بخش 3
آرای علمای شیعه در مسأله تجسیم اتهام به بزرگان شیعه در قول به تجسیم تبرئه هشام بن حکم از قول به تجسیم مرحله اول: بررسی اصل نسبت مرحله دوم: بررسی کلام 1. قرینه لفظی 2. قرینه خارجی 3. اختلاف در معنای جسم 4. «جسم لا کالاجسام» عبارتی شایع بررسی روایات در مذمّت هشام دیدگاه علمای اهل سنت درباره تجسیم 1. دیدگاه محمد بن علوی مالکی درباره تجسیم 2. دیدگاه بدرالدین بن جماعه درباره تجسیم عوامل پیدایش نظریه تجسیم 1. میل عوام به تجسیم 2. خوف از افتادن در تعطیل 3. تأثّر از فرهنگ یهود
او ميگويد: «اهل توحيد بر اينكه خداوند در جهت خاصي نيست، اتفاق كردهاند مگر برخي از افرادي كه قول شاذ دارند؛ همانند ابن تيميه».(1)
12. شيخ سليم البشري
او كه رئيس جامعة الازهر در عصر خود ميباشد، ميگويد:
از جمله كساني كه به او نسبت داده شده كه قائل به جهت براي خداست. احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حرّاني حنبلي دمشقي است...(2)
13. ابن حجر هيتمي مكّي شافعي
او ميگويد: «ابن تيميه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت كرده و در حقّ او ادّعاي جهت و جسمانيت كرده است».(3)
14. ابوالفدا
او در تاريخش ميگويد: «ابن تيميه از دمشق به شام فرستاده شد، و از آنجا كه وي قائل به تجسيم بود او را در زنداني حبس كردند».4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبقات الشافعيه، ج 9، ص 43.
2. فرقان القرآن، قضاعي، ص72.
3. كشف الارتياب، ص 130 (به نقل از الجوهر المنظم، ابن حجر).
4. تاريخ ابي الفداء، حوادث سنه 705 ه.ق.
تجسيم از منظر اسلامي
قرآن و نفي جسميّت از خداوند
با ملاحظه دقيق آيات قرآني به اين نكته پي ميبريم كه خداوند متعال از جسم و جسمانيت مبرّاست.
1. خداوند ميفرمايد:
(يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الأَْرْضِ وَما يَخْرُجُ مِنْها وَما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما يَعْرُجُ فِيها وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَاللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (حديد: 4)
او هر چه در زمين فرو رود و هر چه برايد و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه بالا رود، همه را ميداند و او با شماست هر كجا باشيد و به هر چه كنيد به خوبي آگاه است.
آيه به طور صراحت دلالت بر سعه وجود خداوند سبحان دارد و اينكه او در هر مكاني با ما است، و كسي كه چنين شأني دارد، نميتواند جسم يا حلول كننده در محلّي باشد.
|
|
2. و نيز ميفرمايد:
(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (مجادله: 7)
آيا نديدي كه آنچه در آسمانها و زمين است، خدا بر آن آگاه است. هيچ رازي سه كس با هم نگويند، جز آنكه خداوند چهارم آنهاست و نه پنج كس جز آنكه خدا ششم آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر، جز آنكه خدا با آنهاست هر كجا باشند، پس روز قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به كليه امورِ عالم داناست.
اين آيه نيز به طور وضوح دلالت بر سعه وجود خداوند متعال دارد، و اينكه در همه جا موجود و با همه كس همراه است. و اينگونه خدايي نميتواند جسم باشد؛ زيرا جسم احتياج به مكان دارد و با وجودش در مكاني، مكان ديگر از او خالي است.
3. همچنين ميفرمايد:
(وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ واسِعٌ عَلِيمٌ) (بقره: 115)
مشرق و مغرب هر دو ملك خداست، پس به هر طرف كه روي كنيد به سوي خدا روي آوردهايد. خدا به همه جا محيط و بر همه چيز داناست.
اين آيه نيز همانند آيه پيشين، دلالت بر نفي جسميّت خداوند دارد.
|
|
4. و نيز ميفرمايد: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) ؛ «هيچ موجودي همانند او نيست و او شنواي بيناست». (شوري: 11)
پر واضح است كه اگر خداوند جسم بود، بايد همانند ساير اجسام و شبيه آنها ميبود.
5. و نيز ميفرمايد: (وَ اللهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَراءُ)؛ «و خداوند از خلق بي نياز است و شما فقير و نيازمنديد». (محمد: 38)
مي دانيم كه اگر خداوند جسم بود، مركب از اجزا ميبود، و هر مركبي محتاج به اجزاي خود است. و اين با غناي خداوند سازگاري ندارد.
6. همچنين ميفرمايد: (هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ)؛ «اوّل و آخر هستي و پيدا و نهان وجود همه اوست». (حديد: 2)
در اين آيه خداوند متعال خود را ظاهر و باطن معرفي كرده، و اگر جسم ميبود بايد ظاهر آن غير باطنش (عمقش) باشد، و در نتيجه لازم ميآيد كه او ظاهر و باطن نباشد.
7. و نيز ميفرمايد: (لا تُدْرِكُهُ الأَْبْصارُ) ؛ «ديدهها او را درك نميكنند». (انعام: 103)
و اگر خداوند جسم بود چرا ديدهها او را ادراك نكنند؟!
اهل بيت ( عليهم السلام ) و نفي جسميت از خدا
امام صادق ( عليه السلام ) در حديثي ميفرمايد:
منزه است خداوندي كه جز او كسي ديگر از كيفيتش اطلاعي ندارد، همانندي براي او نيست و او شنواي بيناست، محدود نشده،
|
|
و محسوس نخواهد بود و مورد تجسّس واقع نخواهد گشت. ديدگان و حواس او را ادراك نكرده و چيزي او را احاطه نميكند. جسم و صورت نيست...(1)
و نيز در حديثي ديگر در توصيف خداوند ميفرمايد:
نه جسم است و نه صورت، بلكه او جسم كننده اجسام و صورت دهنده صور است. جزء جزء نشده و متناهي نيست. زياده و نقصان در او راه ندارد. و اگر خداوند آنگونه باشد كه ميگويند، پس فرقي بين خالق و مخلوق نيست...(2)
از امام جواد و هادي ( عليهما السلام ) روايت شده كه فرمودند: «هر كس قائل به جسميّت خداوند شد به او زكات ندهيد و به او اقتدا نكنيد».(3)
آراي علماي شيعه در مسأله تجسيم
از آنجا كه وهابيان برآنند تا قول به تجسيم را به علماي شيعه نسبت دهند؛ لذا جا دارد اين موضوع را در لابه لاي كلمات آنها بررسي كنيم تا از صحت يا فساد آن آگاهي يابيم:
1. شيخ كليني= (329 ه .ق)؛ در كتاب «كافي» بابي را منعقد كرده تحت عنوان «باب النهي عن الجسم و الصورة» ( 4 )، كه به تبع روايات، اين خود دلالت بر عدم اعتقاد او، به تجسيم دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 1، ص 104.
2. همان، ص 106.
3. توحيد صدوق، ص 101.
4. كافي، ج 1، صص 104 ـ 106.
2. شيخ صدوق= (381ه .ق)؛ در كتاب «توحيد» بابي دارد به نام «باب انّ الله عزّوجلّ ليس بجسم و لاصورة».(1)
3. شيخ مفيد= (413ه .ق)؛ در كتاب «تصحيح الاعتقاد» ميگويد:
و اما كلام در توحيد و نفي تشبيه از خداوند و تنزيه و تقديس براي او، چيزي است كه به آن امر شده و مورد رغبت قرار گرفته است. و اخبار بسياري بر آن دلالت دارد.(2)
ميدانيم كه تجسيم داخل در تشبيه است، لذا كلام شيخ مفيد شامل تجسيم نيز ميشود.
4. ابوالفتح كراجكي (449ه .ق)؛ در كتاب «كنز الفوائد» بابي دارد تحت عنوان «فصل من الاستدلال علي انّ الله تعالي ليس بجسم».(3)
5. شيخ طوسي (460ه .ق)؛ در تفسير «التبيان» از جمله كساني كه ذبيحه و كشتارشان را حرام ميداند، كساني را برمي شمارد كه قائل به تجسيماند.(4) همانگونه كه حكم به نجاست مجسّمه كرده و آنها را در زمره كفّار به شمار آورده است.(5)
6. قاضي ابن برّاج (481ه .ق)؛ در «جواهر الفقه» تصريح به تنزيه خداوند از جسم و لوازم آن كرده است.(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التوحيد، ص 97.
2. تصحيح الاعتقاد، ص 73.
3. كنز الفوائد، ج 2، ص 37.
4. التبيان، ج 3، صص 429 و 430.
5. المبسوط، ج 1، ص 14.
6. جواهر الفقه، ص 245.
7. قطب راوندي (573ه .ق)؛ در كتاب «فقه القرآن» فتوا به عدم صحت نماز در پوست حيواني داده كه مجسِّم آن را ذبح كرده و انتفاع به آن را نيز جايز نميداند.(1) و در جاي ديگر نيز ميگويد: تجسيم از مذاهب فاسد است.(2)
8. شيخ طبرسي (قرن ششم هجري قمري)؛ در «تفسير مجمع البيان» قائل به عدم جواز خوردن ذبيحه كسي شده كه معتقد به تجسيم است.(3)
9. علامه حلّي= (726ه .ق)؛ در كتاب «منتهي المطلب» فتوا به نجاست نيم خورده مجسِّمه داده است و آنها و مشبِّهه را در حكم نواصب و غلات دانسته و حكم به كفر همه آنها داده است.(4)
10. ابن فهد حلّي (841ه .ق)؛ در كتاب «الرسائل العشر» مجسّمه را از جمله كساني به حساب آورده كه داخل در عنوان كافر بوده و محكوم به نجاستند.(5)
11. محقّق كركي (940ه .ق)؛ در كتاب «جامع المقاصد» به نجاست مجسّمه فتوا داده است6، و در كتاب «الرسائل» نيز به عدم جسمانيت خداوند اشاره كرده است.(7)
12. ابن ابي جمهور احسائي (اوائل قرن دهم هجري قمري)؛ از جمله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فقه القرآن، ج 1، ص 97 ؛ ج 2، ص 270.
2. همان، ج 1، ص 123.
3. مجمع البيان، ج 3، ص 271.
4. منتهي المطلب، ج 1، ص 161.
5. الرسائل العشر، ص 146.
6. جامع المقاصد، ج 1، ص 164.
7. رسائل كركي، ج 1، ص 60.
اصول شيعه را تنزيه خداوند تبارك و تعالي از تشبيه و ديگر نقائص برشمرده است.(1)
13. علامه مجلسي (1110ه .ق)؛ در كتاب «بحارالانوار» بابي را تحت عنوان «نفي الجسم و الصورة و التشبيه و الحلول و الاتحاد و انّه لا يدرك بالحواس و الاوهام والعقول و الافهام» منعقد نموده است. و بعد از آن بابي ديگر تحت عنوان «نفي الزمان و المكان و الحركة و الانتقال عنه تعالي و تأويل الآيات و الاخبار في ذلك» آورده است.(2)
14. شيخ جعفر كاشف الغطاء (1228ه .ق)؛ در كتاب «كشف الغطاء» بر نفي تجسيم و تركيب از خداوند استدلال كرده است.(3)
15. حاج ملا هادي سبزواري (1300ه .ق)؛ در كتاب «شرح الاسماء الحسني» تصريح دارد بر اينكه تنزيه خداوند از صفات مخلوقات و اجسام، انسان را بر اقامه برهان بر ضدّ برخي از عقايد باطل كمك خواهد كرد.(4)
16. آيت الله خويي (1413ه .ق)؛ در كتاب «الطهارة» تصريح به بطلان عقيده تجسيم نموده است.(5)
از اين عبارات استفاده ميشود كه علماي شيعه، همگي بر تنزيه خداوند از جسم و لوازم آن اتفاق دارند.
و نيز با مراجعه به روايات پي به وجود احاديث بسياري خواهيم برد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مناظرات في الامامه، ص 347 (به نقل از او).
2. بحارالانوار، ج 3، صص 287 و 309.
3. كشف الغطاء، ج 1، صص 51 و 52.
4. شرح الاسماء الحسني، ج 1، ص 188.
5. التنقيح، ج 2، ص 77.
كه دلالت برعدم تجسيم دارد، وتنها علامه مجلسي در كتاب «بحارالانوار» 47 حديث در اين باره آورده است، و اين خود دلالت دارد بر اينكه عدم تجسيم نزد شيعه اصلي مسلّم است.
اتهام به بزرگان شيعه در قول به تجسيم
از جمله اتهاماتي كه به شيعه زده شده اين است كه آنان قائل به تجسيماند؛ يعني معتقدند به اينكه براي خداوند جسمي است داراي ابعاد و حدود... و در اين زمينه ادّعا ميكنند، اوّل كساني كه قائل به جسميّت خداوند در بين شيعيان بوده، هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمان قمّي و برخي ديگر از بزرگان شيعه در قرن دوم ميباشند.
دكتر قفاري ميگويد:
اصل افكار تجسيم و مذهب آن از شيعه سرچشمه گرفته است. آن گاه ميگويد: ابن تيميه اوّل كسي است كه اين را به اثبات رسانده و گفته: اوّل كسي كه در اسلام قائل به جسمانيّت خداوند شده، هشام بن حكم ميباشد.(1)
او همچنين ميگويد:
در نتيجه: تشبيه خداوند سبحان به مخلوقاتش در يهود سابقه داشته و از آنجا به تشيّع سرايت كرده است؛ زيرا تشيّع مأوي و ملجأ هر كسي است كه قصد سوء نسبت به اسلام و مسلمين دارد.(2)
جا دارد اين تهمت را بررسي كرده و دامان شيعه را از آن پاك نماييم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 529؛ منهاج السنة، ج 1، ص 20.
2. اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 530.
تبرئه هشام بن حكم از قول به تجسيم
با مراجعه به كتابهاي مخالفين مشاهده ميكنيم كه تنها دليلي كه آنها به آن تمسك كرده و نسبت تجسيم را به هشام دادهاند، جملهاي است كه از او روايت شده كه درباره خدا فرمود: «جسم لا كالاجسام». اينك اين نسبت را در دو مرحله مورد بررسي قرار ميدهيم: يكي در اصل اين نسبت كه آيا صحيح است يا خير، و ديگري آنكه بر فرض صحت نسبت، آيا اين جمله دلالت بر اعتقاد هشام به تجسيم دارد يا خير؟
مرحله اول: بررسي اصل نسبت
شواهدي اين احتمال را تقويت ميكند كه اين نسبت به هشام چيزي جز افترا و تهمت نيست. اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. هشام از جمله اصحاب امامان اهل بيت ( عليهم السلام ) به حساب ميآمده كه به عنوان مدافع از حريم حقّ و حقيقت مطرح بودهاند. كساني كه در مقابل خطوط انحرافي ايستادگي كرده و درصدد ابطال شبهههاي آنان برآمدهاند. حال چگونه ميتوان او را متّهم به چنين عقيدهاي كرد كه از خارج اسلام وارد شده است؟
2. با مراجعه به كتب رجالي پي خواهيم برد كه هشام و يونس با مشكلي از درون مذهب و آن هم از ناحيه برخي از اصحاب خود مواجه بودند؛ زيرا برخي نميتوانستند مقام و منزلت آن دو را مشاهده كنند و لذا به جهت حسدي كه به او داشتند او را به قول به تجسيم متهم ساختند.
|
|
كشي در رجال خود از سليمان بن جعفر نقل كرده كه گفت: از امام رضا ( عليه السلام ) درباره هشام بن حكم سؤال كردم؟ حضرت فرمود: «او بندهاي نصيحت كننده بود كه از ناحيه اصحاب خود به جهت حسدي كه به او داشتند اذيت و آزار شد».(1)
يونس بن عبدالرحمن و اصحاب او نيز از طرف جماعتي مورد سعايت قرار گرفته و به جهت جلالت قدر و قربش نزد امام، مورد سرزنش و تعقيب قرار گرفته بود. و لذا به احتمال قوي ميتوان رواياتي را كه در مذمّت او رسيده يا دلالت بر انحراف او دارد، از جعل همين افراد دانست.
3. هشام بن حكم به اعتراف شيعه و سنّي، يكي از متكلمين اماميه و دريايي عميق از معارف عقلي به حساب ميآمد. شهرستاني ميگويد: «هشام بن حكم كسي بود كه در مباحث اصول، غور بسيار نموده بود و نميتوان مباحث و مناظرات او را با معتزله ناديده گرفت».(2) ذهبي نيز او را متكلّمي زبردست دانسته است.(3)
خصوصاً آنكه بزرگان شيعه به تبع از اهل بيت ( عليهم السلام ) او را بسيار تمجيد نمودهاند. آيا با وجود اين تعبيرات ميتوان چنين تهمتي را به هشام نسبت داد؟ آيا مقام و منزلت او شاهدي بر كذب اين نسبت و افتراء به او نيست؟
4. از آنجا كه بحث از خداوند و صفات ثبوتي و سلبي در آن عصر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشي، ص 270.
2. الملل و النحل در حاشيه الفِصَل، ج 2، صص 22 و 23.
3. سيره اعلام النبلاء، ج 10، ص 543.
آسان نبوده و تازه در حوزههاي اسلامي مطرح شده و ذهن افراد به اين مسائل نامأنوس بوده است، لذا طبيعي به نظر ميرسد كه گروهي كلام او را ـ بر فرض صحت انتساب ـ درست نفهميده و لذا او را به تجسيم متهم كنند.
ممكن است كه هشام گفته: «شيء لا كالاشياء» ولي مستمع خيال كرده كه گفته: «جسم لا كالاجسام» يا آن را نقل به معنا كرده و يا خيال كرده كه لازمه كلام او اين چنين است. و ميدانيم كه گاهي برداشتها و تصوّرات غلط از سخنان كسي، سبب نسبتهاي ناروا به او ميشود.
5. با مراجعه به كتب تراجم پي ميبريم كه هشام مورد مدح از ناحيه امامان ( عليهم السلام ) قرار گرفته است، مدحي كه هرگز با وجود انحرافات عقايدي سازگاري ندارد. اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
الف) در حديثي امام صادق ( عليه السلام ) در شأن او فرمود: «او ناصر ما به دست و زبان و قلب است».(1) و نيز در جايي ديگر فرمود: «مثل تو بايد براي مردم عقايد بگويد».(2)
ب) امام صادق ( عليه السلام ) همچنين در حقّ او دعا كرده و فرمود: «اي هشام! خداوند به تو از توحيد نفع رساند و تو را ثابت قدم گرداند».(3)
ج) در قصّهاي بعد از آنكه كافري به دست امام صادق ( عليه السلام ) ايمان
آورد، حضرت او را به جهت تعليم دين در جهت عقيده و شريعت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 1، 2ص 172 و 173.
2. اعلام الوري، صص 281 ـ 283.
3. كافي، ج 1، ص 87؛ توحيد، شيخ صدوق، ص 221.
هشام بن حكم سپرد.(1)
د) و نيز در حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) درباره هشام بن حكم رسيده كه فرمود:
هشام بن حكم پرچمدار حقّ ما، و دنبال كننده گفتار ما، تأييدكننده صدق ما، و دفع كننده باطل دشمنان ما است. هركس كه او و اثرش را دنبال كند ما را دنبال و پيروي كرده و هر كس كه او را مخالفت كرده و هتك حرمت او كند با ما دشمني كرده و هتك حرمت ما را كرده است.(2)
ه) امام كاظم ( عليه السلام ) در دعايي كه بعد از بر آوردن حاجت هشام ميكند، ميفرمايد: «خداوند ثواب تو را بهشت قرار دهد».(3)
و) در حديثي امام رضا ( عليه السلام ) امر به دوستي با هشام نموده است.(4)
ز) در حديثي ديگر امام رضا ( عليه السلام ) بر او ترحّم كرده و فرمود: «خداوند او را رحمت كند، او بنده نصيحتگري بوده كه از ناحيه اصحابش به جهت حسد مورد اذيت و آزار واقع شد».(5)
در مورد يونس بن عبدالرحمان نيز روايات فراواني در مدح و ستايش او وارد شده است. بس است در اين مورد خبر عبدالعزيز بن مهتدي كه گفت: از امام رضا ( عليه السلام ) سؤال كردم: من نميتوانم هميشه شما را زيارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 1، صص 72 ـ 74.
2. معالم العلماء، ص 128.
3. رجال كشي، ص 270.
4. همان، صص 268 و 269.
5. همان، ص 270.
كنم، از چه كسي معالم دينم را اخذ نمايم؟» حضرت فرمود: «از يونس بن عبدالرحمن فرا گير».(1)
آيا ميتوان به چنين افرادي كه اينگونه مورد مدح اهل بيت ( عليهم السلام ) قرار گرفتهاند چنان نسبتي را داد؟
6. با مراجعه به روايات هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمان كه درباره توحيد و صفات خداوند متعال رسيده پي ميبريم كه هرگز با عقيده به تجسيم سازگاري ندارد. اينك به برخي از اينگونه روايات اشاره ميكنيم:
الف) هشام در مناظرهاي كه بين او و يكي از كافران واقع شد، به كلام امام صادق ( عليه السلام ) استشهاد كرده و فرمود:
... جز آنكه خداوند جسم و صورت نيست... به حواس پنچ گانه درك نميشود، اوهام او را درك نميكند... شنوا و بينا است. شنوا است بدون وسيله شنوايي و بينا است بدون وسيله بينايي...(2)
ب) در مورد يونس بن عبدالرحمان نيز در روايت آمده كه او از امام كاظم ( عليه السلام ) درباره علّت عروج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آسمان سؤال كرد، با آنكه خداوند توصيف بهمكان نميشود؟ حضرت فرمود: «همانا خداوند تبارك و تعالي به مكان توصيف نشده و زمان بر او جاري نميگردد...».(3)
پس يونس نيز با سؤال از امام و اعتقاد به جواب امام، قائل به عدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشي، ص 483.
2. توحيد، شيخ صدوق، صص 243 ـ250.
3. همان، ص 175.
تجسيم است. و لذا با اعتقاد به جواب امام اين روايت را از حضرت موسي بن جعفر ( عليه السلام ) نقل ميكند.
مرحله دوم: بررسي كلام
در بحث گذشته به اثبات رسانديم كه اصل انتساب اين اتهام به هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمان بيپايه و اساس بوده است. حال بر فرض ثبوت آن درصدد بررسي جملهاي هستيم كه به جهت انتساب آن به هشام او را متهم به اعتقاد به تجسيم كردهاند، و آن اينكه او خداوند را اينگونه توصيف كرده است: «جسم لا كالاجسام».
قبل از هر چيز توجّه به يك نكته ضروري مينمايد، و آن اينكه براي فهم يك جمله يا يك كلمه رجوع به لغت كافي نيست، خصوصاً وقتي كه اين عبارت از يك متخصص صادر شده باشد، بلكه بايد قصد متكلم را ملاحظه كرد. به عبارت ديگر اصطلاح خاص را مشاهده كرد؛ زيرا گاهي متكلّم از كلامش معنايي را اراده ميكند كه نميتوان با مراجعه به لغت آن را فهميد.
حال با ذكر اين نكته به سراغ اين مطلب ميرويم كه آيا هشام بن حكم از اين جملهاي كه به او نسبت دادهاند، معناي خاص را اراده كرده و يا همان معناي لغوي را از كلمه «جسم» اراده نموده است؟
با مشاهده قراين خاص پي ميبريم كه هشام در گفتن جمله «جسم لا كالاجسام» معنا و مقصود خاصي را اراده كرده است كه با تنزيه خداوند از جسميت و لوازم آن نيز سازگاري دارد، و آن اينكه مقصود او از كلمه «جسم» موجود و شئ قائم به نفس و ثابت است.
|
|
ابوالحسن اشعري همين معنا را از هشام براي «جسم» نقل كرده است. او در كتاب «مقالات الاسلاميين» از هشام بن حكم نقل كرده كه: معناي جسم اين است كه او موجود است. او دائماً ميگفت: من در گفتارم از كلمه «جسم» اراده موجود، و شيء، و قائم بنفسه را كردهام.(1)
كشي نيز از هشام و يونس نقل كرده كه اين دو گمان كردهاند كه اثبات شيء به اين است كه «جسم» گفته شود.(2)
نتيجه اينكه رأي هشام و يونس در رابطه خداوند با ديگران از حيث معنا هيچ فرقي ندارد، جز در اختلاف تعبير. قراين ديگري نيز وجود دارد كه ميتوان آنها را شاهد بر همين معنا به حساب آورد.
1. قرينه لفظي
هشام گرچه خداوند را متصف به جسمانيت كرده، ولي به دنبال آن كلمهاي را به كار برده كه ميتوان كلمه «جسم» را از معناي لغوي تغيير داده و به معناي ديگري رهنمون ساخت؛ زيرا در جمله خود فرموده: «جسم لا كالاجسام»؛ يعني جسمي است نه مانند ساير اجسام. و اين خود دلالت بر اراده معناي خاصي از كلمه «جسم» نزد هشام دارد.
2. قرينه خارجي
تعبير «هو جسم لا كالاجسام» كه به هشام بن حكم نسبت داده شده، با ملاحظه قرينه خارجي نيز پي خواهيم برد كه بر مدّعاي خصم؛ يعني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مقالات الاسلاميين، ص 304.
2. رجال كشي، ص 284 .
اعتقاد به تجسيم سازگاري ندارد؛ زيرا اين جمله را بنابر نقل شهرستاني، در محاجّه با علاّف گفته است. هشام به علاّف ميگويد: تو ميگويي خداوند عالم است به علم، لازمه اين حرف اين است كه خداوند علمش همانند بقيه مردم باشد پس چرا تو نميگويي كه خداوند جسم است نه مثل ساير اجسام؟1
از اينگونه تعبير به خوبي استفاده ميشود كه هشام درصدد معارضه و مقابله با علاّف است، نه اينكه عقيده خود را بيان كند. اينطور نيست كه هر كس در مقام معارضه، چيزي ميگويد آن را اعتقاد داشته باشد؛ زيرا ممكن است كه قصد او امتحان علاّف باشد؛ همانگونه كه شهرستاني نيز همين مطلب را فهميده است.
و بر فرض كه از اين عبارت عقيده به تجسم استفاده شود، ممكن است كه اين حرف از او هنگامي صادر شده باشد كه داخل در مذهب جهميه بوده و قبل از آن بوده كه به بركت آل محمّد ( عليهم السلام ) هدايت يافته است؛ زيرا جهميه قائل به تجسيمند، ولي بعد از دخول در مكتب اهل بيت ( عليهم السلام ) به پيروي از آنان با تجسيم مقابله كرده است.
3. اختلاف در معناي جسم
متكلمين از فريقين تصريح دارند بر اينكه كلمه «جسم» لفظ اصطلاحي بوده و در معناي آن اختلاف واقع شده است.
ابوالحسن اشعري از امامان اهل سنّت ميگويد: «متكلمين در كلمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الملل و النحل، شهرستاني، ج 2، ص 23.
(جسم) تا دوازده قول اختلاف كردهاند.(1)
ابن تيميه ميگويد: «حقيقت امر اين است كه در لفظ جسم نزاعهاي لفظي و معنوي وجود دارد».(2)
در جايي ديگر ميگويد:
لفظ "جسم و حيّز و جهت" الفاظي است كه در آنها ابهام و اجمال وجود دارد، و اينها الفاظي اصطلاحي هستند كه گاهي معاني متنوّعي از آنها اراده ميشود.(3)
و نيز ميگويد: «از جمله آن افراد كساني هستند كه لفظ جسم را اطلاق و مقصود از آن را «قائم به نفس» يا «موجود» گرفتهاند.(4)
شيخ الاسلام ابويحيي (926ه .ق) نيز كلمه «جسم» را قائم به ذات در عالم تفسير نموده است.(5)
4. «جسم لا كالاجسام» عبارتي شايع
با مراجعه به كتابهاي اهل سنّت پي ميبريم كه جمله «جسم لا كالاجسام» كه به هشام نسبت داده شده، عبارتي شايع در بين علماي اهل سنّت است. اينك به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
ابن تيميه ميگويد: «بسياري از اهل اسلام درباره خالق معتقدند: او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مقالات الاسلاميين، ص 301.
2. منهاج السنة، ج 2، ص 136.
3. كتب و رسائل و فتاوي ابن تيمية في العقيدة، ج 5، ص 298.
4. الجواب الصحيح، ج 4، ص 430.
5. الحدود الانيقة و التعريفات الدقيقة، ص 71.
جسمي است كه شبيه ساير اجسام نيست. و حنابله و تابعين آنها بر اين اعتقادند».(1)
ابن حزم ميگويد:
كسي كه ميگويد: خداوند جسم است ولي نه مثل ساير اجسام در عقيده خطا نكرده است، ولي در اسم گذاري بر خدا به اشتباه رفته است؛ زيرا خداوند را به اسمي نامگذاري كرده كه از او نرسيده است.(2)
و نيز ميگويد: «هر كس بگويد: پروردگار او جسم است، اگر جاهل يا تأويل كننده باشد معذور است و بر او چيزي نيست...» ( 3 )
ابن تيميه نيز ميگويد:
اينگونه الفاظ (مثل جسم...) را كسي نميتواند نفي يا اثبات كند تا آنكه متكلّم آن را تفسير نمايد، اگر به باطل تفسير نمايد آن را ردّ كند و اگر به حقّ تفسير كند آن را اثبات نمايد.(4)
در جايي ديگر ميگويد:
آن كساني كه خداوند را از مشابهت با مخلوقين منزّه ميكنند و او را «جسم» ناميدهاند، نزاع آنان با كساني كه آن را از خدا نفي ميكنند، لفظي است.(5)
با جواب از اين جملهاي كه به هشام بن حكم نسبت داده شده، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بيان تلبيس الجهمية، ج 1، ص 25.
2. الفِصَل، ج 2، ص 120.
3. همان، ج 3، ص 249.
4. كتب و رسائل و فتاوي ابن تيمية في العقيدة، ج 5، ص 299.
5. الجواب الصحيح، ج 4، ص 431.
اين نتيجه ميرسيم كه تهمت تجسيم به معناي جسميت لغوي هرگز بر هشام روا نيست. تنها عباراتي ميماند كه در كتب رجال و تراجم در مذمّت او رسيده است كه يا به جهت استناد به آن جمله معروف «جسم لا كالاجسام» است كه آن را مورد بررسي قرار داديم و يا به جهت خصومت و حسدي كه با او داشتهاند ذكر شده است.
بررسي روايات در مذمّت هشام
با مراجعه به كتابهاي تراجم و رجال پي به رواياتي در مذمّت هشام خواهيم برد كه به جهت نسبت تجسيم درباره او رسيده است، ولي ميتوان جوابهاي متعددي به آنها داد:
1. اغلب اين روايات از حيث سند ضعيفاند.(1)
2. اين روايات علاوه بر اينكه تعدادشان كم است باروايات صحيحه ومستفيضهاي كه در فضيلت و مقام و منزلت هشام از امامان رسيده است، معارضه دارند.
3. ميتوان آن روايات را حمل بر تجسيم لفظي و لغوي نمود، به اين معنا كه هشام؛ گرچه عقيدهاي صحيح و سالم داشته ولي به جهت به كار بردن تعبيري كه سبب شده دشمنان شيعه آن را مستمسك قرار داده و آن را بر ضدّ شيعه به كار برند، مورد انتقاد قرار گرفته است.
4. ممكن است بگوييم كه امامان شيعه، اصل اين فكر و عقيده را كه به هشام نسبت داده شده مورد مذمّت و نقد قرار دادهاند، گرچه انتساب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: معجم رجال الحديث، آيت الله خويي=، ج 2، صص 313 ـ 315.
آن را به هشام قبول نداشتهاند. به اين معنا بر فرض كه هشام چنين حرفي را زده باشد، قطعاً باطل و مورد سرزنش است؛ زيرا به جهت اشاعه نظريه تجسيم، امام در جامعه احساس خطر كرده و درصدد آن است كه به مردم بفهماند گرچه شما چنين چيزي را به هشام نسبت ميدهيد، هر كس كه اين حرف را بزند اشتباه كرده است. به همين جهت امام درصدد تأييد يا ردّ هشام نيست.
ديدگاه علماي اهل سنت درباره تجسيم
1. ديدگاه محمد بن علوي مالكي درباره تجسيم
او در اين باره ميگويد:
و من وصف الخالق بصفة المخلوق فهو مشرك؛ و ذلك كمن يعتقد فيه تبارك و تعالي انّه جسد ذو طول و عرض و ارتفاع، او ينسب اليه الاتحاد بالخلق او الطول.
و يتخيل الذين لايفقهون انّ كل موجود جسماً اما من جماد او هواء او نور إلي غير ذلك، و تلك اوهام باطلة يردها الدليل. و الذي تقره العقول و الدليل، و جاءت الرسل بتحقيقه: انّ الحق عزّوجلّ منزه عن مشابهة الحوادث.
و لا فرق بين من يتخيل جسماً يعبده و بين من يعبد صنماً من حجر أو خشب أو معدن، ولا خلاف بين أهل الحق في انّ المجسم جاهل بربه كافر به، وما نسب للحق عزّ شأنه من مجييء و نزول و استواء فبديهي انّه ليس نزول الاجساد، ولا مجيئها
ولا استواءها، وانما هي امور تليق بالمنزه عن الشبه و الامثال...
|
|
و كما انّ اهل السنة لا خلاف بينهم في انّ اليد في قوله تعالي: (يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)، هي غير الجارحة المعلومة، و كذلك الساق و الاصبع و نحو ذلك، فهي غير اليد التي نعرفها و الساق التي نعرفها و الاصبع التي نعرفها، فيجب ان نقول: نزوله و مجيئه و استواءه غير النزول المعروف في الأجساد، و مجيئها و استوائها.
و من اثبت للحق النزول و المجييء و الاستواء الجسماني فقد ضلّ. و قد آمن اهل الحق بالنزول و المجييء الالهي المنزه عن صفات الأجسام و سمات الحدوث، و كفروا بالنزول و المجييء الجسماني بالانتقال من مكان إلي مكان. و آمنوا بالاستواء الالهي علي العرش وكفروا بالاستواء المعروف من الاجسام؛ لانّ الاستواء المعروف من الأجسام مكيف، اما الاستواء الالهي فانّه غير مكيّف.
و هذه هي الطريقة السلفية الصحيحة التي كان عليها خير الأمة من الصحابة و التابعين.
أمّا ما استتر بالانتساب إلي السلف، و هو يثبت الجسمية للحق
ـ تنزه عن افتراء المفترين ـ أو يتشكك فيها فيقول: لانقول جسماً أو ليس بجسم فهو مشبه للحق تبارك و تعالي بتجويز الجسمية عليه، و هذا نفاق ظاهر...(1)
و هر كسي كه خالق را به صفت مخلوق توصيف كند او مشرك است؛ يعني كسي كه معتقد شود خداوند تبارك و تعالي جسدي داراي طول و عرض و ارتفاع است، يا به او نسبت اتحاد با خلق يا حلول در خلق دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. هوالله، محمد بن علوي مالكي، صص 7 ـ 10.
برخي از كساني كه فهم عميق ندارند گمان ميكنند هر موجودي جسم است؛ از جماد، يا هوا يا نور يا غير اينها، و اينها خيالات باطلي است كه دليل آنها را ردّ مينمايد. و آنچه كه عقول و دليل آن را تقرير ميكند و رسولان تحقيق كردهاند: اينكه حق عزّوجلّ منزه از مشابهت با موجودات حادث است.
فرقي نيست بين كسي كه جسمي را خيال كرده و آن را عبادت ميكند، و بين كسي كه بتي از سنگ يا چوب يا معدن را ميپرستد. و خلافي بين اهل حق نيست در اينكه شخصي كه خدا را جسم فرض كرده جاهل به پروردگارش بوده و به او كافر است، و آنچه به حق ـ كه شأنش عزيز است ـ نسبت داده شده از آمدن، و فرود آمدن، و قرار گرفتن، بديهي است كه مقصود فرود آمدن به جسم، و آمدن و قرار گرفتن به جسم نيست، بلكه اموري است كه لايق به خداي منزه از شباهت و مثال باشد...
و همانگونه كه خلافي بين اهل سنت نيست در اينكه «يد» در قول خداوند متعال: (دست خدا بالاي دستهاست) غير از دست معلوم است، و همچنين ساق و انگشت و امثال آن، پس آن غير از دستي است كه ميشناسيم و ساقي كه ميشناسيم و انگشتي كه ميشناسيم، پس واجب است كه بگوييم: نزول و آمدن و قرار گرفتن غير از نزول و آمدن و قرار گرفتن با جسدهاست.
و هركس كه براي حق فرود آمدن، و آمدن و قرار گرفتن جسماني ثابت كند به طور حتم گمراه شده است. و اهل حق به نزول و آمدن الهي ايمان آوردهاند، به نحوي كه منزه از صفات اجسام و نشانههاي
|
|
حدوث است، و به نزول و آمدن جسماني كه با انتقال از مكاني به مكان ديگر صورت ميگيرد كافر ميباشند. و نيز به استواء الهي بر عرش ايمان دارند، ولي به استواء معروف كه با جسم صورت ميگيرد كافرند؛ زيرا استواء معروف جسمي كيفيت دارد، اما استواء الهي بدون كيفيت است.
و اين همان طريقه صحيح سلف است كه بهترين امت از صحابه و تابعين بر آن بودهاند.
اما كساني كه خود را در لاك انتساب به سلف مخفي كردهاند و جسميت را به حق ـ كه از تهمت افترا زنندگان منزه است ـ نسبت ميدهند، يا در آن تشكيك مينمايند، و ميگويند: ما نه قائل به جسميت ميشويم و نه ميگوييم: جسم نيست، آنان حق تبارك و تعالي را ]به خلق[ تشبيه كردهاند در تجويز جسميت بر او، و اين نفاق آشكاري است.
2. ديدگاه بدرالدين بن جماعه درباره تجسيم
او ميگويد:
إذا ثبت ذلك فمن جعل الاستواء في حقه مايفهم من صفات المحدثين و قال: استوي بذاته او قال: استوي حقيقة، فقد ابتدع بهذه الزيادة التي لم تثبت في السنة ولا عن احد من الأئمة المقتدي بهم...(1)
و چون اين مطلب ثابت شد، پس هركس كه در حق خدا استواء را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. العُلوّ، ص178 (به نقل از او).
ثابت كندآنگونه كه از صفات موجودات حادث فهميده ميشود و بگويد: به ذاتش استقرار يافته، يا بگويد: به طور حقيقي مستقر شده، او بدعت گذاشته با اين زيادتي كه در سنت ثابت نشده و از هيچ يك از اماماني كه به آنها اقتدا شده نرسيده است...