نام او مشتق ز نـام کبـریاست شعر
هادی سلطان شیرازی در آستانه ۱۳ رجب شعری را در مدح مولای متقیان ام الانس و الجنه سروده است که در ادامه میخوانید.
به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از عتبات عاليات، متن اين شعر بدين شرح است:
الســلام اي نور يزدان الســلامالســلام اي روح ايمان الســلام
الســلام اي نــور راهِ انبيـــا الســلام اي مقتــدايِ اوليـــا
الســلام اي عُروه الوثقـاي ديـن يـار مظلومــان اميــرالموَمنين
مريـم صــدّيقه در محراب بـودحق تعــالي را عبـادت مي نمود
ناگهــاني درد زاييــدن گرفترحمت حق مِيــلِ باريدن گرفت
تـا كنـد ظـاهر رسـول اللّـه راحضـرت عيســايِ روح اللّـه را
پس ندا آمد برون رو زين مكـان زانكه مسجد نيست جاي زايمان
جاي هركاري در اين درگاه نيست
مسجد است اينجا و زايشگاه نيست
تا كه مهـر هستي آن نور هـُدي خــازن گنجينۀ فيض خـــدا
از فراز عرش حق آن بي نشـان سوي اين عالم شدي دامنكشان
فاطمه گرمِ طواف خـــانه بـودخانه شمع و او چنان پروانه بـود
گفت يارب مشكلم آسـان نمـاتا بدنيــا آورم شيـــر تـو را
بيت حق آغوش خود را باز كرد بستر مهمان خود را ســاز كرد
آمـد و آورد جبـريـــل امين بهر او پيـراهن از خلــد برين
همرهش خيل ملائك گل فشان بر قـدوم آن نشـانِ بي نشـان
نام او مشتق ز نـام كبـرياستدر دو عالم او وليُّ الاوليــاست
او نه تنها هست اميـرالمؤمنينماسوي را جملـه دارد در نگين
جان پاكش جان پاك مصطفاست همسرش زهرا و ناموس خداست
شد ولايش موجب اكمــال دينزادگاهش قبله گــاه مسـلمين
كعبه سنگ و روح بيت اللَّـه بود در طـواف او دل آگـَــه بـــود
روي و مويش گشته مسعاي دلم حبّ او آميخت با آب و گِــلَم
يا علي افتـاده و پـا در گِلَــم لطف تو عقده گشــاي مشكلم
كن مقيـمم در ديـار معــرفت تا بگيرم بـرگ و بـار معــرفت
در منـايت كـاش قرباني شـومدر ره پاك تو من فــاني شـوم
جـان من آنگـاه وَجهُ اللَّه شـودفاني از خود باقيِ بِاللَّــه شـود
خوف آن دارم گر افزون تر پَرَم از فروغ جلـوه اش سـوزد پَـرم
تا مگـر لطفش يَـدُالّلهـي كنـدسوي قُرب حق مرا راهي كنــد
راهيــم كن راهيـم كن يا عليسوي حق همراهيـم كن يا علي
يا علي مهر وجودت كيميـاست حبّ تو بي گفتگو حب خـداست
هركه برجاي دگر دل بسته است باب رحمت را برويش بسته است
تـو علـيّ و حقتعــالي را ولـيذات پاك كبـــريا را منــجلي
كن حوالت بر مِـيِ لَعـــلِ لبتبر شراب و جام و حوض كوثـرت
هاديا خوش دلنــوازي مي كنيبا خيــالش عشق بازي ميكني
او كه شـاهِ انبيـا و اوليــاستاز خصالش همنشيني با گداست
گشته ام شيـدائي و در بنـد اوسـاِئلِ يك جرعِـۀ لبخنــد او
مستحق يك نگــــاهم يا عليگـرچه من غرق گنـاهم يا علي
هادي سلطاني شيرازي