بخش 2

مقدمه‌ها و تعلیقه‌های شیخ محمد زاهد کوثری مقالات مقدمه فصل اول: ادله جواز توسل قرآن روایات دلایل عقلی

1370ق. اين آخرين تأليف ايشان است كه به چاپ رسيده است. البته شايد آخرين تأليف ايشان نيز باشد.

بنابراين مجموعه تأليفات اين دانشمند ارجمند 51 اثر است.(1) علاوه بر آنچه گفته شد، برخي از نوشته‌هاي كوثري در ضمن‌ كتاب‌هاي تأليفي ايشان به مثابه تعليقه و حاشيه چاپ شده است. براي نمونه دو مورد را نام مي‌برم:

1. لفت اللّحظ إلي ما في اللفظ. اين نوشتار تعليقه و مقدمه‌اي بر كتاب «الاختلاف في اللفظ و الردّ علي الجهمية و المشبهة» اثر ابن‌قتيبه است. اين اثر را قدسي در چاپخانه سعادت در مصر در 86 صفحه (شامل فهرست) چاپ كرده است. (1349 ق)

2. تبديد الظلام المخيم من نونية ابن‌القيم. اين اثر نيز مقدمه و تعليقه بر كتاب «السيف الصقيل في الرد علي ابن‌زفيل للسبكي الكبير» است. چاپخانه سعادت، 1356ق، 192 صفحه (بدون فهرست، تصحيح و سخن ناشر).

مقدمه‌ها و تعليقه‌هاي شيخ محمد زاهد كوثري

استاد كوثري بر بيش از پنجاه كتاب سودمند، مقدمه و تعليقه نوشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. البته در اول طبقات ابن‌سعد، در شرح زندگي ايشان دو تأليف از ايشان نام برده شده‌: "تاريخ مذاهب الفقهاء وانتشارها" و نيز "تاريخ الفرق و تأثيرها علي المجتمع". با توجه به اينكه استاد كوثري اين دو اثر را براي من نام نبرده، من نمي‌دانم اين دو كتاب را در كجا نوشته است. از اين‌رو از ذكر آنها خودداري كردم.

مقالات1

كوثري در زمينه‌هاي گوناگون مقاله‌هاي فراواني نوشته است. هر يك از اين مقاله‌ها به مخاطبان خود، درس‌هاي سودمندي مي‌آموزد. اين مقاله‌ها بيشتر در مجله‌هايي منتشر مي‌شدند كه با خط مشي مقالات همسو بودند. مجله «الاسلام» و پس از آن، مجله «الشرق العربي» بيشترين مقالات ايشان را منتشر كرده‌اند. برخي از شاگردان فاضل ايشان نيز اقدام به گردآوري مقالات در مجموعه‌اي جداگانه كرده‌اند و اين شرح زندگي‌نامه را در سرآغاز آن به چاپ رسانده‌اند. در اينجا يادآور مي‌شوم كه محمد زاهد كوثري رساله‌هاي علمي فراواني دارند كه به دليل پراكنده بودن در جهان، جمع‌آوري آنها آسان نيست. اين رساله‌ها در پاسخ به پرسش‌گران نگاشته و براي‌شان ارسال مي‌شد.

اين برگ زرين و پر افتخار از زندگي پربركت مردي است پارسا كه از اين دنيا دل كنده و به آخرت دل بسته بود. مردي كه همچون لباس سفيد و پاك از هرگونه لكه و تيرگي، خداوند او را از لغزش‌ها مصون داشت. اميدواريم خداوند روحش را شاد گرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. يادآوري: در برخي موارد به دليل ضرورت، با مراجعه به منابع، رواياتي را در پاورقي نقل كرده‌ام. ]مترجم[

مقدمه1

خداوند را سپاس مي‌گوييم. درود خدا بر رسولش و سرور ما حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خاندان و همه اصحاب ايشان.

طايفه‌اي از حشويه2 تلاش مي‌كنند هر از گاهي تمام امت اسـلامي را به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. عنوان عربي اين نوشتار "محق التقول في مسألة التوسل" است.

2. يكي از معاني واژه "حشا" در زبان عربي، "كنار" است. دليل نام‌گذاري اين گروه به حشويه به دو شكل نقل شده است: شيخ محمد زاهد كوثري به نقل از مقدمه "تبيين كذب المفترين فيما نسب الي الامام الاشعري" اثر ابن‌عساكر، ص11، مي‌نويسد: حسن بصري از بزرگان تابعين بود كه سال‌هاي پياپي در بصره به نشر دانش اهتمام داشت. بزرگان و فضلا به مجلس او رفت‌وآمد داشتند. گروهي از راويان اوباش صفت نيز وارد مجلس او مي‌شدند و سخنان ناپسندي مي‌گفتند. حسن بصري مي‌گفت: آنان را به كنار مجلس (حشا الحلقة) ببريد. به اين دليل آنان را "حشويه" ناميدند. فرقه‌هاي مجسمه و مشبهه از اين گروه بودند. همچنين در پاورقي تفسير "الجامع لأحكام القرآن" قرطبي، آمده است: حشويه طايفه‌اي از بدعت‌گران هستند كه به ظواهر تمسك جسته و قائل به عقايدي چون تجسيم [اعتقاد به جسم براي خداوند] و... شدند (ج1، ص55).

دليل زيارت قبور1 و اينكه نيكان را واسطه درگاه خداوند قرار مي‌دهند، تكفير كنند؛(2) گويا كه با توسل جستن به غير خدا و زيارت قبور، بت‌پرست شده‌اند.

به همين دليل بر آن شدم تا آراي بزرگان معارف ديني درباره توسل3 را بيان كنم؛ زيرا آنان متوليان تبيين مرز توحيد با شرك و بت‌پرستي هستند. در اين راستا ادلة نقليِ بيان شده از سوي دانشمندان مسلمان را بيان خواهيم كرد تا حق را اثبات كنيم و ناداني پيروان آن را آشكار كنيم.

اميدواريم خداوند ما را در اين راه توفيق دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. در صفحات آينده نيز خواهد آمد كه "ابن‌تيميه" معتقد بود هركس به قصد زيارت قبر رسول خدا سفر كند، گناه كرده است و به همين دليل نمازش شكسته نيست؛ زيرا اين سفر معصيت است. "ابن‌تيميه" اولين كسي است كه اين نظر را داد و به دليل همين به زندان افتاد و از سوي مردم و دانشمندان طرد و محكوم شد.

2. سخن درباره معناي توسل و حكم آن بيان خواهد شد.

3. منظور عقايدِ دانشمنداني است كه امت اسلامي آنها را پذيرفته و به آنان اعتماد كرده است. همان كساني كه مردم احكام شريعت خود و سنت صحيح نبوي را از آنان گرفته‌اند. در اين رساله شماري از اين دانشمندان را نام خواهيم برد.

فصل اول:

ادله جواز توسل


30



31



32


به ياري خداوند نگارش درباره توسل را شروع مي‌كنم. هرچند به دليل بحث‌هاي فراوان در اين باره و وجود ادله قاطع، تمايل نداشتم در اين باره سخن را دوباره آغاز كنم، اما اين موضوع به ابزاري براي مشرك ناميدن امت محمدي مبدل شده است.(1)

اولين كسي كه اين فتنه را به راه انداخت، هدفي جز مباح كردن اموال مسلمانان نداشت تا بتواند به‌نام مشرك بودن مسلمانان خونشان را نيز بي‌حرمت گرداند2؛ حال آنكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اولين كسي كه توسل را بدعت دانست و در اين باره سخن گفت، شيخ احمد بن عبدالحليم بن تيميه است. وي در قرن هفتم هجري قمري مي‌زيست. در كتاب "الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة" اثر احمد بن حجر عسقلاني شرح زندگاني وي آمده است. در ج1، ص173 اين كتاب سال تولد ابن‌تيميه، 661ه‍ .ق و وفات او ذيقعده سال 728 اعلام شده است.

2. اين در حالي است كه به فرموده پيامبر اسلام، خداوند مجموعه امت اسلامي و اكثريت را از شرك مصون داشته است. در روايت آمده كه رسول خدا فرمودند: "شيطان از اينكه نمازگزاران جزيرة العرب او را بپرستند، نوميد شده است. اما [ميان آنان] تفرقه‌افكني مي‌كند". اين روايت در صحيح مسلم، "كتاب المنافقين"، ص50 نقل شده است. بيقهي پس از نقل اين روايت مي‌گويد: "منظور آن حضرت هم اصحاب خود و هم مسلمانان پس از اصحاب است."، دلائل النبوة، ج6‌، ص363.

اين امر قطعي است كه امت اسلامي توسل را در دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فراگرفته و به آن (

( عمل كرده است. همچنين اين عمل در عصر صحابه و پس از آنان تا قرن هفتم ادامه داشته است. پس از آن نيز تا به امروز و در آينده ادامه خواهد يافت؛ زيرا توسل از مسائل فرعي اهل سنت است؛ همان‌گونه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز فرموده‌اند كه خداوند هرگز امت رسول خويش را بر گمراهي هم انديشه نخواهد كرد. ترمذي و حاكم نيشابوري از ابن‌عمر روايت كرده‌اند: پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند: "هرگز امت من بر گمراهي اتفاق نمي‌كنند." ابوداود از ابومالك اشعري نقل مي‌كند (حديث مرفوع) كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمودند: "خداوند شما را از سه امر مصون نگه داشته است." از جمله اين را فرمودند: [از اين عمل مصون داشته كه] شما بر گمراهي اتفاق نكنيد ر.ك‌: التلخيص الحبير، ج3، ص162.

حشويه در دعوت به توحيد، بويي از صداقت نبرده‌اند.

در ردّ اين گروه براي انكار توسل، به قرآن، سنت و روش پيشينيان و نيز ادله عقلي استناد مي‌كنيم.

قرآن

خداوند در سوره مباركه مائده مي‌فرمايد:

{يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} (مائده:35)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيله‏اي براي تقرب به او بجوئيد و در راه او جهاد كنيد؛ باشد كه رستگار شويد.

آيه به طور عام، دستور به استفاده از وسيله براي تقرب به خداوند داده است1. عموم اين آيه، حتي توسل به افراد و توسل به اعمال را نيز شامل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. در "القاموس المحيط" آمده است: وسيله و واسله، يعني منزلت داشتن نزد سلطان. يعني منزلت و مرتبه. "وسّل الي الله توسيلا"، يعني كاري انجام داد كه با آن به او تقرب پيدا كرد. "توسل" نيز به همين معناست. در "تفسير قرطبي" وسيله به معناي نزديكي آمده است. (

( اين معنا از ابووائل، حسن، مجاهد، سدي، قتادة، عطاء، ابن‌زيد و عبدالله بن كثير نقل شده است. وسيله بر وزن فعيله است. "توسلت اليه"، يعني تقربت [تقرب جستم]. وسيله‌، تقربي است كه شايسته است به واسطه آن از خداوند خواسته شود. وسيله درجه‌اي از درجات بهشت است. (ج6، ص159) شيخ ابوحامد بن مرزوق مي‌گويد: توسل يعني تقرب. وسيله هر آن چيزي است كه براي رسيدن به مقصود به آن متوسل مي‌شويم. مفسران اين معنا را پذيرفته‌اند. شيخ ابوحامد در اين رابطه از تفسير خطيب شربيني اين‌گونه نقل مي‌كند: از چيزي كه به آن توسل مي‌جوييد (تا به خداوند تقرب پيدا كنيد و ثواب ببريد) انجام عبادت و ترك معصيت را بخواهيد. زمخشري در تفسير خود مي‌گويد: هر آنچه كه به آن توسل جسته مي‌شود؛ يعني به آن تقرب صورت مي‌گيرد؛ مانند انجام كار درست، منزلت و... به اين ترتيب، عام بودن معناي توسل و وسيله روشن مي‌شود. بر اين اساس آيه ياد شده، گفته مردم را نيز شامل مي‌شود كه "خداوندا‌! من به فلاني متوسل مي‌شوم". همچنين بيان عباراتي مانند "اي فلاني! برايم دعا كن" از افراد اين عموم به شمار مي‌رود؛ زيرا درخواست كردن از ديگري براي دعا كردن نزد خداوند، وسيله‌اي براي رفتن به درگاه باري تعالي است؛ چون اين عمل مانند شفاعت است. همچنين احضار كسي كه به او متوسل مي‌شويم و خواستن از خداوند در حضور او، از ديگر مصاديق وسيله است؛ مانند احضار عباس بن عبدالمطلب از ديگر مصاديق وسيله، اين است كه ما فرد داراي منزلتي را بياوريم، بي‌آنكه دعايي صورت گيرد؛ بلكه اميد به ياري خداوند در جنگ، به لطف همراهي او داريم. بخاري نيز در صحيح خود به اين مطلب اشاره مي‌كند. وي عباراتي مي‌آورد كه دلالت دارد در جنگ‌ها از انسان‌هاي ضعيف كمك گرفته مي‌شود. وي رواياتي در اين زمينه آورده كه دلالت مي‌كند صرف حضور اين افراد، سبب ياري گرفتن است. مصداق ديگر وسيله‌جويي اين است كه انسان به زيارت انسان‌هاي صالح برود تا بركت آنان به وي برسد (متبرك شود). در همه اين موارد، هدف اصلي، خداوند است. مقصود اين است كه به واسطة وسيله‌اي كه انتخاب شده به خداوند نزديك شويم. بنابراين چنين كاري بي‌اشكال است و پرستش وسيله (كسي كه به او توسل صورت مي‌گيرد) شمرده نمي‌شود. در بحث عبادت بيان شد كه به دنبال منزلت بودن، بدون اظهار خواري در درگاه خداوند، عبادت نيست؛ زيرا اين حالت از آن خداوند است. (براءة الحنيفيين، ج1، ص272)

مي‌شود؛ بلكه بايد گفت در شريعت، هم توسل به افراد و هم توسل به اعمال به ذهن تبادر مي‌كند؛ اگرچه دروغ‌گويان و شيادان غير از اين سخن را ترويج مي‌كنند.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. به زودي در اين باره سخن خواهيم گفت.

تفاوت گذاشتن ميان زنده و مرده براي توسل، فقط از سوي كسي مطرح مي‌شود كه به فناپذيري روح باور داشته باشد. امري كه به انكار رستاخيز مي‌انجامد.(1) همچنين اگر به اين تفاوت اعتقاد داشته باشيم، مستلزم انكار ادراكات جزئي از سوي روح پس از جداشدن از بدن است. امري كه خود مساوي با انكار ادله شرعي در اين باره است.(2)

اينكه توسل به افراد، از مصاديق «وسيله» در آيه بالاست، سخني نادر يا فقط برگرفته از عموم لغوي نيست3؛ بلكه از عمر نيز روايت شده است كه پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فخر رازي مي‌گويد: نفوس انسان‌ها پس از فاني شدن جسم، از بين نمي‌رود. پيامبران، اوليا و حكما بر همين باورند. ر.ك‌: اصول الدين، فخر رازي، ص20.

سيوطي در "بشري الكثيب" اشعاري را سروده است. براي شرح اين ابيات ر.ك: "جمع التثبيت في شرح ابيات التثبيت"، محمد بن اسماعيل صنعاني، صص152ـ165. در اين شرح، روايات ارزشمندي در شرح ابيات آورده شده است.

2. ابن‌قيم درباره روح مي‌نويسد: روح رها شده از اسارت تن و وابستگي به جسم از رفتار، قدرت، و سرعت عروج به سوي خدا و تحركي برخوردار است كه روح زندان در جسم انسان به دليل غرق شدن در شهوت و وابستگي به جسم، از آن برخوردار نيست. وقتي وضعيت روح در اين دنيا اين‌گونه باشد، بي‌ترديد وقتي از اين جهان بيرون رود و قواي آن جمع شود، چگونه وضعيتي خواهد داشت؟ اين روح در زمان پيدايش خود، روحي عالي، بزرگ و داراي همت بلند بوده است. پس اين روح پس از جدا شدن از تن، وضعيت و فعل ديگري خواهد داشت.

همه مي‌پذيرند كه ارواح پس از مرگ، توان انجام كارهايي را دارند كه به هنگام ارتباط با بدن اين توانايي را ندارند؛ به طوري كه مي‌توانند ارتش‌هاي فراوان و لشكرها را با شمار بسيار اندكي نيرو شكست دهند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ همچنين ابوبكر و عمر ـ در خواب ديده شده‌اند كه روح آنها لشكرهاي كفر و ظلم را شكست داده است؛ به طوري كه اين ارتش‌ها در برابر شمار اندك مؤمنان و ضعف آنها شكست خورده‌اند. (كتاب الروح، صص102 و 103).

3. پيش از اين گفتيم كه توسل يعني تقرب جستن. وسيله نيز به هر چيزي گويند كه انسان را به مقصود برساند.

از توسل به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي طلب باران گفت: «به خدا سوگند كه اين [عباس] وسيله به درگاه خداوند است».(1)

روايات

علاوه بر قرآن كريم، روايات نيز بيانگر جايز بودن توسل است. حديث عثمان بن حنيف از جمله رواياتي است كه مي‌توان به آن استناد كرد. در اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اين روايت را ابن‌عبدالبر در "الاستيعاب" نقل كرده است. همچنين بخاري اين حديث را در صحيح (كتاب الاستسقاء)، از انس بن مالك نقل مي‌كند. انس مي‌گويد: در زمان عمر، خشكسالي شد. مردم به سوي مصلي رفتند [تا براي باريدن باران دعا كنند.] عمر گفت: [خدايا!] وقتي خشكسالي مي‌شد، به رسولت متوسل مي‌شديم و باران فرو مي‌فرستادي. اكنون به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، عباس بن عبدالمطلب متوسل مي‌شويم؛ پس براي ما باران نازل فرما. (انس مي‌گويد) با اين دعا باران باريد. ابن‌تيميه و پيروان او از اين حديث برداشت كرده‌اند كه توسل عمر بيانگر عدم جواز توسل به رسول خدا پس از وفات ايشان است. اين برداشت به دلايلي نادرست است:

اول: ترك يك امر، دلالت بر ممنوع بودن آن ندارد. در علم اصول تبيين شده كه ترك فعل هرگز نمي‌تواند دليل حكم شرعي قرار گيرد.

دوم: عمر مضطر بود. خداوند نيز مي‌فرمايد: {أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء}؛ "يا [كيست‏] آن كس كه درمانده را ـ چون وي را بخواند ـ اجابت مي‏كند، و گرفتاري را برطرف مي‏گرداند". (نمل: 62) بنابراين، توسل به عباس مناسب‌تر بود.

سوم: عمر با توسل به عباس، مي‌خواست به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اقتدا كند و عموي رسول خدا را تكريم كند. در "فتوح البلدان" (بلاذري) آمده كه خود عمر به اين دليل تصريح كرده است.

چهارم: شايد عمر با اين كار در صدد تبيين جواز توسل به غير از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده است.

پنجم: عمر با توسل به عباس، بر آن بود تا جواز توسل به انسان داراي فضيلت، با وجود فرد بافضيلت‌تر را بيان كند؛ زيرا در آن جمع، افراد بافضيلت‌تري مانند علي ( عليه السلام ) و عثمان بودند كه فضيلت آنان بيش از عباس بود.

ششم: توسل عمر به عباس در حقيقت، توسل به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود؛ زيرا توسل به عباس از سوي اصحاب به اين دليل بود كه او عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود. اقتباس از كتاب اتحاف الاذكياء بجواز التوسل بالانبياء والاولياء، اثر محدث فقيه، شيخ عبدالله صديق غماري، صص35ـ37.

حديث آمده: «يا مُحَمَّدَ! إنِّي تَوَجَّهتُ بِكَ إلي رَبِّي».(1) رسول خدا شيوة‌ دعا كردن را به نابينا مي‌آموزد. به موجب مفاد اين حديث، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي شفا يافتن نابينا، توسل به غير خدا نزد پروردگار را تبيين مي‌كند. اگر كسي در پي دست كشيدن از ظاهر روايت و بيان معناي ديگري براي آن باشد، به دليل هواي نفس، روايت را تحريف كرده است.

نمي‌توان گفت در اين روايت نيامده كه حاجت نابينا به دليل دعاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يا دعاي خودش برآورده شد. پس نمي‌توانيم به اين روايت استناد كنيم2؛ زيرا استدلال ما اين نيست كه بينا شدن فرد به دليل دعاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. متن كامل حديث را ترمذي اين‌گونه نقل مي‌كند: عثمان بن حنيف مي‌گويد: مردي كور نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت: برايم دعا كن تا خدا مرا شفا دهد. رسول خدا به او دستور دادند وضو بگيرد، سپس اين دعا را بخواند: "خداوندا از تو مي‌خواهم كه به واسطه پيامبرت، رسول رحمت به درگاهت آمده‌ام. يا محمد! در حاجتي كه دارم، به واسطه تو به درگاه خدا روي آورده‌ام تا برآورده شود. خدايا! شفاعت او از من را بپذير".

عثمان بن حنيف مي‌گويد، ما از يكديگر جدا نشده بوديم و چندي سخن نگفته بوديم كه ديديم اين مرد با بينايي كامل بازگشت؛ گويا كه هيچ بيماري در ديدگان او نبوده است. سنن ترمذي، ج5، ص229. اين روايت را ابن‌ماجه نيز در كتاب "صلاة الحاجة" نقل كرده است. ابواسحاق مي‌گويد اين روايت صحيح است. (ج1، ص442)

حاكم نيشابوري اين روايت را با اندكي تفاوت در بخش دعا نقل كرده است. وي مي‌گويد: روايت طبق نظر بخاري، صحيح است. (المستدرك، ج1، ص526) ذهبي نيز گفته است روايت با اين اضافه صحيح است: "اَللّهُمَّ شَفّعني في نَفسِي" و شفاعت مرا نيز درباره خودم پذيرا باش. ابن‌السني در "عمل اليوم واليلة"، ص170 اين حديث را نقل كرده است. از ديگر محدثاني كه اين حديث را نقل كرده‌اند، بيهقي است.

2. اين توجيه را هم يكي از علماي سلف نگفته و از ظاهر اين عبارت، چنين مطلبي برداشت نمي‌شود؛ اين درحالي است كه ترمذي عبارت را اين‌گونه نقل مي‌كند: "پيامبر به او دستور (

( داد تا وضو بگيرد و آن دعا را بخواند". در روايت ابن‌ابي‌خثيمه آمده كه رسول خدا پس از ياد دادن اين دعا به فرد نابينا گفت: "اگر باز حاجتي داشتي، مانند همين عمل را انجام بده". بنابراين، توسل به فرد نزد خداوند، در غير از اين حالت نيز جايز است. در ادامه روايت بيان خواهيم كرد كه مردي نيازمند نزد عثمان بن عفان رفته بود، ولي حاجت او برآورده نمي‌شد، عثمان بن حنيف به او گفت وضو بگير و دو ركعت نماز به جاي آور و دعا كن. او نيز همين كار را كرد و خواسته‌اش برآورده شد.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يا دعاي خودش بوده؛ بلكه ما به نص دعا استناد مي‌كنيم كه از رسول خدا نقل شده و ايشان ياد داده‌اند كه براي برآورده شدن حاجت، فرد نابينا به ايشان متوسل شود. گروهي از حافظان حديث به صحيح بودن روايت تصريح كرده‌اند. در حديث فاطمه بنت اسد نيز اين عبارت ديده مي‌شود: «بِحَقِّ نَبِيِّكَ وَالأنبِياءِ الَّذِينَ مِن قَبلِي».(1) راويان اين حديث به جز رَوح بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. طبراني اين روايت را در "المعجم الكبير" و "المعجم الأوسط" نقل مي‌كند. انس بن مالك مي‌گويد: وقتي فاطمه بنت اسد (مادر حضرت علي ( عليه السلام ) ) درگذشت، رسول خدا آمد و بر بالين او نشست و فرمود مادرم! خدا تو را رحمت كند. پس از مادرم، تو برايم مادري كردي. خودت گرسنه مي‌ماندي تا سير شوم. خود نمي‌پوشيدي تا من بپوشم. از بوي خوش براي خود، پرهيز مي‌كردي تا به من غذا بدهي. با اين عمل، رضاي خدا و روز قيامت را مي‌خواستي". آن‌گاه دستور داد تا آن بانوي گرامي را غسل دهند. وقتي سه بار آب ريخت و نوبت به آب و كافور رسيد، آن حضرت با دست خود اين كار را انجام داد. سپس پيراهنش را از تن بيرون آورد و به فاطمه بنت اسد پوشانيد و او را با جامه‌اي كه بر رويش بود كفن كرد. سپس از اسامة بن زيد، عمر بن خطاب، ابوايوب انصاري و غلام سياهي خواست كه قبر را بكنند. آنها نيز قبر را آماده كردند. وقتي به لحد رسيد، رسول خدا با دستان خويش آن را كند و خاكش را با دستان خويش بيرون ريخت. سپس حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد قبر شد و در آن خوابيد و آن‌گاه فرمود: "اي خدايي كه زنده مي‌كند و مي‌ميراند و خود زنده هميشگي هستي! به حق پيامبرت و پيامبران پيش از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و قبرش را وسعت بخش كه تو بخشنده‌ترين بخشايندگان هستي" سپس چهار بار تكبير گرفت و پيكر فاطمه بنت اسد را به همراه عباس بن عبدالمطلب و ابوبكر در قبر نهاد.

صلاح، همگي ثقه هستند. درباره روح بن صلاح نيز حاكم نيشابوري مي‌گويد: «او ثقه قابل اعتماد است».(1) ابن‌حبان نيز او را از شمار افراد ثقه قرار داده است.(2) در اين روايت تصريح شده كه در مسأله توسل، ميان مرده و زنده تفاوتي نيست.(3) اين روايت به صراحت توسل به منزلت انبيا را درست مي‌داند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حافظ، نور الدين هيثمي در "مجمع الزوائد" مي‌گويد رجال راوي اين حديث به جز روح بن صلاح، همگي ثقه هستند. ابن‌حبان و حاكم نيز وي را ثقه دانسته‌اند. البته وي راوي ضعيفي است. شيخ عبدالله صديق غماري مي‌گويد ابن‌عدي "روح بن صلاح مصري" را در ميان راويان ضعيف نام برده است. دار قطني مي‌گويد: وي فردي ضعيف است، اما ابن‌حبان او را از ثقات نام برده است. حاكم او را ثقه قابل اعتماد مي‌داند. از عبارات آنان كه وي را تضعيف كرده‌اند، چنين برداشت مي‌شود كه ضعيف دانستن اين راوي با قاطعيت بيان نشده است. آنان كه با كتب فن حديث آشنايي دارند، مشاهده مي‌كنند هيثمي نيز عباراتي آورده كه بيانگر خفيف بودن ضعف رَوح بن صلاح است. بنابراين، حديث بالا از مرتبه حديث حسن، پايين‌تر نيست؛ بلكه اگر نظر ابن‌حبان درباره روح بن صلاح را بپذيريم، اين روايت صحيح است. (ر.ك‌: إتحاف الاذكياء، ص20) ابن‌عبدالبر نيز اين روايت را از ابن‌عباس نقل كرده؛ چنان‌كه ابن‌ابي‌شيبه به نقل از جابر اين روايت را ذكر مي‌كند. ديلمي و ابونعيم نيز از ديگر كساني هستند كه روايت را نقل كرده‌اند. پس اين حديث به طرق گوناگون نقل شده است و يكديگر را تقويت مي‌كنند. ر.ك: مفاهيم يجب ان تصحح، ص151؛ والاستدراك، ص332؛ همچنين كتاب "التوسل" اثر شيخ يوسف دجوي در "مقالات و فتاوي، ج1، ص155".

2. ابن‌حبان از طبقه‌اي است كه ذهبي نيز در آن است. در رساله "ذكر من يعتمد قوله في الجرح والتعديل" آمده است‌: اگر يكي از افراد اين طبقه كسي را توثيق كردند، سخن او را بي‌ترديد بپذير.

3. پيش از اين درباره تصرفات روح پس از جدا شدن از تن سخن گفتيم. در روايت صحيحي وارد شده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شب معراج حضرت موسي ( عليه السلام ) را ديد كه بر بالاي تپه‌اي سرخ رنگ نماز مي‌خواند. وقتي براي هر شبانه روز، پنجاه مرتبه نماز واجب شد، وي بارها نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد تا اينكه پنج مرتبه شد. حضرت آدم و ابراهيم و ديگر پيامبران را نيز مشاهده كرد و با آنان سخن گفت.

از بيهقي رساله‌اي با نام "حياة الانبياء" چاپ شده است. در صورت تمايل مي‌توانيد به اين رساله مراجعه كنيد.

در حديث ابوسعيد خدري آمده است: «اَللّهُمَّ إنِّي أَسأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيكَ».(1) در اين روايت، به‌مسلمانان ـ چه مرده و چه زنده ـ توسل صورت گرفته است. ابن‌موفق تنها كسي نيست كه از ابن مرزوق روايت كرده باشد؛ بلكه ابن‌مرزوق از رجال صحيح مسلم نيز هست. ترمذي چند روايت نقل شده از عطيه را حسن دانسته است. در آينده در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.

سيره همه امت، نسلي پس از ديگري، بر توسل به انبيا وصالحان ـ مرده يا زنده ـ بوده است.(2)

از ديگر روايات اين بخش، توسل عمر به عموي رسول خداست كه در آن گفت: «ما به عموي پيامبرت توسل مي‌جوييم». اين روايت تصريح مي‌كند كه صحابه به يكديگر توسل مي‌كردند. در اين روايت، توسل به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. خدايا به حقي كه همه درخواست‌كنندگان از تو دارند [مسلمانان]، مي‌خواهم.

متن كامل روايت اين‌گونه است: ابن‌ماجه از ابوسعيد خدري نقل مي‌كند كه گفت: رسول خدا فرمودند: هركس از خانه خود براي نماز خارج شود و بگويد خدايا به حق كساني كه بر تو حق دارند و به حق گام‌هايم، من نه براي معصيت و نافرماني و نه براي ريا و كسب شهرت خارج نشدم. من براي پروا از ناخرسندي‌ات و براي به دست آوردن رضايت تو خارج شدم. پس از تو مي‌خواهم مرا از آتش نگه‌داري و گناهانم را بيامرزي. فقط تويي كه آمرزنده گناهاني. هركس اين را بخواند، خدا به او روي مي‌كند و هفتاد هزار فرشته برايش طلب آمرزش مي‌كنند.

منظور از "به حقي كه درخواست‌كنندگان دارند"، احترام و كرامت آنان است؛ زيرا كساني كه خالصانه دستان خود را به سوي خدا بلند مي‌كنند، از حرمت و كرامت برخوردارند و ثواب فراوان مي‌برند؛ وگرنه كسي حقي بر خداوند ندارد. هموست كه صاحب فضل و عظمت ازلي و ابدي است. اين باور اهل سنت است و حديث بخاري و ديگر روايات در باب "حَقُّ العِبادِ عَلَي اللهِ" (حق بندگان بر خداوند) را چنين تأويل مي‌كنند: "آنچه كه خداوند به فضل و كرم خود به آنها عطا مي‌كند"؛ زيرا عطاي هيچ چيز بر خداوند واجب نيست. "قُل ِانَّ الفَضلَ بِيَدِ اللهِ"؛ بگو فضل به دست خداست.

2. ر.ك: كتاب "مفاهيم يجب أن تصحح"‌. نويسنده در اين كتاب ارزشمند، نام برخي از دانشمندان برجسته مانند حاكم و بيهقي و ديگران را نقل مي‌كند.

شخص عباس صورت گرفته و اين سخن براي انشاي توسل به شخص است؛ زيرا اين عبارت فايده اِخباري ندارد؛ چراكه خداوند به اين امور آگاه است. پس اين جمله براي انشاي توسل به شخص بيان شده است.(1)

در اين روايت، عبارت «به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل مي‌كرديم» نيز تصريح مي‌كند كه صحابه توسل مي‌كردند؛ در صورتي كه اگر عباراتي مانند «فلان كار را مي‌كرديم» به نقل از صحابه بيايد، اگر بپذيريم اين سخن به زمان پيش از بيان سخن بازمي‌گردد2، معناي عبارت اين مي‌شود كه صحابه در زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ايشان متوسل مي‌شدند و اين عمل پس از وفات ايشان نيز تا سال «خاكستري» ( 3 ) ادامه يافت.

بنابراين، تأويل اين حديث و محدود كردن آن به توسل در زمان حضور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. يعني در اينجا خبر از توسل نمي‌دهد؛ بلكه بيانگر انشاي توسل است. دليل اين سخن نيز عبارت نقل شده از عمر است كه مي‌گويد ما به عموي پيامبر خويش توسل مي‌جوييم.

2. امام نووي در "التقريب" مي‌گويد: اگر يكي از صحابه بگويد: "كنا نقول كذا يا نفعل كذا"؛ يعني [فلان كار را مي‌كرديم يا فلان سخن را مي‌گفتيم اگر اين سخن را به زمان رسول خدا متصل نكرد، در واقع اين سخن، يك امر فردي است و حديث موقوف است. اما اگر به زمان رسول خدا ملحق كند، اين حديث مرفوع است. اسماعيلي حالت دوم را نيز حديث موقوف مي‌داند؛ اما نظر اول صحيح است. همچنين اگر حديثي نقل شود كه صحابه بگويند: ما در زمان حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و در حالي‌ كه ايشان در ميان ما يا پيرامون ما بود، فلان عمل را انجام مي‌داديم و آن را نادرست نمي‌دانستيم، يا گفته شود كه صحابه در زمان حيات رسول خدا فلان سخن را مي‌گفتند يا انجام مي‌دادند و آن را بي‌اشكال مي‌دانستند، همه اين نوع روايت‌ها مرفوع هستند. سخن مغيره نيز اين نوع روايات است: اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در خانه ايشان را با ناخن مي‌زدند. المدخل عن تدريب الراوي، بيهقي، ج1، صص185 و 186.

3. در سال هجدهم هجري، در زمان خلافت عمر بن خطاب، خشكسالي سرزمين عرب را فراگرفت. اين سال به "عام الرماده" موسوم شد. ر.ك‌: "الموسوعة العربية العالمية"، ذيل مدخل عمر بن خطاب. البته همان‌گونه كه در متن كتاب مطالعه مي‌فرماييد، برخي زمان اين خشكسالي را سال هفدهم هجري ذكر كرده‌اند. (مترجم)

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پيش از وفات ايشان، نادرست و تحريف نص روايت است. اين تأويل بدون دليل پذيرفته نيست.(1)

ممكن است گفته شود، عمر پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام به جاي توسل به ايشان، به عموي آن حضرت كه زنده بود، توسل پيدا كرد؛ بنابراين، توسل به انبيا پس از مرگشان جايز نيست. اما اين سخن درست نيست؛ زيرا اين اجتهاد به رأي است و چيزي به عمر نسبت داده مي‌شود كه حتي به ذهن وي خطور نكرده؛ چه رسد كه بخواهد آن را تبيين كند.(2) بنابراين، سنت صحيح را با رأي نمي‌توان انكار كرد.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. در آينده، ادله اثبات توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از وفات ايشان را بيان خواهيم كرد. ر.ك: براءة الحنيفيين، ج1، صص258ـ268. در اين اثر رواياتي وجود دارد كه بيانگر درستي توسل به ايشان، پيش از خلقت آن حضرت و در زمان حيات و پس از مرگ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و در روز رستاخير هستند.

2. در صفحات پيش، احتمالات شش‌گانه درباره دلالت اين حديث را به نقل از "اتحاف الاذكياء" مطرح و تبيين كرديم كه تنها يك احتمال صحيح است.

3. زيرا خداوند آگاه‌تر از رأيي است كه بر دليل يا شبه دليل مبتني نيست. ازاين‌رو اين رأي قابل اعتنا نيست. به ويژه اگر در روايت يا دليل ديگري اين رأي ابطال شود و پاسخ آن بيان شده باشد. (در محل بحث، توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از وفات ايشان مطرح است كه در روايات ديگر ثابت شده است.) دكتر محمد علوي مالكي مي‌گويد اگر كسي از سخن عمر برداشت كند كه وي به اين دليل كه عباس بن عبدالمطلب زنده است و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مرده، به عموي رسول خدا متوسل شد، بايد گفت وهم و خيال او بر قدرت ادراكش غلبه كرده، يا آنكه به دليل تعصب، فهم درست را انكار كرده است؛ زيرا دليل توسل عمر به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، قرابتي بود كه به رسول خدا داشت. در سخن عمر كه "ما به عموي پيامبرمان متوسل مي‌شويم، پس بر ما باران فرو بفرست" به روشني تبيين مي‌كند كه وي با اين سخن، به رسول خدا متوسل شده است. بنابراين اگر كسي اعتقاد داشته باشد كه توسل به زنده جايز است، اما با ا ين حال، مسلمانان را به شرك متهم سازد، از راه مستقيم فاصله گرفته است؛ زيرا اگر توسل، شرك

به شمار مي‌رفت، توسل به زنده نيز جايز نبود. مگر نه اين است كه اعتقاد به ربوبيت وغير خدا و شايسته پرستش بودن غير خدا ـ چه پيامبر، چه پادشاه و... ـ شرك است؛ چه در زمان حيات و چه پس از مرگ، اين عمل شرك و كفر به شمار مي‌رود؟ [بنابراين اگر توسل به مرده شرك باشد، توسل به زنده نيز شرك است؛ حال آنكه توسل به معناي پرستش و اعتقاد به وجود شأن ربوبيت براي غير خدا نيست]. آيا تاكنون شنيده‌ايد كه كسي اعتقاد به ربوبيت غير خدا را در صورتي جايز بداند كه او زنده باشد و در غير اين صورت شرك بداند؟ در گذشته بيان شد كه وسيله قرار دادن فرد آبرومندي نزد خداوند، در واقع عبادت و بندگي آن فرد نيست. اگر كسي به ربوبيت آن فرد اعتقاد پيدا كند، همچون بت‌پرستان شرك ورزيده است‌؛ اما در غير اين صورت، او را نزد خدا وسيله قرار داده است و به امر خداوند (آيه 35 سوره مائده) عمل كرده است. بنابر اين او عبادت خداوند را انجام داده است. (مفاهيم يجب ان تصحح، ص160)

فعل عمر بر اين دلالت نمي‌كند كه توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فقط در زمان حيات ايشان جايز بوده است؛ بلكه بيانگر جواز توسل به نزديكان رسول خداست. در كتاب «الاستيعاب» ابن‌عبدالبرّ دليل توسل عمر به عموي رسول خدا براي طلب باران بيان شده است. در اين اثر آمده است:

در سال هفدهم هجري، در زمان عمر بن خطاب خشكسالي همه جا را فراگرفت. كعب خطاب به عمر گفت: وقتي چنين وضعيتي براي بني‌اسرائيل به وجود مي‌آمد، از بستگان پيامبران خويش طلب باران مي‌كردند. عمر [با خود] گفت: عموي رسول خدا در ميان ما هست. او سيد و آقاي بني‌هاشم است. پس آهنگ او كرد و نزد او شِكوِه كرد.(1)

بنابراين روشن مي‌شود دليل مراجعه عمر به عباس بن عبدالمطلب از اين جهت نبود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درگذشته است و صداي توسل‌جويان را نمي‌شود يا نزد خداوند منزلت ندارد. هركس چنين اعتقادي داشته باشد، بهتان‌زده است.

مالك الدار نقل مي‌كند پس از ظهور قحطي در زمان عمر، بلال بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الاستيعاب، ج3، ص98.

حارث يكي از صحابي رسول خدا نزد آرامگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت:

اي رسول خدا! از خداوند براي امت خويش طلب باران كن. آنان هلاك شده‌اند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خواب وي آمد و گفت: نزد عمر برو و به او سلام برسان و بگو كه باران خواهد باريد.(1)

اين روايت تصريح مي‌كند كه صحابه رسول خدا پس از وفات ايشان نيز به آن حضرت متوسل مي‌شدند.(2) در «فتح الباري» اين روايت ذكر شده و آن را ابن‌ابي‌شيبه با سند صحيح نقل كرده است.(3)

علاوه بر حديث پيشين، عمل عثمان بن حنيف نيز دليل بر جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از وفات ايشان است؛ همان‌گونه كه در گذشته بيان شد، عثمان بن حنيف به فرد نيازمندي كه عثمان بن عفان حاجت او را برآورده نمي‌ساخت، آموخت كه وضو بگيرد و به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متوسل شود. اين توسل در زماني بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اين روايت را ابن‌ابي‌شيبه با سند صحيح (به گفته صاحب فتح الباري) از ابوصالح سمان از مالك‌الدار (خزانه‌دار عمر) نقل مي‌كند. متن كامل روايت اين است كه مالك‌الدار نقل مي‌كند: در زمان عمر خشكسالي شد. مردي نزد قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت: اي رسول خدا! براي امت خود نزد خداوند طلب باران كن. اين امت هلاك شدند. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خواب او آمد و فرمود: "پيش عمر برو و به او بگو كه باران خواهد آمد و سيراب مي‌شويد. به او بگو: به سراغ آن فرد خردمند برو. وقتي او آنچه را در خواب ديده بود، براي عمر تعريف كرد، عمر گريست و گفت: خدايا! از من كاري خواسته‌ اند كه از انجام آن ناتوان شده‌ام!. (فتح الباري، ج2، ص495)

2. بي‌ترديد اين عمل بلال بن حارث در توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدعتي شرك آميز نبود؛ زيرا عمر وقتي از اين موضوع آگاه شد، نه تنها با آن مخالفت نكرد، بلكه گريست و گفت: "خدايا‌! از من كاري خواسته‌اند كه از آن ناتوان شده‌ام". از سوي ديگر مي‌دانيم كه عمر در عمل به حق تا چه اندازه سخت‌گير بود.

3. فتح الباري، ج2، ص495.

كه آن حضرت از دنيا رفته بودند. هيچ كس نيز با عمل عثمان بن حنيف مخالفت نكرده است.(1) اين روايت را طبراني صحيح مي‌داند و ابوالحسن هيثمي در «مجمع الزوائد» آن را پذيرفته است.

محدث بزرگ، محمد عابد سِندي در بخشي خاص، احاديث و روايات اين باب را به طور كامل جمع‌آوري كرده است.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. طبراني و بيهقي از ابو امامة بن سهل بن حنيف روايت مي‌كنند كه مردي مدام براي حاجتي نزد عثمان بن عفان مي‌آمد؛ اما عثمان به وي توجه نمي‌كرد و فراموش مي‌كرد و خواسته‌اش را برآورده نمي‌كرد. اين مرد عثمان بن حنيف را ديد و به او شكوه كرد. عثمان بن حنيف گفت: ظرف ابي‌را بياور و وضو بساز. سپس به مسجد برو و دو ركعت نماز بگزار. آن‌گاه بگو: "اَللّهُمَّ إنِّي أسألُكَ وَأتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيّنا مُحَمَّدٍ نَبِيَّ الرَّحمَةِ، يا مُحَمَّد إنِّي أتَوَجَّهُ بِكَِ إلي رَبِّي فَيَقضي حاجَتي". آن‌گاه حاجت خود را بگو. آن مرد نيز همين كار را كرد. سپس نزد عثمان بن عفان آمد و دربان، او را نزد عثمان بن عفان برد و او را كنار خود نشاند. سپس عثمان از او پرسيد چه حاجتي داري؟ او نيز خواسته‌اش را گفت و عثمان برايش برآورده كرد. پس از آنكه از نزد عثمان خارج شد، ابن‌حنيف را ديد و به او گفت: خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد. تا قبل از سفارش تو، عثمان به حاجت من توجهي نمي‌كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: به خدا سوگند اين را خودم نگفته‌ام. من در محضر رسول خدا بودم كه مردي نابينا آمد و از اين مشكل اظهار ناراحتي كرد (و ادامه حديث طبق آنچه قبلاً نقل شد).

2. محدث و حافظ [روايات]، فقيه برجسته، پارسا و پرهيزكار محمد عابد بن شيخ احمد بن شيخ‌الاسلام محمد مراد بن يعقوب انصاري خزرجي سندي (زادگاه او سند هندوستان است). وي حنفي مذهب و پيرو طريقت نقشبنديه و از نوادگان ابويعقوب انصاري است. از تأليفات ايشان "المواهب اللطيفة من مسند ابي‌حنيفه" است كه در آن فقط روايات موسي بن زكريا حصكفي را نقل و بر اساس ابواب فقه چينش كرده است. وي در اين اثر شواهد فراواني براي احاديث آورده و منبع هر روايت را نيز بيان كرده است. "رسالة في جواز الاستغاثة والتوسل وصدور الخوارق من الاولياء المقبورين" اثر ديگر ايشان است. وي برخلاف ديگران كه فقط نقل قول‌هاي علماي متأخر را در كرامت اولياي الهي را بيان مي‌كنند، (امري كه مخالفان براي آن ارزشي قائل نيستند) اقدام به بيان مستندات تاريخي كرده است. اين رساله از بهترين نوشته‌ها در اين‌باره است. شيخ محمد عابد سندي در روز دوشنبه هجدهم ربيع الاول سال 1257ه‍ .ق وفات يافت و در بقيع، روبه‌روي قبر عثمان دفن شد. (اقتباس از فهرس الفهارس ومعجم المعاجم والشيخات والمسلسلات، اثر ابن‌عبدالكبير كتاني، ج2، صص720ـ722.)

سيره امت اسلامي در هر دوره‌اي نشانگر جواز توسل است كه به دليل پرهيز از طولاني شدن بحث، از ذكر آنها خودداري مي‌كنيم. يادآوري اين نكته شايسته است كه در اين باره كتاب‌هايي نگاشته شده است.(1)

در مناسك امام احمد بن حنبل روايتي از ابوبكر مروزي نقل شده كه بيان مي‌كند با توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، به درگاه خداوند روي مي‌آورد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. از جمله "مصباح الظلام" كه مصنف آن را در پايان اين رساله نام برده است. همچنين كتاب "شواهد الحق في الاستغاثة بسيد الخلق" اثر علامه شيخ يوسف نبهاني.

شيخ يوسف دجوي در اين باره مي‌گويد: جواز توسل و نيكويي اين عمل براي هر دين‌داري آشكار است. گويا كه روي آوردن به درگاه خدا با توسل جستن به پيامبران، اوليا و مقربان درگاهش امري فطري است كه در نهاد انسان قرار گرفته است. به همين دليل پيروان پيامبران در هر زماني به آن پيامبر توسل مي‌كردند. در روز قيامت نيز مردم به سوي انبيا مي‌روند تا به دليل منزلتي كه دارند، برايشان شفاعت كنند؛ هرچند خداوند از رگ گردن نيز به انسان‌ها نزديك‌تر است. توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش و پس از وجود آن حضرت در دنيا و نيز پس از مرگ ايشان، در برزخ و به هنگام محشور شدن در عرصه قيامت، امري ثابت شده است. شيخ يوسف دجوي در ادامه، ادله اثبات‌كننده اين موضوع را به تفصيل ارائه مي‌دهد. (ر.ك: مقالات و فتاوي، ج1، ص152)

2. ابن‌مفلح در ج1، ص595 كتاب "الفروع" مي‌گويد: توسل به انسان صالح جايز است. گفته مي‌شود توسل مستحب است. احمد بن حنبل در مناسك (كه درباره مروزي نوشته) مي‌گويد: در دعا به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل صورت مي‌گيرد. در "المستوعب" و كتاب‌هاي ديگر، توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به‌طور قاطع پذيرفته است. در "كشف القناع" مي‌گويد عمر بن خطاب براي طلب باران به عباس بن عبدالمطلب متوسل شد. معاويه نيز يك بار به يزيد بن اسود و بار ديگر به ضحاك متوسل شد (بر اساس گفته موفق و شارح). سامري و صاحب "التخليص" مي‌گويند توسل جستن به علما، پرهيزكاران و بزرگان براي طلب باران اشكال ندارد. صاحب "المذهب" مي‌گويد: جايز است انسان به فردي صالح متوسل شود. گفته مي‌شود اين كار مستحب است.

بسيار شگفت‌آور است كه برخي با پيروي از هواي نفس و براي دنياطلبي توسل را نمي‌پذيرند. شيخ حامد الفقي در تعليق عبارت نقل شده از "كشف القناع" مي‌گويد: "منظور امام احمد توسل به اعمال شايسته‌اي است كه فرد صالح انجام داده و توسل به پيروي او از رسول خداست؛ نه اعمالي كه انسان‌هاي بدعت‌گذار و غرق در درياي غفلت انجام مي‌دهند." (ر.ك: براءة الحنيفيين، ج1، ص28). آيا شيخ حامد الفقي از غيب آگاه است و مي‌داند كه در دل امام احمد چه گذشته؟ يا آنكه از روي حدس و گمان سخن گفته است؟

شيخ مالكي مي‌گويد: در برخي جاها ابن‌تيميه جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را اثبات كرده است. وي ميان حيات و مرگ و حضور يا عدم حضور رسول خدا براي توسل تفاوت نگذاشته است. در "الفتاوي الكبري" (ج1، ص105) از امام احمد و عزالدين بن عبدالسلام جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده است. در جاي ديگر مي‌گويد به همين دليل امام احمد بن حنبل در مناسك خود كه براي همنشين خود ابوبكر مروزي نوشته، توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را جايز دانسته است. اما ديگر دانشمندان گفته‌اند آنچه در روايات آمده، سوگند دادن خداوند به پيامبر است. هرچند سوگند دادن خدا به بنده‌اش جايز نيست؛ اما به نقلي امام احمد اين كار را جايز دانسته است. به همين دليل، معتقد به جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شده است (ج1، ص140). اما در پاسخ به اين سخن مي‌گوييم: در آينده رواياتي مي‌آوريم كه روشن مي‌شود ميان اين دو سخن كه "خدايا به رسولت از تو مي‌خواهم" با "خدايا تو را به رسولت سوگند مي‌دهم و از تو مي‌خواهم" تفاوت بسياري وجود دارد.

ابوالوفاء بن عقيل از بزرگان حنابله در «التذكره» شيوه توسل به رسول خدا را به طور مفصل آورده است. ما اين شيوه را در تكمله بر «السيف الصقيل» ذكر كرده‌ايم.(1) در ابتداي كتاب «تاريخ الخطيب» با سند صحيح نقل شده كه امام شافعي به ابوحنيفه توسل جسته است.

حافظ عبدالغني مقدسي براي شفا يافتن از جوش‌هاي چركيني كه پزشكان از درمانش ناتوان شده بودند، به قبر احمد بن حنبل متوسل شد. اين حكايت در «الحكايات المنثورة» اثر حافظ ضياء مقدسي نقل شده است. اين كتاب در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست‌خط نويسنده وجود دارد.

اكنون كه سخنان بزرگان را نقل كرديم، مخالفان توسل بايد پاسخ دهند آيا اين بزرگان دين، مرده‌پرست بوده‌اند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. السيف الصقيل، ص158.

دلايل عقلي

بزرگاني همچون امام فخرالدين رازي1، علامه سعدالدين تفتازاني2، علامه سيد شريف جرجاني3 و ديگر دانشمندان آگاه به اصول دين كه مرجع امور اصول دين هستند، تصريح كرده‌اند كه توسل به انبياي الهي و انسان‌هاي صالح ـ چه زنده و چه مرده ـ جايز است. چه كسي جرأت مي‌كند اتهام مرده‌پرستي و مناديان شرك‌ورزي را به چنين بزرگاني نسبت دهد كه خود، تبيين‌كننده اصول دين و بيان‌كننده معناي ايمان و كفر، توحيد و شرك و دين ناب هستند؟4

از ديدگاه آنان، مددجويي از مسبب الاسباب است، به پاره‌اي از سخنانشان اشاره مي‌شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. امام علي بن محمد الرازي فخر الدين (543ـ606ه‍ .ق) مفسر و متكلم، فقيهي اصولي، حكيم، اديب و شاعري است كه پيروان فرقه مجسمه به او ناسزا مي‌گفتند و آزارش مي‌دادند؛ به طوري كه گفته مي‌شود او را مسموم كردند. وي در هرات وفات يافت. (ر.ك: معجم المؤلفين، كحاله، ج11، ص79 و طبقات الشافعيه، سبكي، ج5، ص35 و وفيات الاعيان، ج1، ص600 و ايضاح المكنون، ج6‌، ص107.)

2. سعدالدين مسعود تفتازاني، دانشمند مسلمان كه در علوم صرف، نحو، منطق، معاني و بيان، فقه و اصول دين و اصول فقه و... صاحب‌نظر بود. ر.ك: الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة، سخاوي، ج4، ص350؛ مفتاح السعاده، طاش كبري‌زاده، ج1، ص 165؛ ايضاح المكنون، ج6‌، ص429. ولادت او به سال 722 و وفات ايشان 792ه‍. ق گزارش شده است.

3. علامه سيد علي بن محمد بن علي جرجاني حنفي، مشهور به سيد شريف (740ـ816ه‍. ق). وي در دانش‌هاي مختلف تبحر داشت. از تأليفات فراوان ايشان مي‌توان به "شرح التذكرة النصيرية في الهيئة"، اشاره كرد. ر.ك: الفوائد البهية في ترام الحنفية، شيخ عبدالحي اللكنوي، ص125؛ الضوء اللامع، ج5‌، ص328؛ معجم المؤلفين و ايضاح المكنون، ج5‌، ص727.

4. بي‌ترديد هر دانشي بزرگاني دارد. كمتر اتفاق مي‌افتد كه انسان در هر حرفه‌اي صاحب نظر بشود. براي مثال ر.ك‌: تلبيس ابليس اثر ابن‌جوزي. وي در اين اثر از كساني ياد مي‌كند كه در دانش حديث، از علم فراواني بهره‌مند هستند، اما به علوم ديگر آگاه نيستند. اين امري طبيعي است؛ چراكه كمال مطلق فقط از آن خداوند سبحان است.

فخر رازي در تفسير خود مي‌گويد:

ارواح انسان‌ها كه از علقه‌هاي جسماني رهانيده شده و شور پيوستن به جهان ملكوت دارد، پس از جدا شدن از تاريكي جسم، به دنياي ملائك و منزل‌گاه‌هاي قدسي وارد مي‌شود. اين ارواح مي‌توانند در اين جهان نيز اثر بگذارند؛ زيرا آنان مدبر برخي امور هستند. مگر نه اين است كه انسان در خواب، استاد خودش را مي‌بيند و درباره مسئله‌اي مي‌پرسد و استاد نيز وي را در خواب راهنمايي مي‌كند؟1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ثابت بن قيس در نبرد يمامه به شهادت رسيد. وي زره گران‌قيمتي بر تن داشت. يكي از مسلمانان وقتي از كنار پيكر او مي‌گذشت، زره را از تنش جدا كرد و با خود برد. يكي ديگر از مسلمانان در خواب ثابت بن قيس را ديد كه به او مي‌گويد: من به تو يك سفارش مي‌كنم. مبادا كه بگويي اين خواب است كه مي‌بينم و به آن عمل نكني. وقتي كشته شدم، يكي از مسلمانان زره‌ام را برداشت. منزل او در نقطه دوري است. در كنار خيمه‌اش اسبي نيرومند است كه به اين‌سو و آن‌سو مي‌رود، ولي افسار به گردنش بسته است. زره را زير ظرفي سفالين پنهان كرده است. روي اين ظرف را نيز كجاوه‌اي قرار داده است. تو پيش خالد برو و به او بگو كسي را بفرستد تا زره را بگيرد. وقتي به مدينه آمدي، نزد ابوبكر برو و به او بگو من به فلان فرد و... بدهكارم (همه بدهكاري‌هايش را برشمرد) فلان برده من آزاد است و... مسلماني كه اين خواب را ديده بود، نزد خالد آمد و ماجرا را تعريف كرد. خالد نيز فردي را اعزام كرد تا زره را بياورند. اين جريان براي ابوبكر (خليفه وقت) نقل شد و او نيز اين وصيت را قابل اجرا دانست... مي‌گويد ما به جز ثابت بن قيس كسي را نمي‌شناسيم كه وصيت پس از مرگش نافذ شده باشد. ابوعمر اين روايت را در "الاستيعاب" به نقل از تفسير قرطبي، ج16، ص305 آورده است.

ابن‌قيم در "كتاب الروح" مي‌گويد: روح رها شده از اسارت تن و وابستگي به جسم، از رفتار، قدرت، و سرعت عروج به سوي خدا و تحركي برخوردار است كه روح زنداني در جسم انسان، به دليل غرق شدن در شهوت و وابستگي به جسم از آن برخوردار نيست. وقتي وضعيت روح در اين دنيا اين‌گونه باشد، بي‌ترديد وقتي از اين جهان بيرون رود و قواي آن جمع شود، چگونه وضعيتي خواهد داشت؟ اين روح در زمان پيدايش خود، روحي عالي، بزرگ و داراي همت بلند بوده است. پس اين روح پس از جدا شدن از تن، وضعيت وفعل ديگري خواهد داشت.

همه مي‌پذيرند كه ارواح پس از مرگ، توان انجام كارهايي را دارند كه به هنگام ارتباط

( با بدن، اين توانايي را ندارند؛ به طوري كه مي‌توانند ارتش‌هاي فراوان و لشكرها را با شمار بسيار اندكي نيرو شكست دهند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با ابوبكر و عمر در خواب ديده شده‌اند كه روح آنها لشكرهاي كفر و ظلم را شكست داده است؛ به طوري كه اين ارتش‌ها در برابر شمار اندك مؤمنان و ضعف آنها شكست خورده‌اند. (صص101 و 102؛ همچنين ر.ك‌: تفسير قرطبي، ج19، ص194.)

امام ابوبكر مقري مي‌گويد: من به همراه طبراني و ابوالشيخ در حرم رسول خدا بوديم. هر يك در حال خويش بوديم و گرسنگي در ما اثر گذاشته بود، تا نماز عشا صبر كرديم. آن‌گاه نزد قبر رسول اكرم آمدم و عرض كردم: اي رسول خدا! گرسنه‌ام. همين را گفتم و رفتم. ابوالقاسم به من گفت همين‌جا بنشين، يا مي‌ميريم يا برايمان غذا مي‌رسد. ابوبكر مقري مي‌گويد: من و ابوالشيخ برخاستيم. اما طبراني نشسته بود و به چيزي خيره شده بود. ناگهان ديديم كه سيدي در را زد. دو غلام نيز به همراه او بودند كه هر يك سبدي پر از غذا در دست داشتند. ما نشستيم و از اين غذا خورديم. گمان مي‌كرديم بقيه غذا را با خود خواهند برد؛ اما غلام غذا را گذاشت و بازگشت. وقتي دست از خوردن كشيديم، اين سيد به ما گفت: اي قوم! به رسول خدا شكوه كرده‌ايد؟ من در خواب ايشان را ديدم كه به من دستور دادند براي شما غذا بياورم. ر.ك‌: وفاء الوفاء، نور الدين سمهودي، ج4، ص1380. در اين كتاب داستان‌هاي ديگري نيز نقل شده است.


| شناسه مطلب: 73634