دل نوشته های سفر به سرزمین وحی (6)؛
الفبای عاشقی!

وقتی در کوچه ها و خیابان های مدینه گام می زنم صدای مسلمانان صدر اسلام را می شنوم.
آناني كه از جور حاكمان زر و زور و از درد بي خدايي و سركشي نفس دون، نجات را در آغوش اسلام ناب محمدي يافتند. حال آنان در گوش من فرياد مي زنند كه تاريخ پايان نيافته است و هنوز آهنگ بدشگون جور از حنجره طواغيت زمان شنيده مي شود و هنوز برق شمشيرهاي جور و سركوب، در رويارويي با مظلومان تاريخ از پس پرده زمان به گستره زمين، قابل درك و مشاهده است!
اگر چه تعلقات زميني تو را به تغافل فرامي خواند و دلت را به شرارت و اسارت عالم ماده مي كشاند اما لحظه اي درنگ در لحظه هاي آبي عبادت در سرزمين وحي، تو را به "خود" خداييت و به وجه الهي و منتهاي هوشياري دعوت مي كند. و اين نقطه روشن، همان موقفي است كه حالا صداي مسلمانان صدر اسلام كه طعم انسان شدگي و رهايي را چشيده اند، بهتر مي شنوي، صدايي كه ترنم دلبستگي و پيوستگي به معبود باقي دارد. ترنمي از افق بالنده عاشقي و سرودي به صراحت دلكش پرندگي!
اگر خوب گوش دل به الفباي عاشقي بسپاري، تو هم نوا و سرود صدر اسلام را مي شنوي! انگار براي نخستين بار، بلال از بلنداي كعبه به يگانگي الله و رسالت محمدي، نويد مي دهد. و اين تولد من و توست. تولدي دگر باره!