لشکر چهار هزار نفره کوفیان وارد کربلا شد...

امروز سوم محرمالحرام است در چنین روزی در سال 61 هجرى قمرى، عمر بن سعد با لشگری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، در روز شمار كربلا آمده است، سوم محرم الحرام، روز اعزام لشگر به سوى كربلا بود ؛ در اين روز لشكر چهار هزار نفره كوفيان وارد كربلا شد...يعني يك روز بعد از ورود امام حسين عليه السلام به كربلا عمرسعد با چهار هزار سپاه از اهالي كوفه به كربلا آمد.
برخي نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمربن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مي دهيم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (ع) در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود. عمربن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.
برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند عمربن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
از وقايعي كه در روز سوم محرمالحرام ذكر شده اين است كه امام (ع) قسمتي از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع است از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي كنند و زوار او را تا سه روز ميهماني كنند.
حسان بن فائد ميگويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود؛ چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم؛ حسين در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند. عبيدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
عبيدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت! چون اين نامه به دست عمربن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست عمربن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيرا ميدانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند باز ميگشت. عبيدالله بن زياد شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا درباره مسأله فرار از جنگ؛ تحقيق كند
و متخلفان را نزد او برد و سويدبن عبدالرحمان يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشگرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا كنند تا كسي جرأت سرپيچي از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
عبيدالله شخصاً از كوفه به طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمدبن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبرداي از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشگرگاه فرا خوانيد. پس آن چهارنفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچهها و گذرگاه ها ميگشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق ميكرد و آنان را از ياري امام حسين (ع) برحذر ميداشت.
عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرارداد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامي كه او در لشگرگاه نخيله بود شخصي به نام عمار بن ابي سلمه تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهيد شد.2
سخن امام حسين (عليه السلام) هنگام ورود به كربلا:
« اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ»
مردم، بندگان دنيا هستند و دين آنها جز سخن زبانشان نيست. تا آنگاه كا زندگيشان بچرخد، دنبال دين ميروند و هرگاه بناي امتحان و آزمايش پيش آيد، دينداري بسيار اندك ميشود.3
===================================================
1 - كتاب مدينه تا كربلا، همراه سيدالشهدا.
2 - كتاب " قصه كربلا".
3 - ر . ك به منبع 1
يادداشت از فهيمه عليمرداني