اسلام دین صلح یا جنگ؟

اسلام نه صلح را به معنی یک اصل ثابت می پذیرد که در همه شرایط باید صلح و ترک مخاصمه حاکم باشد و نه در همه شرایط جنگ را می پذیرد و می گوید همه جا جنگ. صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است، یعنی تابع آن اثری است که از آن گرفته می شود.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، بيست و پنجم و به روايتي بيست و ششم ربيع الاول سالروز تحقق پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، يعني صلح حضرت امام حسن مجتبي(ع) با معاويه است، نظر به اهميت موضوع و تناسب آن با اتفاقات سياسي اين روزهاي دنياي اسلام برگي از تاريخ و ديد گاه هاي اسلام پيرامون صلح را ورق مي زنيم.
مقدمه
يك فرمانده نظامي چنانكه در بعد نظامي بايد قوي باشد در بعد سياسي هم بايد قوي و ريز بين باشد. يكي از مصاديق مبارزات سياسي هر فرمانده نظامي معاهدات نظامي است. سابقه صلح و معاهدات نظامي در تاريخ اسلام به عصر پيامبر گرامي اسلام صلي الله بر مي گردد[1]. عهدهايي كه بين ايشان و قبايل يهود[2]، نصاراي نجران[3]، مشركين[4] بسته شد و تا عدم پيمان شكني[5] آنان نيز پايدار بود. و همچنين در زمان اميرالمومنين علي عليه السلام معاهده اي بين ايشان و معاويه در جنگ صفين رخ داد. البته بايد در نظر داشته باشيم هدف اصلي نظام امامت جامعه‌سازي و صيانت از جامعة النبي است. جنگ و صلح اموري فرعي‌اند كه در مسير جامعه‌سازي قرار دارند پس اگر هر كدام از ائمه عليهم السلام اقدام به جنگ يا صلح كردند وظيفه اي بوده كه در اين مسير بايد طي مي شده كه در بحث بعدي به آن خواهيم پرداخت. هر معاهده ي نظامي لزوما به اين معنا نيست كه پذيرندگان معاهده اقرار به شكست كرده و از حق خود بگذرند بلكه اين امكان وجود دارد كه اين صلح مقدمه اي براي پيروزي بزرگتر يا زمينه ساز اقدامي مهم تر باشد.
اسلام دين صلح يا جنگ؟
آيا اينكه اسلام دين صلح است يا جنگ هميشه محل نزاع و اختلاف بوده است اگر كسي بپرسد آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ, ما چه بايد جواب بدهيم؟ به قرآن رجوع مي كنيم. مي بينيم در قرآن, هم دستور جنگ رسيده و هم دستور صلح. آيات زيادي راجع به جنگ با كفار و مشركين داريم: وَ قاتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلونَكُمْ وَ لا تَعْتَدوا[6] و آيات ديگري. همچنين است در باب صلح: وَ انْ جَنَحوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها[7] اگر تمايل به سلم و صلح نشان دادند, تو هم تمايل نشان بده. يك جا مي فرمايد: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ [8] و صلح بهتر است. پس اسلام دين كداميك است؟.
اسلام نه صلح را به معني يك اصل ثابت مي پذيرد كه در همه شرايط بايد صلح و ترك مخاصمه حاكم باشد و نه در همه شرايط جنگ را مي پذيرد و مي گويد همه جا جنگ. صلح و جنگ در همه جا تابع شرايط است، يعني تابع آن اثري است كه از آن گرفته مي شود. مسلمين چه در زمان پيغمبر, چه در زمان حضرت امير, چه در زمان امام حسن و امام حسين, چه در زمان ائمه ديگر و چه در زمان ما, در همه جا بايد دنبال هدف خودشان باشند, هدفشان اسلام و حقوق مسلمين است; بايد ببينند كه در مجموع شرايط و اوضاع حاضر اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان مي رسند آن راه را پيش بگيرند و اگر احياناً تشخيص مي دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان مي رسند آن راه را پيش بگيرند. اصلًا اين مسأله كه جنگ يا صلح؟ هيچ كدامش درست نيست. هر كدام مربوط به شرايط خودش است.[9]
در روايتي، اميرالمومنين عليه السلام علت دست كشيدن از خلافت بعد از وفات پيامبر صلي الله و جنگ در مقابل طلحه، زبير، عايشه و معاويه با استناد حالات مذكور براي پيامبران و ساير اولياء خدا كه در قرآن بيان شده را تشريح كرده اند.[10] اين حالات ناظر بر نوعي صلح و كنار كشيدن از مردم است. بنابراين ساير اولياي خدا نيز گاهي در شرايطي مجبور به سكوت و انزوا مي شدند و مقابله نظامي هميشگي نبوده.
همانطور كه گذشت پيشينه ي صلح در زمان اسلام به عصر پيامبر صلي الله بر مي گردد بنابراين به يكي از معاهدات ايشان كه منشاء خيرات فراوني بود به صورت مختصر اشاره مي كنيم.
صلح حديبيه
پيامبر صلي الله در ماه ذي القعده سال 6 ه.ق به قصد عمره و بعد از جنگ بدر، احد و احزاب به سمت مكه حركت كردند كه در نهايت با ممانعت مشركين از ورود ايشان به مكه منجر به صلح شد. مفاد اين صلحنامه[11] به طوري بود كه برخي مسلمين اعتراض كرده و خواستار جنگ با كفار بودند ولي همين مفاد كه به ظاهر ضرري براي مسلمين بود سبب شد كه ورق به نفع مسلمين برگشته[12] و در نهايت به فتح مكه بدون خونريزي منجر شود. هنگامى كه پيامبر و ياران وارد سرزمين حديبيه شدند وقتي مشركين با خبر شدند كه پيامبر صلي الله به مكه در حال حركت است خالدبن وليد را به همراه 200 نفر براي حمله به آنها فرستادند كه وي دركوههاى نزديك مكه مستقر شد. بعد از اداي نماز ظهر توسط مسلمانان خالد به يارانش گفت در هنگام نماز عصر بايد به مسلمين حمله كنيم. در اين هنگام آيه اي[13] نازل شد و اين خطر را گوشزد كرد و دستور نماز خوف را به طريق اعجاز قبل از اقدام مسلمانان به نماز به آنها داد كه همين امر هم سبب مسلمان شدن خالد بن وليد شد. در ادامه حضرت كسي به مكه فرستاده تا هدف از اين مسافرت را بيان كند[14] ولي با تاخيري كه در برگشت او پيش آمد شايعه شد كه او كشته شده. در نتيجه پيامبر، ياران را به تجديد عهد امر كرد كه اين بيعت، به بيعت شجره يا رضوان[15] شهرت يافت. ولي بالاخره پيك حضرت به همراه فرستاده اي از كفار برگشت و پس از گفتگوهاي متعدد، كارشكني و بهانه جويي هاي[16] فرستاده ي كفار پيمان صلح منعقد شد كه بنابر مفاد صلحنامه مسلمين مجبور شدند به مدينه برگشته و سال بعد حج بجا بياورند كه در هنگام برگشت آيات سوره فتح بر ايشان نازل شد وهمچنين مژده ي فتح خيبر و اختصاص غنائم آن، به شركت كننده گان در صلح حديبيه داده شد. طبق نقل علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان كل سوره ي فتح بعد از صلح حديبيه و تا قبل از رسيدن به مكه نازل شده است.
خداوند در اين سوره مي فرمايند تصور نكنيد اگر در سرزمين حديبيه درگيرى ميان شما ومشركان مكه رخ مى داد، مشركان برنده جنگ مى شدند[17] اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است[18] . يعني اگر مؤمنان در امر جهاد ضعف وسستى نشان ندهند و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند خداآنها را پيروز مى كند[19].
همانطور كه اشاره كرديم صلح حديبيه ثمرات فراواني داشت. از جمله اينكه در فَطرَتي كه بوجود آمد زمينه اعلام اسلام به سران و پادشاهان مهم دنيا[20] پديد آمد، قلعه ي خيبر كه دژي استراتژيك بود تصرف شد و در نهايت تمام اين پيروزيها به فتح مكه انجاميد.
بررسي وضعيت زمان امام حسن عليه السلام
چنانچه گذشت دين اسلام نه دين صلح صِرف است نه جنگ صِرف بلكه نسبت به شرايط و افراد متفاوت است. با توجه به پذيرش صلح توسط امام حسن عليه السلام و انجام جنگ توسط امام حسين عليه السلام اين سوال به ذهن مي رسد كه چه شرايطي در زمان امام حسن و امام حسين عليهما السلام حاكم بوده كه يكي صلح را به صورت اختياري يا از روي اجبار پذيرفت و ديگري جنگ را انتخاب كرد.
صلح يا بيعت؟!
يكي از مسائلي كه بايد به آن توجه كرد مفاد صلحنامه است كه علاوه بر شواهد تاريخي ديگر كه در ادامه ذكر خواهد شد، دال بر اين است كه صلح بر امام عليه السلام تحميل شده نه اينكه ايشان به اختيار صلح را انتخاب كرده باشند. شرايط مذكور در صلحنامه مظلوميت اميرالمومنين علي عليه السلام (كه خليفه ي قبل از ايشان بود) و تابعين آن حضرت را گوشزد مي كرد[21]. در ضمن طوري بود كه نشان مي داد حضرت از مقام ولايت خود استعفا نداده و بعد از معاويه حق خلافت را براي خودشان برگزيده اند و همچنين معاويه را ملزم به رعايت قوانين اسلام كردند.
غير از مفادي كه امام عليه السلام در صلحنامه گنجانده بودند همانطور كه در آينده مي آيد، ايشان نسبت به عدم وفاي معاويه به مفاد صلحنامه و طينت خبيث بني اميه تذكر دادند كه همين معنا بعد از به حكومت رسيدن معاويه به تحقق پيوست. وي در ابتدا صلحنامه را به صورت قولي زير پا گذاشت[22]، در ادامه دست به كشتار وسيع ياران اميرالمومنين زد[23] و در نهايت هم نسبت به جانشيني فرزندش اقدام كرد.
اما در مورد امام حسين عليه السلام بحثي از صلحنامه يا مفادي كه امام عليه السلام بخواهد آن را تعيين كند يا اينكه يزيد تمايل داشته باشد درباره اين مفاد با امام عليه السلام تعامل كند وجود ندارد بلكه مساله يك بعت نامه است كه دو طرف دارد يا تسليم يا جنگ[24]. يكي از عوامل مهمي كه بين زمان دو امام فرق مي گذارد همين مطلب است. در آينده اشاره خواهيم كرد كه ورقي سفيد امضاء از طرف معاويه به دست امام حسن عليه السلام مي رسد كه به اين معني است كه هر چه شما در مورد مواد صلحنامه مدنظر داريد مرقوم كنيد و من هم پيشاپيش همه را قبول كرده و امضا كرده ام ولي وقتي نامه ي يزيد بن معاويه به فرماندار مدينه وليد بن عتبه را مورد مطالعه قرار ميدهيم ميبينيم كه وي دو راه پيش پاي او قرار داده كه همان بيعت يا كشتن امام حسين عليه السلام است.
وضعيت اجتماعي و سياسي
از جمله مسائل مهمي كه هم دوران خلافت اميرالمومنين و هم دوران خلافت امام حسن عليه السلام را تحت شعاع خود قرار داده بود فتوحات خلفاي قبل بود كه نتيجه ي آن بدست آمدن غنائم فراوان براي مسلمين بود. از يك طرف ميل جنگويان به تصدي مناصب جنگي و كسب فتوحات و از طرف ديگر ميل آنها و به خصوص اهالي كوفه براي بدست آوردن ثروت حاصل از غنائم روز به روز بيشتر مي شد. ولي پس از به خلافت رسيدن اميرالمومنين عليه السلام حضرت ديدند، هرچه جامعه ي اسلامي از لحاظ مساحت گسترش پيدا كرده، تعاليم اسلام و همچنين فاصله ي طبقاتي بين مردم رعايت نشده كه اين امر بخاطر اعمال سليقه ي خلفاي سابق در تقسيم غنائم و بيت المال بود، فلذا اولين حركت ايشان تقسيم عادلانه بيت المال و بازپس گيري اموالي بود كه ناروا از بيت المال به افراد بخشيده شده بود. همين امر سبب شد كه آتش اولين فتنه توسط طلحه و زبير زده شده و در ادامه معاويه هم به طمع افتاد كه براي فتح ممالك اسلامي به حركت در بيايد. واضح است كه اين جنگها به نوعي جنگ داخلي محسوب شده و غنائم چنداني در بر نداشت علاوه بر اينكه افراد مجبور بودند در مقابل اقوام، هم قبيله يا حتي دوستان خود به جنگ بپردازند. تا جاييكه مردم در مقابل دعوت هاي مكرر اميرالمومنين نسبت به جهاد سربازده و اين وضعيت در زمان امام حسين عليه السلام هم ادامه داشت كه در ادامه به اين مطلب از زبان حضرت اشاره خواهيم كرد.
با توجه به مطالب فوق به نظر مي رسد شيعياني كه از ياري اميرالمومنين و امام حسن عليهما السلام در مقابل معاويه امتناع كردند و همواره دنبال زندگي دنيا بودند بخاطر اعمال فشار توسط معاويه و عمّالش پشيمان شدند و در ادامه نسبت به دعوت امام حسين عليه السلام به كوفه اقدام كردند و اين مطلب يكي از مواردي است كه فقط در زمان بيعت مردم پس از قتل عثمان با اميرالمومنين عليه السلام به چشم مي خورد فلذا مي بينيم كه همين ها وقتي توسط ابن زياد به مطامع دنيوي خود مي رسند عليه امام حسين عليه السلام شمشير كشيده و در مقابل ايشان بسيج مي شوند. همانطور كه در ذيل آيه ي مباركه 22 و23 سوره فتح اشاره شد خداوند قول نصرت به مسلمانان داده است ولي در زمانيكه آنها دست از كسالت و خمودي بردارند.
مي توان تصدي منصب خلافت ظاهري توسط ائمه عليهم السلام را از مصاديق نصرت و ياري خداوند و تصدي حكومت، توسط حاكمان جور را نشانه ي ابتلاي مردم توسط خداوند برشمرد. چنانچه در آينده هم ذكر مي شود يكي از دلايلي كه امام علي و امام حسن عليهما السلام حكومت ظاهري را رها كردند همين عدم اقبال مردم است. در اصل ايشان منفعت عامه را بر منفعت شخصي ترجيح داده و طبق خواست مردم عمل كردند.
تفاوت رفتاري بين پدر پسر
از ديگر شاخصه هايي كه ميتوان به آن اشاره كرد تفاوت رفتاري و عملي بين پدر و پسر و تفاوت رفتاري و عملي اطرافيان دو برادر بود. از يك طرف ميبينيم معاويه در ظاهر التزام عملي به اسلام دارد و در مقابل يزيد اصلا چنين التزامي ندارد و در طرف مقابل هم اطرافيان امام حسين عليه السلام اعم از عشيره، ياران و حتي خانواده ي ايشان حاضرند تا پاي جان خود از امام عليه السلام دفاع كنند ولي اطرافيان امام حسن عليه السلام چنين حالتي ندارند و حتي امام عليه السلام در خيمه خود نيز ايمن از خطر نيست[25]. همچنين ايشان جاسوسي شبانه روزي در منزلش دارد كه تمامي اخبار ايشان را نو به نو براي معاويه ارسال ميكند كه در نهايت هم همين فرد سبب شهادت امام عليه السلام مي شود.
چنانچه در آينده اشاره مي كنيم اقدام امام حسين عليه السلام در مقابل يزيد اقدامي است عليه فسق علني هيئت حاكمه به رياست يزيد كه نتيجه ي ابتدايي اين اقدام مواجه شدن با اقبال عمومي مردم[26] و در مرحله ي بعد زمينه سازي براي ساير قيامهاي مردمي[27]و قيامهاي منتسب به فردي از خاندان نبوت[28] مي شود. تا جاييكه هر كسي مي خواهد داد عدالت و تساوي سر بدهد خونخواهي امام حسين عليه السلام را مستمسك قرار داده و اقدام به قيام مي كند و مي بينيم كه اين قيامها تا بر چيده شدن خاندان بني اميه، بني مروان و همچنين بني عباس ادامه دارد. ولي در زمان امام حسن عليه السلام حركت معاويه به سمت كوفه به علت خونخواهي خليفه ي مقتول (عثمان) است و حركتي عليه هيئت حاكمه به رياست امام حسن عليه السلام است و اگر امام عليه السلام باتوجه به شرايطي كه داشتند شكست ميخوردند در اصل هيئت حاكمه ي اسلامي شكست خورده بود و عملا راهي براي بازگشت ايشان به مسند خلافت نبود.
ساختار لشكر امام حسن عليه السلام
مساله ي بعدي ساختار لشكر امام حسن عليه السلام است كه متشكل از 40 هزار نفر بود و توسط حجر بن عدي، در زمان امير المومنين عليه السلام براي حمله به معاويه جمع آوري شده بود ولي همين افراد هم يكدست و يكپارچه نبودند.
1- عده اي از شيعيان واقعي آن حضرت و پدرشان بودند.
2- عده اي از خوارج بودند كه خواستار قتل معاويه بودند هر چند امام عليه السلام را قبول نداشتند.
3- عده اي به طمع غنيمت همراه امام عليه السلام شده بودند.
4- عده اي هم بخاطر تبعيت از روساي قبيله ي خود همراه امام عليه السلام شده و هدف خاصي نداشتند.
امام عليه السلام لشكر را به دو قسمت تقسيم كردند. دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيدالله بن عباس، قيس بن سعد بن عباده و سعد بن قيس به عنوان پيش قراول سمت معاويه روانه كردند و ساير افراد را هم با خود به ساباط مدائن بردند. در ادامه و پس از خودفروشي عبيدالله بن عباس[29]، زخمي شدن امام عليه السلام، رسيدن نامه اي سفيد امضاء از طرف معاويه به امام عليه السلام مبني بر تعيين مفاد صلح نامه توسط امام عليه السلام، معطوف بودن نظر ياران امام عليه السلام به صلح[30]، ايشان جريان را به قيس خبر داده و وي را از ادامه جنگ منع كردند.
موارد مذكور در كلام امام عليه السلام
غير از مواردي كه ذكر شد عللي نيز در كلام امام عليه السلام براي اين صلح ياد شده است:
1- آخرين راه موجود:
امام عليه السلام در پاسخ افرادي كه به ايشان القاب ناروا مي دادند مي فرمودند: من عزت بخش مومنين هستم و وقتي شما را ديدم كه توان محاربه نداريد آن را رها كردم تا همانند حضرت خضر كه كشتي را سوراخ نمود تا افراد و كشتي محفوظ بمانند عمل كرده باشم.[31]
2- تقيه:
از ايشان نقل شده است كه فرمودند پدرم به من گفت هيچ سپري براي مومن بهتر از تقيه نيست[32] و اگر تقيه نبود خداوند عبادت نمي شد و در قرآن كريم[33] هم فقط به شرط تقيه به همكاري با كافران امر شده است[34]. از اين صحبت امام عليه السلام مي توان نتيجه گرفت بهترين راه مقابله با حكومت معاويه تقيه بوده و اگر اين كار انجام نمي شده اصل اسلام از بين مي رفته.
3- بي وفايي مردم كوفه:
پس از رهسپار شدن عبيدالله بن عباس به سمت معاويه امام عليه السلام خود به نخليه آمده در طي ده روز تنها 4هزار نفر به امام پيوستند كه در ادامه امام عليه السلام به كوفه بازگشته و خطبه اي در مقام توبيخ كوفيان و تقبيح بني اميه و شخص معاويه ايراد كردند[35].
4- عدم تمايل مردم به جنگ:
پس از رسيدن نامه ي سفيد امضاي معاويه به امام حسن عليه السلام چنانچه گذشت ايشان به قرائت خطبه پرداخته و فرمودند مسلمانان آگاه باشيد معاويه ما را به مساله اي فرا ميخواند كه عزت و تامين حق واقعي ما در آن نيست اگر داراي روحيه ي شهادت طلبي هستيد آن را رد كنيم و دست به شمشير ببريم و اگر نه آن را رد كنيم كه مردم شعار زندگي زندگي كه معناي آن صلح بود را سر دادند. ايشان قبل از امضاي صلحنامه خطبه اي قرائت كرده و مردم را نسبت به اختصاص حق خلافت به خودشان تذكر دادند كه كارساز نشد[36]. بعد از امضاء صلح هم امام عليه السلام بر اين امر تاكيده كرده و فرمودند: وقتي ديدم تمايل اكثر افراد بر صلح است آنرا پذيرفتم چون جنگي كه در آن ميل نباشد سرانجام ندارد و پيروزي در برندارد[37]. در نقل هاي متعددي هم از ايشان نقل شده كه به حرام بودن خلافت بر بني اميه تاكيد و بي وفايي مردم را متذكر شده اند[38].
عوامل خارجي
علاوه بر تمامي موارد مذكور طمع همسايگان خارجي نسبت به ممالك اسلامي را نيز نبايد فراموش كرد. چنانچه يعقوبى، در كتاب تاريخ خود بعد از صلح معاويه با امام حسن عليه السلام به قرارداد صلحي كه بين معاويه و روميان براي اولين بار بسته شد اشاره مي كند[39] . خطري كه در اين تهاجم وجود داشت ريشه كن شدن دين اسلام توسط روميها يا حداقل مسلط شدنشان بر مسلمانان بود كه اين امر در قرآن كريم نفي شده است[40]. البته اين خطر در تمامي دوران همسايگي روميان با ممالك اسلامي وجود داشت[41].
ره آورد صلح امام حسن عليه السلام
پيش فرض ما از اينكه در اينجا بحث از ره آوردهاي صلح امام حسن عليه السلام را مطرح ميكنيم اين است كه موارد مثبت را ذكر كنيم هر چند شايد موارد منفي هم وجود داشته باشد ولي طبق مباني اساسي شيعه نسبت به امام و مساله ي امامت[42] اين قضيه مسلم است كه تصميم امام بهترين تصميم موجود نسبت به شرايط و افراد است و به اصطلاح از بين گزينه هاي موجود، گزينه راحج توسط ايشان انتخاب شده است و اگر قرار بود گزينه هاي مرجوح انتخاب شود مرتبه ي امامت مورد خدشه واقع ميشد.
معرفي خاندان بني اميه و شخص معاويه
يكي از ره آوردهاي صلح امام حسن عليه السلام آشنايي مردم با دستگاه حكومت بني اميه بود. اين معارفه ابعاد مختلفي داشت كه از جمله ميتوان به مساله ي حصر اقتصادي[43] يا همانطور كه گذشت به جنبه ي جنگ طلبي[44] معاويه اشاره كرد. علاوه بر اينها معاويه ساختاري اعتقادي كه متشكل از دو پايه ي اساسي[45] بود را تشكيل داد كه سبب خفقان شديد و عدم قدرت رويايي عوام و خواص مردم با اين دستگاه جائر بود. همچنين وي نسبت به تبعيد تعداد زيادي از شيعيان كوفه اقدام و آنها را به خراسان منتقل كرد. نقطه ي اتكاي معاويه در ارتكاب اين جنايات كه بر خلاف صلحنامه بود را مي توان بلامنازع بودن وي پس از صلح با امام حسن عليه السلام دانست. زيرا تنها مانعي كه وي بر سر راه خود احساس مي كرد وجود امام عليه السلام بود كه اين مانع هم با صلحنامه اي كه به هيچ يك از مفاد آن عمل نشد از بين رفته بود. از اين مطلب ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اقدام معاويه به صلح امري بود كه خيلي راحت وي را به مقام خلافت مي رساند و مي توانست به مقاصد خود برسد.
از ديگر اقدامات سياسي و زيركانه ي معاويه بعد انعقاد صلح برانگيختن تعصبات قبيله ايي بود كه همين امر سبب شد تا روساي قبايل بخاطر برخورداري از عطاياي حكومت نسبت به چاپلوسي و خراب كردن روساي ساير قبايل كوشيده و همواره در كنار حكومت باقي بمانند و در مقابل اعتراضات و شورشها كمك كار والي باشند. اين امر ناخودآگاه سبب قوت حكومت اموي، سركوب افراد صلح طلب و سكوت در مقابل ظلمهاي دستگاه جائر حكومت شد. همين تطميعات مادي توسط دستگاه حكومتي سبب شد كه مردم دين خود را به دنيا فروخته و بخاطر كسب مال برروي اعتقاد خود خط بطلان بكشند[46].
حفظ جان شيعيان
از ديگر نتايج صلح امام حسن عليه السلام حفظ جان شيعياني بود كه در مكه، مدينه، بصره، كوفه و... حضور داشتند و محبت خاندان نبوت را در سينه داشتند[47]. اگر امام عليه السلام اقدام به صلح نمي كرد و جنگ را ادامه مي داد معاويه به بهانه دفع خطر اين افراد به اين مناطق حمله و همه ي افراد را از تيغ مي گذارند. چنانچه گذشت معاويه صرف اينكه فردي را به نام شيعه اميرالمومنين مي شناختند اقدام به قطع مواجب وي از بيت المال مي كرد و همچنين حاكم او بر كوفه هم كه قبلا جزء لشكريان اميرالمومنين بود و تمامي ياران ايشان را مي شناخت اقدام به مثله كردن و قتل شيعيان به بدترين وضع مي كرد. حالا اگر صلحي در كار نبود معاويه با دستي بازتر نسبت به اين جنايات اقدام ميكرد. همچنين امام عليه السلام با علم به اين مسائل اقدام به قرار دادن بندي در صلحنامه كرد كه در آن ذكر شد كه جان شيعيان اميرالمومنين در سراسر بلاد اسلامي در امان باشد كه اين هم محقق نشد.
جلوگيري از باز شدن كينه ها
مسئله ي بعدي كه ميتوان به آن اشاره كرد اين است كه اگر امام حسن عليه السلام در زمان معاويه اقدام به جنگ ميكرد و صلح را پذيرا نمي شد زمينه براي گرفتن انتقام فتح مكه توسط بني اميه از بني هاشم بوجود مي آمد. يكي از مطاعن بني اميه حزب طلقا[48] بودن آنهاست و اگر امام عليه السلام جنگ را انتخاب مي كردند فرصتي بود كه ايشان توسط معاويه به اسارت در آمده و در مقابل عملي كه پيامبر اكرم صلي الله با پدر معاويه و اهالي مكه انجام دادند معاويه هم امام عليه السلام را آزاد و بعدا به بهانه ايي به شهادت برساند[49]. در اصل اگر در اين زمان امام عليه السلام به شهادت ميرسيدند شايد ثمره و نتيجه اي كه بايد از آن حاصل مي شد بدست نمي آمد چون از طرفي معاويه فردي سيّاس بود و از طرف ديگر اطرافيان امام عليه السلام افرادي نبودند كه همسو با ايشان حركت كنند.
حفظ اصل اسلام و امامت
يكي ديگر از مواردي كه م يتوان به آن اشاره كرد اين است كه امام عليه السلام با انجام صلح، ضامن بقاي اصل امامت در جامعه ي اسلامي شدند. چنانچه گذشت عوامل متعددي وجود داشت كه زمينه ساز به شهادت رسيدن امام عليه السلام را فراهم ميكرد و اگر امام عليه السلام صلح را نمي پذيرفتند امكان داشت معاويه با حمله به امام عليه السلام و اطرافيان وفادارشان همه آنها را كشته و نسل امامت را از بين ببرد[50].
به طور خلاصه مي توان چنين نتيجه گرفت كه هدف امام حسن عليه السلام از صلح حفظ اصل موجوديت اسلام، نظام امامت و شيعيان بوده است.
با توجه به مطالبي كه ذكر شد ادعاي ناكار آمدي صلح به دليل وفادار نماندن معاويه به شرايط و اعمال استبداد عليه شيعيان[51]،
ادعاي برابري صلح با شكست و ذلت[52]، ادعاي اينكه اين تصميم از روي جهل و كم‌كاري[53] يا از روي روحيه سازش‌كاري و ترس و راحت كردن خود بوده[54] و در نهايت اتهام نداشتن خط مشي ثابت توسط ائمه اطهار عليهم السلام درست نيست.
مخالفت يا موافقت امام حسين عليه السلام با صلح
تا اينجا پيشينه ي صلح، شرايط افراد و زمان امام حسن و امام حسين عليهما السلام و در نهايت نتايج صلح امام حسن عليه السلام را مورد بررسي قرار داديم. در آخرين مطلبي كه مرتبط به اين بحث است به اين مطلب خواهيم پرداخت كه آيا امام حسين عليه السلام با صلح برادرشان مخالف بودند يا خير[55] ؟!
نقل روايات مخالفت
برخي مورخين اهل سنت خواسته اند مخالفت امام حسين عليه السلام را با صلح امام حسن عليه السلام با توجه به رواياتي ثابت كنند. از جمله:
1- حديثي كه طبري در كتاب تاريخ خود از عثمان بن عبدالرحمان نفل كرده كه بعضي تواريخ ديگر همين موضوع را در كتب خود از طبري نقل كرده اند[56]. متن حديث به اين شرح است: وكتب الحسن إلى معاوية في الصلح وطلب الأمان وقال الحسن للحسين ولعبدالله بن جعفر إني قد كتبت إلى معاوية في الصلح وطلب الأمان فقال له الحسين نشدتك الله أن تصدق أحدوثة معاوية وتكذب أحدوثة علي فقال له الحسن اسكت فأنا أعلم بالأمر منك[57] [58]. در تاريخ ابن عساكر نيز گفت و گوي فوق با مختصر اختلافي نقل شده كه به دنبال آن گفته است هنگامي كه حسين خشم برادر و تصميم او را در انجام صلح ديد از مخالفت خود دست كشيد و آن را پذيرفت و به برادرش حسن گفت: أنت اكبر ولد علي, و أنت خليفتي, و أمرنا لأمرك متبع فافعل ما بدالك[59] [60].
2- از پاره اي روايات نقل مي شود كه امام حسين عليه السلام در آغاز مايل به چنين مصالحه اي نبود ولي هنگامي كه به صورت سؤال, نه اعتراض, از امام حسن عليه السلام علت و وجه آن را پرسيد و پاسخ كافي شنيد آن را پذيرفت و ديگر سخني اظهار نكرد و راضي شد. آن روايتي است كه ابن شهرآشوب در كتاب مناقب به طور مرسل و بدون سند نقل كرده كه متن آن اين گونه است: و دخل الحسين عليه السلام علي أخيه باكيا ثم خرج ضاحكا! فقال له مواليه: ما هذا؟ قال: أتعجب من دخولي علي امام أريد أن اعلمه فقلت: ماذا دعاك الي تسليم الخلافة؟ فقال: الذي دعا اباك فيما تقدم. قال: فطلب معاوية البيعة من الحسين فقال الحسن يا معاوية لا تكرهه فانه لن يبايع ابدا أو يقتل! و لن يقتل حتي يقتل أهل بيته, و لن يقتل أهل بيته حتي يقتل أهل الشام[61] [62].
جواب از روايات مذكور
هرچند طبري و كتابش از نظر ما مردود[63] و روايت دوم چنانچه گذشت مرسل است و ضعف در سند دارد ولي از اين قبيل روايات مي توان به طرق مختلف پاسخ داد:
1- با توجه به مقام عصمت اين دو بزرگوار و اينكه هرچه انجام ميدادند وظيفه ي الهي بوده و اينكه اطاعت از آنها طبق روايات خود ائمه اطهار عليهم السلام بر همگان از جمله امام هم عصر واجب بوده صدور اين روايات بعيد است.
2- رواياتي داريم كه مخالف روايت مذكور است:
الف: بابي در كافي شريف هست به نام ان الائمه لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله عزوجل و امر منه لايتجاوزونه كه طبق آن هر عملي كه ائمه عليهم السلام مرتكب مي شدند به فرمان خدا بوده است واز سوي خودشان كاري انجام نمي دادند. همچنين در ساير منابع هم رواياتي بر اين مدعا دلالت دارد كه امام عليه السلام اين امر را مبتني بر خواست وخواهش خدا كرده اند.[64]
ب: روايتي كه درباره ي احترام و تعظيم فوق العاده امام حسين عليه السلام نسبت به برادرش امام مجتبي عليه السلام نقل شده و نيز امام باقر عليه السلام مي فرمايد: ما تكلم الحسين بين يدي الحسن اعظاما له.[65] [66]
ج: روايتي كه متن و تفصيل آن را در صفحات آينده خواهيد خواند كه در مجلسي كه معاويه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و جمعي از اصحاب اميرالمؤمنين را احضار كرد و از آنها بيعت گرفت هنگامي كه قيس بن سعد بيعت خواست, قيس به عنوان كسب تكليف نگاهي به امام حسين عليه السلام كرد تا آن حضرت به او دستوري بدهد, و امام حسين عليه السلام به او فرمود: يا قيس انه امامي, يعني الحسن[67] [68]
د: اين حديث كه از رجال كشي نقل شده كه به سندش از فضيل، غلام محمد بن راشد روايت كرده كه مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: ان معاوية كتب الي الحسن بن علي ان اقدم انت و الحسين و أصحاب علي, فخرج معهم قيس بن سعد بن عبادة الانصاري فقدموا الشام, فأذن لهم معاوية و أعد لهم الخطباء فقال: يا حسن قم فبايع, فقام و بايع, ثم قال للحسين: قم فبايع, فقام فبايع ثم قال: يا قيس قم فبايع, فالتفت الي الحسين ينظر ما يأمره, فقال: يا قيس انه امامي - يعني الحسن.[69] [70]
ه: و نيز مخالف است با حديثي كه از كتاب اخبار الطوال نقل شده كه در آن حديث آمده چون كار صلح با معاويه به پايان رسيد عدي بن حاتم (كه از اين ماجرا ناراضي بود) به همراه عبيدة بن عمر به نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: يا أباعبدالله شريتم الذل بالعز, و قبلتم القليل و تركتم الكثير أطعنا اليوم و أعصنا الدهر, دع الحسن و ما رأي من الصلح, و اجمع اليك شيعتك من اهل الكوفة و غيرها و ولني و صاحبي هذه المقدمة فلا يشعر ابن هند الا و نحن نقارعه بالسيوف. امام عليه السلام در پاسخش فرمود: انا قد بايعنا و عاهدنا و لا سبيل لنقض بيعتنا. [71] [72]
و: همچنين مخالف است با گفتار شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد كه از اصحاب سيره روايت كرده كه گفته اند: لما مات الحسن (عليه السلام) تحركت الشيعة بالعراق و كتبوا الي الحسين (عليه السلام) في خلع معاوية و البيعة له, فامتنع عليهم و ذكر ان بينه و بين معاوية عهدا و عقدا لا يجوز نقضه حتي تمضي المدة فاذا مات معاوية نظر في ذلك.[73] [74]
ز: و نيز مخالف است با پاسخ امام عليه السلام به نامه ي جعدة بن هبيره[75] وقتي كه وي از مخالفت امام حسين (عليه السلام) با حكومت معاويه مطلع گرديد: أما بعد فان من قبلنا من شيعتك متطلعة انفسهم اليك, لا يعدلون بك احدا, و قد كانوا عرفوا رأي الحسن اخيك في الحرب, و عرفوك باللين لاوليائك و الغلظة علي اعدائك و الشدة في أمر الله فان كنت تحب ان تطلب هذا الأمر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا علي الموت معك . امام در پاسخ نامه نوشت: اما اخي فاني أرجو ان يكون الله قد وفقه و سدده و اما انا فليس رايي اليوم ذاك فالصقوا - رحمكم الله - بالأرض و اكمنوا في البيوت و احترسوا من الظنة مادام معاوية حيا فان يحدث الله به حدثا و أنا حي كتبت اليكم برأيي و السلام. [76] [77]
3- شواهد تاريخي مخالف با اين نظريه است. ما بين شهادت امام حسن عليه السلام[78] تا مرگ معاويه و قيام امام حسين عليه السلام تقريبا 10 سال فاصله افتاد كه در اين مدت امام حسين عليه السلام به مقام رهبري و امامت رسيده بودند و اطاعت ديگري بر او فرض و واجب نبود اما براي حفظ احترام قرارداد صلح برادر و امضاء آن و اقتضائات زمان معاويه از هر گونه اقدام يا عملي كه مخالفت خود را با آن قرارداد آشكار كند خودداري وحتي برخي شيعيان كه تقاضاي جنگ داشتند را امر به صبر و تقيه كردند.
4- شبهه اعتراض يا اختلاف، اولين بار در كتاب تاريخ طبري به نقل از يك نفر به نام عثمان بن عبد الرحمان آورده شده است و از آن جايي كه شيوه تاريخ نگاري طبري، ضبط و نقل وقايع از زبان راويان گوناگون، بدون هيچ گونه تحليل و رسيدگي به صحت و سقم مطالب بوده است آن چنان كه خود وي مي نويسد: خواننده كتاب ما بداند كه بناي من در آنچه آورده ام و گفته ام بنا به نقل راويان بوده است نه حجت عقول و اسباط نفوس و نه استدلال. از اين رو خبرهاي گذشتگان كه در كتاب من است و خواننده عجب داند يا شنونده نپذيرد و صحيح نداند از من نيست، بلكه از ناقلان گرفته ام و همچنان ياد كرده ام. 79]] مي توان گفت: چون طبري اين خبر را تنها از يك راوي به نام عثمان بن عبدالرحمان نقل كرده و استناد هم نكرده كه او از چه كسي اين قضيه را روايت كرده در نتيجه اين خبر لغو و باطل خواهد بود.
5- در مورد نوشته هاي ابن اثير،[80] ابن خلدون[81] و... بايد توجه نمود كه آنها اين موضوع را از تاريخ طبري اخذ نموده اند[82] و وقتي نقل طبري لغو و مردود باشد، به تبع آن نوشته ابن اثير، ابن خلدون و ديگران نيز مردود خواهد بود.
تذكر دو نكته در مورد جمع اين روايات:
منظور از بيعت و معاهده اي كه در روايات آمده معناي اصطلاحي[83] آن نيست و غرض همان پذيرفتن صلح و سكوت در مقابل حكومت معاويه است. چون ايشان[84] و به دنبالشان امام حسين عليه السلام[85] مانند پدر بزگوارشان[86] و در هر فرصتي به بيان نظر واقعي خود پرداخته و پذيرفتن خلافت خلفاء يا صلح را بنابر مصالح مسلمين و اسلام ميدانستند.
اما در مقام جمع بين اين دو دسته روايت مي توان گفت دسته ي اول روايات را ميتوان گفت مربوط به جايي بوده كه هنوز پيمان صلح قطعي نشده بوده و روايات دسته ي دوم مربوط به جايي است كه صلح توسط امام حسن عليه السلام پذيرفته شده است ولي همچنان قسمت دوم حديث دوم كه هشدار امام حسن عليه السلام به معاويه مبني بر عدم صلح امام حسين عليه السلام مبهم مي ماند كه باتوجه به قرائن و رواياتي كه ذكر شد چنين به نظر ميرسد امام حسن عليه السلام نظر امام حسين عليه السلام در بدو امر و بدون توجه به نظر ايشان مدنظر داشته است و چنانچه ذكر شد امام حسين عليه السلام مدت 10 حكومت معاويه را در جنگ سرد به سر بردند. درنهايت مي توان گفت كه هر چند امام حسين عليه السلام با اصل اين معاهده موافق نبوده ولي در ادامه با توجه به حكم امام حاضر و مصالح موجود تن به اين معاهده داده اند. البته براي اين امر شواهدي نيز وجود دارد:
الف: در انساب الاشراف آمده است كه پس از ماجراي صلح چند تن از بزرگان كوفه و شيعيان اهل بيت مانند جندب بن عبدالله و مسيب بن نجبه و سليمان بن صرد خزاعي نزد امام حسين عليه السلام آمدند و اين در موقعي بود كه آن بزرگوار در مدخل قصر حكومتي كوفه ايستاده بود و به غلامان خود دستور حمل اثاثيه ي آنجا را مي داد. پس سلام كرده و ناراحتي خود را از آن ماجرايي كه پيش آمده بود اظهار داشتند. در اين وقت امام عليه السلام به سخن آمد و بيان داشت كه من نيز از ماجراي صلح سخت ناراحتم ولي برادرم به اين كار تصميم گرفت و من نيز از وي اطاعت كردم با اينكه قلبا ناراحتم. سپس به اين دو آيه استشهاد كرد كه خداي تعالي مي فرمايد: فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا[87] [88] و در جاي ديگر مي فرمايد: و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون.[89][90] در اينجا بود كه جندب بن عبدالله عرض كرد: و الله ما بنا الا ان تضاموا فما نحن؟ فانا نعلم ان القوم سيطلبون مودتنا بكل ما قدروا عليه ولكن حاش لله ان نوازر الظالمين و تظاهر المجرمين و نحن لكم شيعة و لهم عدو.[91][92]
منابع
[1] معاهدات نظامي بين اعراب قبل از شروع شدن رسالت پيامبر صلي الله هم سابقه داشته است كه ميتوان براي نمونه به پيمان لعقه (حلفاء يا هم پيمانان) در زمان عبدالمطلب يا حلف الفضول كه خود متشكل از چندين پيمان بود در زمان بيست سالگي پيامبر صلي الله اشاره كرد. براي مطالعه بيشتر ر.ك تاريخ يعقوبي/تك جلدي/1/110 و همچنين معاهداتي كه در پي جنگهاي فجار بوجود آمد كه باز هم مربوط به زمان جاهليت است. [2] مثل پيماني صلحي كه بين ايشان و دو قبيله ي اوس و خزرج (بيعت عقبه)، و قبيله ي بني قينقاع، بني قريظه و بني نضير بسته شد. [3] سال 10 ه.ق [4] صلح حديبيه [5] مثل پيمان شكني يهوديان بني قينقاع در تعرض به زني مسلمان در سال دوم ه.ق، پيمان شكني يهوديان بني نضير كه فكر قتل پيامبر را داشتند در سال چهارم ه.ق، پيمان شكني قبيله ي يهودي بني قريظه ساكن در مدينه در جنگ خندق به تحريك رئيس قبيله ي بني نضير در سال پنجم ه.ق، پيماني شكني مشركين در سال هشتم ه.ق كه به قبيله ي بني بكر كمك كردند تا به هم پيمان پيامبر اسلام صلي الله كه بني خراعه بود حمله كنند و... [6] بقره/190 [7] انفال/61 در مورد اين آيه فرمايش متيني آيت الله خوي در تفسير البيان دارند كه مراجعه به آن خالي از لطف نيست. همچنين ر.ك تفيسر مجمع البيان/طبرسي/ج2/ص22/ ذيل آيه 190 سوره بقره. [8] نساء/128 [9] مجموعه ي آثار شهيد مطهري/ ج 16/ص634 [10] علل الشرايع/صدوق/ج1/ص148و149: ...قال فان لي بسنة الانبياء اسوة فيما فعلت قال الله عزوجل في كتابه: لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة(احزاب/21) قالواو من هم يا أميرالمؤمنين؟
قال أولهم إبراهيم " ع " إذقال لقومه: واعتزلكم وماتدعون من دون الله(مريم/48) فإن قلتم ان إبراهيم اعتزل قومه لغيره مكروه أصابه منهم فقد كفرتم وان قلتم اعتزلهم لمكروه رآه منهم فالوصي اعذر. و لي يابن خالته لوط أسوة إ قال لقومه: لو أن لي بكم قوة او آوي إلى ركن شديد (هود/83) فان قلتم ان لوطا كانت له بهم قوة فقد كفرتم، وان قلتم لم يكن له قوة فالوصي اعذر. و لي بيوسف " ع " أسوة إذ قال: رب السجن أحب إلى مما يدعونني اليه(يوسف/33) فان قلتم ان يوسف دعا ربه وسأله السجن لسخط ربه فقد كفرتم، وان قلتم انه أراد بذلك لئلا يسخط ربه عليه فاختار السجن فالوصي أعذر. و لي بموسى " ع " أسوة إذ قال: ففررت منكم لما خفتكم(شعراء/21) فإن قلتم ان موسى فر من قومه بلا خوف كان له منهم فقد كفرتم، وان قلتم ان موسى خاف منهم فالوصي اعذر. و لي بأخي هارون " ع " أسوة إذ قال لاخيه: بابن أم ان القوم استضعفونى وكادوا يقتلونني(اعراف/150) فإن قلتم لم يستضعفوه ولم يشرفوا على قتله فقد كفرتم وان قلتم استضعفوه واشرفوا على قتله فلذلك سكت عنهم فالوصي اعذر. و لي بمحمد صلى الله عليه وآله أسوة حين فر من قومه ولحق بالغار من خوفهم وانا مني على فراشه، فإن قلتم فر من قومه لغيرخوف منهم فقد كفرتم وان قلتم خافهم وانامني على فراشه ولحق هو بالغار من خوفهم فالوصي اعذر. [11] از جمله اينكه اگر فردي از كفار به مدينه آمد و مسلمان شد كفار مي توانند او را به زور به مكه برگردانند ولي اگر از مسلمين كسي به مكه آمد مسلمين حق بازگرداندن وي را ندارند. [12] مسلماناني كه به مكه مي رفتند بدون خوف از بازگشت به مدينه در مكه مي ماندند و اسلام را تبليغ مي كردند و در طرف مقابل ساكنان مكه كه به تازگي مسلمان شده بودند و به مدينه مي آمدند بر اثر خوف از باگردانده شدن به مكه محلي را تاسيس و به غارت كاروان قريش مشغول شدند. قضيه از اينجا شروع شد كه ابوبصير عُتبة بن أسيد به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش دوتن را در تعقيب وى فرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور داد همراه آنان برگردد و او نيز با آن دو تن باز گشت و آن گاه كه به منطقه اى به نام «ذى الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و او را كشت و ديگرى گريخت و بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت: به شما پناهنده شده ام؟ حضرت فرمود: خير، هر كجا دوست دارى برو و در مدينه نمان. لذا او به ناحيه اى در راه شام كه مسير عبور كاروان بازرگانى قريش بود، رهسپار گرديد و در آنجا اقامت گزيد و گروه ديگرى از مسلمانان مكه كه خلاصى يافته بودند به او پيوستند از جمله «ابوجندل» كه نخستين بار پناهنده شده بود. آنها راه را بر كاروان هاى بازرگانى قريش مى بستند از اين رو قريش ناگزير شدند فرستاده اى را نزد پيامبر(ص) اعزام دارند و از او بخواهند اين شرط از پيمان نامه صلح را باطل كند. حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت. و بدين ترتيب يكى از بندهاى اين پيمان نامه كه براى مسلمانان بسيار دردناك بود باطل گرديد. تاريخ طبري/ج2/ص638: الصحيح من سيرة النبي الأعظم/جعفر مرتضي عاملي/ج9/ص221:موسوعة التاريخ الاسلامي/محمد هادي يوسفي غروي/ج2/ص646 [13] آيات 101و102 سوره نساء: وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينًا (101) وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كَانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا (102) [14] بجا آوردن حج و همچنين گوشزد كردن اينكه در ماه حرام هستيم. ماههاي حرام اختصاصي به اسلام ندارد و در عرب جاهليت هم بوده است كه شامل ذي القعده، ذي الحجة، محرم و رجب است. براي مطالعه بيشتر ر.ك تفسير مجمع البيان/طبرسي/ج2/ص26 ذيل آيه ي 194 سوره ي بقره [15] لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا فتح/18 [16] پيامبر صلي الله، على بن ابى طالب عليه السلام را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را بنگارد. پيامبر صلي الله به او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو كه فرستاده ي مشركين بود اعتراض كرد و گفت: قريش عبارتى جز «باسمك اللهم» نمى شناسند. مسلمانان از اين گستاخى ناراحت شدند و پيامبر صلي الله به على عليه السلام دستور داد بنويسد: «باسمك اللهم». و سپس بدو فرمود: بنويس: اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز مورد اعتراض سهيل قرار گرفت و گفت: اگر ما تو را به پيامبرى خدا مى شناختيم، با شما سر جنگ نداشتيم و تو را از زيارت خانه خدا محروم نمى ساختيم. به نام خود و پدرت بنويس، پيامبر صلي الله به على علي عليه السلام فرمود: اى على، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على عليه السلام دشوار آمد و حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست مبارك خويش آن را محو كرد. و به على عليه السلام دستور داد بنويس: اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو منعقد مى كند. [17] وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا فتح/22 [18] سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا فتح/23 [19] همانطوركه اشاره شد چيزي كه سبب نصرت خدا مي شود عدم سستي مردم است و از آنجايي كه وظيفه ي هر امام در زمان خود مقابله با حكومت جائر است، اين امر در صورت همكاري مردم حاصل مي شود. مثل اينكه اميرالمومنين عليه السلام بعد از سقيفه مهاجرين و انصار را به ياري فراخواندند ولي فقط 44 نفر حاضر به ياري شدند كه از اين ميان هم در دو مرحله فراخوان حضرت فقط 4 نفر اقدام عملي انجام دادند(كافي/ج8/ص33) يا در مورد امام حسن عليه السلام همانطوري كه مي آيد ايشان از مردم درخواست كمك كردند ولي مردم زندگي و صلح را ترجيح دادند. يا داستان سدير صيرفي و امام صادق عليه السلام كه ايشان خواستار تعداد ياراني به تعداد بزغاله هاي حاضر(17عدد) در آنجا بودند(كافي/ج2/ص242و243) يا داستان سهل بن حسن خراساني و امام صادق عليه السلام به روايت مامون رقي كه سهل از داخل تنور رفتن امتناع كرد در حالي كه هارون مكي اين كار را انجام داد(بحار/ج47/ص123 به نقل از مناقب/ج3/ص362) و... [20] مثل پادشاه مصر(هرقل)، پادشاه ايران(كسري)، پادشاه حبشه(نجاشي) كه اين دعوتها در حقيقت مصداق خارجي اين آيه ي قرآن بود كه بعد از صلح حديببيه نازل شده بود: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّه شَهِيد فتح/28 [21] يكي از مفاد صلحنامه اين بود كه كسي به اميرالمومنين ناسزا نگويد و شيعيان ايشان در سراسر ممالك اسلامي در امان باشند. [22] بعد از انقعاد صلح هر دو طرف به كوفه آمدند و معاويه عليرغم انتظار مردم كه ميخواستند او مفاد صلحنامه را تاييد كند، تمام دغدغه ي خود از جنگ را فقط حكومت بر مردم نه نگراني بر دين آنها اعلام و همانجا اشاره كرد كه هر چه در صلحنامه آمده زير پاي من است (...كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين... شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد/ج16/ص15). [23] وي با نصب زياد بن سميه (وي جزء ياران اميرالمومنين بود و ياران ايشان را به خوبي مي شناخت) به سمت فرمانداري كوفه و بصره نسبت به شناسايي و كشتار وسيع شيعيان اقدام كرد كه از جمله ي آن افراد مي توان به حجربن عدي، رشيد هَجَري، عمرو بن حمق خراعي، أوفي بن حصن، عبدالله حضرمي، جويرية بن مسهر عبدي، صيفي بن فُسَيل و عبدالرحمن عنزي اشاره كرد. وي كه به صورت متناوب در بصره و كوفه بود بجاي خود سمر بن جندب را مي گذاشت كه وي در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رساند. [24] ر.ك تاريخ يعقوبي/ج2/ص241: ...إذا أتاك كتابي هذا, فأحضر الحسين بن علي, و عبد الله بن الزبير, فخذهما بالبيعة لي, فإن امتنعا فاضرب أعناقهما, و ابعث لي برءوسهما... و وقعه الطف/ابومخنف كوفي م158ه.ق/جامعه مدرسين قم/1417/چاپ سوم/ص75 [25] اكثر افراد كوفه نامه اي مبني بر اسارت و تسليم امام عليه السلام به معاويه نوشته و در اين مورد به وي قول مساعدت دادند كه در نهايت منجر به مجروح شدن امام عليه السلام شد. همين نامه ها را معاويه براي امام عليه السلام ارسال كرده و از ايشان تسريع در صلح را خواستار شد. براي مطالعه بيشتر ر.ك: الخرائج و الجوارح/ج2/ص89: كتب أكثر أهل الكوفة إلى معاوية: فانا معك، وإن شئت أخذنا الحسن وبعثناه إليك، ثم أغاروا على فسطاطه، وضربوه بحربة، واخذ مجروحا. و بحارالانوار/ج44/ص22 به نقل از الاحتجاج: ...والله لو قاتلت معاوية لأخذوا بعنقي حتى يدفعوني إليه سلما. [26] بهترين علت براي اقبال مردم نوشتن نامه هاي متعدد به امام عليه السلام است كه در نهايت با ترفندهاي هيئت حاكمه ورق برگشته و همين افراد با عوامل زر، زور و تزوير از نظرات خود برگشته و در مقابل امام عليه السلام مي ايستند. [27] مثل قيام توابين به رياست سليمان بن صرد خزاعي، قيام مختار، قيام مردم مدينه(فاجعه حره) و... [28] برجسته ترين آنها قيام زيد بن علي الحسين است. [29] در دو مرحله از وي توسط معاويه دعوت به همكاري شد كه هردو بار هم عبدالرحمن بن سمره ِاين پيشنهاد را مطرح كرد كه در مرتبه ي اول با برخورد سخت عبيدالله مواجه شد ولي در مرتبه ي دوم و در پي اين خبر كه امام عليه السلام نامه اي مبني بر صلح به معاويه نوشته و معاويه هم يك ميليون درهم پيشكش براي او فرستاده حاضر به همكاري شد. چون از طرفي حرف صلح از قبل در ميان بود و از طرف ديگر هم با خود گفت وقتي قرار است صلح شود چه بهتر است كه به مبلغ ِپيشنهادي معاويه هم دست پيدا كنم. ضمنا وي در زمان امير المومنين عليه السلام نيز از بيت المال اختلاس كرده و به سمت يمن گريخت و زير لواي بسر بن ارطاة قرار گرفت [30] الكامل في التاريخ/ ابن اثير/ج3/ص406/ باب ثم دخلت سنة احدي و اربعين: أَلَا وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ دَعَانَا لِأَمْرٍ لَيْسَ فِيهِ عِزٌّ وَلَا نَصَفَةٌ، فَإِنْ أَرَدْتُمُ الْمَوْتَ رَدَدْنَاهُ عَلَيْهِ وَحَاكَمْنَاهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، بِظُبَى السُّيُوفِ، وَإِنْ أَرَدْتُمُ الْحَيَاةَ قَبِلْنَاهُ وَأَخَذْنَا لَكُمُ الرِّضَى. فَنَادَاهُ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ: الْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ! وَأَمْضَى الصُّلْحَ. [31] بحارالانوار/ج75/ص287 به نقل تحف العقول ص 307 [32] چون بواسطه ي آن اساس و اصول اسلام حفظ مي شود. [33] لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ آل عمران/28 [34] بحارالانوار/ج75/ص287 به نقل تحف العقول ص 307 [35] الخرائج و الجرائح/ج2/ص89: ثم إن الحسن عليه السلام أخذ طريق النخلة ، فصبر عشرة أيام ، فلم يحضره إلا أربعة آلاف ، فانصرف إلى الكوفة فصعد المنبر وقال : يا عجبا من قوم لاحياء لهم ولادين مرة بعد مرة ، ولو سلمت إلى معاوية الامر فأيم الله لاترون فرجا أبدا مع بني أمية ، والله ليسو منكم سوء العذاب ، حتى تتمنون أن يلي عليكم حبشيا ولو وجدت أعوانا ما سلمت له الامر ، لانه محرم علي بني أمية فاف وترحا يا عبيد الدنيا . [36] الكامل في التاريخ/ ابن اثير/ج3/ص406/ باب ثم دخلت سنة احدي و اربعين: وَلَمَّا عَزَمَ عَلَى تَسْلِيمِ الْأَمْرِ إِلَى مُعَاوِيَةَ خَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا نَحْنُ أُمَرَاؤُكُمْ وَضِيفَانُكُمْ، وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكُمُ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيرًا. وَكَرَّرَ ذَلِكَ حَتَّى مَا بَقِيَ فِي الْمَجْلِسِ إِلَّا مَنْ بَكَى. [37] اخبار الطوال/ أبو حنيفة أحمد بن داود الدينوري/مجلد واحد/ ص220/باب خلافة بني اميه: انى رايت هوى عظم الناس في الصلح، وكرهوا الحرب، فلم أحب ان احملهم على ما يكرهون، فصالحت بقيا على شيعتنا خاصه من القتل، فرايت دفع هذه الحروب الى يوم ما، «فان الله كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» [38] بحارالانوار/ج44/ص147 به نقل از الاحتجاج ص 149 و بحار/ج44/ص44 [39] تاريخ يعقوبي/تك جلدي/1/195: ورجع معاوية إلى الشام سنة أحدى وأربعون، وبلغه أن طاغية الروم قد زحف في جموع كثيرة وخلق عظيم، فخاف أن يشغله عما يحتاج إلى تدبيره وإحكامه، فوجه إليه، فصالحه على مائة ألف دينار. وكان معاوية أول من صالح الروم. وكان صلحه إياهم في أول سنة اثنتن وأربعون. [40] لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا نساء/141 [41] بعد از به خلافت رسيدن عبدالملك بن مروان علاوه بر آشفتگي، هرج و مرج و شورش هاي داخلي (عبداللّه پسر زبير در مكه مدّعى خلافت شده، خوارج در بسيارى از شهرها به شورش برخاسته، امنيت راهها را سلب كرده بودند؛ مختار به خونخواهى شهداى كربلا در كوفه قيام كرده بود.) امپراتورى روم از آشفتگى اوضاع داخلى بهره جسته لشكرى به شام روانه ساخته بود. عبدالملك با امپراتورى پيمان صلح امضا كرد و با پرداخت مالياتى سنگين به حكومت روم آنان را از حمله به شام بازداشت. ر.ك: تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 269 . [42] مانند بحث خليفة اللهي ائمه عليهم السلام، عصمت ايشان، استفاده از علم غيب در موارد خاص و... [43] اموال شيعيان در معرض تعرض بود و هر كسي كه جزء شيعيان به حساب مي آمد از ارزاق بيت المال محروم بود.به حدي كه اگر به شهادت دو نفر شيعه بودن فردي ثابت مي شد اسم وي از دفتر بيت المال حذف و مقرريش قطع مي شد. [44] با گماردن فرمانداراني خبيث اقدام به قتل عام افراد محب اميرالمومنين عليه السلام كرد. مثل بُسر بن ارطاة كه سي هزارتن از افراد مكه و مدينه را كشت و غير از اينها عده اي را در آتش سوزاند يا ضحاك بن قيس فهري، سفيان بن عوف غامدي. مهم ترين اين كشتارها توسط زياد در كوفه انجام شد كه شيعيان را به طرز فجيعي به قتل مي رساند يا اجبار به مهاجرت مي كرد. البته اين امر اختصاص به شيعيان هم نداشت بلكه در هر موقعيتي اقدام به كشتار مردم ميكرد كه ميتوان به اجبار امام حسن عليه السلام و كوفيان براي مقاتله با خوارج بعد از صلح اشاره كرد كه امام در جواب به او ميگويد: فانّي تركتُه (در نسخه الكامل تركتك) لصلاح الامّة و حقن دمائها يعني من جنگ را رها كردم به خاطر مصلحت امّت و حفظ خون آنان. ر.ك: الكامل في التاريخ/ابن اثير/ج3/ص205: بحارالانوار/مجلسي/ج44/ص30 و ص56 و ص62 از اين صحبت امام عليه السلام چنين برداشت مي شود كه اگر قرار باشد من با كسي به جنگ برخيزم تو از همه سزاوارتري ولي بخاطر حفظ خون آنها من ترك مخاصمه كردم. [45] پايه گذاري مذاهب عقيدتي مثل جبريه (تمام افعال را به خدا نسبت داده و بنده را در انجام افعال بدون تقصير مي دانند) و مرجئه (كفايت اقرارزباني و قلبي هرچند با عمل همراه نباشد) كه همين ها سبب توجيهي براي افعال اشتباه و انحرافي اين گروه شد. دو اساسي كه اين عقايد بر آن استوار بود همانا كفايت التزام به ظواهر و عدم قدرت تصميم گيري توسط انسان است كه نتيجه اش اين مي شود كه ابن زياد به دستور يزيد بن معاويه دست به كشتن سبط رسول اكرم صلي الله مي زند ولي يزيد به امام سجاد عليه السلام مي گويد ببين خدا با شما چه كرد و آيه ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير شوري/30 ر.ك بحار/ج45/ص135 [46] وقتي امام حسين عليه السلام در منزل صفاح (الاخبار الطوال/ص245) يا شقوق (الاخبار الطوال/ص247واللهوف/ص74) از فرزدق شاعر در مورد حال وهواي مردم كوفه مي پرسند وي پاسخ مي دهد قلبهاي ايشان با شماست ولي شمشيرهايشان عليه شماست كه اين خود نشان ميدهد هرچند آنها معترف به مقام الهي امام هستند ولي شمشيرهايشان خريداري و قلبشان را تحت تاثير قرار داده است. [47] در مورد اين نسل كشي بياني در كلام امام عليه السلام وجود دارد كه مي آيد ولي براي مطالعه بيشتر ر.ك علل الشرايع/ج1/ص211: ... ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض أحد إلا قتل... [48] يكي از كارهايي كه پيامبر اكرم صلي الله در فتح مكه انجام دادند اين بود كه تمام افرادي كه به خانه ي ابوسفيان پناه آوردند را در امان قرار داد و علاوه بر آن بعد از تصرف شهر تمامي مشركان از جمله ابوسفيان و خاندانش توسط پيامبر صلي الله بخشيده شدند. براي مطالعه بيشتر ر.ك الصحيح من سيرة النبي الاعظم/جعفر مرتضي عاملي/طبع جديد/ج22/ص256 [49] كما اينكه وقتي رأس مبارك امام حسين عليه السلام در مقابل يزيد بن معاويه در مجلس حاضر شد وي در غالب اشعاري نسبت به انتقام گرفتن از خاندان پيامبر صلي الله اشاره كرده و اصل نبوت ايشان را منكر مي شود. ر.ك به تفسير نمونه ذيل آيه 19 سوره روم : البداية و النهاية/ أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي الدمشقي م774هـ.ق/المحقق: علي شيري/الناشر: دار إحياء التراث العربي/الطبعة: الأولى 1408، هـ - 1988 م:الصحيح من سيرة النبي الأعظم/جعفر مرتضي عاملي/ط جديد/ج5/ص81 و...: لعبت هاشم بالملك فلا- خبر جاء و لا وحي نزل- لست من خندف إن لم انتقم- من بني أحمد ما كان فعل [50] ر.ك بحار/ج44/ص22 به نقل از الاحتجاج: ... والله لأن آخذ من معاوية عهدا أحقن به دمي وآمن به في أهلي خير من أن يقتلوني فتضيع أهل بيتي، وأهلي، والله لو قاتلت معاوية لأخذوا بعنقي حتى يدفعوني إليه سلما. و حياة الامام الحسن بن علي/باقر شريف قرشي/دارالبلاغة بيروت/1413 ق/ج 2/ ص 269؛ حقايق پنهان/ص 215: امام عليه السلام در جواب ابوذر غفاري فرمود: اردت ان يكون للدين ناعي؛ خواستم حافظي براي دين باقي بماند. [51] حقايق پنهان/ ص 198 [52] برداشت حجر بن عدي، بحارالانوار/ ج 44/ ص 57 [53] برداشت ابوسعيد از صلح، بحارالانوار/ج44/ص1 [54] حياة الامام الحسن بن علي/ج 2/ ص 280 و ر.ك : سيره پيشوايان/ ص 93 ـ 94 [55]جرقه ي اصلي طرح اين مباحث مطلبي بود كه در كتاب زندگاني امام حسين عليه السلام/ هاشم رسولي محلاتي/ص 64 تا 73 ديدم و چون حس كردم جاي كار كردن دارد مطالبي را به نوشتار ايشان اضافه كردم. [56] ابن عساكر/ تاريخ دمشق/ ج 4/ ص 21 : ابن اثير/ تاريخ كامل/ ثم دخلت سنة إحدى وأربعين/ ذكر تسليم الحسن بن علي الخلافة إلى معاوية : تاريخ ابن خلدون/ ج 1/ ص 642 – 641 : اسد الغابة/ ج 3/ص 20 : حمد الله مستوفي/ تاريخ گزيده/ ص 198/به اهتمام عبدالحسين نوائي/ انتشارات اميركبير/ تهران 1362 [57] حسن بن علي(عليه السلام) به معاويه درباره صلح نامۀ نوشت و امان خواست. آن گاه حسن به حسين(عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر (پسرعموي خود) فرمود: به معاويه درباره صلح نامۀ نوشته ام. حسين(عليه السلام) فرمود: «تو را به خدا قسم مي دهم كه قصه معاويه را تاييد و قصه علي(عليه السلام) را تكذيب نكني». حسن(عليه السلام) به او فرمود: «خاموش باش كه من كار را بهتر از تو مي دانم». [58] تاريخ الطبري/ ترجمه/ ج 7/ ص 2715 [59] تو بزرگترين فرزندان علي هستي و خليفه ي بر ما هستي و ما فرمانبردار تو هستيم پس هر چه نظرت هست همان را انجام ده [60] نقل از تاريخ ابن عساكر/ ج 4/ ص 21 [61] امام حسين (ع) گريان نزد برادرش رفت ولي خندان بيرون آمد, برخي از بستگان آن حضرت علت آن را پرسيدند. حضرت فرمود: تعجب مي كنم از اينكه من نزد او مي رفتم كه چيزي به او ياد دهم و به او گفتم: چه انگيزه اي تو را وادار كرد كه خلافت را واگذار كني؟ پاسخ داد: همان انگيزه اي كه در گذشته پدرت را واداشت. معاويه از حسين (ع) درخواست كرد كه با او بيعت كند ولي امام حسن به او گفت: اي معاويه او را مجبور به اين كار نكن كه او هرگز بيعت نخواهد كرد تا اينكه كشته شود, و كشته نشود مگر وقتي كه خاندانش نيز با او كشته شوند, و خاندانش كشته نشوند مگر آنكه اهل شام كشته شوند! [62] مناقب/ ج 4/ ص 34 [63] طبري سني مذهب است و مطالبي كه بعضا در كتاب وي نقل شده مشتمل بر غرض ورزي است مثل اينكه شخصيت مسلم بن عقيل را مورد طعن قرار داده و ايشان نسبت به انجام وظيفه اي كه امام حسين عليه السلام به عهده ي ايشان قرار داده سست نشان مي دهد(...كتب مسلم إِلَى الْحُسَيْن يستعفيه...).ر.ك: تاريخ طبري 5جلدي/ج3/ص274و275 پس اگر چيزي در كتاب وي مخالف با عقايد و تواريخ شيعه بود قابل تشكيك و حتي رد است بر خلاف مسائلي كه با عقايد و تواريخ شيعه مطابق است كه قابل احتجاج عليه اهل سنت است مثل قصد آتش زدن و حمله ي خليفه ي دوم نسبت به منزل اميرالمومنين عليه السلام(أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ): ر.ك تاريخ طبري 11جلدي/ج3/ص202 وتاريخ طبري 5 جلدي/ج2/ص233 [64] علل الشرايع/ ج 1/ ص 211: حدثنا علي بن احمد بن محمد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن موسى بن داود الدقاق قال حدثنا الحسن بن احمد بن الليث قال: حدثنا محمد بن حميد قال حدثنا يحيى بن ابى بكير قال: حدثنا أبو العلا الخفاف، عن ابى سعيد عقيصا قال قلت للحسن بن علي بن ابى طالب يابن رسول الله لم داهنت معاوية وصالحته وقد علمت ان الحق لك دونه وان معاوية ضال باغ؟ فقال: يا أبا سعيد ألست حجة الله تعالى ذكره على خلقه وإماما عليهم ابى " ع "؟ قلت بلى قال: ألست الذي قال رسول الله صلى الله عليه وآله لي ولاخى الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا؟ قلت بلى قال فانا إذن إمام لو قمت وأنا إمام إذ لو قعدت، يا أبا سعيد علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله صلى الله عليه وآله لبني ضمرة وبني اشجع ولاهل مكة حين انصرف من الحديبية أولئك كفار بالتنزيل ومعاوية وأصحابه كفار بالتأويل، يا أبا سعيد إذا كنت إماما من قبل الله تعالى ذكره لم يجب ان يسفه رأيى فيما أتيته من مهادنة أو محاربة وان كان وجه الحكمة فيما أتيته ملتبسا ألا ترى الخضر " ع " لما خرق السفينة وقتل الغلام وأقام الجدار سخط موسى " ع " فعله لاشتباه وجه الحكمة عليه حتى أخبره فرضى هكذا أنا، سخطتم علي بجهلكم بوجه الحكمة فيه ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض أحد إلا قتل. [65] حياة الامام الحسن/ ج 2/ ص 252 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب/ ج 2/ ص 143 [66] حسين در پيش روي حسن سخني نمي گفت به خاطر احترام و بزرگداشت او. [67] بحارالانوار/ج 44/ص 61 [68] اي قيس او, يعني حسن امام و رهبر من است (و بايد بر طبق نظر او عمل كني). [69] بحارالانوار/ ج 44/ ص 61 به نقل از رجال كشي [70] معاويه نامه اي براي حسن نوشت كه تو و حسين و ياران علي به نزد من آييد. و آن حضرت و همراهان و از جمله قيس بن عباده به نزد معاويه رفتند, و در آن مجلس معاويه به حسن گفت كه برخيزد و بيعت كند و آن حضرت برخاست و بيعت كرد, آن گاه به حسين گفت كه برخيزد و بيعت كند و آن حضرت برخاست و بيعت كرد, سپس به قيس گفت كه برخيزد و بيعت كند, قيس به سوي حسين متوجه شد تا او چه دستوري به قيس مي دهد, و حسين فرمود: اي قيس امام من او است (يعني امام حسن). [71] اي اباعبدالله خواري را به عزت خريداري كرديد, و اندك را پذيرفته و بسيار را رها نموديد, يك امروز سخن مرا بپذير و براي هميشه با سخنم مخالفت كن. بيا و حسن و نظريه ي صلح او را واگذار و پيروان و شيعيان خود از مردم كوفه و ديگران را جمع آوري كن و مرا با اين همراهم بر آنها فرمانروا كن تا ما ناگهان با شمشيرهاي كشيده بر فرزند هند يورش بريم! امام در پاسخ فرمود ما بيعت كرديم و معاهده اي داريم و راهي براي شكستن بيعت نيست. [72] حياة الامام الحسين (ع)/ ج 2/ ص 116 به نقل از الاخبار الطوال دينوري/ ص 203 و در كتاب انساب الاشراف (ج 3/ ص 151) اين گفتار را به حجر بن عدي نسبت داده اند كه با مختصر تفاوتي نظير اين سخنان را به امام حسين عليه السلام عرض كرد و امام عليه السلام همان گونه كه ذكر شد پاسخ او را فرمود. [73] چون حسن عليه السلام از دنيا رفت شيعيان عراق به جنبش درآمدند و براي حسين عليه السلام نوشتند معاويه را از خلافت خلع كرده و با او بيعت كنند, امام عليه السلام از اين كار خودداري كرد و يادآور شد كه ميان او و معاويه عهد و پيماني است كه شكستن آن جايز نيست تا آن زمان كه پيمان به پايان برسد, و هر گاه معاويه بميرد آن گاه در اين باره انديشه خواهد كرد. [74] ارشاد مفيد/ ج 2/ ص 32 و در كتاب انساب الاشراف ج 3/ص 151و152 نام اين شيعيان را ذكر كرده مانند بنو جعدة بْن هبيرة بْن أَبِي وهب المخزومي و ديگران [75] خواهرزاده اميرالمؤمنين عليه السلام و پسرعمه امام حسين عليه السلام بود كه در كوفه سكونت داشت و يكي از دختران اميرالمؤمنين عليه السلام كه نامش ام الحسين بود همسر جعده بود و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز هنگام ورود به كوفه پس از جنگ جمل به خانه ي او وارد شد. او است كه در شب نوزدهم هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام خواست به مسجد كوفه برود به خاطر خبرهايي كه از شهادت خود خبر داده بود, ام كلثوم عرض كرد: بگوييد جعده امشب به جاي شما به مسجد برود. و اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتدا پذيرفت, ولي دوباره فرمود: از مرگ گريزي نيست و خود به مسجد رفت, اما هنگامي كه ضربت خورد همين جعده را كه در صف اول نماز بود با دست خود به جلو كشيد و مردم كوفه نماز خود را با او به پايان بردند. .به هر صورت او گذشته از خويشاوندي نسبي و قرابت حسبي كه با امام حسين عليه السلام داشت از شيعيان و دوستان اين خانواده به شمار مي رفت. ر.ك: رجال ‏الكشي/الجزءالأول/الجزءالأول/63: رجال‏ الطوسي/باب ‏من ‏روى عن النبي صلي الله/باب‏الجيم/33و59: معجم رجال/خويي/ج4/ص43. [76] پس از سلام و تحيت, براستي كساني كه از شيعيان شما در اينجا هستند همگي نظرهاي خود را به سوي شما متوجه كرده و كسي را (در مقام و منزلت) هم طراز شما نمي دانند. اينها نظر برادرت حسن را درباره جنگ (با معاويه) دانسته اند, شما را نيز اين گونه شناخته اند كه نسبت به دوستان نرم و نسبت به دشمنان تندخو هستي و درباره دستور خداوند سخت گيري. از اين رو اگر درصدد گرفتن حق خود و قيام هستي نزد ما بيا كه ما خود را براي مرگ در راهت آماده كرده ايم در جواب امام نوشت اما درباره برادرم حسن (ع), من اميدوارم كه خداوند او را موفق داشته و در راه خويش ثابت قدم بدارد: اما من اكنون نظرم به قيام (و مبارزه مسلحانه) نيست, پس شما, كه خدايتان مورد رحمت خويش قرار دهد, به زمين بچسبيد, و در خانه هاي خويش كمين كنيد و از اينكه مورد سوء ظن قرار بگيريد احتراز جوييد تا وقتي كه معاويه زنده است. پس هر گاه خدا مرگش را رساند و من در آن زمان زنده بودم نظر خود را در آن وقت براي شما خواهم نوشت [77] همين نامه با همين مضمون توسط شيخ مفيد در ارشاد نقل شده كه در پي نوشت 20 گذشت ولي نامي از جعدة بن هبيرة برده نشده. حياة الامام الحسين (ع)/ ج 2/ ص 230 و 229 نقل از كتاب الاخبار الطوال/ ص 230 و انساب الاشراف/ ج 3/ص151و152 [78] 49 يا 50 ه.ق [79] تاريخ طبري/ ج 1/ ص 6 [80] ابن اثير در مقدمه كتاب كامل خود مي نويسد: من نوشتن تاريخ را از كتاب تاريخ بزرگ ابوجعفر محمد بن جرير طبري آغاز كردم الكامل في التاريخ/ ابن اثير/ج 1/ ص 4 – 3. [81] ابن خلدون مي نويسد: وقايع صدر اسلام و خلافت اسلامي، فتوحات و جنگها را از كتاب محمد بن جرير طبري خلاصه بر داري كرده ام تاريخ ابن خلدون/ ج 1/ ص 642. [82] الكامل في التاريخ/ابن اثير/ ج 1/ ص 4 – 3؛ تاريخ ابن خلدون/ ج 1/ ص 642 [83] يعني كسي را اولي الامر شناختن و عهد و پيمان بستن به پيروي و طرفداري و حمايت و دفاع از او و حكومتش. [84] احتجاج/ طبرسي/ ص 149: و الله ما سلمت الامر اليه الا اني لم أجد انصارا و لو وجدت انصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحكم الله بيني و بينه...: بحار/ ج 44 /ص 29 و 30: فقال الحسن عليه السلام: أنتم شيعتنا وأهل مودتنا فلو كنت بالحزم في أمر الدنيا أعمل، ولسلطانها أركض وأنصب، ما كان معاوية بأبأس مني بأسا، ولا أشد شكيمة ولا أمضى عزيمة ولكني أرى غير ما رأيتم، وما أردت بما فعلت إلا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله، وسلموا لأمره، والزموا بيوتكم وأمسكوا. [85] مصادره كردن اموال بيت المال، ياد آوري شهادت شيعيان امير المومنين عليه السلام مانند حجر بن عدي و... [86] ايشان در نهج البلاغه خطبه ي سوم(خطبه ي شقشقيه) مي فرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي أري تراثي نهبا... يا در نهج البلاغه نامه ي 36 مي فرمايد: فجزي قريشا عني الجوازي, فانهم ظلموني حقي و اغتصبوني سلطان ابن امي. [87] چه بسا كه چيزي را ناخوش داشته باشيد و خدا در آن خير بسياري قرار داده باشد [88] نساء/ 19 [89] چه بسا چيزي را ناخوش داريد و آن براي شما خوب است و چه بسا چيزي را دوست داريد و آن براي شما بد است و خدا مي داند و شما نمي دانيد [90] بقره/ 216 [91] به خدا سوگند ما نگراني نداريم جز آنكه شما مورد ظلم و ستم قرار گيريد وگرنه ما چه هستيم؟ زيرا ما مي دانيم كه اين مردم در آينده ي نزديكي به هر گونه در صدد جلب دوستي ما برمي آيند, ولي خدا نخواسته باشد و محال است كه ما ستمكاران را كمك كنيم و از مجرمان پشتيباني كنيم در صورتي ما كه شيعيان شماييم و دشمنان اينان. [92] انساب الاشراف/ ج 3/ ص 149


| شناسه مطلب: 43111




امام حسن