بخش 6
معصوم هشتم : امام جعفر صادق استجابت دعا و نفرین تولّدی دوباره
133 |
معصوم هشتم
امام جعفر صادق ( عليه السلام )
نام او جعفر و كنيه اش ابوعبدالله و لقبش صادق است . پدر ارجمندش امام باقر ( عليه السلام ) و مادرش امّ فروه مي باشد .
او در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه به دنيا آمد و در سن 65 سالگي ، در سال 148 هجري به ملكوت اعلي پيوست و در قبرستان بقيع ، كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد .
امام صادق ( عليه السلام ) از پدر و مادري بزرگوار زاده شد . ولادت امام صادق ( عليه السلام ) در روزگار جدش امام زين العابدين ( عليه السلام ) صورت پذيرفت ، او در سايه تربيت جدش كه تمام معاني بزرگي و عظمت را بدو مي آموخت و تمام مفاهيم فضيلت و كمال را به او آموزش مي داد ، مي زيست . وقتي كليدهاي امامت به پدرش امام باقر ( عليه السلام ) انتقال يافت ، آن حضرت در كنار پدر براي به جا آوردن تكاليف و مسؤوليت هاي خود به بهترين نحو قيام كرد .
در سال 117 هجري ، هنگامي كه امام باقر ( عليه السلام ) به عنوان گرانبهاترين قرباني سياست ستمگرانه بني اميه ، به
134 |
جوار پروردگارش شتافت ، فرزند بزرگوارش را ـ كه در آن هنگام 34 ساله بود ـ به حفظ و حراست از مركز و مدرسه اي كه صدها تن از صاحب نظران و انديشمندان در آن گرد آمده بودند سفارش فرمود و بدين ترتيب رهبري ديني امت و مسؤوليت هاي بزرگ امور سياسي به امام صادق ( عليه السلام ) منتقل شد .
در باب عظمت علمي امام صادق ( عليه السلام ) شواهد فراواني وجود دارد و اين معنا مورد قبول دانشمندان تشيع و تسنن است . فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمي آن حضرت سر تعظيم فرود مي آوردند و برتري علمي او را مي ستودند .
ابوحنيفه پيشواي فرقه حنفي مي گفت : « من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام . » ( 1 ) و ابن حجر هيثمي هم مي نويسد : « به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن ، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان ( فقه و حديث ) مانند يحيي بن سعيد ، ابن جريح ، مالك ، سفيان ثوري ، سفيان بن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه و ايوب سجستاني از او روايت كرده اند . » ( 2 )
امام صادق ( عليه السلام ) با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي ، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر ( عليه السلام ) را گرفت و حوزه وسيع علمي و دانشگاه بزرگي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 166
2 . صواعق المحرقه ، ص 201
135 |
به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز ، شاگردان بزرگ و برجسته اي چون : هشام بن حكم ، محمد بن مسلم ، ابان بن تغلب ، هشام بن سالم ، مؤمن بن طاق ، مفضّل بن عمر ، جابر بن حيان و . . . تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند . هر يك از شاگردان حضرت ، شخصيت هاي بزرگ علمي و چهره هاي درخشاني بودند كه خدمات بزرگي انجام دادند . گروهي از آنان داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند . به عنوان نمونه « هشام بن حكم » سي و يك جلد كتاب نوشته و جابر بن حيان نيز بيش از دويست جلد در زمينه علوم گوناگون به خصوص رشته هاي عقلي و طبيعي و شيمي تصنيف كرده بود ، به همين جهت به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است . كتاب هاي جابر بن حيان به زبان هاي گوناگون اروپايي در قرون وسطي ترجمه گرديد و نويسندگان تاريخ و علوم ، همگي از او به عظمت ياد مي كنند .
امام صادق ( عليه السلام ) با تمام جريان هاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشيع را در برابر آنها روشن ساخت و برتري بينش اسلام را اثبات نمود . شاگردان دانشگاه امام صادق ( عليه السلام ) فقط شيعيان نبودند ، بلكه از پيروان اهل سنت و جماعت هم حضور داشتند كه در رأس آنان از ابوحنيفه مي توان نام برد كه دو سال شاگرد امام ( عليه السلام ) بود و او اين دو سال را پايه و اساس علوم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد :
136 |
« لَوْلاَ السّنتانِ لَهَلَكَ نُعمان ( 1 ) ؛ اگر آن دو سال نبود ، نعمان هلاك مي شد . »
امام صادق ( عليه السلام ) هر يك از شاگردان خود را در رشته و علومي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود ، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه ، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند : حديث ، تفسير ، طب ، فيزيك ، شيمي ، و امثال اينها تخصص پيدا مي كردند . گاهي امام ، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند ، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردانش كه در آن رشته تخصص داشت مناظره كنند . كساني كه به مدرسه امام صادق ( عليه السلام ) مي آمدند ، اهل منطقه و ناحيه اي خاص نبودند ، زيرا سرشت اسلام در عصر امام ( عليه السلام ) چنان بود كه گسترش علم و فرهنگ و معرفت در هر خانه اي اقتضا مي كرد . زيرا فتوحات پي در پي مسلمانان ، دروازه هاي تازه اي از راه هاي گوناگون زندگي و آداب و رسوم و انديشه هاي مردم را به روي آنان مي گشود و موجب پديد آمدن برخوردي تازه ميان انديشه هاي اسلامي و تئوري هاي ديگر مي شد . اين برخورد تازه در طريقه زندگي در نزد مسلمانان و امتزاج آن با آداب و رسوم ايرانيان و روميان و ديگر همسايگان حكومت اسلامي موجب مي شد تا جامعه نويني با نيازهاي گوناگون پديد آيد ، از اين رو براي پاسخگويي به اين نيازها ، آموزش هاي حضرت بسيار كارگشا بود . البته حركت امام صادق ( عليه السلام ) تنها در زمينه هاي علمي خلاصه نمي شد بلكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الامام الصادق و المذاهب الاربعه ، ج 1 ، ص 70
137 |
امام در فعاليت هاي سياسي نيز نقش تعيين كننده اي داشت . امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت ، نمايندگاني به مناطق مختلف مي فرستاد . در اين دوران برخورد ميان امويان و عباسيان به وجود آمد ، امويان كه از هيچ گونه جنايتي در راه خاموش ساختن آتش انقلاب مخالفانشان باكي نداشتند و بني عباس هم نه خوش كردارتر از امويان بودند و نه براي استحكام بخشيدن به پايه هاي حكومت خود از امويان در خون ريزي و نيرنگ بازي خوددارتر .
هر چند كه در آغاز قيام خود ، نام خليفه اي را كه مردم را به سوي او فرامي خواندند ، معلوم نكرده بودند ، ولي شعارشان اين بود كه « الرضا من آل محمد » يعني براي بيعت با شخص برگزيده اي از خاندان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) قيام كرده ايم . حتي سوگند مي خوردند كه اگر بر دشمن غلبه كنند جز دستور اسلام عمل نكنند . امّا امام صادق ( عليه السلام ) با هوش و درايت سياسي خويش دريافته بود كه آنان در شعارهاي خود صادق نيستند . از اين رو در پاسخ به درخواست ابومسلم براي خلافت نوشتند :
« ما اَنْتَ مِنْ رجالي و لا الزّمانُ زماني ( 1 ) ؛ نه تو از ياران مني و نه زمانه ، زمانه من است . »
امام ( عليه السلام ) مي دانستد كه افرادي همچون ابوسلمه و ابومسلم فريب خورده اند و در خط مستقيم اسلام و اهل بيت نيستند و لذا به هيچ عنوان حاضر نبود با آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الملل و النحل ، ج 1 ، ص 154
138 |
همكاري كند و به اقدامات آنان مشروعيت بخشد زيرا سران اين قيام از مردان مكتب او نبودند . آنان در عرصه انتقامجويي ، كسب قدرت و اعمال خشونت افراط مي كردند و كارهايي انجام مي دادند كه هيچ مسلمان متعهدي نمي تواند آنها را امضا كند .
مورخان مي نويسند : تعداد كساني كه ابومسلم در دوران حكومت خود به قتل رساند ، بالغ بر ششصد هزار نفر بود . ( 1 ) او خود به اين جنايات اقرار مي كرد ، هنگامي كه از ناحيه منصور بيمناك شد ، طي نامه اي به وي نوشت : برادرت ( سفاح ) به من دستور داد كه شمشير بكشم ، به مجرد سوءظن دستگير كنم ، به بهانه كوچكترين اتهامي به قتل برسانم ، هيچ گونه عذري را نپذيرم ، من نيز به دستور وي بسياري از حرمت ها را كه خدا حفظ آنها را لازم شمرده بود ، هتك كردم ، بسياري از خون ها را كه خدا حرمتشان را واجب كرده بود بر زمين ريختم ، حكومت را از اهل آن ستاندم و در جاي ديگر نهادم . ( 2 )
امّا در مورد قيام زيد بن علي بن الحسين ( عليه السلام ) دلايل و شواهد فراواني وجود دارد كه نشان مي دهد قيام او با موافقت امام صادق ( عليه السلام ) بوده است . از جمله اين شواهد ، گفتار امام رضا ( عليه السلام ) در پاسخ مأمون است كه امام ( عليه السلام ) درباره آن فرمود : « پدرم ، موسي بن جعفر ، نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمد شنيده بود كه مي گفت : زيد براي قيامش با من مشورت كرد ، من به او گفتم : عمو جان اگر دوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية و النهايه ، ج 10 ، ص 72
2 . تاريخ بغداد ، ج 10 ، ص 208
139 |
داري كه همان شخص به دار آويخته در كناسه ( كوفه ) باشي ، راه تو همين است و موقعي كه زيد از حضور امام صادق ( عليه السلام ) بيرون رفت ، امام فرمود : واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد . » ( 1 )
زيد از معتقدين به امامت حضرت صادق ( عليه السلام ) بوده ، چنانكه از او نقل شده است كه مي گفت : « جعفر ، امام ما در حلال و حرام است . » ( 2 )
امام صادق ( عليه السلام ) هم در حق وي مي فرمود : « خدا او را رحمت كند ، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويي بود . اگر پيروز مي شد به عهد خود وفا مي كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد ، مي دانست آن را به چه كسي بسپارد . » ( 3 )
امام صادق ( عليه السلام ) در تخلّق به اخلاق الهي نيز يگانه دهر بود . مالك پيشواي فرقه مالكي مي گفت : « مدتي نزد جعفر ابن محمد رفت و آمد مي كردم ، او را همواره در يكي از سه حالت ديدم : يا نماز مي خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو ، حديث نقل كند . » ( 4 ) باز هم درباره اش گفته اند : در علم و عبادت و پرهيزگاري ، برتر از جعفر بن محمد ، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) ، ج 1 ، ص 225
2 . اختيار معرفة الرجال ، ص 361
3 . تهذيب التهذيب ، ج 1 ، ص 88
4 . همان ، ص 285
5 . الامام الصادق و المذاهب الاربعه ، ج 1 ، ص 53
140 |
امام ( عليه السلام ) بسيار بخشنده و جوانمرد بود . هشام بن سالم يكي از ياران برجسته امام ( عليه السلام ) نقل مي كند : « ابوعبدالله را عادت بر اين بود كه چون هوا تاريك مي شد و پاسي از شب مي گذشت كيسه اي برمي گرفت كه در آن گوشت و نان و پول بود . آن را برگردنش مي آويخت و به سوي نيازمندان مدينه مي رفت و محتويات كيسه را بين آنان تقسيم مي كرد در حالي كه هيچ يك از آن ها حضرتش را نمي شناختند . همين كه آن حضرت از دنيا رفت و نيازمندان ديدند كه از پخش گوشت و نان و پول شبانه خبري نيست ، دريافتند آن مرد ابوعبدالله ( عليه السلام ) بوده است . » ( 1 )
بسيار حليم و با گذشت بود به طوري كه چون وفات آن حضرت در رسيد ، فرمود هفتاد دينار به پسر عمويش حسن ابن علي افطس بدهد ، كسي از آن حضرت پرسيد : آيا به مردي كه با تيغ بر تو حمله برد تا تو را از پاي درآورد ، مال مي بخشي ؟
امام ( عليه السلام ) در پاسخ او فرمود : واي بر شما مگر نخوانده ايد :
( وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ) ( 2 ) ؛ كساني كه به پيوند آنچه خداوند فرموده مي كوشند و از پروردگارشان و از بدي حساب مي ترسند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الامام الصادق ( عليه السلام ) ، محمد ابوزهره ، ص 81
2 . رعد : 21
141 |
حضرت در سخني ديگر در همين ارتباط مي فرمودند : همانا خداوند بهشت را آفريد و خوشبويش ساخت و بوي آن را معطّر گردانيد تا از هزار سال راه نيز دريافت شود ، اما عاق والدين و قاطع رحم ، اين بوي بهشت را دريافت نمي كنند . ( 1 )
امام ( عليه السلام ) هرگاه از كسي ناسزا و دشنامي مي شنيد به جايگاه نمازش مي رفت و ركوع و سجود بسيار انجام مي داد و فراوان مي گريست و از خداوند براي كسي كه دشنام و ناسزايش گفته بود ، طلب آمرزش مي كرد . اگر دشنام دهنده از خويشان نزديكش بود ، با دادن پول با وي رابطه برقرار مي كرد و به الطاف و نيكي هاي خويش مي افزود و مي فرمود : من دوست دارم خداوند بداند كه من گردنم را در برابر خويشانم فرود مي آورم و به سوي آنان شتاب مي جويم ، پيش از آنكه از من بي نيازي جويند . سرورم به راستي تو چه بزرگ و شكيبا بودي ! چه روح بزرگي داشتي و سينه ات چه گشاده و خُلق و خويت چه نيكو بود .
جعفر بن محمد ( عليه السلام ) نفس شريف خود را وقف عبادت نمود و آن را بر طاعت و زهد واداشته بود و خود را به دعا و تهجد و نماز و تعبد مشغول ساخته بود . او جبّه خشن و كوتاهي از پشم در برمي كرد و حلّه اي بر روي جامه اش مي پوشيد و مي فرمود : « ما جُبّه پشمين را براي خدا مي پوشيم و حلّه را براي شما . » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الامام الصادق ( عليه السلام ) ، علامه مظفر ، ص 251
2 . همان ، ص 270
142 |
يكي از اندرزهاي آن حضرت به فرزند بزرگوار خويش امام كاظم ( عليه السلام ) چنين است : فرزندم ! در حق هر كس كه از تو خواهان خير است ، خوبي كن كه اگر او اهل خير باشد تو كاري بجا كرده اي و اگر اهل خير نباشد ، تو اهل آن هستي . اگر كسي از طرف راستت درآمد و ناسزايت گفت و سپس به طرف چپت رفت و زبان به پوزش گشود ، عذرش را بپذير .
حضرت در ضمن نصيحتي به سفيان ثوري فرمود : « اي سفيان ! به خداوند اعتماد كن تا مؤمن شوي و به آنچه خداوند بر تو بخشش كرده ، خرسند باش تا توانگر گردي و با همسايه ات خوش همسايگي كن تا مسلم شوي و با فاجر همراه و هم صحبت مشو كه به تو گناهكاري مي آموزد و در كار خود با كساني كه از خداوند عزوجل مي ترسند ، مشورت كن . » ( 1 )
ذكر دو نمونه از فضايل آن حضرت ، ما را با عمق منزلت وي بيشتر آشنا مي سازد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الامام الصادق ( عليه السلام ) ، استاد دخيّل ، ص 32
143 |
استجابت دعا و نفرين
پيشوايان معصوم ( عليهم السلام ) ، قافله سالار بندگي و سير و سلوكند . آنان ، بندگان دوست داشتني خدايند و از اين رو ، دعايشان در درگاه ربوبي پذيرفته مي شود . سيره نگاران اهل سنت ، درباره امام صادق ( عليه السلام ) مي نويسند : « او مستجاب الدّعوه بود و هرگاه چيزي از خدا مي خواست ، هنوز كلامش تمام نشده ، خدا دعايش را مستجاب مي كرد . » ( 1 )
سالي از سال ها ، امام صادق ( عليه السلام ) به حج مشرف شده بود ، مردي كه مي دانست منصور ، خليفه عباسي كينه شديدي نسبت به امام دارد ، آرام آرام خود را به وي نزديك كرد و گفت : اي خليفه ! من با گوش هايم شنيدم كه جعفر ابن محمد ، گروهي را دور خود جمع كرد و از شما سعايت و بدگويي مي كرد .
منصور به شدت خشمگين شد و بي درنگ امام را احضار كرد .
امام ( عليه السلام ) در جمع آنان حاضر شد و آن مرد در برابر امام هم ، ادّعاي خود را تكرار كرد . امام صادق ( عليه السلام ) رو به مرد كرد و گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نورالابصار في مناقب آل البيت النبي المختار ، ص 223 ؛ جامع الكرامات الاولياء ، ج 4 ، ص4 .
144 |
حال كه شاهدي براي اثبات مدّعاي خود نداري ، حاضري به خداوند سوگند بخوري ؟
آن مرد گفت : آري ! سپس در برابر ديدگان همه حاضران ، به خداوند سوگند خورد كه همه گفته هايش درست است !
امام ( عليه السلام ) رو به منصور كرد و گفت : او بايد آن گونه كه من مي گويم سوگند ياد كند . با ديدن اخلاص و طمأنينه امام ، اضطراب و نگراني در چهره مرد نمايان شد و هر چه از او خواستند اين چنين قسم بخورد ، زير بار نمي رفت ، تا اين كه منصور با عصبانيت زياد به او فرمان داد تا همان گونه كه امام ( عليه السلام ) مي گويد ، سوگند ياد كند .
آن مرد هم ناگزير پذيرفت . سپس امام ( عليه السلام ) رو به مرد كرد و گفت : بگو :
« اگر آن چه درباره جعفر بن محمد صادق گفتم درست نباشد ، از ذمّه حول و قوّت خدا بيرون و به حول و قوت خود پناه برده ام » ؛
مرد هم اين گونه سوگند ياد كرد . اطرافيان ، با التهاب و اضطراب ، منتظر پايان كار بودند . هنوز آخرين كلام مرد به درستي از زبانش جاري نشده بود كه ناگهان حالي خاص به او دست داد و جان خويش را براي دست يابي به متاع و جايزه اي ناچيز از سوي منصور ، از دست داد !
منصور كه از ديدن اين صحنه غافلگير شد ، فقط به اطرافيانش نگريست . همه آنان به قداست و كرامت امام پي برده و در قلب خود ، امام را تحسين مي كردند و اين ،
145 |
براي دستگاه جور و ظلم منصور مناسب نبود ؛ از اين رو به تندي گفت : اي پسرعمو ! از اوّل همه مي دانستيم كه شما از اين اتهام مبرّا و پاك هستيد ؛ تنها مي خواستيم اطرافيان ما نيز به مقام و جايگاه شما آگاه شوند ! سپس به تعظيم و تكريم امام پرداخت و با چهره اي به ظاهر شاد ، امام را بدرقه كرد . ( 1 )
يكي از حاضران كه با ديدن اين صحنه به وجد آمده بود ، به « ليث بن سعد » گفت : من تاكنون نديده بودم كه دعايي ، اين قدر تند و زود به اجابت برسد !
ليث گفت : اي مرد ! آن چه را كه من در ايام حج ديده ام ، اگر برايت بازگويم ، به شگفتي و ارادت تو خواهد افزود .
مرد گفت : بي صبرانه منتظر شنيدنم !
ليث بن سعد گفت : پس خوب گوش كن !
در سال 113 هـ . ق به حج مشرف شدم . وقتي نماز عصر را خواندم ، به بالاي كوه ابوقبيس رفتم . ناگهان ديدم مردي نشسته است و دعا مي خواند . او پيوسته يا ربّ ، يا ربّ مي گفت تا نفسش قطع شد . سپس گفت :
يا حيُّ ، يا حيُّ تا نفسش قطع شد . آنگاه عرض كرد :
« بار خدايا ! من ميل به انگور دارم ؛ پس به من برسان ! بار خدايا ! لباسم كهنه شده است ، لباس نو بر من بپوشان . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صواعق المحرقه ، ج 2 ، ص 587 ؛ فصول المهمه ، ج 2 ، ص 918 .
146 |
به خدا سوگند هنوز كلامش تمام نشده بود كه ديدم سبدي پر از انگور نزد او حاضر شد ؛ در حالي كه ، فصل انگور نبود ، همچنين دو جامه ( بُرد ) ديدم كه نظير آن را تاكنون در دنيا نديده ام ! طاقت نياوردم ؛ خود را به آن مرد نزديك كردم و سلام كردم . تا مرا ديد جواب سلامم را داد و گفت : « الحمدلله » و مرا به خوردن انگور دعوت كرد . از انگوري خوردم كه هنوز مزّه آن را در دهانم احساس مي كنم . انگوري بود بسيار شيرين و آب دار و بي هسته . هر دو از آن خورديم تا سير شديم ؛ ولي هيچ از آن كم نمي شد . دست كردم و پارچه اي را كه داشتم درآوردم ؛ پهن كردم و خواستم مقداري از آن را براي كساني كه دوستشان دارم ببرم .
آن مرد گفت : « نه چيزي از آن برندار » سپس يكي از آن دو جامه را برداشت و ديگري را به من داد ؛ ولي من ديدم لباسم تازه است و از گرفتن آن شرم كردم و گفتم به آن نيازي ندارم ! آن گاه آن والامقام ، جامه نو را پوشيد و جامه كهنه را با آن ديگري برداشت و آرام آرام از كوه سرازير شد . من هم كه اين همه جلال و عظمت را در او ديده بودم ؛ بي اختيار به دنبالش رهسپار شدم ، به مسعي كه رسيد ، مردي به حضورش رسيد و عرض كرد :
اي پسر پيامبر ! من عريانم ؛ پس مرا بپوشان . در اين هنگام حضرت بُرد دوم و لباسش را به آن سائل داد و رفت . ديگر انتظار را روا ندانستم . به سمت مرد فقير رفتم و
147 |
گفتم : اي مرد ! اين آقا كيست ؟
گفت : يعني او را نمي شناسي ؟ او پسر رسول خدا ، جعفر ابن محمد صادق ( عليه السلام ) است .
در دل خود را سرزشن كردم كه چرا از او بهره بيش تري نگرفتم . پس به جستوجويش رفتم تا چيزي از او به يادگار بشنوم و چراغ راه زندگي ام سازم ، ولي هر چه جستم ، او را نيافتم ! ( 1 )
ليث به اينجا كه رسيد ، به چشمان دوستش نگريست ، اشك همچون ابر بهار از چشمان او جاري بود ، دستي بر شانه هاي او زد و گفت : اينها خاندان وحي و رسالتند ، بهترين بندگان خدا و مقربان درگاهند . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صواعق المحرقه ، ج 2 ، ص 590 ؛ مطالب السؤول ، ص 287 ؛ تذكرة الخواص ؛ ص 309 ؛ جامع الكرامات الاولياء ، ج 2 ، ص 5 .
148 |
تولّدي دوباره
چند سالي بود كه بر درخت نخل برگ و باري نمي نشست و در نيمه راه مكه ، در آن كوير بي باران ، تنهاي تنها بود . به ياد مي آورد زماني كه مسافران به زير درخت مي نشستند و او نيز با خرماي خود ، سخاوتمندانه آنان را ميهمان مي كرد ؛ اما انگار اين كه آفت به جانش رسيده بود ، رهگذران هم يار ديرين خود را از ياد برده بودند و در كنار او دمي نمي آسودند و دلداري اش نمي دادند . نخل خشكيده بارها و بارها آرزو مي كرد كه دوباره سايه مهر خود را بر روي مسافران بگستراند . امّا نخل خشكيده ، امروز حال عجيبي داشت ، از دور ، نوري درخشان را مي ديد كه به سوي او مي آيد . فرشته بهار را مي ديد كه او را نوازش مي كند و پرندگاني را كه شادمانه بر روي دست هاي عريانش مي نشينند . خدايا ! عجب حسّ دل گشايي بود ! . . .
از بيابان ، صداي همهمه اي مي آمد ، خوب گوش كرد اين صدا با آواي پيچ در پيچ و زوزه باد تفاوت داشت . خوب كه دقت كرد ، صداي تكبير شنيد و نوري كه پيشاپيش جمعيتي كوچك در حركت بود . درختِ فرتوت صداي تپش قلبش را مي شنيد و كسي در گوش جانش مي خواند :
149 |
آماده باش كه تحقّق رؤياي سبز زندگي ات نزديك است ! ناگهان ، ناباورانه جمعيت به سوي او راه كج كردند ، كاروان سالارِ مهربان ، نگاهي به سوي او كرد ، دلش به حالش به رحم آمد ؛ تو گويي آرزويش را مي دانست ! به آرامي رو به آسمان كرد و لبان مباركش به حركت آمد و دعايي خواند و سپس رو به نخل تكيده كرد و گفت :
اي درخت ! از آن چه خداوند در تو نهاده ، بر ما اطعام كن . . . .
و درخت خشكيده احساس كرد جوانه هاي مهر و شكوفايي در وجودش شكفته شد و حيات دوباره از سر گرفت و شاخه هايش پر از خرما شد ؛ خرمايي كه شيريني اش ، حتي به كام خودش هم نشست ! درخت ، بال درآورد و قد كشيد ؛ اما هر چه قد مي كشيد ، خود را كوچك تر از مرد مهربان مي ديد ! قطره اي در كنار اقيانوس و برگي در كنار سرسبزي دنيا ! پيش خود انديشيد : او كيست كه با دعاي او ، خداوند چنين هديه گرانبهايي - حق حيات و تولدي دوباره - به او داده است !
در همين افكار بود كه صداي يكي از همراهان كاروان ، او را به خود آورد . انگار كسي مي گفت : ببينيد ! جعفر بن محمد ( عليه السلام ) چه كرد ! در يك لحظه ، از خدا خواست و خالق حيات بخش هم تن اين درخت خشكيده را از عطر بهار پر كرد و دلش را از برگ و ميوه آذين بست . درخت اين بار
150 |
واقعاً خشكش زد ؛ يعني او فرزند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ؟ چگونه مي توانم در برابر اين همه جود و سخا ، زانوي ادب بزنم و تشكر كنم ؟ !
امام انگار نجواي او را مي شنيد ؛ تبسمي كرد و به يارانش فرمود :
اي دوستان ! آيا نمي خواهيد ميهمان كريم ترين نخل مكه شويد ؟ او شما را به سوي خود مي خواند تا از پاره وجودش به شما بچشاند .
ياران گرسنه و در راه مانده ، به دعوت او به سوي نخل باسخاوت آمدند و منتظر اجازه امام شدند .
حضرت فرمود : به نام خدا از آن بخوريد ! ( 1 )
همراهان ، پس از تناول رطب تازه ، نگاه معناداري به هم انداختند ، زيرا در عمرشان ، خرمايي مانند آن نخورده بودند ؛ شيرين و مقوّي و خوش طعم ! همگي به بر حق بودن مولايشان شادمان بودند و خدايشان را از داشتن چنين امام مقربي سپاس مي گفتند . در ميان جمع ، مردي اعرابي بود كه به مقام و منزلت امام ( عليه السلام ) آگاه نبود و در نيمه راه به آنان ملحق شده بود ؛ بي درنگ گفت : « اين سحر است ! » سكوتي همراه با نكوهش همه را فرا گرفت . . .
حضرت در كمال آرامش پاسخش را گفت : اي اعرابي ! اين سخن را مگو ؛ ما وارث پيامبران هستيم ؛ دعا مي كنيم و خدا دعاي ما را مستجاب مي كند ؛ هر چه هست در يد قدرت اوست و از سحر و جادو خبري نيست . . . !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسيلة النجاة .