آیت الله رشاد در افتتاحیه همایش ملی فقه هنر عنوان کرد؛
بایستههای فقه هنر ورود به عرصههای نو؛ رسالت اجتهاد
آیت الله رشاد درهمایش ملی فقه هنر گفت: در ۱۰ سال اخیر در حوزههای علمیه در زمینههای حکمت هنر و فقه هنر اتفاق قابل اعتنایی رخ نداده است.
به گزارش خبرگزاري مهر، همايش ملي فقه هنر چهارشنبه ۲۳ ديماه با سخنراني آيت الله رشاد رييس پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي و رييس شوراهاي مديريت حوزه علميه استان تهران و با حضور علما و صاحبنظران حوزه و دانشگاه در مركز همايشهاي بينالمللي غدير دفتر تبليغات اسلامي قم برگزار شد.
متن كامل سخنراني ايشان بدين شرح است:
بسماللهالرحن الرحيم
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ، لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى، يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.
زماني كه بنا شد در اين انجمن ارجمند حضور پيدا كنم و مطالبي را به عرض شما ارباب فضل و اصحاب فضيلت برسانم، تأمل ميكردم كه راجع به چه مسئلهاي از مباحث و مسائل اين عرصهي معرفتي درازدامن و بس گسترده سخن بگويم؟ تا اينكه ديروز متوليان اين همايش پيام دادند: خوب است در باب فلسفهي فقه هنر نكاتي را مطرح كنم؛ در عين حال به ياد آوردم كه در بدو تأسيس همين مدرسهي اسلامي هنر به تاريخ ۱۸/۸/۸۴، بنده سخنران آيين بازگشايي مدرسه بودم و تحت عنوان «هنر پسامدرن و سيطرهي مجاز» بحثي را ارائه كردم، و در ذيل آن بر دو نكتهي مهم تصريح و تأكيد ورزيدم:
نكته نخست: لغزشپذيربودن و خطرناكبودن وادي هنر. در اين خصوص هشدار و انذار دادم كه بايد متوليان اين مركز نوكار بهشدت مراقب باشند؛ كه به گفت خواجه:
«از هر طرف كه رفتم، جز وحشتم نيافزود / زنهار از اين بيابان، وين راه بينهايت
دوم نكته: ثقل تكليف اصحاب حكمت و ارباب فقاهت در اين زمينه است. در اين باب نيز به پارهاي ضرورتها كه بايد در حوزه فقه و حكمت راجع به مقوله هنر صورت پذيرد، اشاره كردم.
ده سال از تاريخ آن سخنراني سپري شده، اما تصور ميكنم كه ما با آن مبدأ و مقطع فاصله چشمگيري نگرفتهايم، و در اين مدت، در حوزههاي علميه، در زمينههاي حكمت هنر و فقه هنر، اتفاق قابل اعتنايي رخ نداده است! به همين جهت تصور كردم مناسب است بار ديگر امروز اشارهاي هرچند به اجمال به پارهاي از «بايستههاي فقه هنر» داشته باشم، آنگاه به ارائهي الگويي براي صورتبندي مباني فقه هنر كه يكي از بايستههاي مهم است بپردازم؛ انشاء الله الهادي الموفِّق.
در اينجا قصد دارم با ارائهي اين الگو، چارچوبهي مشخصي را براي مطالعهي فقهي هنر و مقولههاي گوناگون هنري پيشنهاد كنم.
برخي از بايستههاي فقهِ هنر، حيث نرمافزاري دارند؛ يعني معرفتي و نظري هستند، و برخي ديگر جنبهي سختافزاري؛ يعني مديريتي هستند. فهرستي كه بنده در باب بايستههاي فقه هنر تقديم ميكنم استقرايي است، لهذا به ذكر نمونههاي مهم بسنده ميكنم، كه البته ميتوان اين فهرست را با اندك تأملي تكميل نمود و توسعه داد.
فهرستوارهي بايستههاي فقه هنر
۱. اول قدم: توجيه حوزويان نسبت به اهميت و ضرورت اين حوزهي معرفتي و تحريص آنان به اقدام در اين زمينه است؛ «التفات» به فعل، «تصور» فعل، و محاسبهي سود و زيان آن، نخستين مراحل زنجيرهي حلقات مبادي فعل ارادي است (به نظر ما مبادي اراده عبارتند از: ۱. التفات به فعل، ۲. تصور ثانوي فعل، ۳. تفطن به سود و زيان مترتب بر آن، ۴. سنجش سود و زيان فعل، ۵. تصديق به سودمندي يا ترجيح سود بر زيان آن، ۶. بروز شوق، ۷. عمل قوهي فاعله، ۸. حركت عضلات و وقوع فعل)، تا اين مقدمات رخ ندهد هيچ فعل ارادي و آگاهانهاي واقع نميشود؛ لهذا اولين مشكلي كه بايد در قلمروي فقهِ هنر حل شود بياعتنايي حوزويان به اين مسئله و عدم آگاهي از خطورت و ضرورت آن است. اگر اصحاب فقه و ارباب حكمت نسبت به اهميت اين مقوله توجيه و تحريص شوند اتفاقات فرخندهاي خواهد افتاد. خصلت حوزه چنين است كه اگر متوجه اهميت و خطورت امري بشود، احساس مسئوليت ميكند، پس از آن ديگر به هيچ عنصر و عامل ديگري براي اقدام جدي نياز نيست. التفات و اشتياق از مقدمات عمدهي فعل ارادي است و كار علمي از اهم و اشرف افعال ارادي آدمي محسوب ميشود.
ضرورت تأسيس و توسعهي فلسفهي هنر اسلامي
۲. از آنجايي كه فقه هنر و مطالعهي فقهي هنر، مبتني بر فلسفه و مباني هنر است، تا در اين بخش كار علمي درخوري انجام نشده و ادبيات علمي لازم توليد نگردد، پرداختن به فقه هنر نتيجهبخش، بلكه ميسر نخواهد بود.
توضيح اينكه: يكي از مشكلات مزمن در قلمرو فقهِ هنر، كه عامل اصلي رونقنگرفتن مباحث و احياناً صدور آراء و فتاواي ناكارآمد و غيركارگشاست، نامأنوسبودن ارباب فتوا با اين مقولات است؛ هرچند جهت اصلي اين مشكل، مقام قدس و ورع حضرات فقها و احتياطات اهل فقه در امور مماس با حدود شرعي است؛ ولي اين خصيصه ـ كه بهجاي خود حسن است ـ، سبب شده اين موضوع براي حوزويان چندان كه بايد شناخته نشود. موضوعشناسي نقش تعيينكنندهاي در حكمشناسي دارد، آنسان كه بدون آن، اين ميسر نميگردد. البته اين گام گرچه مقدمهي بعيدهي فقه هنر است، ولي به هر حال ضرورت آن محرز است.
با توجه به اينكه امروز مباحث فلسفهي هنر عرصهي تركتازي جريانهاي غربزده شده است، تأسيس و توسعهي فلسفهي هنر، ضرورت مضاعف يافته است. حكمت فاخر و فخيم، اما عاجنشين و عزلتگزين ما بايد به فلسفههاي كاربردي و گرهگشاي بخشي بدل گردد و تحليل حقايق و هستومندان معطوف به صف و كف نيازهاي جامعه را عهدهدار گردد، و اين جز به تخصصيكردن حكمت و عطف آن به متعلقها و موضوعات خاص، كه صرفاً با تأسيس فلسفههاي مضاف به علوم و امور ممكن ميشود، حاصل نميگردد. تأسيس و توسعهي فلسفهي هنر براساس حكمت اسلامي، نخستين اقدام علمي در زمينهي بسط معرفت در حوزهي مطالعات هنر (و به مثابه مقدمهي بعيدهي فقه هنر) است.
در گذشتهها حكماي ما كمابيش به مباحث نظري هنر و بهويژه موسيقي، شعر، و ...، ميپرداختهاند؛ ازجمله كِندي هشت رساله، فقط در موسيقي دارد؛ فارابي كتاب الموسيقي الكبير را تأليف كرده؛ شيخالرئيس نيز جوامع علم الموسيقي و نيز اللواحق را، و نيز در كتاب شفا شش فصل را به مباحث نظري موسيقي اختصاص داده؛ ابن سينا در ديگر كتب خود مانند النجاة و دانشنامهي علائي نيز به بحث در موضوعات هنري خاصه موسيقي ـ كه يكي از چهار قسم رياضيات تلقي ميشده ـ پرداخته است. فيلسوفان پس از اين سه حكيمِ نخستين نيز به بحث نظري در زمينهي برخي هنرها پرداختهاند، اما معالاسف بهتدريج طرح اين مقولات در علوم اسلامي متروك و منسوخ شده است.
۳. آشنايي كساني از حوزويان با هنر و علوم هنري، در حد ضرورت؛ با توجه به توضيحات بالا بايستگي اين مورد نيز آشكار است. علماي پيشين جهان اسلام در زمينهي هنر و مقولات گوناگون آن، آثار علمي مهمي را خلق كرده و در تاريخ علوم مسلمين به ثبت رساندهاند؛ از باب نمونه ما دايرهًْالمعارف و گستردهنگاشتهي بيست جلدياي چون كتاب الاَغاني، نوشتهيعلي بن حسين بن محمد بن احمد بن هيثم، معروف به ابوالفرج اصفهاني (م ۳۵۶ق) را داريم؛ ابوالفرج اصفهاني گرايش شيعي و زيدي داشته و اين نكته از خلال مطالب الأغاني، و آشكارتر از آن از كتاب مقاتل الطالبين او برميآيد.
در هر حال: سومين امري كه بايد صورت پذيرد آشناشدن فضلاي در مظان فتوا، البته در حد ضرورت است و اين مستلزم احياي تراث تاريخي و احياناً تأليف آثار جديدي در زمينهي «علوم اسلامي هنر» است.
لزوم ساختاربندي فقهِ هنر به مثابه يك باب مستقل
۴. ساختاربندي فقهِ هنر به مثابه يك باب مستقل در علم فقه و برونبرد اين حوزهي معرفتي بسيار گسترده و پراهميت ـ كه در خلال بعضي ابواب فقهي و عمدتاً در مكاسب مطرح ميشود ـ از حالت تطفل و استطراد و توسعهدادن آن و هندسهبخشيدن بدان و تبديل آن به عنوان يك كتاب و باب فقهي مستقل و هويتبخشيدن به اين حوزهي معرفتي، به مثابه يك باب از ابواب فقه. مباحث و فروع اين حوزهي معرفتي، كماً و كيفاً، و به لحاظ اهميت و ابتلا عباد، كمتر از ابواب مفصلي مانند باب طهارت، صلوة، صوم، زكوة و حج نيست.
۵. تبيين مباني فقه هنر. به عنوان فلسفهي فقه هنر اشاره كردم، ممكن است تصور شود ـ چنين تصوري چندان هم بيراه نيست ـ كه چون فلسفه عهدهدار تحليل و تعليل احكام كلي موضوع خويش است، و اين امر پس از تحقق موضوع و متعلق، معنيدار و ممكن ميشود، اگر ما فقه هنري داشتيم جا داشت از عنواني چون فلسفهي فقه هنر سخن بگوييم، ولي امروز چيزي به عنوان فقه هنر وجود ندارد تا بتوان از فلسفهي آن سخن گفت. فلسفه عهدهدار مباحث هستيشناختي و معرفتشناختي موضوعات خود است و اين مباحث جنبهي پسيني دارند؛ حتي ديگر پرسشهاي فلسفي كه معطوف به متعلق و موضوع مورد مطالعه است غالباً پسيني هستند؛ يعني آنگاه كه «هستيمند» ي محقق است، ميتوانيم آن را هستيشناسي كنيم و اگر متعلق معرفت در بيرون محقق باشد ميتوان آن را شناخت و در اين صورت است كه معرفتشناسي معنا مييابد. لهذا با ملاحظهي اين نكته، از اين ضرورت، به تأسيس «مباني فقه هنر» تعبير ميكنيم. البته مباني فقه هنر تلفيقي است از مبادي قريبه و وسيطهي هنر و مقولات هنري و مبادي معارف فقهي معطوف به مقولات هنري.
بايستگي تدوين «نظام مسائل» فقه هنر
۶. حوزهي هنر اقيانوس عظيمي است، خاصه در عصر حاضر؛ بشر امروز، دمي نيست كه با هنر سروكار نداشته باشد. همهي هستي و حيات بشر معاصر غرق در هنر است و زندگي امروزي او مستغرق در هنر است؛ ولي همانند هوا براي انسان و آب براي ماهي، كه به جهت شدت شمول و قوت غلبهي آن بر حيات و هستي ما و آبزيان، آن را حس نميكنيم، از حضور هنر غافليم. اگر مجال بود براي شما برميشمردم كه ما چگونه و چه مايه در هنر شناوريم و غرق در هنر هستيم و در آن تنفس ميكنيم، و در عين حال از آن غافليم. بنابراين: هم به جهت گستردگي نفسالامري و تنوع هستي هنر، و هم به جهت شمول و فراگيرشدگي حضور هنر در حيات انسان معاصر، نظام مسائل آن، چه مقدار حجيم و عظيم است و قهراً تهيهي آن بس دشوار و حوصلهسوز و زمانبر است.
۷. موضوعشناسي هنر و هريك از انواع آن. البته اين مرحله ميتواند بخشي از مباني فقه هنر باشد، پس اين نكته، ذكر الجزء بعد الكل است.
به هر حال دستكم در سه افق بايد به موضوعشناسي فقه هنر بپردازيم:
اول: معرفة الفن بما هو الفن، يعني «ماهيتشناسي» ذات هنر و مقولات مختلف آن: بايد يك «ماهيتشناسي» فلسفي دقّي و نيز علمي فني انجام پذيرد. چنين كاري از عهدهي عرف عام خارج است، و كار عرف خاص است، و قهراً محول به فلسفهي هنر و علم هنر است.
دوم : شناخت هنر از آن حيث كه امري عرفي است (هويتشناسي هنر در مقابل ماهيتشناسي)، اين مطالعه موكول به عرف عام است.
سوم: شناخت هنر از آن حيث كه منتحل به ملاكات شرعيهي حليت و حرمت ميشود؛ موضوعات و مواردي كه طراً يا شطراً يا شرطاً مخترع شرعي است، و شناخت آن قهراً منوط به درك تلقي شارع از آنها است.
اصول فقه هنر
۸. روششناسي فقه هنر. اين مورد با نگرش پيشيني، عنوان مستقلي در عرض فلسفهي فقه هنر قلمداد ميشود، اما با نگاه پسيني، «ذكر الجزء بعد الكل» است و مطالعهي آن با اين رويكرد بر عهدهي فلسفهي فقه هنر است.
به هر حال: مطالعهي پيشيني روش تفقه در هنر و تأسيس منطق مطالعهي فقه هنر ميتواند از مسائل اساسي و ضروري پرداختن به فقه هنر قلمداد شود. به تعبير مأنوس: از بايستههاي بين فقه هنر، تدوين اصول فقه معطوف به فقه هنر است كه با برشي تطبيقي از دانش اصول و ترميم خلاءهاي موجود در اصول فقه موجود، معطوف به نيازهاي مطالعاتي فقه هنر، ميتواند صورت ببندد.
۹. تدوين قواعد فقهيهي هنر. با تنظيم قواعد عامه با رويكرد كاربرد در فروع مورد ابتلا در عرصهي هنر، و گزينش قواعد غيرعام داراي كاربرد در فروع فقهي مربوط به مقولات هنري و نيز اصطياد و تأسيس قواعد جديد، ميتوان مجموعهي حجيمي را به عنوان قواعد فقه هنر فراهم آورد و در دسترس اصحاب فضل و فقه قرار داد.
چنانكه در صدر سخن اشاره شد: پارهاي بايستهها نيز در قلمرو فقه هنر وجود دارد كه جنبهي سختافزاري و اجرايي دارد. شنيدهام از اين همايش ارزشمند بسيار استقبال شده و رهبر فرهيختهي انقلاب اسلامي نيز اين اقدام را ستودهاند و از آن ابراز خرسندي فرمودهاند و تأكيد هم داشتهاند كه مبادا اين كار را رها كنيد و يا بدان بسنده كنيد. تأكيدات معظمله بجاست، گاه ما يك همايش در زمينهاي برگزار ميكنيم و ديگر هيچ! همايش يك آغاز است نه يك پايان، اين دست فعاليتها نقش فرهنگسازي دارد و مقدمهي اقدامات جديتري است. از اينرو اين دست اقدامات سختافزاري بايد توام با يك سلسله فعاليتهاي نرمافزاري تداوم و توسعه پيدا كند. ازجملهي فعاليتهاي سختافزاري كه بايد از سوي مديريت حوزه پي گرفته شود، عبارت است از:
بايد كرسيهاي خارج فقهِ هنر دائر شود
۱۰. دايركردن كرسيهاي خارج فقهِ هنر: در جهت بسط مباحث فقهي مربوط به مقولات هنري و فروع مبتلابه، و توليد ادبيات علمي اين حوزهي معرفتي، بايد از سوي اساتيد ذيصلاحيت كرسيهاي فني و مضبوط فقه هنر دائر شود. گامزدن در قلمروهاي مكشوف و اشباعشده (كه هزاران جلد كتاب در آنها نوشته شده و در دسترس است) و پيمودن جادههاي هموار، نشانهي علميت و بلكه دليل قوهي اجتهاد و قدرت تفقه نيست. چنين رويههايي در دروس خارج چيزي شبيه به دائرةالمعارفنگاري، با استفاده از حجم معرفت انباشته در موضوعات علمي موجود است، ارزش تحقيقي و نظريهپردازانه ـ كه خصيصهي جوهري تدريس خارج و تفاوت اصلي آن با دروس سطح است ـ ندارد. رسالت اجتهاد ورود در عرصههاي كشفناشده است، هنر فقيه فحل پرداختن به حوزههاي نامفتوح و ناهموار است. مقولات هنري از مصاديق بارز قلمروهاي ناگشوده است. اصولاً اجتهاد و فقه پاسخگو و پيشرو، بدون ورود به قلمروهاي نو، تحقق خارجي نخواهد يافت و تدريجاً فقه از بسط و بالندگي بازخواهد ايستاد، و اين يعني مرگ فقه.
۱۱. تأسيس مراكز تخصصي معطوف به «فلسفهي هنر»، «روششناسي فقه هنر» و «رشتههاي فقه مضاف» در انواع هنرها.
گفته ميشود كه چهل رشتهي تخصصي در حوزه داير شده است! كه اصل اين امر پديدهي مباركي است، اما به نظر ميرسد اين مقدار كفايت نيازها را نميكند، بلكه فقط حوزههاي مربوط به مقولات هنري به اين ميزان رشتهي تخصصي نياز دارند. اين ميزان رشتهي تخصصي گرهي از كار فروبستهي معرفت ديني و تربيت متخصصان مورد نياز در جامعهي ديني معاصر نخواهد گشود. اگر توجه كنيم كه در دانشگاههاي ما سخن از دايربودن چندين هزار رشتهي علمي است، توجه كسري و كاستيهاي تخصصي در حوزهها خواهيم شد. تصور نكنيم هنر كردهايم كه بعد از چهل سال در حوزهها چهل رشتهي تخصصي داير كردهايم، آن هم نوعاً در مقطع سطح دو و سه! و درحاليكه سطح چهار رشتههاي دائرشده هم ـ كه بسيار نادر نيز هست ـ، تخصص قلمداد نميشود؛ بلكه سطح رشتههاي داير نوعاً پايين است و مطالب مورد بحث در حد همان معلومات عادي و عمومي است كه توقع ميرود هر طلبهاي، از آن جهت كه طلبه است، آن مقدار را بلد باشد. البته بحث آسيبشناسي و راهبردگزيني و راهكاريابي رشتههاي تخصصي حوزه بايد موكول به زمان و ظرف مناسب خود گردد، لهذا اكنون از بحث آن درميگذريم. علي ايحال: تأسيس و توسعهي رشتههاي تخصصي در زمينهي مباحث حكمي هنر، اخلاق هنر، و فقه هنر از ضرورتهاي روزگار است و مبادي امور و متوليان حوزه بايد بدان بپردازند.
۱۲. تأسيس مراكز تحقيقاتي ممحض در مطالعهي فقه هنر و معارف مقدماتي آن. لازم است پژوهشكدهها و پژوهشگاههاي باظرفيت و ممحضي براي مطالعه در اين قلمروهاي گسترده تأسيس و به كار بپردازد؛ ادبيات علمي اين وادي بسيار فقير است. آثار علمي ـ به لحاظ كمي و كيفي ـ درخور اعتنايي وجود ندارد؛ با ممحضشدن گروههايي از فضلاي مستعد و صالح و با سرمايهگذاري لازم، تحقيقات علمي تخصصي به انگيزهي گسترش مرزهاي معرفت و توليد نظريه، مورد اهتمام قرار گيرد.
۱۳. برپايي كرسيهاي نقد و نظريهپردازي در زمينهي مباحث حكمت هنر و فقه هنر.
۱۴. انتشار مجلات علمي و تخصصي در زمينهي مباحث حكمت هنر و فقه هنر، نيز يكي ديگر از فعاليتهاي ضرور در حوزههاي علميه است.
الگويي براي تأسيس فلسفهي فقه هنر
من بيش از اين در اين محور اطالهي سخن نميكنم، بازميگردم به بحث مبادي فقهِ هنر. سؤال اين است كه آيا هنر عليالاطلاق ارزش ذاتي يا دستكم مطلوبيت عقلائيه دارد؟ اگر ارزش ذاتي و مطلوبيت عقلائيه دارد، به تعبير ديگر: اصل اولي در حكم هنر چيست؟ حليت است و يا حرمت؟ پاسخ اين پرسش در گرو آن است كه بدانيم هنر چيست و سخن از كدام هنر در ميان است؟
فلسفه مضاف به هر مقولهاي، چنانكه بعضي اعاظم پيشنهاد ميكنند (هرچند اندكي جاي نقد دارد) عهدهدار بيان و بررسي علل اربعه آن مقوله است و قهراً اگر بناست حكمي صادر كنيم بايد موضوع محمولات حكمي را بشناسيم، و آنگاه ماهيت و هويت موضوع، مشخص خواهد گشت كه علل اربعهي موضوع را بشناسيم؛ زيرا رابطهي علت و معلول وجودي و واقعي است، و قوام هر معلولي به علل اربعهي آن است.
جوهر هنر؛ آفرينش نشأتگرفته از الهام
تصور بنده اين است كه ذات هنر عبارت است از «آفرينش ناشي از الهام»؛ انواع هنر و مقولات هنري همگي در اين جهت با هم اشتراك دارند. يعني همانگونه كه درخصوص زيبايي كه مقولهي ديواربهديوار هنر است، بلكه دست در آغوش هنر دارد، سؤال ميشود كه زيبايي چيست كه هم در گُل هست؟ هم در منظرهي طبيعي هست؟ هم در يك تكدرخت هست؟ هم در خط خوش هست؟ هم در صداي خوش هست؟ هم در رنگآميزي خوش هست؟ هم در اشكال هندسي هست؟ و هم در حركات موزون هست؟ و وجود آن در اين اشيا و امور همهي آنها را شايستهي اطلاق عنوان زيبا و جميل ساخته است، در هنر نيز بايد روشن كرد آن عنصري كه باعث شده كلمهي «هنر» را به انواع مقولات، با همهي تنوع و تفاوتهايي كه دارند، اطلاق كنيم چيست؟ تصور من اين است كه عنصر مشترك همهي مقولات هنري «آفرينش ناشي از الهام» است؛ لكن آنگاه كه اين آفرينش به الهام رحماني اتفاق ميافتد، هنر قدسي و شهودي، هنر سماوي و متعالي شكل ميگيرد، و آنگاه كه اين آفرينش به الهام شيطاني صورت ميبندد، هنر نفسي و هنر شهوي، و هنر صناعي و متداني شكل ميگيرد.
شهودي و شهويبودن، سماوي و صناعيبودن، نفساني و قدسانيبودن هنر در گرو نوع علل اربعهي پديدآورندهي آن است. علت فاعلي چيست؟ علت غايي كدام است؟ علت مادي و علت صوري يك اثر هنري چگونه بوده است؟ در اين ميان علت فاعلي كه به نظر ما علت بمعني الكلمه همان است، نقش برجستهتري در تكوّن معلول دارد. علل هنر، ماهيت و هويت آن را ـ كه موضوع حكم است ـ تشكيل ميدهند، و از آنجا كه حكم تابع موضوع است؛ در نتيجه حكم آن را هم تعيين ميكند. از اينرو به نظر ما احكام خمسهي مقولات هنري برآمدهي احوال علل اربعهي پديدآورندهي آنهاست، و بر اين گمانم كه با مراجعه به آيات و روايات و مدارك فقهي و آراي فقها اين مدعا و افروضه و اطروحه تحكيم ميشود، و ميتوان نظرات صائب فقهاي صالح را بر آن تطبيق كرد. البته مؤداي ادلهي خاص مربوط به موارد خاص ميتواند تخصصاً يا تخصيصاً از كليت اين مدعا خارج باشد.
البته براساس نظريهي ابتنا، علاوه بر ماهيتشناسي و هويتشناسي متعلق حكم (مختصات قلمروشناختي متعلق پيام)، كه در مورد هنر با چارچوبهاي كه معروض افتاد، حاصل ميگردد، مبادي ديگري نيز در منطق فهم خطاب و حكم ديني دخالت دارند كه عبارتند از: مختصات مصدر دين (مبدأ تعالي)، وسائط و وسائل انتقال حكم و خطاب ديني، مختصات مخاطب پيام الهي. بدينسان، به سامانآوردن فلسفهي فقه هنر و نيز تدوين اصول فقه هنر، در افق كمالي و جامع، در گرو لحاظ برايند مختصات همهي عناصر و اطراف پنجگانهي پيام دين كه به آنها اشاره شد، است.
اين مختصر كه تا اينجا عرض شد همان فشردهي چارچوبهاي است كه به مثابه الگويي براي طراحي فلسفهي فقه هنر و مباني مطالعهي فقهي در اين قلمرو ميتوان آن را اعمال كرد؛ هرچند كه ظاهراً اين مدعا مطلب منقح و دقيقي است، اما تثبيت آن نيازمند بحث و بررسي درخور و فراخوري است، و اكنون مجال آن نيست.
مباني احكام خمسه شعر
قصد داشتم اين الگو را بر يكي از مقولات هنري تطبيق بدهم و نشان دهم چگونه ميتوان در حل مسائل فقهي آن مقولة هنري از اين الگو بهره گرفت، اما دريغ كه وقت سخن پايان گرفت، و به ناچار فقط به اشارهاي بسنده ميكنم. از باب نمونه راجع به شعركه كهنترين هنر است از حضرات معصومين (ع) دو گونه تعبير ـ به شدت متهافت ـ وارد شده است:
۱ ـ قال رسول الله (ص) : «إنّ من الشعر لحكمة» او «لحكماً».
۲ ـ و قال(ص) : «لأن يَمتلِيَ بطنُ أحدِكم قيحاً و دماً حتّى يراه، خير له من أن يمتلي شعراً». (درون كسي پر از چرك و عفونت باشد، به از آن است كه از شعر!)
در اينجا بنده در مقام بحث فني فقهي نيستم، اما ميتوان به اجمال و استعجالاً به اين مقدار اذعان كرد كه شعر حرمت ذاتي و اطلاقي ندارد، بلكه اين دوگونگي تعبير رجوع ميكند به دو گانگي هويت شعر.
وقتي «فاعل»، به الهام رحماني سخن گفت، خالق حقيقي شعر حق متعال است و شاعر نقش ابزار خواهد داشت: «أنّ للّه كنوزاً تحت عرشه و مفاتيحُه في ألسنة الشعراء»، و لذا مؤيد روحالقدس است؛
كما اينكه: «غايت فعل» نيز در حكم آن دخيل است: در پاسخ به پرسش از شعر از حضرت ختمي مرتبت(ص) رسيده كه: «إن المؤمن مجاهدٌ بسيفهِ ولسانِه، والّذي نفسي بيده: لَكأنّما يَنضِحُونهم بالنَّبل. (تفسير نورالثقلين: ج ۴، ص ۷۰) ميفرمايند: گويي به تير دشمنان ما را ميزنند؛ چنين شعري چرا بايد مكروه يا حرام باشد؟
و هرگاه «ماده و محتوا» ي شعر حكمي و «إنّ من الشعر لحكمة» بود، و يا مصداق «من قال فينا بيتَ شعرٍ» بود، نتيجه: «بَنَي اللّه له بيتاً في الجنّة» خواهد شد. پس حكم چنين شعري واضح است؛ اينچنين شعري، نه تنها مباح كه فعل مندوب و گاه بسا واجب خواهد بود.
اما اگر شعر «الكلام المشتمل على التخييلات المؤذية و التمويهات المزخرفة، الّتي لا أصل لها و لا حقيقة» باشد، كه به قول ملا محسن فيض (قدّه) : «و هو المراد من قول قريش حيث نسبوا القرآن إلى الشعر، و قالوا للنبيّ (ص) : إنّه شاعر...»، ميشود فعل مكروه، بلكه حرام.
چنانكه «علت صوري» آن، زيباييهاي فطري بود، دليلي بر حرمت آن نداريم؛ هرگز «الكلام الموزون المقفّى» نميتواند محرم باشد، و ادلهي حرمت و كراهت منصرف به مصاديق جاهلي كه شعر شهوت و خشونت و تفاخر بوده است و يا بايد حمل بر آن موارد شود. والسلام.