بخش 5

24. تصحیح حدیث ‹اشقی الآخرین› 25. تصحیح حدیث ‹انّ الحسین یقتل بشطّ الفرات› 26. تصحیح حدیثی درباره صحابه 27. تصحیح حدیثی درباره ظالم بودن زبیر 28. تصحیح حدیثی درباره عائشه 29. تصحیح حدیث دیگری درباره عائشه 30. تصحیح حدیثی درباره صحابه دیدگاه البانی درباره فقاهت محمد بن عبدالوهاب کارهای منفی البانی 1. تأیید عقاید وهابیان 2. مبانی غیر واقعی در جرح و تعدیل الف) تضعیف راوی به جهت تشیع ب) جرح راوی به جهت کوفی بودن ج) تضعیف حدیث به جهت موافقت با شیعه د) اتهام به رفض ه‍ ) تناقض در جرح و تعدیل احادیث دیدگاه‌های سیاسی البانی البانی و حکم به خروج فلسطینیان از موطن خود دفاع وهابیان از فتوای البانی نقد بخش دوم: بن باز، مفتی وهابیان

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث در كتاب ‹سلسلة الاحاديث الصحيحة› مي‌گويد:

له شواهد عديدة تشهد لصحته؛ منها ما عند احمد (/294)...(1)

براي آن شواهد زيادي است كه گواهي به صحت آن مي‌دهد، از آن جمله حديثي است نزد احمد، (ج6، ص 294).

23. تصحيح حديث ‹ما خيّر عمار بين امرين...›

ترمذي و ديگران از طريق عبدالعزيز بن سياه، از حبيب بن ابي ثابت، از عطاء بن يسار، از عائشه نقل كرده‌اند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:

ما خُيِّر عَمّارٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلاَّ اخْتارَ أَرْشَدَهُما.(2)

عمار مخيّر بين دو امر نشد جز آنكه امري را اختيار كرد كه نزديك به واقع است.

ترمذي بعد از نقل حديث فوق مي‌گويد:

حديث حسن غريب لانعرفه إلاّ من حديث عبدالعزيز بن سياه، و هو شيخ كوفي، و قد روي عنه الناس.

حديثي است حسن و غريب كه جز از حديث عبدالعزيز بن سياه نمي‌شناسم، و او شيخي است كوفي و مردم از او روايت مي‌كنند.

ولي ناصرالدين الباني در تعليقه خود بر كلام ترمذي مي‌گويد:

و هو ثقة من رجال الشيخين، و لم يتفرد به؛ فقال الامام احمد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج2، صص 464 ـ 465.

2. سنن ترمذي، ج4، ص 345؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 66؛ مستدرك حاكم، ج3، ص 388؛ تاريخ بغداد، ج11، ص 288.

(6/113) ثنا ابواحمد قال: ثنا عبدالله بن حبيب، عن حبيب بن ابي ثابت، عن عطاء بن يسار قال: جاءَ رَجُلٌ فَوَقَعَ فِي عَلِيٍّ وَفِي عَمّارٍ عِنْدَ عائِشَةَ، فَقالَتْ: أَمّا عَلِيٌّ فَلَسْتُ قائِلَةً فِيهِ شَيْئاً، وَأَمّا عَمّارٌ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يَقُولُ: ...(1)

و او ثقه و از رجال صحيح بخاري و مسلم است، و متفرد به آن نمي‌باشد؛ زيرا امام احمد ( 6/113) از ابواحمد و او از عبدالله بن حبيب و او از حبيب بن ابي‌ثابت، و او از عطاء بن يسار نقل كرده كه گفت: مردي وارد شد و شروع به ناسزاگويي در حقّ علي و عمار نزد عايشه كرد. عايشه گفت: اما علي! من در مورد او

چيزي نمي‌گويم!! ولي درباره عمار از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه مي‌فرمود...

24. تصحيح حديث ‹اشقي الآخرين›

ابن سعد، از موسي بن عبيده، از ابوبكر بن عبيدالله بن انس يا ايوب ابن خالد يا هر دو، از عبيدالله نقل كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به علي ( عليه السلام ) فرمود:

يا عَلِيُّ! مَنْ أَشْقَي الأَوَّلِينَ وَالآخَرِينَ؟ قالَ: أَللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قالَ: أَشْقَي الأَوَّلِينَ عاقِرُ النّاقَةِ، وَأَشقَي الآخَرِينَ الَّذِي يَطْعَنُكَ يا عَلِيُّ، وَأَشارَ إِلي حَيثُ يَطْعَنُ.(2)

اي علي! شقي‌ترين اولين و آخرين كيست؟ گفت: خدا و رسولش بهتر مي‌دانند. حضرت فرمود: شقي‌ترين اولين كسي است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج2، صص 489 ـ 490.

2. طبقات ابن سعد، ج3، ص 35.

شتر]صالح[ را پي كرد، و شقي‌ترين آخرين كسي است كه تو را ضربه خواهد زد اي علي! آن‌گاه به موضع ضربت خوردنش اشاره كرد.

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث مي‌گويد:

قلت: و هذا اسناد مرسل ضعيف....لكن الحديث صحيح، فقد جاءت له شواهد كثيرة عن جمع من الصحابة، منهم عليٌّ نَفْسُهُ1، وَعمّار بن ياسر2، و صهيب الرومي3...(4)

من مي‌گويم: و اين سند مرسل و ضعيف است... ولي حديث صحيح مي‌باشد؛ چرا كه براي آن شواهد بسياري است از صحابه همچون خود علي و عمار بن ياسر و صهيب رومي...

25. تصحيح حديث ‹انّ الحسين يقتل بشطّ الفرات›

احمد بن حنبل از عبدالله بن نجي، از پدرش نقل كرده:

إِنَّهُ سارَ مَعَ عَلِيٍّ وَكانَ صاحِبُ مِطْهِرِتِهِ، فَلَمّا حاذي نَينَوي وَهُوَ مُنطَلِقٌ إِلي صِفَّيْنِ فَنادي عَلِيٌّ: إِصْبِرْ أَبا عَبْدِاللهِ! إِصْبِرْ أَبا عَبْدِاللهِ بِشَطِّ الفُراتِ. قُلتُ: وَماذا؟ قالَ: دَخَلْتُ عَلَي النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ذاتَ يَوْمٍ وَعَيْناهُ تَفِيضانِ. قُلتُ: يا نَبِيَّ اللهِ! أَغْضَبَكَ أَحَدٌ؟ ما شَأنُ عَيْنَكَ تَفِيضانِ؟ قالَ: بَلْ قامَ مِنْ عِنْدِي جِبرِيلُ قَبلُ، فَحَدَّثَنِي إِنَّ الحُسَينَ يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُراتِ. قالَ: فَقالَ: هَلْ لَكَ إِلي أَنْ أَشُمَّكَ مِنْ تُرْبَتِهِ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. المعجم الكبير، ج1، ص 11؛ مستدرك حاكم، ج3، ص 113؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 137.

2. مسند احمد، ج4، ص 263؛ مستدرك حاكم، ج3، صص 140 ـ 141.

3. مجمع الزوائد، ج9، ص 136.

4. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج3، صص 1087 و 1088.

قالَ: قُلتُ: نَعَمْ، فَمَدَّيَدَهُ فَقَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرابٍ فَأَعْطانِيها، فَلَمْ أَمْلِكُ عَيْنِي إِنْ فاضَتا.(1)

نجي همراه با علي بود و ظرف آب او را حمل مي‌نمود، و چون به نينوا رسيد كه در راه صفين قرار داشت علي ندا داد: صبر كن اي ابا عبدالله! صبر كن اي ابا عبدالله در كنار شط فرات. گفتم: ماجرا چيست؟ فرمود: روزي بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد شدم در حالي كه از دو چشمش اشك مي‌باريد. عرض كردم: اي پيامبر خدا! آيا كسي شما را غضبناك نموده؟ چه شده كه چشمانت گريان است؟ فرمود: بلكه لحظه‌اي قبل از نزدم جبرئيل برخاست و مرا حديث كرد كه حسين در كنار شط فرات به قتل مي‌رسد. آن‌گاه فرمود: مي‌خواهي كه از تربتش به تو دهم تا استشمام كني؟ عرض كردم: آري، آن‌گاه دستش را برد و قبضه‌اي از خاك برداشت و به من داد و لذا نتوانستم جلو اشك چشمانم را بگيرم.

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث مي‌گويد:

قال الهيثمي (9/187): رواه احمد و ابويعلي و البزار و الطبراني و رجاله ثقات، و لم ينفرد نجي بهذا. قلت: يعني انّ له شواهد تقويه، و هو كذلك.(2)

هيثمي گفته (ج9، ص 187) [مجمع الزوائد]: احمد و ابويعلي و بزار و طبراني آن را نقل كرده و رجالش ثقه مي‌باشند، و نجي متفرد به آن نيست. من مي‌گويم: مقصود او آن است كه براي آن شواهدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسند احمد، ج1، ص 85.

2. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج3، صص 159 ـ 160.

است كه آن را تقويت مي‌كند و همين طور هم هست.

26. تصحيح حديثي درباره صحابه

ابوداود طيالسي در مسندش از نوح بن قيس، از عمرو بن مالك نكري، از ابوالجوزاء، از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

كانَتْ إِمْرَأَةٌ تُصَلِّي خَلْفَ النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) [حَسناءَ مِنْ] أَجْمَلِ النّاسِ، فَكانَ نَاسٌ يُصَلُّونَ فِي آخَرِ صُفُوفِ الرِّجالِ فَيَنْظُرُونَ إِلَيها، فَكانَ أَحَدُهُمْ يَنْظُرُ إِلَيْها مِنْ تَحْتِ إِبْطِهِ [إِذا رَكَعَ] وَكانَ أَحَدُهُمْ يَتَقَدَّمُ إِلَي الصَّفِ الأَوَّلِ حَتّي لايَراها، فَأَنزَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ هذِهِ الآيَةَ (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ).(1)

زني بود كه پشت سر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نماز مي‌گزارد؛ بسيار زيبا از زيباترين مردم، عده‌اي در صف آخر مردان نماز مي‌گذاردند تا به او نظر كنند. يكي از آنها از زير بغلش هنگام ركوع به او نظر مي‌كرد، و يكي ديگر به صف اول مي‌رفت تا آن زن را نبيند. خداوند عزوجل اين آيه را نازل كرد: (ما به طور حتم كساني از آنان كه جلو رفته را مي‌شناسيم و] نيز[ كساني را كه در عقب صف قرار گرفتند را مي‌شناسيم).

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث با سند آن مي‌گويد:

و هذا اسناد صحيح، رجاله ثقات، رجال مسلم، غير عمرو بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسند طيالسي، ح2712؛ مسند احمد، ج1، ص 305؛ سنن ترمذي، ج2، ص 191؛ سنن نسائي، ج1، ص 139؛ سنن ابن ماجه، ح1046؛ صحيح ابن خزيمه، رقم 1696 و 1697؛ صحيح ابن حبان، ح1749؛ مستدرك حاكم، ج2، ص 353.

مالك النكري، و هو ثقة، كما قال الذهبي في (الميزان) اذكره فيه تمييزاً، و وثّقه ايضاً من صحح حديثه هذا ممّن يأتي ذكرهم.(1)

و اين سندي است صحيح كه رجال آن همگي ثقه مي‌باشند همانند رجال مسلم، غير از عمرو بن مالك نكري كه ثقه مي‌باشد آن‌گونه كه ذهبي در (ميزان الاعتدال) او را به صورت تمييز ذكر كرده و نيز كسي كه اين حديثش را تصحيح كرده و ذكر آن خواهد آمد او را توثيق نموده است.

الباني نيز مي‌گويد:

و اما النكارة الشديدة التي زعمها ابن كثير فالظاهر انّه يعني انّه من غير المعقول ان يتأخّر احد من المصلّين إلي الصف الآخر لينظر إلي امرأة!

و جوابنا عليه انّهم قد قالوا: إذا ورد الأثر بطل النظر، فبعد ثبوت الحديث لامجال لاستنكار ما تضمنه من الواقع، و لو انّنا فتحنا باب الاستنكار لمجرد الاستبعاد العقلي للزم انكار كثير من الأحاديث الصحيحة، و هذا ليس من شأن أهل السنة و الحديث، بل هو من دأب المعتزلة و أهل الأهواء...(2)

اما كراهت شديد كه ابن كثير آن را گمان كرده، پس ظاهر است كه مقصود وي آن است كه معقول نيست كسي از نمازگزاران به صف آخر رود تا نگاه به زني نمايد!!

ولي جواب ما به او اين است كه علما گفته‌اند: هرگاه خبري رسيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 5، ص 608.

2. همان، ص 612.

نظردادن باطل مي‌گردد، پس بعد از ثبوت حديث مجالي براي انكار مضمون آن نيست، و اگر ما باب انكار را به مجرد استبعاد عقلي باز كنيم منجرّ به انكار بسياري از احاديث صحيح خواهد شد، و اين از شأن اهل سنت و حديث نخواهد بود، بلكه از روش معتزله و اهل هواهاي نفساني است.

27. تصحيح حديثي درباره ظالم بودن زبير

حاكم نيشابوري به سندش از ابوحرب بن ابي الأسود نقل مي‌كند كه گفت:

شَهِدْتُ عَلِيّاً وَالزُّبَيْرَ لَمّا رَجَعَ الزُّبَيْرُ عَلي دابّتِهِ يَشُقُّ الصُّفُوفَ، فَعَرضَ عَلَيْهِ إِبْنَهُ عَبْدُاللهِ، فَقالَ لَهُ: ما لَكَ؟ فَقالَ: ذَكَرَ لِي عَلِيٌّ حَدِيثاً سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يَقُولُ: (لَتُقاتِلَنَّهُ وَأَنْتَ ظالِمٌ لَهُ).(1)

من شاهد علي و زبير بودم هنگامي كه زبير سوار بر اسبش بود و صفوف را مي‌شكافت و باز مي‌گشت. فرزندش عبدالله خود را به او رساند و گفت: تو را چه شده؟ پس گفت: علي حديثي را به من تذكّر داد كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه مي‌فرمود: (تو با او مي‌جنگي در حالي كه به او ظلم مي‌نمايي).

اين روايت را حاكم نيشابوري از منجاب با دو طريق نقل كرده يكي از طريق پدرش از يزيد فقير، و ديگري از طريق فضل بن فضاله، و هر دو از ابوحرب بن ابوالأسود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مستدرك حاكم، ج3، ص366.

ناصرالدين الباني مي‌گويد:

هذا اسناد حسن من الوجه الأول، و صحيح من الوجه الآخر ان ثبتت عدالة فضل بن فضالة؛ فانّي لم اجد له ترجمة، ولا استبعد ان يكون هو فضيل بن فضالة الهوزني الشامي، تحرف اسمه علي الناسخ، و هو صدوق روي عنه جمع، و ذكره ابن حبان في (الثقات)...(1)

و اين سندي است حسن از وجه اول و صحيح است از وجه ديگر اگر عدالت فضل بن فضاله ثابت گردد؛ چرا كه من براي او ترجمه‌اي نيافتم، و بعيد نمي‌دانم كه او فضيل بن فضاله هوزني شامي باشد كه اسمش بر نسخه بردار اشتباه شده است،و او صدوق است و جماعتي از او روايت كرده‌اند و ابن حبان او را در كتاب (الثقات) آورده است...

28. تصحيح حديثي درباره عائشه

ابن حبان در صحيحش از طريق ابن ابي‌السري، از عبدالرزاق، از معمر، از زهري، از يحيي بن سعيد بن عاص از عائشه نقل كرده كه گفت:

إِنَّ النَّبِيَّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إِسْتَعْذَرَ أَبابَكرٍ مِنْ عائِشَةَ وَلَمْ يَظُنَّ النَّبِيُّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) أَنْ يَنالَ مِنْها بِالَّذِي نالَ مِنْها، فَرَفَعَ أَبُوبَكْرٍ يَدَهُ فَلَطَمَها وَصَكَّ فِي صَدْرِها، فَوَجَدَ مِنْ ذلِكَ النَّبِيَّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وَقالَ: يا أَبابَكْرٍ! ما أَنَا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج6، صص 339 ـ 343.

بِمُسْتَعْذِرُكَ مِنْها بَعْدَ هذا أَبَداً.(1)

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عذر عائشه را از ابوبكر خواست، ولي گمان نمي‌كرد كه او دست به كاري زند آن كاري كه كرد، ابوبكر دستش را بالا برد و سيلي به صورت او زد و مشتي نيز به سينه‌اش كوبيد، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه اين صحنه را ديد فرمود: اي ابابكر! ديگر بعد از اين عذر عائشه را از تو نمي‌خواهم.

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين روايت مي‌گويد:

و هذا اسناد صحيح، رجاله ثقات رجال الشيخين، غير ابن ابي السري، و هو حافظ صدوق إلاّ انّ له اوهاماً كثيرة، و اسمه محمد بن المتوكل و قد قال الذهبي في (الكاشف): حافظ وثق، و ليّنه ابوحاتم. قلت: فمثله يستشهد به علي الأقل، و يتقوي حديثه بالمتابعة، و هذا هو الواقع.(2)

و اين سند صحيح و رجالش همه ثقه و از رجال بخاري و مسلم‌اند، غير از ابن ابي السري، كه او حافظ و صدوق است، جز آنكه براي او اوهام بسياري است، و اسم او محمّد بن متوكل است، و ذهبي درباره او در كتاب (الكاشف) گفته: او حافظي است توثيق شده كه ابوحاتم او را تضعيف نموده است. من مي‌گويم: پس به مثل او مي‌توان ـ لااقل ـ استشهاد نمود، و حديثش با متابعت تقويت مي‌گردد، و اين همان واقع است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الاحسان في صحيح ابن حبان، ج6، ص 191.

2. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج6، ص 943.

29. تصحيح حديث ديگري درباره عائشه

احمد بن حنبل از وكيع، از اسرائيل، از ابواسحاق، از عيزار بن حريث، از نعمان بن بشير نقل كرده كه گفت:

جاءَ أَبُوبَكْرٍ يَسْتَأذِنُ عَلَي النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، فَسَمِعَ عائِشَةُ وَهِيَ رافِعَةٌ صَوْتَها عَلي رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! فَأَذِنَ لَهُ، فَدَخَلَ، فَقالَ: يَا ابْنَةَ رُومانَ ـ وَتَناوَلَها ـ أَتَرْفَعِينَ صَوْتِكِ عَلي رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؟! قالَ: فَحالَ النَّبِيُّ بَيْنَهُ وَبَيْنَها. قالَ: فَلَمّا خَرَجَ أَبُوبَكْرٍ جَعَلَ النَّبِيُّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يَقُولُ لَها ـ يَتَرَضّاها ـ : أَلاتَرِينَ أَنِّي قَدْ حِلْتُ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَكِ. ثُمَّ جاءَ أَبُوبَكْرٍ فَاسْتَأذَنَ عَلَيْهِ، فَوَجَدَهُ يُضاحِكُها، فَأَذِنَ لَهُ، فَدَخَلَ، فَقالَ لَهُ أَبُوبَكْرٍ: يا رَسُولَ اللهِ! أَشْرَكانِي فِي سِلْمِكُما، كَما أَشْرَكْتُمانِي فِي حَرْبِكُما.(1)

ابوبكر آمد و از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اذن [ورود] گرفت، ولي از عايشه شنيد كه صدايش را بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بالا برده است. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او اجازه داد و او داخل خانه شد. ابوبكر گفت: اي دختر رومان ـ در اين حال او را گرفت ـ آيا صدايت را بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بلند مي‌كني؟! گفت: پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ابوبكر و عائشه را از هم جدا كرد.

راوي مي‌گويد: چون ابوبكر خارج شد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جهت آنكه عائشه را راضي گرداند به عائشه فرمود: آيا نديدي كه من بين تو و او جدايي افكندم. سپس ابوبكر بازگشت و از حضرت اجازه خواست، و او را ديد كه عائشه را مي‌خنداند، و به او اجازه ]ورود[

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسند احمد، ج4، صص 271 و 272.

داد و او داخل شد. ابوبكر به حضرت عرض كرد: اي رسول خدا! ما را در صلحتان شركت دادي همان‌گونه كه در جنگتان شركت دادي.

محمّد ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث مي‌گويد:

و هذا اسناد رجاله ثقات رجال الشيخين، غير العيزار، فانّه من رجال مسلم وحده، و لولا انّ ابا اسحاق كان اختلط، و هو إلي ذلك مدلس و قد عنعنه لجزمت بصحته، لكنه قد توبع كما يأتي، فهو بذلك صحيح، و اسمه عمرو بن عبدالله السبيعي.(1)

و اين سندي است كه رجالش همگي ثقه‌اند به نوع رجال بخاري

و مسلم، غير از عيزار، كه او تنها از رجال مسلم مي‌باشد، و اگر

نبود كه ابواسحاق اختلاط داشته و بدين جهت مدلس به حساب مي‌آيد چرا كه به صورت عنعنه نقل كرده من جزم به صحت حديث پيدا مي‌كردم، ولي قابل متابعت است آن‌گونه كه خواهدآمد، و لذا بدين جهت صحيح مي‌باشد، و اسم او عمرو بن عبدالله سبيعي است.

30. تصحيح حديثي درباره صحابه

احمد بن حنبل و بزار و طبراني از طريق ابومعاويه، از اعمش، از شقيق، از ام سلمه نقل كرده:

دَخَلَ عَلَيْها عَبدُالرَّحمانِ بنِ عَوْفٍ فَقالَ: يا اُمَّه! قَدْ خِفْتُ أَنْ يُهْلِكَنِي كَثْرَةُ مالِي، أَنَا أَكْثَرُ قُرَيْشٍ مالاً؟ قالَت: يا بُنَيَّ! فَإِنِّي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج6، ص 945.

سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يَقُولُ: (إِنَّ مِن أَصْحابِي مَنْ لايَرانِي بَعدَ أَنْ اُفارِقُهُ)...(1)

عبدالرحمان بن عوف بر او وارد شد و گفت: اي مادرم! من مي‌ترسم كه زيادي مالم مرا به هلاكت برساند، من از همه قريش ثروت بيشتري دارم؟ ام سلمه گفت: اي فرزندم! از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه مي‌فرمود: (همانا از بين اصحابم كساني هستند كه بعد از جدايي از من مرا نخواهند ديد)...

ناصرالدين الباني بعد از نقل اين حديث مي‌گويد:

رواه الأعمش و غيره عن ابي وائل، عن ام سلمة... قلت: و هذا اسناد صحيح رجاله ثقات رجال الشيخين...

و قال الحافظ في (مختصر زوائد مسند البزار) (2/294) عقب قول البزار المتقدم: صحيح. و الظاهر انّه يعني صحيح الاسناد. والله اعلم.(2)

اعمش و ديگران از ابو وائل، از ام سلمه نقل كرده‌اند... من مي‌گويم: و اين سندي است صحيح كه رجالش همگي ثقه و از رجال شيخين مي‌باشند...

و حافظ در كتاب ‹مختصر زوائد مسند بزار› ج2، ص 294 بعد از قول بزار كه گذشت گفته: صحيح است. و ظاهر اينكه مقصودش صحت سند آن مي‌باشد. و خداوند داناتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسند احمد، ج6، ص 290؛ مسند بزار، ج3، ص 172؛ المعجم الكبير، طبراني، ج 23، ص 319.

2. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج6، صص 1202 ـ 1204.

ديدگاه الباني درباره فقاهت محمد بن عبدالوهاب

محمّد ناصرالدين الباني درباره محمّد بن عبدالوهاب مي‌نويسد:

... بخلاف الشيخ محمد بن عبدالوهاب، فلم تكن له عناية لا في الحديث ولا في الفقه السلفي، فهو من الناحية المذهبية حنبلي و من الناحية الحديثية كغيره، فليس له آثار في الفقه تدلّنا علي انّه كابن تيمية سلفي المنهج في التفقه و الدين. و لعل له في ذلك عذراً، كما ألمحت اليه آنفاً، كذلك في الأحاديث فهو كغيره لا معرفة له في الحديث الصحيح و الضعيف.(1)

... به خلاف شيخ محمّد بن عبدالوهاب، كه عنايتي به فقه و حديث سلفي نداشته است، و او از ناحيه مذهبي حنبلي و از ناحيه حديثي همانند ديگران است؛ چرا كه آثاري در فقه ندارد تا دلالت كند بر اينكه او همانند ابن تيميه در تفقه و دين روش سلفي دارد. و گويا او در اين جهت معذور است همان‌گونه كه الآن گفتم، همچنين در احاديث، او همانند ديگران معرفتي به حديث صحيح و ضعيف ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الحاوي من فتاوي الالباني، ابوهمّام المصري، ج2، ص 202.



114


كارهاي منفي الباني

او ـ مع الاسف ـ كارهاي منفي نيز دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:

1. تأييد عقايد وهابيان

ناصرالدين الباني از جمله كارهاي منفي‌اش دفاع از خط فكري و عقيدتي و تندروي‌هاي محمّد بن عبدالوهاب رئيس فرقه وهابيان است، فرقه‌اي كه با عملكردش، در جامعه اسلامي ايجاد تنش و نزاع و درگيري شده است؛ زيرا اين گروه هر فرقه و مذهبي كه افكارش را قبول ندارد به كفر و زندقه نسبت مي‌دهد و به اين هم اكتفا نكرده با مخالفانش به جنگ پرداخته و دست به قتل و غارت آنان زده است.

الباني درباره محمّد بن عبدالوهاب مي‌گويد:

فيجب ان نعلم انّ الشيخ محمّد بن عبدالوهاب كان سلفياً في العقيدة و له الفضل الاوّل بعد شيخ الاسلام ابن تيمية في نشر الدعوة



115


للتوحيد في العالم الاسلامي بصورة عامة و البلاد النجدية و الحجازية فيما بعد بصورة خاصة، يعود الفضل إليه بعد ابن تيمية...(1)

بايد بدانيم كه محمّد بن عبد الوهاب در عقيده، فردي سلفي بوده و بعد از شيخ الاسلام ابن تيميه، داراي اولين فضيلت در نشر دعوت به توحيد در عالم اسلام به طور عام و شهرهاي نجد و حجاز به طور خصوص بوده است، و لذا بعد از ابن تيميه فضيلت به او باز مي‌گردد.

2. مباني غير واقعي در جرح و تعديل

الباني در جرح و تعديل راويان حديث، مباني متعصبانه‌اي اتخاذ كرده كه با واقعيت‌هاسازگاري ندارد، اينك به برخي از آنهااشاره مي‌كنيم:

الف) تضعيف راوي به جهت تشيع

يكي از نقاط ضعف او تضعيف راوي به جهت تشيع است، گرچه او صدوق و عادل باشد، و اين كار با ادعاي او كه ثقه‌بودن راوي معيار در عمل به روايت است، واقعيت ندارد.

او در تضعيف حديثي كه در مدح اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) استمي‌گويد:

... فآفة الاسنادين عمرو بن ثابت و ابن ابي رافع؛ لأنّ مدارهما عليهما مع شدّة ضعفهما و تشيّعهما.

... پس آفت اين دو سند عمرو بن ثابت و ابن ابي رافع است؛ زيرا مدار آن دو حديث بر اين دو نفر است در حالي كه شديداً ضعيف بوده و تشيع شديد دارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الحاوي من فتاوي الألباني، ج 2، ص 201.

ب) جرح راوي به جهت كوفي بودن

الباني در برخي موارد روايتي را به جهت اينكه راوي او كوفي و از شيعيان حضرت علي ( عليه السلام ) بوده تضعيف كرده است.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدح حضرت علي ( عليه السلام ) فرمود:

اُوِصِي مَنْ آمَنَ بِي‌ وَصَدَّقَنِي بِوَلايَةِ عَلِيٍّ، فَمَنْ تَوَلاّهُ تَوَلاّنِي وَمَنْ تَوَلاّنِي فَقَدْ تَوَلَّي اللهَ.(1)

به هر كس كه به من ايمان آورده و مرا تصديق نموده به ولايت علي سفارش مي‌كنم؛ زيرا هر كس كه ولايت علي را بپذيرد ولايت مرا پذيرفته و هر كس ولايت مرا بپذيرد به طور حتم ولايت خدا را پذيرفته است.

الباني در تضعيف سند اين حديث مي‌گويد:

و مدار الإسناد الآخر علي محمّد بن عبيدالله بن أبي رافع، و هو ضعيف جداً، و هو من شيعة الكوفة...(2)

مدار سند ديگر بر محمّد بن عبيدالله بن ابي رافع است كه جداً ضعيف مي‌باشد و او از شيعيان كوفه است...

و ما در جاي خود به اثبات رسانده‌ايم كه مجرد كوفي بودن يا

شيعي بودن سبب جرح او نمي‌شود؛ در صورتي كه راوي، ثقه و صدوق است.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الحاوي من فتاوي الألباني، ج 2، ص 201.

2. همان.

3. ر.ك: امام‌شناسي، ج 2، از مؤلف.

ج) تضعيف حديث به جهت موافقت با شيعه

در برخي از موارد، حديثي را به جهت آنكه متنش با عقايد و مسلك شيعه موافقت دارد تضعيف نموده است؛

حسن بن علي سقاف شافعي اردني مي‌نويسد:

و ممّا يدلّ علي نصبه من جانب آخر انّه ضعّف احاديث صحيحة في فضائل سيّدنا علي، بل حكم علي بعضها بالبطلان.(1)

و از جمله مسائلي كه دلالت بر نصب و عداوت او نسبت به اهل بيت از جانب ديگر دارد اينكه او احاديثي صحيح السند را در باب فضائل سيّد ما علي تضعيف كرده بلكه نسبت به برخي از آنهاحكم به بطلان نموده است.

آن‌گاه سقاف براي اثبات مدّعاي خود، نمونه‌هايي از تناقضات الباني در باب فضايل اهل بيت ( عليهم السلام ) آورده و به آنها استشهاد مي‌كند؛ از باب نمونه:

الباني در كتاب ‹سلسلة الاحاديث الضعيفة› حديثي از بريده نقل مي‌كند كه گفت: ‹كانَ أَحَبُّ النِّساءِ إلي رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فاطِمَةُ، وَمِنَ الرِّجالَِ عَلِيٌّ›؛ ‹محبوب‌ترين زنان نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فاطمه، و از مردان علي بود›.

آن‌گاه حكم به بطلان آن نموده و مي‌گويد:

ترمذي و حاكم آن را از طريق جعفر بن زياد احمر، از عبدالله بن عطا، از عبدالله بن بريده، از پدرش چنين نقل كرده، و ترمذي آن را حديث حسن غريب و حاكم و ذهبي آن را صحيح الاسناد معرفي كرده‌اند.

آن‌گاه درصدد تضعيف حديث برآمده، عبدالله بن عطا و راوي از او؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تنقضات الألباني الواضحات، ج 2، ص244.

يعني جعفر بن زياد احمر را تضعيف مي‌كند در عين حال كه از ذهبي اعتراف به ثقه بودن او را نقل كرده و از حافظ ابن حجر عنوان $‌صدوق يتشيع › را آورده است. سپس مي‌گويد:

مثل اين شخص، انسان به حديثش اطمينان ندارد، خصوصاً كه در فضيلت علي ( عليه السلام ) وارد شده است؛ زيرا به طور معلوم شيعه در مورد او غلو كرده و حديث بسياري در مناقب او نقل كرده است كه هرگز ثابت نشده است. و من بر اين حديث حكم به بطلان از حيث معنا نمودم؛ زيرا مخالف آن چيزي است كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مورد محبوب‌ترين زنان و مردان ذكر كرده است.

آن‌گاه حسن بن علي سقاف درصدد تصحيح اين حديث و اثبات تناقض گويي الباني برآمده و مي‌گويد:

اما گفتار و تضعيف او درباره عبدالله بن عطاء... جوابش آن است كه عبدالله بن عطاء از رجال مسلم در ‹صحيح› و چهار كتاب ديگر از كتب اربعه به حساب مي‌آيد و يحيي بن معين و ترمذي در ‹سنن› و ابن حبّان در ‹الثقات› او را توثيق كرده و ذهبي در ‹الكاشف› او را ‹صدوق› معرفي كرده است.

آن‌گاه مي‌گويد:

و از عجايب تناقضات الباني اين است كه در موردي ديگر حديثي را كه در سند آن عبدالله بن عطاء از عبدالله بن بريده از پدرش قرار داشته، تصحيح كرده است.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح سنن ابن ماجه، ناصرالدين الباني، ج 2، ص 48.

و اما در مورد جرح او درباره جعفر بن زياد احمر، سقّاف اين‌گونه پاسخ مي‌دهد: ‹اين حرفي باطل و كلامي متهافت و متناقض است؛ زيرا:

( اوّلاً: الباني در كتاب ‹إرواء غليله› او را توثيق نموده است.(1)

( ثانياً: تعداد بسياري از رجاليين و محدثين اهل سنّت او را توثيق كرده‌اند، كه از آن‌جمله، احمد او را صالح الحديث و ابن معين و يعقوب بن سفيان فسوي و عجلي او را توثيق و ابوزرعه و ابوداوود او را صدوق، وازدي حديثش را مستقيم و عثمان بن ابي‌شيبه او را صدوق ثقه معرفي كرده است.(2)

و نيز از تناقضات آشكار الباني اينكه در مورد حديث فوق مي‌گويد: ‹مثل اين شخص؛ يعني جعفر بن زياد الاحمر قلب انسان به حديث او اطمينان ندارد؛ زيرا او از شيعيان به حساب مي‌آيد گرچه صدوق است›.

اين در حالي است كه در جايي ديگر تصريح دارد كه تشيع شخص صدوق هيچ‌گونه ضرري به روايت او نمي‌رساند.

او در ذيل حديث (2223) از كتاب ‹سلسلة الاحاديث الصحيحة› در ترجمه اجلح بن عبدالله كندي مي‌گويد:

درباره او اختلاف شده است. ولي ابن حجر در ‹التقريب› او را ‹صدوق شيعي › معرفي كرده است. و اگر كسي اشكال كند كه راوي اين شاهد، شيعي است و همچنين در سند مشهود له شيعي ديگر؛ يعني جعفر بن سليمان وجود دارد، آيا اين طعن در حديث و عيب در آن به حساب نمي‌آيد؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ارواء غليله، ج 7، ص 270.

2. ر.ك: تهذيب التهذيب؛ تهذيب الكمال.

در جواب مي‌گوييم: هرگز! زيرا اعتبار در روايت حديث تنها به صدق و حفظ است، و اما مذهب، آن بين او است و بين پروردگارش و خداوند حسابرس از او است. و به همين جهت است كه مشاهده مي‌كنيم صاحب ‹صحيحين› و غير از اين دو از افراد ثقه كه با آنها مخالف در مذهبند همچون خوارج و شيعه و ديگران روايت نقل كرده‌اند. و نمونه‌اش همين حديثي است كه مورد بحث ما است...(1)

آن‌گاه سقّاف مي‌گويد:

و اما قول الباني كه مي‌گويد: من بر اين حديث حكم به بطلان از حيث معنا مي‌كنم؛ زيرا مخالف آن چيزي است كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درباره محبوب‌ترين زنان و مردان نزد او رسيده است! اين ادّعا دلالت بر بي‌اطّلاعي او در علم اصول و عدم معرفت او به جمع بين احاديث صحيحه دارد...(2)

و اين در حالي است كه ترمذي به سند خود از جميع بن عمير تيمي نقل كرده كه من با عمه و بنابر نقلي با مادرم وارد بر عايشه شديم. مادرم يا عمه ام از او سؤال كرد:

أَيُّ النّاس أَحَبُّ إِلي رَسُولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؟ قالَتْ: فاطِمَةُ. فَقِيلَ: مِنَ الرِّجالِ؟ قالَتْ: زَوْجُها.(3)

كدامين مردم نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محبوب‌تر است؟ عايشه گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 5، ص 262.

2 . تناقضات الألباني الواضحات، حسن بن علي سقّاف، ج 2، صص 248 و 249.

3 . سنن ترمذي، ج 2، ص 320؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 154.

ترمذي بعد از نقل اين حديث آن را حسن دانسته و حاكم نيشابوري آن را ‹صحيح الاسناد› معرفي كرده است.

اين، نمونه‌اي از تناقضات الباني در تضعيف احاديث بود.

د) اتهام به رفض

او در وجه تضعيف حديثي كه در مدح اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وارد شده مي‌گويد: ‹در سند آن عمرو بن ثابت است كه رافضي خبيث مي‌باشد›.(1)

ه‍ ) تناقض در جرح و تعديل احاديث

حسن بن علي سقاف شافعي در ردّ او كتابي به نام ‹تناقضات الألباني الواضحات› نوشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سلسلة الأحاديث الضعيفة، ج 10، ص 498.

ديدگاه‌هاي سياسي الباني

1. او خطاب به اهالي فلسطين كرده و مي‌گويد: ‹بر اهالي فلسطين است كه شهرهاي خود را رها كرده و به اشغال گر صهيونيست واگذارند.(1)

2. انتفاضه مردم فلسطين بر ضدّ اشغال‌گران صهيونيست كاري حرام و غير جايز است.(2)

3. ايستادن در برابر پرچم كشور و سلام دادن به آن كاري حرام و غير جايز است و به اسلام و شريعت و آداب اخلال وارد مي‌كند.(3)

الباني و حكم به خروج فلسطينيان از موطن خود

شخصي كه از فلسطين به نزد محدث وهابي محمد ناصر الدين الباني آمده بود از او سؤال‌هايي نمود كه از جمله آنها اظهار شكايت و ناراحتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتاوي الشيخ الالباني، ص 18.

2. سلسله نوارهاي هدايت و نور از الباني.

3. الفتاوي الكويتية، الباني، صص 59 ـ 60.

از وضعيت مردم ساكن در فلسطين بود و از او سؤال كرد كه وظيفه آنان چيست؟ او در پاسخ سؤال‌كننده گفت:

انّ مكة خير من الفلسطين، و انّ النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لمّا لم يستطع اقامة الدين فيها هاجر منها، فعلي كل مسلم لايستطيع ان يقيم دينه في أي بقعة ان يتركها و ينتقل إلي بلدة يستطيع فيها ذلك.(1)

همانا مكه از فلسطين بهتر است و چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نتوانست دين را در مكه پياده كند از آن ديار هجرت نمود و لذا بر هر مسلماني كه نمي‌تواند دينش را در هر سرزميني اقامه كند لازم است آنجا را ترك كرده و به سرزمين ديگري وارد شود كه مي‌تواند در آنجا دينش را اقامه نمايد.

دفاع وهابيان از فتواي الباني

وهابيان نه تنها فتواي الباني را نقد نكرده‌اند، بلكه در ردّ علماي اهل سنت كه بر او ايراد گرفته‌ و انتقاد نموده‌اند، توجيهي كرده‌اند كه هر انسان عاقل و سياست‌مداري پي به بطلان آن مي‌برد.

محمد كامل قصاب و محمد عزالدين قسّام مشتركاً در كتاب ‹السلفيون و قضية فلسطين في واقعنا المعاصر› بعد از نقل كلام الباني مي‌گويند:

نرتب فتوي الشيخ بأجزائها المتفرقة المؤتلفة في نقاط واحدة محددة:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. السلفيون و قضية الفلسطين في واقعنا المعاصر، محمد كامل قصاب، محمد عزالدين قسام، ص14 (به نقل از او).

ـ الهجرة و الجهاد ماضيان إلي يوم القيامة

ـ ليست الفتيا موجهة إلي بلد بعينه، أو شعب بذاته.

ـ و قد هاجر اشرف انسان و اعظمه محمد عليه الصلاة و السلام من اشرف بقعة و اعظمها، مكة المكرمة و كل انسان ـ منذ خلق الناس و إلي ساعة ـ دون محمد عليه الصلاة و السلام منزلة، و كل بقاع الأرض دونها شرفاً و قدسية.

ـ و تجب الهجرة حين لايجد المسلم مستقرّاً لدينه في أرض هو فيها امتحن في دينه، فلم يعد في وسعه اظهار ما كلّفه الله به من أحكام شرعية، خشية ان يُفْتن في نفسه من بلاء يقع عليه أو مسِّ اذي يصيبه في بدنه فينقلب علي عقبيه. و هذه النقطة هي مناط الحكم في فتوي الشيخ و المرتكز الاساس فيها ـ لو كانوا يعقلون ـ و بها يرتبط الحكم وجوداً و نفياً.(1)

ما فتواي شيخ با اجزاي متفرقه و مجتمع آن را در چند نقطه محدود مترتب مي‌سازيم؛

1. هجرت و جهاد تا روز قيامت ثابت است.

2. فتوا مخصوص كشور و يا جمعيت خاصي نيست.

3. شريف‌ترين و بزرگ‌ترين انسان يعني محمد عليه الصلاة و السلام از بزرگ‌ترين و شريف‌ترين مكاني كه مكه است هجرت نمود. و هر انساني ـ از آن زمان كه خلق شده تاكنون ـ مرتبه‌اش پايين‌تر از محمد عليه الصلاة و السلام است و هر سرزميني شرفش از شرف مكه پايين‌تر مي‌باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. السلفيون و قضية فلسطين، صص 18 ـ 19.


| شناسه مطلب: 73722