي‌گويند تپه سلام، جايي كه از سال‌هاي خيلي دور وقتي عاشقان به آن‌جا مي‌رسيدند همه دست بر سينه به مولايشان عرض ارادت مي‌كردند. تا ساعتي ديگر پايشان به تربت پاك غريب توس مي‌رسد و مي‌توانند گنبد آقا را غرق بوسه كنند و بر ساحت قدسي امام هشتم (ع) تسليت گويند.
در اين ايام كسي نفهميد كه چقدر زمان گذشت شايد فقط چند لحظه كوتاه بود، يا حتي چند ثانيه. كم كم حال بي‌تابي‌ها تمام مي‌شود و شوق رسيدن مرهمي مي‌شود بر پاهاي تاول‌زده‌شان. .
راستي تا يادم نرفته بگويم، زيارت آقا بهانه نمي‌خواهد. هميشه پنجره خانه‌اش باز باز است، هرگاه تن رنجور و بيمارت را نتوانستي به اين خانه بكشاني كافي است از همان جايي كه ايستاده‌اي نجواكنان بگويي «السلام عليك يا غريب الغربا…»
گزارشگر: موقرنيا


| شناسه مطلب: 42496




امام رضا