حج در نگاه مولانا

امروز ششم ربيع الاول، مصادف با روز تولد «مولانا جلال الدين محمد مولوي» عارف، متفكر و شاعر در سال ۶۰۴ هجري قمري است.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، او از اهالي بلخ بود اما همراه پدر به قونيه رفت و ساليان متمادي در اين شهر زندگي كرد. مولانا درحلب و دمشق مسند وعظ و خطابه داشت. در قونيه تدريس مي‌كرد و در اين ايام بعد از آشنايي با شمس تبريزي روحش پريشان و آشفته شد و تدريس را رها كرد. مردم قونيه، شاگردان مولانا شمس را از قونيه بيرون راندند اما بار ديگر بر پريشاني مولانا افزوده شد. سرانجام شمس به قونيه بازگشت اما درسال ۶۴۵ هجري قمري ناپديد شد و تا ابد داغ هجر او بردل محزون مولانا نشست. از آن پس مولوي به تهذيب نفس پرداخت و سرودن مثنوي را آغاز كرد. از ديگر آثار اين شاعر پرآوازه «فيه مافيه، كليات شمس و مجالس سَبعِه» را مي‌توان نام برد.
مولوي با سرلوحه قرار دادن بزرگان دين و عرفاني چون سنايي، عطار، شمس تبريزي به مقاماتي از عرفان دست يافته است كه از ظاهر حج و اعمال عبادي آن به باطن و معنويت نهفته در آن و در فراسوي اين دو دست يافتن به ذات و وجود باري تعالي نظر دارد.
حج در انديشه عارفان جايگاه رفيع و با ارزشي دارد كه در اين راه انسان به سوي كمال خود يعني انسانيت و عشق الهي گام بر مي‌دارد. ملاحسين كاشفي يكي از بزرگان عرفان اسلامي قرن ۱۰ – ۹ در لب لباب مثنوي در رشحه پنجم در بيان حج مي‌گويد: و آن (حج) دو نوع است: يكي قصد كوي دوست و آن حج عوام است و يكي ميل روي دوست و آن حج خاص انام است و چنانچه در ظاهر كعبه اي است قبله خلق و آن از آب و گل است؛ در باطن نيز كعبه اي است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است. اگر كعبه گل محل طواف خلايق است؛ كعبه دل مطاف الطاف خالق است آن مقصود زوار است و اين مهبط انوار. آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه. (۱)
مولانا كه بي گمان بزرگترين شاعر عارف اين مرز و بوم و قله سر به فلك كشيده آسمان عرفان اسلامي است به اين فريضه الهي توجه كاملي دارد و چون ديگر عارفان الي الله به حج از منظر معنوي و چيزي غير از به بجا آوردن اعمال و رفتار ظاهري مي‌نگرد. از نگاه مولانا حج وادي سير و سلوك به سوي حضرت حق است، تزكيه و تهذيب نفس است و سراسر نور و پاكي و عرفان.
مولوي به شيوه هميشگي خود در مثنوي معنوي ابتدا با يك حكايت از پير بسطام به بيان حقيقت و هدف به جاي هميشگي خود در مثنوي معنوي ابتدا با يك حكايت از پير بسطام به بيان حقيقت و هدف به جاي آوردن حج اشاره مي‌كند. وي در دفتر دوم حكايتي از بايزيد بسطامي نقل مي‌كند كه قصد و آهنگ حج كرده است:
سوي مكه شيخ امت بايزيد از براي حج و عمره مي‌دويد
او به هر شهري كه رفتي از نخست
مر عزيزان را بكردي باز جست
گفت حق: اندر سفر هر جا روي
كو بر اركان بصيرت متكي است
گفت حق: اندر سفر هر جاروي
بايد اول طالب مردي شوي
قصد گنجي كن كه اين سود و زيان
در تبع آيد تو آن را فرع دان
هر كه كار و قصد گندم باشدش كاه خود اندر تبع مي‌آيدش
كه به كاهي بر نيامد گندي
مرد مي‌جو مرد مي‌جو، مردمي
قصد كعبه كن چو وقت حج بود
چونكه رفتي، مكه هم ديده شود
قصد در معراج ديد دولت بود
در تبع عرش و ملايك هم نمود (۲)
مولانا در قالب حكايت پير و شيخ صوفيان، بايزيد بسطامي كه آهنگ حج كرده و در راه به هر شهري كه مي‌رسد به سراغ بزرگان طريقت و صاحب دلان مي‌رود، به بيان حقيقت حج و دستيابي به غايت هر عملي اشاره مي‌كند. و با تمثيل‌هاي بي بديل درصد القاي مفاهيم است. مولانا همچنان كه هر كسي از كاشتن و زراعت گندم را اراده مي‌كند كعبه را اصل و مكه را فرع آن مي‌داند. چنان كه قصد پيامبر (ص) از معراج، ديدار با حضرت دوست بوده كه به تبع آن ديدار عرش كبريايي و ملائك آسماني نيز حاصل شد. مولانا براي تفهيم بهتر و دقيق‌تر با حكايت كوتاهي ديگر به تبيين عقيده خويش مي‌پردازد.
خانه اي نو ساخت روزي نو مريد
پير آمد خانه او را بديد
گفت شيخ، آن نومريد خويش را
امتحان كرد آن نكو انديش را
روزن از بهر چه كردي اي رفيق؟ گفت: تا نور اندر آيد زين طريق
گفت: آن فرع است، اين بايد نياز
تا ازين ره بشنوي بانگ نماز (۳)
مولانا با اين حكايت پا را فراتر از آنچه تاكنون گفته است مي‌گذارد و هر عمل عادي و روزمره را براي انجام فرايض الهي و در نهايت بهانه اي براي مشغول شدن به خدا مي‌داند تا جايي كه هدف از ساختن روزن و پنجره خانه را شنيدن بانگ اذان و نماز مي‌داند. در ادامه به حكايت سفر بايزيدي پردازد. بايزيد در راه پيري قد خميده و در حقيقت خضر وقت خويش را كه مظهر اسم باطن است مي‌يابد. پير كه نابينا و عيال وار است سبب و هدف بايزيد را از سفر مي‌پرسد و چون در مي‌يابد او قصد كعبه كرده است، زاد راه و توشه اش را كه دويست درم است طلب مي‌كند.
بايزيد اندر سفر جستي بسي
تا بيايد خضر وقت خود كسي
ديد پيري با قدي همچون هلال ديد در وي فر و گفتار رجال
ديده نابينا و دل چون آفتاب
همچو پيلي ديده هندستان به خواب
چشم بسته، خفته بيند صد طرب
چون گشايش آن، نبيند اي عجب
بس عجب در خواب، روشن مي‌شود
دل درون خواب، روزن مي‌شود
آنكه بيدارست، بيند خواب خوش
عارف است او، خاك او در ديده كش
پيش او بنشست مي‌پرسيد حال
يافتش درويش و هم صاحب عيال
گفت: عزم تو كجا اي بايزيد؟ رخت غربت تا كجا خواهي كشيد؟ گفت: قصد كعبه دارم از يگه گفت: هين با خود چه داري زاد ره؟ گفت: دارم از درم نفره دويست نك ببسته سخت بر گوشه ردي است
گفت: طوفي كن به گردم هفت بار وين نكوتر از طواف حج شمار
و آن درم‌ها پيش من نه اي جواد
دانكه حج كردي و حاصل شد مراد
عمره كردي عمر باقي يافتي
صاف گشتي، بر صفا بشتافتي
حق آن حقي كه جانت ديده است
كه مرا بر بست خود بگزيده است
كعبه هر چندي كه خانه بر اوست
خلقت من نيز خانه سر اوست
تا بكرد آن كعبه را دروي نرفت واندرين خانه بجز آن حي نرفت
چون مرا ديدي خدا را ديده يي
گرد كعبه صدق برگرديده يي
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداري كه حق از من جداست
چشم نيكو بازكن در من فكر
تا ببيني نور حق اندر بشر
با يزيد آن نكته‌ها را هوش داشت
همچو زرين حلقه اش در گوش داشت
آمد از وي بايزيد اندر مزيد منتهي در منتها آخر رسيد (۴)
پير حقيقت بين با اين گفته كه گرد من طواف كن و اين را از طواف حج نيز بهتر بدان به بايزيد و همه حجاج بيت الله الحرام مي‌فهماند كه حج گذاردن تنها به مكه رفتن و انجام اعمال و مناسكي چون احرام بستن، طواف، سعي و حلق و ري و قرباني نيست. مولانا در اين حكايت نشان مي‌دهد حج بايد در عين داشتن بعد عبادي و شكل ظاهري و شرعي، حامل تعهد و مسئوليت اجتماعي در قبال هم نوع، همسايه و همشهري باشد. چرا كه در غير اينصورت حاجي به ديدار بنايي رفته كه از يك معماري خاص برخوردار است و از اين نظر اي بسا بنا كه از كعبه نيز زيباتر، بهتر و رفيع‌تر باشد.
پير به مصداق دو حديث قدسي: «انا عندالقلوب و المنكسره» من در قلبهاي شكسته جاي دارم و «الانسان سري و انا سره» انسان سر من است و من سر او. قلب خود را خانه خدا مي‌داند، چه اينكه هيچگاه خدا از دل وي خارج شده و هيچگاه نيز در كعبه منزل نگزيده است. از اينروست كه انسان بر تمام پديده‌هاي هستي برتري دارد و علت برتري او همان بار امانتي است كه در روز است بدان گردن نهاده است. و خدا خود در حديثي قدسي مي‌فرمايد: «لايسعني ارضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المومن» (۷) نه زمين گنجايش مرا دارد و نه آسمان، ولي دل مومن، گنجايش من را دارد. بنابراين دلي كه باز اين توانايي برخوردار است كه جايگاه حضرت احديت قرار گيرد. كم از سنگ و چوب و خشت نيست انسان مي‌تواند در سايه اين عنايت و وعده الهي در چنان مرتبه اي از عرفان و محبت به خداوند قرار گيرد كه بزرگان دين و پيامبران الهي، ائمه اطهار و اوليا الله و بدان دست يافته اند.
همين مضمون، يعني رويارويي با حقيقت حج و طواف كعبه دل به جاي طواف كعبه گل در ديوان شمس مولانا تكرار شده كه از شوريدگي خاص نهفته دل كل غزليات شمس برخوردار است.
مولانا در آن غزل زيبا حج روحاني را به جاي حج جسماني توصيه مي‌كند چرا كه هر ذره از ذرات جهان نشانه اي از وجود اوست و دل هر انسان صاحب دلي مي‌تواند قرارگاه حضرت حق باشد. در اين غزل پيري كه دلش خانه خداست، به اعتقاد مولانا مي‌تواند دل شمس را خانه خدا دانست و گرد آن طواف كرد.
اي قوم به حج رفته كجاييد، كجاييد
معشوق همين جاست بيايد، بياييد
معشوق تو همسايه ديوار به ديوار
در باديه سرگشته، شما در چه هواييد؟ ! گر صورت بي صورت معشوق ببينيد
هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد
يك بار از اين خانه برين بام برآييد
آن خانه لطيف است، نشانهاش بگفتيد
از خواجه آن خانه نشاني بنماييد
يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديت
يك گوهر جان كو، اگر از بحر خداييد؟ با اين همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس كه بر گنج شما، پرده شماييد (۸)
برگرفته از: پايگاه شهيد آويني
پي نوشت‌ها: ۱-لب لباب مثنوي. ملاحسين كاشفي، به اهتمام سيد نصرالله تقوي و مقدمه سعيدي نفيسي، انتشارات اساطير، ص ۵۵
۲-مثنوي معنوي، دفتر دوم. بيت ۲۲۲۶ – ۲۲۱۸. ۳-همان. بيت ۲۲۳۰ – ۲۲۲۷. ۴-همان. بيت ۲۲۵۱ – ۲۲۳۱ ۵-شرح جامع مثنوي معنوي، كريم زماني، ج۲، ص ۵۵۶. ۶-شرح مثنوي. ولي محمد اكبرآبادي، دفتر دوم. ص ۱۸۲. ۷-همان. ۸-كليات شمس، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، ج۲، شماه ۶۴۸.


| شناسه مطلب: 42679