بخش 2
دوره پنجم: از عصر ابن تیمیه تا محمد بن عبدالوهاب دوره ششم: عصر محمد بن عبدالوهاب دوره هفتم: عصر وهابیان معاصر تجسیم وهابیان از دیدگاه اهل سنت 1. شیخ محمّد ابوزهره 2. ابن بطوطه 3. ابن الوردی 4. مصطفی بن عبدالله قسطنطنی حنفی معروف به حاجی خلیفه 5. دکتر عیسی بن مانع حمیری، معاصر، سلفی 6. ابوالفداء سعید عبداللطیف فوده 7. عبدالغنی حماده 8. شیخ سلامه قضاعی عزامی شافعی (م1376ه .ق) 9. نجم الدین محمّد امین کردی شافعی (م1400ه .ق) 10. تقی الدین ابوبکر بن محمّد حسینی حصنی شافعی (م829ه .ق) 11. قاضی سبکی 12. شیخ سلیم البشری 13. ابن حجر هیتمی مکّی شافعی 14. ابوالفدا تجسیم از منظر اسلامی قرآن و نفی جسمیّت از خداوند اهل بیت ( علیهم السلام )
در مذهب حنفيه، تفكّر معتزلي غلبه دارد. در مذهب شافعي، تفكر اشاعره و در مذهب مالكي، انديشه قدريه (جبريه) و در مذهب حنابله، روش حشويه غلبه دارد.(1)
شهرستاني درباره حشويه ميگويد:
عدّهاي از حشويه اصحاب حديث، آشكارا قائل به تشبيه شده، براي خداوند اعضا و ابعاض، نزول و صعود، حركت و انتقال ثابت كردهاند. گذشته از اين، روايات بياساس را به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نسبت دادهاند، كه اكثر اين روايات از يهود اقتباس شده است. و درباره قرآن بر اين عقيده بودند كه حتي حروف و اصوات و كلمات آن نيز قديم و ازلي است.(2)
ابن رشد اندلسي مينويسد:
الحشوية فإنّهم قالوا: إنّ طريقة معرفة وجود الله تعالي هو السمع لا العقل، أعني أنّ الإيمان بوجوده الّذي كلّف الناس التصديق به يكفي فيه أن يتلقّي من صاحب الشرع ويؤمن به إيماناً كما تتلقّي منه أحوال المعاد وغير ذلك مما لا دخل للعقل فيه. وهذه الفرقة الضالّة، الظاهر من أمرها أنّها مقصّرة عن مقصود الشارع في الطريق الّتي نصبها للجميع مفيضة إلي معرفة الله تعالي... وذلك يظهر من آية من كتاب الله تعالي إنّه دعي الناس إلي التصديق بوجود الباري سبحانه بأدلة عقلية منصوص عليها.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ضحي الاسلام، ج 3، ص 71.
2. الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، صص 105 و 106.
3. الكشف عن مناهج الأدلّة، ابن رشد، ص 134.
حشويه ميگويند: تنها راه معرفتِ وجودِ خداوند متعال سمع است نه عقل؛ يعني تنها راه ايمان به وجود خدا كه مردم مكلّف به تصديق به آن ميباشند، آن ايماني است كه از صاحب شرع گرفته شود؛ همانگونه كه احوال معاد و ديگر اموري كه عقل در آنها مدخليت ندارد، از شرع گرفته ميشود. و اين فرقه گمراه، امرشان ظاهر است كه در فهم مقصود شارع راهي را كه خداوند براي تمام مردم نصب كرده و به معرفت خداوند متعال ميانجامد قاصرند... و اين مطلب از آيات متعددي از كتاب خداوند متعال استفاده ميشود؛ زيرا آيات، مردم را دعوت به تصديق وجود باري تعالي به ادله عقلي كرده كه بر آنها نصّ شده است.
اصول عقيده حشويه را ميتوان سه مطلب دانست:
1. تنها راه براي رسيدن به معرفت اعتقادي، نصّ شرعي است و عقل هرگز در آن راه ندارد.
2. در باب عقايد، اعتماد بر احاديث ضعيف و جعلي ميكنند، بدون آنكه آنها را مورد بررسي قرار دهند.
3. مخالف تأويلند و لذا هر چه را در باب عقايد در احاديث آمده، حمل بر ظاهر آن مينمايند.(1)
دور چهارم: از عصر احمد بن حنبل تا ابن تيميمه
اين دور از ادوار تشبيه و تجسيم، از زمان احمد بن حنبل و حنابله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المدخل الي دراسة علم الكلام، حسن محمود شافعي، ص 76.
شروع شده و تا عصر ابن تيميه ادامه پيدا ميكند.
عبدالله بن احمد بن حنبل كتابي را در اين باره به نام «السنة» تأليف كرده است. و حنابله نيز كتابي را تحت عنوان «الردّ علي الجهميّة» به پدرش نسبت دادهاند. اين دو كتاب پر از احاديث تشبيه و تجسيم است.
در طول اين دوران، پيروان اين خط كتابهاي بسياري را تأليف كرده و در آن احاديث تشبيه و تجسيم را جمع نمودند، كه برخي از آنها عبارتند از:
1. «كتاب الاستقامة»، خشيش بن اصرم.
2. «السنة»، عبدالله بن احمد بن حنبل.
3. «السنة»، الخلاّل.
4. «السنة»، ابي الشيخ.
5. «السنة»، عسال.
6. «السنة»، ابوبكر بن عاصم.
7. «السنة»، طبراني.
8. «السنة و الجماعة»، حرب ابن اسماعيل سيرجاني.
9. «التوحيد»، ابن خزيمة.
10. «التوحيد»، ابن منده.
11. «الصفات»، حكم بن معبد خزاعي.
12. «النقض»، عثمان بن سعيد دارمي.
13. «الشريعة»، آجرّي.
|
|
14. «الإبانة»، ابي نصر سجري.
15. «الابانة»، ابن بطّه.
16. «ابطال التأويلات»، ابي يعلي قاضي.
حنابله در اوائل قرن پنجم؛ يعني در سال 408ه.ق توانستند خليفه قادر بالله عباسي را هم عقيده خود كنند، لذا از اين راه مردم را هم عقيده خود كرده و هر كس از معتزله و حنفيه و ديگران كه با آن مخالفت ميكرد را تهديد مينمودند.
ذهبي ميگويد: «علامه ابواحمد كَرَجي درباره عقيده خود كتابي را تأليف نمود. خليفه قادر بالله آن را كتابت كرده و مردم را بر آن جمع و بر تعليم آن امر نمود. و اين در اوائل صده پنجم و در آخر ايام امام ابيحامد اسفراييني، شيخ شافعيه در بغداد است. او دستور داد تا هر كس كه اعتقاد به آنچه در اين كتاب است ندارد؛ چه معتزلي يا رافضي يا خارجي، بايد توبه داده شود. از جمله عقايد در آن كتاب اين بود:
كان ربّنا عزّ وجلّ وحده لا شيء معه ولا مكان يحويه، فخلق كلّ شيء بقدرته، وخلق العرش بلا احتياج إليه فاستقر عليه شاء وأراد، لا استقرار راحة كما يستريح الخلق.(1)
پروردگار عزّوجلّ ما تنها است و چيزي همراه او نيست و مكاني او را احاطه نميكند. پس هر چيز را به قدرت خود آفريد، و عرش را بدون آنكه به آن احتياج داشته باشد خلق كرد، پس بر روي آن به نحو استقرار قرار گرفت آنگونه كه بخواهد و اراده كند، نه به نحو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. العلو، ذهبي، ص 542.
استقرار راحت، همانگونه كه خلق استراحت پيدا ميكند.
ابن اثير در حوادث سال 408ه .ق ميگويد:
در اين سال بود كه قادر بالله معتزله و شيعه و ديگران از صاحبان گفتار و مقالات مخالف را دستور به توبه داد و آنان را از مناظره در عقايدشان نهي نمود، و اگر كسي چنين ميكرد عقوبت مينمود.(1)
حافظ ابن جوزي در حوادث سال 408ه .ق ميگويد:
در اين سال بود كه قادر، بدعتگذاران را دستور به توبه داد... خبر داد ما را هبة الله بن حسن طبري كه در سال 408ه .ق اميرالمؤمنين قادر بالله، فقهاي معتزله و حنفيه را دستور به توبه داد و آنان نيز اظهار رجوع كردند...(2)
از اين نصوص تاريخي استفاده ميشود كه دست سياست در كنار حنابله قرار گرفت و به كمك آنان آمد و لذا مخالفين خود را با انواع اذيت و آزارها از ميدان بيرون كردند و از اين طريق عقايد خود را گسترش داده و براي خود شوكتي يافتند. علماي حنابله از اين فرصت به نفع خود سوء استفاده كرده و در مقابل مخالفان با مقابله عملي و فكري ايستادند. از جمله اين افراد يحيي بن عمار (م422ه .ق) است كه معروف به شيخ مجسّم ابي اسماعيل هروي است، كه خودش ميگويد: من ابن حبّان را از سجستان بيرون كردم؛ زيرا او منكر حدّ براي خداوند متعال بود.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 9، ص 305.
2. المنتظم، ابن جوزي، ج 15، ص 125.
3. لسان الميزان، ج 5، ص 114، ترجمه ابن حبّان.
بعد از او امامان حنبلي يكي پس از ديگري ظهور كرده و خطّ فكري خود را ادامه دادند كه از جمله آنان، قاضي ابويعلي حنبلي (م458ه .ق) است. او با تأليف كتابي به نام «ابطال التأويل» احاديث تشبيه و تجسيم را دنبال كرده و بر نظريه تأويل در باب صفات، خطّ بطلان كشيد.
بعد از او نيز ابن قدامه مقدسي حنبلي (م 629 ه .ق) ادامه دهنده اين راه شد. او با تأليف كتابهايي درباره اين عقيده به نامهاي: «ذمّ التأويل»، و «لمعة الاعتقاد»، و «العلو»، به عقيده تشبيه و تجسيم جان تازهاي بخشيد. ذهبي مؤلفات ابن قدامه را در شرح حالش آورده است.(1) اين تأليفات اكنون چاپ شده و در دسترس قرار گرفته است.
ابوشامه مقدسي درباره او مينويسد: «لكن كلامه في العقائد علي الطريقة المشهورة عن أهل مذهبه...» ( 2 )؛ «لكن كلام او در عقايد بر روش مشهور از اهل مذهبش است».
شيخ محمّد ابوزهره مينويسد:
إنّ ابن تيميه يقرّر أنّ مذهب السلف هو إثبات كلّ ما جاء في القرآن من فوقيّة وتحتيّة واستواء علي العرش ووجه ويد ومحبّة وبغض، وما جاء في السنة من ذلك ايضاً من غير تأويل وبالظاهر الحرفي... لقد سبقه بهذا الحنابلة في القرن الرابع الهجري كما بيّنا، وأدعوا أنّ ذلك مذهب السلف، وناقشهم العلماء في ذلك الوقت، وأثبتوا أنّ اعتقادهم هذا يؤدّي إلي التشبيه والجسميّة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سير اعلام النبلاء، ج 22، ص 168.
2. ذيل الروضتين، ص 139.
لامحالة...(1)
ابن تيميه چنين تقرير ميكرد كه مذهب سلف اثبات هر چيزي است كه در قرآن آمده است؛ از قبيل فوقيّت و تحتيّت و استواء بر عرش و صورت و دست و محبت و بغض، و نيز آنچه در سنّت از اين قبيل آمده است، بدون آنكه تأويل شود... به اين رأي، حنابله در قرن چهارم هجري قمري سبقت گرفتند آنگونه كه بيان شد و ادّعا كردند كه اين رأي مذهب سلف است. ولي در همان وقت علما با آنان مناقشه كرده و اثبات نمودند كه اعتقادشان منجرّ به تشبيه و جسميّت خواهد شد...
دوره پنجم: از عصر ابن تيميه تا محمد بن عبدالوهاب
اين دوران از زمان ابن تيميه و شاگردان او شروع ميشود و تا زمان محمّد بن عبدالوهاب ادامه مييابد.
ابن تيميه اصول افكار حنابله و قائلين به تجسيم را از گذشتگان خود به ارث برد و براي آن، اساس و برنامهاي خاص قرار داده و آنها را منظم كرد.
وي در يكي از كتابهاي خود بهنام «نقض اساس التقديس» در رد نقص بودن اسم مشبه بر خود ميگويد:
وإذا كان كذلك فاسم المشبهة ليس له ذكر بذمّ في الكتاب والسنة ولا كلام أحد من الصحابة والتابعين...(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن تيميه، ابوزهره، صص 322 ـ 324.
2. نقض اساس التقديس، ج 1، ص 109.
و هرگاه چنين باشد، پس براي معتقدان به تشبيه يادي به مذمّت در كتاب و سنّت و نه كلام هيچ يك از صحابه و تابعين نيامده است...
او در جايي ديگر نيز ميگويد:
وليس في كتاب الله ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة وأئمّتها أنّه ليس بجسم، وأنّ صفاته ليس أجساماً وأعراضاً، فنفي المعاني الثابتة بالشرع بنفي ألفاظ لم ينف معناها شرع ولا عقل، جهل وضلال.(1)
در كتاب خدا و سنّت رسولش و نيز در كلام احدي از سلف و امامان امت چنين نيامده كه خداوند جسم نيست، و اينكه صفات او جسم و عرض نيستند. پس نفي معاني ثابت به شرع به نفي الفاظي كه شرع و عقل معناي آن را نفي نكرده، ناداني و ضلالت است.
دورهششم: عصر محمد بن عبدالوهاب
دور ششم از ادوار قول به تشبيه، دوران محمّد بن عبدالوهاب نجدي و پيروان او است.
ابن تيميه ميگويد:
و امّا ذكر التجسيم و ذم المجسمة، فهذا لايعرف في كلام أحد من السلف و الأئمة...(2)
و اما ذكر تجسيم و مذمت مجسمه، اين چيزي است كه در كلام هيچ يك از پيشينيان و امامان شناخته نشده است...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نقض اساس التقديس، ج1، صص100 و 101.
2. منهاج السنة، ج 2، ص 560.
او نيز در دفاع از قول به تجسيم ميگويد:
و ان قال: يستلزم ان يكون الربّ يشار اليه برفع الأيدي في الدعاء و تعرج الملائكة و الروح اليه، و يعرج محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اليه، و تنزل الملائكة من عنده و ينزل منه القرآن، و نحو ذلك من اللوازم التي نطق بها الكتاب و السنة و ماكان في معناها؟ قيل له: لانسلم انتفاء هذا اللازم.(1)
اگر كسي اشكال كند كه در صورت قول به تجسيم لازم ميآيد كه به سوي پروردگارت با بلند كردن دستها در حال دعا اشاره شود و ملائكه و روح به سوي او بالا روند، و محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز به سوي او رود، و ملائكه از جانب او فرود آيند و از ناحيه او قرآن نازل شود، و امثال اينها از لوازمي كه قرآن و سنت بر آن نطق كرده و آنچه به اين معناست. در پاسخ او ميگوييم: منتفي بودن اين امور لازم را مسلّم نميدانيم.
او در جاي ديگري ميگويد:
...فما ثبت بالكتاب و السنة و اجمع عليه سلف الأمة هو حقّ، و اذا لزم من ذلك ان يكون هو الذي يعنيه بعض المتكلّمين بلفظ الجسم، فلازم الحقّ حقّ.(2)
... پس آنچه به كتاب و سنت ثابت شده و اجماع امت بر آن است حق ميباشد، و اگر لازمه آن عقيده اعتراف به جسميت خداست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منهاج السنة، ج 2، ص 560.
2. الفتاوي، ج 5، ص 192.
اشكالي ندارد؛ زيرا لازمه حقّ، حقّ است.
ابن تيميه ميگويد:
انّ محمّداً رسول الله يجلسه ربّه علي العرش معه.(1)
همانا محمّد رسول خدا، پروردگارش او را بر روي عرش كنار خود مينشاند.
او نيز درباره فتنه بنياسرائيل در اتخاذ گوساله براي پرستش ميگويد:
...الوجه الثالث: و هو انّه سبحانه قال: (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً) 2 فلم يذكر فيما عابه به كونه ذا جسد، و لكن ذكر فيما عابه به انّه لايكلّمهم و لايهديهم سبيلا؛ و لو كان مجرد كونه ذا بدن عيباً و نقصاً لذكر ذلك. فعلم انّ الآية تدلّ علي نقص حجة من يحتج بها علي انّ كون الشيء ذا بدن عيباً و نقصاً...(3)
...وجه سوم: اينكه خداوند سبحان فرمود: (آيا نميبينند كه او ]گوساله[ با آنان سخن نميگويد و به راه [راست] هدايتشان نمينمايد)، خداوند در آنچه كه به آن سرزنش كرده داراي جسد بودن گوساله را نگفته، بلكه از جمله آنچه كه بر آن سرزنش كرده اين است كه گوساله با آنان سخن نميگويد و هدايتشان نميكند، و اگر مجرد بدن داشتن [براي خدا دانستن گوساله] عيب و نقص بود آن را ذكر ميكرد، پس دانسته شد كه آيه دلالت ميكند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج4، ص 374.
2. اعراف: 148 .
3. مجموع الفتاوي، ج5، ص 220.
بر نقص استدلال هركس كه ميگويد بدن داشتن چيزي عيب و نقص اوست...
عبدالرحمان بن حسن بن محمّد بن عبدالوهاب ميگويد: «انّ الله يجلس علي العرش و الكرسي» ( 1 )؛ «همانا خداوند بر روي عرش و كرسي مينشيند».
صالح بن فوزان ميگويد:«انّ الله استقر علي العرش» ( 2 )؛«خداوند بر روي كرسي خود استقرار دارد».
بن باز مفتي سابق وهابيان ميگويد:
نفي الجسمية و الجوارح و الاعضاء عن الله من الكلام
المذموم.(3)
نفي جسميت و جوارح و اعضاء از خداوند از جمله سخنان پست است.
و نيز ميگويد:
يوم يجيء الربّ ـ يوم القيامة ـ و يكشف لعباده المؤمنين عن ساقه، و هي العلامة بينه و بينهم، فاذا كشف عن ساقه عرفوه و تبعوه.(4)
روزي كه پروردگار در روز قيامت ميآيد و ساقش را براي بندگان مؤمنش كشف ميكند كه اين نشانهاي بين او و آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتح المجيد، عبدالرحمن بن حسن، ص 356 .
2. السلفية، صالح بن فوزان، ص 40 .
3. التنبيهات من الردّ علي تأويل الصفات، بن باز، ص 19 .
4. مجموعة فتاوي بن باز، ج 4، ص 130.
است، در اين هنگام است كه همگي او را شناخته و از او پيروي ميكنند.
ناصرالدين الباني از محدثان وهابي در فتاواي خود ميگويد:
معتزله و ديگران منكر نعمت رؤيت خدايند، و هر كسي كه معتقد به آن باشد گمراه دانسته و او را به تشبيه و تجسيم نسبت ميدهند... ولي ما اهل سنّت ايمان داريم كه از منّتهاي خداوند بر بندگانش آن است كه در روز قيامت بر آنان تجلّي كرده و او را مانند ماه شب چهارده ميبينند.
محمّد بن صالح عثيمين ميگويد:
...و في هذا اثبات القول لله، و انّه بحرف و صوت؛ لانّ اصل القول لابدّ ان يكون بصوت، و لو كان قولا بالنفس لقيده الله، كما قال تعالي: (وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللهُ)1، فاذا اطلق القول فلابدّ ان يكون بصوت.(2)
...و در اين اثبات قول براي خداست و اينكه گفتارش با حرف و صوت ميباشد. و اگر قول با نفس بود آن را خداوند مقيد ميآورد، همانگونه كه فرمود: (و ميگويند در نفسشان چرا ما را عذاب نميكنند). پس اگر قول مطلق ذكر شود پس بايد همراه با صوت باشد.
محمّد زينو از نويسندگان وهابي در كتاب «مجموعة رسائل التوجيهات الاسلامية لاصلاح الفرد و المجتمع» ميگويد: «انّ الله فوق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجادله، آيه 8.
2. فتاوي العقيدة، محمد بن صالح عثيمين، ص 72.
العرش بذاته منفصل من خلقه» ( 1 )؛ «همانا خداوند ذاتش بالاي عرش قرار گرفته و از خلقش جداست».
محمّد خليل هرّاس در شرح نونيه ابن قيم مينويسد:
...و هو صريح في فوقية الذات، لانّه ذكر انّ العرش فوق السماوات، و هي فوقية حسية بالمكان فتكون فوقية الله علي العرش كذلك، و لايصحّ ابداً حمل الفوقية هنا علي فوقية القهر و الغلبة.(2)
... و اين صريح است در فوقيت ذات؛ زيرا ذكر كرده به اينكه عرش بالاي آسمانهاست، و اين فوقيت حسّي مكاني است، پس فوقيت خدا بر عرش نيز اين چنين است، و هرگز صحيح نيست كه فوقيت در اينجا را حمل بر فوقيت قهر و غلبه نمود.
ابن عثيمين ميگويد:
فامّا علوّ الذات فهو انّ الله عال بذاته فوق كلّ شيء، و كل الأشياء تحته، والله عزوجلّ فوقها بذاته.(3)
اما علوّ ذات، پس آن به اين است كه خداوند به ذاتش عالي و بالاي هر چيزي است، و تمام موجودات زير اوست، و خداوند عزّوجلّ ذاتش بالاي تمام اشياء ميباشد.
محمّد خليل هرّاس در تعليقه خود بر كتاب «التوحيد» ابن خزيمه در حديثي كه در آن سخن از قبض به وسيله دست از سوي خدا آمده،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموعة رسائل التوجيهات الاسلامية...، ص 21.
2. شرح نونيه ابن قيم، ص 249.
3. تفسير آية الكرسي، ابن عثيمين، ص 33.
مينويسد:
فانّ القبض انّما يكون باليد الحقيقية لا بالنعمة. فان قالوا: انّ الباء هنا للسببية، اي بسبب ارادته الإنعام. قلنا لهم: بماذا قبض، فانّ القبض محتاج إلي آلة، فلا مناص لهم لو انصفوا من انفسهم إلاّ ان يعترفوا بثبوت ما صرّح به الكتاب و السنة.(1)
همانا قبض به دست حقيقي است نه به نعمت، پس اگر بگويند كه «باء» در اينجا براي سببيت است، يعني به سبب اراده انعام از خداوند. به آنان ميگوييم: به چه چيز قبض كرده؛ زيرا قبض محتاج به وسيلهاي است، پس راهي نيست براي آنان اگر از خود انصاف دهند جز آنكه اعتراف كنند به ثبوت آنچه كه قرآن و سنت به آن تصريح كرده است.
او همچنين درباره آية (يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) ميگويد:
...هذه الآية صريحة في اثبات اليد؛ فانّ الله يخبر فيها انّ يده تكون فوق ايدي المبايعين لرسوله، و لا شك انّ المبايعة انّما تكون بالأيدي، لا النعمة ولا بالقدرة.(2)
...اين آيه صريح است در اثبات دست؛ زيرا خداوند در آن خبر ميدهد كه دستش فوق دستان بيعتكنندگان رسولش ميباشد، و شكي نيست كه بيعت با دست ميباشد، نه نعمت و نه به قدرت.
محمّد بن صالح العثيمين مينويسد:
و علي كلّ، فانّ يديه سبحانه اثنتان بلاشك؛ و كلّ واحدة غير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التوحيد، ص 63.
2. التوحيد، ص 64.
الأخري، و إذا وصفنا اليد الأخري بالشمال فليس المراد انّها نقص من اليد اليمني.(1)
علي اي حال، همانا دست خداوند سبحان دوتاست بدون شك و هر كدام غير ديگري است، و هرگاه توصيف كرديم دست ديگر را به شمال معناي آن اين نيست كه نسبت به دست راست نقص دارد.
محمّد بن صالح العثيمين از مفتيان وهابي مينويسد:
انّ الله يأتي اتياناً حقيقياً للفصل بين عباده يوم القيمة علي الوجه اللائق... و اي مانع من ان نؤمن بانّ الله تعالي يأتي هرولة.(2)
همانا خداوند به طور حقيقي ميآيد، به جهت جدا كردن بندگانش در روز قيامت به نحوي كه لايق است... و چه مانعي است از اينكه خداوند متعال هروله كنان بيايد.
او همچنين ميگويد:
...فانّ ظاهره ثبوت اتيان الله هرولة، و هذا الظاهر ليس ممتنعاً علي الله، فيثبت لله حقيقة.(3)
...ظاهر آن ثبوت آمدن خداوند به صورت هروله است، و اين ظاهر بر خداوند ممتنع نميباشد، لذا بر خداوند به طور حقيقي ثابت ميشود.
محمّد بن صالح العثيمين ميگويد: «و نؤمن بانّ لله عينين اثنتين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتاوي العقيدة، محمد بن صالح عثيمين، ص 90.
2. فتاوي العقيدة، ص 112.
3. همان، ص 114.
حقيقيتين»؛(1) «ما ايمان داريم به اينكه براي خداوند متعال دو چشم حقيقي است».
دوره هفتم: عصر وهابيان معاصر
دوره هفتم از ادوار تجسيم و تشبيه، دوران سلفيه و وهابيان معاصر عربستان است. كساني كه در هيئت بحثها و فتاوي و دعوت و ارشاد ظهور و بروز داشته و دارند و نيز محمد ناصرالدين الباني و پيروان خط فكري او.
اين افراد در عصر حاضر توانستهاند، دانشگاههاي مختلف را تسخير كرده و دستههاي گوناگون از طلاب را با اصول افكار خود در آنجا تعليم دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عقيدة اهل السنة و الجماعة، صص 14 و 15 .
تجسيم وهابيان از ديدگاه اهل سنت
علاوه بر اينكه وهابيان و اسلافشان خود بر تجسيم تصريح يا اشاره دارند برخي از علماي اهل سنت آن را به ابن تيميه نسبت دادهاند. اينك به برخي عبارات اشاره ميكنيم:
1. شيخ محمّد ابوزهره
او در كتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه مينويسد:
سلفيّه هر صفت و شأني را كه در قرآن يا روايات براي خداوند ذكر شده، حمل بر حقيقت كرده و بر خداوند ثابت ميكنند...؛ در حالي كه علما به اثبات رساندهاند كه اين عمل منجرّ به تشبيه و جسميّت خداوند متعال خواهد شد...(1)
او همچنين ميگويد:
سلفيّه معتقدند كه هر چه در قرآن يا روايات در مورد اوصاف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ المذاهب الاسلاميه، ج 1، ص 232 ـ 235.
خداوند وارد شده؛ از قبيل محبّت، غضب، سخط، رضا، ندا،
كلام، فرود آمدن در سايه ابرها، استقرار بر عرش، وجه،
دست، همگي بايد بر ظاهرش حمل شود، بدون هيچگونه تأويل و تفسيري كه مخالف با ظاهرش باشد... رأي و نظر ابن تيميه نيز همين است.(1)
2. ابن بطوطه
او در سفرنامه خود به دمشق ميگويد:
و كان بدمشق من كبار فقهاء الحنابلة تقي الدين بن تيمية، كبير الشام، يتكلّم في الفنون، الاّ انّ في عقله شيئاً. و كنت اذ ذاك بدمشق، فحضرته يوم الجمعة و هو يعظ الناس علي منبر الجامع و يذكرهم، فكان من جملة كلامه ان قال: انّ الله ينزل إلي السماء الدنيا كنزولي هذا...(2)
در دمشق از بزرگان حنابله شخصي بود به نام تقي الدين ابن تيميه، بزرگ شام كه در فنون مختلف سخن ميگفت، جز آنكه مشكلي در عقلش داشت. من در آن وقت دمشق بودم، روز جمعه نزد او
حاضر شدم در حالي كه مردم را بر روي منبر مسجد جامع مردم را موعظه ميكرد و آنان را تذكر ميداد. از جمله كلماتش اين بود كه خداوند به آسمان دنيا فرود ميآيد همانگونه كه من از منبر پايين ميآيم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ المذاهب الاسلاميّة، ج1، صص232 ـ 235.
2. رحلة ابن بطوطة، ج 1، صص 57 ـ 58.
3. ابن الوردي
وي ميگويد:
استدعي الشيخ إلي مصر و عقد له مجلس، و اعتقل بما نسب إليه من التجسيم.(1)
شيخ ]ابن تيميه[ به مصر فراخوانده شد و براي او مجلسي برپا گشت و به جهت قول به تجسيم كه به او نسبت داده شده بود او را زنداني نمودند.
او همچنين ميگويد: «ابن تيميه به جهت قول به تجسيم زنداني شد».(2)
4. مصطفي بن عبدالله قسطنطني حنفي معروف به حاجي خليفه
او ميگويد:
ذكر ابن تيمية في كتابه (كتاب العرش و صفته): انّ الله تعالي يجلس علي الكرسي، و قد اخلي مكاناً يقعد فيه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .(3)
ابن تيميه در كتابش به نام (كتاب العرش و صفته) ذكر كرده كه خداوند متعال بر روي كرسي مينشيند و تنها مكاني را به جهت نشستن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خالي ميگذارد.
5. دكتر عيسي بن مانع حميري، معاصر، سلفي
او كه مدير كلّ اداره اوقاف و شؤون اسلامي دبي است درباره
ابن تيميه ميگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تتمة المختصر، ج 2، ص 363.
2. همان.
3. كشف الظنون، ج 2، ص 1438.
و هذا ترك من ابن تيمية لمذهب السلف بالكلية، و ادعاء عليهم بمذهب غير مذهبهم و دخول في مضايق وعره و شنائع امور استبشعها العلماء و استبعدوها. و قد رأينا لهذا المخالف و من شايعه الفاظاً شنيعة لم ترد في الكتاب و السنة و لم تنطق بها احد من السلف، فأثبتوا الجسمية صراحة و اثبتوا الجهة و الحدّ و التحيز و الحركة و الصوت و الانتقال و الكيف و غيرذلك من التجسيم الصريح.(1)
و اين مطلب در حقيقت عبارت است از اعراض ابن تيميه به طور كلّي نسبت به مذهب سلف و ادعاي مذهبي غير از مذهب سلف، و وارد شدن در تنگناهايي بسيار پست و سخت. اموري كه علما آنها را زشت دانسته و از خود دور نمودهاند. و ما از اين مخالف و پيروان او الفاظي زشت ديديم كه در كتاب و سنت يافت نميشود و هرگز فردي از سلف به آن نطق نكرده است. آنان جسميت را به صراحت ثابت كرده و نيز جهت و حدّ و مكان و حركت و صوت و انتقال و كيف و ديگر عوارض جسميت را بر او ثابت ميدانند.
او همچنين ميگويد:
فالحاصل من هذا انّه يتبيّن لك انّ ابن تيمية عشوائي في فهمه و لايمشي علي قاعدة مستقيمة بل يتبع مايبدو له اذا استطاع بذلك ان ينصر مذهبه.(2)
حاصل اين مطالب اينكه براي تو روشن شد كه ابن تيميه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تصحيح المفاهيم العقدية، دكتر عيسي حميري، ص 131 .
2. همان، ص 135.
فهمش هوايي است و مطابق قاعده مستقيم مشي نميكند بلكه آنچه كه موجب تأييد مذهبش ميباشد را تنها پيروي و متابعت مينمايد.
6. ابوالفداء سعيد عبداللطيف فوده
او كه از علماي معاصر اردن است در ردّ ابن تيميه ميگويد:
و امّا عندنا فما كتبه واضح في مذهب الضلال و نصّ صريح في نصرة مذهب المجسمة و الكرامية المبتدعة، و نحن في ردّنا عليه و نقضنا لكلامه لايتوقف هجومنا لصدّ افكاره و توهّماته علي موافقة الناس لنا، بل انّنا نعلم انّ كثيراً منهم علي عينيه غشاوة، نرجو من الله تعالي ازالتها بما تقوم به من الردود و التنبيهات.(1)
امّا نزد ما، آنچه را كه او نوشته واضح است كه همگي آنها مذهب گمراه و نصّ صريح در ياري مذهب اهل تجسيم و كراميه بدعت گذار است. و ما در ردّيه بر او و نقض كلامش تنها در هجوم خود به مقابله با افكار و توهمّات او بر موافقت مردم با ما توقف نميكنيم، بلكه ميدانيم كه بسياري از آنها بر روي چشمانشان پردهاي افكندهاند، و لذا از خداوند متعال ميخواهيم كه آن را با ردّيهها و تنبيهاتي كه نوشته شد ازاله نمايد.
7. عبدالغني حماده
او در ردّ وهابيان ميگويد:
انّ شيخهم ابن تيمية قال عنه علامة زمانه علاء الدين البخاري:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نقض الرسالة التدمرية، سعيد فوده، ص 6 .
انّ ابن تيمية كافر، كما قاله علامة زمانه زين الدين الحنبلي انّه يعتقد كفر ابن تيمية، و يقول: انّ الامام السبكي معذور بتكفير ابن تيمية؛ لانّه كفّر الأمة الاسلامية و شبّهها باليهود و النصاري في تفسيره عند قوله تعالي: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ). وقال علماء المذهب: انّ كتبه مشحونة بالتشبيه و التجسيم لله تعالي.(1)
شيخ آنها ابن تيميه كسي است كه علاّمه زمانش علاء الدين بخاري درباره او گفته: ابن تيميه بهطور حتم كافر است، همانگونه كه علاّمه زمانش زينالدين حنبلي معتقد به كفر ابن تيميه بود و ميگفت: امام سبكي در تكفير ابن تيميه معذور است؛ زيرا او كسي بود كه امت اسلامي را تكفير نموده و آنان را در تفسير آيه (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) به يهود و نصارا تشبيه كرده است. علماي مذهب گفتهاند: همانا ابن تيميه زنديق است؛ زيرا كتابهاي ايشان پر از اعتقاد به تشبيه و تجسيم نسبت به خداوند متعال ميباشد.
8. شيخ سلامه قضاعي عزامي شافعي (م1376ه.ق)
او در ردّ ابن تيميه ميگويد:
و العجب انّك تري امام المدافعين عن بيضة اهل التشبيه و شيخ اسلام اهل التجسيم ممّن سبقه من الكرامية و جهلة المحدثين الذين يحفظون و ليس لهم فقه فيما يحفظون، احمد بن عبدالحليم المعروف بابن تيمية، يرمي امام الحرمين و حجة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضل الذاكرين و الردّ علي المنكرين، ص 23 .
الإسلام الغزالي بانّهما اشد كفراً من اليهود و النصاري...(1)
عجيب اينكه تو امام مدافعان از حيثيت اهل تشبيه و شيخ اسلام اهل تجسيم از كراميه سابق و محدثان جاهل را مشاهده ميكني كه حفظ حديث ميكنند در حالي كه در آن چه حفظ مينمايند فهم و تأمل ندارند. او كه احمد بن عبدالحليم معروف به ابن تيميه است، امام الحرمين و حجت الاسلام غزالي را متهم ميسازد كه كفرش از يهود و نصارا شديدتر است...
9. نجم الدين محمّد امين كردي شافعي (م1400ه.ق)
او ميگويد:
فقد نجمت في القرون الماضية بين اهل الاسلام بدع يهودية من القول بالتشبيه و التجسيم و الجهة و المكان في حق الله تعالي، ممّا عملته ايدي اعداء الاسلام تنفيذاً لحقدهم عليه، و دخلت الغفلة علي بعض اهل الاسلام... حتي إذا كانت اوائل القرن الثامن اخذت هذه البدع تنتعش إلي اخوات لها لاتقل عنها خطراً علي يد رجل يدعي احمد بن عبدالحليم بن تيمية الحراني، فقام العلماء من اهل السنة و الجماعة في دفعها حتّي لم يبق في عصره من يناصره إلاّ من كان له غرض أو في قلبه مرض...(2)
در قرنهاي پيشين بين اهل اسلام بدعتهايي يهودي از قبيل قول به تشبيه و تجسيم و اعتقاد به جهت و مكان در حق خداي متعال وجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرقان القرآن، سلامه قضاعي، ص 61 .
2. مقدمه كتاب فرقان القرآن، ص 2.
داشته كه از ساخته و پرداختههاي دشمنان اسلام بوده است، تا كينه خود را بر ضدّ اسلام محكم سازند، در حالي كه برخي از اهل اسلام از آنها غافل بودهاند... تا اوايل قرن هشتم كه اين بدعتها به صورت ديگري شبيه آنها صورت به خود گرفت كه خطر آنها كمتر از كارهاي يهود نبوده است. اين كارها به دست فردي به نام احمد بن عبدالحليم بن تيميه حرّاني انجام گرفت، كه علماي اهل سنت و جماعت در مقابل آنها قيام كردند، به طوري كه در عصر او كسي باقي نماند تا او را ياري و نصرت كند مگر كسي كه داراي غرض بوده و يا در قلبش مرض بوده است...
10. تقي الدين ابوبكر بن محمّد حسيني حصني شافعي (م829ه.ق)
او درباره ابن تيميه ميگويد:
انّ ابن تيمية الذي كان يوصف بانّه بحر من العلم، لايستغرب فيه ما قاله بعض الأئمة عنه من انّه زنديق مطلق. و سبب قوله ذلك انّه تتبع كلامه فلم يقف له علي اعتقاد حتي انّه في مواضع عديدة يكفر فرقة و يضلّلها، و في آخر يعتقد ما قالته او بعضه، مع انّ كتبه مشحونة بالتشبيه والتجسيم، و الاشارة إلي الازدراء بالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و الشيخين وتكفير عبدالله بن عباس و انّه من الملحدين،
وجعل عبدالله بن عمر من المجرمين و انّه ضالّ مبتدع...(1)
ابن تيمية، كسي كه به دريايي از علم توصيف ميشد، و غريب به نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دفع شبه من شبه و تمرد، ص 343.
نميرسد آنچهكه برخي از امامان او را زنديق مطلق ناميدهاند. و سبب اين گفتار درباره ابن تيميه اين است كه كلام او پيگيري شده و به اين نتيجه رسيدهاند كه او كسي است كه در مواضع بسياري فرقهاي
را تكفير كرده و نسبت گمراهي به آنان داده است، در حالي كه در جايي ديگر همان عقايد آنان را پذيرفته، و كتابهاي او پر از
اعتقاد به تشبيه و تجسيم و اهانت و تنقيص به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ابوبكر و عمر و تكفير عبدالله بن عباس است، و عبدالله بن عمر را از مجرمان
و گمراهان و بدعت گزاران معرفي كرده است...
او همچنين درباره ابن تيميه ميگويد:
و الحاصل انّه و اتباعه من الغلاة في التشبيه و التجسيم و الازدراء بالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و بغيض الشيخين، و بإنكار الأبدال الذين هم خلفوا الأنبياء، و لهم دواهي أخر لو نطقوا بها لأحرقهم الناس في لحظة واحدة...(1)
حاصل اينكه او و پيروانش از غاليان در تشبيه و تجسيم و اهانت به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و دشمني با ابوبكر و عمر، و انكار شخصيتهايي كه جانشينان انبياء بودهاند، ميباشند كه داراي انگيزهها و اهداف ديگري نيز هستندكه اگر از اهداف خود سخن بگويند مردم آنان را در يك لحظه به آتش ميكشند.
11. قاضي سبكي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دفع شبه من شبه و تمرد، ص 401.