بخش 3

اعضا و جوارح برای خداوند توحید از دیدگاه مکتب اهل‌بیت:


52


اعضا و جوارح براي خداوند

وهابيّت ، در آموزه‌هاي مسلّم و مورد قبول همة مذاهب اسلامي نيز به مخالفت برخاسته است . بر اين اساس ، در آموزة توحيد كه اساس همة باورهاي مكتب نجات‌بخش اسلام است ، به ظواهر برخي روايات تمسّك نموده و براي خداوند تبارك و تعالي صورت ، دست ، پا ، كتف ، كمر ، انگشتان و . . ساخته‌اند ! ابن تيميّه ، در كتاب « الفتاوي » به صراحت مي‌نويسد :

« آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است حق مي‌باشد ، حال اگر از اين امر لازم آيد كه خداوند متّصف به جسم بودن شود ، اشكالي ندارد ؛ زيرا لازمة حق نيز حق است . » ( 1 )

ابوزهره ، در كتاب « تاريخ المذاهب الاسلامية » مي‌نويسد :

« سلفيه ( وهابيّت ) ، تمام اوصاف خداي سبحان يا امور مربوط به وي را كه در قرآن كريم يا سنت آمده ، مانند محبت ، غضب ، دشمني ، خشنودي ، فرود آمدن نزد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتاوي ، ج 5 ، ص 192


53


مردم در تكّه‌هايي از ابر را اثبات مي‌كنند و استقرار يافتن او بر عرش و داشتن دست و صورت را ثابت مي‌دانند ، بدون اين كه اين آيات را تأويل برند يا بر خلاف ظاهر آن تفسير كنند . » ( 1 )

همچنين ابن‌الوردي مي‌گويد :

« ابن تيميّه ، به جهت قول به تجسيم ، زنداني شد . » ( 2 )

نيز ابن حجر مكّي هيثمي شافعي مي‌گويد :

« ابن تيميّه ، نسبت به ساحت مقدّس خداوند جسارت كرده و در حق او ادّعاي جهت و جسمانيّت كرده است . » ( 3 )

بنابراين ، گروه وهابيّت با تمسّك به ديدگاه ابن تيميّه در مورد خداوند ، به تجسيم معتقد بوده و براي خداوند ، اعضا و جوارحي چون انسان قائل مي‌باشد كه به عنوان نمونه ، به برخي از آنها اشاره مي‌شود :

1- صورت سازي براي خداوند !

بي‌گمان ، هر مسلماني كه كم‌ترين آشنايي با معارف و آموزه‌هاي بلند اسلامي داشته باشد ، مي‌داند توحيدي كه دين مقدّس اسلام به عنوان آخرين و كامل‌ترين دين مطرح نموده ، با تشبيه و تجسيم ، تضادّ دارد ؛ امّا بزرگان وهابيّت ، در حالي كه همة طوايف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ المذاهب الاسلامية ، ج 1 ، ص 235

2 . تتمّة المختصر ، ج2 ، ص 363

3 . معالم الفتن ، ج2 ، ص414


54


اسلامي را به شرك متّهم مي‌‌كنند ، با استفاده از ظواهر برخي روايات مبهم ، براي خداوند صورتي چون صورت انسان معتقدند .

ابن‌تيميّه1 و ابن‌قيّم2 مي‌گويند : صورت انسان ، شبيه به صورت خداوند است ! آنان در اين رابطه ، روايتي را از ابوهريره نقل نموه‌اند كه :

« وقتي يكي از شما با برادرش نزاع و مخاصمه مي‌كند ، از سيلي و لطمه زدن به صورت طرف نزاع ، خودداري نمايد ؛ زيرا خداوند آدم را مانند صورت خودش آفريده است . » ! ؟

نقد :

آيا از اين مطلب استفاده نميشود كه خداوند صورتي دارد و صورت انسان را نيز چون صورت خود آفريده است ! ؟

اين روايت ، گرچه در برخي منابع اهل سنّت ذكر شده ؛ امّا بايد توجه داشت كه صرف وجود روايتي در منابع روايي ، دليل بر صحت آن نمي باشد, چه بسا رواياتي كه در كتاب‌هاي روايي اهل سنت ذكر شده ، امّا جزء اسرائيليّات است و با هدف و انگيزة خاصي ، وارد منابع روايي آنها شده است .

بزرگان اهل سنت به اين نكته توجه داشته و دركتاب‌ها و آثارشان ، از وجود چنين رواياتي خبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الجواب الصحيح ، ج 3 ، ص 444 .

2 . حادي الارواح الي بلاد الاقراح ، ج‌1 ، ص103 .


55


داده‌اند ؛ 1 حتي ابن تيميّه نيز به وجود روايات اسرائيليات بين مجموعه‌هاي حديثي ، اشاره نموده است . ( 2 )

بنابراين اولاً ، بايد هر روايتي ، از جهت سند مورد كنكاش قرار گرفته و درستي آن مشخص گردد .

ثانياً ، بايد بررسي كرد كه آن روايت ، با مباني مسلّم و ضروري دين و نصّ قرآن كريم در تضادّ نباشد .

روشن است كه اخذ به ظاهر روايت از نظر وهابيّت ، با مباني و اصول اسلام منافات دارد كه تا حدودي براي همه روشن است ؛ اما از جهت سند ، بنا به گفتة علاّمه شرف الدّين و ديگران ، اين حديث از اسرائيليات بوده و از متن تورات گرفته شده است .

در تورات ، قسمت 27 ، اصحاح اوّل ، سفر پيدايش ، آمده است : « خداوند انسان را به صورت الله خلق نمود . » ( 3 )

2- دست‌هاي خدا !

انديشة تجسيم ، چنان در تار و پود رهبر فكري وهابيّت ريشه دوانده كه مقام و منزلت خداوند را در حدّ يك انسان معمولي تنزّل داده و او را همچون انسان ، محتاج اعضا و جوارح پنداشته است !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البدايه و النهايه ، ج2 ، ص13

2 . مجموع الفتاوي ، ج 11 ، ص452

3 . ابي هريره, ص 55 و يهود في ثوب الاسلام ، ص77


56


ابن تيميّه در كتاب منهاج السنّه1 و ديگر آثارش ، به صراحت تمام مي‌گويد : خداوند داراي دو دست است كه هركدام از اين دو ، كار مخصوص به خودش را انجام مي‌دهد و به كار يكديگر دخالت نمي‌كنند !

وي در اين‌باره ، حديثي از ابوهريره نقل مي‌كند و آن را صحيح مي‌داند و در كتاب « دقايق التفسير » مي‌گويد :

« . . . و انه يدخل في النار يده حتي يخرج من اراده ؛ خداوند در روز قيامت ، دست خود را وارد آتش جهنم مي كند و هر كه را بخواهد ، بيرون مي آورد . » ( 2 )

همچنين ابن قيّم در « صواعق المرسله » مي‌گويد : « خداوند آسمان را با يك دست و زمين را با دست ديگرش گرفته است » ! 3 و در جاي ديگري مي‌گويد : « خداوند سه چيز را مخصوصاً با دست خودش آفريده است, يكي آدم و ديگري جنّت فردوس ( و از سومي نام نبرده است ) . » ! 4

نقد :

اين اعتقاد علاوه بر آن كه ملازم با جسميّت و شباهت خداوند به خلق است كه با توحيد نمي‌سازد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منهاج السنة ، ج1 ، ص139 ؛ دره التعارض ، ج7 ، ص2 ؛ الحسنة و السئية ، ص102 ؛ مجموع الفتاوي ، ج8 ، ص95 ؛ دقايق التفسير ، ج2 ، ص171

2 . دقايق التفسير ، ج2 ، ص171

3 . صواعق المرسله ، ج1 ، ص270

4 . همان ، ج1 ، ص271


57


داراي اشكالاتي است كه وهابيّت هيچ‌گاه قادر به پاسخ دادن به آن‌ها نخواهد بود ؛ زيرا اگر خداوند ( العياذ بالله ) داراي دست‌هايي با اين ويژگي‌هايي باشد كه آن‌ها بيان نموده‌اند, حتماً به آن‌ها نيازمند مي‌باشد, و آنان نيازمندي و احتياج خداوند را چگونه توجيه خواهد نمود ؟ در حالي‌كه او غنيّ بالذّات است و به چيزي نيازمند و محتاج نمي‌باشد . ( إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) ( 1 ) .

غزالي ، يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت ، در نقد اين‌گونه پندارها مي‌گويد :

« دست و يا عضوي با ويژگي‌هايي كه در انسان وجود دارد ، دربارة خداوند متعال محال است و خداوند از اين امور مبرا است . اگر كسي به ذهنش خطور كند كه خداوند جسمي مركب از اعضا است ، بُت‌پرست است ؛ زيرا هر جسمي آفريدة خدا است و پرستش آفريدگان كفر است و اگر بُت‌پرستي كفر به شمار مي‌رود ، بدين سبب است كه بُت ، مخلوق است . » ( 2 )

3- پا با كفش‌هاي طلايي !

توجه به ظواهر و فكر نكردن در متون روايي ، سبب اعتقاد وهّابيّت به جسمانيّت خداوند شده كه ، خداوند ( العياذ بالله ) داراي كتف, كمر, انگشتان و « پا » ، همراه با كفش‌هايي از جنس طلا مي‌باشد ! ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حج : 69

2 . تاريخ المذاهب الاسلاميه ، ص 327


58


ابن تيميّه در « منهاج السنّه » ( 1 ) و آثار ديگرش و ابن‌قيّم شاگردش در « حادي الارواح » ( 2 ) مي‌نويسد : خداوند داراي پا است, به اين بيان كه در روز قيامت ، جهنم پر نمي‌شود و مرتّب از خداوند مي‌خواهد چيزي در آن بريزد . خداوند هر چه از انسان‌ها داخل جهنم مي‌افكند ، باز هم پر نمي‌شود و فرياد ( هَلْ مِنْ مَزيد ) ( 3 ) جهنم بلند است تا اين كه خداوند پايش را در جهنم مي‌گذارد ، آن‌گاه جهنم پر مي‌شود و مي‌گويد : « قطّ قطّ ؛ بس است ، بس است » !

همچنين در « دقايق التفسير » نوشته است : « خداوند داراي ساق مي باشد . » ! و در اين باره ، روايتي نقل مي‌كند كه : خداوند در روز قيامت ، ساق خود را نشان مي‌دهد و تمام مردان و زنان با ايمان ، در مقابل خدا به سجده مي‌افتند4 !

ابن تيميّه ، در مقابل كساني كه گفته‌اند : « ائمة حديث از اين روايت اعراض كرده‌اند » ، به شدت مخالفت نموده و گفته است : « اين كه ائمه از اين گونه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منهاج السنّة ، ج5 ، ص100 ؛ بيان تلبس الجهميه ، ج2 ، ص167 ؛ اجتماع الجيوش الاسلامي ، ج1 ، ص100 ؛ مجموع الفتاوي ، ج3 ، ص139 ؛ الفتاوي الكبري ، ج5 ، ص96

2 . حادي الارواح ، ج1 ، ص278 ؛ روضة المحبّين ، ج1 ، ص427 ؛ شرح قصيدة ابن قيّم ، ج1 ، ص131

3 . ق : 30

4 . دقايق التفسير ، ج2 ، ص171 ؛ الفتاوي الكبري ، ج5 ، ص302 ؛ مجموع الفتاوي ، ج7 ، ص275 ؛ اجتماع الجيوش ااسلامي ، ج1 ، ص34 ؛ الصواعق المرسله ، ج1 ، ص252 ؛ حادي الارواح ، ج1 ، ص212


59


روايات اعراض نموده‌اند ، بهتاني عظيم است . » ( 1 )

تقي‌الّدين حصني دمشقي ، عالم بزرگ اهل سنت ، متوفّاي 829 ق . در كتاب « دفع الشبهة عن الرّسول و الرسالة » از ابن تيميّه نقل مي‌كند :

« خداوند در حالي كه كفش‌هايي از طلا در پا دارد ، به آسمان دنيا فرود مي‌آيد » ! ! 2

نقد :

بهترين تعبيري كه در برابر اين ديدگاه مي‌توان گفت ، اين است :

گند كفر تو جهان را گنده كرد * كفر تو ديباي دين را ژنده كرد

چارق و پاتابه لايق مر تو راست * آفتابي را چنين‌ها كي رواست

گر نبندي زين سخن تو حلق را * آتشي آيد بسوزد خلق را

آتشي گر نامدست اين دود چيست ؟ * جان سياه گشته ، روان مر دود چيست ؟

دوستيّ بي خرد ، خود دشمني است * حق تعالي زين چنين خدمت غني است

شير او نوشد كه در نشو و نماست * چارق او پوشد كه او محتاج پاست

با كه مي‌گويي تو اين با عمّ و خال * جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دقايق التفاسير ، ج2 ، ص171

2 . دفع الشبهة عن الرسول والرسالة ، ص99


60


4 - كتف ، كمر و انگشتان خدا !

ابن‌تيميّه در كتاب « تلبيس الجهميّه » مي‌‌گويد :

« انّ القلوب بين اصبعين من اصابعه و انّه يضع السموات علي اصبع و الارضين علي اصبع ؛ ما ايمان داريم كه قلب‌ها بين دو انگشتان خداوند و آسمان‌ها بر روي يك انگشت و زمين‌ها بر روي يك انگشت وي قرار دارد . » ( 1 )

ابن قيّم جوزي ، در كتاب « طريق الهجرتين » مي‌نويسد :

« خداوند در روز قيامت ، كنار بندة مؤمن قرار مي‌گيرد و با او درگوشي حرف مي‌زند و بندة مؤمن آن چنان به پروردگارش نزديك مي‌شود كه با خدا پهلو به پهلو قرار مي گيرد . سپس خداوند كتف خودش را بر او مي‌گذارد و مشغول صحبت مي‌گردند . خداوند از بنده‌اش مي‌پرسد : به ياد داري فلان گناه را مرتكب شدي ؟ او مي‌گويد : آري ، آري و سپس به تمام گناهانش اعتراف مي كند . » ( 2 )

ابن تيميّه ، خداي سبحان را همچون انسان‌ها ، داراي كمر مي‌داند و مي‌گويد : « وقتي خداوند رحم ( قرابت ) را آفريد, رحم بلند شد و كمر خدا را محكم گرفت . » ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بيان تلبيس الجهميه ، ج2 ، ص17

2 . طريق الهجرتين ، ص373

3 . مجموع الفتاوي ، ج14 ، ص32


61


نقد :

فساد اين ‌گونه سخنان ، بديهي‌ است و نياز به هيچ نقد و تحليل علمي ندارد ؛ زيرا كسي كه حتي كم‌ترين آگاهي به آموزه‌ها و معارف بلند اسلامي داشته باشد, مي‌داند روح اسلام ، با چنين مطالبي سازگاري ندارد .

آيا توحيدي كه پيامبر اعظم ، حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به بشريت معرفي نمود و در راه استقرار آن ، تلاش‌ها و از خودگذشتگي‌هاي فراوان از سوي آن حضرت و اهل‌بيت : و اصحابش صورت گرفت ، اين است كه گفته شود : خداوند داراي كتف ، كمر ، انگشت و . . . مي‌باشد ؟

به هر حال توحيدي كه وهّابيّت آن را ترويج مي‌كند ، همين است كه ذكر شد .

البته اين ديدگاه ـ كه در اصطلاح به آن « تشبيه » مي‌گويند ـ با مباني بلند اسلام تضادّ دارد . آيات بسياري از قرآن كريم ، به طور صريح ، مسألة تشبيه را ردّ مي‌كند كه برخي از آن‌ها عبارت است از :

ـ ( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصير ) ( 1 ) ؛ « چيزي مانند او نيست و اوست شنواي بينا » .

ـ ( وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ ) ( 2 ) ؛ « و هيچ كس مانند او نيست » .

ـ ( فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شورا : 11

2 . توحيد : 4


62


تَعْلَمُونَ ) ( 1 ) ؛ « پس ، براي خدا امثال ( و شبيه‏ها ) قائل نشويد ! خدا مي‏داند ، و شما نمي‏دانيد . »

مفاد اين آيات ، نفي هر گونه تشبيه از خدا است .

مولاي موحّدان ، امام علي (عليه السلام) مي‌فرمايد :

« مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَلا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَلا إِيَّاهُ عَنَي مَنْ شَبَّهَهُ وَلا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَتَوَهَّمَه . . . » ( 2 )

« كسي كه كيفيتي براي خدا قايل شد ، يگانگي او را انكار كرده و آن كس كه همانندي براي او قرار داد ، به حقيقت خدا نرسيده است . كسي كه خدا را به چيزي تشبيه كرد ، به مقصد نرسيد ؛ كسي كه به او اشاره كند يا او را در وهم آورد ، خدا را بي نياز ندانسته است . »

5 - تعجب و خندة خداوند !

وهابي‌ها ، پس از آن كه براي خداوند متعال اعضا و جوارح مانند دست ، پا, كتف و صورت ساختند ، او را همچون انسان عادي ـ كه حالات گوناگون بر وي عارض مي‌گردد ـ معرفي نموده‌اند .

آنان‌ مي‌گويند : « خداوند از حال دو نفر ، خنده‌اش مي‌گيرد و آن در جايي است كه شخصي ، ديگري را بكشد و هر دو وارد بهشت گردند » ؛ يعني خداوند به خاطر اين كه قاتل و مقتول هر دو وارد بهشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نحل : 74

2 . نهج البلاغه ، خطبه 186


63


مي‌شوند ، مي‌خندد ! 1

همچنين در مورد آخرين كسي كه وارد بهشت مي‌شود مي‌گويد :

« روز قيامت ، شخصي از خداوند چيزي مي‌خواهد و خدا به او عطا مي‌كند و از او تعهّد مي‌گيرد كه ديگر چيزي از او نخواهد ، لكن او بر تعهّدش عمل نمي‌كند و دوباره از خداوند چيزي مي‌خواهد تا اين كه به درب بهشت نزديك مي‌شود ، همين كه صداي اهل بهشت را مي‌شنود عرض مي‌كند : خدايا ! من را وارد بهشت گردان .

خداوند مي‌گويد : اي پسر آدم ! چيست كه تو را راضي كند . اگر دو برابر دنيا را به تو بدهم ، راضي مي‌شوي ؟ او مي‌گويد : خدايا ، تو كه خداي عالمياني من را مسخره مي‌كني ؟ اينجاست كه خداوند مي‌خندد و مي‌گويد : من تو را استهزا نمي‌‌كنم ! » ( 2 )

نقد :

اين تعبيرها نسبت به خداوند ، مستلزم آن است كه پروردگار از وقايع و حوادث خارجي منفعل و متأثّر گردد كه قطعاً چنين امري ، در ساحت ربوبي او راه ندارد ؛ يعني محال است امر تازه‌اي براي او يافت شود كه پيش از آن نداشته است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الجواب الصحيح ، ج3 ، ص444 و حادي الارواح الي بلاد الاقراح ، ج1 ، ص103

2 . حادي الارواح ، ج1 ، ص276 ؛ توضيح المقاصد و تصحيح‌القواعد ، ج1 ، ص220 و 238 و 473 و جلوه افهام ، ص 401


64


آيا صحيح است اين تعبيرها را دربارة خداوند ، به معناي ظاهري آن معتقد باشيم ؟

آيا اگر خداوند براي رساندن يك معنا از كنايه استفاده ميكند ، ـ چنانكه در زبان عرب نيز مرسوم است ـ بايد آن را همان معناي ظاهري كه در انسان به كار ميرود دانست ؟

آيا اين عقيده ، جز اثبات جسمانيّت براي خداوند ، مي‌تواند معناي ديگري داشته ياشد ؟

آيا آيات ديگر مانند : ( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ ) و دلايل عقلي كه جسم بودن را از خداند منتفي مي‌داند ؛ ما را به معناي كنايي راهنمايي نميكند ؟ چنان‌كه اهل‌بيت پيامبر : كه از همة صحابه به حقايق قرآن داناترند ، بيان فرمودهاند .

ممكن است سؤال شود : اگر ذات خداوند از چنين حالاتي پيراسته است ، چرا خداوند در قرآن مجيد با برخي از اين صفات ، چون خشم ، غضب و نسيان ، توصيف شده است ؟

در پاسخ بايد گفت : مقصود واقعي از اين آيات ، معني كنايي آن‌ها است و علت اين كه اين الفاظ دربارة خداوند به كار مي‌رود اين است كه ذات او ، اگرچه از اين حالات و دگرگوني‌ها پيراسته است ، امّا آثار آن‌ها ـ كه كيفر و پاداش است ـ از ساحت او دور نيست . به عبارت ديگر ، مقصود از خشم خدا بر كافران جز همان اثر خشم كه مؤاخذه و كيفر


65


باشد ، امر ديگري نيست .

مثل همين سخن را مي‌توان دربارة رضاي خدا نيز گفت كه مقصود از رضايت خداوند ، جز پاداش نيك ، چيز ديگري نيست و منظور از اين كه خداوند از بندگان خود راضي است ، اين است كه چون آنان به دستورهاي الهي گوش فرا مي‌دهند ، همگي پاداش خواهد داشت . امام جعفر صادق در اين باره مي‌فرمايد :

« غَضَبَ اللَّهِ عِقَابُهُ وَرِضَاهُ ثَوَابُهُ1 ؛ خشم خدا كيفرهاي او و خشنودي او پاداش اوست . »

از لوازم ديگر اين سخن ، تغيير و احتياج است كه از صفات ذاتي ممكن است نه از صفات خداوند كه خالق همه چيز و همه كس مي‌باشد .

افزون بر آنچه گذشت ، تعجب ، از چيزي حاصل مي‌شود كه نسبت به آن جهل وجود داشته باشد و سپس آشكار گردد ، آيا خداوند در ابتدا ، نسبت به اموري كه موجب تعجب و خندة او مي‌شود ( العياذ بالله ) جاهل بوده است ؟

نتيجه

آنچه ذكر گرديد ، ديدگاه بزرگان وهّابيّت همچون ابن‌تيميّه ، ابن‌قيّم ، محمد بن عبدالوهاب و ديگر بزرگان وهّابيّت ، دربارة يكي از اساسيترين اصول اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار الأنوار ، ج4 ، ص63


66


( توحيد نظري ) بود كه از معتبرترين كتاب‌هاي اعتقادي آنان ارايه گرديد .

البته ما از روايات مورد قبول آنان در اين موضوع استفاده كرديم تا اشكال نشود روايات ، مشكل سندي و دلالي دارد .

علت اساسي انحراف وهابيّت از توحيد ناب اسلامي ، دوري و فاصله گرفتن از اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است .

پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بنابر روايات معتبر و مورد قبول شيعه و اهل سنت ، به ويژه روايت « ثقلين » ، اهل‌بيت : را در كنار قرآن ، مرجع مسلمانان معرفي نموده است :

« إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ ، أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ الآخَرِ : كِتَابُ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَي الْأَرْضِ ، وَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي ، أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‌ ؛

من در ميان شما ، دو چيز گرانمايه و پر ارزش‌ ، به يادگار مي‌نهم كه يكي از آن دو ، بزرگ‌تر از ديگري است‌ : كتاب خداوند ـ عزّوجلّ ـ كه ريسماني كشيده شده از آسمان به زمين است و عترت خود كه همان اهل‌بيت من مي‌باشند . آگاه باشيد كه اين دو ، هرگز از هم جدايي نپذيرند تا آن كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند‌ ، احمد بن حنبل‌ ، ج 4 ، ص 54 ، ح 1121 .

چند نكتة مهم ، از مجموع احاديث ثقلين استفاده مي‌شود : (

( الف : قرآن و عترت‌ ، عصارة نبوت و تداوم بخش رسالت‌اند كه هدايت بشر را تا قيامت تضمين مي‌كنند و حضور نداشتن اين دو وزنة متّحد در جامعة اسلامي‌ ، ماية گسست رشتة نبوت و دائمي نبودن رسالت است‌ .

ب : جدا نبودن ثقلين‌ ، به معناي انفكاك نداشتن امامت و وحي قرآني از يكديگر است . امامان ، : مبيّن و مفسّر قرآن كريم و شارح جزئيات و تفاصيل و نحوة اجراي كليات آن هستند .

ج : بر اساس حديث شريف ثقلين‌ ، تمسّك به هر يك از قرآن و عترت‌ ، بدون تمسّك به ديگري‌ ، نه تنها ماية هدايت بشر نيست بلكه ضلالت و گمراهي را نيز به دنبال دارد . در مدار تبيين دين كامل ، هر دو بايد با هم باشند .

د : از جدايي‌ناپذير بودن ثقلين‌ ، بقاي امام معصوم (عليه السلام) تا قيامت‌ ، عصمت اهل‌بيت و امام ، علم امام به معارف و حقايق قرآني و مصونيّت قرآن از گزند تحريف‌ ، استفاده مي‌شود .


67


دوري از مكتب اهل‌بيت : سبب شد كه وهّابيّت در مورد خداوند متعال به « تشبيه » بگروند ، چه اين‌كه برخي فرقههاي ديگر ، به تعطيل « شناخت » روي آوردند .

وهّابيّت ـ همان گونه كه ذكرشد ـ خداي سبحان را بدون لحاظ تنزيه ، در حدّ ممكنات تنزّل داده ، مي‌گويد :

« نه تنها ذات و صفات ذاتي خدا قابل شناخت حصولي و حضوري است ؛ بلكه مي‌توان خداوند را با همين چشم ظاهري ديد » !

آنان با تمسّك به آيات متشابه قرآن ، به اين دام خطرناك گرفتار شدند ، تا جايي كه براي خداي سبحان ، اعضا و جوارح مادي معتقد شدند . ( 1 )

پيروان مذهب « تعطيل » نيز به سبب دوري از مكتب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان


68


اهل‌بيت : ، هر گونه معرفتي را نسبت به خداي سبحان مسدود مي‌دانند و گروهي از آنان با تمسّك به آية ( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ ) ( 1 ) ، در تنزيه مبالغه كرده و مي‌گويند : « اطلاق واژة شيء بر خداي سبحان جايز نيست و اطلاق اوصاف كمال مانند علم ، قدرت و حيات نيز بر خداوند روا نيست ، چون موجب اثبات مثل براي اوست . »

اين گروه ، گرچه به تنزيه ذات حق شهرت يافته‌اند ، ليكن تنزيه آنان نيز آميخته با تشبيه است . پس مذهب اعتزال نه از گزند « تعطيل » منزّه و نه از آسيب « تشبيه » مصون است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شورا : 11


69


توحيد ، از ديدگاه مكتب اهل بيت ( عليه السلام )

شيعه ، به پيروي از امامان معصوم : ، خداي متعال را از تمام اوصاف و ويژگي جسماني و ممكنات پاك و منزّه مي‌داند و مي‌گويد : هيچ چيزي مانند خداوند نيست . او داراي حدود و نهايت نيست و با حواس قابل درك نمي‌باشد . چيزي بر او احاطه ندارد ؛ بلكه او بر همه چيز احاطه دارد .

امّا صفاتي همچون استواي بر عرش ، يد ، وجه ، و . . . كه در برخي از آيات ذكر شده ، به حكم برهان عقلي و دلايل ادبي ، به صورت كنايي استعمال شده است . ( 1 ) مرحوم صدوق در اين باره مي‌گويد :

« اعتقادنا في العرش ، انّه جملة جميع الخلق ، قال الشيخ المفيد العرش في اللّغه هو الملك ، فعرش الله تعالي هو ملكه و استوائه علي العرش ، هو استيلاؤه علي الملك2 ؛ عقيدة ما درباره عرش ، خلاصة تمام آفرينش است ، چنان كه شيخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ر . ك : اوائل المقالات ، ص56 و شرح تجريد ص226

2 . تصحيح‌الاعتقاد ، ص56 و شرح تجريد ، ص226


70


مفيد گفته است : عرش در لغت ، به معناي سلطنت و استوا به معناي استيلا و سلطه بر عالم ملك است . » ( 1 )

دربارة تأييد مذهب حق و ابطال مذهب « تشبيه » و « تعطيل » ، روايات فراوان و دقيقي از ائمه : وارد شده كه براي نمونه ، به برخي از آن‌ها اشاره مي‌شود :

1 ـ دربارة يد و دست ، محمد بن مسلم مي‌گويد :

از امام باقر (عليه السلام) ، معناي آية ( قَالَ يا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ) ( 2 ) ؛ « اي ابليس ! چه چيز موجب شد تا از سجده بر چيزي كه با قدرت خود آفريدم امتناع ورزيدي ؟ » را پرسيدم ، فرمود : دست در كلام عرب ، به معناي قدرت ، توان و نعمت است ؛ چنان كه در آية ( . . . وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأَيْد ) ( 3 ) و آية ( وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْيْد ) ( 4 ) ، به معناي توانايي است . ( 5 )

2 ـ دربارة رفت و آمد خدا ، حسن بن فضّال مي‌گويد : از امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) ، معناي آية ( وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ) ( 6 ) ؛ « و [ فرمان ] پروردگارت و فرشته‌ [ ها ] صف درصف آيند » را پرسيدم . فرمود : « خداوند بزرگ بالاتر و پاك‌تر از توصيف به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ديدهها و دريافتها ، ص 222

2 . ص : 75

3 . همان : 17

4 . ذاريات : 47 ( و آسمان را به قدرت خود بنا ساختيم . )

5 . توحيد ، ص130 و 153 ، باب تفسير قول الله عزّوجلّ ( قَالَ يا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ . . . ) .

6 . فجر : 22


71


رفتن و آمدن است ؛ بلكه مقصود آن است كه امر و دستور پروردگار مي‌آيد ، در حالي كه فرشتگان صف بسته‌ا‌ند » . ( 1 )

3 ـ در تفسير « وجه » ، ابوحمزه مي‌گويد : از امام باقر (عليه السلام) دربارة آية ( . . . كلُ‏ُّ شيَ‏ْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ) ( 2 ) ؛ « جز ذات او همه چيز نابودشونده است . » پرسيدم ، فرمود :

« هر چيزي نابود مي‌شود جز وجه خدا و خداوند بزرگتر از آن است كه به صورت توصيف شود ؛ بلكه معناي آيه اين است كه « كل شيء هالك الا دينه و الوجه الذي يوتي منه ؛ هر چيزي نابود مي‌شود جز دين او و صورت آنچه از آن دين آورده مي‌شود . »

همچنين در برخي روايات آمده است كه همه چيز نابود مي‌شود جز راه حقي كه برگزيده است . ( 3 )

در مورد تفسير آية ( كلاََّ إِنهَُّمْ عَن رَّبهِِّمْ يَوْمَئذٍ لمََّحْجُوبُون ) ( 4 ) ؛ حسين بن فضال مي‌‌گويد : از امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) پرسيدم ، فرمود :

« إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ يَحُلُّ فِيهِ فَيُحْجَبَ عَنْهُ فِيهِ عِبَادُهُ وَلَكِنَّهُ يَعْنِي أَنَّهُمْ عَنْ ثَوَابِ رَبِّهِمْ مَحْجُوبُونَ » ( 5 )

« خداوند بزرگ ، به مكاني كه در او جاي گيرد توصيف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توحيد صدوق ، ص153

2 . قصص : 88

3 . توحيد صدوق : ص149

4 . مطففين : 15

5 . عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج1 ، ص126


72


نمي‌شود كه بندگانش از او محجوب باشند ؛ بلكه مقصود آيه اين است كه گروهي از بندگان در روز قيامت ، از ثواب پروردگار محجوب خواهند بود . »

بنابراين خداوند از قرار گرفتن در مكان منزّه است ؛ زيرا مكان ، محدود به حدود چهارگانه است و اگر خداوند مكان داشته باشد ، لازمة آن اين است كه او احاطه شدة در مكان باشد ، در صورتي كه طبق فرمايش امام صادق (عليه السلام) :

« وَهُوَ ( بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ ) بِالْإِشْرَافِ وَالْإِحَاطَةِ وَالْقُدْرَةِ ( لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الْأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرُ ) بِالْإِحَاطَةِ وَالْعِلْمِ لَا بِالذَّاته1 ؛ و بر هر چيزي احاطه و قدرت دارد ، هيچ ذرّه‌اي از احاطة خدا در آسمان‌ها و زمين پنهان نمي‌ماند و اين احاطه ، علمي است نه ذاتي » .

خداوند نه جسم دارد و نه صورت ؛ امام صادق (عليه السلام) در اين‌باره ، به علي بن حمزه فرمود :

« سُبْحَانَ مَنْ لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ لَا يُحَدُّ وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَلَا الْحَوَاسُّ وَلَا يُحِيطُ بِهِ شَيْ‏ءٌ وَلَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ ؛ 2 منزّه است كسي كه هيچ كس نمي‌داند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج1 ، ص 125

2 . همان : ص 98


73


چگونه است جز خود او ، او مانندي ندارد ، شنوا و بيناست ، محدود ، محسوس و قابل لمس نيست و حواس ، او را درك نمي كنند . چيزي به او احاطه نمي‌يابد و او نه جسم دارد و نه صورت و . . . . »

محمد بن مسلم مي‌گويد : از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم : برخي روايت مي‌كنند خداوند متعال آدم را مثل صورت خودش آفريده ، فرمود :

« هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ وَاصْطَفَاهَا اللَّهُ وَاخْتَارَهَا عَلَي سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ فَأَضَافَهَا إِلَي نَفْسِهِ كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلَي نَفْسِهِ وَالرُّوحَ إِلَي نَفْسِهِ فَقَالَ بَيْتِيَ وَ( نَفَختُ فِيهِ مِن روُحِي ) ( 1 ) ؛ آن صورت پديد آمده و آفريده شده است كه خداوند آن را بر ديگر صورت‌هاي آفريده شده برگزيد و با نسبت دادن به خود ، آن را شرافت بخشيد ؛ چنان كه كعبه و روح دميده شده در آدم را به ذات خود نسبت داده است . »

امام رضا (عليه السلام) مي‌فرمايد :

« لِلنَّاسِ فِي التَّوْحِيدِ ثَلاثَةُ مَذَاهِبَ نَفْيٌ وَتَشْبِيهٌ وَإِثْبَاتٌ بِغَيْرِ تَشْبِيهٍ فَمَذْهَبُ النَّفْيِ لايَجُوزُ وَمَذْهَبُ التَّشْبِيهِ لايَجُوزُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي لايُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَالسَّبِيلُ فِي الطَّرِيقَةِ الثَّالِثَةِ إِثْبَاتٌ بِلا تَشْبِيهٍ » ( 2 ) ؛ « مردم در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج1 ، ص 102

2 . توحيد صدوق ، ص107


74


توحيد ، سه گروه‌اند : تعطيل ، تشبيه و اثبات اوصاف بدون تشبيه ؛ مذهب تعطيل و تشبيه هر دو نارواست . ( و در ردّ مذهب تشبيه مي‌فرمايد ) زيرا خداوند به هيچ نمي‌ماند ، راه حق همان مذهب سوم است ؛ يعني اثبات صفات ، بدون تشبيه . » ( 1 )

حضرت عبدالعظيم حسني (عليه السلام) بر امام دهم ، حضرت علي بن محمد ، هادي (عليه السلام) وارد شد و به ايشان عرض كرد :

مي‌خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم ، اگر مورد رضايت خداست ، براي هميشه بر آن ثابت قدم باشم . امام (عليه السلام) اجازه فرمود . حضرت عبدالعظيم عرض كرد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گفتني است قسم سوم نيز خود دو قسم مي‌شود : گاهي از جمع بين تشبيه و تنزيه ، تركيب اراده مي‌شود و گاهي هماهنگي هر يك با ديگري به نحو بساطت مراد است .

قسم اول باطل است ؛ زيرا لازمة آن ، تبعيض و تركيب و معناي آن اين است كه بعضي از صفات و جهات خداي سبحان تشبيه و بعضي از آنها تنزيه باشد ، در صورتي كه حقيقت بسيط از هر نوع تركيب و تبعيض منزّه است و صفات و جهات ذاتي او عين يكديگر است و از هم جدا نيست . پس مراد از جمع پيش‌گفته ، تشبيه در عين تنزيه و تنزيه در عين تشبيه است . تنزيهي هماهنگ با تشبيه و تشبيهي مناسب با تنزيه . اين جمع با بساطت و احديت ذات نيز سازگار است .

بنابراين ، در صفات خداوند ، چهار مذهب مطرح است كه تنها يكي از آن‌ها حق و بقيه باطل است :

1 . تشبيه بدون تنزيه

2 . تنزيه بدون تشبيه

3 . جمع بين تشبيه ، تنزيه به نحو تبعيض و تركيب ؛ اين سه قسم باطل است .

4 . تشبيه در عين تنزيه و تنزيه در عين تشبيه ، اين صورت حق است . ( توحيد در قرآن ، جوادي آملي ، ج 2 ، 44 )


75


« انّي اقول انّ الله تبارك و تعالي واحد ، ليس كمثله شيء خارج عن الحدّين حدّ الابطال و حدّ التشبيه و انّه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر ، بل هو مجسّم الاجسام ، و مصوّر الصّور و خالق الاعراض و الجواهر . . . ؛ من معتقدم خداي سبحان يكي است و مانند او هيچ چيزي نيست . او خارج از دو حدّ افراط و تفريط است . ـ افراط يعني تشبيه بدون تنزيه و تفريط يعني تنزيه صرف كه همان تعطيل است- او جسم و صورت نيست ، از جوهر و عرض منزّه است ؛ بلكه او جسم و صورت را مي آفريند و خالق جوهر و عرض است . . . . »

پس از اين سخنان ، امام هادي (عليه السلام) اعتقاد وي را تأييد كرد و فرمود : « يا أبا القاسم هذا و الله دين الله الذي ارتضاه لعباده فاثبت عليه » ( 1 )

امام جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) ، در ردّ تشبيه ، تعطيل و ترسيم چهرة حق فرمود :

« أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِيحَ فِي التَّوْحِيدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَي الْبُطْلَانَ وَالتَّشْبِيهَ فَلَا نَفْيَ وَلَا تَشْبِيهَ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُود . . . 2 ؛ مذهب حق در توحيد ، همان است كه در قرآن از صفات عزّوجلّ آمده است . پس تعطيل و تشبيه را از خدا نفي كن . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توحيد صدوق ، ص 81 ، باب 2 ، حديث 37

2 . همان ، ص102 ، باب 6 ، ح15


76


سپس آن حضرت ، در مقام توضيح فرمود :

« خداوند جسم نيست ، صورت و محسوس نيست ، حس نمي‌شود ، عقول نمي‌توانند او را ادراك كنند ، گذشت روزگاران از او نمي‌كاهد ، زمان او را تغيير نمي‌دهد ، او بدون عضو ، بصير و سميع است . »

حضرت علي (عليه السلام) ، خداي سبحان را چنين وصف مي‌كند :

« مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَلا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَلا إِيَّاهُ عَنَي مَنْ شَبَّهَهُ وَلا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَتَوَهَّمَهُ كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَكُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ فَاعِلٌ لا بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لا بِجَوْلِ فِكْرَةٍ غَنِيٌّ لا بِاسْتِفَادَةٍ لاتَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَلاتَرْفِدُهُ الأَدَوَاتُ سَبَقَ الأَوْقَاتَ كَوْنُـهُ وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ و . . . » ( 1 )

« به توحيد نرسيده كسي كه براي او كيفيت قايل شود ،

چون تكيّف داشتن ، مستلزم تثنيه و ثنويّت است و با توحيد منافات دارد و كسي كه براي او مثال قرار دهد ، به حقيقت او پي نبرده است ، چون در قرآن دربارة توحيد آمده است : ( ليس كمثله شيء ) ( 2 ) ؛ پس براي خدا تمثيل نمودن ، به خطا رفتن و به غير او رسيدن است - و هر كس خداوند را شبيه چيزي بداند ، به مقصد نرسيده است- اگر به گونه‌اي خدا را وصف كند كه تشبيه لازم آيد ، مخلوق او را قصد كرده است ، نه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه 186

2 . شوري : 11


77


خود او را ، چون او شبيه هيچ چيزي نيست ؛ لذا مبتلاي به تشبيه ، در مسير معرفت خدا حركت نكرده و مقصد را گم كرده است ، و آن كس كه به او اشاره كند يا بخواهد او را در وهم و انديشة خود آورد ، او را قصد نكرده است .

موجودي كه كنه ذات او شناخته شود ، مصنوع و مخلوق است - و خدا قابل اكتناه نيست- و چيزي معلول است كه قيام او به ديگري باشد ، نه علّت آفرينش كه به خود قائم است . خدا آن گونه فاعل و به وجود آورندة امور عالم است كه هرگز نيازمند وسيله نيست ؛ بلكه چون اراده كند چيزي را بيافريند ، آن چيز فوري از علم به عين تنزّل مي‌كند و در خارج محقّق مي شود : ( إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ) ( 1 ) ؛ اندازه گيرنده‌اي كه هرگز به جولان فكر نياز ندارد . او شب و روز را مقدّر كرده ، خورشيد و ماه به تقدير اوست ، تقدير و قدر همة عالم به دست اوست ، ليكن هيچ يك از اين‌ها ، با ابزار فكر و اموري مانند آن نيست - غني است ، امّا نه به نحو غناي نسبي و عرضي - مانند موجودات ديگر كه بر اثر تحصيل چيزي كه نياز آن‌ها را بر طرف كرد غني مي‌شوند ، او غني است بدون آ‌‌ن‌كه آن را تحصيل كرده باشد . همان گونه كه فقر از صفات سلبي خداست ، استغنا ، يعني داشتن چيزي كه با آن فقر موجود برطرف شود نيز از اوصاف سلبي اوست ؛ بلكه غنا و بي نيازي بالعرض يا بالتبع نيز از ساحت قدس ربوبي به دور است .

اتّصاف خداي سبحان به غنا ، از سنخ تشبيه و تنزيه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يس : 82


78


است ؛ زيرا وقتي گفتيم خداوند غنيّ است ، تشبيه حاصل شده و آن گاه كه او را متّصف به عدم نيازمندي به تحصيل كرديم ، تنزيه پديد مي‌آيد ؛ نه زمان يار و همنشين او و نه ابزار و وسايل با او قرين است . »

جمله‌هاي بعدي اين خطبه نيز ، در وصف خداي سبحان است كه همگي ، نشان دهندة اوج معرفت توحيدي است ، بدون افراط و تفريط و بدون تشبيه مطلق و تنزيه محض .

از امام صادق (عليه السلام) ، دربارة عرش و كرسي سؤال شد كه آن‌ها چيستند ؟ امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود : عرش‏ در يك وجه ، تمام خلق و كرسي ظرف آن مي‏باشد و در وجه ديگر ، همان علمي است كه خداوند ، پيامبران و حجّت‌هاي خود را بر آن آگاه ساخته و كرسي ، همان علمي است كه خداوند هيچ‌يك از پيامبران و حجّت‌هاي خود را بر آن آگاه نكرده است . ( 1 )

بر اساس آموزههاي مكتب اهل‌بيت : ، عالمان و متكلّمان شيعه ، از « تشبيه » و « تعطيل » ، در تبيين توحيد ، مصون ماندهاند .

عالم ربّاني ، ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عن الصادق (عليه السلام) انّه سئل عن العرش و الكرسي ما هما فقال : العرش في وجه هو جملة الخلق و الكرسي وعاؤه و في وجه آخر العرش هو العلم الذي اطّلع الله عليه الانبياء و رسله و حججه و الكرسي هو العلم الذي لم‌يطّلع عليه احدٌ من انبيائه و رسله و حججه . ( فيض كاشاني ، الصافي ، ج 1 ، ص 260 )


79


موسي بن بابويه قمي فقيه ، در تبيين اعتقاد شيعة اماميه مي‌فرمايد :

« اعتقاد ما در توحيد اين است كه خداي تعالي يكي است ، و هيچ چيزي مثل او نيست ، قديم است و هميشه شنوا و بينا و دانا و درست‌كار و زنده و به امر خلايق قيام‏كننده و غالب و پاك از تمام معايب و توانا و صاحب غنا بوده و خواهد بود ؛ نه موصوف به جوهر مي‏شود و نه به جسم و نه صورت و نه عرض و نه خطّ و سطح و سنگيني و سبكي و قرار و حركت و مكان و زمان و برتر است از همة صفت‌هاي آفريدگان و بيرون است از هر دو حدّ ، حدّ ابطال و نيستي و حدّ تشبيه و مانند داشتن ، و حق‌ تعالي چيزي است نه مثل ساير چيزها و او يگانه است ، جوف ندارد ، فرزند نياورده كه وارثش شود ، زاده نگرديده كه ديگري شريك ملكش باشد ، و احدي كفو او نبوده ، نه او را مقابلي است و نه شبيه‌اي ، و نه جفتي و نه مثلي ، و نه نظيري و نه شريكي .

نمي‏يابد او را چشم‌ها و وهم‌ها و او مي‌يابد آن‌ها را ، و او را خواب نمي‌گيرد و او صاحب‏ لطف و لطافت و آگاهي است ، خالق همه چيز است ، نيست خداوندي مگر او ، مخصوص او است آفرينش و فرمان ، ( تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ ) . 12

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراف : 54

2 . اعتقادات شيخ صدوق= ، ترجمة حسني ، ص16 ، باب دوم در صفات ذات و افعال .

وهابيت نه تنها خود را از آموزههاي اهل‌بيت : محروم نمودند بلكه دشمني آنان را پيش گرفته و از دشمنان آن بزرگواران دفاع نمودند ! (

( هيچ‌گاه ديده نشده كه حتي يكي از سران وهابيت ، كارهاي معاويه و يزيد و ديگر دشمنان اهل‌بيت : را مورد نقد قرار دهند ؛ امّا اهل‌بيت : را بدون هيچ ملاحظهاي مورد نقد قرار داده و اموري را به آن بزرگواران نسبت ميدهند كه حتّي براي دشمنان آن بزرگواران قابل پذيرش نمي‌باشد . ابن تيميه ، پايه‌گذار عقايد وهابيت مي‌گويد :

"علي نيز ستمكار بود . او براي رياست با مردم مي‌جنگيد . كسي كه به خاطر رياست و اطاعت مردم انسان‌ها را بكشد و روي زمين گردن‌كشي كرده و فساد ايجاد كند ، همان كاري است كه فرعون مي‌كرد" . ! ! ! ( منهاج السنه 4/ 389 و 500 ( قرطبه )

در حديثي از طريق شيعه و سني نقل شده است كه پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به علي ، فاطمه ، حسن و حسين : فرمود : "انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم" . يعني با هر كسي شما بجنگيد ، من نيز در جنگم و با كسي كه در صلح و آشتي باشيد ، من هم در صلح و آشتي خواهم بود . ( المستدرك علي الصحيحين ، ج3 ، ص161 ، ح4712 و سنن ابن ماجه ج ا ، ص52 )

جصاص بعد از ذكر اين حديث مي‌گويد : كسي كه با آنان بجنگد ، استحقاق اسم محارب با خدا و رسول را دارد ، هر چند مشرك هم نباشد . ( احكام القرآن للجصاص ، ج4 ، ص51 . )



| شناسه مطلب: 73494