بخش 10
کراماتی از حضرت صادق( علیه السلام ) میوه دادن درخت خشکیده ترور نافرجام شهادت امام صادق( علیه السلام ) سخنان حکمتآموز حضرت در منابع اهل سنت دوستی اهل بیت( علیهم السلام ) محبت به مردم نماز رابطة دعا و عمل عاق والدین ایجاد فتنه پیروی از عترت منزلت علی( علیه السلام ) صبر بر آزار همسایه دوستی خانوادة علی( علیه السلام ) کنترل خشم امتیاز انسان تواضع فرار از معصیت فلسفة تحریم ربا تأثیر همنشینی با بدان دختران و پسران تقوا عوامل عزّت منابع و مآخذ
كراماتي از حضرت صادق ( عليه السلام ) و فرجام زندگي
ميوه دادن درخت خشكيده
گروهي نقل كردهاند در راه مكه همراه جعفر بن محمد( عليه السلام ) بوديم و زير نخل خشكيدهاي منزل كرديم. حضرت لبانش حركت ميكرد و دعايي ميخواند كه ما متوجه نميشديم. سپس امام به نخل توجه كرد و فرمود: اي درخت! از آنچه خدا در تو نهاده است، بر ما اطعام كن.
در پي دعاي حضرت، نخل خشكيده، سبز و داراي خرما شد، سپس حضرت ما را دعوت كرد و فرمود: به نام خدا از آن بخوريد و ما از رطبي خورديم كه در عمرمان مانند آن نخورده بوديم.
در آنجا عربي عامي بود كه گفت: اين سِحر است.
حضرت فرمود: ما وارث پيامبران هستيم، دعا ميكنيم و خدا دعاي ما را مستجاب ميكند. اگر بخواهي و دعا كنم تو مسخ ميشوي.
مرد عرب گفت: آن را از خدا بخواه.
حضرت دعا كرد و مرد عرب به شمايل سگ درآمد. چون با آن حال نزد خانوادهاش رفت، خانوادهاش او را زدند و از خود راندند. آن مرد به سوي حضرت
برگشت، در حالي كه اشك از چشمانش سرازير بود. حضرت بر او ترحم كرد و دعا نمود و آن مرد به حال اول برگشت.(1)
ترور نافرجام
قندوزي در ينابيع الموده مينويسد: شبي منصور، وزيرش را خواند و گفت: جعفر صادق را نزد من بياور تا او را بكشم! وزيرش گفت: او مردي است كه از دنيا روي گردانده و غرق در عبادت خداست. منصور گفت: آيا توبه امامت او قائل هستي؟ به خدا سوگند كه او امام تو و من و امام تمام خلايق است (ولي چه كنم) كه مُلك عقيم است.
وزير ميگويد: رفتم، امام صادق( عليه السلام ) را در حال نماز ديدم. پس از پايان نماز گفتم: منصور تو را ميخواند. حضرت با من آمد. منصور به نوكرانش دستور داده بود كه هرگاه ديديد من كلاه از سرم برداشتم، جعفر بن محمد را بكشيد، ولي وقتي ما وارد شديم، منصور تا دم در به استقبال امام صادق( عليه السلام ) آمد. سپس حضرت را در صدر مجلس نشانيد و خود روبهروي حضرت دست به سينه خم شد و گفت: اي پسر پيامبر! حاجت خود را از من بخواه.
حضرت فرمود: حاجت من اين است كه از من دست برداري و مرا به اختيار خودم بگذاري كه من به عبادت با خدايم بپردازم.
منصور گفت: خواست تو برآورده است.
حضرت برگشت و منصور در هراس عجيبي بود و سپس به خواب رفت،