قم هم برای عاشقان کربلا شد

درب‎های ورودی به ضریح را برای سیراب کردن جان‎های تشنه باز کرده‎اند؛ اینجا کربلاست یا پشت دیوار بقیع؟! برای این جماعت کف العباس(ع) و بین الحرمین و تل بانو زینب(س) فرقی ندارد؛ هرجا، هرکس، هر شیءِای که نشانی از محبوبشان دارد، آنها را مست می‌کند از باده ناب ....

سودای نم كشيده سرخی از عمق تاريخ، بوی باغ سيب سرخ؛ بوی عشق، بوی خون، بوی جان‎های خسته و ملول؛ صدای ناله و آه؛ همهمه مستانه فرشتگان دربام و بر؛ حكايتی غريب است، پشت درب‎های سپيد مدرسه معصوميه؛ هنوز ساعت موعد، نرسيده است كه صدها پای در صف كشيده جان بر لب، به انتظار رويت كالبدی پولادين و نقش بسته از زرين برگ‌های شقايق نشان از رخساره آفتاب، ايستاده‌اند تا از نزديك چشمانشان را به ضريح پرنور مولای عياران و نيك نامان و آزادگان تاريخ روشن كنند.

همهمه‎ای است، غوغايی است، شوری است، اميدی است و بغض‌هايی است در گلومانده تا اين درب‌های سپيد، در مقابل عظمت انشعاب نور از سرزمين موعود تا شهر آل پيامبر(ص)، باز شود با گريه و آه و شيون و نوای جانم حسين كه جامانده است در عمق خلقت انس و جن؛ و چه نيكو گفت فاضل اين ديار كه:

موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشد...... رود را از جگر كوه به دريا بكشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است...... وای بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد

در سويدای خويش سر در گريبانم كه صدای ولوله‌ای قلبم را از جای می‎كند؛ چه شده است؟!آری درب‎ها را برای سيراب كردن جان‎های تشنه باز كرده‎اند؛ وای خدای حسين(ع)، باور كنم يا نه؟! اينجا كربلاست يا پشت ديوار بقيع؟! اينجا بين‎الحرمين است يا كف‎العباس(ع)؟! برای اين جماعت كف العباس(ع) و بين الحرمين و خيمه‎گاه و تل بانو زينب(س) فرقی ندارد؛ هرجا، هركس، هر شیءِای كه نشانی از محبوبشان دارد، آنها را مست می‌كند از باده ناب؛ سرمست می‎كند از اشتياق و آتش می‌زند به جان بی‎تابشان. زنان و مردان و حتی كودكان، همچون مادران بی‌تابی كه سال‎ها از كودك دلبند خود دور بوده‎اند، به سمت درب ورودی هروله می‌كنند.

فرشتگان خدا، آن بالای سر كتابت می‎كنند و ضبط می‎كنند اين حقيقت زنده تاريخ را؛ آنها هم از اشتياق ياران و جاماندگان از غوغای كربلای حسين(ع) به وجد آمده‎اند؛ آنجا هيچ لنزی توان ضبط هرم اين اشتياق را ندارد؛ هيچ قلمی را توان نگارش اين شور نيست و هيچ زبانی نيست كه برای ديگری، حديث عاشقی را روايت كند؛ كوشش من هم بی حاصل است زيرا وقتی چشم‎ات به ضريح می‌افتد، ديگر نه چيزی می‎بينی، نه چيزی می‎شنوی، نه جايی را حس می‎كنی و نه دستت به قلم می‎رود؛ هيچ؛هيچ، فقط سكوت و خلاء؛ نيازی به هيچ كار نيست، چشم‎ات كه به ضريح می‎افتد بی اختيار دلت می‎شكند؛ بغضت بدون هيچ بهانه دلخراشی می‎تركد؛ قلبت قفل می‎شود و زبانت بند می‎آيد؛ تو فقط بايد به تماشا بنشينی و تلالوی زرين اشتياق را تماشا كنی، اشك خودش راه را پيدا می‎كند؛ مثل همين پيرمردی كه در كنار من دارد از حال می رود و زير لب مثل فرشتگان بالای سرش نوای جانم حسين(ع)، سر می‎دهد.

اين وسط كسی نگاه نمی‌كند، همه گريه می‌كنند، همه ناله می‌زنند و همه بر سر می‌زنند، همچون مادری كه بر سر نعش جوانش قالب تهی می‌كند از بی كسی؛ خدايا، خداوندا... اين چه رازی است اين چه رمزی است و آخر«اين حسين(ع) كيست كه عالم همه ديوانه اوست... اين چه شمعی است كه جان‎ها همه پروانه اوست». پشت اين پنجره‎های فولادی و نقش بسته از گل‎های شقايق، هر كس به نوايی با جان جانانش درد و دل می‌كند؛ اين مردم پشت اين پنجره‎ها دنبال دل گمشده‎شان آمده‎اند؛ نيمه گمشده‎شان. می‎خواهند از اين پنجره‎ها پرواز كنند و به وصل معشوق برسند؛ البته بيرون از اين درب‎ها هم عده‌ای هستند كه مثل هميشه تاريخ شيدايی را نمی‎فهمند؛ چكارشان داريد بی عاطفه‎ها... هان! مگر شما هنوز صدای هل من ناصر حسين(ع) را نمی‌شنويد؟ شما را چه شده است كه از بوی سيب‎های بهشتی مست نمی‎شويد؟ به قول مولای آزادگان، در شكم‌هايتان چه آتشی ريخته‌ايد كه ديگر بوی بهشت را نمی‌شنويد؟ هنوز ناله شير خواره حسين(ع) شما را بيدار نكرده است؟ نه! گمان نمی‌كنم.

كيست كه اينجا باشد و بوی حضور مادر حسين(ع) را استنشاق نكرده و ناله «جان مادر حسين(ع)» بانوی بهشت او را از خود بی خود نكرده باشد! آری ذره ذره اين كارگاه، بوی فاطمه(ع) و علی(ع) را می‌دهد كه ميهمانان خانه حسين(ع) شان را آب و گلاب ميهمان می‎كنند؛ اينجا هر جايش بوی عشق می‎دهد؛ چوبش؛ شيشه و سنگش و ماسورها و گل و مرغ‎های روی ضريح؛ بهانه‌ای برای گريه نيست؛ دليلی برای شكستن نمی‌خواهی؛ اينجا مردم قلبشان را به پنجره پولادين ضريح گره می‌زنند تا بوی شوقشان در كربلا، به خاك تربت برسد.

جای نفس كشيدن نيست؛ نفسم دارد می‌گيرد؛ عقده‎هايم باز شده و با مولای غريبم درد دل‎هايم را كرده‎ام و با ضريح هم قرار كربلا را گذاشته‎ام و وقت وقت رفتن است ولی اينجا نه پای را يارای رفتن است و نه دل را هوس كندن. ناچار خود را به گوشه خارجی درب می‌كشانم كه مادری من را صدا می‌كند؛ قاب عكسی در دست دارد و به سوی من می‌آيد و با اشكی روی گونه، می‌گويد كه پسرم، اين عكس را بگير و ببر و به ضريح بچسبان، عكس پسرم است سريع باش خدا خيرت بدهد. نمی‌دانم اصلا اين جور موقع‌ها، «نه» به سر زبانم نمی‌آيد، قبل از اينكه بروم گفتم مادر جان اين عكس پسرتان است؟شهيد شده؟! كاش زبانم لال می‌شد و اين كلام را نمی‌گفتم تا شيون اين پيرزن دست به كمر قلبم را آتشی دوباره نزند؛ آری پسرش بود؛ می‌گفت سی سال پيش به من گفت می‌روم راه كربلا را باز كنم و با هم به پابوسی مولا می‌رويم؛ قربان وفايش، قول داده بود به قولش عمل كرد ولی رفت و ديگر نيامد؛ نيامد، نه خودش، نه خبرش، نه تنی نه حتی استخوان و پلاكی... ولی پسرم را قربانی حسين(ع) كردم خوشبحالش؛ جايش پيش خدا خوب است خداكند كه آنجا جايی هم برای مادرش داشته باشد.

نه من، نه اين پيرزن، نه آن طفل خرد را توان دل كندن از اين عشقكده نيست؛ هر كس، شعری می‎خواند، ذكری می‎گويد و دستی بر سينه می‎كوبد.

البته ناگفته نماند، اين چند وقت هم در اين جعبه‎های جادويی مجازی عصر ما هم هستند كه به اين ناله زدن‎ها برای ضريح مولايشان نيش خند می‌زنند؛ ولی خدا می‎داند و اين مردم می دانند و صاحب اين ضريح می‌داند كه «ميان عاشق و معشوق رمزی است ... چه داند آنكه اشتر می‎چراند»؛ عاشق كه می‎شوی تازه حال مجنون‎ قصه نظامی را می‎فهمی كه در كشاكش تاريخ هنوز آه و ناله و شورشيدايی‎اش مشق عشق عاشق‎های شهرماست.

با ضريح حسين(ع) كه نمی‌توان وداع كرد، بايد پيش از رفتن قلب پرزنگارت را با ماسوره‎های ضريحش ‌صیقل دهی و گره بزنی به شبكه‎هايش تا در سرزمين موعود كه رفت، همنشين صاحب تربت بی‎مانند گيتی شود. دلت را گره بزن به ضريح، آرزوهايت را برای همين پيكره پولادين و زرين تعريف كن، فطرس‎های حسين(ع)، خبررسانان خوبی هستند، آرزوهايت را مو به مو برای اربابت تعريف می‎كنند و حاشا به كرم اولياالله اگر حديث شيفتگانشان را بی جواب بگذارند.

منبع:ايكنا


| شناسه مطلب: 429