بخش 3
فصل دوم: نگاهی تفصیلی به روایات جواز توسل
فخر رازي در «المطالب العالية من العلم الالهي» ( 1 ) كه از برجستهترين آثار ايشان در اصول دين است، چنين ميگويد:
چه بسا انسان پدر و مادرش را در خواب ببيند و درباره مسائلي از آنان بپرسد. آنان نيز پاسخهاي درستي به او بدهند. چه بسا كه نقطهاي را در خواب به او نشان دهند كه در آنجا چيزي دفن شده و هيچ كس از آن خبر ندارد... زماني كه من كودك بودم، در اوايل تحصيل، كتاب «حوادث لا أول له» ( 2 ) را ميخواندم. پدرم را در خواب ديدم. وي به من گفت: بهترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب هفتم، گفتار سوم، فصل دهم.
2. ابنتيميه در "منهاج السنه" ميگويد: اينكه چيزي در اين دنيا ازلي باشد، امري محال است؛ اما ميتواند نوعي حوادث دائمي و پيوسته وجود داشته باشد. از وي ميپرسيم مگر ميتوان وجود نوع را بدون فردي از افراد آن تصور كرد؟ شبهه ابنتيميه در اين باره كه برگرفته (
( از آراي فلاسفه است، دستاويزي براي مخالفت با علماي مسلمان شده است. اين هماني است كه ابنحجر در "الفتح" بيان كرده است: فرموده پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) "كانَ اللهُ وَلَم يَكُن شَيءٌ قَبلُه" در بحث آغاز آفرينش به اين صورت نقل شد: "ولم يكن شيء غيره" در روايت ابو معاويه به اين شكل نقل شده: "كانَ اللهُ قَبلَ كُلِّ شَيء"؛ به اين معنا كه خداوند وجود داشته، اما هيچ چيز غير از او نبوده است. اين بهترين پاسخ به كساني است كه معتقد به وجود امور حادثي هستند كه در عين حدوث، براي آنها اول و آغازي وجود نداشته است. اين از ناپسندترين سخنان نسبت داده شده به ابنتيميه است. بنده سخني از وي ديدهام كه روايت نقل شده در اين باب را به روايت ديگري ارجاع داده است؛ حال آنكه جمع بين دو روايت اقتضا ميكند اين روايت را بر روايتي كه در باب "آغاز آفرينش" آمده، حمل كنيم، نه برعكس. همه اتفاق نظر دارند كه ترجيح يك روايت بر ديگري، در مرحله پس از جمع ميان آن دو قرار دارد. [الجَمعُ مَهما اَمكَن اَولي مِنَ الطَّرح] (ج13، ص410). علاوه بر اين، شيخ حسن السقاف در "التنبيه و الرد علي معتقد قدم العالم و الحدّ" ص 6 در اين باره سخن گفته است.
شيخ شعيب ميگويد: سخن ابنتيميه درباره حلول حوادث بر خداوند (حلولگرايي) مستند به قرآن و سنت نيست؛ چنانكه هيچ يك از صحابه بر اين عقيده نبودهاند. دليل اين سخن همان است كه دارمي سجزي در ص121 كتاب "النقض" آورده است: "نميپذيريم كه همه مفعولها [امور انجام شده] مخلوق هستند. ما اجماع داريم كه حركت، نزول، قدم زدن، هروله و استيلاي بر عرش [علي العرش استوي] و آسمان اموري قديم هستند [نه حادث]".
بايد گفت اين سخن بسيار شگفتآور است كه چيزي "مفعول" [پديدار گشته] باشد، اما در همين حال آفريده شده نباشد! وي حركت حسي، نزول و... را براي خداوند ثابت ميداند و مدعي است همه اتفاق نظر دارند كه اين امور قديم هستند، نه حادث. آيا قابل تصور است كه امري اول و آخر براي او وجود داشته باشد اما قديم باشد؟ يا اينكه معقولتر اين است كه بر آسمان و عرش استيلا صورت گيرد، بدون اينكه عرش و آسمان قديم باشند؟ بنابراين حكم، ادعاي قديم بودن عرش يا آسمان (قدمت شخصي يا نوعي) نزد اهل حقيقت بيپايه است. ر.ك: "مقالات الكوثري"، ص285.
در پاسخ ميگويم خداوند تعالي ميفرمايد: "اَللهُ خالِقُ كُلِّ شَيء" [خدا آفريننده همه چيز است]. آسمان و عرش نيز آفريده خداوند هستند. خداوند اين شيخ بزرگوار را ياري كرد و از همنشيني با حلولگرايان مصون داشت؛ اما وي نتوانست سخن باطل آنان را به طور قاطع رد كند. وي ميگويد: "كاش ابنتيميه اين سخن را نگفته باشد". اين عبارت در مختصري كه بر "شرح العقيدة الطحاوية" اثر ابنابي العز التيمي نگاشته، آورده است. (
( بهترين استدلال بر ابطال رأي به حلولگرايي، استدلالي است كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در پاسخ به پرستش غير خدا (ستاره، ماه و خورشيد) داد. در قرآن استدلالهاي آن حضرت بيان شده است: {فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلين... فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ... فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنيِ بَرِيءٌ مِّمَّا تُشرِْكُون}؛ "امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: غروبكنندگان را دوست ندارم!... امّا هنگامي كه (آن هم) غروب كرد، گفت: "اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود... و هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من! من از آنچه [براي خدا] شريك ميسازيد، بيزارم". (انعام: 76ـ78) بنابراين تغييرپذيري از حالتي به حالت ديگر، شأن مخلوق است، نه شأن خالق.در "شرح العقيدة الطحاوية" آمده: "حلول حادث در خداوند تعالي در علم كلام سخني نكوهيده است. در قرآن و سنت مطلبي در اثبات يا ابطال اين سخن ديده نميشود." شيخ شعيب الأرناؤوط در تعليق خود بر اين عبارت مينويسد: عموم متكلمان (اشعريها، ماتريديه، معتزله و فلاسفه مسلمان) اتفاق نظر دارند كه امور حادث، بر خداوند حلول نميكند. كراميه (فرقهاي از مجسمه كه شيخ آنان محمد بن كرام است) معتقد به قيام حوادث به ذات خويش شدهاند. كراميه بين حادث و محدَث تفاوت گزاردهاند. حادث امري است كه به ذات خود قائم است؛ مانند امور متعلق به مشيت خداوند. محدَث امري است كه خداوند آن را خلق ميكند و از ذات او جداست. ابنتيميه در جايز دانستن قيام امور حادث به ذات خويش پيرو اين گروه است. مؤلف، كلام مبسوط در "منهاج السنه" را به طور مختصر بيان كرده است. وي در دفاع از اين مذهب در برابر متكلمان و فلاسفه مخالف اين رأي، راه مبالغهآميزي را دنبال كرده و مدعي است كه مذهب پيشوايان پيشين نيز همين بوده است. استناد او به سخن امام احمد بن حنبل و ديگران است. وي ميگويد اگر كلام خداوند ـ كه حقيقتي قائم به اوست ـ متعلق مشيت و اختيار قرار گيرد، اين دلالت بر جواز قائم بودن امور حادث، به ذات خود دارد؛ زيرا آنچه كه متعلق مشيت و اختيار قرار ميگيرد، قطعاً حادث است. وي سرانجام نتيجه ميگيرد كه كلام خداوند از نظر جنس، قديم است و از حيث افراد، حادث. همچنين فعل و اراده ايشان و ديگر صفات غير لازم ذات نيز اينگونه هستند. از آنجا كه اين سخن مستلزم تسلسل و دور است، ابنتيميه آن را درباره گذشته و آينده جايز دانسته است. وي ادعا ميكند كه چنين تسلسلي باطل نيست. شماري از علما نظر وي (شيخ الاسلام تيميه) را انحراف از راه درست دانسته و آن را انكار كردهاند. به اعتقاد آنان، ممكن نيست كه معتقد به قديم بودن جنس صفات و افعال شويم و در عين حال، افراد آن را حادث بدانيم. مگر جنس يك چيز غير از افراد اوست؟ مگر نه اين است كه كلي، از جزئيها تشكيل ميشود؟ پس اگر چنين است و تكتك جزئيهاي يك شيء حادث باشند، چگونه ميتوان گفت كه كلي قديم است؟ (ص69، چاپ دمشق). اما شيخ شعيب در
چاپ "شرح العقيدة الطحاوية" كه با تعليق خود او و دكتر عبدالله تركي، رئيس دانشگاه (
( الامام سعود منتشر شده، اين تعليق و ديگر تعليقهاي مانند بالا را حذف كرده است.
ابن حجر در كتاب "الفتح الباري" در باب "و كان عرشه علي الماء و هو رب العرش العظيم" بخشي از دو آيه را با ظرافت خاصي كنار هم چيده تا به كساني كه خيال كردهاند طبق روايت "كان الله و لم يكن شيء قبله و كان عرشه علي الماء" عرش از ازل با خدا بوده است، پاسخ دهد (ج11، ص405). مقلد ابنتيميه يعني ابنقيم در "نونيه" سخني ميگويد كه تقريباً مخالف سخن ابنتيميه است. حقيقت اين است كه عرش قبلا وجود داشته است؛ زيرا موقع كتابت، اركان داشته است؛ يعني عرش قبل از قلم بوده است.
همچنين ر.ك: "السلفيه"، شيخ دكتر محمد سعيد رمضان البوطي، ص164 به بعد.
|
|
فخر رازي در «المطالب العالية من العلم الالهي» ( 1 ) كه از برجستهترين آثار ايشان در اصول دين است، چنين ميگويد:
چه بسا انسان پدر و مادرش را در خواب ببيند و درباره مسائلي از آنان بپرسد. آنان نيز پاسخهاي درستي به او بدهند. چه بسا كه نقطهاي را در خواب به او نشان دهند كه در آنجا چيزي دفن شده و هيچ كس از آن خبر ندارد... زماني كه من كودك بودم، در اوايل تحصيل، كتاب «حوادث لا أول له» ( 2 ) را ميخواندم. پدرم را در خواب ديدم. وي به من گفت: بهترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب هفتم، گفتار سوم، فصل دهم.
2. ابنتيميه در «منهاج السنه» ميگويد: اينكه چيزي در اين دنيا ازلي باشد، امري محال است؛ اما ميتواند نوعي حوادث دائمي و پيوسته وجود داشته باشد. از وي ميپرسيم مگر ميتوان وجود نوع را بدون فردي از افراد آن تصور كرد؟ شبهه ابنتيميه در اين باره كه برگرفته (
( از آراي فلاسفه است، دستاويزي براي مخالفت با علماي مسلمان شده است. اين هماني است كه ابنحجر در «الفتح» بيان كرده است: فرموده پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) «كانَ اللهُ وَلَم يَكُن شَيءٌ قَبلُه» در بحث آغاز آفرينش به اين صورت نقل شد: «ولم يكن شيء غيره» در روايت ابو معاويه به اين شكل نقل شده: «كانَ اللهُ قَبلَ كُلِّ شَيء»؛ به اين معنا كه خداوند وجود داشته، اما هيچ چيز غير از او نبوده است. اين بهترين پاسخ به كساني است كه معتقد به وجود امور حادثي هستند كه در عين حدوث، براي آنها اول و آغازي وجود نداشته است. اين از ناپسندترين سخنان نسبت داده شده به ابنتيميه است. بنده سخني از وي ديدهام كه روايت نقل شده در اين باب را به روايت ديگري ارجاع داده است؛ حال آنكه جمع بين دو روايت اقتضا ميكند اين روايت را بر روايتي كه در باب «آغاز آفرينش» آمده، حمل كنيم، نه برعكس. همه اتفاق نظر دارند كه ترجيح يك روايت بر ديگري، در مرحله پس از جمع ميان آن دو قرار دارد. [الجَمعُ مَهما اَمكَن اَولي مِنَ الطَّرح] (ج13، ص410). علاوه بر اين، شيخ حسن السقاف در «التنبيه و الرد علي معتقد قدم العالم و الحدّ» ص 6 در اين باره سخن گفته است.
شيخ شعيب ميگويد: سخن ابنتيميه درباره حلول حوادث بر خداوند (حلولگرايي) مستند به قرآن و سنت نيست؛ چنانكه هيچ يك از صحابه بر اين عقيده نبودهاند. دليل اين سخن همان است كه دارمي سجزي در ص121 كتاب «النقض» آورده است: «نميپذيريم كه همه مفعولها [امور انجام شده] مخلوق هستند. ما اجماع داريم كه حركت، نزول، قدم زدن، هروله و استيلاي بر عرش [علي العرش استوي] و آسمان اموري قديم هستند [نه حادث]».
بايد گفت اين سخن بسيار شگفتآور است كه چيزي «مفعول» [پديدار گشته] باشد، اما در همين حال آفريده شده نباشد! وي حركت حسي، نزول و... را براي خداوند ثابت ميداند و مدعي است همه اتفاق نظر دارند كه اين امور قديم هستند، نه حادث. آيا قابل تصور است كه امري اول و آخر براي او وجود داشته باشد اما قديم باشد؟ يا اينكه معقولتر اين است كه بر آسمان و عرش استيلا صورت گيرد، بدون اينكه عرش و آسمان قديم باشند؟ بنابراين حكم، ادعاي قديم بودن عرش يا آسمان (قدمت شخصي يا نوعي) نزد اهل حقيقت بيپايه است. ر.ك: «مقالات الكوثري»، ص285.
در پاسخ ميگويم خداوند تعالي ميفرمايد: «اَللهُ خالِقُ كُلِّ شَيء» [خدا آفريننده همه چيز است]. آسمان و عرش نيز آفريده خداوند هستند. خداوند اين شيخ بزرگوار را ياري كرد و از همنشيني با حلولگرايان مصون داشت؛ اما وي نتوانست سخن باطل آنان را به طور قاطع رد كند. وي ميگويد: «كاش ابنتيميه اين سخن را نگفته باشد». اين عبارت در مختصري كه بر «شرح العقيدة الطحاوية» اثر ابنابي العز التيمي نگاشته، آورده است. (
( بهترين استدلال بر ابطال رأي به حلولگرايي، استدلالي است كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در پاسخ به پرستش غير خدا (ستاره، ماه و خورشيد) داد. در قرآن استدلالهاي آن حضرت بيان شده است: {فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلين... فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ... فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنيِ بَرِيءٌ مِّمَّا تُشرِْكُون}؛ «امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: غروبكنندگان را دوست ندارم!... امّا هنگامي كه (آن هم) غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود... و هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من! من از آنچه [براي خدا] شريك ميسازيد، بيزارم». (انعام: 76ـ78) بنابراين تغييرپذيري از حالتي به حالت ديگر، شأن مخلوق است، نه شأن خالق.در «شرح العقيدة الطحاوية» آمده: «حلول حادث در خداوند تعالي در علم كلام سخني نكوهيده است. در قرآن و سنت مطلبي در اثبات يا ابطال اين سخن ديده نميشود.» شيخ شعيب الأرناؤوط در تعليق خود بر اين عبارت مينويسد: عموم متكلمان (اشعريها، ماتريديه، معتزله و فلاسفه مسلمان) اتفاق نظر دارند كه امور حادث، بر خداوند حلول نميكند. كراميه (فرقهاي از مجسمه كه شيخ آنان محمد بن كرام است) معتقد به قيام حوادث به ذات خويش شدهاند. كراميه بين حادث و محدَث تفاوت گزاردهاند. حادث امري است كه به ذات خود قائم است؛ مانند امور متعلق به مشيت خداوند. محدَث امري است كه خداوند آن را خلق ميكند و از ذات او جداست. ابنتيميه در جايز دانستن قيام امور حادث به ذات خويش پيرو اين گروه است. مؤلف، كلام مبسوط در «منهاج السنه» را به طور مختصر بيان كرده است. وي در دفاع از اين مذهب در برابر متكلمان و فلاسفه مخالف اين رأي، راه مبالغهآميزي را دنبال كرده و مدعي است كه مذهب پيشوايان پيشين نيز همين بوده است. استناد او به سخن امام احمد بن حنبل و ديگران است. وي ميگويد اگر كلام خداوند ـ كه حقيقتي قائم به اوست ـ متعلق مشيت و اختيار قرار گيرد، اين دلالت بر جواز قائم بودن امور حادث، به ذات خود دارد؛ زيرا آنچه كه متعلق مشيت و اختيار قرار ميگيرد، قطعاً حادث است. وي سرانجام نتيجه ميگيرد كه كلام خداوند از نظر جنس، قديم است و از حيث افراد، حادث. همچنين فعل و اراده ايشان و ديگر صفات غير لازم ذات نيز اينگونه هستند. از آنجا كه اين سخن مستلزم تسلسل و دور است، ابنتيميه آن را درباره گذشته و آينده جايز دانسته است. وي ادعا ميكند كه چنين تسلسلي باطل نيست. شماري از علما نظر وي (شيخ الاسلام تيميه) را انحراف از راه درست دانسته و آن را انكار كردهاند. به اعتقاد آنان، ممكن نيست كه معتقد به قديم بودن جنس صفات و افعال شويم و در عين حال، افراد آن را حادث بدانيم. مگر جنس يك چيز غير از افراد اوست؟ مگر نه اين است كه كلي، از جزئيها تشكيل ميشود؟ پس اگر چنين است و تكتك جزئيهاي يك شيء حادث باشند، چگونه ميتوان گفت كه كلي قديم است؟ (ص69، چاپ دمشق). اما شيخ شعيب در
چاپ «شرح العقيدة الطحاوية» كه با تعليق خود او و دكتر عبدالله تركي، رئيس دانشگاه (
( الامام سعود منتشر شده، اين تعليق و ديگر تعليقهاي مانند بالا را حذف كرده است.
ابن حجر در كتاب «الفتح الباري» در باب «و كان عرشه علي الماء و هو رب العرش العظيم» بخشي از دو آيه را با ظرافت خاصي كنار هم چيده تا به كساني كه خيال كردهاند طبق روايت «كان الله و لم يكن شيء قبله و كان عرشه علي الماء» عرش از ازل با خدا بوده است، پاسخ دهد (ج11، ص405). مقلد ابنتيميه يعني ابنقيم در «نونيه» سخني ميگويد كه تقريباً مخالف سخن ابنتيميه است. حقيقت اين است كه عرش قبلا وجود داشته است؛ زيرا موقع كتابت، اركان داشته است؛ يعني عرش قبل از قلم بوده است.
همچنين ر.ك: «السلفيه»، شيخ دكتر محمد سعيد رمضان البوطي، ص164 به بعد.
|
|
|
|
|
|
فخر رازي در «المطالب العالية من العلم الالهي» ( 1 ) كه از برجستهترين آثار ايشان در اصول دين است، چنين ميگويد:
چه بسا انسان پدر و مادرش را در خواب ببيند و درباره مسائلي از آنان بپرسد. آنان نيز پاسخهاي درستي به او بدهند. چه بسا كه نقطهاي را در خواب به او نشان دهند كه در آنجا چيزي دفن شده و هيچ كس از آن خبر ندارد... زماني كه من كودك بودم، در اوايل تحصيل، كتاب «حوادث لا أول له» ( 2 ) را ميخواندم. پدرم را در خواب ديدم. وي به من گفت: بهترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب هفتم، گفتار سوم، فصل دهم.
2. ابنتيميه در «منهاج السنه» ميگويد: اينكه چيزي در اين دنيا ازلي باشد، امري محال است؛ اما ميتواند نوعي حوادث دائمي و پيوسته وجود داشته باشد. از وي ميپرسيم مگر ميتوان وجود نوع را بدون فردي از افراد آن تصور كرد؟ شبهه ابنتيميه در اين باره كه برگرفته (
( از آراي فلاسفه است، دستاويزي براي مخالفت با علماي مسلمان شده است. اين هماني است كه ابنحجر در «الفتح» بيان كرده است: فرموده پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) «كانَ اللهُ وَلَم يَكُن شَيءٌ قَبلُه» در بحث آغاز آفرينش به اين صورت نقل شد: «ولم يكن شيء غيره» در روايت ابو معاويه به اين شكل نقل شده: «كانَ اللهُ قَبلَ كُلِّ شَيء»؛ به اين معنا كه خداوند وجود داشته، اما هيچ چيز غير از او نبوده است. اين بهترين پاسخ به كساني است كه معتقد به وجود امور حادثي هستند كه در عين حدوث، براي آنها اول و آغازي وجود نداشته است. اين از ناپسندترين سخنان نسبت داده شده به ابنتيميه است. بنده سخني از وي ديدهام كه روايت نقل شده در اين باب را به روايت ديگري ارجاع داده است؛ حال آنكه جمع بين دو روايت اقتضا ميكند اين روايت را بر روايتي كه در باب «آغاز آفرينش» آمده، حمل كنيم، نه برعكس. همه اتفاق نظر دارند كه ترجيح يك روايت بر ديگري، در مرحله پس از جمع ميان آن دو قرار دارد. [الجَمعُ مَهما اَمكَن اَولي مِنَ الطَّرح] (ج13، ص410). علاوه بر اين، شيخ حسن السقاف در «التنبيه و الرد علي معتقد قدم العالم و الحدّ» ص 6 در اين باره سخن گفته است.
شيخ شعيب ميگويد: سخن ابنتيميه درباره حلول حوادث بر خداوند (حلولگرايي) مستند به قرآن و سنت نيست؛ چنانكه هيچ يك از صحابه بر اين عقيده نبودهاند. دليل اين سخن همان است كه دارمي سجزي در ص121 كتاب «النقض» آورده است: «نميپذيريم كه همه مفعولها [امور انجام شده] مخلوق هستند. ما اجماع داريم كه حركت، نزول، قدم زدن، هروله و استيلاي بر عرش [علي العرش استوي] و آسمان اموري قديم هستند [نه حادث]».
بايد گفت اين سخن بسيار شگفتآور است كه چيزي «مفعول» [پديدار گشته] باشد، اما در همين حال آفريده شده نباشد! وي حركت حسي، نزول و... را براي خداوند ثابت ميداند و مدعي است همه اتفاق نظر دارند كه اين امور قديم هستند، نه حادث. آيا قابل تصور است كه امري اول و آخر براي او وجود داشته باشد اما قديم باشد؟ يا اينكه معقولتر اين است كه بر آسمان و عرش استيلا صورت گيرد، بدون اينكه عرش و آسمان قديم باشند؟ بنابراين حكم، ادعاي قديم بودن عرش يا آسمان (قدمت شخصي يا نوعي) نزد اهل حقيقت بيپايه است. ر.ك: «مقالات الكوثري»، ص285.
در پاسخ ميگويم خداوند تعالي ميفرمايد: «اَللهُ خالِقُ كُلِّ شَيء» [خدا آفريننده همه چيز است]. آسمان و عرش نيز آفريده خداوند هستند. خداوند اين شيخ بزرگوار را ياري كرد و از همنشيني با حلولگرايان مصون داشت؛ اما وي نتوانست سخن باطل آنان را به طور قاطع رد كند. وي ميگويد: «كاش ابنتيميه اين سخن را نگفته باشد». اين عبارت در مختصري كه بر «شرح العقيدة الطحاوية» اثر ابنابي العز التيمي نگاشته، آورده است. (
( بهترين استدلال بر ابطال رأي به حلولگرايي، استدلالي است كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در پاسخ به پرستش غير خدا (ستاره، ماه و خورشيد) داد. در قرآن استدلالهاي آن حضرت بيان شده است: {فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلين... فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ... فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنيِ بَرِيءٌ مِّمَّا تُشرِْكُون}؛ «امّا هنگامي كه غروب كرد، گفت: غروبكنندگان را دوست ندارم!... امّا هنگامي كه (آن هم) غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود... و هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من! من از آنچه [براي خدا] شريك ميسازيد، بيزارم». (انعام: 76ـ78) بنابراين تغييرپذيري از حالتي به حالت ديگر، شأن مخلوق است، نه شأن خالق.در «شرح العقيدة الطحاوية» آمده: «حلول حادث در خداوند تعالي در علم كلام سخني نكوهيده است. در قرآن و سنت مطلبي در اثبات يا ابطال اين سخن ديده نميشود.» شيخ شعيب الأرناؤوط در تعليق خود بر اين عبارت مينويسد: عموم متكلمان (اشعريها، ماتريديه، معتزله و فلاسفه مسلمان) اتفاق نظر دارند كه امور حادث، بر خداوند حلول نميكند. كراميه (فرقهاي از مجسمه كه شيخ آنان محمد بن كرام است) معتقد به قيام حوادث به ذات خويش شدهاند. كراميه بين حادث و محدَث تفاوت گزاردهاند. حادث امري است كه به ذات خود قائم است؛ مانند امور متعلق به مشيت خداوند. محدَث امري است كه خداوند آن را خلق ميكند و از ذات او جداست. ابنتيميه در جايز دانستن قيام امور حادث به ذات خويش پيرو اين گروه است. مؤلف، كلام مبسوط در «منهاج السنه» را به طور مختصر بيان كرده است. وي در دفاع از اين مذهب در برابر متكلمان و فلاسفه مخالف اين رأي، راه مبالغهآميزي را دنبال كرده و مدعي است كه مذهب پيشوايان پيشين نيز همين بوده است. استناد او به سخن امام احمد بن حنبل و ديگران است. وي ميگويد اگر كلام خداوند ـ كه حقيقتي قائم به اوست ـ متعلق مشيت و اختيار قرار گيرد، اين دلالت بر جواز قائم بودن امور حادث، به ذات خود دارد؛ زيرا آنچه كه متعلق مشيت و اختيار قرار ميگيرد، قطعاً حادث است. وي سرانجام نتيجه ميگيرد كه كلام خداوند از نظر جنس، قديم است و از حيث افراد، حادث. همچنين فعل و اراده ايشان و ديگر صفات غير لازم ذات نيز اينگونه هستند. از آنجا كه اين سخن مستلزم تسلسل و دور است، ابنتيميه آن را درباره گذشته و آينده جايز دانسته است. وي ادعا ميكند كه چنين تسلسلي باطل نيست. شماري از علما نظر وي (شيخ الاسلام تيميه) را انحراف از راه درست دانسته و آن را انكار كردهاند. به اعتقاد آنان، ممكن نيست كه معتقد به قديم بودن جنس صفات و افعال شويم و در عين حال، افراد آن را حادث بدانيم. مگر جنس يك چيز غير از افراد اوست؟ مگر نه اين است كه كلي، از جزئيها تشكيل ميشود؟ پس اگر چنين است و تكتك جزئيهاي يك شيء حادث باشند، چگونه ميتوان گفت كه كلي قديم است؟ (ص69، چاپ دمشق). اما شيخ شعيب در
چاپ «شرح العقيدة الطحاوية» كه با تعليق خود او و دكتر عبدالله تركي، رئيس دانشگاه (
( الامام سعود منتشر شده، اين تعليق و ديگر تعليقهاي مانند بالا را حذف كرده است.
ابن حجر در كتاب «الفتح الباري» در باب «و كان عرشه علي الماء و هو رب العرش العظيم» بخشي از دو آيه را با ظرافت خاصي كنار هم چيده تا به كساني كه خيال كردهاند طبق روايت «كان الله و لم يكن شيء قبله و كان عرشه علي الماء» عرش از ازل با خدا بوده است، پاسخ دهد (ج11، ص405). مقلد ابنتيميه يعني ابنقيم در «نونيه» سخني ميگويد كه تقريباً مخالف سخن ابنتيميه است. حقيقت اين است كه عرش قبلا وجود داشته است؛ زيرا موقع كتابت، اركان داشته است؛ يعني عرش قبل از قلم بوده است.
همچنين ر.ك: «السلفيه»، شيخ دكتر محمد سعيد رمضان البوطي، ص164 به بعد.
|
|
ادله اين است كه گفته شود حركت، انتقال از حالتي به حالت ديگر است. حركت به جهت ماهيتي كه دارد، اقتضا ميكند كه مسبوق به غير باشد. ازل بودن، با مسبوق به غير بودن، منافات دارد. پس لازم ميآيد كه جمع ميان اين دو محال باشد.(1)
سپس مصنف ميگويد: «ظاهر اين است كه اين وجه بهتر از همه وجوهي است كه پيشتر در اين باره گفته شده است».
فخر رازي همچنين در فصل هجدهم از گفتار سوم كه درباره بيان چگونگي بهره بردن از زيارت قبور و مردگان است، ميگويد: «ملك محمد بن سالم بن حسين غوري ـ كه از انسانهاي نيكسيرت و خوشروش بود و به علما تمايل فراواني داشت و همنشيني با اهل دين و خرد را دوست ميداشت ـ درباره اين مسئله [بهره بردن از زيارت قبور] از من سؤال كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يعني محال است امور حادث كه مخلوق هستند، بر ذات ازلي و قديم حلول كنند؛ زيرا معناي ازلي بودن ذات باري تعالي اين است كه مسبوق به چيزي نيست. معناي حادث نيز اين است كه پس از آنكه نبوده، هست شده است؛ پس چگونه ممكن است در قديم (خداوند) حلول كند؟ بنابراين خداوند غني و حيّ قيوم، به حادث و مكان بينياز است؛ زيرا در صورت نيازمندي، فقير و ناقص خواهد بود؛ حال آنكه خداوند بينياز و حميد است.
است. من هم برايش رسالهاي در اين باره نوشتهام. خلاصه آن مطالب را در اينجا مينويسم1: براي اين بحث چند مقدمه وجود دارد: اول، ما ثابت كرديم كه نفوس بشري پس از مرگ جسم، زنده و باقي هستند. اين روح جدا شده از تن از برخي جنبهها بسيار نيرومندتر از روح متعلق به جسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حيات برزخي، نه مثالي يا خيالي، بلكه حياتي حقيقي است و فقط خداوند است كه از حقيقت آن آگاه است. حديث قليب [انداختن جنازههاي كفار قريش در چاههاي بدر] كه در صحيحين آمده و نيز حديث بخاري كه وقتي بنده را در قبر ميگذارند و اطرافيان با او وداع ميكنند، به طوري كه صداي كفشهايشان را ميشنوند دو فرشته ميآيند و او را مينشانند. براي مثال چند روايت در اينجا نقل ميشود. عبدالرزاق از ابوهريره نقل ميكند كه او با فرد ديگري كه همراهش بود، از كنار قبري گذشتند. ابوهريره گفت: سلام كن. همراه ابوهريره پرسيد به اين قبر سلام كنم؟ ابوهريره گفت: اگر تو را روزگاري در دنيا ديده باشد، اكنون تو را ميشناسد (ج2، ص557). از ابنتيميه درباره اينكه آيا مردگان از زيارت آنها توسط زندهها آگاه ميشوند و آيا از مردههاي ديگري كه از خويشان هستند خبر دارند، سؤال شد؛ پاسخ داد: بله، در آثار اسلامي ثابت شده است كه آنان يكديگر را ميبينند و از يكديگر ميپرسند. همچنين طبق روايت ابنمبارك از ايوب انصاري اعمال زندگان بر مردهها عرضه ميشود. در اين روايت آمده است: "وقتي روح مؤمن از تنش جدا ميشود، بندگان صاحب رحمت به زيارت او ميآيند؛ همانگونه كه در دنيا بشر را ميبينند. آنها از او ميپرسند و برخي به برخي ديگر ميگويند: ببينيد برادرتان را كه راحت شد. او در رنج فراوان به سر ميبرد. آن افراد به سوي او ميآيند و ميپرسند فلان شخص چه كرد؟ فلان بانو چه كار كرد؟ آيا ازدواج كرد؟..." درباره آگاهي و علم مرده از زندگان، وقتي كه به سراغش ميآيند و بر مرده سلام ميكنند، حديثي از ابنعباس نقل شده است. وي ميگويد رسول خدا فرمود: "هر كس كه از كنار قبر برادر مؤمن خويش كه در دنيا همديگر را ميشناختهاند، عبور كند و به او سلام دهد، او نيز او را ميشناسد و پاسخ سلام او را ميدهد." ابنمبارك ميگويد اين روايت را عبدالحق صاحب كتاب "الاحكام" صحيح ميداند. (برگرفته از مفاهيم يجب ان تصحح، ص249 به نقل از فتاواي ابنتيميه، ج24، ص331). ر.ك: التذكرة في احوال الموتي و الآخرة، ابوعبدالله محمد قرطبي، ج1، ص145. فتح الباري نيز به نقل از عايشه ميآورد كه ثابت شده مردگان نيز ميشنوند (زاد المسلم، ج4، ص504) احمد بن حنبل اين روايت را نقل كرده و حسن دانسته است.
است. دليل قوي بودن روح از برخي جنبهها اين است كه وقتي روح از بدن جدا ميشود، پرده از جلوي آن برداشته ميشود و عالم غيب برايش آشكار ميشود و از اسرار منازل آخرت آگاه ميگردد.
همچنين دانشهايي كه پيش از اين استدلالي و قابل قبول بودند، اكنون به دانشهايي قطعي و يقيني تبديل ميشوند؛ زيرا تا پيش از جدا شدن از تن، اسير جسم و حجاب جسماني بوده است. با از بين رفتن مانع جسم، اين روح تجلي پيدا ميكند و نورافشاني دارد. به اين ترتيب روح جدا شده از تن، به نوعي كمال ميرسد، اما روح همراه با جسم از بعد ديگري قويتر است؛ زيرا اين روح هنوز براي به دست آوردن، ابزار دارد. اين روح با بهرهمندي از توان جسم و از راه انديشههاي گوناگون و نگاههاي پياپي، هر روز دانشي جديد را به دست ميآورد؛ امري كه براي روح جداي از تن ممكن نيست. دوم، تعلق روح به جسم، شبيه عشق شديد و دوست داشتن فراوان است.
به اين دليل هر آنچه را كه در دنيا ميخواسته و براي به دست آوردنش تلاش ميكرده، براي ايجاد رفاه و آسايش اين تن بوده است. وقتي انسان ميميرد و روح از بدن جدا ميشود، اين علاقه از بين نميرود و عشق جان به جسم، همچنان باقي است. ارواح پس از جدا شدن از بدن همچنان ميل شديد به اجسام را در خود حفظ ميكنند؛ چراكه ما پذيرفتيم نفوس ناطق، توانايي ادراك جزئيات را دارند و اين ادراك پس از مرگ نيز باقي است. پس از بيان اين مقدمهها ميگوييم: وقتي انسان نزد آرامگاه انساني صاحب نفس قوي، جوهر كمال و بهرهمند از تأثير فراوان برود و مدتي درنگ كند،
|
|
روحش از اين مرده اثر ميپذيرد ـ پيش از اين بيان شد كه نفس اين مرده همچنان به اين خاك تعلق خاطر دارد ـ بنابراين، فرد زائر با نفس اين مرده ملاقات ميكند؛ زيرا هر دو در اين مكان حضور دارند. گويا كه اين دو روح، آينههايي صيقليافته هستند كه روبهروي هم قرار گرفته و پرتو يكي در آينه ديگري بازتاب دارد.
هر امري، اعم از معارف استدلالي و علوم اكتسابي و اخلاق نيكو (خضوع، راضي به قضاي الهي بودن و...) كه در زيارتكننده قبر وجود دارد، پرتوي از نور آن به روح مرده منتقل ميشود. از سوي ديگر، نور علوم كامل و تابان موجود در روح مرده در روح زيارت كننده قبر بازتاب پيدا ميكند.
به اين ترتيب، اين زيارت موجب دستيابي به منافع فراوان و روشن شدن روح زائر قبر و روح صاحب قبر ميگردد. دليل اصلي تشريع زيارت قبور نيز همين است.(1) اگرچه بعيد نيست اين دو روح به اسراري دقيقتر و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شيخ نور الدين سمهودي به نقل از "شفاء السقام" امام سبكي ميآورد: ممكن است زيارت اهل قبور به قصد دعا كردن براي مردگان باشد؛.همانگونه كه زيارت اهل بقيع نيز ثابت شده است. ممكن است براي تبرك جستن از صاحبان قبوري باشد كه از انسانهاي صالح و نيك روزگار بودهاند. ابومحمد شامساحي مالكي ميگويد: قصد بهرهمندي از مرده بدعت است؛ مگر در مورد زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قبور پيامبران ديگر ( عليهم السلام ) . سبكي ميگويد: سخن ابومحمد درباره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درست است؛ اما اينكه موارد ديگر را بدعت دانسته، قابل درنگ است. از حافظ زين الدين حسيني دمياطي نقل ميكند كه زيارت قبور پيامبران و صحابه، تابعين و دانشمندان و ديگر پيامبران به منظور تبرك، كاري معروف است. امام غزالي ميگويد: "هر كس كه ديدن او در زمان زنده بودنش تبرك بوده، رفتن به زيارت قبرش نيز تبرك است و جايز است كه براي اين منظور انسان سفر كند." ممكن است زيارت براي اداي حق صاحب قبر باشد. از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روايت شده كه فرمودند: "بهترين چيز براي مردهاي كه در خاك آرميده، اين است كه محبوبش در دنيا به زيارت قبر او بيايد." همچنين بقي بن مخلد از محمد بن نعمان از پدرش نقل ميكند: (حديث مرفوع) كسي كه هر جمعه قبر پدر و مادرش يا يكي از اين دو را زيارت كند، او را در شمار نيكان ثبت ميكنند. اگرچه در دنيا مورد نفرين و عاق والدين باشد.
سبكي ميگويد: زيارت قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي قصدهاي چهارگانه بالاست. هيچ كس در اين مقام مانند ايشان نيست. (اقتباس با دخل و تصرف اندك از وفاء الوفاء بأخيار المصطفي، ج4، ص1362.)
پيچيدهتر از آنچه بيان شد، دست يابند. بيترديد خداوند است كه نسبت به همه امور دانش كامل دارد».
مشاهده ميكنيم طبق آنچه گفته شد، امام فخر رازي براي زيارتكننده قبر و صاحب آن قبر، معتقد به بهرهمندي آنان از يكديگر است.
علامه محقق سعد تفتازاني در «شرح المقاصد» كه از مهمترين كتابهاي اصول دين است، در پاسخ به فلاسفه ميگويد:
اگر ادراك جزئيات از نگاه فلاسفه، مشروط به حصول صورت و آلات است، به هنگام جدا شدن نفس و از بين رفتن اين ابزارها بايد گفت اين نفس به دليل از بين رفتن شرط، قادر به ادراك جزئيات نيست؛ زيرا وقتي شرط از ميان رفت، مشروط نيز محقق نميشود. اما ديدگاه ما اين است كه اين ابزار، شرط ادراك جزئيات از سوي نفس نيستند. چه به اين دليل كه صورت، نه در نفس و نه در حس حاصل نميشود، و چه به اين دليل كه تصور صورت جزئي در نفس غير ممكن نيست؛ بلكه از ظاهر قواعد اسلامي چنين برداشت ميشود كه نفس انسان پس از جدايي از تن، داراي ادراكات جزئي است. اين نفس ميتواند از برخي امور زندگان باخبر شود؛ به ويژه كساني كه ميان آنان و فرد مرده، در دنيا رابطه آشنايي وجود داشته است. بنابراين زندهها از زيارت قبور بهرهمند ميشوند. آنان
|
|
ميتوانند براي برطرف گرديدن غم خود و بهرهمند شدن از خير و نيكي، از نفوس انسانهاي نيكي كه از اين دنيا رفتهاند، كمك بخواهند؛ زيرا وابستگيهاي نفس انساني به تن و خاكي كه در آن آرميده، تمام نميشود. وقتي انسان زندهاي به زيارت او ميآيد، ميان نفس انسان زنده و مرده، ملاقات صورت ميگيرد و از آن فيض ميبرد.(1)
ديدگاه اين دانشمند بزرگ درباره زيارت قبور، در عبارات بالا به روشني بيان شده است. آيا ايشان نيز مرز توحيد و شرك را نميداند؟ نفرين بر كسي كه اينگونه گمان كند!
تفتازاني همچنين ميگويد:
به طور كلي، مسئله وقوع كرامت از سوي اولياي خداوند، به مثابه معجزات پيامبران دانسته شده. انكار كرامت از سوي پيروان هواي نفس و بدعتگذاران شگفتي ندارد؛ زيرا آنان هرگز اين كرامتها را در خود مشاهده نكرده و از رهبرانشان نيز سراغ ندارند؛ رهبراني كه خيال ميكنند از بهرهاي برخوردارند با سعي و تلاشي كه از خود در انجام امور عبادي و خودداري از ارتكاب گناه نشان ميدهند. به همين دليل، اولياي الهي و صاحبان كرامت2 را نكوهش و گوشت آنها را ميجوند [كنايه از بدگويي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح المقاصد، ج2، ص32.
2. كرامت، امري خارق عادت است كه خداوند آن را توسط يكي از انسانهاي صالح آشكار ميسازد. وجود كرامت در قرآن و سنت امري ثابت شده است. پيشينيان و سلف صالح تا به امروز نيز همين باور را داشته و دارند. شايد بهترين تأليف از شيخ محدث و اصولي عبدالله صديق غماري باشد كه درباره كرامت در يك جلد كتاب، به اين مسئله پرداخته است. كتاب او با عنوان "الحجج و البينات في اثبات الكرامات" منتشر شده است. شيخ يوسف نبهاني نيز كتابي دو جلدي با عنوان "جامع كرامات الاولياء" نگاشته و در آن كرامات بسياري از انسانهاي صالح را نقل كرده است.
هرچند خوارج بسيار عبادت ميكردند؛ اما به دليل بدگماني آنها نسبت به مسلمانان و باطل و گمراه دانستن ديگر مسلمانان، خداوند عبادت آنها را نپذيرفت. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درباره آنها ميفرمايد: "گروهي تازه به دوران رسيده و سبك عقل پديد ميآيند و سخنان بهترين مخلوق خدا، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ميگويند، قرآن ميخوانند ولي از حلقومشان فراتر نميرود و از دين همانند تيري كه از كمان بيرون رود، خارج ميشوند." (به نقل از بخاري)
و ترور شخصيت اولياي الهي است]. آنها را جاهل و صوفي نسب و در شمار بدعتگذاران قرار ميدهند. به درستي كه اينان مصداق ضربالمثل مشهور هستند كه «به آنان ناسزا گفتم و آنان هم شتر را دزديدند».(1) آنان نفهميدهاند كه مبناي اين امر، صفاي باطن و زلالي سيرت و نيز پيروي از طريقت و برگزيدن حقيقت است.
آنچه نقل كرديم، سخن دانشمندي بزرگوار است كه با وجود ارتباط نداشتن با تصوف، درباره افراد داراي كرامت چنين سخن ميگويد. اين سخنان براي كساني كه خون برگزيدگان امت را به آساني ميريزند، مايه عبرت است.
علامه جرجاني در آغازه حاشيه خود بر «المطالع» به هنگام تبيين دليل درود فرستادن بر پيامبر و خاندان ايشان از نگاه شارح و نيز دليل نياز به توسل به آنان براي كسب فيض ميگويد:
اگر اشكال شود كه توسل به ايشان وقتي قابل تصور است كه زنده باشند، اما اگر روح آنها از تن جدا شد، اين توسل بيمعناست زيرا دليل مقتضي اين مقام وجود ندارد، پاسخ ما اين خواهد بود كه رسول اعظم و خاندان ايشان روزگاري به بدن تعلق داشتند، اما با همتي والا به دنبال رساندن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين ضربالمثل بر پايه حكايتي معروف است كه سارباني به چرانيدن شترها سرگرم بود. دزدان به او حمله كردند و شترها را دزديدند. او هيچ واكنشي نشان نداد؛ بلكه به بالاي تپهاي رفت و به دزدها دشنام ميداد. سپس ساربان نزد صاحب شترها آمد و گفت: "آنان شترها را دزديدند و من هم تا توانستم به آنها ناسزا گفتم." (مترجم)
نفوس ناقص به كمال بودند. اما اثر اين عمل در آنان باقي است. به همين دليل زيارت مرقد آنان از اين روست كه پرتوهاي نور آنان به زائرانشان بهره و فيض برساند؛ امري كه افراد داراي بصيرت آن را مشاهده ميكنند.(1)
از آنچه گذشت معلوم شد كه كتاب و سنت و عمل امت اسلامي در طول زمان و سخن پيشوايان علم كلام در اين مسئله با هم در توافقند و كسي كه بعد از اين عناد ورزد، از راه مستقيم منحرف است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منظور از افراد داراي بصيرت كساني هستند كه حقايق را با ژرفنگري و بصيرت ميبينند و در مسير همين حقايق گام مينهند. اينان از راه حقايق منحرف نميشوند و به دنبال غير حقيقت نيز نميروند. از نگاه صاحبان بصيرت، حقيقت اصلي، بندگي خداوند و پذيرش احكام اوست. آنان سعادت را در همين ميبينند؛ حال آنكه شيفتگان و فريفتگان دنيا حقيقت را در جاي ديگري ميجويند.
|
|
فصل دوم:
نگاهي تفصيلي به روايات جواز توسل
|
|
|
|
|
|
|
|
پس از آنكه در فصل پيش بيان كرديم قرآن، سنت، سيره امت اسلامي و نيز سخن پيشوايان حوزه عقايد، توسل را جايز ميدانند، اكنون برآنيم تا روايات و آثار نقل شده را به تفصيل بيان كنيم.
در گذشته، به آيه 35 سوره مباركه مائده1 اشاره كرديم. گفتيم كه به موجب اين آيه، توسل به افراد و اعمال از نگاه شرع مطلوب است؛ زيرا «وسيله» در اين آيه شمول دارد. بيان كرديم كه اين شمول به دليل برداشت ما يا عموم لغوي نيست؛ بلكه رواياتي را نيز به عنوان پشتوانه موضوع نقل كرديم. از جمله روايتي است كه «ابنعبدالبر»، نگارنده «الاستيعاب» نقل كرده، مبني بر اينكه عمر پس از طلب باران با توسل به عباس بن عبدالمطلب و استجابت اين دعا گفت: «به خدا! او وسيله به سوي خداوند است و نزد او منزلت دارد».(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَجاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ}؛ "اي كساني كه ايمان آوردهايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيلهاي براي تقرب به او بجوئيد و در راه او جهاد كنيد؛ باشد كه رستگار شويد". (مائده: 35)
2. فتح الباري، ج2، ص519.
همچنين در «فتح الباري» از «الانساب» زبير بن بكار نقل شده كه عمر گفت: «او (يعني عباس) را وسيله توجه به سوي خداوند قرار دهيد».(1)
اين سخن به معناي درخواست دعا از عباس نيست؛ زيرا عمر از او درخواست دعا كرده بود و او نيز براي دعا واسطه شد. پس از درخواست عمر براي دعا و اقدام عباس به دعا اين عبارت از عمر صادر شد كه فقط يك معنا دارد: «به عباس توسل بجوييد»؛ همانگونه كه عمر نيز چنين كرد. اما افسوس كه هواي نفس انسان را كور و كر ميكند.
در «فتح الباري» آمده:
سخن عمر كه آنان به او توسل ميجستند، دلالت ندارد كه آنان از او [عباس] خواستهاند تا براي آنان طلب باران كند؛ زيرا احتمال دارد كه آنان در هر دو حالت با شفيع قرار دادن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از خدا باران درخواست كردند.(2)
ابن رشيد در «الترجمه»، باب «سؤال الناس الامام الاستسقاء» ميگويد: «سخن اين دو حافظ روايت، باطلكننده پندار كساني است كه گمان ميكنند توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يعني درخواست از ايشان براي دعا كردن است.(3) مفهوم دعا كجا و توسل كجا؟ بله، ممكن است فردي كه به او توسل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اين روايت است كه عمر براي مردم سخنراني كرد و گفت رابطه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با عموي خود رابطة فرزند و پدري بود. پس اي مردم! به رسول خدا اقتدا كنيد و عمويش را وسيلهاي براي ارتباط با خدا قرار دهيد. فتح الباري، ج2، صص398ـ399. ابنحجر در "الفتح" ميگويد: از داستان عباس استفاده ميشود كه شفاعت طلبيدن از اهل خير و راستي و خاندان نبوت، مستحب است. اتحاف الاذكياء، ص16.
2. فتح الباري، ج2، ص337.
3. دعاي نقل شده در حديث فرد نابينا به اين صورت است كه نابينا مستقيماً خداوند را مخاطب قرار ميدهد و از او شفا ميطلبد. در اين حديث، نابينا از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درخواست دعا نميكند؛ بلكه اين دعاي نابينايي است كه رسول خدا به او دستور داد اينگونه دعا كند. به او دستور نداد كه از فرد ديگري طلب دعا كند. در اين حديث نيامده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي نابينا دعا كرد. روايت حماد بن سلمه از ابوجعفر از عمارة بن خزيمه به نقل از عثمان بن حنيف نيز اين را تأييد ميكند زيرا در اين روايت عبارتي است كه اضافه دارد: "اگر باز حاجتي داشتي، مانند همين كار را بكن". از اين عبارت استفاده ميشود كه فرد نابينا خدا را با توسل به پيامبر خوانده است، اين قسمت را فردي ثقه يعني حماد نقل كرده است. اين بخش از روايت، با اصل حديث منافات ندارد؛ بنابر اين همانگونه كه حديثشناسان ميگويند، اين قسمت اضافه نيز پذيرفته است. اين بخش از دعا تصريح ميكند كه دعاي مأثور، رقيهاي عام است. اين دعا درخواست نابينا از خداوند است، نه درخواست از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي دعا كردن. ر.ك: هداية المتخبطين، شيخ علي بن يحيي علوي، ص11.
صورت ميگيرد، براي توسل جوينده دعا كند، اما اين معناي شرعي يا لغوي توسل نيست. بغوي و ديگر مفسران در ذيل آيه {وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ}؛ «و پيش از اين، به خود نويد پيروزي بر كافران ميدادند [كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند]. با اين همه، هنگامي كه اين كتاب و پيامبري را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند». (بقره: 89) گفتهاند كه وقتي دشمن به يهوديان حمله ميكرد يا امري آنان را غمگين ميساخت، اينگونه دعا ميكردند: خدايا! به پيامبر مبعوث در آخرالزمان كه ويژگي او را در تورات مييابيم، ما را بر دشمنان پيروز گردان. با اين دعا يهوديان پيروزي كسب ميكردند.(1) سيوطي در تفسير «الدر المنثور» روايات اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معالم التنزيل في تفسير القرآن، بغوي، ج1، ص142. همچنين ابوحيان در البحر المحيط، ج1، ص303؛ زمخشري در كشاف، ج1، ص81؛ ابو نعيم در دلائل النبوة، ص45 نيز همين روايت را نقل كردهاند. ابنقيم در "بدائع الفوائد" ميگويد: يهوديان در دوران جاهليت با همسايگان عرب خود ميجنگيدند و براي پيروزي بر آنان از رسول خدا ـ پيش از ظهور ايشان ـ طلب ياري ميكردند و پيروز ميشدند.
موضوع را برشمرده است.(1)
از ديگر آياتي كه جواز توسل را اثبات ميكند، آيه 64 سوره نساء است:
{وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً} (نساء: 64)
و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند [و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند]، به نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مييافتند.
اما برخي اين آيه را به زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص ميدهند. اين تخصيص بيپايه و به دليل هواي نفس است.(2) دليلي نداريم كه اين آيه مقيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور، ج1، ص88.
2. اهل سنت دعاي نابينا را توسل او به جايگاه رسول خدا ميدانند. از نگاه اهل سنت، عمل به اين حديث چه در زمان حيات رسول خدا و چه پس از مرگ ايشان، تفاوتي ندارد؛ زيرا اين منزلت باقي است. اين برداشت درستي از روايت است؛ چنانكه پس از اين بيان خواهيم كرد، عثمان بن حنيف كه راوي حديث است، پس از رحلت رسول خدا نيز به اين حديث عمل ميكرد. برخي از سلف نيز همينگونه عمل ميكردند. از ابنبحر كه از تابعان است، نقل شده امام جعفر صادق [ ( عليه السلام ) ] و امام احمد بن حنبل نيز به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل جستهاند. (ابن ابيالدنيا اين روايت را نقل كرده است.) يكي از نوادگان عباس به نام حمزة بن قاسم نيز كه از رجال ثقه است، به جد خود عباس بن عبدالمطلب متوسل ميشود و باران ميبارد. ابنجوزي در "المنتظم" ميگويد: توسل جستن، مذهب اهل سنت است. ر.ك: هداية المتخبطين، ص15. دكتر عبداللطيف صالح فرفور در كتاب خود با عنوان "الجامع في اصول الفقه الوجيز في اصول استنباط الاحكام في الشريعة الاسلامية" ميگويد: حكم مطلق اين است كه تا زماني كه دليل صريح يا دلالتي بر مقيد بودن آن اقامه نشود، مطلق خواهد بود. اما حكم مقيد اين است كه بر اساس تقييد آن عمل شود. معناي عبارت اين است كه اگر خطاب به طور مطلق باشد، حمل بر اطلاق آن ميشود؛ اما اگر مقيد بيايد، حمل بر تقييدش ميشود (ج1، ص85). ر.ك: مختصر ابنكثير در ذيل آيه پيش گفته. ايشان اين آيه را مقيد به حيات رسول خدا در اين دنيا ندانسته است (ج1، ص410). نيز ر.ك: تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج5، ص365.
به زمان حيات مبارك رسول خدا باشد؛ بلكه فقهاي مذاهب [چهارگانه] ، از جمله حنبليها بر اين باورند كه آيه فوق زمان پس از رحلت رسول گرامي اسلام را نيز شامل ميشود؛ زيرا پيامبران در قبر نيز زنده هستند.(1)
پيش از اين در تكملهاي كه بر «الرد علي نونية ابنقيم» ( 2 ) نگاشتيم، به نقل از كتاب «التذكرة» ابيالوفاء بن عقيل كه از بزرگان متقدم حنابله است، گفتيم كه حنبليها چگونه به هنگام زيارت قبر رسول خدا، به ايشان متوسل ميشوند. در اين دعا آيه پيش گفته ذكر شده و به اين شكل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابو يعلي و بزاز اين روايت را نقل كردهاند. رجال ابو يعلي نيز ثقه هستند. در فيض القدير (شرح الجامع الصغير) آمده است: ابويعلي از انس بن مالك اين روايت را نقل كرده و اين حديث صحيح است. (ج3، ص184). شيخ عبدالله غماري در اين رابطه ميگويد منظور اين است كه آيه {وَلَوْ اَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ} دليل بر جواز توسل به رسول خدا و شفاعت طلبيدن از ايشان در ديگر حالات است؛ زيرا ايشان در قبر خود زندهاند و رزق و روزي ميگيرند. اعمال امتش بر او عرضه ميگردد و ايشان براي آنان دعا و استغفار ميكنند. جواز توسل به كساني كه اين مزيت و فضيلت برايشان ثابت بشود، به جواز توسل به رسول خدا ملحق ميشود. كساني مانند شهدا، دانشمندان عامل و اولياي پرهيزگار و... . (اتحاف الاذكياء، ص16)
2. السيف الصقيل في الرد علي ابنزفيل، تقي الدين سبكي (وفات: 756) كه در آن به "نونيه" ابنقيم پاسخ داده ميشود. "تكملة الرد علي نونية ابنالقيم"، شيخ محمد زاهد كوثري نيز در پي اين اثر آمده است.
توسل صورت ميگيرد. روايت عُتبي با قلمفرسايي قابل خدشه نيست.(1)
اكنون پيرامون برخي از روايتهاي نقل شده در باب توسل، با تفصيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قرطبي ميگويد: ابوصادق از علي ( عليه السلام ) نقل ميكند كه گفت: پس از آنكه سه روز از دفن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به دست ما ميگذشت فردي اعرابي آمد و خود را بر روي قبر رسول خدا انداخت و خاك آن را بر سر خود ميريخت. آن اعرابي ميگفت: اي رسول خدا! ما سخن تو را شنيديم و به خدا و تو آگاه شديم. درباره تو نازل شده كه {وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً} (نساء: 64). من به خود ستم كرده و آمدهام تا برايم طلب آمرزش كني. از قبر ندايي آمد كه "آمرزيده شدي" معناي {لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً} اين است كه خداوند توبه آنان را ميپذيرد. تواب و رحيم مفعول هستند. (ج5، ص265) ابنكثير و گروهي ديگر، از جمله شيخ ابو منصور صباغ در كتاب "الشامل" اين حكايت مشهور را با اختلاف اندكي از عتبي نقل ميكنند. عتبي ميگويد: نزد قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نشسته بودم كه فردي اعرابي آمد و گفت: السلام عليك يا رسول الله! شنيدم كه خداوند ميفرمايد: {وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً} (نساء: 64) من اكنون براي طلب آمرزش از گناهانم آمدهام. سپس اين شعر را سرود:
يا خيرَ من دُفنتْ بالقاعِ اَعْظَمُهُ
نَفْسِي الفِداءُ لِقَبْرٍ أَنْتَ سَاكِنُهُ
فطابَ مِن طيبهنّ القاعُ و الأكمُ
فِيهِ العَفَافُ وَفِيه الجُودُ وَالكَرَمُ
اي بهترين كسي كه در اين زمين آرميدهاي. اين زمين و خاك از پاكي او پاكي گرفته است.
جانم فداي قبري كه تو در آن قرار گرفتهاي. در اين قبر عفاف، بخشش و كرم وجود دارد..
اعرابي پس از خواندن اين شعر، از كنار قبر رفت. من به خواب رفتم و در خواب رسول خدا را ديدم كه فرمودند: اي عتبي! نزد اعرابي برو و بشارت بده كه خداوند او را آمرزيده است. مختصر ابنكثير، ج1، ص409. امام نووي در باب ششم الايضاح، ص498 و نيز ابنقدامه در المغني، ج3، ص556 اين روايت را نقل كردهاند. نووي در "المجموع" مستحب بودن سخن گفتن با رسول خدا را به هنگامي كه روبهروي قبر آن حضرت قرار ميگيريم، چنين تبيين ميكند: "سپس زائر به موضع اول خود و روبهروي رسول خدا بازميگردد و براي خود به آن حضرت متوسل ميشود و با شفيع قرار دادن ايشان نزد خداوند به درگاه او سبحانه و تعالي روي ميكند." ماوردي و قاضي ابوطيب و ديگر اصحاب ما (شافعيها) از عتبي اين روايت را نقل كردهاند و آن را نيكو دانستهاند. سپس روايت عتبي را نقل ميكند. (ج8، ص274)
بيشتري سخن ميگوييم.
1. بخاري روايتي را در باب الاستسقاء نقل ميكند. در «صحيح بخاري» آمده: حسن بن محمد به نقل از محمد نصاري از عبدالله بن المثني از
ثمامة بن عبدالله بن انس از انس روايت كرده است كه عمر بن خطاب به هنگام خشكسالي، با توسل به عباس بن عبدالمطلب طلب باران كرد و گفت:
اَللّهُمَّ إنّا كُنّا نَتَوَسَّلُ إلَيكَ بِنَبِيّنا فَتَسقينا وَإنّا نَتَوَسَّلُ إلَيكَ بِعَمِّ نَبِيّنا فَاسقِنا، قالَ فَيسقَون.(1)
خدايا! ما به رسولت متوسل ميشديم و باران فرو ميفرستادي؛ اكنون به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) [عباس بن عبدالمطلب] متوسل ميشويم؛ پس براي ما باران نازل فرما. [انس ميگويد]: با خواندن اين دعا، باران باريد.
در اين روايت به يك انسان توسل شده است. اين ادعا كه در عبارت «به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » كلمه دعا به عنوان مضاف «عموي پيامبر» حذف است، سخني بيپايه و بدون هرگونه دليلي است. همچنين توسل نجستن عمر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ به دليل وفات ايشان ـ و متوسل شدن به عموي آن حضرت، دليل بر جواز توسل به انسان زنده است؛ ادعايي كه به ذهن عمر خطور نكرده است؛ بلكه اين حديث دلالت ميكند كه توسل به انسان بافضيلت، در صورت وجود فردي بافضيلتتر جايز است. حتي بايد گفت توسل با لفظ «به عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » در واقع، توسل به نسبت و رابطه خويشي عباس به رسول خداست و نيز به دليل منزلتي است كه نزد رسول گرامي ما داشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، كتاب الاستسقاء. نيز ر.ك: الفتح، ج2، ص501.
است. بنابراين چنين عملي توسل به خود رسول خدا نيز هست. واژه «كنّ» ( 1 ) فقط به زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص ندارد؛ بلكه علاوه بر زمان آن حضرت، پس از وفات ايشان تا عام الرماده را نيز شامل ميشود. مقيد كردن بدون وجود دليل، بياساس است.(2)
بخاري نقل ميكند كه عبدالله بن عمر نيز اين شعر ابوطالب را ميخواند:
وَأَبْيضُ يسْتَسْقَي الْغَمَامُ بِوَجْهِه
ثِمَالُ الْيتَامَي عِصْمَةٌ لِلأَرَامِل3
البته در «فتح الباري» آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درخواست
سرودن اين شعر را كرد.(4) بر اساس اين شعر و نيز شعر حسان كه «ابر به
دليل سيماي خوش عباس باران فرو ريخت» همگي دلالت ميكنند كه به منزلت و جايگاه عباس نزد خداوند تبارك و تعالي توسل صورت گرفته، تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كه جمله را ماضي نقلي ميكند.
2. در پيش گفتيم تا زماني كه از روي دلالت يا نص به وجود مقيدي پي نبريم، عبارت مطلق باقي ميماند.
3. سفيدرويي كه مردم به بركت روي او طلب باران ميكنند، و فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است. صحيح بخاري، ج2، ص15.
4. الاستيعاب، ج3، ص99. در ديوان حسان آمده است:
سأل الإمام وقد تتابع جدبنا
عم النبي وصنو والده الذي
أحيا الإله به البلاد فأصبحت
فسقي الغمام بغرّة العباس
ورث النبي بذاك دون الناس
مخضرّة الأجناب بعد اليأس
خشكسالي ما را فرا گرفته بود. امام درخواست كرد و ابرها به بركت روي عباس باران فرو ريختند؛ عباس كه عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و برادر پدرش است. كسي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از او ارث برد. خداوند به بركت او اين سرزمين را زنده كرد و پس از نوميدي به سرزميني سرسبز مبدل گشت.
ر.ك: دلائل النبوة، بيهقي، ج6، ص147.
باران ببارد.(1)
2. «بيهقي» و نيز «تقي الدين سبكي» در «شفاء السقام» و ديگران، حديث مالك الدار را درباره بلال بن حارث مزني نقل كردهاند. وي در زمان رسول خدا براي باريدن باران دعا كرد. در طبقات ابنسعد و «الاصابة» ( 2 ) آمده است كه مالك الدار در واقع مالك بن عياض (برده عمر) بود. وي سمت خزانهداري عمر را بر عهده داشت. اطرافيان عمر و سپس عثمان او را مسئول توزيع اموال قرار دادند. به همين دليل به مالك الدار مشهور شد. در كتاب «معارف» ابنقتيبه آمده: مالك بن الدار از بردگان عمربن خطاب است. عمر او را مسئول خزانه كرد و او نيز اموال را ميان مردم تقسيم ميكرد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در الاستيعاب، ج3، ص100 آمده است: زهري ميگويد اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از فضيلت عباس آگاه بودند و از او درخواست مشورت ميكردند و از نظر او بهره ميبردند. همچنين عمر با توسل به عباس، طلب باران كرد.
2. ابنسعد، ج5، ص12؛ الاصابه في تاريخه، ج7، ص92.
3. شيخ يوسف سقاف ميگويد اجماع است كه مالك الدار ثقه است. عمر و عثمان او را عادل و ثقه ميدانستند و به او اعتماد كردند. به همين دليل بيت المال را به او سپردند. آنان فقط به انسان ثقه و عادل و دقيق مسئوليت ميدهند. ابنحجر در "الاصابه" در بيان شرح حال او، به اين امر تصريح كرده است. وي اين مطلب را از امام محدثين، علي بن مديني نقل كرده است. همچنين همه صحابهاي كه در زمان عثمان بودند او را توثيق كردهاند؛ بلكه حافظ تصريح كرده كه مالك الدار پيامبر را درك كرده است، پس او صحابي كم سن است. به اين ترتيب او را ثقه ميداند و ادعاي اتفاق نظر در اين مسئله ميكند. همچنين چهار تن از افراد ثقه از او روايت نقل ميكنند. وي تصريح ميكند كه در تاريخ بخاري، مالك الدار فردي شناخته شده و مورد اعتماد اوست. ابنسعد در طبقات، ج5، ص12 اين مسئله را مطرح كرده است. همچنين در كتاب "الباهر" اين موضوع را به تفصيل مورد بررسي قرار دادم و بيان كردم كه تضعيف مالك الدار توسط برخي از معاصرين و بيان اينكه عدالت او معروف نيست، اشتباه و بلكه جهالت و وارونه كردن حقيقت است. لذا اين حديث بيترديد اثبات ميكند كه صحابه زمان عمر و نيز خود عمر اجماع داشتند كه استغاثه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كاري جايز است. توسل جستن ما نيز اقتدا كردن به صحابه است (الإغاثة بأدلة الاستغاثه). همچنين ر.ك: الارشاد، خليلي، صص42ـ48.
متن روايت به اين شكل است: در زمان عمر خشكسالي شد. مردي كنار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت: اي رسول خدا! براي امت خود نزد خداوند طلب باران كن. اين امت هلاك شدند. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خواب او آمد و فرمود: «پيش عمر برو و به او بگو كه باران ميآيد و سيراب ميشويد».(1)
گواه سخن ما در اين روايت، درخواست فرد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي طلب باران است؛ درحاليكه ايشان در عالم برزخ به سر ميبرند. همچنين آن حضرت از خداوند طلب باران ميكند. آگاه بودن رسول خدا به خواسته كساني كه [پس از رحلت ايشان] به او مراجعه ميكنند، از سوي هيچ يك از صحابه ردّ نشده است.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ادامه روايت به اين شكل است: پيش عمر برو و به او بگو كه باران ميآيد و به او بگو: "به سراغ آن فرد خردمند برو". وقتي او آنچه را در خواب ديده بود، براي عمر تعريف كرد، عمر گريست و گفت: "خدايا! از من كاري خواستهاند كه از انجام آن ناتوان شدهام". در الفتوح نقل شده فردي كه اين خواب را ديد، بلال بن حارث مزني بود. ر.ك: براءة الحنيفيين، ج1، ص276. در اين اثر مطلب به طور كافي و وافي آمده است.
2. از ابنمسعود روايت است كه رسول خدا فرمودند: "حيات من براي شما خير است. با من سخن ميگوييد و من هم پاسخ شما را ميدهم. وفات من نيز براي شما خير است. اعمال شما را بر من عرضه ميكنند. اگر در آنها نيكي ديدم، كه خدا را سپاس گويم، اما بديها را كه ببينم، براي شما طلب آمرزش ميكنم". اين روايت كه در كشف الاستار عن زوائد البزار، ج1، ص397 نقل شده به گفته هيثمي، ج9، ص24 راويانش صحيح ميباشد. سيوطي در الخصائص الكبري، ج2، ص281 سند اين روايت را صحيح ميداند. دو حافظ روايت، يعني الزين و فرزندش ولي الدين در طرح التثريب، ج3، ص297 سند روايت را نيكو دانستهاند..
در نهاية الآمال نيز در شرح حديث "عرضه اعمال" شيخ عبدالله الصديق غماري درباره صحيح بودن روايت سخن گفته است. وي شماري از محدثان، از جمله نووي و ابنحجر را نام برده كه حديث را صحيح دانستها ند. همچنين كتابهاي الفتح، ج11، ص385 و فيض القدير، شرح الجامع الصغير، ج3، ص401 نام محدثان ديگري را آوردهاند كه آنان نيز حديث را صحيح دانستهاند. بنابراين، حديث بالا صحيح است و تضعيف روايت از سوي برخي معاصرين قابل اعتنا نيست.
شيخ عبدالله الصديق در "إتحاف الأذكياء" در اين باره ميگويد: اين حديث از بيست طريق نقل شده كه بيش از شش طريق آن را در "الرد المحكم المتين" آوردهام. ديگر طرق در كتاب الإلمام بما تواتر من حديثه ( عليه السلام ) ، ص 25 اثر حافظ سيد احمد به طور كامل نقل شده است. امام سخاوي درباره عرضه اعمال امت رسول خدا به ايشان در عالم برزخ و رسيدن صلواتهاي فرستاده شده به ايشان ميگويد، اين مسئله اجماعي است. وي در ذيل رواياتي كه در اين باره است، ميگويد: از اين احاديث چنين برداشت ميشود كه آن حضرت هميشه زنده است؛ زيرا محال است كسي كه شب و روز بر او سلام ميكنيم، وجود نداشته باشد. ما ايمان داريم كه ايشان زندهاند و در قبر روزي دارند و پيكر ايشان نيز از بين نميرود. اين مسئله اجماعي است. حتي برخي گفتهاند كه جسد دانشمندان و شهيدان نيز از بين نميرود. درباره چند عالم و شهيد گفته ميشود كه [به دلايلي] جسد آنها آشكار شده و مشخص گرديده كه اين اجساد سالم هستند. بيترديد مقام پيامبران بالاتر از شهدا و عالمان دين است.
ابن حزم نيز در "المحلي" ادعاي اجماع كرده است. به همين دليل علما ميگويند آيه 64 سوره نساء، افاده عموم ميكند. داستان آن مرد اعرابي كه پس از سه روز از دفن رسول خدا بر سر قبر ايشان آمد، دليل بر عام بودن اين آيه است. در روايت است كه وقتي اين مرد بر سر قبر رسول خدا حاضر شد، گفت: اي رسول خدا! شما از خدا گرفتي و ما از شما آنچه فرمودي و نيز سخنان خدا را حفظ كردهام؛ از جمله آياتي كه در قرآن كريم خداوند بر تو نازل كرد: {وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً} (نساء: 64). من به خود ستم كرده و آمدهام تا برايم طلب آمرزش كني. از قبر ندايي آمد كه گفت: آمرزيده شدي. ر.ك: الرد المحكم المتين، شيخ عبدالله الصديق. صاحب اين كتاب ميگويد، عرضه اعمال بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به گونه اجمالي است، نه اينكه ايشان به همه اعمال به طور جزئي و يكايك آنها آگاه باشند. ص52. همچنين ر.ك: براءة الحنيفيين، علامه ابوحامد بن مرزوق، ج1، ص285.