بخش 4
فصل سوم: ادله جواز استغاثه
اين حديث را بخاري در تاريخ خود از ابوصالح ذكوان به طور خلاصه
|
|
نقل كرده است. ابنابيخيثمه نيز اين حديث را به طور مفصل آورده است.(1)
ابن ابيشيبه نيز با سند صحيح اين روايت را نقل كرده است. ابنحجر در الفتح2 اين روايت را از ابيصالح سمان از مالك الدار نقل ميكند و ميگويد: به گفته سيف در كتاب «الفتوح» كسي كه در خواب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ديد، يكي از صحابه به نام بلال بن حارث مزني بود.
آنچه گفته شد، به روشني نشان ميدهد كه صحابه رسول خدا نيز پس از وفات آن حضرت، به وي متوسل ميشدند و طلب باران ميكردند. با اينكه اين خبر به ديگر صحابه نيز رسيده، اما هيچ كس با آن مخالفت نكرده است. از سوي ديگر خبر رفتار امير مؤمنان [عمر] ميان همه منتشر ميگشت. بنابراين دهان مخالفان توسل بسته ميشود.
3. در حديث عثمان بن حنيف اين دعا نقل شده است:
اَللّهُمَّ إنِّي أسألُكَ وَأتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيّ الرَّحمَةِ، يا مُحَمّد إنّي تَوَجَّهتُ بِكَ إلي رَبّي في حاجَتي...(3)
در روايت، توسل به رسول خدا و منزلت ايشان صورت گرفته است؛ چنانكه در غياب ايشان، او را ندا ميدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الاصابه، ج2، ص495؛ ابنخيثمه (حافظ روايت و حجت احمدبن ابيخيثمه) فردي است كه دارقطني او را ثقه و امين ميداند. ر.ك: سير اعلام النبلاء، ج11، ص492.
2. الفتح، ج2، ص338.
3. خدايا! من به واسطه پيامبرت كه رسول رحمت است، از تو ميخواهم و به درگاهت آمدهام. اي محمد! به واسطه تو به درگاه خدا ميروم تا حاجتي كه دارم برآورده شود.
پيش از اين در پاورقي به طور كامل درباره اين روايت سخن گفتيم؛ از جمله اينكه عبارت "اگر حاجت ديگري داشتي، باز همين عمل را انجام بده" با سند صحيح نقل شده است. ر.ك: ارغام المبتدع الغبي، شيخ عبدالله الصديق، ص17.
اين روايت را بخاري در «تاريخ البخاري» نقل كرده است. ترمذي در اواخر ادعيه كتاب «الجامع» ( 1 ) و ابنماجه در «سنن»، باب «نماز حاجت»، نسائي در «عمل اليوم و الليلة»، ابونعيم در «معرفة الصحابة»، بيهقي در دلائل النبوة و ديگران از جمله حديثشناساني هستند كه اين روايت را صحيح ميدانند. هرچند روايت بالا در اين منابع با اندكي اختلاف نقل شده، اما همگي در اين بخش از روايت كه محل استدلال ما ميباشد، اتفاق نظر دارند. گروهي از حافظان حديث كه شمار آنان نزديك به پانزده نفر است، اين حديث را صحيح دانستهاند. به جز متأخرين آنها ميتوان از اين گروه به اين افراد اشاره كرد: ترمذي، ابنحبان، حاكم نيشابوري، طبراني، ابونعيم، بيهقي و منذري.(2)
ترمذي اين روايت را با سلسله سندش به اين صورت نقل ميكند: محمود بن غيلان به نقل از عثمان بن عمر، به نقل از شعبة، از ابوجعفر از عُمارة بن خزيمة بن ثابت، از عثمان بن حنيف. سپس ميگويد اين حديث حسن و صحيح است؛ اما آن را تنها از طريق ابوجعفر (خطمي)3 ميشناسيم».
بنابر آنچه از كتابهاي معروف رجالي (خطي و چاپي) برداشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابواسحاق ميگويد: اين حديث صحيح است. (ج1، ص442)، دلائل النبوه، ج6، ص166 و حاكم نيشابوري نيز در "الدعاء" آن را صحيح دانسته و گفته آن دو (بخاري و مسلم در كتاب صحيح بخاري و مسلم) اين روايت را نقل نكردهاند. ذهبي نيز گفته اين روايت از شرايطي كه بخاري و مسلم حديث را صحيح ميداند، برخوردار است پس روايت فوق صحيح است. (ج1، ص313).
2. ر.ك: مفاهيم يجب أن تصحح، ص136و137.
3. در برخي نسخههاي چاپي، به جاي "خطمي" نوشته شده: "غير از ابوجعفر خطمي است." در برخي ديگر آمده: "او ابوجعفر خطمي نيست." البته اين عبارت را نسخهبرداران افزودهاند؛ زيرا رويه ترمذي اين نيست كه عبارتي را بنويسد، ولي درباره آن توضيح ندهد.
ميشود، به نظر ميرسد ابوجعفر كه اين روايت را از عماره و از شيوخ شعبه نقل ميكند، همان عمير بن يزيد خطمي بصري (مدني تبار) است.(1)
ابو جعفر رازي (م 160 ق) كه از شيوخ شعبه است، هرگز عماره را درك نكرده است؛ زيرا عماره در سال 105 هجري درگذشت و سفر او به حجاز تقريباً نه سال پس از مرگ عماره بوده است. شعبه، در ثبت و ضبط روايت، فردي دقيق است.(2) البته طبراني و ديگران براي اين حديث طرق ديگري را نيز بيان كردهاند. در سند اين طرق تصريح ميشود كه اتفاق نظر وجود دارد خطمي ثقه است. سند طبراني درباره اين حديث در «شفاء السقام» بيان شده است.(3)
رجال سند ترمذي همگي ثقه هستند. دليل اينكه گفته اين روايت ناآشناست، اين است كه عثمان بن عمر به تنهايي از شعبه نقل ميكند و ابوجعفر نيز به تنهايي از عماره اين حديث را نقل كرده است. بيترديد اين دو راوي به اتفاق حديثشناسان، ثقه هستند. روايات صحيحي كه يكي از راويان به تنهايي آن را نقل كرده، كم نيست؛ مانند روايت «إنَّمَا الأعمالُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابنحجر ميگويد او مقيم بصره و از شش سالگي راستگو (صدوق) بوده است. ص432. ابنمعين در تاريخ خود ميگويد: مروان غزاري از ابو جعفر خطمي شنيده است كه... تاريخ ابنمعين، ج2، ص457.
2. ابنحجر ميگويد: شعبه فردي ثقه، حافظ حديث و متقن است. ثوري ميگويد: او در زمينه دانش حديث، امير مؤمنان است. وي اولين كسي است كه در عراق به دنبال بررسي رجال بود و از سنت دفاع كرد. وي فردي پارسا و از طبقه هفتم راويان به شمار ميآيد. القريب، ص266.
3. شفاء السقام، سبكي، ص14 به بعد.
بِالنِّيّاتِ».(1) دليل اينكه حديث را حسن ميداند، تعدد طرقي است كه پس از ابوجعفر و عثمان بن عمر مشاهده ميشود.(2) صحيح دانستن اين روايت نيز، به اعتبار كامل بودن ويژگيهاي صحت در راويان حديث است.
4. همچنين عثمان بن حنيف به فردي كه نزد عثمان بن عفان آمده بود، ولي خواستهاش برآورده نميشد، آموخت كه نماز حاجت بخواند و چگونه دعا كند. او نيز اين عمل را انجام داد و حاجتش برآورده شد.(3) محل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيوطي در تدريب الراوي، ج1، صص237و 238 ميگويد: حديث "الأعمالُ بِالنِّيّات"، فقط يك طريق صحيح دارد و آن حديث عمر است. در جاي ديگر ميگويد: بزار در مسند خود ميگويد: اين روايت به نقل از رسول خدا، تنها از طريق عمر درست است. از عمر نيز تنها از طريق علقمه و از علقمه نيز تنها از طريق حديث محمد و از محمد نيز تنها از طريق حديث يحيي صحيح است.
2. ترمذي در آخر كتاب "العلل" به اين مسئله پرداخته است. ابو عيسي ميگويد آنچه در اين كتاب حديث حسن ناميده شده، از نظر ما حديثي است كه در سلسله سند آن هيچ يك از راويان به دروغ متهم نباشند و حديث نيز شاذ و استثنا نباشد. همچنين از طريقي ديگر نقل شده باشد. حديثي كه اين شرايط را داشته باشد، از نظر ما حسن است. التقييد و الايضاح، شرح مقدمة ابنالصلاح، حافظ عراقي، ص32.
3. طبراني در المعجم الكبير، ج9، ص17 از طريق ابنوهب، از شيب، از روح بن قاسم، از ابيجعفر خطمي مدني، از ابو امامة بن سهل بن حنيف، از عمويش عثمان بن حنيف روايت ميكند كه مردي براي خواستهاي نزد عثمان بن عفان ميآمد. اما عثمان به وي توجهي نميكرد و خواستهاش را برآورده نميساخت. اين مرد عثمان بن حنيف را ديد و به او شكوه كرد. عثمان بن حنيف گفت: وضو بساز و سپس به مسجد برو و دو ركعت نماز بگزار. آنگاه بگو: "الَلّهُمَّ إنّي أسألُكَ وَأتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيّنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَحمَةِ، يا مُحَمَّد إنّي أتَوَجَّهُ بَكَ إلي رَبّي فَتَقضي حاجَتي" و حاجت خود را بگو. سپس با من بيا تا برويم. آن مرد نيز همين كار را كرد. سپس نزد عثمان بن عفان آمد و دربان او را نزد عثمان بن عفان برد و او را بر روي حصير نشاند. آنگاه عثمان از او پرسيد چه حاجتي داري؟ او نيز خواستهاش را گفت و عثمان برايش برآورده كرد. عثمان بن عفان به او گفت تا به اين لحظه فراموش كرده بودم كه چه حاجتي داري. اگر حاجتي داشتي، باز هم نزد ما بيا. پس از آنكه آن مرد از نزد عثمان آمد، در راه عثمان بن حنيف را ديد و به او گفت: خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد! تا زماني كه راجع به من با او سخن نگفته بودي، عثمان به حاجت من توجهي نميكرد. عثمان بن حنيف به او گفت: به خدا سوگند سفارش تو را به او نكردم، بلكه من در محضر رسول خدا بودم كه مردي نابينا آمد و از نابينايياش اظهار ناراحتي كرد (سپس حكايت آن فرد نابينا را كه خداوند چشمانش را به او باز گردانيد به طور كامل برايش گفت).
مالكي ميگويد: اين روايت را طبراني صحيح دانسته است. اين حديث را شعبه از ابيجعفر نقل كرده است. نام ابو جعفر، عمير بن يزيد است كه فردي ثقه بوده و عثمان بن عمر به واسطه او از شعبه روايت كرده است.
ابو عبدالله مقدسي ميگويد: اين حديث صحيح است. همچنين ابنتيميه ميگويد نقل روايت به تنهايي توسط او علمآور است؛ حال آنكه روايت روح بن عباده از شعبه را نقل نكرده است. اين اسنادي صحيح و بيانگر اين است كه او به تنهايي از عثمان بن عمر نقل نكرده است. مفاهيم يجب أن تصحح، ص137 به نقل از التوسل و الوسيله، ص101.
من ميگويم: شيخ حمدي سلفي، تعليقنويس بر "المعجم" ميگويد كه در صحت حديث مرفوع ترديدي نيست؛ بلكه ترديد ما در داستاني است كه براي اثبات توسل بدعتآميز به آن استدلال ميشود؛ همانگونه كه طبراني نيز ميگويد اين داستان را شبيب به تنهايي نقل كرده است. احاديث نقل شده از شبيب نيز به دو شرط بياشكال است: اول اينكه روايت به واسطه فرزندش احمد از او نقل شده باشد؛ دوم: روايت را شبيب از يونس بن زيد نقل كند... سپس ادامه ميدهد: شيخ ما محمد ناصرالدين الباني ميگويد: اگر چه عون ضعيف است، اما روايت او بهتر از روايت شبيب است؛ زيرا با روايت شعبه و حماد بن سلمه از ابو جعفر خطمي موافق است.
ميگويم: اما صاحب المستدرك در ج1، ص526 ميگويد: گفته شبيب قابل اعتماد است؛ زيرا او فردي ثقه و امين است. الباني اين مطلب را كتمان كرده است؛ در حاليكه وي مخالفان خود را متهم كرده هر آنچه را كه به نفعشان نيست، كتمان ميكنند. شيخ عبدالله ميگويد: به دلايل زير، سخن شيخ حمدي و شيخ او، سخني انحرافي و فريبكارانه است:
اول: اين داستان را بيهقي در دلايل النبوه، ج6، صص 166ـ168 نقل كرده است. او روايت را از طريق يعقوب بن سفيان، از احمد بن شبيب بن سعيد، از پدرش، از روح بن قاسم، از ابيجعفر خطمي، از ابوأمامة بن سهل بن حنيف، از عمويش عثمان بن حنيف نقل ميكند كه مردي نزد عثمان بن عفان ميرفت تا خواستهاش را اجابت كند... (تا پايان روايت). يعقوب بن سفيان، فردي حافظ حديث، پيشوا و ثقه است و حتي فراتر از ثقه است. اين اسناد صحيح است. بنابراين، داستان نقل شده نيز بسيار صحيح است. منذري نيز در الترغيب، ج1، ص606 و هيثمي در مجمع الزوائد، ج2، ص279 با صحت اين داستان موافقت كردهاند؛ بلكه طبراني در المعجم الصغير، ج1، ص307 و نيز الروض الداني و ديگران از كساني هستند كه با صحيح بودن اين داستان موافق ميباشند.
دوم: احمد بن شبيب از رجال بخاري است. بخاري در صحيح خود و نيز در "الادب المفرد" از او روايت كرده است. مديني نيز از او نقل كرده است. پدرش شبيب نيز از رجال بخاري است؛ به طوري كه در دو كتاب "الصحيح" و "الادب المفرد" از او نيز حديث نقل كرده است. بنابراين آشكار ميشود كه در صحت روايات شبيب، شرط نيست كه راوي آن يونس بن يزيد باشد.
علاوه بر اين، مقدم شمردن روايت عون كه فردي ضعيف است، بر روايت كسي كه روايت او را بسياري پذيرفتهاند، نوعي ديگر از فريبكاري است؛ زيرا حاكم وقتي حديث فرد نابينا را به طور ناقص از طريق عون نقل ميكند، ميگويد: شبيب بن سعيد حَبَطي، از روح بن قاسم مطالبي را به متن و نيز سند اين روايت افزوده است. البته سخن شبيب پذيرفتهتر است؛ زيرا او امين و ثقه است. ميبينيم كه حاكم نيشابوري نيز نظر حديثشناسان و دانشمندان اصول را كه ـ نقل عبارات زائد يك روايت از سوي فردي ثقه، پذيرفته است و روايت كسي كه آن را نقل كرده، بر كسي كه ناقص نقل كرده حجت است ـ تأييد و تقرير ميكند. الباني نيز سخن حاكم را ديده، اما از آن خوشش نيامده پس بيتفاوت از كنار آن گذشته و از روي لجاجت و خيانتورزي روايت عون (راوي ضعيف) را ترجيح داده است.
سوم: ممكن است گفته شود داستاني كه نقل شده، برداشت يكي از صحابه است؛ اما حقيقت اين است كه عثمان بن حنيف در راهنمايي مرد براي توسل، در پي اجراي دستوري بود كه از پيامبر اسلام شنيده بود؛ امري كه در حديث نابينا نيز آمده است.
چهارم: فرض كنيم كه اين داستان ضعيف است و روايت ابنابي خيثمه داراي اشكال است، اما باز همين براي ما كافي است؛ زيرا رسول خدا وقتي به نابينا ياد ميدهد كه چگونه توسل پيدا كند، دلالت دارد كه توسل در همه موارد صحيح است و جايز نيست كه گفته شود توسل، نوعي بدعت است؛ چنانكه تخصيص آن به زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز صحيح نيست. اگر كسي قائل به اين تخصيص شود، او بدعت گذارده است؛ زيرا حديث صحيح را تعطيل و عمل به آن را باطل قلمداد كرده است. چنين كاري نيز حرام است. نقل با تلخيص، صص13ـ19. همچنين ر.ك: هداية المتخبطين، صص29ـ40. مراجعه به اين كتاب توصيه ميشود، زيرا مطالب آن بسيار سودمند است.
|
|
استشهاد ما در اين حديث اين است كه فرد صحابي، از حديث ياد شده
|
|
چنين برداشت كرده كه دعاي حاجت، اختصاصي به زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ندارد. به همين دليل پس از وفات آن حضرت، به ايشان متوسل شده و او را خطاب قرار داده است. همچنين اين كار در ميان صحابه رايج بوده است. اين حديث را «طبراني» در «المعجم الكبير» نقل كرده و پس از بيان آن از طرق مشخص، روايت را تصحيح ميكند. «ابوالحسن هيثمي» نيز آن را در «مجمع الزوائد» ( 1 ) نقل كرده و به آن اذعان كرده است. پيش از وي نيز منذري در «الترغيب و الترهيب» و نيز پيش از او، «ابوالحسن مقدسي» روايت را پذيرفتهاند. «ابونعيم» در «المعرفة» و «بيهقي» نيز از دو طريق اين روايت را نقل كردهاند. سلسله سند هر دو طريقي كه بيهقي روايت را نقل كرده، صحيح ميباشد.
5. از ديگر روايات در اين حوزه، حديث فاطمه بنت اسد ميباشد. در اين روايت عين سخن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ديده ميشود كه فرمودند: «بِحَقِّ نَبِيّكَ وَالأنبِياءِ مِن قَبلي» ( 2 ) اين روايت را «ابنحبان» ( 3 ) و «حاكم نيشابوري» صحيح دانسته است. «طبراني» در دو كتاب خود يعني «المعجم الكبير» و «المعجم الاوسط» اين روايت را به سند رَوح بن صلاح نقل كرده است. ابنحبان و حاكم نيز رَوح بن صلاح را توثيق كردهاند. به گفته هيثمي در «المجمع» رجال ديگر اين روايت نيز صحيح هستند. در اين روايت توسل به انبيايي شده كه دار فاني را وداع گفتهاند.
6. حديث عمر نيز از ديگر رواياتي است كه جواز توسل را اثبات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجمع الزوائد، ج2، ص279؛ الترغيب والترهيب، ج1، ص606؛ بيهقي، ج6، ص166 به بعد.
2. در صفحات پيشين اين كتاب متن كامل روايت را ذكر كردهايم.
3. ابنحبان و حاكم نيشابوري، روح بن صلاح را توثيق كردهاند. التوسل بالأنبياء و مجمع الزوائد.
ميكند. وي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل ميكند كه «وقتي حضرت آدم ( عليه السلام ) ترك اولي را مرتكب شد، به خدا عرض كرد: خدايا! به حق محمد از تو ميخواهم كه مرا بيامرزي».(1) حاكم نيشابوري اين روايت را در «المستدرك» نقل ميكند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حاكم نيشابوري در "المستدرك" اين روايت را به نقل از عمر اينگونه نقل ميكند: وقتي حضرت آدم ( عليه السلام ) آن ترك اولي? را مرتكب شد، به خداوند عرض كرد كه از تو ميخواهم به حق محمد مرا ببخشي. خداوند به او فرمود: محمد را كه هنوز نيافريدهام؛ چگونه او را ميشناسي؟ حضرت آدم عرض كرد: وقتي مرا خلق كردي و از روح خود در من دميدي، سرم را بالا آوردم و ديدم كه بر ستونهاي عرش نوشته شده "لا اله الا الله محمد رسول الله". دانستم نام كسي را كه بيش از همه دوست ميداري، در كنار نام خود آوردهاي. خداوند فرمود: [درست گفتي] او نزد من محبوبترين آفريدههاست. حال كه به حق او متوسل شدي، تو را بخشيدم؛ اگر محمد نبود تو را نميآفريدم.
حاكم نيشابوري ميگويد: سند اين حديث صحيح است. اما ذهبي به او پاسخ داده كه اين حديث جعلي است. (ج2، ص615). شيخ عبدالله صديق ميگويد: حقيقت اين است كه اين حديث نه صحيح است و نه جعلي؛ بلكه اين روايت ضعيف است. همانگونه كه بيهقي نيز در "دلايل النبوة" تصريح كرده است. من عبارت اين عالم را در كتابم با نام "الرد المحكم المتين" آورده و از شش جهت به آن پاسخ دادهام. شواهد درستي اين حديث را نيز بيان كردهام. در اين كتاب، با استناد به يكي از شواهد، مرتبه اين حديث را حسن دانستهام؛ زيرا ابنبشر روايتي را با سند قوي از ميسرة الفجر نقل كرده است. در اين روايت از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميپرسد: اي رسول خدا! از كي نبي الله بودهاي؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميفرمايد: "وقتي خداوند زمين را آفريد و بر آسمان سلطه خود را گستراند و هفت آسمان را برپا كرد و عرش را آفريد، آنگاه بر ساق عرش نوشت: "محمد رسول الله خاتم الأنبياء". همچنين خداوند بهشتي را كه آدم و حوا را در آن قرار داد، خلق كرد و نام من را بر دروازههاي آن، رواقها، گنبدها و خيمههاي آن نوشت. در آن زمان آدم در حالت بين روح و جسم قرار داشت. وقتي خدا او را زنده كرد، آدم به عرش نگاه كرد و نام مرا ديد. خداوند به او خبر داد كه او [محمد] سرور فرزندان توست. وقتي كه شيطان آنها را فريب داد، آدم و حوا توبه كردند و نام مرا نزد خداوند شفيع خود قرار دادند." بيهقي در "دلايل النبوة" روايت كرده و شيخ الاسلام بلقيني در فتاواي خود و نيز قسطلاني در المواهب، ج1، ص62 نقل كرده است. همچنين ر.ك: المجمع، ج8، ص253. ابنتيميه اين روايت را به نقل از ابو الفرج بن جوزي از ميسرة الفجر نقل كرده است. آنگاه از ابو نعيم نقل ميكند كه وي در كتاب "دلايل النبوة" با سند خود اين روايت را نقل ميكند كه رسول خدا فرمودند: "وقتي آدم مرتكب اشتباه شد...". سپس ابنتيميه ميگويد: اين حديث، روايت پيشين را تأييد ميكند. اين دو مانند تفسير احاديث صحيح هستند. ر.ك: مفاهيم يجب أن تصحح، صص129ـ133، به نقل از فتاواي ابنتيميه، ج2، ص150.
ميگويد: سند اين حديث، صحيح است. اين اولين حديثي است كه به عبدالرحمن بن زيد بن اسلم گفتهام.
سبكي نيز در «شفاء السقام» سند اين روايت را بيان كرده است. طبراني در «المعجم الاوسط» و «المعجم الصغير» روايت را آورده و در سندي كه ذكر ميكند، افرادي هستند كه به دروغگويي متهم نيستند، اما به وهم و خيال متهمند. برخي احاديث ديگر او نيز اينگونه گزينش ميشود. همين كار را حاكم انجام داده و معتقد است اين روايت را مالك بن انس پذيرفته است. وي ميگويد: ابنحميد از مالك نقل ميكند كه به منصور دوانيقي گفته است: «...وَ هُوَ وَسيلَتُكَ وَوَسيلَةُ آدَم عَلَيهِ السَّلام».(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ايشان [رسول خدا] وسيله تو و وسيله حضرت آدم ( عليه السلام ) بوده و هست.
ابن حجر ميگويد: عبدالرحمان بن زيد بن اسلم فردي ضعيف و غير موثق و از راويان طبقه هشتم است (ص340). امير مؤمنان منصور دوانيقي در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با مالك بن انس مناظره ميكرد. مالك به او گفت: اي امير مؤمنان! در اين مسجد صدايت را بلند نكن؛ زيرا خداوند به گروهي رسم ادب را آموخته: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْل}؛ "اي كساني كه ايمان آوردهايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد [و فرياد نزنيد]". (حجرات: 2) همچنانكه گروهي را اينگونه ستوده است: {إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللهِ اُوْلَئكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَي لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَاَجْرٌ عَظِيم}؛ "آنها كه صداي خود را نزد رسول خدا كوتاه ميكنند، همان كساني هستند كه خداوند دلهايشان را براي تقوا خالص نموده، و براي آنان آمرزش و پاداش عظيمي است". (حجرات: 3) در آيه ديگر، گروهي را نكوهش كرده و فرموده است: {إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الحُْجُرَاتِ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون}؛ "(ولي) كساني كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا ميزنند، بيشترشان نميفهمند". (حجرات: 4) حرمت پيكر رسول خدا نيز مانند حرمت رسول خدا در زمان حيات ايشان است. وقتي ابو جعفر منصور ديد كه خوار شده است، خطاب به مالك گفت: اي ابا عبدالله! رو به قبله بايستم يا رو به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؟ مالك به او پاسخ داد: چرا از او روي بگرداني، حال آنكه ايشان در روز قيامت وسيله تو و وسيله پدرت آدم عليه السلام براي روي آوردن به درگاه خداست؟ رو به قبر ايشان نما و از او طلب شفاعت كن تا شفاعت او نزد خداوند پذيرفته شود. خداوند ميفرمايد: {وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً}؛ "و اگر گناهكاران هنگامي كه به خود ستم ميكردند (و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند)، به نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مييافتند". (نساء: 64)
زرقاني در شرح خود بر "المواهب اللدنية"، ج8، ص314 ميگويد: اين روايت را ابوالحسن علي بن فهر در كتاب خود با عنوان "فضائل مالك" نقل كرده است. حافظ ابوالفضل عياض از طرق اين روايت است. وي در "الشفا" اين حكايت را به سندي نقل ميكند كه اشكالي ندارد؛ بلكه گفته ميشود سندش صحيح است. بنابراين به چه دليل اين روايت دروغ است، در حاليكه در ميان راويان آن، كذاب يا جعل كنندهاي وجود ندارد. (به نقل از براءة الحنيفيين، ج1، ص228 به بعد). شيخ عبدالله صديق پس از بيان مطالبي ميگويد: "حقيقت اين است كه اين حكايت ضعيف است. مالكيها به مقتضاي اين روايت عمل كرده و معتقد به جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شدهاند. هيچ يك از مالكيها حتي معتقد به مكروه بودن اين عمل نيست؛ چه برسد به حرمت توسل جستن. در كتاب "الرد المحكم المتين" سخن ابنحاج، صاحب "المدخل"، امام قاسم عقباني، امام ابنعرفه، عشار الشار مساحي و ديگر علما و بزرگان مالكي را نقل كردهام. (الإتحافات، ص39)
با توجه به اذعان امام مالك به درستي اين روايت و احتجاج به آن، اتهام «وهم» و «اهل ضبط نبودن» عبدالرحمان از بين ميرود؛ كسي كه متهمكنندگان او به وهم و بيدقتي، از مالك پيروي ميكنند. از سوي ديگر همه روايات نقل شده از سوي عبدالرحمان بن زيد ردّ نميشود.
شافعي نيز در دوكتاب «الأم» و «المسند» خود به برخي از روايات او در
|
|
اثبات احكام دين استناد ميكند. بنابراين صحيح دانستن روايت گفته شده از سوي حاكم نيشابوري امري نادرست نيست؛ بلكه بايد گفت كاري درست است؛ مگر نزد كسي كه از شنيدن فضايل رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سينهاش تنگي كند.
دربارة پاسخ مالك به منصور بايد يادآور شويم كه قاضي عياض اين روايت را در «الشفا بتعريف حقوق المصطفي» با سند خوب نقل كرده است. «ابنحميدي» كه در ميان سلسله سند روايت ديده ميشود، به احتمال بسيار، محمد بن حميد رازي است؛ اما نظر سبكي اين نيست.(1) هرچند «شمس بن عبدالهادي» با نقل سخن همه كساني كه عليه رازي مطلبي گفتهاند و نياوردن سخن كساني كه از او تمجيد كردهاند2، تلاش كرده تا او را چهرهاي منفي معرفي كند، اما واقعيت اين است كه رازي اينگونه نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابنحجر درباره ابنحميد ميگويد: او حافظ حديث و ضعيف است. ابنمعين ميگويد: رأي او نيكو و از راويان طبقه دهم است. به سال چهل و هشت وفات يافت. (التقريب، ص475). خليلي در "الارشاد" ميگويد: وي از محدثان بزرگ و حافظ حديث و دانشمند اين حوزه است. وي وارد بغداد شد. (ج1، ص669).
2. شيخ عبدالحي كتاني در شرح زندگاني ابنتيميه و آنچه درباره او گفته ميشود، چنين ميگويد: تقي الدين سبكي و كمال بن زملكاني درباره مسئله توسل، به نمايندگي از او سخن گفتهاند. ابنعبدالهادي حنبلي به سبكي پاسخ داده است. او جرح را بيان ميكند، اما از تعديل غفلت ميورزد. وي تندروي كرده است. گروهي، از جمله محمد بن علان صديقي مكي دانشمند اهل حجاز در قرن يازدهم، در دفاع از سبكي به عبدالهادي حنبلي پاسخ ميدهد. محمد بن علان صديقي مكي اين پاسخ را در كتاب "المبرد المكي في رد الصارم المنكي" مطرح كرده است. همچنين ابراهيم بن عثمان سمنودي مصري نيز در كتاب "نصرة الامام السبكي برد الصارم المنكي" و ابنحجر در "الاناره بطرق حديث الزياره" در صدد پاسخ به او برآمدهاند. ر.ك: "فتح الباري" و "المواهب اللدنية" و شرح المواهب. فهرس الفهارس، ج1، ص277 نيز ر.ك: الاغاثة بألة الاستغاثه، صص9 و 10.
شمس بن عبدالهادي يكي از سه جواني است كه با ابنتيميه در ارتباط بودند و فريب خوردند. وي درباره ادلهاي كه بر ضدّ شيخ او آورده ميشود، جرح را نقل ميكند، اما از تعديل چشم ميپوشد.
محمد بن حميد، از ابوداود، ترمذي، ابنماجه، احمد بن حنبل و يحيي بن معين نقل كرده است.
«ابنابيخيثمه» ميگويد: «ابنمعين» درباره او سؤال ميكند و او پاسخ ميدهد: محمد بن حميد فردي ثقه و بياشكال است و رازي زيرك است. احمد [بن حنبل] درباره او ميگويد: مادامي كه محمد بن حميد زنده است پرچم ردّ و ايراد افراشته است او از كساني است كه صاغاني و ذهلي از وي تمجيد كردهاند. «خليلي» در «الارشاد» ميگويد: وي حافظ حديث و در اين زمينه دانشمند بود. احمد و يحيي نيز از او رضايت داشتند. «بخاري» ميگويد: جاي تأمل است.(1) در اين روايت كسي مانند او متهم [به كذب و...] نيست. وي به سال 248 هجري در كهنسالي وفات يافت. در زمان فوت مالك، او بيش از پانزده سال داشت؛ حال آنكه آنان در مسند امام خود، روايت يك كودك پنج ساله را ميپذيرند.(2) همانگونه كه «خطيب بغدادي» در تاريخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره اين مسئله مطالبي نقل ميشود؛ سپس ميگويد: گويا كه او درباره خود، زيادهروي كرده است. ج1، ص69.
2. در "تقريب النواوي" آمده است: قاضي عياض نقل ميكند كه اهل فن كمترين سن لازم براي نقل روايت را پنج سالگي دانستهاند. وي گفته است كه رويه نيز همين بوده است. تدريب الراوي شرح تقريب النواوي، ج2، ص50.
خود ميگويد: «يعقوب بناسحاق» بياشكال است.(1) «ابوالحسن عبدالله بن محمد بن منتاب» از برجستهترين اصحاب اسماعيل قاضي بود كه مقتدر او را در حدود سال سيصد هجري به سمت قاضي مدينه منوره منصوب كرد. او غير ثقه نبود؛ بلكه از برجستهترين دانشمنداني بود كه ميتوانست قضاوت مدينه منوره را در آن زمان بر عهده گيرد.
«محمد بن احمد بن فرج» از همنشينان و صحابي او بوده است. «سمعاني» در «النساب» به هنگام بيان الجزايري، او را توثيق كرده است. «ابناثير» نيز در «اللباب» توثيق او را امضا كرده است.
«ابوالحسن فهري» ثقه و اهل ثبت است. «ذهبي» در «العبر» شرح حال او را بيان كرده است.
«ابندلهاث» از شيوخ ثقه «ابنعبدالبرّ» ميباشد. «ابنبشكوال» شرح حال او را در «صله» ( 2 ) آورده است. ابنعبدالهادي از پذيرش اين روايت خودداري ميكند؛ زيرا وي شذوذات خود ابنتيميه را فقط ميفهمد و لمس ميكند. «ابنمنتاب» با نقل اين خبر خواسته تا به اظهارات شيخ خود، «اسماعيل قاضي مالكي» در «مبسوط» پاسخ دهد. اسماعيل قاضي مخالف روايتهايي است كه «ابنوهب» از «مالك» نقل كرده است. اسماعيل اهل عراق است و بيترديد اهل مصر و مدينه، بيش از عراقيها به مسائل مالك آشنا هستند. اسماعيل در نقل قول از مالك، سلسله سند را نياورده؛ بلكه به طور مرسل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وي از حافظان قرآن و آگاه به شمار آيات آن بود. او فراوان حج ميگزارد. تاريخ الخطيب، ج14، ص276.
2. چاپ مادريد.
آن را بيان كرده است؛ اما از آنجا كه او نيز پيرو هواي نفس «ابنعبدالهادي» است، برخلاف اينجا، روايت را بدون سؤال از سند آن ميپذيرد. وي او را تمجيد ميكند و از نظر او نيازي به ذكر سند نيست؛ گويا كه سخن «داود اصفهاني» را درباره او نشنيده است. از سوي ديگر روايتهاي فراوان ديگري نيز درباره توسل حضرت آدم ( عليه السلام ) به حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وجود دارد كه يكديگر را تقويت ميكنند. با توجه به اينكه روايات پيشين براي اهل انصاف كفايت ميكند، از ذكر اين روايات خودداري كرديم.(1)
در «سنن ابنماجه» در باب «المشي الي الصلاة» از ابوسعيد خدري نقل شده است: «هركس به قصد نماز از خانهاش بيرون بيايد، آنگاه بگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از جمله روايت ابنمنذر در تفسير خود است. وي به نقل از محمد بن علي بن حسين بن علي ( عليهم السلام ) ميگويد: وقتي آدم آن ترك اولي را مرتكب شد، بسيار اندوهگين گشت و پيشيمان گرديد، جبرئيل ( عليه السلام ) نزد او آمد و گفت: اي آدم! ميخواهي تو را به دروازه توبهاي راهنمايي كنم كه خداوند توبه تو را به خاطر او ميپذيرد؟ آدم گفت: بله. جبرئيل گفت: در مقامي كه با خدا مناجات ميكني، بايست و او را مدح و ستايش كن. حضرت آدم پرسيد، چه بگويم؟ جبرئيل پاسخ داد: بگو "لا اله الا الله..."، و به او آموخت كه بگويد: "اَللّهُمَّ إنّي أسألُكَ بِجاهِ مُحَمِّدٍ عَبدِكَ وَكَرامَتِهِ عَلَيكَ أن تَغفِرَ لِي خَطيئَتي..."؛ "[خدايا به منزلت بندهات محمد و نيز به آبرويي كه نزد تو دارد، از تو ميخواهم از من درگذري.]" ر.ك: الدر المنثور في التفسير بالمأثور، سيوطي، ج1، ص60. محمد بن علي، همان ابوجعفر (امام باقر ( عليه السلام ) ) است كه از تابعين ثقه و از سروران و بزرگان تابعين به شمار ميرود. صاحبان صحاح ششگانه از وي روايت كردهاند. وي از جابر و ابو سعيد و ديگران روايت ميكند. ابوبكر آجري نيز در كتاب "الشريعه" با سند ابوجعفر باقر اين روايت را نقل ميكند. در روايت ابوبكر آجري اين عبارت ديده ميشود: "اَللّهُمَّ إنِّي أسألُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَلَيكَ..."؛ "خدايا به حق محمد بر تو، از تو ميخواهم...".
«اَللّهُمَّ! إنِّي أسألُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيكَ...».(1)
«شهاب بوصيري» در «مصباح الزجاج في زوائد ابنماجه» ميگويد: راويان اين حديث ضعيف هستند. «عطيه» يا همان «عوفي»، «فضيل بن مرزوق» و «فضل بن موفق» ( 2 ) [پسر دايي «ابنعيينه» است. «ابوحاتم» ميگويد: او فردي صالح و در نقل حديث، ضعيف است. فقط ابوحاتم وي را تضعيف كرده و دليل اين جرح و خدشه را نيز بيان نكرده است. اما «بستي» او را توثيق نموده است]. همگي ضعيف هستند.
اما «ابنخزيمه» در «الصحيح» خود از طريقي كه «فضيل بن مرزوق» در آن است، روايت نقل كرده است. بنابراين از نگاه «ابنخزيمه»، اين روايت صحيح است.
«رزين» اين روايت را نقل كرده است. «احمد بن منيع» در «المسند» خود اين روايت را به همراه سندش نقل ميكند و در سند آن ميآورد: «يزيد بن هارون» به نقل از فضيل بن مرزوق ميگويد... . «علاء الدين مُغُلطاي» در «العلام شرح سنن ابنماجه» ميگويد: اين روايت را «ابونعيم الفضل (ابن دُكين)» در كتاب «صلاة» از فضيل بن مرزوق، از «عطيه»، از «ابوسعيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خدايا! به حقي [آبرويي] كه درخواست كنندگان بر تو دارند، از تو ميخواهم. پيش از اين در تعليقات اين گفتار، متن كامل روايت نقل شد. به همين دليل در اينجا به همين بخش از روايت بسنده ميكنيم.
2. شيخ محمد زاهد ميگويد: ابوحاتم فضيل بن موفق را فردي ضعيف معرفي كرده و به غير از او كسي فضيل بن موفق را تضعيف نكرده است. دليل تضعيف را نيز بيان نكرده است. حتي بستي او را توثيق كرده است. ابنحجر نيز درباره او گفته كه فردي صدوق (راستگو) است كه دچار توهم بوده است. گفته ميشود كه او شيعه است. التقريب، ص448.
خدري» به صورت موقوف نقل ميكند.(1)
«عطيه» تنها كسي نيست كه از خدري روايت نقل كرده؛ بلكه «ابوالصديق» نيز در روايت «عبدالحكم بن ذكوان» به نقل از خدري روايت نقل ميكند. «ابنحبان» او را ثقه ميداند؛ هرچند «ابوالفرج اصفهاني» در «علل» او را مخدوش ميداند.
از سوي ديگر «ابنسني» در كتاب «عمل اليوم و الليلة» ( 2 ) اين روايت را با سندي ديگر نقل ميكند. «وازع» از كساني است كه در اين سلسله سند ديده ميشود. اين حديث را «وازع» از «بلال» نقل ميكند؛ اما در اين سند «عطيه»، «مرزوق» و «ابنموفق» ديده نميشود. در اين كتاب عبارت با كمي اختلاف به اين صورت نقل شده است: «اللهم بحق السائلين عليك». بنابراين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابنحجر ميگويد: كسي كه اتهام تدليس و فريبكاري به عطيه زد، مشخص نيست. نه وضعيت او و نه نام او شناخته شده نيست. بنابراين چنين خدشهاي وارد نيست. در "هداية المتخبطين" ص 60 نيز همين مطلب آمده است. ابنقيم ميگويد: عطيه عوفي است. اگرچه اهل حديث او را ضعيف دانستهاند، اما حديث او را نقل كردهاند. در سنن از او روايت نقل كردهاند. نويسنده كتاب "الإملاء" نيز ميگويد: ابو داود از او رواياتي نقل كرده و درباره اين روايتها سكوت ميكند. به عبارت ديگر، اين احاديث درست هستند. ترمذي نيز چند حديث صحيح از او نقل كرده است. منظور از سنن، همان سنن ابوداود، سنن ترمذي، سنن نسائي و سنن ابنماجه است. نويسندگان اين سنن، در واقع آثار خود را منبع احكام دين قرار دادهاند و عمل به مطالب آن را درست ميدانند. اين سنن در واقع بر مسندها و معجمها از نظر اعتبار مقدم ميباشد؛ زيرا صاحبان مسانيد و معاجم آنچه را كه مييابند، روايت ميكنند. (منبع پيشين). ابنحجر در "التهذيب" پس از نام بردن از بزرگاني كه او را تضعيف كردهاند، ميگويد: ابنسعد ميگويد او فردي ثقه بوده است؛ ان شاء الله. ابنابوحاتم نيز ميگويد حديث او نوشته ميشود. مفرق، ج7، ص201.
2. عمل اليوم والليلة، ص 24.
مشخص ميشود كه اين روايت را فقط عطيه، ابنمرزوق و ابنموفق نقل نكردهاند. با فرض ضعيف بودن اين سه راوي، باز در سند روايت خدشهاي وارد نيست.
وانگهي! يزيد بن هارون شيخ و استاد «احمد بن منيع» نيز اين حديث را از ابنموفق، از ابنمرزوق نقل ميكند. فضل بن دكين و ابنفضيل و همچنين سليمان بن حبان و ديگران نيز چنين كردهاند.
در عطيه نيز خدشهاي نيست؛ زيرا ترمذي چند حديث حسن از او نقل كرده است. «ابنمعين» نيز او را فردي صالح ميداند. «ابنسعد» درباره او ميگويد: «ان شاءالله كه او فردي ثقه است». همچنين «ابنعدي» درباره او ميگويد: «روايات درستي از او نقل شده است».(1) پس از تصريح بر نام «خدري» و به ويژه پس از «متابعت» ( 2 ) احتمال فريبكاري و تدليس از بين ميرود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابنعدي ميگويد عطيه برخي احاديث درست را نقل ميكند.
2. در كتاب "قفو الاثر في صفوة علوم الاثر" متابعت اينگونه معنا شده است: متابعت اين است كه وقتي گمان برده ميشود عبارات يك روايت يا معناي آن فقط از طريق يك راوي نقل شده است ـ اگرچه اين راوي يكي از صحابه باشد ـ آن روايت توسط فردي ديگر با طريقي ديگر نيز نقل ميشود. البته در اين پيگيري "وحدت صحابي" شرط است. دنبال كننده اين روايت را "متابِع" و نيز "تابع" گويند.
حديث شاهد عبارت است از روايتي كه با حديثي ديگر از نظر معنا مشابه يا يكسان است. در اين روايت، صحابي نيز بيش از يك نفر است. ذكر اين روايت نيز استشهاد ناميده ميشود. (ص64). شيخ علي در پاسخ به ألباني كه حديث عطيه را ضعيف دانسته ميگويد: اين حديث را احمد و ابنماجه و ابنخزيمه در "التوحيد" نقل كردهاند. اين خزيمه از كساني است كه روايت را صحيح ميداند. ابونعيم نيز در كتاب "الصلاة" خود و ديگران اين حديث را صحيح ميدانند. سپس ميگويد: بنابراين حافظ ابنحجر تنها كسي نيست كه اين حديث را صحيح دانسته است؛ زيرا ابنخزيمه در صحيح خود و پيش از وي ابنابي حاتم و حافظ عبدالغني مقدسي صاحب "الكمال" روايت را نقل كردهاند. حافظ شرف الدين عبدالمؤمن دمياطي در "المتجر المربح" و حافظ ابوالحسن شيخ المنذري نيز كسان ديگري هستند كه روايت را نقل كردهاند. اشرف دمياطي درباره شيخ المنذري ميگويد: من حافظتر از او نديدهام. ابوالفضل عبدالرحيم عراقي و ابنحجر نيز اين حديث را نقل كردهاند. اين هفت نفر روايت را نقل كردهاند... به اين ترتيب دانستيم كه عطيه از نظر حافظان روايت، فردي پذيرفته و مورد تأييد است. به اين ترتيب از راه شنيدن، بر درستي راوي تصريح شده است و سخن الباني درباره تدليس وي باطل ميشود. همچنين خلط صورت گرفته در سخن ابنحبان درباره روايت غير صحيح ردّ ميشود. نويسنده در ادامه ميگويد: همچنين تدليس راوي در اين روايت نيز از بين ميرود؛ زيرا ابنماجه اين روايت را در سنن خود آورده و گفته كه از ابوسعيد خدري نقل كرده است. اين مطلب در نسخه چاپي سنن ابنماجه موجود است. مغلطاي در شرح خود بر اين كتاب روايي (نسخه خطي) متن اين روايت را با لفظ "عن ابيسعيد" آورده است. با توجه به تصريح ابنماجه به نام "خدري" اين گمان كه نام ديگري منظور است، از بين ميرود. اما فرض اين امر نيز يك دروغ محض است و فقط افراد جاعل اين سخن را ميگويند. بنابراين خداوند عطيه را از اين امور مصون داشته است.
نگارنده در ادامه ميگويد: تنها كسي كه روايت عطيه را موقوف ميداند، يك راوي است و آن حافظ ابونعيم است. اما كساني كه روايت او را مرفوع دانستهاند، حافظ كبير يزيد بن هارون و سه تن ديگر يعني عبدالله بن صالح عجلي، محمد بن عزوان و ابوخالد بن احمر هستند كه اين سه نفر ثقه هستند. فضل بن موفق نيز پنجمين فردي است كه اين روايت را مرفوع دانسته است. او كه نامش در سلسله سند اين روايت در سنن ابنماجه آمده، فردي ضعيف است. ابوصديق ناجي نيز اين روايت را شاهد و مرفوع ميداند. وي روايت را از ابوسعيد به شكل مرفوع نقل ميكند. بنابراين چگونه ميتوان گفت آشفتگي و اضطراب در سند روايت وجود دارد؟ بلكه بايد گفت ادعاي اضطراب در سند با ظهور مرفوع بودن روايت دليل اين مطلب است كه استاد به دنبال حقيقت نبوده است. حافظ ابنابي حاتم توقف درباره اين روايت را ترجيح داده؛ زيرا اين حديث فقط به روايت عبدالله بن صالح، مرفوع است. عبدالله بن صالح نيز فردي ثقه و غير حافظ است. از سوي ديگر ابو نعيم نيز روايت را موقوف دانسته كه رتبه او نيز حافظ است. بنابراين قول به وقف را ترجيح داده است. براي مطالعه كاملتر مطلب ر.ك: هداية المتخبطين، صص59 ـ 76.
«مسلم» توثيق «ابنمرزوق» را ترجيح داده است و به همين دليل در
|
|
صحيح خود از او نقل حديث كرده است. با توجه به اينكه اين حديث از طريق بلال نقل شده، رتبه آن پايين نميآيد؛ اگرچه ممكن است از ميزان احتجاج به آن كاسته شود. بلكه درباره اين روايت بايد گفت يا صحيح است يا حسن. دليل اين سخن نيز شاهدها و متابعتهاي فراواني است كه به آنها اشاره كرديم.
گفته ميشود در جايي كه تعارض پيش آيد و هر دو طرف در يك سطح باشند، در اينجا جرح بر تعديل، و تعديل بر ضعف مقدم است. اما پاسخ اين است كه اين سخن بايد اثبات شود1؛ وگرنه اين اصل در اينجا به كار نميآيد. بنابراين بدعتگران نميتوانند با تكيه بر اين اصل، احاديثي را انكار كنند كه رجال آن را كارشناسان و خبرگان اين حوزه توثيق كردهاند.
دو تن از حافظان حديث، رتبه اين حديث را «حسن» دانستهاند: «عراقي» در «تخريج احاديث الإحياء» و ابنحجر در «امالي الاذكار».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احمد ميگويد: هر راوي كه عدالت او ثابت شود، جرح او پذيرفته نيست؛ مگر اينكه اين جرح با چيزي ثابت شود كه احتمال غير جرح وارد نباشد. سبكي ميگويد معناي اينكه جرح مقدم است، درباره جايي است كه تعارض ميان جرح و تعديل باشد. اما اگر دو روايت دچار تعارض شدند و راهي براي ترجيح نيست، جرح را مقدم ميشماريم؛ زيرا علم ما به جرح بيش از تعديل ميشود. تعارض اين دو نيز در واقع يكسان شدن گمان [نه علم] بر دو روايت است. شأن تعارض نيز همين است. وي در "جمع الجوامع" ميگويد: در صورتي كه شمار افراد مطرحكننده جرح، بيش از تعديلكنندهها باشد، اجماع در اين است كه جرح بر تعديل مقدم است. جمع الجوامع، امام تقي الدين السبكي، تعليق شيخ عبدالفتاح ابوغدة، ص 51.
دلالت حديث
در اين حديث، به عموم و نيز خواص مسلمانان توسل شده است. آمدن حرف «باء» بر سر يكي از دو مفعول «أسألك» در سؤال استعلامي مطرح است؛ مانند آيه شريفه قرآن {الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً}1؛ (و به تدبير جهان پرداخت، او خداوند) رحمان است؛ از او بخواه كه از همه چيز آگاه است. (فرقان: 59) و نيز آيه {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ}. (معارج: 1)(2)
در سؤال «استعطائي» هرگز «باء» بر سر مفعول نميآيد؛ مگر بر سر كسي كه به آن توسل جسته ميشود. در اين باره دعاهاي نقل شده بسيارند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. زجاج ميگويد: معناي آيه اين است كه از او بخواه. اين معنا را زباندانان بيان كرده و گفتهاند كه حرف باء به معناي حرف "عن" ميباشد؛ مانند آيه اول سوره معارج. علي بن سليمان ميگويد معناي آيه اين است كه سوال خود را فقط از او بپرس كه او خبير به امور است.
ابن جبير نيز ميگويد خبير "الله" است. تفسير قرطبي، ج13، ص63. مجاهد ميگويد: "ما أخبرتك من شيء فهو كما أخبرتك"؛ "آنچه كه تو را بدان آگاه كردهام، همان است". شمس بن عطيه ميگويد: "هذا القرآن خبير به"؛ "اين قرآن به آن آگاه است". مختصر ابنكثير، ج2، ص637.
2. قرطبي ميگويد: حرف باء ميتواند به معناي "عن" باشد. سوال نيز به معناي دعاست؛ يعني دعا كردن براي نزول عذاب خداوند. اين معنا را ابنعباس و ديگران گفتهاند. (ج18، ص287). ابنكثير ميگويد: معنا اين است كه فرد درخواست كننده، طلب نزول سريعتر عذاب را مطرح كرد. سپس ميگويد: نسائي درباره اين آيه چنين گفته است: منظور، نضر بن حارث است. اين مطلب را عوفي از ابنعباس نقل ميكند. اين درخواست عذاب خداوند است؛ حال آنكه بر آنان فرود آمده است. مختصر ابنكثير، ج3، ص547.
3. ابوداود روايت ميكند: از عايشه نقل ميشود كه وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شب هنگام از خواب بيدار ميشد، اين عبارت را ميگفت: "لا إلهَ إلاّ أنتَ سُبحانَكَ اللّهُمَّ استَغفِرُكَ لِذَنبي وَأسألُكَ رَحمَتَكَ اللّهُمَّ زِدني عِلماً وَلاتُزِغ قَلبي بَعدَ إذ هَدَيتَني وَهَب لِي مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّكَ أنتَ الوَهّاب".
روايت ديگر در اين زمينه را ابوداود و نسائي از ابوموسي اشعري نقل ميكنند كه وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از قومي بيم داشت، چنين دعا ميفرمود: "اَللّهُمَّ إنّا نَجعَلُكَ فِي نُحورِهِم وَنَعُوذُ بِكَ مِن شُرُورِهِم". ترمذي نيز روايتي حسن نقل ميكند كه معاذ بن جبل از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل ميكند كه ميفرمود: "اَللّهُمَّ اكفِنِي بِحلالِكَ عَن حَرامِكَ وَاغنِني بِفَضلِكَ عَمَّن سِواك".
وانگهي نميتوان تصور كرد كه باء در اينجا بر سر مفعول دوم آمده است؛ زيرا چنين تصوري باطل و خروج از قواعد نحوي است. معناي كلمه «حق» اجابت كردن نيست؛ بلكه آن چيزي است كه انسانهاي درخواست كننده و متضرع، از فضل خداوند استحقاق دارند.(1)
پس اينكه «بحق السائلين» را سؤالي از روي هذيان بدانيم، به ويژه باتوجه به عطفي كه در حديث به اين عبارت وجود دارد2 و نيز بگوييم در سياق حديث عبارتي نيست كه در آن خواستهاي ديده شود، همه اين سخنان بسيار خندهدار و موجب شگفتي و حيرت است؛ زيرا در روايت آمده كه «أن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در گذشته به اين معنا اشاره كرديم. شيخ علي ميگويد: اين كرامت همان چيزي است كه خداوند به اصحاب غار [سه تن كه صخرهاي در غار را به رويشان بست و آنها با دعا و بيان يكي از اعمال صالح خود، از خدا طلب گشايش كردند] عطا فرمود. آنان به كرامت اعمال صالح خود متوسل شدند. توسل آنها به اعمالي بود كه در گذشته انجام داده بودند، نه اعمالي كه در غار انجام دادند. الهدايه، ص76.
2. متن كامل حديث اينگونه است: "حدثنا محمد بن سعيد بن يزيد بن إبراهيم التستري، ثنا الفضل بن الموفق أبو الجهم، ثنا فضيل بن مرزوق، عن عطية، عن ابيسعيد الخدري، قال: قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ إلَي الصَّلاةِ فَقال: اَللّهُمَّ إنِّي أسألُكَ بِحَقِّ السّائلِينَ عَلَيكَ، وَأسألُكَ بِحَقِّ مَمشايَ هذا. فَإنّي لَم أخرُج أشَراً وَلا بَطَراً وَلا رياءً ولا سُمعَةً. وَخَرَجتُ اتّقاءَ سَخَطِكَ وَابتِغاءَ مَرضاتِكَ. فَأسألُكَ أن تُعيذَني مِنَ النّارِ وَأن تَغفِرَ لِي ذُنُوبي. إنَّه لا يَغفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ أنتَ أقبَلَ اللهُ عَلَيهِ بِوَجهِهِ، وَاستَغفَرَ لَهُ سَبعُونَ ألفَ مَلَكٍ". سنن ابنماجه، محمد بن يزيد قزويني، ج1، ص256.
تُعيذَني مِنَ النّار».
وقتي يك فعل براي تأكيد تكرار ميشود، مفعول يكي از اين افعال براي هر دو فعل منظور ميشود. حتي اگر تكرار افعال از روي تأكيد نباشد، تنازع مطرح ميشود. در نتيجه، قيد براي هر دو فعل معتبر است.(1) اما كساني كه تلاش ميكنند توسل را با اين تصور باطل كنند كه توسل نيز سوگند خوردن به غير خداوند است، در واقع تلاش كردهاند تا به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پاسخ دهند؛ زيرا ايشان شيوههاي توسل را به ما آموخته است. يكي از اين شيوهها، توسل به افراد است. بنابراين توسل، با سوگند تفاوت بسياري دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تنازع اين است كه دو عامل به يك معمول بازگردد؛ مانند: "ضربتُ و أكرمتُ زيداً". در واقع هر دو فعل ضربتُ و أكرمتُ درباره زيد است. شرح ألفيه ابنمالك، ج2، ص92. ابنتيميه ميگويد: نزاع بر سر اين است كه با توسل به انبيا از خدا درخواست ميشود يا اينكه به آنها سوگند ياد ميشود؟ ميان سؤال (درخواست كردن) و اِقسام (سوگند دادن) تفاوت است؛ زيرا انسان سائل، فردي متضرع و ذليل است و به ابزاري چنگ ميزند كه متناسب با اجابت كردن باشد. قاعدة جليلة في التوسل و الوسيلة، ص65. اما نظر بنده اين است كه سوگند دادن خداوند نيز امري ثابت و درست است. بخاري، مسلم، احمد و ديگران روايت كردهاند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند: "إنّ مِن عِبادِاللهِ مَن لَو أقسمَ عَلَي الله عَزَّوَجَلَّ لأبَرَّهُ"؛ "بندگان خداوند اگر خداوند را سوگند دهند، خدا حاجت آنان را برآورده ميسازد". همچنين احمد، مسلم و ديگران روايت كردهاند: "رَبَّ اشعث أغبر مدفوع بالأبواب لو أقسم علي الله لأبره". در جاي ديگر مسلم، بخاري و ديگران روايت كردهاند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: "ألا أخبركم بأهل الجنة؟ كُلُّ ضَعيفٍ مُستَضعَفٍ لَو أقسَمَ عَلَي اللهِ لأبَرَّهُ ألا أخبِرُكُم بأهلِ النّارِ؟ كُلُّ عُتُلٍّ جَوّاظٍ مُتِكَبِّر". بنابراين همه بر جايز بودن سوگند دادن خداوند اتفاق نظر دارند. ر.ك: براءة الحنيفيين، ج1، ص282. بيترديد توسل، با سوگند دادن خداوند تفاوت ميكند. بنابراين پيروان ابنتيميه دليلي براي مخالفت با مباح بودن توسل ـ كه نظر ابنتيميه نيز مباح بودن آن است ـ در دست ندارند؛ بلكه بايد آنان جايز بودن سوگند دادن خداوند به انسانهاي آبرومند و داراي جايگاه را نيز جايز بدانند.
|
|