متن کتاب
6 دیباچه وهابیت فرقهای است که قدمت آن به بیش از دو قرن نمیرسد، اما این فرقه با تکیه بر ظواهر برخی آیات و روایات به بهانه مبارزه با شرک و کفر در مقابل همه مسلمانان ایستاده و آنان را به شرک و کفر متهم میکنند. امروزه این فرقه مدعی دفاع از مسلمان
|
|
ديباچه
وهابيت فرقهاي است كه قدمت آن به بيش از دو قرن نميرسد، اما اين فرقه با تكيه بر ظواهر برخي آيات و روايات به بهانه مبارزه با شرك و كفر در مقابل همه مسلمانان ايستاده و آنان را به شرك و كفر متهم ميكنند.
امروزه اين فرقه مدعي دفاع از مسلمانان است و خود را تنها منادي اسلام واقعي ميخواند.
آنان مدعياند كه همه مسلمانان طرفدار افكار و انديشههاي «ابنعبدالوهاب» و «ابنتيميه&اند و حال آنكه انديشمندان اسلامي و پيروان ساير فرق اهل سنت چنين ادعايي را نپذيرفته و ساليان متمادي با اين افكار انحرافي به مبارزه برخاستهاند.
آنچه در پيش روي حقيقتجويان است ترجمه كتاب حول التوسل و الاستغاثه از نگاشتههاي محمد عابد السندي از انديشمندان اهل سنت در رد برداشتهاي وهابيان است. بديهي است كه ترجمه اينگونه آثار به معناي تأييد همه محتواي نوشته نبوده و چه بسا در برخي موارد با انديشه متكلمان
|
|
شيعه در تعارض باشد.
اميد است اين سلسله آثار مقبول طبع بلند انديشهوران عرصه شناخت ملل و نحل قرار گرفته و راهي روشن فرا روي جستوجوگران حق و حقيقت قرار دهد.
انه ولي التوفيق
مركز تحقيقات حج
گروه كلام و معارف
|
|
آشنايي با نويسنده
پيش از هرچيز شايسته است با مؤلف اين اثر، فقيهِ محدث شيخ محمد عابد سندي انصاري آشنا شويم.
اين دانشمند مسلمان نزديك سال 1190 هجري در خانه علم، فضيلت، دين، كياست، زهد و پارسايي در شهر سند ديده به جهان گشود. او از همان اوان زندگي، از دانش پدرش شيخ احمد و عمويش شيخ حسين بهره ميبرد؛ چنانكه پدربزرگش، علامه شيخ الاسلام محمد مراد انصاري، فضيلت و دانش را به او آموخت. محمد مراد انصاري با كتابخانه و مدرسهاي كه داشت، در نشر دانش و خدمترساني به مردم نقشي به سزا ايفا ميكرد. شيخ محمد عابد سندي چهار ساله بود كه به همراه پدر، پدربزرگ و عمويش به جده هجرت كردند و براي مدتي در آنجا رحل اقامت افكندند. او در پي كسب دانش و نيز براي ديدار با عالمان دين، از جده به مكه، مدينه و طائف سفرهاي فراواني انجام داد.
|
|
او به يمن هجرت كرد و نزديك به سي سال در آنجا ماند. اما بار ديگر به مدينه منوره سفر كرد و تا آخر عمر را در اين شهر نوراني به بيان احكام، نشر علم و نگارش كتاب سپري كرد. ايشان در سن 67 سالگي در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.
دكتر سائد بن محمد بن يحيي بكداش، درباره زندگي مرحوم محمد عابد سندي، كتابي در 500 صفحه نگاشته است.(1) در ا ين اثر، مطالب ارزشمندي از جمله تمجيد دانشمندان از اين عالم گرانقدر گردآوري شده است. در اينجا برخي از آنها را ميآورم.
دانشمندان معاصر او و نيز پس از وي، پارسايي، كرم و لطف او را ستودهاند. فروتني او و نيز تواضع علمياش، پويايي، فعاليتهاي اجتماعي، گردآوردن دانشپژوهان برجسته، ظرفيت بالاي او در مسائل علمي اختلافي، خيرخواهي او براي امت و برپايي سنت، بردباري در برابر سختيهاي دوران، بندگي و پايبندي به مناسك، عشق فراوان به مدينه منوره و دعاي فراوان براي ماندن در آن، از ويژگيهاي ستودني است كه دانشمندان معاصر او نقل كردهاند. وي با حديث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) انس داشت و از آن هدايت ميگرفت و با آن شادمان ميشد.
در پرونده علمي ايشان تأليف 25كتاب و16رساله علمي ديدهميشود. از برجستهترين تأليفات ايشان «المواهب اللطيفة في شرح مسندالامام أبي حنيفه» است. از اين كتاب كه در هزار صفحه به رشته تحرير درآمده، تنها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . چاپ دار البشائر الاسلامية، بيروت، 1423ه .ق.
يك نسخه بر جاي مانده است. شرح بر «الدر المختار في المذهب الحنفي» كه در ده هزار صفحه نگاشته شده، شرح بر «بلوغ المرام»، شرح صحيح بخاري و... از ديگر آثار علمي بر جاي مانده از وي است. او در فقه و حديث، پناه و مرجع مردم بود؛ چنانكه قضات و حاكمان نيز به او مراجعه ميكردند. رسالهاي كه پيش رو داريم، پاسخ به مسئله توسل و احكام آن است كه از او پرسيده شده است.
توسل در ميان پيامبران و نيز رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، امري شناخته شده است. صحابه رسول خدا و تابعان آنها نيز اين مسئله را پذيرفته وبه آن عمل ميكردند. عالمان دين نيز توسل را يكي از شيوههاي دعا و وسيلهاي براي تقرب به درگاه خداوند ميدانستند. آنان توسل را فقط عبادت خدا قلمداد ميكردند و گمان آنها بر اين نبود كه انسان زنده ـ هرچند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ ميتواند بدون اراده خداوند، سود و زياني به ديگران برساند و كاري را بدون مشيت الهي انجام دهد. براي مردگان نيز چنين تصوري ميان آنها وجود نداشت.
حتي ابن تيميه كه خود توسل را زير سؤال برد و ذهن مردم را آشفته گردانيد، آن را از مسائل فرعي دين ميداند و در شمار باورهاي اصلي ديني قرار نميدهد.
ابن تيميه در كتاب «التوسل و الوسيله» ميگويد: «نقل شده كه سلف صالح به اين [شيوه] دعا (يعني توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) و مانند آن عمل ميكردند. در «المنسك» مروزي نقل شده كه احمد بن حنبل در دعاي خود
|
|
به رسول خدا متوسل شد».(1) در جاي ديگر ميگويد درخواست كردن، با توسل ـ به مخلوق ـ را طايفهاي از مردم جايز دانستهاند. از برخي پيشينيان نقل شده كه آنان نيز اينگونه توسل جستهاند. اين نوع درخواست، در دعاي بسياري از مردم وجود دارد.
ابن تيميه ميافزايد در داستان شفا گرفتن فرد نابينا، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دعا كرد و او بينايياش را باز يافت. بنابراين دعاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود كه به او سود رسانيد؛ پس دليلي بر شفا يافتن نابينا با توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وجود ندارد. به همين دليل به كساني كه توسل را باور دارند، ريشخند ميزند. ابن تيميه ميگويد با دعاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود كه او بينا شد و اين نشانهاي از نشانههاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است. اگر افراد نابيناي ديگري رسول خدا را واسطه قرار ميدادند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز برايشان دعا نميكرد، اين توسل برايشان سودي نداشت و بينا نميشدند.(2)
جاي بسي شگفتي است! مگر اجابت شدن دعا، بسته به اين است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دعا كند؟! همه امور به دست خداست و دعايي كه خدا نخواهد آن را اجابت كند، سودي ندارد. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدت يك ماه، قبيلههاي رعل و ذكوان را در نماز خود نفرين ميكرد.
آنگاه اين آيه نازل شد: (لَيسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيء)؛ «هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست». (آلعمران: 128)3 يعني همه امور به دست خداوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . التوسل و الوسيله، ص98 . همچنين در صفحه 155 مانند همين مطالب را آورده است.
2. همان، ص65.
. 3 در "اسباب النزول" روايت شده است كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در نماز صبح پس از قرائت حمد و(
( تكبير، سر به سوي آسمان بلند ميكرد و ميفرمود: "سَمِعَ اللهُ لِمَن حَمِدَهُ رَبَّنا وَلَكَ الحَمد" و سپس در ادامه آن دعا ميكرد: خدايا! وليد بن وليد و سلمة بن هشام و عياش بن ابي ربيعة و ديگر مؤمنان مستضعف را رهايي بخش. خدايا! بر مضر بلاي سخت فرود بياور و پامالشان كن و سالهاي قحطي چون سالهاي قحطي يوسف بر ايشان قرار ده. خدايا! لحيان و رعل و ذكوان و عصيه را كه نافرماني خدا و پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كردند، لعنت كن. ابوهريره گويد: شنيدهايم كه پس از نزول آيه مورد بحث، پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين دعا و نفرين را ترك كرد. بخاري نيز اين روايت را آورده است. (اسباب النزول، ذكاوتي قراگزلو، عليرضا، نشر ني، تهران، 1383) البته اين رأي برخي از مفسران قرآن كريم در شأن نزول اين آيه است. (مترجم)
است. در شگفتم كه برخي از دانشپژوهان اين اشتباه ابن تيميه را تكرار ميكنند. ابوبكر جزائري نيز گفتة ابن تيميه را اينگونه بازگو ميكند:
از اين رو اين توسل با اين شيوه (كه نابينا و يا فرد حاجتمند به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متوسل شود) جايز و سودمند نيست؛ زيرا ركن اصلي آن يعني دعاي رسول خدا وجود ندارد. (هرچند ما برخلاف جزايري، بر اين باوريم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي نابينا دعا نكرد). فرض كنيم مسلماني به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متوسل شد و بيمارياش برطرف گشت يا حاجت او برآورده شد؛ اما اين دليل بر جواز توسل و مشروع بودن آن نيست؛ زيرا برآورده شدن خواسته اين مسلمان، از روي قضا و قدر الهي بوده است.
پاسخ ما به جزائري اين است كه مگر پذيرش دعاي رسول خدا يا هر انسان ديگري، خارج از گستره قضا و قدر الهي است؟!
البته از گفتههاي اين فرد نبايد شگفتزده شد؛ زيرا وي نوشته است كه خداوندكشورشراتوسطامريكا كمككرد! اومفسر قرآن است وميداند كه امداد الهي با ابزارهاي نيكوصورت ميگيرد: (أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ)؛ «من شما را با هزار فرشته پياپي، ياري خواهم كرد». (انفال: 9) اما مدّ و
|
|
كشاندن است كه با شرّ صورت ميگيرد: (يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يعْمَهُونَ)؛ «آنان را در طغيانشان فرو ميگذارد تا سرگردان شوند». (بقره: 15)1 مگر آمريكاييهاي كافر، خير و بركت هستند كه مصداق آيه 9 سوره مباركه انفال باشند و خدا آنها را به امداد مسلمانان فرستاده باشد تا با مسلمانان پيكار كنند؟! همانگونه كه خداوند رسولش را با ملائك امداد كرد تا با مشركان بجنگد؟! اين سخنان فقط از روي سياستزدگي است كه برخي عالمان براي دنياي فاني بيان ميكنند.
در پايان بار ديگر يادآور ميشويم كه ميليونها مسلمان در گذشته و اكنون به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديگر صالحان متوسل شده و ميشوند. پيشوايان، عالمان صالح، پارسا و عابدان، همه اين رويه را پيمودهاند. پس، از تكفير مسلمانان بر پايه ادله ظنّي و اتهامهاي واهي دست بكشيم؛ زيرا آنان گفتهها و رفتار خود را بر دليل و برهان قاطع پايهگذاري كردهاند.
بياييم بر وحدت كلمه مسلمانان ـ با هر مذهب و در هر نقطهاي كه هستند ـ اهتمام بگماريم و تا زماني كه به حقايق اسلام (ايمان، عبادت و معاملات اسلامي) پايبند هستند، وحدت با آنان را سرلوحه فعاليتهاي خود قرار دهيم. خداوند ميفرمايد:
(إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون) (انبياء: 92)
اين است امت شما كه امتي يگانه است، و منم پروردگار شما ؛ پس مرا بپرستيد.
درود ما بر حضرت محمد و خاندان و اصحاب و برادرانش باد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در آيه اول، از امداد سخن گفته شده، اما در آيه دوم، از مدّ كه به معناي فروگذاردن و كشاندن است. (مترجم)
بسم الله الرحمن الرحيم
سخن را با حمد و سپاس پروردگار جهانيان و درود بر بهترين انسانها و سرور پيامبران و نيز درود بر خاندان و اصحاب او آغاز ميكنيم. دربارة توسل، سؤالهاي زير مطرح شده است:
آيا استغاثه و گفتن اين عبارت كه «اي رسول خدا! به من كمك كن» جايز است؟ آيا ميان حضور گوينده در مدينه، با خارج از آن تفاوتي وجود دارد؟1 در صورتي كه اين گفتار جايز باشد، آيا اين توسل ويژه رسول خداست يا تعميم دارد و هر ولي خدا را ـ در هر نقطهاي از كره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به اين معنا كه گوينده از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دور است؛ مانند اينكه در سوريه باشد و با گفتن اين عبارت به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) استغاثه كند، يا اينكه در مصر باشد و به شيخ عبدالقادر گيلاني متوسل شود. "غياث" و "غوث" به معناي كمك و ياريرساني است. در "المصباح المنير" واژه "أغاثه" به معناي ياري كرد و كمك رساند، آمده است. در اين فرهنگ لغت آمده: "استغاث به فأغاثه" يعني از او ياري خواست و او نيز ياري رساند. در "القاموس المحيط" نيز عبارتي نزديك به اين معنا آمده است. در قرآن كريم نيز واژه استغاثه [به غير خدا] به كار رفته است: {فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّه}؛ "آنكه از پيروان او بود، در برابر دشمنش از وي تقاضاي كمك نمود". (قصص: 15) قرطبي ميگويد: وسيله به معناي تقرب است. از مجاهد، ابو وائل، حسن، قتاده و ديگران نقل شده كه "وسيله" بر وزن فعيله از "توسلت"؛ "توسل جستي" ميباشد؛ يعني "تقربت"؛ "تقرب پيدا كردي".
خاكي كه باشد ـ شامل ميشود؟ برخي ميگويند: رهايي از سختيها به دست خداست و پيامبران يا اولياي الهي به هيچ وجه توان اين كار را ندارند؛ بلكه آنان فقط در صحراي محشر و به اذن خداوند شفاعت ميكنند.(1) اما شفاعت خواستن از آنان و توسل به اين بزرگان در امور دنيوي و سختيهاي زندگي سودي ندارد و بلكه بايد گفت شايسته نيست. آيا علماي بزرگوار، اين سخن و گفتههاي مانند آن را ميپذيرند؟ خواهشمندم پاسخ اين سؤال را بدهيد تا مردم از سردرگمي نجات يابند. براي پاسخ به اين سؤال، از شما ميخواهم كه آيات قرآن كريم و نصوص صريح نقل شده در سنت صحيح را برايم بازگو كنيد.
پيش از پاسخ به اين پرسش، از خدا ميخواهم مرا ياري كند و دعايم اين است كه خدايا! آنچه را نميدانيم به ما بياموز و (رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ}.(2)
من عبارت «اي رسول خدا! مرا ياري كن» را نه قبيح ميدانم و نه ناپسند3؛ زيرا:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در روز محشر و رستاخير رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شفاعت عظمي را انجام ميدهد. ديگر رسولان خدا، فرشتگان و عالمان صالح نيز شفاعت ميكنند.
2 . پروردگارا! پس از آنكه ما را هدايت كردي، دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتي بر ما ارزاني دار كه تو خود بخشايشگري. (آلعمران : 8)
3 . علامه سمهودي (وفات: 911ه .ق) در وفاء الوفاء بأخبار المصطفي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ج4، ص1371 ميگويد: بدانكه استغاثه و شفاعت خواستن از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و توسل به منزلت و بركت ايشان براي تقرب به خداوند، سنت انبيا و رسولان و نيز سنت سلف صالح است. به هر حال اين سنت واقعيت دارد.
اگر وجود شعور براي مرده و توانايي شنيدن او انكار شود، پاسخ ميدهيم طبق روايات صحيح و قوي، مردگان پس از مرگ از درك و توانايي شنيدن برخوردارند.
بخاري از ابوسعيد خدري روايت ميكند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند:
إذا وُضِعَتِ الجِنازَةُ فَاحتَمَلَهَا الرِّجالُ عَلي أعناقِهِم فَإن كانَت صالِحَةً قالَت: قَدِّمُوني، وَإن كانَت غَيرَ صالِحَةٍ قالَت لأهلِها: يا وَيلَها أينَ تَذهَبونَ بِها؟ يَسمَعُ صَوتَها كُلّ شَيءٍ إلاَّ الإنسان، وَلَو سَمِعَ الإنسانُ لَصَعِقَ.1
اين روايت بيانگر اين است كه مرده، قرارگرفتن بر دوش مردم، رفتن آنها و نيز نتايج خوب يا بد اعمال خود را درك ميكند.
همچنين «بخاري» از «انس» روايتي را به اختصار نقل ميكند: انس ميگويد: «پس از اينكه در نبرد يمامه، امور آشكار شد، به ثابت بن قيس گفتم: اوضاع را ميبيني؟» پس از اين پرسش، ديدم كه او پريشان شد و گفت: «ما به همراه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اينگونه نميجنگيديم. چه بد رفيقاني! خدايا! من از كرده اين قوم برائت ميجويم». سپس جنگيد تا آنكه به شهادت رسيد. وي زره گرانقيمتي بر تن داشت. يكي از مسلمانان وقتي از كنار پيكر او ميگذشت، زره را از تنش جدا كرد و با خود برد. يكي ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "چون جنازه بر زمين گذاشته شود و مردم او را بر دوش خود گذارند، اگر درستكار باشد، گويد: "مرا هر چه زودتر ببريد" و اگر بدكار باشد به خانوادهاش ميگويد: واي بر او، او را به كجا ميبريد، و همه چيز جز انسان صدايش را ميشنود و اگر انسان بشنود [از شدت ترس] ميميرد". صحيح بخاري، الجنائز، ص52؛ صحيح مسلم، الجنائز، ص.
از مسلمانان در خواب ثابت بن قيس را ديد كه به او ميگويد: «من به تو سفارش ميكنم؛ مبادا كه بگويي اين خواب است كه ميبينم و به آن عمل نكني! وقتي كشته شدم، يكي از مسلمانان زرهام را برداشت. منزل او در نقطه دوري است. در كنار خيمهاش اسبي نيرومند است كه به اين سو و آن سو ميرود، ولي افسار به گردنش بسته است. زره را زير ظرفي سفالين پنهان كرده است. روي اين ظرف را نيز كجاوهاي قرار داده است. تو پيش خالد برو و به او بگو كسي را بفرستد تا زره را پس بگيرد. وقتي به مدينه آمدي، نزد ابوبكر برو و به او بگو من به فلان فرد و... بدهكارم (همه بدهكاريهايش را برشمرد) فلان برده من آزاد است و...»
آن مسلماني كه اين خواب را ديده بود، نزد خالد آمد و ماجرا را گفت. خالد نيز فردي را اعزام كرد تا زره را بياورد. اين جريان براي ابوبكر (خليفه وقت) نقل شد و او نيز اين وصيت را قابل اجرا دانست.1
«طبراني» اين روايت را مفصلتر آورده است. «بغوي» نيز به شكل ديگري از «عطاء خراساني» به نقل از ثابت، از انس به طور مفصل آورده است. اين داستان بيانگر اين حقيقت است كه مرده از رفتار انسانهاي زنده به طور كامل آگاه است؛ بلكه او كاملاً ميداند اموال او در كدام نقطه پنهان شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: البداية و النهاية، ابن كثير، ج6، ص320. اين روايت به ترمذي نسبت داده شده و ميگويد اين حكايت را طبراني نيز نقل كرده است. همچنين ر.ك: الاستيعاب، حافظ يوسف بن عبدالبر، ج1، ص196، مجمع الزوائد به نقل از طبراني. اين روايت مرسل و حسن است. در كتاب الروح، ابن قيم، ص158 نيز اين حكايت نقل شده است.
نميتوان اين داستان را در تعارض با ظاهر اين كلام خدا دانست كه ميفرمايد: (فَلايسْتَطِيعُونَ تَوْصِيةً وَلا إِلي أَهْلِهِمْ يرْجِعُون)؛ «آنگاه نه توانايي وصيتي دارند و نه ميتوانند به سوي كسان خود برگردند». (يس: 50) زيرا به گفته «ابن خازن»، اين آيه درباره كساني است كه به هنگام برپايي روز قيامت ميميرند و به دليل نبودن فرصت، امكان وصيت ندارند.1
سومين روايت در اثبات وجود درك ميان مردگان، حديثي است كه مسلم و بخاري از انس نقل كردهاند. انس از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روايت ميكند كه ايشان فرمودند: «إنَّ العَبدَ إذا وُضِعَ فِي قَبرِهِ وَتَوَلّي وَذَهَبَ أصحابُهُ حَتّي أَنَّه لَيَسمَعُ قَرعَ نِعالِهِم أتاهُ مَلَكانِ فَيَقعدان».(2)
در اين روايت تصريح شده كه مرده، صداي كفش اطرافيان خود را ميشنود. پس به طريق اولي گفتههاي آنها را نيز ميشنود.(3)
«ابن همام» درباره اين روايت ميگويد: بيشتر بزرگان حنفي گفتهاند كه شنيدن صداي كفشها به همان زمان قرار گرفتن در قبر و آماده شدن براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قرطبي در تفسير اين آيه ميگويد: يعني برخي از آنها نميتوانند برخي ديگر را به حقي كه دارند، توصيه كنند. برخي ديگر گفتهاند يعني برخي از آنها نميتوانند برخي ديگر را به توبه يا دل كندن از دنيا توصيه كنند. بلكه در بازارها و در همان حالي كه هستند، ميميرند. الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج15، ص39. همچنين ر.ك: مفاتيح الغيب، فخر رازي، ج7، ص96.
2 . وقتي بندهاي ميميرد، و او را در قبر ميگذارند، پس از اينكه اطرافيان ميروند، مرده صداي كفشهاي آنها را نيز ميشنود. در اين هنگام دو فرشته ميآيند و كنار او مينشينند. (حديث ادامه دارد)، صحيح بخاري، الجنائز، صص68 ـ 87؛ صحيح ابو داود، الجنائز، ص3231.
3 . سنت تلقين به ميت ـ چه به هنگام مرگ و چه پس از آن ـ نيز بر همين اساس است. اين سنت را ابوأمامه نقل كرده است.
سؤال دو فرشته اختصاص دارد.(1) اما اين ادعا برخلاف ظاهر روايت است. ظاهر روايت ميگويد اين وضعيت براي مرده، هميشه وجود دارد و آن را ويژه زمان مشخصي نميداند. در گذشته نيز ادلهاي بيان كرديم كه اقتضا ميكند توان شنيدن براي مردگان وجود دارد. از جمله عباراتي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هنگام زيارت قبور بقيع فرمودند: «اَلسَّلامُ عَلَيكُم دارُ قَومٍ مُؤمِنينَ وَأتاكُم ما تُوعَدُونَ غَداً مُؤَجَّلُونَ وَإنّا إن شاءَ اللهُ بِكُم لاحِقُون».(2)
اگر مردگان نميشنوند يا قدرت ادراك ندارند، بيان اين عبارات و مخاطب قرار دادن آنها كاري بيهوده و به دور از خرد است. زيارت قبور، فقط به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص ندارد؛ بلكه اين يك سنت مستمر است كه هر كس به زيارت قبور مردگان ميرود بر آنان سلام ميدهد.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودهاند: «عليك السلام» شيوه سلام كردن به مردگان است.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن همام پس از اين سخن ميگويد: اما با اين حال شايسته است كه پس از مرگ تلقين صورت گيرد؛ زيرا در آن هنگام روح بازميگردد و لفظ "موتاكم"؛ "مردگان شما" از روي حقيقت است و نه مجاز. اين نظر برخي از بزرگان است. فتح القدير، ج1، ص447.
در كتاب البناية علي الهداية، ج3، ص28 آمده كه تلقين جائز است. برخي از بزرگان نيز آنرا مستحب ميدانند. در المعيار المعرب، ج5، ص273 آمده كه تلقين طبق مذهب مالكي جايز است. در "المجموع" نقل شده كه مذهب شافعي تلقين را جايز ميداند. نووي ميگويد: گروهي از اصحاب ما تلقين ميت پس از دفن او را مستحب ميدانند. ابن مفلح حنبلي در الفروع، ص7502 ميگويد: تلقين مردم پس از مرگ از نظر بيشتر علما مستحب است. درباره تلقين روايتي از ابو امامه نقل شده كه ابن حجر سند آن را صالح و درست ميداند.
2 . سلام عليكم. اينجا سراي مؤمنان است. آنچه وعده داده شده برايتان آمده است. ما نيز ان شاء الله به شما خواهيم پيوست".
3. جابر بن سليم ميگويد: رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ديدم و به او اينگونه سلام كردم "عليك السلام".(
( آن حضرت فرمودند: "عليك السلام تحية الميت"؛ يعني با مردگان اينگونه سلام ميكنند. احكام الجنائز، الألباني، ص 259.
برخي در توجيه اين فرموده رسول خدا گفتهاند كه اين روايت، در مقام منع از سلام كردن به مرده با عبارت «سلام عليكم» نيست؛ بلكه منظور اين است كه وقتي به مرده سلام ميكنيد، با توجه به نشنيدن پاسخ از مرده، فرق نميكند «سلام عليكم» بگوييد يا «عليكم السلام». به هر يك از اين دو صورت كه سلام كنيد، سلام كردن حاصل ميشود.
مسلم و بخاري روايتي را از قتاده چنين نقل ميكنند: «انس بن مالك از ابو طلحه نقل ميكند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در جنگ بدر دستور داد تا بيست و چهار تن از دليران كشته شده قريش را در يكي از چاههاي بدر قرار دهند. هرگاه به جنگ ميرفت، پس از پايان جنگ سه روز در همان ميدان جنگ ميماند، در روز سوم سوار بر مركب شد و به همراه يارانش بر سر آن چاه رفت و آنها را با نام و نيز نام پدرانشان صدا زد و فرمود: «اي فلان بن فلان و اي فلان بن فلان! آيا اطاعت از خداوند و رسولش شما را خشنود ميسازد؟ ما آنچه را كه پرودرگار وعده داده بود، به حق يافتيم. آيا شما نيز وعدههاي خداوند را دريافتيد؟»
در اين هنگام عمر عرض كرد: «با پيكرهاي بيجان چه ميگويي؟!» رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پاسخ فرمود: «به آنكه جانم در دست اوست سوگند كه آنان نسبت به گفتههاي من، شنواتر از شما هستند، اما پاسخ نميدهند».1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، المغازي، غزوه بدر، حديث 27؛ صحيح مسلم، كتاب الجنة و نعيمها، ج4، ص2203.
پيامبر گرامي اسلام با اين پاسخ به توهّم عمر كه مردگان سخنان
زندگان را نميشنوند، پاسخ داد و تبيين فرمود كه آنان بيش از زندهها ميشنوند.
«ابن اسحاق» ميگويد: برخي از اهل علم نقل كردهاند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند:
اي كشتهشدگان بدر!1 چه بد خانداني بوديد. شما در حاليكه مردم سخنان مرا راست شمردند، مرا تكذيب كرديد. مردم به من پناه دادند، اما شما من را اخراج كرديد و به مبارزه با من برخاستيد؛ اما مردم مرا ياري كردند. پس خداوند به شما جزاي خير ندهد. شما به من كه امين و صادق بودم، خيانت كرديد و مرا تكذيب نموديد.(2)
«زرقاني» در «شرح المواهب» به شرح عبارت آخر فرمايش رسول خدا در حديث پيشين ميپردازد كه فرمودند «اما آنها پاسخ نميدهند».(3) وي ميگويد: منظور از پاسخ ندادن آنها اين است كه اجازه اين كار را ندارند؛ همچنانكه در قرآن كريم آمده است: (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ * وَلا يُؤْذَنُ لَهُمْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اهل القليب.
2 . ر.ك: سيره ابن هشام، ج2، ص279 به بعد. اين روايت در تاريخ طبري، ج2، ص457 نيز موجود است.
3 . زرقاني ميگويد: مسلم عبارت را اينگونه نقل كرده است: "اما آنها نميتوانند پاسخ دهند؛ يعني اجازه پاسخ دادن به آنها داده نشده است". شرح المواهب، ج1، ص434.
فَيَعْتَذِرُونَ)؛ «اين، روزي است كه دَم نميزنند و رخصت نمييابند تا پوزش خواهند». (مرسلات: 35و36)
البته اين يك اصل كلي است. بنابراين اگر شنيده ميشود كه برخي از مردگان با زندهها سخن ميگويند، به دليل اين احتمال است كه به آنها اجازه داده شده است.(1) «سهيلي» نيز در اين رابطه ميگويد: در همين روايت عبارتي هست كه دلالت ميكند براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خرق عادت رخ داد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آنان سخن گفت؛ زيرا اصحاب از ايشان پرسيدند: «آيا با گروهي كه لاشه آنها باقي مانده، گفتوگو ميكني؟!» ( 2 )
برخي گفتهاند: در جريان گفتگوي رسول خدا با كشتهشدگان بدر، اين گفتوگو معجزه و خصوصيت پيامبر گرامي اسلام بوده است. آيه سوره مرسلات نيز اشاره به اين بيان دارد. «قتاده» در ذيل اين آيه ميگويد: «خدا آنها را زنده كرد و سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كه از روي سرزنش، انتقام، پشيمانكردن و حسرت آنها بود، شنيدند».(3)
البته بايد توجه داشت كه اين سخن، بيش از يك احتمال و تأويل نيست و كسي جز اين اعتقاد را ندارد. البته دليلي بر محال بودن آن هم نيست؛ زيرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن ابيدنيا رسالهاي دارد كه در آن حكايات كساني كه پس از مرگ سخن گفتهاند، آمده است. در آينده برخي از حكايتهاي اين كتاب را نقل خواهيم كرد.
2 . زرقاني، شرح المواهب، ج1، ص435 و ر.ك: الروض الانف، شيخ عبدالرحمن وكيل. ج5، ص175. طبراني با سند صحيح از ابن مسعود نقل ميكند: "همانگونه كه ميشنويد، آنها هم ميشنوند، ولي پاسخ نميدهند". مسلم اين روايت را با اين اختلاف آورده كه "اما نميتوانند پاسخ بدهند"؛ يعني به دليل اين است كه آنان اجازه دادن پاسخ به زندهها را ندارند.
3 . ادامه حديث پيشين است كه بخاري آن را به طور كامل نقل كرده است.
خداوند ميتواند اين كار را بكند.
«بخاري» روايتي را در صحيح نقل كرده كه عايشه به عمر ميگويد: «رسول خدا نفرمودند كه مردگان جنگ بدر سخنان مرا نميشنوند؛ بلكه فرمودند آنها ميدانند كه آنچه با آنان ميگويم، حق است». عايشه به اين آيه نيز استناد كرد: (إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي)؛ «البته تو مردگان را شنوا نميگرداني». (نمل: 80)1 برخي با استناد به اين روايت ميخواهند امكان شنوايي مردگان را نفي كنند. با شش پاسخ اين ادعا را باطل ميكنيم:
اول: سهيلي در پاسخ به اين ادعا ميگويد:
اگر ثابت شود كه ـ طبق گفته عايشه ـ كشتهشدگان قريش در آن حالت نسبت به فرمودههاي رسول خدا آگاه بودند، طبق گفته عمر شنيدن صداي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسط آنها نيز ثابت است. از سوي ديگر فقط عمر نيست كه اين عبارت را نقل كرده است. عبدالله بن عمر و ابوطلحه نيز اين عبارت را نقل كردهاند. پس حديثي كه «توانايي شنيدن» از سوي مردهها را بيان ميكند، معتبرتر از حديث عايشه است. اگر همچون اكثر علماي اهل سنت2 بگوييم روح به هنگام سؤال كردن، به طور كامل يا به برخي از اعضاي پيكر مرده بازميگردد، بايد گفت كه شنيدن مردگان با همين گوش جسم بوده است. اما بر اساس باور كساني كه معتقدند سؤال متوجه روح آنان است نه جسم، و روح به هنگام طرح سؤال، به تمام يا بخشي از
جسم بازنميگردد، در اين صورت مردگان با گوش جان سخنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخاري، كتاب المغازي، حديث 29، نقل به مضمون.
2 . ماتريديه، اشاعره و اهل حديث.
رسول خدا را شنيدهاند.1
دوم: اينكه عايشه با استناد به دو آيه شريفه، يعني: (وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ)؛ «و تو كساني را كه در گورهايند نميتواني شنوا سازي». (فاطر:22) (و إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي)؛ «البته تو مردگان را شنوا نميگرداني»، (نمل: 80) با گفته عمر مخالفت ميكند. در واقع اين انكار، مساوي است با انكار ادعاي اختصاصي بودن سخن گفتن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با مردگان قريش؛ زيرا بنابر ظاهر اين دو آيه، رسيدن صداي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به گوش مردگان، به صراحت نفي شده است.
اما ميدانيم كه خداوند تبارك و تعالي قادر است و ميتواند اين حالت را در مردگان ايجاد كند و اين امر به رسول خدا اختصاص ندارد؛ بلكه خداوند قادر است در هر زمان و مكان و براي هركس كه بخواهد، مردگان را به هنگام مخاطب قرار گرفتن قادر به شنيدن سخن زندگان بكند.(2)
سوم: علما اين روايت عايشه را نپذيرفتهاند. «اسماعيلي» ميگويد: عايشه از فهم، هوش و ذكاوت برخوردار بود و روايات فراواني نقل كرده است. او احاديثي ميدانست كه موارد ابهام را برطرف ميكرد.
اما نميتوان با اين سخنان، روايت ثقه را كنار گذاشت؛ مگر اينكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: العيني علي البخاري، ج17، ص93؛ روض الانف، ج5، ص175؛ شرح المواهب، ج1، ص436.
2 . روض الانف، ج5، ص175؛ شرح المواهب، ج1، ص436. صاحب روض الانف ادعا ميكند كه عايشه پس از آن، از گفته خود برگشت و نظر عمر و ابن طلحه را پذيرفت. اين ادعا پذيرفته نيست.