متن کتاب

2 خداوند بزرگ ، در قرآن کریم هر جا که درباره وحدت و همدلی مسلمانان سخن گفته ، کاملاً آن را ستوده و در این راستا مسلمانان را برادران یکدیگر خوانده است ، ( 1 ) حتی به اخوّت لفظی و زبانی اکتفا نکرده و افراد را به رعایت حقوق یکدیگر سفارش کرده است .


2


خداوند بزرگ ، در قرآن كريم هر جا كه درباره وحدت و همدلي مسلمانان سخن گفته ، كاملاً آن را ستوده و در اين راستا مسلمانان را برادران يكديگر خوانده است ، ( 1 ) حتي به اخوّت لفظي و زباني اكتفا نكرده و افراد را به رعايت حقوق يكديگر سفارش كرده است .

در مقابل ، هر جا كه درباره تفرّق و دودستگي سخن گفته ، آن را نكوهش كرده و عذابي براي امت اسلامي شمرده است . ( 2 )

از نظر قرآن ، ( 1 ) جامعه متضاد و ناهماهنگ ، به سان انساني است كه در درون چاه افتاده و مي رود كه دچار خفگي شود .

روشن است كه حيات چنين فردي در گرو اين است كه به ريسماني كه از بيرون چاه به سوي او فرستاده مي شود ، چنگ بزند و خود را نجات دهد . آن ريسمان حياتبخش در جامعه اسلامي ، كه دچار آشفتگي افكار و ايده ها گرديده ، همانا چنگ زدن به مشتركات در عقايد و احكام و ناديده گرفتن نقاط اختلاف است ؛ اختلافي كه به مرور زمان به خاطر دوري از كتاب و سنت ، بروز نموده است .

بررسي آيات قرآن و سخنان پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم يادآور دو نوع توحيد است كه هر يك متمم ديگري است :

1 . « كلمه توحيد » ، اخلاص و كلمه « لااله الاّ اللّه » كه عصاره آن اعتقاد به وجود يك مبدأ در جهان است كه او خالق و ربّ و معبود است .

2 . « توحيد كلمه » به معناي پيوستن نيروهاي كوچك مسلمان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب كره خاكي است تا با پيوستن قدرت هاي كوچك ، قدرت بزرگي پديد آيد كه پرچم اسلام را به دوش كشيده و جهانيان را به سوي توحيد رهبري نمايد .

ليكن متأسفانه در عصر حاضر برخي از مدعيان وحدت ، از اين نام مقدس سوء استفاده كرده و با نشر كتابچه هايي به عنوان « دعوت به يگانگي » به


 


اختلاف دامن مي زنند و آن را گسترش مي دهند . و براي رسيدن به اين هدف ، از همه ابزارها بهره گرفته ، و با نوشتن كتاب هاي بي مايه و مالامال از فحش و ناسزا و افترا و دروغ ، آب به آسياب دشمن مي ريزند .

اين رساله مختصر در نقد كتاب « وحدت و شفقت صحابه و اهل بيت با يكديگر » تأليف آقاي شيخ صالح درويش ، قاضي دادگاه هاي عمومي قطيف ، به نگارش درآمـده و به تحليـل علمي مطالـب آن كتاب پرداخته است .

اميد است اين اثر ، چراغي فرا راه علاقمندان حقيقت باشد و نويسنده و مترجم آن كتاب را متنبّه ساخته ، از دامن زدن به اختلافات بازدارد .

معاونت آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظم رهبري

26/7/1 85


4


پيش گفتار

حمـد و ستـايش از آن خداوند بزرگي است كه جهان و جهـانيـان را آفريد و هر موجـودي را به شاهراه تكامل هدايت نمود و انسان را افـزون بر هـدايت هاي تكويني ، به وسيله پيامبران بزرگ و اوصياي بزرگوار آنان راهنمايي كرد .

درود بي پايان بر پيامبر بزرگ و عظيم الشأن ، پيامبري كه آيينش خاتم آيين ها ، كتابش ، خاتم كتاب هاي آسماني و شريعتش پايان بخش تمام شريعت هاست .

درود بر خاندان رسالت ، كه يادگار گرانقدر پيامبر و هم سنگ قرآن اند ، و پيامبر ، مسلمانان را پيوسته بر تمسك به اين دو سفارش كرده و هر نوع جدايي از آن دو را مايه گمراهي دانسته است . ( 1 )

درود خداوند بر آموزگار آسماني ، كه از چهارده قرن قبل ، از طريق وحي الهي همگان را به « توحيد كلمه » فرا خواند و فرمود : >>واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا<< ( 2 ) تو گويي امّت متفرّق و چند گروه ، به سان انسان فروافتاده در دل چاه است كه بايد براي نجاتش ريسمان و يا طنابي به درون چاه فرستاده شود تا با چنگ زدن بر آن ، از مهلكه نجات يابد .

روشن است كه امّت اسلامي امروز نيز مانند برخي زمان ها دچار تفرقه و دو دستگي است . از اين رو ، متفكران دلسوز علاقه مندند نوعي تقريب و نزديكي ميان مسلمانان پديد آورند . براي رسيدن به اين هدف و آرمان ، دو ديدگاه وجود دارد :

1 . همه گروه ها در گروهي واحد ذوب شوند و عقيده و فرقه واحدي تشكيل دهند .

2 . سران گروه ها به مشتركات چنگ زنند و مسائل اختلاقي را به بحث و بررسي در مدارس و محافل علمي واگذار كنند و بدون پيش داوري ، آن ها را به دست پژوهش بسپارند .

بديهي است كه تحقّق ديدگاه نخست عملي نيست . كساني كه با جوامع اسلامي آشنا هستند ، مي دانند كه اين كار آرزويي بيش نيست و دعوت به « تذويب » دعوت به محال است . در حالي كه راه دوم ، راهي عملي و رفتاري سنجيده است كه از سال هاي پيش در مصر و ايران آغاز گرديده و از سال  1 27هـ . ق ، مركزي در مصر با نام « دارالتقريب بين المذاهب الإسلامية » تأسيس شده است . اين گروه دل سوخته تقريب ، انديشه هاي والاي خود را به وسيله مجله اي با نام « رسالة الإسلام » منتشر مي ساختند كه متأسفانه به علل سياسي متوقف شد وپس از


5


پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بار ديگر مجله اي با عنوان « رسالة التقريب » منتشر و دل باختگان تقريب مقالات ارزنده اي در رابطه با اهداف خود در آن مي نويسند .

در اين ميان متأسفانه گروهي با دعوت به سلفي گري و تك روي تلاش مي كنند به اختلافات مذهبي دامن بزنند ، و از اين طريق اختلافات را وسيع تر كرده  و نوعي بدعت در دين پديد آورده اند !

در حالي كه همگان بايد به دنبال كتاب و سنت باشند ، كه سلف و خلف در برابر آن يكسان اند .

شاهكار شيخ صالح درويش

آقاي شيخ صالح درويش قاضي دادگاه عمومي قطيف ، تاكنون دو اثر با نام هاي :

1 . حول الصحبة والصحابة ، 2 . تأمّلات في نهج البلاغه .

منتشر كرده است كه دو اثر ياد شده با عنوان هاي :

ـ حوار مع الشيخ صالح بن عبداللّه الدرويش حول الصحبة والصحابة

ـ حوار مع الشيخ صالح بن عبداللّه الدرويش حول تأملات في نهج البلاغة

به نقد كشيده شد و به دفتر ايشان ارسال گرديد ، امّا متأسفانه تاكنون پاسخي از ايشان نرسيده است .

وي اخيراً كتابچه  ديگري به نام « وحدت و شفقت صحابه و اهل بيت » منتشر كرده كه و در حرمين شريفين ميان زائران توزيع مي شود . اصل كتاب به قلم آقاي شيخ صالح درويش است و شخصي با نام عبداللّه حيدري آن را با ضميمه مقدمه اي ، به فارسي برگردانده است .

به حكم آيه مباركه>>اُدعُ إِلي سَبيلِ رَبّك بالحِكْمَة والموعِظَة الحَسَنَة وجادِلْهُمْ بِالّتي هِيَ أَحسن<< لازم ديدم به توضيح عناويني كه در اين كتاب آمده است بپردازم .

البته اگر نويسنده و مترجم نقد ما بر كتاب « حول الصحبة والصحابة » را با دقت مي خواندند ، بار ديگر به نشر و يا ترجمه اين كتاب نمي پرداختند ؛ زيرا مهم ترين نظريه هاي آنان ، در آنجا به روشني نقد شده است .

چكيده مطالب كتاب


6


نويسنده پس از بيان مقدمه اي در فضايل اهل بيتعليهم السَّلام و درجات صحابه و افتخار همنشيني با پيامبر ، يادآور مي شود كه اين دو گروه با هم كمال الفت و محبت را داشته اند ، به دو دليل :

1 . نامگذاري فرزندان اهل بيت به نام هاي خلفا .

2 . وجود ازدواج ميان صحابه و اهل بيتعليهم السَّلام .

و در ادامه نتيجه مي گيرد كه بايد حقوق اهل بيت و صحابه ( هر دو ) رعايت شود .

آن گاه اختلاف شيعه و سني را در يك مطلب خلاصه مي كند و آن اظهار بيزاري از ظالمان ( برخي صحابه ) است كه شيعه بدان تظاهر مي كند و چون به دو دليلِ گذشته ، ميان صحابه و اهل بيتعليهم السَّلام كمال الفت و شفقت بوده ، بنابراين براي اظهار بيزاري ، علت و وجهي وجود ندارد .

نويسنده اين كتاب در ظاهر مي خواهد فقط مسأله اظهار بيزاري را نفي كند ، ولي در حقيقت به دنبال نفي اصل تشيّع است ؛ زيرا تصور مي كند كه پايه و اساس تشيع ، بيزاري جستن از برخي صحابه است .

در نقد اين مطلب ، ابتدا محور اختلاف ميان شيعه و سني را به تبيين مي كنيم تا روشن شود اختلاف ريشه اعتقادي و بنيادي دارد و بر پايه مطلبي به نام « اظهار برائت از برخي افراد » نيست .

در نقد اين مطلب ، ابتدا :

محور اختلاف دو گروه

اين نوع بررسي ( خلاصه كردنِ اختلاف در يك مسأله رفتاري ) ناشي از عدم آگاهي از محور اختلاف ميان مسلمانان است ؛ زيرا اختلاف در بيزاري جستن از چند تن از صحابه ( نه همه و نه اغلب آن ها ) نيست تا اين مشكل از طريقي كه ارائه كرده اند حل شود ، بلكه اختلاف بر سر يك مسأله اساسيِ كلامي و زيربنايي است و آن اين است كه مرجع سياسي و علمي پس از رحلت پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كيست ؟ آيا رسول اللّه چنين مرجعي را معرفي كرده و ديده از جهان فرو بسته است ، يا امت را به حال خود واگذاشته و در اين مورد نه وحيي از


7


خداوند فرود آمده و نه تدبيري از پيامبر صورت گرفته است ؟

اكنون مي پرسيم :

آيا وجود ازدواج ميان اهل بيت و برخي از صحابه و يا نام گذاري برخي از فرزندان به نام برخي از خلفا ، اين مشكل را حل مي كند ؟

آيا اين اختلاف عميق با اين دو مطلب برطرف مي شود ؟

اصولاً ميان مدّعي و برهان و دليل بايد ارتباط منطقي وجود داشته باشد تا با تأمل در محتواي دليل ، مدعي ثابت شود .

شيعه معتقد است كه رهبري امت پس از درگذشت پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ، در حديث غدير و حديث ثقلين و حديث سفينه ، معين گرديده و مسلمانان بايد در اصول و فروع ، پس از كتاب اللّه و سنت صحيح پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ، به آنان مراجعه نمايند ، در حالي كه اهل سنت ادعا مي كنند كه پيامبر در اين مورد سكوت را برگزيده و امت اسلامي بايد براي خود حاكم و فرمانفرمايي اختيار كنند .

اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه كدام يك از اين دو نظريه صحيح است ؟ جناب شيخ صالح ، به دو دليل ادعاي دوم را صحيح مي داند :

1 . ميان اهل بيت و برخي از صحابه ، پيوند ازدواج انجام گرفته است .

2 . برخي از فرزندان اهل بيت به نام برخي از خلفا نام گذاري شده اند .

آيا چنين استدلالي درست است ؟ و آيا رابطه منطقي ميان آن دو وجود دارد ؟

نام كتاب ( وحدت و شفقت ) حاكي از علاقه نويسنده و مترجم به تقريب ميان دو فرقه است ، امّا براي رسيدن به اين هدف ، شايسته بود به مشتركات زيادي كه در ميان دو گروه وجود دارد اشاره مي كردند و مسائل اختلافي را به محافل علما مي سپردند ، نه اين كه با دو مسأله تاريخي بر يك مسأله كلامي استدلال نمايند . افزون بر اين ، در ادامه ثابت خواهيم كرد كه اين دو پديده تاريخي ـ با فرض صحت ـ نشانه همدلي اهل بيت با خلفا نبوده و مظلوميت اهل بيت از جانب كساني كه از آن ها ابراز بيزاري مي شود ، از نظر تاريخي امري قطعي و غير قابل انكار است .


8


اكنون پس از اين توضيحِ كلي درباره كتاب ، به نقد مطالب آن مي پردازيم .

قم ـ جعفر سبحاني

1

عامل تفرقه چيست ؟

مترجم ، با الهام از كلمات جناب شيخ صالح ، عامل تفرقه را اظهار بيزاري از برخي از صحابه مي داند و آن گاه در نكوهش اين عمل ، به حديثي از صحيح بخاري استدلال مي كند كه در حديث قدسي آمده است : « مَنْ عادي لي وَلِيّاً فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَربِ » ؛ ( 1 ) « كسي كه با يكي از دوستان من دشمني كند ، من با او اعلان جنگ مي كنم . »

تحليل

جناب مترجم ، به ذكر عامل سطحيِ تفرقه پرداخته و از بيان عامل حقيقي سر برتافته است . علت اصلي تفرقه ، بيزاري از برخي صحابه نيست ، بلكه در پس اين عامل سطحي ، عوامل متعددي وجود دارد كه اين پديده را به وجود آورده است و شايسته است به آن ريشه ها و علل واقعي بپردازيم .

اكنون برخي از علل تفرقه و دو دستگي ميان مسلمانان را يادآور مي شويم :

1 . جلوگيري از نگارش نامه پيامبر اعظم صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم

بخاري در صحيح خود ، در شش مورد نقل مي كند كه پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در آخرين روزهاي زندگي خود ، در حالي كه در بستر بيماري آرميده بود فرمود : قلم و دوات و كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه تا ابد گمراه نشويد ، درخواست پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم با مخالفت برخي و موافقت برخي ديگر روبه رو شد . وقتي حاضرانِ در مجلس به نزاع و جدال پرداختند ، پيامبر به همگان امر كرد كه مجلس را ترك كنند و فرمود : شايسته نيست در محضر پيامبر به نزاع و جدال بپردازيد . متن حديث بدين شرح است :

« لما اشتدّ بالنبيّ ـ صلّي اللّه عليه [ و آله ] وسلّم ـ وجَعُهُ ، قـال : ائتُـوني بِكِتـاب أكْتُـبُ لَكُمْ كِتاباً لا تِضِلُّوا بَعْدَهُ . قال عُمَـرُ : إنَّ النَّبيّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ ، وَعِنْدَنا كِتابُ اللّهِ حَسْبُنا ، وَاخْتَلَفُوا وَكَثُر اللغْطُ ، قال : قُوموا عَنّي وَلا يَنْبَغي عِنْدي التَّنازُع ، قال ابن عباس : إنَّ الرَزيَّةَ كُلُّ الرزيّة ما حالَ بَيْنَ رَسُول اللّه


9


وَبَيْن كِتابِهِ » . ( 1 )

« آنگاه كه بيماري پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم شدت گرفت ، فرمود : كاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد .

عمر گفت : بيماري بر پيامبر غلبه كرده و كتاب خدا نزد ما است و براي ما كافي است .

در اين هنگام حاضران در مجلس در امتثال امر پيامبر اختلاف كردند ( برخي گفتند بياوريد ، برخي ديگر مانع شدند ) و سر و صدا زياد شد ، پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود : برخيزيد و مجلس را ترك كنيد ، شايسته نيست در حضور من به نزاع بپردازيد .

ابن عباس مي گويد : مصيبت بزرگ آنگاه دامن مسلمانان را گرفت كه پيامبر را از نگاشتن نامه بازداشتند » .

اكنون بايد ديد ريشه اختلاف كجاست ؟ اگر همان يك نفر و چند نفر با نوشتن نامه اي كه مايه هدايت امت بود مخالفت نمي كردند ، دو دستگي در ميان مسلمانان رخ نمي داد . شايسته بود نويسنده علاقه مند به تقريب ، به جاي آن عامل سطحي ، بر روي اين عامل واقعي تكيه كند و به سان ابن عباس به خاطر جلوگيري از نگارش نامه اظهار تأسف نمايد و كساني را كه در بستر بيماري مايه آزار و اذيت پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم را فراهم آوردند ، نكوهش كند ؛ زيرا قرآن مجيد درباره كساني كه پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم را آزرده كنند چنين مي فرمايد :

>>إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا والآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً<< . ( 1 )

« آنان كه خدا و رسولش را آزار مي دهند ، خدا از آن ها در دو جهان بيزار بوده و براي آنان عذاب خواركننده اي آماده ساخته است . »

2 . خليفه تراشي بدون حضور اهل بيتعليهم السَّلام

زماني هنوز پيكر پاك پيامبر خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم بر روي زمين بود و عليعليه السَّلام و خاندان بني هاشم مشغول تجهيز جنازه بودند ، گروهي از انصار در سقيفه بني ساعده تشكيل جلسه دادند تا زمام رهبري مسلمانان را به دست گيرند . وقتي ابوبكر و عمر از چنين نشستي آگاه شدند ، بي آن كه ديگران را از جريان آگاه سازند ، از جمعيت حاضر براي تجهيز


10


پيامبر جدا شدند و همراه ابوعبيده جراح ، به سقيفه بني ساعده رفتند و پس از مدتي كشمكش  و اختلاف ، رييس قبيله اوس ، براي عقب راندن قبيله خزرج ـ كه نزديك بود جريان به نفع آن تمام شود ـ بي درنگ با ابوبكر بيعت كرد و همين سبب شد كه هر دو نفر به همراه جمعي كه با او بيعت كرده بودند ، جلسه سقيفه را ترك كنند و در راه خود به مسجد ، از مردم براي ابوبكر بيعت بگيرند .

آيا صحيح بود كه در غياب اهل بيت ، و در رأس آنان اميرمؤمنان عليعليه السَّلام و خاندان بني هاشم ، با سياست بازي تعيين خليفه كنند و از اين طريق سنگ بناي تفرقه را در ميان مسلمانان پي ريزي نمايند ؟

راه صحيح و منطقي اين بود كه در آن مجلس ، همگان را به شورايي دعوت كنند كه در آن سران صحابه ؛ و پيشاپيش آنان اهل بيت پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم حاضر شوند تا تكليف خلافت را معين كنند ، در حالي كه آنان با فرصت طلبي و غافلگيري ، به بيعت گروهي اكتفا كردند و بعداً با وعده و وعيد از بقيه بيعت گرفتند و آنچه فراموش شد ، اهل بيت پيامبر و در رأس آنان عليعليه السَّلام بود كه پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در مناسبت هاي متعددي ـ كه آخرين آن ها غدير خم و در بازگشت از حجة الاسلام بود ـ وي را براي خلافت و امامت به امّت معرفي كرد .

اين ها مطالبي است كه تاريخ ، قطعيت آن را تأييد كرده و نيازي به ذكر مدارك نيست . با اين وجود ، مدارك آن را در پاورقي يادآور مي شويم . ( 1 )

نويسنـده علـل اختلاف و پديد آورندگان آن را ناديده گرفتـه و به يك مسأله فرعي ، يعني بيزاري از چند تن از صحابه كه نادرستي رفتار آنان ثابت شده ، پرداخته  است . حال آن كه اصولاً بيزاري از صحابه در كار نيست ؛ زيرا ياران پيامبر از احترام خاصي برخوردارند ، بلكه دايره اظهار بيزاري منحصر به معدود افرادي است كه از عدد انگشتان تجاوز نمي كنند .

حديثي كه به آن استدلال شده ، درباره « وليّ » سخن مي گويد و درباره آن جاي گفتگو نيست ، ولي آيا كساني كه مايه آزار پيامبر را فراهم آوردند ـ تا آنجا كه همسران پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم از حركت اين گروه به اعتراض درآمدند ـ از اولياي خدا هستند تا مشمول اين حديث باشند ؟


11


  . محروم ساختن فاطمه عليها السَّلام از ارث

اختلاف و دو دستگي از روزي آغاز شد كه تنها يادگار پيامبر ، فاطمه زهراعليها السَّلام ، از حق مسلّم خود محروم گرديد ؛ محروميتي كه در ميان هيچ ملتي سابقه ندارد و آن ، محروميت دختر از ارث پدر بود ! گويي همه فرزندان حق دارند از پدران خود ارث ببرند ، جز دخت گرامي پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كه بايد از اين حق طبيعي محروم شود !

بخاري ، در كتاب « مغازي » به سندي از عايشه چنين نقل مي كند :

« فاطمه دخت پيامبر ، كسي را نزد ابو بكر فرستاد تا سه چيز را برگرداند : الف ) ميراث او از رسول خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم . ب ) فدك . ج ) آنچه از خمس غنايم خيبر مانده بود .

ابوبكر در پاسخ گفت : از پيامبر شنيده است كه فرمود : « لا نُوَرثُ ، ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ » ؛ « ما ارث نمي گذاريم ، آنچه از ما باقي مي ماند ، صدقه است و زندگي آل محمد از همين مال تأمين مي شود » ، تا آنجا كه مي گويد : فاطمه از موضع گيري منفي ابوبكر خشمگين شد . او را ترك كرد و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود . » ( 1 )

وقتي فاطمهعليها السَّلام دنيا را وداع گفت ، همسرش عليعليه السَّلام ، او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمهعليها السَّلام زنده بود ، عليعليه السَّلام با ابوبكر بيعت نكرد . ( 1 )

4 . هتك حرمت خانه وحي

گروهي از مهاجران در خانه زهراعليها السَّلام متحصن شده و خواهان خلافت عليعليه السَّلام بودند . خليفه وقت تصميم گرفت به هر نحو ممكن ، اجتماع آنان را به هم زند و از آنان به اجبار بيعت بگيرد .

محدثان و تاريخ نگاران در بيان واقعه هتك حرمت حضرت زهراعليها السَّلام دو راه را پيش گرفته اند : گروهي فقط تصميم خلافت را به هتك حرمت نقل كرده و از عملي شدن آن چيزي نگفته اند ، مانند بلاذري در انساب الأشراف و طبري در تاريخ . امّا گروه ديگر ، به عملي شدن آن تهديد نيز اشاره كرده اند .

آنچه هر دو مورخ نقل كرده اند ، بدين شرح است :


12


بَلاذُري و تهديد خانه فاطمهعليها السَّلام

احمد بن يحيي ، جابر بغدادي بلاذري ( متوفاي 270 ) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ ، رويداد تاريخي پيش گفته را در كتاب « انساب الاشراف » اين گونه نقل مي كند :

« إنّ أَبابَكْرَ أَرْسَلَ إِلي عَليّ يُريدُ البَيْعَةَ فَلَمْ يُبايِع ، فَجاءَ عُمَرُ وَمَعَهُ فَتِيلَةٌ ، فَتَلقته فاطِمَةُ عَلَي الْباب .

فَقالَتْ فاطِمَة : يابْنَ الْخَطاب ، أَتُراك مُحَرقاً عَليَّ بابِي ؟ قَالَ : نَعَمْ ، وَذلِكَ أَقوي فِيما جاءَ بِهِ أَبُوك . . . » . ( 1 )

« ابوبكر به دنبال علي عليه السَّلام فرستاد تا از او بيعت بگيرد ، امّا علي عليه السَّلام از بيعت با او امتناع ورزيد . سپس عمر همراه با فتيله ( آتشزا ) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه روبرو شد . فاطمه گفت : اي فرزند خطاب ، آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي ؟ عمر گفت : آري ، اين ، بهترين كار ، است ، براي آنچه پدرت آورده است ! »

طبري و تاريخ او

محمد بن جرير طبري ( متوفاي  10 ) ، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت ، در تاريخ خود ، رويداد فجيع هتك حرمت خانه وحي را چنين بيان مي كند :

« أَتَي عُمَرُ بْنُ الْخَطّاب مَنْزِلَ عَليّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرينَ ، فَقَالَ وَاللّهِ لأُحُرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَي البَيْعَةِ ، فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيرُ مُصلِتاً بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوه » . ( 1 )

« عمر بن خطاب به در خانه علي آمد ، در حالي كه طلحه و زبير و گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند . وي رو به آنان كرده ، گفت : به خدا سوگند ، خانه را به آتش مي كشم ، مگر اين كه براي بيعت بيرون بياييد ! زبير از خانه بيرون آمد در حالي كه شمشيري بر دست داشت ، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد . در اين هنگام ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دستش گرفتند . »

اين دو مورخ ، تنها به نقل تهديد اكتفا كرده اند ، ولي برخي به عملي شدن آن تصريح نموده اند . براي نمونه ، طبراني در معجم خود مي نويسد : عبدالرحمان بن عوف در آخرين



لحظات زندگي ابوبكر بر او وارد شد . ابوبكر به وي گفت : اي كاش سه كار را انجام نداده بودم :

« فَأمّا الثَّلاثُ الّذي وَدَدْتُ أَنّي لَمْ أَفْعلَهُنَّ ، . . . فَوَدَدْتُ أََنّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بَيْتَ فاطِمَة وَتركتُهُ » . ( 1 )

« امّا آن سه چيز كه آرزو مي كنم كاش انجام نداده بودم ؛ . . . و يكي خانه فاطمه است كه اي كاش هتك حرمت نمي كردم و رها مي كردم . »

سخنان طلايي

مترجم در بخشي از كتاب با عنوان « سخنان طلايي » ، دو مطلب از حضرت عليعليه السَّلام نقل مي كند :

1 . به من خبر رسيده است كه گروهي مرا برتر از ابوبكر و عمر مي دانند . اگر كسي چنين ادعايي كند ، دروغگو است و بايد حدا افترا بر او جاري گردد !

2 . كسي را نبينم كه مرا بر ابوبكر و عمر برتري مي بخشد ، مگر اين كه بر او حد افترا جاري مي كنم !

نظر مترجم را به نكات زير جلب مي كنم : ( 1 )

الف ) اين مطلب از كتاب « المُحلَّي » ابن حزم ظاهري نقل شده كه آلوسي ، مفسّر معروف در حق او مي گويد : « الضالّ المضلّ » ( 1 ) ؛ « گمراه و گمراه كننده است » و ابن حجر در لسان الميزان ، درباره او مي نويسد : « فتمالأ فقهاءُ مصرِِهِ وأجمَعُوا علي تضليله . . . » ( 2 ) ؛ « دانشمندان معاصر وي ، بر ضد او قيام و بر گمراهي او اتفاق كرده اند . . . . »

آيا بر نقل چنين فردي مي توان استناد كرد ؟

ب ) ابن حزم كسي است كه مي گويد :

« انّ عبد الرّحمن بن مُلجم لم يَقْتُل علياً إلاّ متاوّلاً مُجتهداً مُقدِّراً انّه علي صَواب وفي ذلك يَقُولُ عِمران بن حطان شاعرُ الصفرية :

يـا ضـربـة مـن تقـي ما أراد بهـا

إلاّ ليبلغ عَن ذي العرش رضواناً » (   )


14


« عبدالرحمان بن ملجم علي را نكشت ، مگر اين كه پيشتر در اين مورد اجتهاد كرد و كشتن او را كار درست برشمرد ؛ چنان كه عمران بن حطان ، شاعر گروه صفريه از خوارج ، در مدح ابن ملجم اين گونه سروده است :

به ياد ضربت آن فرد پرهيزگاري كه غرضي جز اخذ پاداش از صاحب عرش در آن نبود . . . »

آيا شايسته است جناب مترجم كه ادعاي محبت و دوستي با اهل بيت دارد ، بر كتاب چنين فردي كه در باطن ناصبي است ، اعتماد كند ؟ !

ج ) استاد جناب عالي ، شيخ صالح ، در همين كتاب كه شما آن را به فارسي برگردانده ايد ، اصرار مي ورزد كه نبايد به نقل ناقلان ، قبل از بررسي سند اعتماد جست . آيا سند هر دو گفتار را در آن كتاب بررسي كرده ايد و مي دانيد كه برخي از راويان مجهول و ناشناخته هستند و برخي ديگر كه شناخته شده اند ، قابل اعتماد نمي باشند ؟ مانند :

حجاج بن دينار ؛ كه برخي وي را توثيق كرده اند ، ليكن ابوحاتم ، رجالي معروف مي نويسد : لا يُحتجّ ؛ به سخن او نمي توان اعتماد كرد .

شهاب بن حراش ؛ ابن حِبَّان در مورد وي گويد : به خاطر اشتباهات فراوانش نمي توان بر نقل او اعتماد كرد .

ابومعشر ؛ نسائي ، دارقطني و ابن المديني او را ضعيف دانسته اند . بخاري مي گويد : و منكر الحديث است . ( 1 )

آيا شايسته است گفتار بي اساس و بي اعتبار عده اي را « سخنان طلايي » بناميم ؟ !

2

يك نقطه مشترك

نويسنده كتاب ، فصلي را به عنوان مقدمه با عنوان « يك نقطه مشترك » آورده و در آن ، از پيامبر بزرگوار اسلامصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم تجليل كرده است كه در آن جاي هيچ نوع گفتگو نيست ، ولي گويا تجليل از پيامبر ، مقدمه نقل مطلبي از دو عالم بزرگوار شيعه ، يكي مرحوم كليني در كافي ( 1 ) و ديگري علامه مجلسي در بحار ( 2 ) است .


15


ايشان مدعي شده اند كه اين دو عالم ، در كتب مذكور مدعي شده اند كه امامان شيعهعليهم السَّلام در علم و دانش برتر از پيامبر خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم هستند .

تحليل

سبحان اللّه ! هرگز فكر نمي كردم كه دوست اهل قلم ما گرفتار چنين لغزشي شود ! اكنون هر دو كتاب را از نظر مي گذارنيم :

1 . كافي

مرحوم كليني بابي با اين عنوان آورده است : « أنّ الأئمة عليهم السَّلام عِنْدَهم جميع الكتب التي نزلت من عند اللّه وأنَّهم يَعرِفونها علي اختلاف ألسنتها » ( 1 ) ؛ « صحيح تمام كتاب هايي كه از جانب خدا نازل شده ، نزد ائمه هست و آن ها را با آن زبان هايي كه نازل شده ، مي دانند . »

آنگاه از امام هفتم موسي بن جعفرعليه السَّلام و ديگر ائمهعليهم السَّلام نقل مي كند كه از انجيل و تورات آگاه بودند .

از آغاز مطالب اين باب تا آخر آن ، كوچك ترين اشاره اي به برابري علم امامان با پيامبر اسلامصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نشده است ، چه رسد به اين كه ـ نعوذ باللّه ـ مسأله برتري امامان بر پيامبر مطرح شود ؛ زيرا ما معتقديم پيامبر گرامي صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم هم از تمام اين كتاب ها آگاه بود و خدا او را آگاه كرده است . آگاهي ائمه دليل بر ناآگاهي پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نيست و علوم امامان شيعه ، پرتوي از علوم پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم است و بارها تصريح كرده اند كه ما آنچه در سنت پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم آمده را بازگو مي كنيم . و حتي در روايت نخست ، امام موسي بن جعفرعليه السَّلام تصريح مي كند كه آگاهي ما از اين كتاب ها ، به خاطر اين است كه از ذرّيه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم هستيم و اين علوم از پدرانمان و از پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به ما ارث رسيده است .

2 . بحارالأنوار

علامه مجلسي در بحارالأنوار ، در صفحه اي كه مؤلف به آن اشاره كرده ، رواياتي نقل مي كند كه بايد در اصول و فروع به ائمه اهل بيتعليهم السَّلام مراجعه كرد . از امام صادقعليه السَّلام نقل مي كند كه فرمود : « إعْرِفُوا منازلَ شيعتِنا بقَدْرِ ما يُحسِنون من رواياتهم عنّا » ( 1 ) ؛ « منزلت شيعه ما را به اندازه حديثي كه از ما فرا گرفته اند ، بشناسيد . »


16


در آن صفحه و در صفحات پيش و پس از آن ، سخني درباره موضوع علم پيامبر و امامان به ميان نيامده است ، تا مسأله برابري ميان علم آنان مطرح شود . در احاديث ياد شده در بحار نيز مجموع روايات حاكي از آن است كه ائمه اهل بيتعليهم السَّلام اصرار مي كردند كه معارف و احكام را از ما بگيريد نه از ديگران ؛ زيرا مجموع دانش هاي ما مأخوذ از پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم است ، در حالي كه برخي از افراد ، نسبت به آنچه خدا در كتاب و پيامبر در سنت گفته است ، خيانت كرده اند ، اين كجا و مقايسه علم ائمه با پيامبر و برتري اولي بر دومي كجا ؟ علت لغزش اين است كه جناب شيخ صالح به خاطر پرداختن به امور قضايي ، فرصت مراجعه به منابع را ندارد و در اين مورد ، به نوشته هاي بي مايه دشمنان شيعه اعتماد كرده است .

عقايد علماي شيعه در علم امامان

شيخ مفيد عقيده علماي شيعه درباره برتري ائمه بر پيامبران را چنين نقل مي كند :

1 . گروهي معتقدند كه امامان ، بر تمام پيامبران جز پيامبر اسلام صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم برتري دارند .

2 . گروه ديگري بر اين باورند كه آنان ، از تمام پيامبران جز پيامبران اولوا العزم برترند .

  . گروه سوم مي گويند : پيامبران بر ائمه ما برتري دارند .

آنگاه خود او مي گويد : من در اين مسأله متوقفم . ( 1 )

آيا بدون آگاهي ، چنين افترا و نسبت  ناروايي را به شيعه روا داشتن ، جايز است ؟ !

اظهار بيزاري از پاك ترين بندگان خدا

اميرمؤمنان عليعليه السَّلام بعد از پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ، از پاك ترين انسان ها است ، به گواه آن كه پيامبر او را به منزله جان خود تلقي كرد و به ميدان مباهله برد و كلمه « أنفسنا » در آيه « مباهله » ( 1 ) ناظر به ايشان است ، چنين انساني كه از جانب مهاجرين و انصار براي رهبري برگزيده شد ، خشم معاويه را برانگيخت و با تحريك  و تشويق طلحه و زبير براي قبضه كردن زمام خلافت ، جنگ جمل و سپس جنگ صفين شعله ور گرديد ، حتي معاويه به اين هم اكتفا نكرد ، بلكه طي بخشنامه اي دستور داد شخصيت والايي مانند علي در منابر نماز جمعه مورد لعن قرار گيرد .


17


مسلم در صحيح خود مي نويسد : معاويه با سعد وقاص درباره عليعليه السَّلام سخن گفت و از اين كه سعد ، علي را لعن نمي كند ، در شگفت ماند . سعد در پاسخ گفت : علي بن ابي طالب داراي سه فضيلت است كه اگر من يكي از آنها را داشتم آن را با شتران سرخ مو عوض نمي كردم :

1 . پيامبـر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به هنـگام حـركت به سوي تبوك گفت : علي جـان ! راضي نيستي كه نسبت به من مانند هارون به موسي باشي ، جز اين كه پس از من نبي و پيامبري نيست ؟

2 . در روز خيبر كه ابرهاي يأس و نوميدي بر لشكر اسلام سايه افكنده بود و فرماندهان يكي پس از ديگري با شكست باز مي گشتند ، پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود : فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسول او را دوست مي دارند ، و او نيز خدا و رسول را دوست مي دارد . از ميدان نبرد برنمي گردد مگر اين كه قلعه خيبر را فتح مي كند . هر كسي به اين اميد بود كه پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم پرچم را به دست او بدهد . ناگهان پيامبر ، علي را فرا خواند و او كه دچار درد چشم بود ، با كرامت پيامبر بهبودي يافت و پرچم را به دست گرفت و خيبر را فتح كرد .

  . علي در روز مباهله همراه پيامبر وارد ميدان شدند .

جناب معاويه ! با اين سه فضيلت ، چگونه علي را لعن كنم ؟ ! ( 1 )

آيا فردي كه وليّ خدا را تا اين حد دشمن بدارد و لعن او را بر منابر نماز جمعه جزو عبادات بشمارد ، مي تواند مرد الهي باشد ؟ متأسفانه شما در خطبه هاي نماز جمعه از چنين فردي به « سيدنا معاويه ! » تعبير مي كنيد .

من در اين جا سخن پيرامون علل و ريشه هاي اختلاف را كوتاه مي سازم ، كه علل و ريشه ها بيش از اين است . اكنون مطالب فصل ديگري از كتاب را نقد و بررسي مي كنيم .

 

فضايل اهل بيتعليهم السَّلام

مؤلف محترم ، جناب آقاي شيخ صالح ، تحت اين عنوان چنين مي نويسد : آري منزلت


18


اهل بيت بسيار والا و فضايل آنان بي شمار است كه در آيات و روايات زيادي بيان گرديده و به تواتر رسيده است ؛ اعم از اين كه حضرتش را ديده و با ايشان هم صحبت شده ، يا اين كه [ نديده و ] ( به شرط ايمان و تقوا ) از آن ذريه طاهره بوده باشد .

اهل بيت دوگونه فضيلت دارند : 1 . فضايلي كه مخصوص آنان است 2 . فضايلي كه درباره عموم صحابه ـ رضوان اللّه عليهم ـ آمده است . قطعاً آن عده از اهل بيت كه افتخار صحبت رسول اللّه را داشته باشند ، اوّلين كساني خواهند بود كه اين فضايل شامل حالشان مي شود .

آن گاه نويسنده به بيان درجات صحابه پرداخته ، مي نويسد : درجات آن ها متفاوت است ، بعضي مهاجر و بعضي از انصار هستند ، بعضي قبل از فتح مكه ايمان آورده و بعضي بعد از آن ، امّا از سوي خداوند به همه آنان وعده بهشت داده شده است ، سپس با اين آيه بر عظمت آنان استدلال مي كند :

>>وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهارُ خَالِدينَ فِيهَا أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ<< . ( 1 )

« پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار ، و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند ، خداوند از آن ها نيز خشنود گشت و آنها ( نيز ) از او خشنود شدند ، و باغ هايي براي آنان فراهم ساخت ، كه نهرها از زير درختانش جاري است . جاودانه در آن خواهند ماند ، و اين است پيروزي بزرگ . »

تحليل

در اين جا نكاتي شايسته يادآوري است :

1 . از عبارت ايشان چنين برداشت مي شود كه وي براي واژه « اهل بيت » معناي وسيعي قائل شده كه گويا ـ به شرط ايمان و تقوا ـ تمامي ذريّه رسول خدا را مي گيرد ، ولي به شرط ايمان و تقوا و در نتيجه همه سادات جزو اهل بيت مي باشند .

در عين اين كه فرزندان زهرا به خاطر انتساب به خاندان وحي ، از احترامي خاص برخوردارند ، ولي ترديدي نيست كه واژه « اهل بيت » در آيه مباركه >>إِنّما يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجس أَهلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطْهِيراً<< : « خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد » ، از آن گروه خاصي است كه پيامبر گرامي صلَّي اللّه عليه و


19


آله و سلَّم آنان را به شيوه هاي خاصي بيان كرده است و هرگز شامل همسران پيامبر يا تمامي ذرّيّه حضرت رسول نيست .

روايات متضافر بلكه متواتر از پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نشان مي دهد كه اين آيه ، جز خود پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم و ساكنان خانه فاطمه ، احدي را شامل نمي شود و اين روايات را گروهي از صحابه از پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نقل كرده اند كه برخي از آن ها عبارت اند از : 1 . ابوسعيد خدري 2 . انس بن مالك   . ابواسحاق 4 . واثلة بن اسقع 5 . ابوهريره 6 . ابوالحمراء 7 . سعد بن أبي وقاص 8 . عايشه 9 . ام سلمه 10 . ابن عباس .

مضمون احاديث حاكي از آن است كه پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم براي شناساندن اهل بيت ، دو كار معين انجام داده است كه هركدام در نوع خود قابل توجه است :

1 . كسا و عبا و يا قطيفه اي بر سر پنج تن افكند و امّ سلمه را كه قصد ورود به زير كسا را داشت ، از اين كار بازداشت و اين جمله را گفت : « خدايا ، اينان اهل بيت من مي باشند . پروردگارا ، پليدي را از آنان دور ساز ! » .

2 . به مدت هشت ماه و يا بيشتر ، هنگام رفتن به مسجد ، براي گزاردن نماز صبح ، به در خانه زهرا مي رفت و آنان را براي نماز دعوت مي كرد و آيه مذكور را تلاوت مي فرمود .

بنابر اين ، پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم با اين دو عمل ، مصاديق آيه را به روشني تعيين كرده است . اكنون به صورت فشرده به ترجمه و نقل برخي از احاديث مي پردازيم :

1 . ابو سعيد خدري مي گويد :

قالَ رَسُوُل اللّهِ صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم : « نُزِّلَتْ هذِهِ الآيَةُ فِيَّ وَفي عَلِيّ وَفاطِمَةَ وَحَسَن وَحُسَيْن » .

رسول اللّهصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود : « اين آيه درباره من و علي و فاطمه و حسن وحسين فرود آمده است » .

2 . امّ سلمه مي گويد : اين آيه در خانه من نازل شد . همان روز زهرا عليها السَّلام غذايي به حضور پيامبر آورد ، پيامبر فرمود : برو پسر عمويت علي و دو فرزندت را بياور . زهرا در حالي كه دست فرزندان خود را گرفته بود و علي نيز پشت سر اوحركت مي كرد ، وارد محضر پيامبر


20


خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم شدند .

پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم حسنينعليمها السَّلام را در آغوش گرفت و عليعليه السَّلام در سمت راست پيامبر و دخت او در سمت چپش نشستند و هر پنج نفر مشغول خوردن غذايي شدند كه فاطمه دختر گرامي پيامبر آماده كرده و به حضور آن حضرت آورده بود . ناگهان فرشته وحي نازل شد و آيه تطهير را فرود آورد . در اين هنگام پيامبر كسايي را كه شب ها آن را به روي خود مي كشيد ، برداشت و همه را زير آن كسا قرار داد و دست خود را از زير كسا بيرون آورد و رو به آسمان گرفت و سه بار فرمود :

« اَلّلهُمَّ إِنَّ هؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتي وَخاصَّتي فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً » .

من با شنيدن اين جمله ، خواستم زير كِسا درآيم و مشمول چنين فضيلتي شوم ، از اين جهت گوشه كسا را بالا زدم تا به آنان ملحق شوم ، پيامبر آن را از دست من كشيد . گفتم : اي رسول خدا ! آيا من از اهل بيت تو نيستم ؟ ! پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ـ بدون اين كه يكي از دو طرف قضيه را تصديق كند ـ فرمود :

« إنّكِ علي خَيْر إنَّكِ مِنْ أَزْواجِ النَّبِيّ » . ( 1 )

« تو زن نيكي هستي و از همسران پيامبري » .

بنابراين ، نبايد مفهوم اهل بيت را كه خود پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم آن را محدود كرده است ، به صورت گسترده تفسير كرد . بنابراين ، اطلاق واژه اهل بيت به غير اين پنج نفر ، كاملاً بي مورد است .

بررسي استدلال بر مقامات صحابه

شگفت اينجاست كه ايشان اين فصل را با نام « فضائل اهل بيت » آورده ، ليكن متأسفانه حتي يك روايت هم در فضيلت آن ها نقل نكرده است . در مقابل ، در همين فصل براي مقامات همه صحابه ، به اين آيه استدلال كرده است :

>>وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي تْحْتَهَا الأَنْهارُ خَالِدينَ فِيهَا أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ<< . ( 1 )

از نظر ايشان اين آيه در شأن همه صحابه وارد شده و به همه آن ها وعده بهشت داده


21


شده و مورد خشنودي خدا قرار گرفته اند ، البته با اختلاف درجات .

مؤلف محترم مي خواهد با آيه >>وَالسَّابِقُونَ الأَوّلون . . . << بر طهارت و پاكي و بهشتي بودن همه صحابه استدلال كند ، در حالي كه هرگز اين آيه مدعاي او را ثابت نمي كند ، خواه همه صحابه بهشتي باشند يا نه ؛ زيرا :

اوّلاً : آيه همه مهاجران و انصار را ستايش نمي كند ، بلكه در صدد ستودن گروهي از آنان ، به نام>>وَالسَّابِقُونَ الأَوّلون<< است . به گواه اين كه « مِنْ » در « مِنَ المُهاجِرين » « تبعيضيه » است و معني آيه اين است : پيشگامان نخستين از مهاجر و انصار ، نه همه مهاجر و انصار . بنابراين ، به پيشگامان نويد بهشت داده شده ، نه همگان .

ثانياً : جمله بعدي ، وعده بهشت را به گروهي مي دهد كه از پيشگامان به نيكي پيروي كرده باشند نه مطلقاً ، چنان كه مي فرمايد : >>وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان << حال اگر دليل قاطعي ثابت كرد كه از گروه دوم برخي از پيشنيان به نيكي پيروي نكرده اند ، هرگز اين آيه با آن منافاتي نخواهد داشت .

نتيجه مي گيريم به دو گروه وعده بهشت داده شده است :

الف . پيشگامان از مهاجرين و انصار ، نه همه مهاجرين و انصار .

ب . گروهي كه از آن ها به نيكي پيروي كرده باشند .

ولي گروهي كه در پيروي ، راه نيك را در پيش نگرفته اند ، آيه شامل حال آن ها نمي شود .

چگونه ممكن است حضرتش با اين آيه به همگان جواز ورود به بهشت داده باشد ؟

اكنون به آياتي مي پردازيم كه ثابت مي كند برخي از گروه دوم ، از >>السابقون الأوّلون<< به نيكي پيروي نكرده اند .

1 . خداوند وليد بن عقبه را فاسق خوانده و مي فرمايد : >>إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا<< ( 1 ) ؛ « هرگاه فاسقي خبري آورد درباره آن بررسي و تحقيق كنيد » . گروهي از مفسران مي گويند مراد از اين فاسق ، وليد است .

2 . پيامبر گرامي صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم خطبه نماز جمعه مي خواند كه ناگاه طبل


22


كاروان بازرگاني كه از شام وارد مدينه شده بود ، به صدا درآمد ، بيشتر كساني كه پاي سخنراني پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم حاضر بودند ، محل را ترك كردند ، چنان كه آيه شريفه به آن اشاره مي كند :

>>وَإِذا رَأَوا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَتَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ وَاللّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ<< . ( 2 )

« هنگامي كه آن ها تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند پراكنده مي شوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها مي كنند . بگو : آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است ، و خداوند بهترين روزي دهندگان است . »

بخاري ( 2 ) و مسلم (   ) در صحيح خود نقل مي كنند كه پيامبر در حال خواندن خطبه بود كه كاروان تجارتي ( دحية بن خليفه ) با صداي طبل وارد مدينه شد . اغلب نمازگزاران ، محل نماز جمعه را ترك كردند و فقط دوازده نفر از آنان باقي ماندند .

آيا گروهي كه بر پيامبر چنين بي حرمتي روا بدارند ، مصداق >>وَالّذينَ اتَّبعُوهُمْ بِإِحسان<< مي باشند ؟

  . يكي از صحابه در جنگ بدر دچار خيانت شد و اين آيه درباره او نازل گرديد :

>>وَما كانَ لِنَبيّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّي كُلُّ نَفْس مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ<< . ( 1 )

« ممكن نيست هيچ پيامبري خيانت كند و هر كس خيانت كند ، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود ( به صحنه محشر ) مي آورد ، سپس به هر كس آنچه فراهم كرده و ( انجام داده ) است به طور كامل داده مي شود ، و به آنها ستم نخواهد شد . »

گويا حوله سرخ فامي در روز بدر گم شد . برخي گفتند شايد پيامبر آن را برداشته ، خدا در اين مورد آيه فوق را نازل فرمود و پيامبر را از خيانت به امانت تنزيه نمود ، آن گاه معلوم شد برخي از ياران او اين حوله را از سر عناد و دشمني برداشته اند . ( 1 )

آيه حاكي از ادب و ايمان سست اين گروه به پيامبر است كه حتي او را نعوذ باللّه به خيانت متهم مي كنند ! سپس معلوم مي شود بعضي از بدري ها كه در شمار همين « السابقون



الأوّلون » بوده اند ، در طول زندگي دچار انحرافاتي شده اند .

در پايان يادآور مي شود هر نوع ستايش درباره هر گروهي ، به معني چراغ سبز در باقيمانده زندگي نيست ، كه هر چه دلشان بخواهد انجام دهند ، بلكه يك وعده است و حكم مقتضي را دارد ، كه ممكن است با اعمال ناشايست ، اثرش از بين برود ، و وعده در صورتي قطعي مي شود كه شخص تا آخر عمر با پاكي زندگي كند و اگر در سراشيبي عمر دچار خلاف شد ، اين آيات شامل حال او نمي شود .

چه بسا كساني بوده اند كه در آغاز عمر به آنها آيات الهي عطا شد ، ولي در پايان ، پيرو شيطان شدند چنان كه مي فرمايد :

>>وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الغَاوينَ<< . ( 1 )

« و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي ( سرانجام ) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد » .

حتي خدا به همين گروهي كه وعده بهشت داده ، هشدار مي دهد كه اهانت به پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم سبب حبط اعمال آن ها مي شود .

>>يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوتِ النَّبيّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَولِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ<< . ( 2 )

« اي كساني كه ايمان آورده ايد ! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نبريد ، و در برابر او بلند سخن مگوييد ( و داد و فرياد نزنيد ) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي بلند صدا مي كنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالي كه نمي دانيد » .

بنابراين هرگاه يكي از اين پيشتازان در اسلام يا آنان كه در پي ايشان آمده اند ، نسبت به پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم جسارتي كنند ، اعمال پيشين آنان حبط شده و آن وعده الهي به خاطر اين عمل زشت ، منتفي مي گردد .

چه نيكو مي گويد پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم : « وانّما الأعمال بالخواتيم » . ( 1 ) « ارزش اعمال انسان ، به پايان كار اوست » . يعني انسان نبايد به اعمال نيك خود در بخشي از عمر مغرور شود ، بلكه بايد تا پايان عمر ، طهارت و پاكي را حفظ كند .


24


4

پيام وحدت

جناب شيخ صالح با آوردن مطلبي تحت عنوان « پيام وحدت » از پراكندگي و دو دستگي امت اظهار تأسف كرده و يادآور مي شود كه اختلاف به سان سرطان كشنده اي به جان امّت اسلامي افتاده است . سپس مي گويد : بايد از گذشتگان درس بگيريم . اهل بيت پيامبر با ديگر صحابه با توجه به جنگ هايي كه در ميان آنان در گرفت ، باز هم با يكديگر رحيم و مهربان بودند و اين حقيقت انكار ناپذير است . سپس تحت عنوان « پيام وحدت » تأسف خود را از گروهي كه وقت گرانبهاي خود را در مسائل تاريخي صرف مي كنند ابراز نموده و مي افزايد : نتيجه اين عمل جز گسترده كردن دامنه اختلاف و تفرقه و عميق كردن دشمني ميان مسلمانان چيز ديگري نيست .

تحليل

آنچه نويسنده محترم در بخش نخست آورده ، قابل توجه است . شكي نيست كه از اين اختلاف جز دشمنان اسلام كسي سود نمي برد ، ولي بايد ديد چه كساني بر اختلاف دامن مي زنند ؟

حضرت عالي در كشور سعودي زندگي مي كنيد و داراي مقام رسمي هستيد ، هيچ مي دانيد كه دست كم در هر ماه مطالبي در ردّ عقيده شيعه نوشته شده و در حرمين شريفين توزيع مي شود و غالباً هزينه هاي آن ها را مقامات دولتي مي پردازند ؟ !

اخيراً بيشتر پايان نامه ها در دانشگاه هاي سعودي ، مربوط به بيان عقايد شيعه و ردّ آن هاست ؛ و كاش آنها در نقد عقايد شيعه ، پيرو اصول علمي بودند و لااقل به پاسخ هايي كه به برخي از اين رديّه ها داده شده توجه مي كردند و پس از مطالعه آن ، دست به قلم مي بردند .

در كشوري كه شما زندگي مي كنيد ، دانشجويي پايان نامه  خود را به بيان عقايد شيعه اختصاص داده و آن را در سه جلد منتشر كرده است كه قسمت عمده آن دشنام و ناسزاگويي به اين گروه مي باشد ؛ آن چنان وقيحانه نسبت هاي دروغ به شيعه داده است كه هر خواننده اي را به تعجب وامي دارد ؛ مثلاً مي گويد :

« خميني نام خود را در اذان وارد كرده و هم اكنون جزو اذان شيعه شده است ! » ( 1 )


25


بي پايگي اين گفتار به سان گزاره معروفي است كه : خسن و خسين دختران مغاويه بودند !

بهتر است شما به جاي اين كه ما را نصيحت كنيد ؛ قدري به آن ها پند دهيد ، شيعه در مقام دفاع است و در برابر هجوم ناچار است از خود دفاع كند .

گذشته از اين ، آيا شما به راستي معتقديد اهل بيت با صحابه جنگ هايي داشته اند ، ولي با يكديگر رحيم و مهربان بودند ؟ ! آيا اين دو جمله متناقض نيست ؟ آيا مي شود گروهي خون گروه مقابل را بريزند و در عين حال با آنان رحيم و مهربان باشند ؟

اين كه مي گوييد تاريخ نگاري و دامن زدن بر رويدادهاي پيشين ، جز عميق كردن اختلاف نتيجه اي ندارد ، قابل بررسي است . تاريخ نگاري به دو نوع است :

1 . مورخ با عفت قلم با رعايت اصول صحيح ، مسائل گذشته را مطرح مي كند و بدون پيش داوري ، به نتايجي مي رسد . اين همان راهي است كه عقل و خرد به آن دعوت كرده و قرآن بر آن صحه گذاشته است ؛ زيرا پيوسته دستور داده در زندگي گذشتگان دقت و بررسي كنيم .

اگر واقعاً بررسي حوادث ديرين ، گناه و عملي نابخشودني است ، پس كتاب هاي تاريخ را از ميان برداريد و تدريس آن را تحريم كنيد .

2 . فردي با پيش داوري خاص ، بدون رعايت اصول نگارش و عفت قلم ، عواطف گروهي را خدشه دار كرده و بي محابا بر آن ها بتازد ، مسلماً چنين نگارشي بر خلاف عقل و خرد بوده و جامعه علمي آن را نمي پذيرد .

ما نبايد از بررسي تاريخ گذشتگان بهراسيم . اگر واقعاً گذشتگان ما سلف صالح بوده اند ، قلم به بيان فضايل آن ها خواهد پرداخت ، نه معايب آنها ؛ امّا اگر پيشيينيان ما سلف ناصالح بوده اند ، مسلماً نوك قلم رفتار ناشايست آن ها را نشانه خواهد گرفت .

ما از همه اين ها صرف نظر مي كنيم . اگر واقعاً بحث هاي تاريخي نتيجه اي جز تفرقه و دو دستگي ندارد ، پس چرا جناب عالي و هم فكرانتان اين همه بحث هاي تاريخي مطرح كرده ايد و بر اختلاف دامن زده ايد ؟ برخي از كتاب هايي كه با تقريظ و مقدمه جناب عالي منتشر شده اند ، به جز بحث هاي تاريخي يك جانبه ، مطلب ديگري در بر ندارد . ( 1 )


26


5

افتخار صحبت

نويسنده در مطلبي تحت عنوان « افتخار صحبت ( مصاحبت ) » آياتي را وارد بحث كرده و معتقد است اين آيات درباره صحابه پيامبر است . وي مي نويسد : يكي از مسؤوليت هاي پيامبر خدا تزكيه كساني است كه به ايشان ايمان آورده اند ، در حالي كه امّي و ناخوان بود و خداوند آنان را با ايمان به پيامبر و مصاحبت نوراني حضرتش افتخار بخشيد ، چنان كه مي فرمايد :

1 . >>هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمّيّين رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ ويُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتاب وَالْحِكْمَة وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلال مُبين<< . ( 1 )

« او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده ، رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن ها مي خواند و آن ها را تزكيه مي كند و به آنان كتاب ( قرآن ) و حكمت مي آموزد و مسلّماً پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند » .

بررسي وتحليل

ترديدي نيست كه از وظايف پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم تزكيه و تعليم است و اين امر ، تنها به پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم اختصاص ندارد بلكه تمام پيامبران براي تربيت انسان ها و تعليم آنان برانگيخته شده اند و پيامبر اسلام نيز يكي از آنهاست كه خدا او را در ميان گروهي درس ناخوانده برانگيخت تا آيات الهي را بر آنان بخواند و به تزكيه و تعليم آنان بپردازد .

در اين مسؤوليت خطير ترديدي نيست ، ولي آيا همه كساني كه در محضر آن حكيم بزرگ بودند ، از آن سرچشمه معارف ، به طور يكسان بهره برده اند ؟ آيه در اين باره سخني نمي گويد . فرض كنيد رييس آموزش و پرورش استاني ، به دانش آموزان پيام مي فرستد كه معلمان شما مشغول تعليم و تربيت شما هستند و شما به وسيله آنان مي توانيد به مدارج عالي برسيد . آيا اين پيام دليل بر آن است كه همه دانش آموزان نمره قبولي گرفته و در پرورش و آموزش به مقام عالي رسيده اند ؟

شگفتا ! اين آيه جز اين نمي گويد كه پيامبر خدا صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم از سوي خدا مأمور است كه به تزكيه و تعليم امت امّي بپردازد ، ولي آيا بر اين هم دلالت دارد كه همه كساني كه


27


پيامبر براي تربيت آن ها مبعوث شده بود ، به كمال مطلوب رسيده اند و از اعمال زشت دوران جاهلي دست برداشته اند ؟

عجيب تر اين كه در اين آيه مجموع امّيّين ؛ يعني عرب هاي درس ناخوانده مطرح اند ؛ خواه پيامبر را ديده باشند ، يا از نعمت ديدار ايشان محروم باشند . اگر دلالت آيه را بر مدّعاي نويسنده قبول كنيم ، بايد بگوييم همه امّيّين در شبه جزيره عربستان به چنين كمالي رسيده اند ، نه تنها صحابه !

شأن پيامبر خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم بسان شأن پيامبران ديگر است . گروهي از نور آنان بهره گرفته و گروهي ديگر از آن بي بهره مانده اند و بيشترين افراد را همين گروه دوم تشكيل مي دهند ، چنان كه مي فرمايد : >>وَقَليلٌ مِنْ عِبادي الشَّكُور<< .

پيش داوري مؤلف درباره صحابه كه همگي لباس عدالت و تقوا بر تن كرده اند ! سبب شده است وي به آيه اي استدلال كند كه ارتباطي به آن ها ندارد ، بلكه درباره عموم مسلمانان سخن مي گويد و به فرض ارتباط ، بايد گفت مسؤوليت داشتن پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم گواه بر بهره گيري همگان از وجود آن حضرت نيست .

اكنون وقت آن رسيده كه دو آيه ديگر را كه نويسنده با ذكر آن ها بر فضايل صحابه استدلال كرده است ، مورد بررسي قرار دهيم :

2 . >>كُنْتُمْ خَيْرَ أُمّة أُخرجت لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَو آمَنَ أَهْل الكِتابِ لَكانَ خَيراً لَهُمْ مِنْهُمُ المُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهمُ الْفاسِقُون<< . ( 1 )

« شما بهترين امتي هستيد كه در ميان انسان ها آفريده شده ايد ؛ ( چه اين كه ) امر به معروف و نهي از منكر مي كنيد و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ، ( به چنين برنامه و آيين درخشاني ) ايمان آورند ، براي آن ها بهتر است ! ( ولي تنها ) عدّه كمي از آن ها با ايمانند ؛ و بيشتر آن ها فاسق مي باشند .

  . >>وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمّةً وَسطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنا الْقِبْلَةَ الّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ وَإِنْ كانَتْ لَكَبيرةً إِلاّ عَلي الَّذِينَ هَدَي اللّهُ وَما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ<< . ( 1 )

« همان گونه ( كه قبله شما ، قبله ميانه است ) شما را نيز امت ميانه  قرار داديم ( در حدّ


28


اعتدال ) تا بر مردم گواه باشيد ؛ و پيامبر هم بر شما گواه است و ما ، آن قبله اي را كه پيشتر بر آن بودي ، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي را كه از پيامبر پيروي مي كنند ، از آن ها كه به جاهليّت بازمي گردند ، باز شناسيم و مسلّماً اين حكم ، جز بر كساني كه خداوند آن ها را هدايت كرده ، دشوار بود ( بدانيد كه نمازهاي شما ، صحيح بوده است ) و خدا هرگز ايمان [ = نماز ] شما را ضايع نمي گرداند ؛ زيرا خداوند ، نسبت به مردم ، رحيم و مهربان است » .

نويسنده پس از نقل و ترجمه دو آيه مي گويد : آياتي كه خداوند در مدح و ستايش و بيان صفات صحابه نازل كرده ، بسيار است ( گويا به همين مقدار بسنده شده است ) .

بررسي و تحليل

اصولاً فردي كه با آيه اي بر مدعاي خود استدلال مي كند ، بايد كيفيت دلالت آيه را نيز بيان كند ، ولي متأسفانه مؤلف به سان ديگر نويسندگان هم فكر خود ، صفحات كتابش را با آيات قرآني مزين نموده ، بدون اين كه وجه دلالت آيات را بيان كند .

امّا آيه نخست ، ناظر به فضيلت امت اسلامي است كه دو فريضه مهم امر به معروف و نهي از منكر به آنان داده شده و در نتيجه ، بايد مردم را به كارهاي نيك امر كرده و از كارهاي زشت باز دارند . اين ويژگي مخصوص صحابه عصر پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نيست ، بلكه وظيفه تمام امت اسلامي تا روز رستاخيز است .

آنچه مايه اشتباه نويسنده شده ، وجود خطاب در فعل « كنتم » است . وي تصور كرده است كه اين خطاب ، تنها به صحابه است ، در حالي كه خطابات عام قرآني به منزله خطابات مؤلفان و نويسندگان است كه هرگز فرد خاصي در آن منظور نيست ؛ مثلاً وقتي نويسنده اي مي گويد : خواننده گرامي ! منظور او همه كساني است كه كتاب او را به دست گرفته و مطالعه كنند و اين حقيقتي است كه علماي اصول بر آن تصريح كرده اند .

قرآن به روشني تصريح مي كند كه اين قرآن مايه هدايت براي همه كساني است كه به دست آنان برسد ؛ آنجا كه مي فرمايد :

>>وَأُوحي إِليَّ هذا القرآن لأُنذركم بِهِ وَمَنْ بَلَغ<< . ( 1 )

« اين قرآن بر من وحي شده تا شما را و هر كس را كه به او برسد ، را با آن بيم دهم » .


29


و در آيه ديگر مي فرمايد :

>>شَهْرُ رَمَضان الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرآنُ هُديً لِلنّاس . . . << . ( 1 )

« ماه رمضان ، ماهي است كه در آن قرآن براي هدايت مردم فرو فرستاده شده است » .

درباره آيه دوم ( بقره ، 14  ) ، بايد گفت كه آن نيز به سان آيه نخست ، مربوط به امت اسلامي است ، نه صحابه . قرآن از اين راه وارد مي شود و مي گويد : آييني كه فرو فرستاده شده ، آيين وسط است ، آيين ميانه رو ، ميان فزون طلبي يهوديت و رهبانيت مسيحيّت . بنابراين ، كامل ترين شرايع در اختيار امت اسلامي قرار داده شده تا بر ديگر امت ها شاهد و گواه باشند .

در اين صورت ، به حكم اين كه اين دين وسط ، دين همگان تا روز رستاخيز است ، خطاب نيز به صورت يك خطاب عمومي بر همگان است و اختصاصي به حاضران در عصر پيامبر خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ندارد .

ابن كثير از مفسراني است كه مورد پذيرش امثال جناب صالح درويش مي باشند . او در تفسير اين آيه مي گويد :

« وَلَمّا جَعلَ اللّهُ هذِهِ الأُمّةَ وَسطاً خَصّها بِأَكْمَلِ الشَّرائِعِ وَأَقْوَمِ الْمَناهِجِ وَأَوضَحِ المَذاهِبِ كَما قالَ : >>هُوَ اجْتَباكُمْ وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج<< ( 1 ) » . ( 2 )

« از آنجا كه خداوند اين امت را امت ميانه رو قرار داده ، كامل ترين شرايع و روشن ترين روش ها و روشن ترين آيين ها را به آنان اختصاص داده است » .

ما از مؤلف محترم و مترجم عزيز او خواهانيم كه در نگارش دقت بيشتري كرده ، لااقل به يك تفسير مراجعه كنند و پيش داوري ، آنان را بر چنين تحريفي برنيگيزد . اين نوع تفسيرها نوعي تحريف معنوي قرآن است كه صد در صد مذموم و نوعي تفسير به رأي خواهد بود .

6

يك استثنا در تاريخ

مؤلف محترم در اين فصل ، آياتي را وارد بحث مي كند كه بيانگر دو مطلب است :

1 . پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نسبت به امت خود رؤوف و رحيم است .


 0


2 . صحابه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نسبت به كافران سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان اند .

آن گاه نتيجه مي گيرد كه همه امت اسلامي بايد به يكديگر مهر بورزند و طبعاً اهل بيت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كه جزئي از صحابه نيز بودند ، با بقيه اصحاب رؤوف و مهربان بودند .

اكنون آيات مذكور را از نظر مي گذرانيم :

1 . >>لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ<< . ( 1 )

« به يقين ، رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاي شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد ؛ و نسبت به مؤمنان ، رؤوف و مهربان است » .

2 . >>مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فضلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً سِيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوراةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإِنْجِيل كَزَرْع أَخْرَجَ شَطْئَهُ فَ آزَرَهُ فاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْراً عَظِيماً<< . ( 1 )

« محمدصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فرستاده خداست ؛ و كساني كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد ، و در ميان خود مهربان اند ؛ پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مي بيني ، در حالي كه همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند ؛ نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ؛ اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است كه همانند زراعتي كه جوانه هاي خود را خارج ساخته و به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاي خود ايستاده است ، زارعان را به شگفتي وامي دارد ؛ اين براي آن است كه كافران را به خشم آورد ! خداوند كساني از آن ها را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند ، وعده آمرزش و اجر عظيم داده است » .

تحليل

درباره آيه نخست ، يادآور مي شويم كه يكي از صفات پيامبر خدا صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم خُلق عظيم و سينه گشاده و روحيه مهربان آن حضرت بوده است و لذا با اين همه آزار و


 1


اذيّتي كه قريش و ديگران بر او روا داشتند ، درخواست عذاب نكرد ، حتي از نظر قرآن ، وجود پيامبر گرامي صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ، مانع از نزول عذاب است ، چنان كه مي فرمايد :

>>وَما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ . . . << . ( 1 )

« شأن خدا نيست با آن كه در ميان آنان هستي ، ايشان را عذاب كند . . . » .

شايسته همه مسلمانان اين است كه به يكديگر رؤوف و مهربان باشند ، ولي سخن در جاي ديگر است و آن اين كه آيا مسلمانان عصر رسالت و يا پس از آن ، همگان به آن حضرت اقتدا كرده و يا برخي مهربان و برخي ديگر دشمن يكديگر بودند ؟

كتب معتبر تاريخي حاكي از آن است كه هر چند برخي نسبت به هم مهربان بوده اند ، ولي گروه زيادي از آنان هم آتش افروزان جنگ و نبرد بودند . گروهي از صحابه و تابعان ، خليفه وقت ( عثمان ) را در خانه اش كشتند ، پس از كشته شدن عثمان ، آتش فتنه در ميان آنان شعله ور شد ، جنگ جمل با ده هزار و اندي كشته و جنگ صفين با متجاوز از پنجاه هزار كشته پايان پذيرفت . پس از آن ، فتنه خوارج پيش آمد كه سال ها راهزنان مسلمانان و آتش افروزان جنگ بودند .

صفحات تاريخ نشان مي دهد پس از پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم جنگ سرد ميان انصار و مهاجرين ادامه داشت و يكديگر را در اشعار و گفتار و . . . نكوهش مي كردند .

درباره آيه دوم ، دو مطلب را نبايد فراموش كرد :

1 . آيا جمله >>أَشِداء عَلي الكُفّار رُحَماءُ بَيْنَهُمْ<< جمله خبريه است و بيانگر آن است كه ياران پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نسبت به كافران سرسخت ؛ و نسبت به يكديگر مهربان مي باشند ؟ يا در مقام انشاي حكم است ، بدان معنا كه شايسته و لازم است كه آنان نسبت به كافران سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان باشند ؟

احتمال نخست با تاريخ قطعي سازگار نيست ؛ زيرا تاريخ حيات صحابه و پس از آن ، دوران تابعان ، پيوسته با جنگ هاي خونين همراه بوده است . در اين صورت نمي توان آيه را بيانگر حالات آنان دانست ، بلكه ناچاريم احتمال دوم را در نظر بگيريم ؛ يعني شايسته يك جامعه اسلامي آن است كه افراد آن نسبت به يكديگر مهربان باشند . اتفاقاً خود نويسنده در صفحات قبل به اين حقيقت اعتراف كرده و آورده است :


 2


« ما در اين جا اختصاراً درباره رحمت و شفقت ميان اهل بيت و ديگر صحابه آن حضرت سخن خواهيم گفت . . . با توجه به جنگ هايي كه ميان آنان درگرفت ، باز هم با يكديگر رحيم و مهربان بودند . » ( 1 )

2 . ذيل آيه حاكي از آن است كه خدا به همه ياران رسول خدا صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم وعده مغفرت واجر عظيم نداده است ، بلكه بخشي از آنان را ـ به حكم لفظ « منهم » كه براي تبعيض است ـ مشمول اين حكم قرار داده است ، چنان كه مي فرمايد :

>>وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجراً عَظِيماً<< .

« خدا به برخي از آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند ، بخشودگي و پاداش عظيم را وعده داده است » .

بنابراين ، آيه ياد شده در مدح كل صحابه نيست ، بلكه در مدح گروهي از آنهاست . حال اين گروهِ مورد نظر قرآن چه كساني هستند ؟ بايد با مراجعه به تاريخ زندگي آنها شناخته شوند .

ما از ميان نزاع ها و برخوردهاي صحابه با يكديگر به يك سند اكتفا مي كنيم كه در صحيح بخاري آمده و از سوي براردران اهل سنت قابل انكار نيست . در مسأله « إفك » ، عداوت ديرينه سعد بن معاذ با سعد بن عباده به صورت روشن منعكس شده است ، چندان كه در آن ماجرا نزديك بود دو قبيله خون يكديگر را بريزند .

پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فرمود : اي مسلمانان ، چه كسي مرا درباره مردي كه اهل بيت مرا اذيت كرده ، معذور مي شمارد ؟

در اين هنگام سعد بن معاذ رييس اوسيان برخاست و گفت : اي پيامبر خدا ، هرگاه اين فرد از قبيله اوس باشد من تو را معذور مي شمارم و گردن او را مي زنم و اگر از برادران خزرج باشد ، امر بفرماييد درباره او نيز همين كار را انجام دهم .

در اين هنگام سعد بن عباده كه رييس خزرجيان بود ، از روي تعصّب ، رو به سعد بن معاذ كرد و گفت : سوگند به خدا تو نمي تواني فردي از خزرجيان را بكشي و چنين تواني در تو نيست .

در اين هنگام اسيد بن حضير ، پسر عموي سعد بن معاذ ، كه هر دو اوسي بودند ،


  


برخاست و به سعد بن عباده گفت : دروغ مي گويي سوگند به خدا ما چنين فردي را اگر از خزرج باشد هم مي كشيم . تو منافقي و از منافقان دفاع مي كني . در اين هنگام اعضاي هر دو قبيله به خروش آمدند و نزديك بود يكديگر را بكشند و پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كه بالاي منبر ايستاده بود ، هر دو گروه را كم كم آرام كرد و خاموش ساخت . ( 1 )

آيا با يادآوري اين تاريخ روشن ، باز مي توانيم بگوييم آنان نسبت به يكديگر مهربان بودند ؟

  . >>وَالَّذينَ جاؤوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبّنا اغْفِر لَنا وَلإِخْوانِنا الّذينَ سَبَقُونا بِالإِيمانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاً لِلّذينَ آمَنُوا رَبّنا إِنّك رَؤُوفٌ رَحِيم<< . ( 1 )

« وكساني كه پس از آنان ـ مهاجرين و انصار ـ آمدند ، مي گويند : پروردگارا ! ما را و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز و در دل هاي ما كينه اي به مؤمنان نگذار ، پروردگارا ! تو مهربان و بخشاينده اي . »

آيه مورد نظر نويسنده ، يك دستور اسلامي است كه درباره مسلمانان پيشين بايد طلب مغفرت كنيم و از خدا بخواهيم كه در دل ما نسبت به آنان كينه اي قرار ندهد . شكي نيست اين دستور هم اكنون يك وظيفه عملي است ، ولي آيا همگان را شامل مي شود ، يا اين كه گروه هايي كه عوامل لعن و بيزاري در زندگي خود فراهم آورده اند ، اصلاً در مصاديق جمله >>لاخواننا الَّذين سبقونا بالإِيمان<< داخل نمي باشند و بر فرض شمول اوليه ، در ادامه اين گروه با دليل قطعي خارج شده اند .

اكنون به نمونه هايي از اين گروه اشاره مي كنيم :

1 . تهمت زنندگان به بانوان پاكدامن

>>إِنَّ الّذين يَرْمُونَ الْمُحْصَنات الغافِلات المُؤْمِنات لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَالآخِرَة وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ<< . ( 1 )

« آنان كه زنان پاكدامن و بي خبر از هر آلودگي و مؤمن را متهم مي سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهي دورند و عذاب بزرگي براي آنها خواهد بود ـ هر چند از صحابه پيامبر و يا تابعان باشند ـ . »


 4


2 . آزار دهندگان پيامبر

>>إِنَّ الّذين يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَة وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً<< . ( 1 )

« آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مي دهند ، خداوند آنان را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور ساخته و براي آنان عذاب خوار كننده اي را مهيا ساخته است . »

  . منكران حق و حقيقت

>>إِنّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّناهُ لِلنّاسِ فِي الكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنَهُمُ اللّه وَيَلْعَنَهُمُ اللاعِنُون<< . ( 2 )

« كساي كه دلايل روشن و وسيله هاي هدايت را كه نازل كرده ايم ـ پس از آن كه در كتاب براي مردم بيان نموديم ـ پنهان كنند ، خدا آن ها را لعنت مي كند و همه لعن كنندگان نيز آن ها را لعن مي كنند . »

اين ها گروهي هستند كه در قرآن مورد لعن قرار گرفته اند و در اين جهت ميان صحابه و تابعان و ديگران فرقي نيست ، امّا كساني كه در سنت مورد لعن قرار گرفته اند ، بيش از آن است كه در اين صفحات منعكس كنيم ، وبه ذكر اندكي از آن اكتفا مي كنيم :

1 . « لَعَنَ اللّهَ آكلَ الربا وشاهدَه وكاتبَه » ؛ « لعنت خدا بر رباخوار و گواه و نويسنده آن . »

2 . « لَعَنَ اللّه الخمرَ ولَعَنَ شاربَها وساقيها » ؛ « لعنت خدا بر شراب و شراب خوار و ساقي . »

  . « لَعَنَ اللّهَ الرّاشي والمُرتَشي في الحُكم » ؛ « لعنت خدا بر رشوه ده و رشوه در قضاوت . »

4 . « لَعَنَ اللّه المتشبهينَ من الرجال بالنساء . . . » ؛ « لعنت خدا بر مرداني كه خود را به صورت زنان درآورده اند . »

5 . « لَعَنَ اللّه من سَبَّ والديه . . . » ؛ « لعنت خدا بر كسي كه به والدين خود دشنام دهد . »

6 . « لَعَنَ اللّه من يُمثّل بالحِيوانِ . . . » ؛ « لعنت خدا بر كسي كه حيواني را مثله كند . . . . » ( 1 )

براي آشنايي با گروه هايي كه پيامبر خدا صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم آن ها را لعنت كرده است ، به المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوي ، ج6 ، صص 122و12  مراجعه كنيد . براي اختصار از نقل آنها خودداري مي شود .


 5


بنابراين ، آيه مورد نظر كه درخواست آمرزش براي گذشتگان را مطرح مي كند ، يك اصل كلي است ، ولي شامل گروه هاي مذكور نمي شود ، از ان رو نمي توان با اين اصل كلي بر پاكي تك تك صحابه و تابعان استدلال كرد ، مگر اين كه احراز شود هيچ كدام از عوامل لعن و نكوهش در آنها نبوده است .

بنابراين مي توان گفت تا زماني كه نقطه ضعفي در حيات مسلماني براي ما روشن نگردد ، بايد براي او استغفار كنيم ، مگر دلايل قطعي ايجاب كند كه بايد از او بيزاري جست .

7

نامگذاري فرزندان اهل بيتعليهم السَّلام

به نام هاي خلفا

آنچه تاكنون از نويسنده محترم نقل و نقد شد ، جنبه زمينه سازي داشت و ايشان با دو دليل بر وجود روابط حسنه ميان صحابه و اهل بيتعليهم السَّلام استدلال مي كند . نخستين دليل ـ به زعم نويسنده ـ آن است كه وي پس از بيان مطلبي درباره انتخاب نام نيك مي گويد : عليعليه السَّلام از فرط محبّتش به خلفاي سه گانه ، نام آنان را بر سه تن از فرزندانش نهاد .

1 . ابوبكر بن علي كه با برادر بزرگوارش امام حسينعليه السَّلام در كربلا به شهادت رسيد .

2 . عمر بن علي كه او نيز در حماسه كربلا شركت كرد ولي با امام زين العابدين زنده به مدينه باز مي گردد .

  . عثمان بن علي كه در كربلا به شهادت رسيد .

امام حسنعليه السَّلام سه تا از فرزندانش را ( ابوبكر و عمر و طلحه ) ناميد .

امام حسينعليه السَّلام فرزندش را عمر نام مي گذارد .

امام زين العابدينعليه السَّلام يكي از دخترانش را عايشه و يكي از پسرانش را عمر نام نهاد .

بررسي و تحليل

ما در اينجا پيرامون صحت و سقم اين نقل ها بحث نمي كنيم ؛ زيرا بحث اساسي ما صحت و سقم اين نامگذاري ها نيست و برخي از آنها قابل خدشه و مناقشه است . آنچه مهم


 6


است اين كه نظر نويسنده را به اين مطلب جلب مي كنيم كه اين نوع استدلال نسبت به مدعا بسيار واهي و بي پايه است ؛ زيرا :

اوّلاً : نام هاي نوزادان بيشتر از جانب مادران انتخاب مي شد ، نه از جانب پدران ؛ و همسران اهل بيتعليهم السَّلام نه همگي ، كه اندكي از آنان از بني هاشم بودند ، بنابراين بيشتر از غير بني هاشم بودند و لذا انتخاب اين نوع اسامي از طرف مادران بوده است و امامان نيز در مقابل عمل انجام شده قرار مي گرفتند و داعي بر تغيير نام نمي ديدند . اميرمؤمنان در رجز خود مي فرمايد :

أنا الذي سَمّتني أُمّي حيدرة ضـرغامُ آجـام وليثٌ قسـورة

« من كسي هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد . شير بيشه هاي شجاعتم » .

ثانياً : نام هاي ياد شده ، تنها به سه نفر اختصاص نداشته و اين چنين نبوده كه در آن محيط ، جز اين سه تن چنين نامي نداشته باشند ، بلكه از نام هاي شايع و فراوان بوده و از سوي ديگر ، در نامگذاري ملاك اين نبود كه چون خلفا چنين نام هايي داشتند ، پس آن ها نيز براي فرزندان خود نام ايشان را برگزيدند ، بلكه به خاطر آن بود كه اين نام ها ، در ميان امت عربي از نام هاي شايع به شمار مي رفت ، به گواه اين كه گروه كثيري از صحابه پيامبر كه هم عصر خلفا بودند ، نام هاي ابوبكر ، عمر و عثمان را بر خود داشتند كه در اينجا به نمونه هايي از آن ها اشاره مي كنيم :

نام ابوبكر در ميان صحابه

1 . ابوبكر بن شعوب ليثي

2 . ابوبكرة ثقفي

  . ابوبكر عنسي

4 . ابوبكر بن حفص ( 1 )

نام عمر در ميان صحابه

1 . عمر الاسلمي يا الجهني

2 . عمر الجمعي


 7


  . عمر بن حكم السلمي

4 . عمر بن سالم الخزاعي

5 . عمر بن سراقة بن المعتمر

6 . عمر بن سعد الأنماري

7 . عمر بن سعد السلمي

8 . عمر بن سفيان بن عبدالاسد

9 . عمر بن أبي سلمة بن عبدالاسد

10 . عمر بن عامر السلمي

11 . عمر بن عبيد اللّه بن ابي زكريا

12 . عمر بن عمرو الليثي

1  . عمر بن عُمير بن عدي

14 . عمر بن عوف النخعي

15 . عمر بن خزيه

16 . عمر بن اللاحق

17 . عمر بن مالك بن عُتبة

18 . عمر بن مالك بن عقبة

19 . عمر بن مالك الأنصاري

20 . عمر بن يزيد الخُزاعي

21 . عمر بن معاوية الغاضري

22 . عمر اليماني . ( 1 )

نام عثمان در ميان صحابه

1 . عثمان بن الازرق


 8


2 . عثمان بن حنيف الأنصاري

  . عثمان بن ربيعه

4 . عثمان بن شماس بن دُويد المخزومي

5 . عثمان بن طلحه

6 . عثمان بن أبي العاص

7 . عثمان بن عامر

8 . عثمان بن عبدالرحمن التيمي

9 . عثمان بن عبد غنم

10 . عثمان بن عبيداللّه بن عثمان

11 . عثمان بن عبيداللّه الهدير

12 . عثمان بن عثمان الثقفي

1  . عثمان بن عثمان الشريد

14 . عثمان بن عمرو الأنصاري

15 . عثمان بن عمر

16 . عثمان بن قيس بن ابي العاص

17 . عثمان بن محمد بن طلحه

18 . عثمان بن مظعون

19 . عثمان بن معاذ القُرشي . ( 1 )

نام عايشه در ميان زنان صحابي

1 . عايشه بنت جرير بن عمرو

2 . عايشه بنت سعد بن أبي وقاص الزهرية

  . عايشه بنت أبي سفيان بن الحارث بن زيد الانصاريه


 9


4 . عايشه بنت عبدالرحمن بن عتيك النضريه

5 . عايشه بنت عمير بن الحارث بن ثعلبة الأنصارية

6 . عايشة بنت قدامة بن مظعون القرشية الجمحية

7 . عايشه بنت معاوية بن المغيرة بن أبي العاص بن أمية . ( 1 )

نتيجه مي گيريم كه اين نام ها از نام هاي فراگير و مشهور در ميان جامعه عرب بوده و نام هاي متداولي به شمار مي رفته است و خاندان رسالت نيز از اين نام هاي مشهور بهره مي گرفتند ، بي آن كه ملاك در نامگذاري خلفاي سه گانه باشند . حتي كساني كه اين نام ها را بر خلفا نهاده اند ، از همين شهرت فراگير استفاده كرده اند .

فرض كنيد اين اسامي فراگير نبوده و تقريباً اختصاص به آن چند نفر داشته است ، ولي بايد توجه داشت كه زشت كاري يك فرد ، نام او را ننگين نمي كند و ننگيني فرد ارتباطي به نام او ندارد ، با اين شرط كه نامش زيبا باشد .

منفورترين شخص در ميان مسلمين عبدالرحمن بن ملجم است ، ولي نام عبدالرحمن در رجال شيعه و سنّي بيش از آن است كه شمارش شود .

نام محمدرضا از نام هاي زيباست ؛ مانند نام رضا كه از زيبايي خاصي برخوردارند ، حال اگر چند نفر با اين نام ها به كارهاي زشت دست زدند ، سبب نمي شود كه ديگران از اين نام ها بهره نگيرند .

جناب شيخ صالح ! نمي توان با دليل واهي و سست بر بي مهري هايي كه برخي از صحابه نسبت به خاندان رسالت روا داشته اند ، پرده افكند . بهتر آن بود همين راهي را پيش مي گرفتيد كه به ما توصيه فرموديد و آن هم اين كه در اين جريانات تاريخي وارد نشويد و پرده از حقايق تلخ تاريخي برنيفكنيد .

در اين جا نخستين دليل نويسنده محترم بر وجود شفقت و مهرباني به پايان رسيد . در ادامه به بررسي و نقد دليل دوم او مي پردازيم .

8

مصاهرت يا وصلت


40


نويسنده كتاب ، جناب شيخ صالح درويش ، دوست اهل قلم ما ، در اهميت ازدواج و پيشينه مصاهرت در ميان عرب و خويشاوندي در اسلام ، فصل گسترده اي گشوده كه نيازي به آن نبود . آنچه مهم است ، دليل دوم او بر وجود صدق و صفا ميان اهل بيت و صحابه است و در اينجا آن را يادآور مي شويم :

1 . امّ كلثوم دختر اميرمؤمنان ، علي عليه السَّلام به ازدواج عمر درآمد و به گفته مترجم در پاورقي ، تاريخ اين ازدواج سال 17هجري بوده است . وي سپس اضافه مي كند كه نمي توان اين ازدواج را جبري دانست ؛ زيرا غيرت و شجاعت علي اين كار را نمي پذيرد و اين خود بيانگر آن است كه اين دو خانواده يكديگر را دوست مي داشتند . ( 1 )

تحليل

زندگاني خاندان رسالت و اهل بيت پيامبر ، منظومه اي گسترده است كه نمي توان در مورد جزئي از آن ، بدون در نظر گرفتن ديگر حلقه ها ، قضاوت كرد . اين كار بسان آن است كه فردي در مجموع اعمال و مناسك حج ، تنها طواف پيرامون خانه خدا را ، كه از سنگ و گِل ساخته شده است ، در نظر بگيرد و به تحليل آن بپردازد . مسلماً در چنين وضعيتي قضاوت غير آن خواهد بود كه انسان مجموع مناسك و شرايط و پيامدهاي   ن ها را در نظرمي گيرد و سپس قضاوت مي كند .

روشن است كه در ديدگاه نخست ، عمل او يك كار غير عقلايي جلوه مي كند ، در حالي كه در ديدگاه دوم ، تشريع حج ، به صورت يك عمل شاهكار و مظهر كنگره بزرگ اسلام تجلّي خواهد كرد .

ابن ابي العوجاء مادي گرا ، معاصر امام صادقعليه السَّلام ، با ديده نخست به طواف نگريست و طواف دور خانه را به كوبيدن خرمن به وسيله دام ها تشبيه كرد و گفت : « إلي كَمْ تَدُوسُون هذَا الْبَيْدَرَ » ؛ « تا كي اين خرمن را مي كوبيد ؟ ! » ( 1 )

بر اين اساس ، بايد حيات خاندان پيامبر خدا را ، از رحلت آن حضرت تا روزهايي كه اين ازدواج رخ داده ، در نظر گرفت ، در حالي كه شما از همه رويدادهاي تلخ ، كه در سقيفه و پس از آن رخ داد ، چشم مي پوشيد و خون هاي مقدسي را كه به وسيله پيمان شكنان و منحرفان و خوارج ريخته شد ، ناديده مي گيريد و چشم خود را تنها به يك حلقه از صدها حلقه


41


مي دوزيد و آنگاه نتيجه مي گيريد كه « رابطه اهل بيت با صحابه كاملاً شفاف بوده است ! »

ما ، در گذشته اندكي پرده را بالا زديم ، و به همان اندك اكتفا كرديم ، زيرا هدف رفع شبهه است ، نه دامن زدن به اختلاف و ايجاد دو دستگي .

اكنون بايد ببينيم كه اصلاً اين ازدواج رخ داده است يا نه ؟ و به فرض آن كه رخ داده ، چه وضعيتي بر آن حاكم بوده است ؟ زيرا ازدواج ، عمل و رفتاري است غير گويا و ممكن است شرايط و ابعادي داشته باشد كه ما از آن آگاه نيستيم . در اين صورت ، نمي توانيم بر يك رفتار سرپوشيده و پر از تناقض ها و اختلاف ها تكيه كنيم و نتيجه بگيريم .

در اين جا ، درباره دلايل كساني كه اصل ازدواج را انكار مي كنند سخن نمي گوييم و فرض مي كنيم كه اين ازدواج رخ داده ، ولي آيا اين پيوند ، با توجه به مسائل پيراموني آن ، گواه بر شفقت ميان خاندان علي و خليفه دوم است ؟

اينك مطلب مورد ادعاي نويسنده را به تفصيل مورد بررسي قرار مي دهيم :

ازدواج با امّ كلثوم و انگيزه آن

در ظاهر انگيزه خليفه از ازدواج ، حديثي بوده كه از پيامبر نقل كرده است :

« كُلُّ نَسَب وَسَبَب مُنْقَطعٌ يَومَ الْقِيامَةِ إِلاّ نَسَبي وَسَبَبي » . ( 1 )

« هر گونه پيوندي ؛ چه نسبي و چه سببي در روز قيامت از هم گسسته مي شود ، جز پيوند با من ، از طريق نسب يا سبب . »

خليفه آنگاه مي افزايد : من با پيامبر مدّت ها زندگي كرده ام . مي خواهم اين كار انجام بگيرد .

امّا چنين به نظر مي رسد كه در باطن ، انگيزه ديگري در كار بوده و آن اين كه از اين طريق مي خواست بر اعمال گذشته خود سرپوش بگذارد و با پيوند خويشاوندي ، گذشته به فراموشي سپرده شود .

اصولاً در ميان عرب ها ، به ويژه عشاير ، ازدواج به منظور از مان بردن اختلافات و آثار خونريزي رايج بوده و اكنون نيز تا حدّي مرسوم است ، كه پس از نزاع هاي ديرينه و دست اندازي هاي بزرگ ، طرفين بر سر عقل آمده ، از طريق ازدواج ، گذشته را مي پوشانند .


42


چگونگي ازدواج و مراسم خواستگاري

آنگاه كه خواستگاري انجام شد ، اميرمؤمنان به گونه هاي مختلف عذر خواست تا اين وصلت انجام نگيرد :

الف . فرمود : دخترم كوچك است ( فعلاً هنگام ازدواج او نيست ) .

خليفه پاسخ داد : « إنّكَ وَاللّه ما بِكَ ذلِكَ وَلكِنْ قَدْ عَلِمْنا ما بِكَ » ؛ « به خدا سوگند منظور تو آن نيست ، ما مي دانيم هدف تو چيست . تو خواستي از اين كار جلوگيري كني . » ( 1 )

ب . وقتي عمر بر خواستگاري اصرار كرد ، حضرت عذر ديگري آورد و گفت : من دخترانم را براي پسران برادرم جعفر نگه داشته ام . ( 1 )

عمر پاسخ داد : اي علي او را به ازدواج من درآور كه در روي زمين كسي بهتر از من با او رفتار نخواهد كرد . ( 2 )

گويا خليفه در اينجا تعهد مي كند كه رفتارش با دختر علي رفتار نيك باشد ؛ زيرا خليفه به تندي و بدرفتاري با زنان مشهور بود .

ج . اميرمؤمنان به اين درخواست تن نداد و عذر سومي آورد و گفت : بايد اين مطلب را با خانواده و نزديكانم در ميان بگذارم . طرف مشورت سه نفر بودند : عقيل و حسنين . عقيل از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن جسارت آميزي به علي گفت كه : هر چه زمان بگذرد ، در كار خود از واقعيت ها دور مي شوي ، به خدا اگر اين كار صورت بگيرد ، چنين و چنان مي شود و آنگاه پيامدهاي آن را برشمرد و از جاي خود برخاست و در حالي كه لباس خود را به زمين مي كشيد ، مجلس را ترك كرد .

وقتي خبر مخالفت عقيل به خليفه رسيد ، گفت : شگفتا ! عقيل مرد نابخرد و ناداني است ! ( 1 )

حسنين نيز مانند عموي خود نظر منفي داشتند ، امّا ادب را به طور كامل رعايت كرده ، گفتند : او هم مانند زنان ديگر اختيار خود را دارد و خودش مي تواند همسري براي خود انتخاب كند . ( 2 )

وقتي عمر از اين رفت و آمدها نتيجه نگرفت ، با عباس بن عبدالمطّلب عموي عليعليه



السَّلام ملاقات كرد و به او گفت :

« ما لي ؟ أ بي بأس ؟ قال : وما ذلك ؟ خطبت إلي ابن أخيك فردّني » . (   )

« من چه عيبي دارم ؟ آيا در من مانعي هست ؟ عباس متوجه نشد و گفت : موضوع چيست ؟ ( عمر گفت : ) دختر برادر زاده ات را خواستگاري كرده ام ، و پاسخ منفي شنيده ام . »

از اين جا تهديد را آغاز مي كند و مي گويد : « أَما وَاللّه لأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ ، وَلا أَدَعُ لَكُمْ مَكْرَمة إلاّ هَدَمْتُها وَلأُقِيمَنَّ عليه شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرِقَ وَلأُقَطِّعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتاهُ الْعَبّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَسَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ الأَمْرِ إِلَيهِ فَجَعَلهُ إِلَيْهِ » .

« به خدا سوگند زمزم را كور مي كنم ـ با توجه به اين كه آب دادن به حجاج به عهده عباس بود ـ و هيچ فضيلتي براي شما نمي گذارم مگر اين كه آن را نابود مي كنم ، دو نفر را وامي دارم تا شهادت دهند كه برادرزاده ات دزدي كرده است ، و آنگاه دست او را قطع مي كنم ! »

وقتي عباس اين سخنان را شنيد و با علي در ميان گذاشت ، از او خواست كه تزويج دخترش را به او واگذار كند . ( 1 )

شكي نيست كه اين تهديد ، كاملاً توخالي بود . عليعليه السَّلام مقام و منزلتي بالاتر از اين داشت كه بتوان او را به اين مسائل متهم كرد . ولي اين رفت و آمدها حاكي از اين است كه از طرف خليفه بر اين كار اصرار و از طرف بني هاشم در برابر او مقاومت بود ، و حضرت بنابر مصالحي به اين خواست خليفه تن داد .

داوري وجدان

تاريخ منحصر به نقل گفتار اين و آن نيست . در تحليل تاريخ بايد مسائل جانبي را نيز در نظر گرفت و آنگاه درباره آن قضاوت و داوري كرد .

با توجه به آنچه در كتاب هاي فريقين آمده ، ازدواج رخ داده و متصدي آن عموي امام ، عباس بن عبدالمطلب بوده است ، ولي سخن اين جا است كه آيا اين پيوند ، با طيب خاطر انجام گرفته و يا فشارهايي از خارج و داخل در آن مؤثر بوده است ؟

شما با يك محاسبه كوتاه و داوري وجدان مي توانيد دريابيد كه اين ازدواج تا چه اندازه


44


با طيب نفس و ميل و رغبت انجام شده است ؟

1 . شكي نيست كه روابط خاندان رسالت با خليفه وقت كاملاً تيره و تار بود ويورش به خانه وحي و هتك حرمت دخت گرامي پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم چيزي نيست كه بشود آن را انكار كرد .

2 . عمر فردي خشن و تندخو بوده است . هنگامي كه خليفه پيشين او را نامزد خلافت كرد ، گروهي از صحابه بر اين امر اعتراض كردند و گفتند : فرد خشن و تندخو را بر ما مسلط كردي ؟ !

  . طبري مي نويسد : خليفه ، نخست از دختر ابي بكر به نام « ام كلثوم » خواستگاري كرد ولي دختر ابي بكر به خاطر تندي اخلاق خليفه ، دست رد بر سينه او زد . ( 1 ) سرانجام عايشه به عمرو بن العاص متوسل شد كه خليفه را از اين خواستگاري منصرف سازد و او نيز با سياست خاصي او را از ازدواج منصرف ساخت و گفت : تو فرد تندخويي هستي ، احياناً با دختر ابوبكر بدرفتاري خواهي كرد ، در اين صورت خانواده ابوبكر غمگين خواهند شد ، چه بهتر كه از اين كار منصرف شوي . ( 1 )

4 . وجدان خود را قاضي و داور قرار دهيد ، خانواده اي كه از اين خواستگار دل خوشي ندارد و هنوز ناله هاي مادر در گوش آنان طنين انداز است و از طرف ديگر خواستگار ، فردي جوان و شاداب نيست ، بلكه در بخش پاياني عمر خود قرار دارد و از نظر اخلاق و روحيات ، انسان خشن و سخت گيري است ، در اين شرايط كدام خانواده با طيب خاطر دسته گل خود را در طبق اخلاص نهاده ، به چنين دامادي تقديم مي كند ؟

يك خانواده هر چه هم از نظر فكري و اقتصادي پايين باشد ، تن به اين كار نمي دهد ، چه رسد به خاندان امامت و نبوت . بنابراين نمي توان اين ازدواج را نشانه حسن روابط دانست .

آنچه از منابع شيعي استنباط مي شود ، تنها عقدي بوده و بس و روشن نيست كه مراسم ديگري انجام گرفته باشد . حتي امام صادقعليه السَّلام مي فرمايد : روزي كه عمر بن خطاب درگذشت ، اميرمؤمنان ، دخترش ام  كلثوم را به خانه خود آورد . ( 1 )

مسعودي مي نويسد : عمر از اين ازدواج طرفي نبست و داراي فرزند نشد . ( 2 )

در كنار اين رخداد ، بسياري از مورخان و رجال نويسان مطالبي را متذكر شده اند كه


45


هيچ گاه قابل پذيرش نبوده و با كرامت و عفت خاندان رسالت سازگار نيست . از اين گذشته ، اسانيد آن ها نيز مخدوش و مردود است ، و لذا ما از آوردن آن ها خودداري مي كنيم .

مترجم در پاورقي آورده است : طبق نقل طبري ( 1 ) ، اين ازدواج در سال هفده هجري رخ داده است .

ولي نظر مترجم را به يك نكته جلب مي كنم و آن اين كه طبري اين رويداد را از سيف بن عمر كه فردي كذاب و دروغ پرداز است ( 2 ) نقل مي كند . آفرين بر اين نوع تحليل !

امام صادقعليه السَّلام نوه ابوبكر

جناب درويش مي نويسد : امام جعفر صادقعليه السَّلام فرمودند : « ولدني أبو بكر مرّتين » ؛ نسب من از دو طريق به ابي بكر مي رسد :

* از جانب مادرم امّ فروه كه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است .

* از طرف مادر امّ فروه كه مادر بزرگ من و او دختر عبدالرحمان بن ابي بكر است .

سپس مي گويد : اين جمله را كليني در كافي و ابن عنبه در عمدة الطالب آورده است .

تحليل

انتظار ما از جناب صالح درويش اين است كه در نقل مصادر دقت كند و تا مطلبي را با چشم خود در كتابي نديده ، به آن نسبت ندهد .

در حالي كه جمله مورد نظر او ، « ولدني أبوبكر مرّتين » در كتاب كافي كليني نيست ، بلكه مؤلف كافي ، خود نسبت حضرت را بيان مي كند و مي نويسد : مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد و مادر امّ فروه اسماء بنت عبدالرحمان بن ابي بكر است . بدون اين كه اين مطلب را به امام صادقعليه السَّلام نسبت دهد و بدون اين كه حضرت به اين انتساب افتخار كند و بگويد « ولدني أبوبكر مرّتين » .

ابن عنبه در كتاب « عمدة الطالب » ، جمله مزبور را از امام صادقعليه السَّلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود : « ولدني أبوبكر مرّتين » ( 1 ) ولي هيچ سندي ارائه نمي دهد .

چگونه با حديث مرسل و بدون سند ، مي توان بر مطلبي استدلال كرد ؟ همچنين اربلي در كشف الغمه از كتاب عبدالعزيز الأخضر الجنابذي ( 2 ) ، كه يكي از علماي اهل سنت است ،


46


نقل مي كند و مي گويد : « قالَ جعْفر : ولقَدْ ولَدني أبو بكر مَرّتين » . (   )

اوّلاً ناقل حديث فردي سني است و گفتار او در مقام « احتجاج » ، براي شيعه حجت نيست .

وثانياً به فرض حجت بودن روايت كاملاً بي سند و در اصطلاح ، حديث مرسل است و حديث مرسل و فاقد سند ، فاقد حجيت و غير قابل احتجاج است . آيا مي توان با يك حديث بي سند بر يك اصل عقيدتي استدلال كرد ؟

شما نبردهاي خونين و كشمكش  هاي روشن را كه بعد از سقيفه رخ داده ، ناديده مي گيريد و به يك حديث بي اصل و اساس استدلال مي نماييد و مي خواهيد بر اين گذشته تلخ سرپوش بگذاريد ؟ ! همان مطلبي كه به ما توصيه كرديد ، كاش خود نيز به آن عمل مي كرديد و اصولاً وارد اين مسائل تاريخي نشده و شكاف را از اين عميق تر نمي كرديد .

9

شفقت و محبت ميان صحابه

نويسنده كتاب « وحدت و شفقت » در اين بخش ، در زندگي صحابه و جهاد آنان ، به طور گسترده سخن گفته و با آياتي كه بعداً به تحليل مفاد آن ها مي پردازيم ، بر مدعاي خويش استدلال كرده است . پيش از نقل آياتِ مورد نظر ، نكاتي را متذكر مي شويم :

1 . از سخنان نويسنده برمي آيد كه شيعه نسبت به تمام صحابه بي مهر است و كوچك ترين علاقه اي به آن ها ندارد ، در حالي كه اين اشتباهي بزرگ است كه سلف او مرتكب شده و او نيز از آن ها پيروي كرده است و لذا اين تصوّر در ذهن بسياري از اهل سنت وجود دارد كه شيعه صحابه را سبّ مي كنند و گويا سبّ صحابه نشانه تشيع است !

چنين افترا و تهمتي قرن ها است كه بر افكار آنان حكومت كرده و پاك كردن چنين تهمت از اذهان ، نياز به برنامه ريزي دارد كه بايد به مرور زمان انجام گيرد .

2 . چگونه مي توان گفت كه شيعه نسبت به مجموع صحابه بدبين است ، در حالي كه بزرگان شيعه جزو صحابه پيامبرند و مقصودم از پيشگامان تشيّع تنها سلمان و مقداد و ابوذر و


47


عمار و جابر نيست ؛ زيرا متجاوز از صد و پنجاه نفر از صحابه پيامبر از پيشكسوتان تشيع و پيشتازان آن بودند و با نقل اسامي آنان ، سخن به درازا مي كشد . علاقه مندان مي توانند براي آگاهي از اين اسامي و حالات آنان به دو كتاب مراجعه كنند . ( 1 )

با اين وصف ، اين افراد نا آگاه چگونه قلم به دست گرفته ، تشيّع را به معناي سبّ صحابه معرفي مي كنند ؟ !

  . اگر شيعه درباره برخي از صحابه سخني دارد ( آن هم با مدرك ) مربوط به تعدادي از آنهاست كه خلافت را بر خلاف سفارش پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم قبضه كردند و اهل بيت را از حقوق الهي محروم ساختند و شمار آن ها تقريباً از تعداد انگشتان تجاوز نمي كند و امّا نسبت به بقيه نظر خاصي ندارد و درباره آنان مي گويد :

« اللّهمّ >>اغْفِرْ لإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإِيمان<< » .

4 . نويسنده ، در مورد ستايش صحابه به صورت گزينشي عمل كرده و آياتي را كه از آن ها به صورت جمعي ( نه تك تك ) ستايش مي كند ، وارد بحث نموده است ، امّا آياتي را كه برخي از آنها را نكوهش كرده ، به ميان نمي آورد .

چنين نويسنده اي مانند آن قاضي است كه از پرونده اي قطور ، تنها آنچه نظر او را تأمين مي كند مطرح نمايد و در مورد برگ هايي كه بر خلاف نظر اوست ، سكوت كند . جناب شيخ صالح درويش قاضي دادگاه عمومي قطيف است . اميد است ان شاء اللّه در دادگاه قطيف پرونده ها را اين چنين بررسي نكند ، بلكه همه برگ ها را مطالعه كرده و آنگاه در باره اش تصميم  بگيرد !

5 . وي به برخي آيات استناد مي كند كه مربوط به عموم مؤمنان و مسلمانان از زمان پيامبر تا روز رستاخيز است ، ولي بر اثر پيش داوري در باره صحابه ، همگي را بر آن ها تطبيق مي كند .

6 . آياتي كه درباره ياران پيامبر آمده و به نوعي آنان را ستايش مي كند ، يك ستايش جمعي است و ارتباطي به يكايك آنان ندارد . اگر فرمانده پادگاني مجموع زير دست هاي خود را به شجاعت و دلاوري توصيف كند ، تعريف او مربوط به كساني است كه در اين پادگان ؛ از افسر ، درجه دار و سرباز ، زندگي مي كنند و اين مانع از آن نخواهد بود كه در ميان چند هزار


48


نفر ، چند نفري نيز شايسته چنين تعريفي نباشند . آنچه مايه اشتباه است ، اين است كه وي اين نوع آيات را مربوط به تك تك افراد دانسته نه مجموع آن ها ، وناخود آگاه قرآن را به تناقض گويي متهم ساخته است ؛ زيرا همان قرآني كه از ياران رسول خدا ستايش مي كند ، از برخي ديگر نكوهش و ملامت كرده است كه نمونه هايي از آن ها را متذكر خواهيم شد .

با توجه به اين مقدمات ، به دلايل نويسنده درباره « عدالت همه صحابه » و يا « وجود الفت ميان صحابه و اهل بيت » مي پردازيم :

آيه نخست :

>> . . . وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً . . . << . ( 1 )

« . . . و نعمت ( بزرگ ) خدا بر خود را به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دل هاي شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد . . . ؟ ! » .

تحليل

شيوه نويسنده اين است كه آيات را مطرح مي كند ، امّا درباره چگونگي دلالت آن ها بر مدعاي خويش ، سخن نمي گويد .

اين آيه در نهايت بيانگر آن است كه خداوند در سايه اسلام ، ميان اوسيان و خزرجيان از انصار ، صلح و صفا پديد آورد و به نزاع هاي صد ساله آنان پايان داد و آنها را برادران ديني يكديگر ساخت . همچنين ميان مهاجرين و انصار الفت ايجاد كرد و همگان برادران يك خانواده شدند .

مقصود نويسنده از طرح اين آيه چيست ؟

آيا مقصود اين است كه آنان همگي تا پايان عمر به صورت انسان هاي عادل و پرهيزگار و پارسا باقي ماندند ؟ از آيه چنين مطلبي برداشت نمي شود . به گواه اين كه همين افرادي كه خداوند به آنان نعمت برادري بخشيد ، در سال هاي هفتم و هشتم هجرت ، در حالي كه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم خطبه جمعه مي خواند او را ترك كردند و به سوي كاروان تجارت شتافتند و به تعبير قرآن ، تجارت و لهو را بر استماع خطبه ها ترجيح دادند . ( 1 )


49


و اگر مقصود اين است كه آنان تا پايان عمر دست برادري به يكديگر دادند ، اين نيز بر خلاف واقع است . همان گروه برادر ! چه بسا خشم و غضب خود را نسبت به هم اظهار كرده و به ضرب و شتم يكديگر پرداخته اند و بلكه برخي از آنان در آينده زندگي خود ، به جنگ و ستيز با يكديگر برخاسته و يكديگر را به قتل رساندند .

سعد وقاص والي كوفه بود ، عثمان او را از ولايت عزل كرد و وليد بن عقبه را به جاي او معرفي كرد . عبداللّهبن مسعود وقتي از جريان آگاهي يافت ، حاضر نشد با « وليد » همكاري كند و كليدهاي بيت المال را ، كه خزانه دار آن بود ، به سوي او افكند و گفت : آيا شايسته است سعد وقاص عزل شود و وليد بن عقبه جاي او را بگيرد ؟ « وليد » جريان را به عثمان گزارش كرد و گفت : عبداللّه بن مسعود درباره تو بدگويي مي كند . عثمان فرمان داد او را روانه مدينه سازند . آنگاه كه وارد مدينه شد ، عثمان بالاي منبر خطبه  مي خواند . وقتي از حضور عبداللّهبن مسعود در مسجد آگاه شد درباره اش چنين گفت :

« ألا إنّه قَدْ قدمتْ عليكم دويبةُ سوء ، مَنْ يمشي علي طعامِه ، يقيءُ ويَسلَح » .

« اي مردم ، آگاه شويد ، جانور ريز و نامطلوبي وارد مدينه شد ، كسي كه در ميان غذاي خود راه مي رود استفراغ مي كند و فضله مي ريزد ! »

در اين هنگام ابن مسعود از دور فرياد زد : من چنين نيستم . من يار رسول اللّه در روز بدر و بيعت رضوان بودم .

عايشه از حجره خود با صداي بلند گفت : عثمان ! اين سخن را درباره يار پيامبر خدا مي گويي ! ؟

عثمان فرمان داد عبداللّه را از مسجد بيرون كنند . يكي از كاركنان دربار عثمان ، ابن مسعود را بر زمين كوبيد و دنده هايش را شكست . ( 1 )

اينان همان كساني هستند كه خداوند ايشان را برادر يكديگر خواند و جناب شيخ صالح درويش مي پندارد كه همه آنان ، تا پايان عمر پاسدار حقوق اخوّت ديني بودند .

و در اين ميان ، تنها عبداللّه بن مسعود نبود كه او را با ضرب و شتم از مسجد بيرون انداختند ، بلكه عمار ياسر ، ( 2 ) ابوذر و شخصيت هاي ديگر ، به وسيله كاركنان عثمان مورد اهانت و ضرب و شتم واقع شدند و اخوت اسلامي ، جاي خود را به عداوت و كينه داد !


50


برادر ديني بودن ، دليل بر رعايت حقوق نيست

خداوند با آيه ياد شده ، بر صحابه منت مي گذارد و مي فرمايد : شما در سـايه اسـلام برادران يكديگر شديد و در آيه ديگر همه مؤمنان را برادر يكديگر مي خواند و مي گويد : >>إِنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَة<< ( 1 ) ؛ ولي آيا همه مؤمنان به اين حكم الهي گردن نهادند و در طول چهارده قرن ، هيچ جنگ و خونريزي در ميان آنان رخ نداد ؟ قضاوت با خواننده گرامي است .

حكم الهي مسأله اي است ، عملكرد مسلمانان مسأله ديگر ؛ و چه بسا اين دو با يكديگر تفاوت بسيار پيدا كنند و به تعبير نويسند ه اي : « الإسلام شيء ، والمسلمون شيء آخر » . جاي بسي شگفت است كه قاضي محكمه قطيف ، از يك حكم تكليفي ، وضع خارج را پيش بيني مي كند و مي گويد : چون در سايه اسلام برادران ديني شدند ، پس به يكديگر تعرض نمي  كردند و ستم روا نمي داشتند ! در واقع نويسنده چشم خود را بر تاريخ قطعي و گفته هاي بزرگان همكيش خود مي بندد .

آيه دوم :

>>وَإِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ<< . ( 1 )

« و اگر بخواهند تو را فريب دهند ، خدا براي تو كافي است ، او همان كسي است كه تو را با ياري خود و مؤمنان تقويت كرد . »

آيه سوم :

>>وَ الَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ اَنْفَقْتَ مَا فِي الأَرضِ جَميعاً ما اَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكنَّ اللّهَ أَلَّف بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ<< . ( 2 )

« و دل هاي آن ها را با هم الفت داد ! اگر تمام آنچه را كه در روي زمين است ، صرف مي كردي كه ميان دل هاي آنان الفت دهي نمي توانستي ، ولي خداوند در ميان آن ها الفت ايجاد كرد . او توانا و حكيم است ! »

نويسنده ، مضمون هر دو آيه را با هم تلفيق كرده و چنين نتيجه مي گيرد : خداوند متعال فضل خودش را بر پيامبرش و صحابه ياد مي آورد . فضل او چيست ؟ تأييد و نصرت و ياري از جانب خودش به وسيله مؤمنين . كدام مؤمنين ؟ كساني كه خداوند در ميان دل هاي آنان الفت و


51


محبت انداخت ، كه اگر پيامبر تمام آنچه در زمين از مال و ثروت وامكانات وجود دارد ، به كار مي بست ، هرگز نمي توانست ميان دل هاي آنان الفت و محبت ايجاد كند ( 1 ) .

تحليل

جاي ترديد نيست كه آيين اسلام وحدتي در دل هاي مردم آن زمان پديد آورد ؛ زيرا همگان را به خداي واحد و روز جزا معتقد ساخت و بشر را مسؤول اعمال خويش معرفي كرد . اين نوع وحدت فكري و قلبي ، سبب الفت و يگانگي شد و در جهاد با كفر او را ياري كردند . اين مطلبي نيست كه بر كسي پنهان بماند و با دو آيه كريمه بر آن استدلال شود .

سخن در جاي ديگر است ، آيا آنان پس از رحلت پيامبر خدا به همان الفت و مهرباني باقي ماندند و يا اين كه آز و طمع در غنايم و مناصب ، بر وحدت و الفت آنان ضربت محكمي وارد ساخت ؟

اتفاقاً قرآن مجيد آنان را از چنين آينده اي تلخ بيم مي دهد . گويا پيش بيني مي كند كه در آينده دچار چنين مشكلي خواهند شد ؛ چنان كه مي فرمايد :

>>وَما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ علي اَعْقابِكُمْ وََمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيئاً وَسَيَجْزي اللّهُ الشاكرينَ<< . ( 1 )

« محمدصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نيست مگر فرستاده خدا و پيش از او فرستادگان ديگري نيز بودند . آيا اگر او بميرد و يا كشته شود ، شما به عقب برمي گرديد ؟ ( و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود ؟ ) و هر كس به عقب بازگردد ، هرگز به خدا ضرري نمي زند و خداوند به زودي شاكران ( و استقامت كنندگان ) را پاداش خواهد داد . »

اين آيه به روشني بيان مي كند كه زمينه بازگشت به دوران جاهليت در ميان ياران او قابل انكار نبود و لذا قرآن هشدار مي دهد كه مبادا با وفات پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم و يا قتل او به دوران جاهليت بازگرديد . سپس يادآور مي شود كه عقبگرد افراد به چنين عصري ، به خود آنان ضرر مي زند ، نه به خدا ؛ و تلويحاً مي رساند كه در ميان ياران پيامبر خدا ، مردان دلباخته  به دين هستند كه با پايمردي تمام در راه دين ثابت مي مانند و خدا آنان را پاداش مي دهد .

بنابراين ، دو آيه مورد نظر نويسنده ، ناظر به عصر رسول اللّه و آيه سوم ناظر به عصر پس


52


از رحلت آن حضرت است و اين دو با هم كوچك ترين منافاتي ندارد و از نظر اصول تاريخي ، نمي توان حالت جمعي را در شرايطي ، گواه بر حالت آن جمع در زمان هاي ديگر گرفت .

پس از درگذشت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم بر اثر فتوحات ، غنايم جنگي به مدينه سرازير گرديد و روح پارسايي و آخرت گرايي در بسياري از ياران پيامبر به دنياگرايي و ثروت اندوزي تبديل شد ؛ به گونه اي كه طلاهايي كه از عبدالرحمن بن عوف به عنوان ارثيه برجاي مانده بود ، با تبر شكستند و ميان ورثه تقسيم كردند ( 1 ) ولي در همين احوال ابوذر غفاري ، صحابي بزرگوار رسول خدا ، در ربذه از تشنگي و گرسنگي و گرماي جان سوز ، جان به جان آفرين سپرد .

شاهدي از گفتار پيامبر خدا

پيشتر گفتيم آنچه دو آيه مورد نظر او از آن حكايت مي كند ، مربوط به عصر پيامبر خداست ، ولي پس از رحلت آن حضرت ، اوضاع دگرگون شد ، و خود پيامبر نيز از اين جريان بيم داشت و گويا به نور الهي اين وضع را پيش بيني مي كرد كه ياران وي به خاطر كشمكش در امور دنيوي ، خون يكديگر را خواهند ريخت ، چنان كه فرمود :

« لا ترجِعُوا مِنْ بَعدي كُفّاراً يضربُ بَعضُكُمْ رِقابَ بَعض » . ( 1 )

« بعد از من در عداد كافران قرار نگيريد كه برخي گردن برخي ديگر را بزنند . »

پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم از آينده دلخراش عمار ياسر گزارش مي كند ، آنجا كه مي فرمايد :

« تقتلك الفئة الباغية » ؛ « گروه ستمگر تو را مي كشند . » ( 2 )

در رأس اين ستمگران ، يكي از ياران پيامبر و به قول شما « سيدنا معاوية ! » و فردي كه عمار را كشت يكي ديگر از صحابه حضرت به نام « ابو الغادية الجهني » بود .

بنابراين ، چگونه مي توان گفت آن الفت و شفقت ، در ميان صحابه پيامبر به صورت دست نخورده و ثابت باقي ماند ؟ اگر واقعاً تمام صحابه پيامبر لباس عدالت بر تن كردند و گردي بر آن ها ننشست ، پس چرا در عصر عمربنخطاب ، مغيرة بن شعبه ( 1 ) كه امير كوفه بود ، به زنا متهم شد و سه نفر از شهود بر عمل زشت او شهادت دادند ، وقتي نوبت به چهارمي رسيد با



لطايف الحيل او را از شهادت دادن باز داشتند ؛ زيرا قاضي محكمه كه خود عمر بود گفت : مردي را نبينم كه خدا بر زبان او چيزي را جاري سازد كه فردي از مهاجران را رسوا كند . ( 2 )

اينها نمونه هاي كوچكي است از كارهاي زشت برخي از صحابه و نمونه اي از جدال و نزاع آنهاست و گردآوري همه اين مسائل كتاب جداگانه اي مي طلبد و هدف ما تنها ذكر چند نمونه است .

در بيان ميزان پرهيزگاري برخي از صحابه ( نه همه آنها ) همين بس كه نزديكي با همسر در ماه مبارك رمضان مطلقاً ( شب و روز ) حرام بود ، ولي برخي از آنان تحريم الهي را ناديده گرفته و به خويش خيانت مي كردند ، وحي الهي پس از گزارش خيانت آنان ، تحريم را به روز منحصر كرد و تمتع را در شب آزاد اعلام نمود ، چنان كه مي فرمايد :

>>أُحلّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصّيامِ الرَّفَثُ إِلي نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَأَنْتُم لِباسٌ لَهُنّ عَلِمَ اللّهُ أَنّكُمْ كُنْتُمْ تَختانُونَ أَنفسَكُمْ . . . << . ( 1 )

« آميزش با همسرانتان در شبِ روزهايي كه روزه مي گيريد ، حلال است . آن ها لباس شما هستند و شما هم لباس آن ها خداوند مي دانست كه شما به خود خيانت مي كرديد ( كار ممنوع را انجام مي داديد ) » .

برخي تصور مي كنند صحابه پيامبر ، چه آنان كه نام و نشانشان در كتب رجال آمده و يا آن ها كه نام و نشانشان به دست نيامده است ، فرشته و يا مافوق انسانند و در طول مدت زندگي گردي بر دامن آن ها ننشسته است . من به آن ها سفارش مي كنم كه تاريخ زندگي افراد ذيل را مطالعه كنند :

1 . ماعز اسلمي

2 . حاتم بن ابي بلتعه .

  . حرقوص بن زهير سعدي كه در بيعت رضوان حضور داشت وبعداً رهبر خوارج شد .

4 . حارث بن سويد بن صامت كه در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه اُحد مسلماني را به خاطر خوني كه در جاهليت ريخته شده بود ، كشت .

5 . عبداللّه اخطل كه بعدها مرتد شد .


54


6 . گروهي از صحابه كه در اُحد و حنين از جبهه جنگ گريختند .

7 . عايشه و پارس كردن سگ هاي منطقه حوأب بر شتر او

8 . ابوالغادية الجهني قاتل عمار .

بررسي زندگي آنان ثابت مي كند كه صحابه پيامبر ، تافته جدا بافته اي نبودند . آنان اين افتخار را داشتند كه نور الهي را ديده و همنشين پيامبر بودند ، ولي هرگز همگي لباس عصمت و يا تقوا و عدالت نپوشيدند كه آنان را در طول عمر بيمه كند .

اصولاً در تاريخ هيچ ملتي چنين نيامده كه ياران يك پيامبر الهي ، به مجرد رؤيت يا معاشرت مختصري با او ، به صورت يك انسان والا درآمده باشند .

آيه چهارم

>>لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَيَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون<< . ( 1 )

« آن اموال [ فيء ] ، خاص بينوايان هجرت كرده اي است كه از خانه هايشان و اموالشان رانده شده اند ، در حالي كه از خداوند ، فضل و خشنودي مي جويند و [ دين ] خدا و رسولش را ياري مي دهند . هم اينان اند كه راستگويند . »

جناب شيخ صالح در ذيل اين آيه مي نويسد :

« روشن است كه اين الفت و محبت و همدلي و صميميت ، در اعماق دل هاي پر نور صحابه ريشه داشته است و هم چنان كه مي دانيد صفات والايي همچون ايثار و فداكاري و اخوت و برادري ، دوستي وصميميت ، و پيوند پر عاطفه الفت و محبت همگي با آيات صحيح قرآن ثابت شده كه مجموعاً فضاي سرشار از محبت ميان صحابه را ترسيم مي كند . . . در آيه گذشته اگر دقت كنيد مي بينيد كه در آن ، اثبات محبت انصار با مهاجرين است . » ( 2 )

تحليل

آنچه نويسنده در ذيل آيه آورده ، كوچكترين ارتباطي به مضمون آيه ندارد و جز يك تفسير به رأي ، چيز ديگري نيست . خدا انسان را از پيامدهاي پيشداوري باز دارد كه چگونه براي اثبات مدعاي خود ، به تحريف مفاد آيه پرداخته و چيزهايي را بيان مي كند كه در آيه اصلاً


55


وجود ندارد .

اكنون مضمون آيه را ، با توجه به شأن نزول آن كه در تفاسير روايي آمده است ، روشن مي كنيم :

پيامبر گرامي قبايل بني نضير و بني قينقاع را كه يهودي بودند ، به خاطر توطئه هايي كه بر ضد اسلام و مسلمين انجام مي دادند از مدينه بيرون راند ؛ زيرا در يك قرارداد خصوصي با اين قبايل از آن ها پيمان گرفت كه بر ضد اسلام و مسلمين توطئه نكنند ، ولي آنان پيمان خود را شكستند و به توطئه چيني پرداختند . پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم طبق پيمان آن ها را از مدينه بيرون راند و زمين هاي آنان را ميان مهاجران تقسيم كرد . آنگاه كه نوبت به بني قريظه رسيد ، آن ها نيز مانند دو قبيله پيشين پيمان شكني كردند وبه حكم قاضي كه خود انتخاب كرده بود ، محكوم به اعدام شدند و زمين هاي آن ها نيز ميان مهاجران تقسيم شد . پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در اين تقسيم مهاجران را بر انصار مقدم داشت .

علت تقديم مهاجران بر انصار اين بود كه مهاجران از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شدند و با فقر و تهيدستي در مدينه زندگي مي كردند ، در حالي كه انصار داراي زمين و مكنت بودند . اين كار بر انصار سنگين آمد و تصور كردند كه پيامبر به خاطر رابطه خويشاوندي با مهاجران ، آنان را بر انصار مقدم داشته است و لذا آيه براي روشن كردن ديدگاه پيامبر فرود آمد و فرمود : >>لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَيَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ<< .

بنابراين ، اين آيه براي روشن كردن اذهان انصار است ، نه براي اين كه ثابت كند ميان آنان كمال الفت و محبت و همدلي وجود داشته است . بنابر نقل طبري ، وقتي پيامبر اموال بني النضير را ميان مهاجران تقسيم كرد ، برخي از انصار درباره رفتار پيامبر سخن گفتند ، خدا آنان را با اين آيات ، مورد عتاب قرار داد . ( 1 )

سيوطي نقل مي كند كه انصار به پيامبر گفتند : « اموال بني النضير را ميان ما و برادران مهاجرمان به طور مساوي تقسيم كن . . . . » ( 2 )

و لذا آيه بعدي براي ترميم قلوب انصار به مدح آنان پرداخته كه آنان نيز سهمي در پيشبرد اسلام داشته اند و پيش از هجرت پيامبر ، ايمان آورده و مدينه را براي ورود او و ديگران


56


آماده ساخته اند ، سپس آنان را به اموري توصيف مي كند تا آنان را براي پذيرش اين اوصاف آماده سازد ، آنجا كه مي فرمايد :

>>وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَالإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ<< . ( 1 )

« و كساني كه در اين سرا ( مدينه ) و سراي ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كساني را كه به سويشان هجرت كرده اند ، دوست مي دارند ، در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمي كنند و آن ها را بر خود مقدم مي دارند ، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند . كساني كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند ، رستگارند » .

آيه دوم بيانگر سه مطلب است :

1 . « انصار ، مهاجران را دوست مي دارند .

2 . در دل خود به آنچه به آن ها داده شده ، احساس نياز نمي كنند .

  . آنان را بر خويش مقدم مي دارند » ؛

ولي در حقيقت اين « إخبار » نيست ، بلكه « انشاء » و نوعي تكليف است ؛ يعني بايد چنين باشند . اين مطلب به سان اين است كه فردي به فرزند خود بگويد : « پسرم نماز مي خواند » او از نمازگزاري فرزندش خبر مي دهد ، در حالي كه مقصود ، تكليف او به نماز است .

علماي بلاغت معتقدند كه جمله خبريه ، در دلالت بر الزام بالاتر از جمله انشائيه است .

بنابراين ، آيه جنبه تربيتي دارد ، نه هدف توصيفي ؛ و لذا طبري نقل مي كند كه خدا آنان را با اين آيات توبيخ مي كند ، به ويژه كه لفظ « حاجت » در آيه به « حسد » تفسير شده است .

اين دو آيه و همچنين آيه بعدي ( 1 ) حاكي از وجود زمينه هايي براي شكاف و اختلاف است كه همواره در جامعه مهاجر و انصار وجود داشته و وحي الهي پيوسته در صدد پر كردن اين شكاف ها و از بين بردن زمينه هاي اختلاف بوده است .

اين ماجرا ( اعتراض انصار بر رفتار پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در تقسيم غنايم و ترجيح قريش بر آنها ) يك بار ديگر در غزوه حنين تكرار شد ؛ زيرا پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و


57


سلَّم غنايم فراواني را به ابوسفيان و امثال او داد . اين رفتار پيامبر مايه ناراحتي انصار شد . پيامبر گرامي از طريق مذاكره و دلجويي ، كدورت آنان را برطرف كرد و فرمود :

« اي گروه انصار ، چرا از مختصر مالي كه به قريش دادم تا آن ها در اسلام استوار گردند و شماها را به اسلام خود واگذار نمودم ؛ دلگير شديد ؟ آيا راضي نيستيد كه ديگران شتر و گوسفند ببرند و شما پيامبر را همراه خود ببريد ؟ به خدا سوگند اگر همه مردم به راهي بروند و انصار به راه ديگر ، من راه انصار را انتخاب مي كنم » . سپس براي انصار و فرزندان انصار طلب رحمت نمود . سخنان پيامبر ، آن چنان عواطف انصار را تحريك كرد كه همگي گريه كنان گفتند : اي پيامبر خدا ! ما به قسمت خود راضي هستيم و كوچك ترين گله اي نداريم . ( 1 )

داستاني جالب !

نويسنده در بخشي از كتاب خود آورده است : اكنون به داستان ذيل ، كه علي اردبيلي در كتاب « كشف الغمه » نقل كرده ، توجه كنيد : از امام زين العابدين علي بن الحسينعليمها السَّلام روايت است كه فرمود : « گروهي از مردم عراق خدمت حضرت آمدند و از ابوبكر و عثمان در محضر ايشان نكوهش كردند . وقتي صحبتشان تمام شد ، حضرت سجاد عليه السَّلام فرمود : ممكن است به من بگوييد كه آيا شما از مهاجرين اوّلين هستيد كه خداوند درباره آنان فرمود : >>الّذينَ أُخرجوا من دِيارهم . . . << ؟

گفتند : خير ، سپس پرسيد : شما از آنها هستيد كه خداوند درباره ايشان فرمود : >>الّذين تبوؤا الدار والإيمان<< ؟

گفتند : خير .

فرمود : پس وقتي اعتراف كرديد كه از دو گروه اوّل نيستيد ، گواهي مي دهم از كساني هم نيستيد كه خداوند درباره آنان فرمود :

>>وَالّذين جاءوا مِنْ بَعْدِهِم يَقُولونَ رَبَّنا اغْفِر لنا ولاخواننا . . . << .

« آنان كه پس از ايشان آمدند ، مي گويند : پروردگارا ! ما را و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفته اند بيامرز . »

سپس فرمود : برخيزيد و از اينجا برويد !


58


تحليل

اوّلاً مؤلف كتاب كشف الغمه ، علي بن عيسي اربلي است نه علي اردبيلي و اين حاكي از آن است كه مؤلف ، شخصاً به كتاب مراجعه نكرده و مطلب را به نقل از ديگران آورده است .

با فرض اين كه كه وي به مصدر داستان مراجعه كرده و تبديل « اربلي » به اردبيلي غلط مطبعي است ، بايد گفت كه مؤلف كشف الغمه خبر را از كتاب حلية الأولياء ( 1 ) در شرح حال امام سجادعليه السَّلام گرفته است و آن را با سندي از امام سجادعليه السَّلام نقل مي كند . اتفاقاً در سند آن ابراهيم بن قدامه جمحي است كه مي گويند : « مدني لا يُعرف » ، فرد مجهول و ناشناخته اي است حتي ذهبي از وي خبري نقل مي كند و مي گويد : « وهو خبر منكر » . ( 2 )

آيا صحيح است با يك چنين خبري كه از يك كتاب مخالف نقل شده ، نه موافق ؛ آن هم با سند انسان مجهول ، بر عقيده و انديشه اي استدلال نمود ؟ !

شما ديگران را نصيحت مي كنيد كه به تاريخ مراجعه نكنند و اگر مراجعه كردند سند را ببينند ، ولي خود به اين نصيحت عمل نمي كنيد .

ثانياً : سيوطي اين داستان را از ابن عمر ، به دو صورت نقل مي كند ؛ گاهي مي گويد : عبداللّه بن عمر شنيد كه مردي درباره مهاجران بدگويي مي كند ؛ و گاهي مي گويد : ابن عمر شنيد مردي از عثمان بدگويي مي كند . او آيات سه گانه را به نحوي كه گذشت براي او تلاوت كرد . ( 1 )

گويي داستان سرايي كه اين قصه را ساخته ، گاهي آن را به حضرت سجاد و بار ديگر به عبداللّه بن عمر نسبت داده است . ( 2 )

گواهي از نهج البلاغه

مؤلف خطبه اي را از نهج البلاغه نقل كرده كه امام عليعليه السَّلام در آنجا ياران پيامبر خدا را چنين توصيف مي كند :

« لَقَدْ رَايْتُ أَصحابَ مُحَمّدصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فَما أري أَحداً يُشْبههم مِنْكُمْ لَقَدْ كانُوا يُصْبِحُون شُعْثاً غُبراً وَقَدْ باتُوا سُجَّداً وَقِياماً يُراوِحُونَ بَيْنَ جِباهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ يَقِفُونَ عَلي مِثل الجَمرِ مِنْ ذِكْر مَعادِهِمْ . . . . » ( 1 )


59


« همانا ياران پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم را ديدم ، كسي را نمي بينم كه همانند آنان باشد . روز را ژوليده مو و گردآلود به شب مي رسانند و شب را به نوبت در سجده يا قيام به سر مي بردند ، گاه پيشاني بر زمين مي ساييدند و گاه گونه بر خاك ، از ياد معاد چنان ناآرام مي نمودند كه گويي بر پاره آتش ايستاده بودند . . . » .

تحليل

اوّلاً ، بايد ديد آيا امام عليعليه السَّلام در مقام ستايش همه ياران پيامبر است و مي خواهد همه صحابه را ، از پانزده هزار نفر شناخته شده تا صد هزار صحابي ناشناخته به عدالت توصيف كند ، و يا درباره گروه خاصّي سخن مي گويد ؟ يعني « آنان كه روز را گردآلود به شب مي رساندند و شب نيز به نوبت در سجده يا قيام به سر مي بردند . گاه پيشاني بر زمين مي سودند و گاه گونه بر خاك . ياد معاد آنان را چنان ناآرام مي كرد كه گويي بر پاره آتش ايستاده اند ! »

همگي مي دانيم اين خصايص و ويژگي ها از آن برخي صحابه است نه همگان ؛ زيرا قطعاً گروه هاي زير را شامل نمي شود :

1 . اعراب باديه نشين .

2 . كساني كه تا آخرين لحظه با پيامبر جنگيدند ، آن گاه كه مغلوب شدند ، پيامبر آنان را بخشيد و آزاد كرد .

  . مرتدين و كساني كه پس از رحلت پيامبر از دين برگشتند .

اين سه گروه تا آخر ، عمر داراي چنين صفاتي نبودند .

شما اگر مايليد اين افراد را بشناسيد ، ما اكنون نمونه هايي از آن افراد مورد نظر امام را نام مي بريم :

1 . مصعب بن عمير قرشي از قبيله بني عبدالدار .

2 . سعد بن معاذ انصاري ، از اوسيان .

  . عبداللّه بن رواحه انصاري ، از خزرج .

4 . جعفر بن ابي طالب از بني هاشم .


60


5 . عمار بن ياسر .

6 . ابوذر غفاري .

7 . مقداد بن اسود كندي

8 . خبّاب بن ارت .

و مانند آنان ، كه غالباً اصحاب صفه و فقيران جامعه بودند .

اميرمؤمنان درباره اين گروه سخن مي گويد ، نه درباره يكايك صحابه ، تا آن را سند تقوا و عدالت همه صحابه بدانيم .

ثانياً : ما نسبت به صحابه سخني نداريم و يكي از تهمت هاي ناروا اين است كه شيعه را با ويژگي « دشنام » به صحابه معرفي مي كنند ، بلكه ما معتقديم هر فردي كه با پيامبر مصاحبت داشته و نور وحي و نبوّت را از نزديك مشاهده كرده ، به ويژه آنان كه در نبردهاي بدر و اُحد و احزاب ، در ركاب پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم شمشير زده اند ، همگي محترم اند .

ولي اين مقام و منزلت نبايد مانع از آن شود كه ما همه اعمال آنان را درست بدانيم و بر تمام رفتارهاي آنان صحّه بگذاريم ، حتي آن جا كه آشكارا كاري بر خلاف شرع انجام دهند و يا خون پاكي را بريزند .

اگر امام زين العابدينعليه السَّلام در باره صحابه پيامبر دعا مي كند ، گروه خاصّي را در نظر مي گيرد و مي فرمايد :

« اللّهُمَّ وَاصْحابُ مُحَمَّد خاصَّةً الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحابَةَ وَالَّذِينَ أَبْلُوا الْبَلاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ » . ( 1 )

« پروردگارا ! ياران محمدصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به ويژه آنان كه با او به نيكي همنشيني كرده اند و در راه ياري او به خوبي امتحان داده اند . . . . »

نتيجه اين كه نمي توان با اين دعاها و ستايش ها ، لباس قداست بر دامن تك تك آن ها پوشانيد و آنان را مافوق نقد و بررسي دانست ، بلكه بايد گفت همنشيني با پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم زمينه ساز فضيلت و كرامت است ، مشروط بر اين كه عمل خلافي از آنان سر نزند .


61


مقام صحابه بالاتر از مقام پيامبر نيست . خدا به پيامبر بزرگوارش چنين خطاب مي كند :

>>لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين<< . ( 1 )

« اگر مشرك شوي ، اعمال نيك تو باطل مي شود و از زيانكاران خواهي بود . »

مسلّماً پيامبر ، معصوم از گناه و خطاست ، ولي در عين حال ، خدا با اين ضابطه به من و شما تفهيم مي كند كه نبايد افرادي را فوق انسان ها بدانيم و همه كارهاي آنان را صحيح بشماريم .

شگفت اينجاست كه پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم مي فرمايد : « قاتل عمار در آتش است » و يكي از اصحاب پيامبر به نام ابوالغاديه جهني او را مي كشد ، به جاي اين كه او را اهل آتش بدانند ، مي گويند :

« إنّه كان متأوّلاً وللمجتهد المخطئ أجر » . ( 1 )

« او حديث پيامبر را تأويل كرد و مجتهد به خطا رفته ، اجر و پاداش دارد » .

شگفتا ! يك صحابي خون صحابي ديگر را مي ريزد و او را اهل آتش مي داند ، با اين حال از نظر شما پاداش هم مي گيرد .

تاكنون گوش جهانيان اين مطلب را نشنيده كه فردي عمداً انسان بي گناهي را بكشد و مدعي شود كه من او را مهدورالدم مي دانستم و لذا او را كشتم ، بعد به او بگويند : دست شما درد نكند ! اين هم پاداش تو .

و تنها ابوالغاديه جهني چنين نبود ، بلكه مانند او در ميان صحابه پيامبر كم نيستند ، از باب نمونه :

* مسلم بن عقبه اشجعي از ياران پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم بود . ( 1 ) او وقتي از كشتار اهل مدينه فارغ شد سربازانش اموال مردم را سه بار غارت كردند . او به اين اكتفا نكرد و تصميم گرفت چنين بلايي را بر سر مردم مكه نيز بياورد ؛ زيرا مردمِ اين دو شهر ، زير بار حكومت امويان نمي رفتند . ( 2 )

* بسر بن ابي ارطاة ، از اصحاب پيامبر خداست ، او به دستور معاويه راهي يمن و حجاز شد و مأموريت يافت كساني كه اطاعت عليعليه السَّلام را به گردن دارند ، به سختي گوشمال دهد .


62


جرائمي را مرتكب شد كه ابن حجر مي گويد : بهتر است گفته نشود . يكي از جرائم او اين است كه : دو كودك عبيداللّه بن عباس را ، كه فرماندار علي در يمن بود ، سر بريد ! ( 1 )

گروه هاي مختلف صحابه

جناب شيخ درويش از روي عاطفه سخن مي گويد ، در حالي كه معتقد است آنان از نظر فضيلت و قداست داراي مراتب گوناگون هستند ، ولي همگي در قداست و پاكي ، مشترك  ند .

وي اگر فرصت مي يافت و آيات مربوط به صحابه را مطالعه مي كرد ، در اين انديشه تجديد نظر مي نمود ؛ زيرا قرآن آن ها را به گروه هاي مختلف تقسيم كرده كه برخي از آنان به كلّي فاقد فضيلت بودند و حتي شخصيتي صنفي داشتند .

اكنون به اين گروه ها ، به صورت موجز اشاره مي كنيم . خوانندگان گرامي مي توانند با مراجعه به تفسير آيات ياد شده در مورد آنان ، شناخت بيشتري پيدا كنند :

1 . منافقان شناخته شده . ( 1 )

2 . منافقان ناشناخته . ( 2 )

  . مسلمانان بيمار دل . (   )

4 . مسلمانان دهن بين . ( 4 )

5 . كساني كه عمل شايسته و ناشايست را به هم آميخته اند . ( 5 )

6 . كساني كه تا مرز ارتداد پيش رفته اند . ( 6 )

7 . كساني كه با پول ، دل آن ها به دست مي آيد . ( 7 )

8 . كساني كه در ميدان نبرد در برابر كافران پا به فرار مي گذارند . ( 8 )

9 . افرادي كه فاسق و نافرمانند . ( 1 )

10 . كساني كه اسرار پيامبر را فاش مي كنند . ( 2 )

11 . كساني كه پيامبر را آزار مي رسانند . (   )

12 . كساني كه پيامبر را در حال خطبه نماز جمعه رها كردند و در پي لهو و تجارت رفتند . ( 4 )



البته افراد نكوهش شده از صحابه در قرآن بيش از اين ها است ، ولي ما به همين دوازده گروه بسنده كرديم .

نتيجه اين كه صحابه پيامبر نيز به سان تابعان ، فرشته يا مافوق انسان نبودند ، بلكه همچون ديگر طبقات ، در ميان آنان ، صالحان و پاكان و انسان هاي وارسته اي بودند كه چه بسا اگر دعا مي كردند ، رحمت خداوند نازل مي شد ؛ و در عين حال در ميان آنان اين گروه دوازده گانه نيز ديده مي شدند كه هرگز نمي توان آن ها را عادل و پارسا ناميد ، ولي چون همگي نور خدا را ديده بودند ، از احترامي برخوردارند ، گرچه اين احترام نمي تواند توجيه گر كارهاي خلاف و نادرست برخي از آن ها باشد .

از اين بحث گسترده نتيجه مي گيريم كه :

1 . ياران پيامبر همگي از نظر تقوا و پيراستگي در يك درجه نبودند ، بلكه در ميان آنان متقي و غير متقي وجود داشت . وجود گروه هاي دوازده گانه گواه بر گفتار ماست .

2 . قرآن هرگز ما را از پژوهش درباره صحابه منع نكرده و اين كه اخيراً مي گويند ما نبايد در مورد كارهاي صحابه به بحث و بررسي بپردازيم ، بر خلاف آموزه هاي قرآن كريم است كه براي سرپوش نهادن بر اعمال ناصحيح گروهي از آنها مطرح مي شود . اگر واقعاً بحث و بررسي ممنوع بود ، چرا قرآن از آنان با اين صفات متضاد ياد كرده است ؟

  . از آن جا كه ما دين خود را از پيامبر و از طريق اين گروه مي گيريم ، به حكم خرد بايد دقت بيشتري كنيم تا آن را از سرچشمه پاك و زلال به دست آوريم .

4 . بر خلاف نظر عده اي كه مي گويند تفحص از صحابه موجب سست شدن پايه هاي دين مي گردد ، به عكس اين كار موجب تقويت دين مي شود ؛ زيرا پس از تحقيق روشن مي شود كه همه آنان يكسان نبوده اند و در ميان آنان ، شايستگان و نخبگان گران سنگي وجود دارند كه بايد دينمان را از آنان بگيريم .

5 . اگر عذر پيشين صحيح باشد ، بايد درباره تابعان نيز تحقيق نكنيم ، چون ما دين خود را از طريق تابعان از صحابه گرفته ايم .

6 . قرآن هرگز آنان را فوق انسان ندانسته و ما را از بحث و بررسي درباره آنها باز نداشته ، بلكه در مواردي به بحث و بررسي امر كرده است ؛ چنان كه درباره وليد بن عقبه ، كه خبر نادرستي


64


درباره قبيله بني المصطلق آورد ، مي فرمايد :

>>إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَباء فَتَبَيَّنُوا<< . ( 1 )

« اگر فاسقي گزارشي را آورد ، درباره آن تحقيق كنيد . »

7 . صحابه هرگز فوق قانون نبودند و رفتار آنان يكي از منابع تشريع و قانونگذاري نيست ، بلكه همگي بايد از قانون الهي پيروي كنند ، نه اين كه رفتار آنان تعيين كننده قانون باشد .

10

ثقل اكبر و ثقل اصغر

نويسنده محترم ، با ذكر عنوان فوق ، تقريباً تا آخر كتاب ، علاقه مندي خود را به اهل بيتعليهم السَّلام اظهار نموده و يادآور مي شود كه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به ما دستور فرموده كه به ثقل اصغر يعني اهل بيت ، به سان ثقل اكبر يعني قرآن ، چنگ بزنيم ، آنگاه درباره مفهوم اهل بيتعليهم السَّلام سخن مي گويد و اقوالي را درباره آل پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نقل مي كند و مي گويد : مراد بني هاشم و بني عبدالمطّلب است ، سپس اضافه مي كند : هيچ كتابي از كتب اعتقادي اهل سنت نيست ، مگر آن كه در آن نسبت به اهل بيت ابراز موالات و مودت شده است و سفارش پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كه فرمودند : « اُذكّرُكم اللّه في أهلِ بَيتي أُذكِّرُكُم اللّه في أهلِ بَيتي » . ( 1 )

تحليل

در اين كه برادران اهل سنت ، دوستداران اهل بيت هستند ، حرفي نيست ؛ زيرا محبت و مودّت آنان در قرآن و سنت وارد شده است . اكنون مي پرسيم : معناي مهر ورزيدن به آل رسول صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم چيست ؟

آيا مقصود تنها مهر قلبي و رواني است يا اين كه هدف از اين مودّت و محبّت برقراري رابطه با آنان و پيروي از آنها در زندگي است ؟ و به يك معني اخذ معارف و احكام از آنهاست ؛ زيرا در روايت مسلم ، پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به هر دو سفارش مي كند : به ثقل اكبر و ثقل اصغر و از اين كه ثقل اصغر در كنار قرآن آمده ، مقصود از سفارش به آن ها بهره گيري هدايتي است ، در اين صورت سؤال مي شود :


65


شما عزيزان كه ادعاي مهر و مودّت نسبت به آل رسول داريد ، چه مقدار از معارف و احكام را از آنها برگرفته ايد ؟

در صحيح بخاري حتي يك روايت از امام صادقعليه السَّلام نقل نشده ، در حالي كه از عمران بن حطان خارجي روايت آورده است . شما به تمام فقيهان مكه و مدينه ؛ از فقهاي هشت گانه مدينه گرفته تا اوزاعي و ابن ابي ليلي و غير آن ها مراجعه كرده ايد ، حال چه مقدار حديث از آل رسول صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در سنن و صحاح منعكس است ؟ از ابوهريره متجاوز از 5000 روايت نقل مي كنيد كه فقط پيامبر را حدود سه سال درك كرده است ، ولي اميرمؤمنان ، عليعليه السَّلام كه از دوران كودكي تا لحظه رحلت با پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم بود ، در مجموع صحاح و سنن ، بيش از 500 روايت نياورده ايد !

اگر واقعاً در اين دوستي پا برجا و استواريد ، مقداري از آموزه هاي اهل بيتعليهم السَّلام را در كتاب ها و سخنراني هاي خود بياوريد !

در تمام كتابخانه هاي مكه و مدينه ، كتابي كه بيانگر احاديث و روايات اهل بيتعليهم السَّلام باشد ، به چشم نمي خورد ، اگر هم شخصي اهدا كند ، به كراهت مي پذيرند در خزانه هاي مخفي و دور از دسترس خواننده نگه مي دارند .

سخن ديگر درباره مفهوم اهل بيت است ، كه از نظر شما همه بني هاشم و بني عبدالمطلب را فرا مي گيرد ، در اين جا ، نظر شما را به اين نكته جلب مي كنيم كه اگر مقصود از اهل بيت بستگان پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم است ، مسلّماً همگي بستگان پيامبر بودند و اگر مقصود اهل بيتي است كه در حديث ثقلين آمده ؛ يعني :

« إنّي تاركٌ فيكُمُ الثِّقلين ، كتابَ اللّه وعِتْرَتي أهل بَيتي ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا » .

« مردم ! من در ميان شما دو يادگار گرانبها مي گذارم ، تا زماني كه به آن دو چنگ بزنيد ، گمراه نمي شويد . »

در اين روايت اهل بيت در كنار قرآن آمده است و به حكم اين كه همسنگ قرآن هستند ، بايد مانند قرآن مايه هدايت و پيراسته از خطا باشند و مسلّماً همه بني هاشم و بني عبدالمطّلب از خطا معصوم نبوده و اشتباهاتي را مرتكب شده اند .

در اين قسمت بايد سراغ رواياتي برويم كه اهل بيت را معنا مي كند و درگذشته يادآور


66


شديم كه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم در خانه امّ سلمه عبايي بر دوش پنج تن افكند و فرمود : « اللّهم هؤلاءِ أهل بَيتي » . حتي زماني كه امّ سلمه خواست در زير عبا قرار گيرد ، پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم او را از اين كار بازداشت .

گلايه دوستانه

جناب درويش از پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نقل مي كند كه آن حضرت شيوه درود بر خود را به يارانش آموخت و گفت به هنگام فرستادن درود بر من بگوييد : « اللّهمّ صلّ علي محمّد وآل محمّد . . . » .

اكنون مي پرسيم چرا در تمام خطبه هاي نماز جمعه و كتاب هاي شما به هنگام فرستادن درود بر پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم ، آل محمد بر آن عطف نمي شود و همگان مي گويند ومي نويسند : « صلّي اللّه عليه و سلم » ؟ !

و عجيب اين كه وقتي آل محمّد را در كنار حضرتش مي گويند ، فوراً و « صحبه » را بر آن مي افزايند ، در حالي كه در هيچ روايتي درود بر صحابه در كنار درود بر پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم وارد نشده است .

در اين صورت صلوات رايج در خطبه ها و كتاب ها يا ناقص يا بر خلاف چيزي است كه پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم به آن دستور داده است . پس كجاست آن محبت و مودّت شما نسبت به اهل بيتعليهم السَّلام و چرا در فكر اصلاح اين امور نيستيد ؟

دوست صاحب قلم ، شيخ صالح ، در ادامه بخشي از حقوق اهل بيتعليهم السَّلام را برشمرده ولي استقصا نفرموده اند . كساني كه علاقه مندند حقوق اهل بيتعليهم السَّلام را از ديدگاه قرآن و سنت به دست آورند ، به كتاب « مفاهيم القرآن » ، ج10 ، مراجعه كنند . در اين جا به مطالب اصلي آن اشاره مي شود :

1 . ولايت و زمامداري ( مرجعيت سياسي ) .

2 . اخذ دين از آنان ( مرجعيت علمي ) .

  . اطاعت از آنان .

4 . مودّت آنان .


67


5 . صلوات بر آنان در تشهد .

6 . پرداخت خمس به آنان .

7 . پرداخت فيء به آنان .

8 . تسليم انفال به آنان .

9 . تحريم صدقه بر آنان .

10 . ترفيع بيوت آنان .

11

افسانه تفرقه انگيز ؟ !

يا

شهادت حضرت زهراعليها السَّلام

« عجيب تر اين كه اخيراً افسانه شهادت حضرت فاطمهعليها السَّلام را بافته  و به آن پر و بال مي دهند ، واقعاً خنده آور است و بعيد نيست كه عده اي مؤمن و مخلص به اهل بيتعليهم السَّلام اين چرنديات را باور كنند . راستي حق هم دارند ، وقتي كسي مطالعه نمي كند و به منابع دسترسي ندارد و با علما و روشنفكران طرف مقابل يا حداقل بي طرف آشنايي و رابطه ندارد ، از كجا بداند كه اين داستان ها و افسانه ها مشتي دروغ است ؟ » . ( 1 )

تحليل

جناب درويش ! بايد يادآور شوم كه شهادت حضرت زهرا عليها السَّلام حقيقت است و افسانه نيست و من بسيار خوشحال مي شدم اگر افسانه بود ؛ زيرا به دخت گرامي پيامبر اين گونه هتك احترام نمي شد ، ولي چه كنم كه تحقق اين آرزو عملي نيست و اين ماجرا حقيقت دارد ؟

در ابتداي اين نوشتار ، چكيده تاريخ جانگداز يورش به خانه وحي را در نخستين فصل تحت عنوان « عامل تفرقه چيست ؟ » آورديم ، ديگر نيازي به آوردن متون عربي نيست ، فقط به طور گذرا خلاصه همه را نقل مي كنيم .


68


بلاذري در كتاب « انساب الاشراف » ( 2 ) ، از هتك حرمت نام برده و آن را به روشني بيان كرده اند . ما براي اختصار به ترجمه آنچه كه بلاذري آورده است اكتفا مي كنيم .

« ابوبكر به دنبال علي فرستاد تا بيعت كند ، ولي او از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد ، سپس عمر همراه با فتيله آتشزا حركت كرد و با فاطمه در درگاه خانه روبه رو شد . فاطمه گفت : فرزند خطاب ! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي ؟ عمر گفت : آري ، اين كار در ديني كه پدرت آورده ، استوارتر و بهتر است ! »

از اين سند تاريخي ، دو مطلب استفاده مي شود :

1 . اخذ بيعت براي خليفه اوّل با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در كار نبوده است . حال بايد پرسيد آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد ؟

2 . سوزاندن خانه دخت گرامي پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم براي دستگاه خلافت چندان مهم نبوده است .

علاوه بر « بلاذري » كه ماجراي يورش به خانه وحي را ذكر كرده است ، گروهي ديگر نيز آن را نقل كرده اند ، با مراجعه به مداركي ( 1 ) كه در پاورقي مي آيد ، روشن مي شود كه اين ماجرا ، افسانه نوظهوري نيست ، بلكه حقيقتي ديرين است .

در اين مدارك به روشني آمده است كه عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبكر ، از او عيادت كرد . ابوبكر پس از گفتگوي طولاني به عبدالرحمن گفت : آرزو مي كنم كه اي كاش سه كار را انجام نداده بودم و نيز اي كاش سه چيز را از پيامبر پرسيده بودم ، آن سه كاري كه آرزو مي كنم اي كاش انجام نداده بودم يكي اين است كه اي كاش به خانه فاطمه بي احترامي نمي كردم و او را به حال خود مي گذاشتم ، هر چند بستن در آن خانه نشانه جنگ بود . . . .

جناب شيخ صالح درويش ! آنچه را كه شما افسانه مي خوانيد ، شاعر معروف مصر حقيقت مي داند و آن را يكي از مفاخر عمر مي شمارد ، شما چگونه آن را افسانه مي پنداريد ؟ !

محمد حافظ ابراهيم در قصيده عمريه خود ( كه در مدح عمر سروده است ) ، تصميم خليفه بر هتك حرمت را از مفاخر او مي شمارد و در ضمن قصيده چنين مي گويد :


69


وقـولـة لعلـيّ قالَهـا عُمَــرَ

أكْرِمْ بِسامِعِها أَعْظِمْ بِمُلْقيها

سخني كه عمر به عليعليه السَّلام گفت ؛ چه شنونده اي بزرگ و چه گوينده اي با عظمت داشت !

حرّقْتُ دارَكَ لا أُبقي عَليكَ بِها

إنْ لَمْ تُبايع وَبنتُ المُصطَفي فيها

خانه ات را آتش مي زنم و تو را در آن زنده نمي گذارم ، اگر بيعت نكني ، با اين كه مي دانم دختر پيامبر در آن است .

ما كانَ غيرُ أبي حفص يَفُوهُ بِها

أمـامَ فارسِ عَدْنان وَحَامِيها

جز عمر كسي نمي توانست اين سخن را در برابرِ يكّه سوار عرب عدناني و مدافع آن ها به زبان آورد ! ؟

اين رويدادهاي تلخ و جانسوز ، سبب شد كه فاطمه پس از پدر بزرگوارش چند صباحي بيش زنده نماند ، و شربت شهادت بنوشد و با توجه به اين كه در قرون نخست قلم به دست اموي ها و سپس عباسي ها بود ، مسلماً حقايقي در كار بوده ولي از ترس بازگو نكرده اند و همين مقدار كه در مداركِ ياد شده و غير آن ها آمده ، از معجزات تاريخ است .

عايشه و داستان مظلوميت زهراعليها السَّلام

صحيح بخاري از زبان عايشه درد دل زهرا را چنين توصيف مي كند :

فاطمهعليها السَّلام دخت گرامي پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كسي را نزد ابوبكر فرستاد تا سه چيز را برگرداند :

1 . ميراث او از رسول خداصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم .

2 . فدك .

  . آنچه از خمس غنايم خيبر مانده بود .


70


ابوبكر در پاسخ گفت : از پيامبر شنيده است كه « لا نُوَرث ما تركناه صدقة . . . » ؛ « ما ـ پيامبران ـ ارث نمي گذاريم ، آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است و زندگي آل محمّدصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم از همين مال تأمين مي شود . . . . »

تا اين كه مي گويد : « فاطمه از پاسخ ابوبكر خشمگين شد و او را ترك كرد و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود . » ( 1 )

وقتي فاطمهعليها السَّلام درگذشت ، شوهرش عليعليه السَّلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود ، علي با ابوبكر بيعت نكرد . ( 2 )

حديث ياد شده حاكي است كه امام وهمسرش ، مدت شش ماه از بيعت با او سرباز زدند . اگر خلافت ابوبكر شرعي وبه اصطلاح جامع شرايط بود ، چرا فاطمه دختر گرامي پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم جهان را در حالي كه بر او خشمگين بود ، وداع كرد و همسرش نيز تا شش ماه با او دست بيعت نداد ؟

12

دست نياز

جناب شيخ صالح تحت عنوان « دست نياز » ، دو مطلب را يادآور مي شود :

1 . چيزي را بر كلام خدا و رسول او مقدم نداريم .

2 . نسبت به صحابه و اهل بيت پيامبر صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم كينه اي در دل نداشته باشيم .

اتفاقاً هر دو نياز او از سوي شيعيان تأمين شده و تنها خود او و همفكرانش هستند كه بايد در اين راه ياري و همراهي كنند .

ما هم مي گوييم :

>>يا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَي اللّه وَرَسُوله<< . ( 1 )

« اي افراد با ايمان ، بر خدا و پيامبر او سبقت نگيريد . »

ما نيز معتقديم :


71


>>وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرةُ مِنْ أَمْرِهِم . . . << . ( 2 )

« هيچ مرد و زن مسلماني حق ندارند كه چون خدا و رسول در امري داوري كنند ، براي خود در كار خويش اختياري جز پذيرش آن داشته باشند » .

ولي بايد ببينيم قضاوت و داوري خدا چه بوده است ؟

خدا و رسول او ، تمسك به گفتار و رفتار اهل بيتعليهم السَّلام را مايه نجات و هدايت دانسته اند .

پيامبر خاندان رسالت را به سان كشتي نوح شمرده است كه هر كس با آن همراه شود ، نجات پيدا مي كند و آن كه از آن جدا شود ، هلاك و گمراه مي گردد . ( 1 )

لازم به يادآوري است كه نياز او از طريق عمل به همين دو سفارش تأمين مي شود ؛ همچنان كه هيچ فرد شيعه اي نسبت به صحابه پيامبرصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم از آن جهت كه يار و ياور او بوده و او را كمك كرده اند ، كينه اي در دل ندارد ، ولي ايـن بـه آن معنـا نيست كه آن ها را فـوق انسان و برتر از قانون الهي بدانيم و اگر قانون شكنـي كردند ، مهر سكوت بر لب و قلم بنهيم و در اين باره چيزي نگوييم و ننويسيم .

من در اين جا با دوست صاحب قلم خود ، خداحافظي نموده ، اندرزهاي دلسوزانه خود را به حضورشان تقديم مي كنم و از خداوند متعال براي خود و ايشان و همه دوستداران اهل بيتعليهم السَّلام آرزو و درخواست آمرزش دارم .

19 رمضان 1427هـ . ق .

برابر 21 مهرماه 1 85

قم المشرفه


72


1 . محدثان هر دو گروه ( شيعي و سني ) اين حديث را از پيامبر گراميصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم نقل كرده اند كه « إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثَقَلَينِ ؛ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتي ، ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً » .

2 . آل عمران : 102 ، « به ريسمان الهي چنگ زنيد و از هم جدا نشويد . »

1 . صحيح بخاري ، حديث 6502

1 . صحيح بخاري ، حديث 114 . اين حديث در صحيح بخاري با شماره هاي  05  ،  168 ، 44 1 ، 44   ، 5669 ، 7 66 نيز آمده است .

1 . احزاب : 52

1 . براي آگاهي از هرج و مرج در سقيفه و دشنام گويي برخي ، به مدارك زير مراجعه شود : طبري ، ج  ، ص 201 ، حوادث سال 11 ؛ تاريخ ابن كثير ، ج5 ، ص26  ، حوادث سال 11 ؛ تاريخ ابوالفداء ، ج1 ، ص 156 ؛ المواهب اللدنيه ، ج4 ، صص 544 ، 546 و . . . .

1 . متن حديث چنين است : « فوجدتْ فاطمة علي أبي بكر في ذلك ، فهجرْته فلم تُكلِّمه حتّي توّفيت » محقق صحيح بخاري ، فعل « فوجدت » را به « غضبت » تفسير كرده است . بنابراين ، فاطمه ، جان به جان آفرين داد در حالي كه از خليفه وقت خشمگين بود .

همچنين بخاري در « باب مناقب قرابة رسول اللّه صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم : حديث 714 ، نقل مي كند كه آن حضرت فرمود : « فاطمة بضعة منّي ، فمن أغضبها ، أغضبني » .

1 . صحيح بخاري ، باب غزوه خيبر ، حديث 4241

1 . انساب الأشراف ، ج1 ، ص586 ، ط دار معارف ، قاهره .

1 . تاريخ طبري ، ج2 ، ص44  ، چاپ بيروت .

1 . طبراني ، المعجم الكبير ، ج1 ، ص62 ، حديث 4  ، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي . والأموال ، ص 19  ، كامل مبرّد ، ج1 ، ص 11 ، مروج الذهب ، ج2 ، ص  01 ، عقد الفريد ، ج4 ، ص 9  ، تاريخ دمشق ، ج1  ، ص 122 ، تاريخ الإسلام ، ج  ، ص 117 ، لسان الميزان ، ج4 ، ص 188 و . . . .



1 . ابن حزم ، المحلي ، ج 11 ، ص286

1 . تفسير الالوسي ، ج21 ، ص76

2 . لسان الميزان ، ج 4 ، ص200

  . المحلي ، ج10 ، ص482

1 . ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص461 ، و ج2 ، ص281 و ج4 ، ص246

1 . كافي ، ج1 ، ص 227

2 . بحار ، ج2 ، ص 82

1 . كافي ، ج1 ، ص 227

1 . وسائل الشيعه ، ج27 ، ص 149

1 . اوائل المقالات ، صص 4  و 42

1 . >>قُلْ تَعالَوا نَدْعُ أَبْنائَنا وَأَبْنائَكُمْ وَنِسائَنا وَنِسائكُمْ وَأَنُفُسَنا وَأَنفُسَكُمْ . . . << « بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خود را دعوت كنيم و شما زنان خود را ، ما از نفوس خود دعوت كنيم ، شما هم از نفوس خود . . . » ( آل عمران : 61 ) .

1 . متن روايت : « قالَ اَمَرَ مُعاويَةُ بْنُ أبي سُفْيانَ سَعْداً فَقالَ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ اَبا التُّرابِ فَقالَ اَمّا ما ذَكَرْتُ ثَلاثا قالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللّهِصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم فَلَنْ اَسُبَّهُ لأنْ تَكُونَ لي واحِدَةٌ مِنْهُنَّ اَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم يَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ في بَعْضِ مَغازهِ فَقالَ لَهُ عَليٌّ يا رَسُولَ اللّهِ خَلَّفْتَني مَعَ النِّساءِ وَالصِّبْيانِ فَقالَ لَهُ رَسُولِ اللّهِ صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم اَما تَرضي أَنْ تَكُونَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي إِلاّ أنّهُ لا نُبُوَّةَ بَعْدي وَسَمِعْتهُ يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ لأُعْطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ قالَ فَتَطاوَلْنا لَها فَقالَ ادْعُوا لي علِيّاً فَأُتي بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ في عَيْنِهِ وَدَفَعَ الرّاَيَةَ إِلَيْهِ فَفَتَحَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَمّا نَزَلَتْ هذِهِ الآيَةُ فَقُلْ تَعَالَوا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ دَعا رَسُولُ اللّهِ صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم عَلِيّاً وَفاطِمَةَ وَحَسَناً وَحُسَيْناً فَقالَ اللَّهُمَّ هؤلاءِ أَهْلي » .

1 . توبه : 100 .

1 . تفسير طبري ، ج22 ، ص 5 تا 7 ؛ تفسير الدر المنثور ، ج5 ، صص 198و 199


74


1 . توبه : 100 .

1 . حجرات : 6 .

1 . جمعه : 11

2 . صحيح بخاري ، ج1 ، ص  16 ، كتاب الجمعة .

  . صحيح مسلم ، ج2 ، ص 590 ، كتاب الجمعة .

1 . آل عمران : 161

1 . تفسير ابن كثير ( ج1 ، ص 421 ) مي نويسد : « وقد غَلَّ بعضُ أصحابِه » .

1 . اعراف : 175 2 . حجرات : 2

1 . صحيح بخـاري ، ج4 ، ص2   ، كتاب القدر ، باب 5 ، حديث 6607

1 . ناصر بن علي بن القفاري ، عقائد الشيعة الاثنا عشرية ، عرض ونقد ، ج  ، ص 1154

1 . مانند « تأملات في نهج البلاغة » و « زواج عمر بن الخطاب من أمّ كلثوم بنت علي بن أبي طالب » تأليف ابي معاذ الاسماعيلي .

1 . جمعه : 2

1 . آل عمران : 110

1 . بقره : 14

1 . انعام : 19

1 . بقره : 185

1 . حج : 78 2 . تفسير ابن كثير ، ج1 ، ص 190

1 . توبه : 128

1 . فتح : 29

1 . انفال :  

1 . وحدت و شفقت ، ص 17


75


1 . صحيح بخاري ، كتاب تفسير قرآن ، حديث 4750

فقال رسول اللّهصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم وهو علي المنبر : « يا معشر المسلمين من يعذرني من رجل قد بلغني أذاه في أهل بيتي فواللّه ما علمت علي أهلي الاّ خيراً ، ولقد ذكروا رجلاً ما علمت عليه الاّ خيراً و ما كان يدخل علي أهلي إلاّ معي ، فقام سعد بن معاذ الأنصاري ، فقال : يا رسول اللّه أنا أعذرك منه إن كان من الأوس ضربت عنقه وإن كان من اخواننا الخزرج أمرتنا ففعلنا أمرك قالت : فقام سعد بن عبادة وهو سيد الخزرج وكان قبل ذلك رجلاً صالحاً ولكن احتملته الحمية فقال سعد : كذب لعمر اللّه لا نقتله ولا تقدر علي قتله فقام اسيد بن حضيير وهم ابن عم سعد بن معاذ فقال لسعد بن عبادة : كذبت لعمر اللّه لنقتلنه ، فانّك منافق تجادل عن المنافقين فتثاور الحيان الأوس و الخزرج حتي هموا أن يقتتلوا ورسول اللّهصلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم قائمة المنبر فلم يزل رسول اللّه صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم يخفضهم حتي سكتوا وسكت » .

1 . حشر : 10

1 . نور : 2

1 . احزاب : 57 2 . بقره : 159

1 . فهرس مسند احمد ، ج2 ، ص 456 ، ماده « لعن » ، و روايات همگي در مسند احمد آمده اند .

1 . الإصابة في تمييز الصحابه ، ج4 ، شماره هاي 14  ، 144 ، 151 و 155

1 . اسدالغابه ، ج4 ، صص 82ـ 51

1 . اسدالغابه ، ج  ، صص  87 ـ  71

1 . الاصابة في تمييز الصحابه ، ج4 ، صص  51 48

1 . وحدت و شفقت ، ص 5  تا 60

1 . احتجاج طبرسي ، ج2 ، ص 207 ، نشر اسوه .

1 . الطبقات الكبري ، ج8 ، ص 46

1 . الطبقات الكبري ، ج8 ، ص 464 ؛ الذرية الطاهرة ، ابي بشر دولابي ( 224ـ  60 ) ، ص 155


76


1 . الطبقات الكبري ، ج8 ، ص 46  ؛ الاستيعاب ، ج4 ، ص 491 ؛ اسدالغابه ، ج5 ، ص 615 ؛ الاصابه ، ج4 ، ص 469

2 . الطبقات الكبري ، ج8 ، ص 46 

1و2 . مجمع الزوائد ، ج8 ، ص 271

  . كافي ، ج5 ، ص  46

1 . كافي ، ج6 ، ص 115

1 . تاريخ طبري ، ج  ، ص 270

1 . تاريخ طبري ، ج  ، ص 270

1 . كافي ، ج6 ، ص 115

2 . مروج الذهب ، ج2 ، ص  21 ، چاپ دارالاندلس ، مي گويد : عاصم ، عبيداللّه وزيد از يك مادر متولد شده اند ، در حالي كه ديگران مي گويند : زيد از ام كلثوم متولد شده است .

1 . تاريخ طبري ، حوادث سال هفده ، ج  ، ص 166 ، ط اعلمي .

2 . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج4 ، ص297 ، چاپ هند ، ابن حبان مي گويد : به بي ديني متهم است ، المجروحات ، ج1 ، ص 45

1 . عمدة الطالب : 195 ، ط نجف اشرف .

2 . عبدالعزيز بن محمد بن المبارك الأخضر ، حنبلي جنابذي سپس ساكن بغداد شد . در سال 524 متولد و در سال 611 ، درگذشته است ( شذرات الذهب ، ج5 ، ص 46 ) .

  . كشف الغمة ، ص  74

1 . ملل و نحل ، ج6 ، ص90 ؛ در راه حقيقت ، ص2

1 . آل عمران : 10

1 . سوره جمعه : 11

1 . انساب الاشراف ، ج6 ، ص147 ؛ تاريخ ابن كثير ، ج7 ، صص 16  و 18  ، حوادث سال  2


77


2 . انساب الأشراف ، ج6 ، ص 161 .

1 . حجرات : 10

1 . انفال : 62 2 . انفال : 6

1 . وحدت و شفقت ، صص 81 و 82

1 .

1 . طبقات ابن سعد ، ج  ، ص 126 ؛ مروج الذهب ، ج2 ، ص 50 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج2 ، ص170 ؛ صفة الصفوة ، ج1 ، ص 55 ؛ الرياض النضرة ، ج4 ، ص272

2 . صحيح بخاري ، باب « الخطبة بمني » حديث 1741

  . جامع الأُصول ، ج9 ، شماره 6580

1 . سير اعلام النبلاء ، ج2 ، ص 544 ، شماره 144 . بخاري و ذهبي بر صحابي بودن وي تصريح كرده اند .

2 . سير اعلام النبلاء ، ج  ، ص28 ؛ تاريخ طبري ، ج4 ، ص207 ؛ كامل ، ج2 ، ص228

1 . بقره : 187

1 . حشر : 8 2 . وحدت و شفقت ، صص 85ـ 8

1 . تفسير طبري ، ج28 ، ص280 .

2 . الدر المنثور ، ج8 ، ص106 .

1 . حشر : 9

1 . >>وَالّذينَ جاؤوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا اغْفِرْ لَنا وَلإِخْوانِنا الَّذينَ سَبَقُونا بِالإِيمانِ وَلا تَجْعَل في قُلُوبِنا غِلاًّ للَّذِينَ آمَنُوا رَبّنا إِنّك رَؤوفٌ رَحِيم<< « همچنين كساني كه بعد از آنها ـ مهاجران و انصار ـ آمدند و مي گويند : پروردگارا ! ما و برادرانمان را ، كه در ايمان بر ما پيشي گرفته اند ، بيامرز . » حشر : 10 .

1 . سيره ابن هشام ، ج4 ، صص14  و144

1 . حلية الأولياء ، ج1 ، ص1 6 ، ترجمه علي بن الحسين عليه السَّلام .


78


2 . ميزان الاعتدال ، ج1 ، ص5  شماره 171

1و2 . الدر المنثور ، ج8 ، ص11 

1 . نهج البلاغه ، خطبه97

1 . الصحيفة السجادية ، ص 40

1 . زمر : 65

1 . اصابة ، ج  ، ص150 ، باب الكني .

1 . اصابه ، شماره 7977

2 . تاريخ طبري ، ج4 ، ص  81 ، حوادث سال 64

1 . تاريخ طبري ، ج4 ، ص 170 ، حوادث سال 40 ؛ سير اعلام النبلاء ، ج  ، ص409 ، شماره 65

1 . منافقون : 1

2 . توبه : 101

  . احزاب : 12

4 . توبه : 47

5 . توبه : 102

6 . اعراف : 154

7 . توبه : 60

8 . انفال : 15ـ16

1 . حجرات : 6

2 . تحريم : 4ـ1

  . احزاب : 57

4 . جمعه : 11


79


1 . حجرات : 6

1 . صحيح مسلم ، كتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل عليعليه السَّلام ، ج15 ، ص188 .

1 . وحدت و شفقت ، ص 108 .

2 . انساب الاشراف ، ج1 ، ص586 ، چاپ دارمعارف ، قاهره .

1 . ابوعبيد ، كتاب الاموال ، ص 195 ؛ محمد بن سعد ، الطبقات الكبري ، ج8 ، ص 27 ؛ ابن عبد ربّه ، العقد الفريد ، ج4 ، ص 26  ؛ مسعودي ، مروج الذهب ، ج2 ، ص  01 ؛ ابن عساكر ، مختصر تاريخ مدينة دمشق ، ج1  ، ص 222 ، چاپ دارالفكر ؛ شمس الدين ذهبي ، تاريخ الاسلام ، ج  ، ص 117ـ 118و . . .

1و2 . صحيح بخاري ، باب غزوه خيبر ، حديث 4241

1 . حجرات : 1

2 . احزاب ،  6

1 . الصواعق المحرقة ، باب وصية النبي ، ص 1 6 .


| شناسه مطلب: 73612