دیداری با جانبازان کاروان ۱۷۹۹۹ در دارالرحمه

این کاروان، شمیم و بوی حرم داره...

«انظروا إلى عبادی جاءونی شعثاً غبراً» این حدیث قدسی وصفی است که خدا در غروب عرفه می‌کند و امیرالحاج ادامه می‌دهد: بگذارید امیدوارتان بکنم، هر چند امیدوار هستید که اینجایید... چند سال پیش خانمی که سرطان داشت... .

هنوز به رستوران نرسيده (كه محل برگزاري اين‌گونه جلسات است)، نواي «يا اباعبدالله» پيچيده در سرسراي وروي دارالرحمه، جايي كه دومين گروه زائران جانباز، چند روزي است كه در آن حاضرند و زائر مدينه‌منوره‌.
قرار، ملاقاتي است با زائران جانباز كه برنامه هميشگي سرپرست حجاج ايراني است و ديده‌بوسي‌ها زير باران «يا اباعبدالله». در حاشيه تصاويري از جانبازاني كه در سفرهاي پيش بوده‌اند و اكنون شهيد شده‌اند، بعضي در حال گفت و شنود با رهبر انقلاب يا نماينده ايشان در حج.
كارواني كه ۴۱ جانباز دارد و امروز يك جانباز از كارواني ديگر بدان خواهد پيوست؛ اين‌ها را محمد سعيدي، مدير كاروان مي‌گويد كه در گوشه‌اي ايستاده و در كمتر تصويري نشانه‌اي از او هست.
اميرالحاج ايران به بازگويي خاطره‌اي از جلسه پيش خود با جانبازان در دارالرحمه مي‌پردازد؛ بغض گلويش را مي‌گيرد... «خدا شاهده من احساس شرمندگي دارم پيش شما... يه عزيزي آمده مي‌گويد به آقا بگيد ما تا آخر ايستاده‌ايم»... هق‌هق جمعيت بلند مي‌شود. مي‌گويد اين مي‌شود ايمان كامل و به سخن‌راني ادامه مي‌دهد.
دكتر پژمان آقايي پزشك كاروان گزارشي از وضعيت جانبازان مي‌دهد: سه شيميايي، پنج قطع نخاع گردني، يك بيمار زخم بستر، يك جانباز دياليزي و... فرزند شهيدي كه اكنون تيماردار زائران جانباز است. نماينده ولي‌فقيه در حالي كه سعي مي‌كند، احساساتش را كنترل كند به جانبازان درازكشيده روي تخت‌ها اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «با تمام وجودم، احساس كوچكي مي‌كنم پيش شما»... و موضوع مي‌رسد به روز عرفه، جايي كه شايد و بايد ندارد و قطعا امام زمان آن‌جاست... شايد‌‌ همان خيمه‌اي كه شما نشسته‌ايد...
«انظروا إلى عبادي جاءوني شعثاً غبراً» اين حديث قدسي وصفي است كه خدا در غروب عرفه مي‌كند و اميرالحاج ادامه مي‌دهد: بگذاريد اميدوارتان بكنم، هر چند اميدوار هستيد.
روضه‌خواني فاطمي نماينده‌ ولي‌فقيه كه تمام مي‌شود، نوبت حاج علي انساني است كه در گوشه‌اي نشسته؛ او يكي دو جمله‌اي مي‌گويد كه آبروي‌هاي حج آمده‌اند، حجاج واقعي و ادامه ذكر مصيبت را پي مي‌گيرد: «به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش»، سروده مشهور خودش را هنوز تا نيمه نخوانده كه گريه جمعيت اوج مي‌گيرد [اين مداحي از از اين‌جا بشنويد].
[factimage()] http://hajj.ir/_Shared/_Sites/Site(14)/Gozaresh%20Tasviri/HES-93-3675_resize%20copy1%20(30).jpg [imagetitle()] [factimageend()]يكي از جانبازان، دچار گرفتگي نفس مي‌شود و او را به اتاقش مي‌برند. و پشت سر پزشك و امدادگر و مدير كاروان هم مي‌روند. سخنراني و روضه و دعا، تمام شده. سرپرست حجاج ايراني مي‌گويد كه مي‌خواهد به اتاق همين جانباز هم برود؛ در راه، جانبازي ديگر منتظر آسانسور است، نكته‌اي مي‌گويد درباره همراهي آمبولانس در حين تشرف به مكه. صدايش رسا نيست، ‌چند بار مي‌گويد، «دستت‌ات را به من بده، دست‌ات را به من بده... مي‌خام دستت رو ببوسم». محكم و جدي، ‌ اما به سختي و با نفس‌هاي عميق حرف مي‌زند. همراه پسر و همسرش. پسرش لحظه آخر كه مي‌خواهند برود مي‌گويد سلام ما را به آقا برسانيد و اين ترجيع‌بندي پاياني تمامي گفت‌وگوهاست.
جانباز روي تخت دراز كشيده و تنفس مصنوعي به او متصل است؛ آرام حرف‌هايي مي‌زند كه از دور‌تر شنيده نمي‌شود، اما اميرالحاج همچنان منقلب است. در سرسرا هنوز گويي مداح مراسم مي‌خواند كه «اين كاراون، شميم و بوي حرم داره...»؛ تا مي‌ني‌بوس حامل هيات بازديدكننده هم اين موضوع ادامه دارد؛ آخرين جمله اين است كه ما نمي‌توانيم حتي يك لحظه درد و رنج اين‌ها را تحمل كنيم.
گزارش تصويري/ديدار سرپرست حجاج با جانبازان سرافراز در مدينه۱ گزارش تصويري/ديدار سرپرست حجاج با جانبازان سرافراز در مدينه۲