وقتی دو یار امیر مومنان شهادت یکدیگر را پیش بینی کردند
حبیب بن مظاهر و میثم تمار از یاران خاص امیر مومنان علی علیه السلام بودند که پس از شهادت حضرت نیز رهرو و شیعه ایشان ماندند و در راه ولایت اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشیدند.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، پس از وفات پيامبر، حبيب بن مظاهر در خط ولايت على بن ابى طالب(ع) قرار گرفت و محضرآن امام را مغتنم شمرد و آن حضرت را به سان چشمه سار زلال حقيقت و حجت بى نظير الهى و وارث علوم پيامبر مى شناخت. از اين رو، به آن حضرت روى آورد و درشمار ياران خالص و حواريون و شاگردان ويژه على بن ابى طالب (ع) قرار گرفت و دانشهاى گرانبها و فراوانى را از امام آموخت و از حاملان علوم على -عليه السلام - بود.
حبيب بن مظاهر در رديف ياران فداكارى همچون ميثم تمار، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و... بود و همانند آنان معارف گرانبهايى از مولاى خود فرا گرفته بود، كه يكى از آنها «علم بلايا و منايا» بود; يعنى پيشگويى حوادث و خبر داشتن از وقايع آينده و تاريخ و كيفيت شهادت خود و ديگران.
به نمونه مشهورى كه در اين باره نقل شده است توجه كنيد:
ميثم تمار، سوار بر اسب از نزديك جايى كه جمعى از طايفه «بنى اسد» در آن نشسته بودند عبور مى كرد. در اين حال، حبيب بن مظاهر را ديد كه او نيز سوار بر اسب بود. آن دو به يكديگر نزديك شدند، تا حدى كه گردن اسبهايشان به هم مى خورد و گفتگويى طولانى كردند. در آخر، حبيب بن مظاهر خطاب به ميثم گفت: گويا پيرمرد خربزه فروشى را مى بينم كه در راه عشق و محبت دودمان پيامبر(ص)، او را به دار آويخته اند و بر چوبه دار، شكم او را پاره مى كنند.
ميثم هم گفت: من هم خوب مى شناسم مرد سرخ رويى را كه گيسوانى دارد (منظورش خود حبيب بن مظاهر بود) و به عنوان يارى فرزند رسول خدا، حسين بن على، به ميدان مى رود و كشته مى شود، و سر بريده اش را در كوفه مى گردانند.
آنان پس از اين گفتگو، از هم جدا شدند. كسانى كه آنجا بودند و اين گفتگو را از آن دو شنيده بودند، هنوز متفرق نشده بودند و به خيال خودشان درباره دروغهاى آن دو نفر صحبت مى كردند كه «رشيد هجرى » از راه رسيد و از آنان سراغ ميثم و حبيب را گرفت. به او گفتند: همين جا بودند و چنين و چنان گفتند و سپس از هم جدا شده و رفتند. رشيد گفت: خداوند، ميثم را رحمت كند;فراموش كرد كه اين مطلب را هم اضافه كند كه به آورنده سر بريده حبيب در كوفه صد درهم بيشتر جايزه مى دهند و آنگاه آن سر را در شهر مى گردانند!
حاضران به يكديگر گفتند: اين يكى، از آنان هم دروغگوتر است; ولى طولى نكشيد كه ميثم را بر در خانه «عمروبن حريث» بر فراز چوبه دار، آويخته ديدند و سر حبيب بن مظاهر را هم به كوفه آوردند و آنچه را كه آن روز گفته شده بود به چشم ديدند.
منبع: آشنايي با اسوه ها، نوشته جواد محدثي