بخش 3
11. صورت برای خداوند 12. تصور اعضا و جوارح برای خداوند 13. کفشهای طلایی خداوند 14. دو انگشت برای خداوند 15. درگوشی صحبت کردن خدا 16. کمر خدا 17. تعجب و خنده خداوند فصل دوم: ابن تیمیه، وهابیت و نبوّت 1. نفی تقدس از پیامبران 2. نسبت دروغ به حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) 3. توهین به حضرت سلیمان ( علیه السلام ) 4. نسبت طغیان به حضرت موسی ( علیه السلام )
چهره اصلي و مبدل خدا در چيست؟
10. تمسك به ظاهر روايات در مسئله توحيد
وهابيت با متكلمان مسلمان و همچنين عموم مسلمانان سر ستيز در پيش گرفتهاند. آنان حتي با آموزههاي مسلّم و مورد قبول همه مذاهب اسلامي نيز به مخالفت برخاستهاند.
آنان در آموزه توحيد كه اساس همه باورهاي مكتب نجاتبخش اسلام است، به ظواهر برخي روايات تمسك نموده، براي خداوند تبارك و تعالي صورت، دست، پا، كتف، كمر و انگشتان و.. ساختهاند. ابنتيميه در كتاب الفتاوي به صراحت مينويسد:
آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است حق است، حال اگر از اين امر لازم آيد كه خداوند، متصف به جسم بودن شود، اشكالي ندارد، زيرا لازمه حق نيز حق است.1
ابوزهره در كتاب ‹تاريخ المذاهب الاسلاميه› مينويسد:
وهابيت تمام اوصاف خداي سبحان يا امور مربوط به وي را كه در قرآن كريم يا سنت آمده است، مانند محبت، غضب، دشمني، خشنودي، فرود آمدن نزد مردم در تكههايي از ابر را براي خود اثبات ميكنند و استقرار او بر عرش و داشتن دست و صورت را ثابت ميدانند، بدون اينكه اين آيات را به تأويل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفتاوي، ج5، ص192.
برند يا بر خلاف ظاهر آن تفسير كنند.1
ابنالوردي نيز ميگويد: ‹ابن تيميه به خاطر قول به تجسيم زنداني شد›.2 همچنين ابنحجر مكي هيثمي شافعي گفته است: ‹ابن تيميه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت نموده، در حق او، ادعاي جهت و جسمانيت كرده است›.3
11. صورت براي خداوند
وهابيت معتقد است كه خداوند عظيمالشأن صورتي شبيه انسان دارد. بيگمان، هر مسلماني كه كمترين آشنايي با معارف و آموزههاي بلند اسلامي داشته باشد ميداند، توحيدي كه دين مقدس اسلام به عنوان آخرين و كاملترين دين مطرح نموده با تشبيه و تجسيم در تضاد است، ولي وهابيت در حاليكه همه طوايف اسلامي را به شرك متهم ميكند، با استفاده از ظواهر برخي روايات مبهم، براي خداوند صورتي چون صورت انسان ساختهاند؟
ابنتيميه4 و ابنقيم5 ميگويند كه صورت انسان، شبيه به صورت خداوند است و در اين رابطه، روايتي را چنين نقل نمودهاند:
وقتي يكي از شما با برادرش نزاع و مخاصمه ميكند، از سيلي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ المذاهب الاسلاميه، محمود ابوزهره، ج1، ص235.
2. تتمة المختصر، ج2، ص363.
3. معالم الفتن، سعيد ايوب، ج2، ص414.
4. الجواب الصحيح، ابنتيميه، ج3، ص444.
5. حادي الارواح الي بلاد الاقراح، ج1، ص103.
لطمه زدن به صورت طرف نزاع خودداري نمايد، زيرا خداوند ‹آدم› را مانند صورت خودش آفريده است؟!
مفهوم اين سخن اين است كه خداوند صورتي دارد و صورت انسان را نيز چون صورت خود آفريده است؟!
وهابيان صرف وجود روايت در منابع را دليل بر صحت آن ميدانند، در حالي كه روايات زيادي در كتب روايي وجود دارد كه جزء اسرائيليات بوده، با هدف و انگيزه خاصي وارد منابع روايي شدهاند. بزرگان اهلسنت نيز به اين نكته توجه داشته و در كتب و آثارشان از وجود چنين پديدهاي خبر دادهاند1 حتي خود ابنتيميه نيز به وجود اسرائيليات در ميان مجموعههاي حديثي اشاره كرده است.2
به هرحال بنابر قاعدة مسلم، ميان اهل علم بايد هر روايتي را، خصوصاً در مسئله اساسي و مهمي چون توحيد، نخست از نگاه سند مورد توجه و دقت قرار داد و درستي سند را احراز و مشخص نمود. بعد از آن نيز بايد ديد كه روايت با مباني مسلم و ضروريات دين و نص قرآن كريم در تضاد نباشد. اكنون سؤال اين است كه چرا وهابيها از اين نكتة اساسي غافلاند؟
بديهي است كه روايت مورد استناد وهابيت با مباني و اصول اسلام منافات دارد. اما از نگاه سند بنا به گفتة علامه شرفالدين و ديگران، اين حديث از اسرائيليات بوده و از متن تورات گرفته شده است. در قسمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. البداية والنهاية، اسماعيل بن كثير، ج2، ص13.
2. مجموع الفتاوي، ج11، ص452.
27 از اصحاح اول از سفر پيدايش وارد شده است كه ‹خداوند انسان را به صورت ‹الله› خلق نمود›.1
12. تصور اعضا و جوارح براي خداوند
انديشه تجسيم چنان در تار و پود رهبر فكري وهابيت ريشه
دوانده كه مقام و منزلت خداوند را در حد يك انسان معمولي تنزل
داده بهگونهاي كه خداوند متعال را محتاج اعضا و جوارح پنداشته
است.
ابنتيميه در كتاب منهاج السنه2 و ديگر آثارش به صراحت تمام ميگويد خداوند داراي دو دست است كه هركدام از اين دو دست كار مخصوص به خودشان را انجام ميدهند و در كار همديگر دخالت نميكنند او در اين رابطه، حديثي نقل ميكند و آن را صحيح ميداند و در كتاب ‹دقايق التفسير› ميگويد: ‹خداوند در روز قيامت دست خود را داخل آتش جهنم ميكند و هركه را بخواهد بيرون ميآورد ‹... وَاَنَّهُ يُدخِلُ فِي النارِ يَدَهُ حَتّي يُخرِجَ مَن اَرادَهُ›.3
ابن قيم در ‹صواعق المرسله› ميگويد: ‹خداوند، آسمان را با يك دستش گرفته و زمين را با دست ديگرش گرفته است›.4 او در جاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يهود في ثوب الاسلام، شرفالدين، صص55 و 77.
2. منهاج السنه، ج1، ص139؛ درء التعارض، ج7، ص12؛ الحسنة والسئية، ص102؛ مجموع الفتاوي، ج8، ص95؛ دقايق التفسير، ج2، ص171.
3. منهاج السنه، ج1، ص139؛ درء التعارض، ج7، ص12؛ الحسنة والسئية، ص102؛ مجموع الفتاوي، ج8، ص95؛ دقايق التفسير، ج2، ص171.
4. صواعق المرسله، ج1، ص270.
ديگري نيز ميگويد كه خداوند، سه چيز را مخصوصاً با دست خودش خلق كرده است: يكي آدم و ديگري جنت فردوس، ولي از سومي نامي نبرده است.1
آيا اعتقاد به وجود دست و پا براي خداوند، ملازم با جسميت و شباهت خداوند به خلق نيست؟ اين عقيده چگونه با توحيد سازگار است؟ آيا وهابيت ميتواند به اشكالاتي كه بر اين پندار مترتب است پاسخ دهد؟ اگر خداوند ـ العياذ بالله ـ داراي دستهايي با ويژگيهاي مذكور است، حتماً بايد نيازمند به آنها باشد، حال ميگوييم كه آنان اين نيازمندي و احتياج خداوند را چگونه توجيه خواهند نمود؟ در حاليكه او غني بالذات است و به هيچ چيزي نيازمند و محتاج نميباشد، زيرا خود خداوند فرموده است: (إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) (حج: 64).
غزالي يكي از دانشمندان اهل سنت در نقد اينگونه پندارها
ميگويد:
دست و يا عضوي با ويژگيهايي كه در انسان وجود دارد، درباره خداوند متعال محال است و خداوند از اين امور مبراست. اگر كسي به ذهنش خطور كند كه خداوند، جسمي مركب از اعضاست، بتپرست است؛ زيرا هر جسمي آفريده خداست و پرستش آفريدگان كفر است و اگر بتپرستي كفر به شمار ميرود، بدين سبب است كه بت، مخلوق است.2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صواعق المرسله، ج1، ص271.
2. تاريخ المذاهب الاسلاميه، ص327.
13. كفشهاي طلايي خداوند
توجه به ظواهر و عدم تعقل در متون روايي باعث شده است كه وهابيها معتقد گردند خداوند ـ العياذ بالله ـ داراي كتف، كمر، انگشتان و پا و كفشهايي از جنس طلاست.
ابن تيميه، در كتاب منهاج السنه1 و كتب ديگر و ابنقيم، شاگردش در ‹حادي الارواح›2 ميگويند خداوند داراي پاست، به اين بيان كه در روز قيامت، جهنم پر نميشود و مرتب از خداوند ميخواهد كه چيزي در آن بريزد. خداوند نيز هرچه از انسانها داخل جهنم ميافكند بازهم پر نميشود و فرياد ‹هل من مزيد› جهنم بلند است تا اينكه خداوند پايش را داخل جهنم ميگذارد و آنگاه جهنم پر ميشود و ميگويد: ‹قط قط› بس است بس است!
در كتاب دقايق التفسير و كتب ديگر آمده كه خداوند داراي ساق است و در اين رابطه، روايتي بدينگونه نقل ميكند: ‹در روز قيامت ساق خود را نشان ميدهد و تمام مردان و زنان با ايمان در مقابل خدا به سجده ميافتند›.3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منهاج السنه، ج5، ص100؛ بيان تلبيس الجهميه، ج2، ص167؛ اجتماع الجيوش الاسلامي، ج1، ص100؛ مجموع الفتاوي، ج3، ص139؛ الفتاوي الكبري، ج5، ص96.
2. حادي الارواح، ج1، ص278؛ روضة المحبين، ابن قيم، ج1، ص427؛ شرح قصيده ابنقيم، ج1، ص131.
3. دقايق التفسير، ج2، ص171؛ الفتاوي الكبري، ج5، ص302؛ مجموع الفتاوي، ج7، ص275؛ اجتماع الجيوش الاسلامي، ج1، ص34؛ الصواعق المرسله، ج1، ص252؛ حادي الارواح، ج1، ص212.
ابن تيميه در مقابل كسانيكه گفتهاند، ائمه حديث از اين روايت، اعراض كردهاند به شدت مخالفت نموده و گفته است: ‹اينكه ائمه از اينگونه روايات اعراض نمودهاند بهتاني عظيم است›1.
تقي الدين حصني دمشقي عالم بزرگ اهلسنت (م 829ه .ق) در كتاب ‹دفع الشبهه عن الرسول و الرساله › از ابنتيميه نقل ميكند كه وي معتقد بوده است خداوند درحالي كه كفشهايي از طلا در پايش است به آسمان دنيا فرود ميآيد: ‹وفي رجليه نعلان من الذهب›2؛ ‹در پاي خداوند، دو پايپوش از طلاست›.
آيا در مواجه با اين پندارها، جز سخن مولانا جلالالدين بلخي چه ميتوان گفت:
گند كفر تو جهان را گنده كرد
كفر تو، ديباي دين را ژنده كرد
چارق و پاتابه، لايق مر توراست
آفتابي را چنينها كي رواست
گر نبندي زين سخن تو حلق را
آتشي آيد بسوزد خلق را
آتشي گرنامدست، اين دود چيست
جان سياه گشته، روان مردود چيست
دوستي بيخرد، خود دشمني است
حق تعالي زين چنين خدمت، غني است
شير، او نوشد كه در نشو و نماست
چارق او پوشد كه او محتاج پاست
با كه ميگويي تو اين باعمّ و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دقايق التفسير، ج2، ص171.
2. دفع الشبهه عن الرسول والرساله، ابوبكر بن محمد الحصني الدمشقي، ص99.
3. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد مولوي، ص249.
14. دو انگشت براي خداوند
آيا براي يك مسلمان كه از اصول و مباني اسلام آگاهي نسبي دارد، قابل قبول است كه مقلبالقلوب بودن خداوند، كه در ادعيه و روايت آمده است، به اين معنا باشد كه خداوند ـ العياذ بالله ـ قلبهاي مؤمنين را با دو انگشت خود گرفته است؟
ابن تيميه در كتاب ‹تلبيس الجهميه› ميگويد:
ما به اينكه خداوند، مقلبالقلوب است و قلبها بين دو انگشتان او قرار دارد ايمان داريم. ‹ان االقلوب بين اصبعين من اصابعه و انه يضع السموات علي اصبع و الارضين علي اصبع›1؛ ‹قلبها بين دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد و آسمانها بر يك انگشت و زمينها بر يك انگشت قرار دارد›.
15. درگوشي صحبت كردن خدا
از ديدگاه وهابيان، خداوند در قيامت با مردم درگوشي صحبت ميكند.
ابن قيم الجوزي، شاگرد ابنتيميه در كتاب ‹طريق الهجرتين› ميگويد:
خداوند در روز قيامت، كنار بنده مؤمن قرار ميگيرد و با او درگوشي حرف ميزند و بنده مؤمن آنچنان به پروردگارش نزديك ميشود كه با خدا پهلو به پهلو قرار ميگيرد و خداوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بيان تلبيس الجهميه، ج2، ص17.
كتف خودش را بر او ميگذارد و مشغول صحبت ميگردند. خداوند از بندهاش ميپرسد: به ياد داري كه فلان گناه را مرتكب شدي؟ او ميگويد: آري، آري و به تمام گناهانش اعتراف ميكند.1
آيا اين ديدگاه افزون بر اينكه مستلزم پذيرش اعضا و جوارح براي خداوند است، خدا را در حد يك انسان قرار نميدهد؟
16. كمر خدا
در مذهب وهابيت، خداوند مانند انسان داراي كمر است. ابنتيميه، خداي سبحان را چون انسان، داراي كمر ميداند و ميگويد: ‹وقتي خداوند، رحم (قرابت) را خلق كرد، رحم بلند شد و كمر خدا را محكم گرفت!›2
البته اين پندارها چنان بديهي الفساد است كه به هيچ نقد و تحليل علمي نياز ندارد، زيرا كسي كه از آموزهها و معارف اسلامي آگاهي اندكي داشته باشد، ميداند كه روح اسلام با چنين مطالبي سازگاري ندارد.
آيا معناي توحيدي كه پيامبر اعظم حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به بشريت معرفي نمود و در راه استقرار آن، از سوي آن حضرت و اهلبيت(هما) و اصحاب كرام تلاشها و از خودگذشتگيهاي فراواني صورت گرفت، اين است كه گفته شود خداوند داراي كتف، كمر، انگشتان و غيره است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طريق الهجرتين، ص373.
2. مجموع الفتاوي، ج14، ص32.
به هرحال، توحيدي كه وهابيت آن را ترويج ميكند، بر پايه تجسيم و تشبيه استوار است و صريحاً با تعاليم قرآن و احاديث نبوي منافات دارد و با مباني بلند اسلام، در تضاد و تهافت است. در قرآن، آيات بسياري وجود دارد كه به طور صريح، مسئله تشبيه را رد ميكند:
الف) (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصير) (شورا: 11)
هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست.
ب) (وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ) (اخلاص: 4)
و هيچ كس مانند او نيست.
(فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (نحل: 74)
پس، براي خدا امثال (و شبيهها) قائل نشويد! خدا ميداند و شما نميدانيد.
روشن است كه مفاد اين آيات كريمه و آيات ديگر نفي هر گونه تشبيه از خدا است.
مولاي موحدان امام علي ( عليه السلام ) دراينباره ميفرمايد:
مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ وَلا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَلا إِيّاهُ عَنَي مَنْ شَبَّهَهُ وَلا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَتَوَهَّمَه...1
كسي كه براي خدا كيفيتي قائل شد، يگانگي او را انكار كرده و آن كس كه همانندي براي او قرار داد به حقيقت خدا نرسيده است. كسي كه خدا را به چيزي تشبيه كرد به مقصد نرسيد؛ آن كسي كه به او اشاره كند يا در وهم آورد خدا را بينياز ندانسته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهجالبلاغه، خطبه186.
است.
17. تعجب و خنده خداوند
وهابيت ميگويد: ‹بر خداوند تعجب، خنده و مانند آن عارض ميشود›. آنها ميگويند:
خداوند از حال دو نفر خندهاش ميگيرد و آن در جايي است كه شخصي، شخص ديگر را بكشد و هردو وارد بهشت شوند؛ يعني خداوند به خاطر اينكه قاتل و مقتول، هر دو وارد بهشت ميشوند ميخندد.1
همچنين در مورد آخرين كسي كه وارد بهشت ميشود، گفتهاند:
در روز قيامت، شخصي از خداوند چيزي ميخواهد و خداوند به او عطا ميكند و از او تعهد ميگيرد كه ديگر چيزي از خداوند نخواهد، لكن او به تعهدش عمل نميكند و دوباره از خداوند چيزي ميخواهد تا اينكه به در بهشت نزديك ميشود؛ همين كه صداي اهل بهشت را ميشنود، عرضه ميدارد: خدايا مرا داخل بهشت بگردان. خداوند ميگويد: اي پسر آدم چيست كه تو را راضي كند. اگر دو برابر دنيا را به تو بدهم راضي ميگردي؟ او ميگويد: خدايا تو كه خداي عالمياني مرا استهزا و مسخره ميكني؟ اينجاست كه خدا ميخندد و ميگويد من تو را استهزا نميكنم !؟2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الجواب الصحيح، ج3، ص444؛ حادي الارواح الي بلاد الافراح، ج1، ص103.
2. حادي الارواح، ج1، ص276؛ توضيح المقاصد وتصحيح القواعد، ج1، صص220 و 238.
آيا اين تعبيرات نسبت به خداوند، مستلزم آن نيست كه خداوند از وقايع و حوادث خارجي منفعل و متاثر گردد؟
قطعاً چنين چيزي در ساحت ربوبي او راه ندارد؛ يعني محال است حالت تازهاي براي او پيدا شود كه پيش از آن نداشته است، چون اين حالت تازه، اگر صفت و كمال است، بايد از اول دارا باشد و اگر نقص است، نبايد بعد از اين دارا شود و نيز اگر از لوازم ذات خود اوست از ازل با او بوده و اگر از غير است، بايد غير او كه ممكنات هستند در او تأثير كنند و اين، محال است.1
ممكن است گفته شود كه اگر ذات خداوند، از چنين حالاتي پيراسته است، چرا خدا در قرآن مجيد با برخي از اين صفات چون خشم و غضب و نسيان توصيف شده است؟
در پاسخ بايد گفت كه مقصود واقعي از اين آيات معناي كنائي آنهاست و علت اينكه اين الفاظ درباره خدا به كار رفته است، اين است كه ذات او، اگر چه از اين حالات و دگرگونيها پيراسته است، اما آثار آنها كه كيفر و پاداش است، از ساحت او دور نيست. به عبارت ديگر، مقصود از خشم خدا بر افراد كافر، جز همان اثر خشم كه مؤاخذه و كيفر باشد، چيز ديگري نيست.
همين سخن را ميتوان دربارة رضاي خدا نيز بيان كرد. مقصود از رضايت، درباره فردي، جز پاداش نيك چيز ديگري نيست و منظور از اينكه خداوند از بندگان خود راضي است، اين است كه چون آنان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كشف المراد، ابن مطهر حلي، ص410.
دستورهاي الهي گوش فرا ميدادهاند، همگي پاداش خواهند داشت.
در حديثي از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) آمده است: ‹غَضَبُ اللهِ عِقابُهُ وَرِضاهُ ثَوَابُهُ›1؛ ‹خشم خدا، كيفرهاي او و خشنودي او پاداش اوست›.
از لوازم ديگر اين امور، تغيير و احتياج است كه از صفات ذاتي ممكنات ميباشد، نه از صفات خداوند كه خالق همه چيز و همه كس است.
از اين گذشته، تعجب هنگامي حاصل ميشود كه نسبت به چيزي، جهل وجود داشته باشد و بعد آشكار گردد، بر اين اساس بايد گفت، بنابر عقيده وهابيت، خداوند در ابتدا نسبت به اين اموري كه موجب تعجب و خنده او ميشود، العياذ بالله، جاهل بوده است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج4، ص63.
|
|
فصل دوم: ابن تيميه، وهابيت و نبوّت
از نگاه قرآن و سنت، پيامبران الهي(هما) با عنايت الهي، از هر گناه معصوم و پاكاند و در گفتار و رفتار خود اشتباه نميكنند؛ همانطور كه درباره پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمده است:
(وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي) (نجم: 3 و 4)
و از روي هوا، سخن نميگويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحي ميشود.
از اين گذشته، انبيا از مخلصيني هستند كه در قرآن، از تسلط شيطان و اغواي او استثنا شدهاند.
قرآن كريم، گروهي از انسانها را مخلَص1 ناميده است كه حتي
.1 بايد توجه داشت كه مخلَص (به فتح لام) غير از مخلِص (به كسر لام) است. واژه اول بر اين دلالت دارد كه خدا، شخص را خالص كرده، ولي معناي دومي اين است كه خود شخص، اعمالش را با اخلاص انجام ميدهد.
|
|
ابليس هم طمعي در گمراهكردن ايشان نداشته و ندارد، زيرا در جايي كه سوگند ياد كرده كه همه فرزندان آدم ( عليه السلام ) را گمراه ميكند، مخلَصين را استثنا كرده است:
(قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) (ص: 82 ـ 83)
گفت: به عزت تو سوگند كه همگان را گمراه كنم، مگر آنها كه از بندگان مخلص تو باشند.
بيشك، طمعنداشتن ابليس در گمراهي ايشان، به خاطر مصونيتي است كه از گمراهي و آلودگي دارند، وگرنه دشمني وي شامل ايشان هم ميشود و در صورتي كه امكان ميداشت، هرگز دست از گمراهكردن ايشان برنميداشت.
بنابراين، عنوان ‹مُخلَص› مساوي با ‹معصوم› خواهد بود، چنانكه قرآن كريم، تعدادي از انبيا را از مخلصين شمرده؛ از جمله در سوره ‹ص› ميفرمايد:
(وَ اذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَار * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخِالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّار وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَينََ الْأَخْيَار) (ص:45 ـ 47)
و به خاطر بياور، بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها(ي نيرومند) و چشمها(ي بينا!) ما آنها را با خلوص ويژهاي خالص كرديم و آن يادآوري سراي آخرت بود! و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكاناند.
در سوره مريم نيز ميفرمايد:
|
|
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيًّا) (مريم:51)
و در اين كتاب (آسماني) از موسي ياد كن، كه او مخلص بود و رسول و پيامبري والا مقام.
با وجود اين دلايل قرآني كه بر پاكي و عصمت انبيا دلالت دارد، فرقة وهابيت، افعال ناشايست و خطاهايي را به پيامبران الهي نسبت دادهاند كه به تعدادي از آنها اشاره ميگردد:
1. نفي تقدس از پيامبران
وهابيها (كه غير از خود، همه فرق اسلامي را كافر، مبتدع و مشرك ميدانند) براي پيامبران الهي هيچگونه تقدس و مقامي فوق انسانهاي عادي قايل نيستند. آنان در جهت سستنمودن پايههاي نبوت و مباني اعتقادي مسلمانان، با كمال جسارت و اهانت، پيامبران بزرگ را در معرض اتهامهاي نارواي خود قرار داده، اوصافي را از آنان نفي ميكنند كه خداوند براي آنها قرار داده و در عوض به جاي آن، صفات و خصايص ناپسندي را كه سزاوار يك انسان عادي هم نيست به آنها نسبت دادهاند.
عقايد وهابيت، مبتني بر انكار عصمت انبياست. آنان معتقدند كه پيامبران الهي نه تنها هيچ مصونيتي در برابر معصيت و نافرماني خدا ندارند، بلكه گناه و معصيت را براي آنان لازم دانسته، آن را ماية كمال و علت دسترسي آنها به مقامات بالاتر معنوي ميشمارند.
ابن تيميه، در دفاع از كساني كه عصمت انبيا را نميپذيرند و صدور گناهان صغيره و كبيره را از آنها جايز ميدانند ميگويد:
|
|
درست است كه اينگونه گناهان از انبيا سر ميزند، اما آنان بر اين گناهان، استقرار نمييابند، بلكه با توبه به مقام بالاتري از مقام قبل از ارتكاب معصيت خود نايل ميگردند.1
آيا با پذيرش اين عقيدة وهابيت در مورد انبيا، تفاوتي بين پيامبران الهي و ساير انسانها باقي ميماند؟
بديهي است كه لازمة عدم مصونيت پيامبران از گناه و نافرماني خدا، اين است كه آنان هيچ تقدسي نخواهند داشت و به همان علتي كه بندگان غيرمعصوم، مرتكب گناه ميشوند، پيامبران نيز تحت تأثير اين عوامل قرار گرفته، مرتكب گناه خواهند گرديد!
وقتي كه براي پيامبران، در برابر گناه و معصيت، هيچ مصونيتي از جانب خداوند وجود نداشته باشد، چه تضميني وجود دارد كه آنان لااقل در انجام برخي از وظايف شرعي و انساني خود كوتاهي نكنند و با وجود اين فرض، انسانها بر طبق چه معياري بايد به آنان اعتماد داشته باشند؟
از سوي ديگر هرگاه كه بر لزوم اعتماد مردم نسبت به پيامبران، دليلي وجود نداشته باشد، چه الزامي بر وجوب پيروي مردم از آنان وجود خواهد داشت؟ آيا با پذيرش اين عقيده، پايههاي نبوت فرو نميريزد و فلسفه وجودي آن از هم نميپاشد؟
از همه اينها كه بگذريم، آيا اين پندار با آموزههاي قرآني كاملاً در تضاد نيست؟ در حاليكه ميدانيم خداوند متعال، به وجود بندگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منهاج السنة النبوية، ج2، ص83.
مخلص و مصون از اغوا و سيطره شيطان تصريح دارد و ميفرمايد:
(قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) (حجر: 39 ـ 40)
گفت: پروردگارا چون مرا گمراه ساختي، من نعمتهاي مادي را در زمين در نظر آنها زينت ميدهم و همگي را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را.
مفسران قرآن كريم، از جمله علامه طباطبايي از مفسران شيعه و خطيب، طبري و آلوسي از مفسران اهلسنت گفتهاند كه مستثنا در اين آيه، بندگاني هستند كه خداوند آنان را براي خودش پاك و خالص گردانيده و هيچ راهي را براي تسلط ابليس بر آنان نگذاشته و آنان را براي عبادت و اطاعت خود بر گزيده است.1
در اينجا عين عبارتي را كه خطيب، مفسر اهلسنت، در اين زمينه ذكر كرده است، نقل ميكنيم:
و في قوله تعالي: (إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) (حجر: 40) استثناء من هذا الوعيد الذي توعد به إبليس أبناء آدم.. فهو يعرف أن للّه سبحانه و تعالي في أبناء آدم أصفياء، أخلصهم لنفسه و اصطفاهم لطاعته و أرادهم لجنته... و هؤلاء لا سبيل لإبليس عليهم.. فقد سبقه قضاء الله فيهم و أنهم من أهل جنته و رضوانه..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: الميزان، سيد محمدحسين طباطبايي، ج12، ص243؛ التفسير القرآني للقرآن، عبدالكريم خطيب، ج7، ص238؛ جامع البيان لتفسير القرآن، محمد بن جرير طبري، ج14، ص23؛ روح المعاني في تفسير القرآن، سيد محمود آلوسي، ج7، ص294.
و المخلص: هو الخالص من كل سوء، المصفّي من كل
شائبة..
أما من يتسلط عليهم إبليس و يتمكن من النّيل منهم، فهم أولئك الذين لم يرد لله أن يطهر قلوبهم ولا أن يهديهم طريقا إلا طريق جهنم.. و في هذا يقول الله تعالي: (وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ) (مائده: 41)
با وجود مخالفت عقيده وهابيها با نص قرآن كريم، طرح اين پرسش بجاست كه اگر پيامبران الهي در اين استثنا جاي نگيرند و از بندگان پاك و معصوم خدا نباشند، پس مصداق اين مستثنا چه كساني ميتوانند باشند؟ بنا بر عقيده وهابيها براي اين گفتة خداوند، هيچ مصداقي نميتواند وجود داشته باشد.
ابن تيميه براي اين سخن كه پيامبران با ارتكاب معصيت و توبه به مقامهاي بالاتر راه مييابند، چه دليل نقلي و عقلي دارد؟
آيا لازمة اين سخن بيپايه، اين نيست كه پيامبران هر چه بيشتر گناه انجام دهند و به دنبالش توبه كنند، به همان اندازه به مقامهاي بالاتري ميرسند؟ گويي از ديدگاه وهابيت، بهتر بود كه خداوند، همگان را براي به دست آوردن مقامهاي بالاتر به سوي گناه دعوت ميكرد، نه به سوي تقوا و دوري از معصيت!
وهابيان بعد از اينكه پنداشتهاند پيامبران از گناه و معصيت مصون نيستند، با كمال جسارت به برخي از پيامبران بزرگ خدا تهمت هاي ناروا نسبت دادهاند! واقعاً هدف آنان از اين عمل ناپسند چيست؟
|
|
2. نسبت دروغ به حضرت ابراهيم ( عليه السلام )
وهابيت، حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) را دروغگو ميداند. ابنتيميه و شاگرد او، ابنقيم و محمدبن عبدالوهاب مؤسس اين فرقه، حضرت ابراهيم خليل، پيامبر اولوالعزم را با نهايت بيشرمي به دروغگويي متهم نموده و ميگويند كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در طول عمرش سه بار دروغ گفته است.1
آيا اين سخن رهبران وهابي، افزون بر اينكه از درون ناپاك آنان حكايت دارد، با عصمت حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) منافات ندارد؟ آيا سخن سخيف آنان در مورد آن حضرت، با تمجيدي كه خداوند از مقام ابراهيم ( عليه السلام ) دارد، چگونه قابل توجيه است؟ خداوند درباره اين پيامبر بزرگ ميفرمايد:
(وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ) (بقره: 124)
(به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهدة اين آزمايشها برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نميرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقاماند).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منهاج السنه، ج2، ص428؛ الفتاوي الكبري، ج3، ص192؛ بدايع الفوائد، ابنقيم جوزي، ج2، صص245 و 246؛ شرح كتاب التوحيد، ج1، ص392.
علامه طباطبايي ميگويد:
مراد از كلمه ‹ظالمين› در آيه مورد بحث كه ابراهيم درخواست كرد امامت را به ذريه من نيز بده و خداي تعالي در پاسخش فرمود: اين عهد من به ظالمين نميرسد، مطلق هر كسي است كه ظلمي از او صادر شود، هر چند آنكس يك ظلم و آن هم ظلمي بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حالا فرق نميكند چه اينكه آن ظلم، شرك باشد و چه معصيت، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتدا باشد و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، به هرحال، هيچيك از اين افراد نميتوانند امام باشند. پس امام، تنها آن كسي است كه در تمامي عمرش حتي كوچكترين ظلمي را مرتكب نشده باشد.1
اگر پندار وهابيان در مورد حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) درست بود، ممكن نبود كه خداوند مقام امامت را به او بدهد، زيرا خداوند اعطاي اين مقام را به كسي كه مرتكب كوچكترين گناه شده باشد نفي نموده و گناهكاران را در هيچ زماني شايسته آن نميداند.
افزون بر اينها، خداوند در قرآن به صراحت، آن حضرت را ‹صديق› خوانده و چنين ميفرمايد:
(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) (مريم: 41)
در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود!
صدّيق به كسي ميگويند كه بسيار راستگو باشد و در صدق، مبالغه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الميزان، ج1، ص415.
كند؛ يعني آنچه را كه انجام ميدهد، ميگويد و آنچه را كه ميگويد، انجام ميدهد و ميان گفتار و كردارش تناقضي نباشد و ابراهيم ( عليه السلام ) نيز چنين شخصيتي داشت. چون در محيطي كه يك پارچه وثني و بتپرست بودند، دم از توحيد زد. آن حضرت با عمو و معاصران خود و نيز پادشاه بابل درافتاد و خدايان دروغين را بشكست. آن حضرت بر آنچه ميگفت، مقاومت و ايستادگي مينمود، تا جايي كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داده بود از همه كنارهگيري كرد و خداوند به پاداش اين استقامت، اسحاق و يعقوب را به او ارزاني داشت. از سوي ديگر، خداوند متعال موهبتهاي ديگري را كه به وي وعده داده بود به ايشان عطا كرد.1
با اين وصفي كه خداوند براي ابراهيم خليل ثابت ميداند، وهابيون چگونه آن حضرت را دروغگو ميپندارند.
3. توهين به حضرت سليمان ( عليه السلام )
ابن تيميه و ابنقيم، با بيشرمي كامل به حضرت سليمان ( عليه السلام ) اينگونه تهمت ميزنند. آنان معتقدند كه حضرت سليمان گفته است:
امشب با صد [يا نود و نه يا هفتاد] زن، همبستر خواهم شد تا هريك از آنان فرزندي جنگجو به دنيا آورد و همه اين فرزندان در راه خدا جهاد كنند. كسي كه در كنار حضرت سليمان بود به او گفت بگو انشاءالله، ولي حضرت سليمان از گفتن اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الميزان، ج14، ص74.
جمله خود داري نمود، در نتيجه از تمام همسرانش فقط يكي آبستن گرديد و آن هم تكه گوشتي كه انسان كامل نبود به دنيا آمد.1
گذشته از اينكه اين كار از حيث زماني در يك شب امكانپذير بوده يا خير، مانند ساير ادعاهاي آنان هيچ مدرك و سندي ندارد، مگر اينكه در ميان ياوهگوييهاي تحريفات اسرائيلي يافت شود. ثانياً با توجه به عصمت انبياء چگونه ممكن است از اين پيامبر بزرگ الهي براي يك امر غيرمعقول عمل منافي با عفت و اخلاق نبوي سر بزند؟!
افزون بر اينها، خداوند در قرآن كريم از حضرت سليمان ( عليه السلام ) به بزرگواري ياد كرده و به او علم و حكمت عطا نموده است. بنابراين با داشتن چنين سرماية الهي، ممكن نيست كه اين دو خطاي بزرگ از او صادر شود.
خداوند دربارة آن حضرت ميفرمايد:
(وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنين) (نمل: 15)
و ما به داوود و سليمان، دانشي عظيم داديم و آنان گفتند: ستايش از آنِ خداوندي است كه ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد.
صدور چنين گفتار و رفتاري با وجود هدايتي كه خداوند به انبياي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج8، ص426؛ ج7، ص456؛ ج35، ص308؛ العقيدة الاصفهانية، ص65؛ شفاء العليل، ابنقيم، ص46.
خود از جمله حضرت سليمان ( عليه السلام ) اختصاص داده براي هيچ كسي قابل پذيرش نيست.
خداوند متعال ميفرمايد:
(وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنا وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسي وَهارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (انعام: 84)
و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را (هدايت كرديم) اينگونه نيكوكاران را پاداش ميدهيم.
اين چگونه علم و هدايت خدايي است كه حضرت سليمان با داشتن آن، دچار لغزش ميشود و نه تنها مرتكب كار بينتيجهاي ميشود بلكه خدا را هم فراموش نموده نسبت به تذكر همراهش مبني بر گفتن ‹انشاءالله› بياعتنايي ميكند.
از سوي ديگر چگونه قابل پذيرش است كه حضرت سليمان ( عليه السلام ) از علم و هدايت الهي برخوردار باشد، اما كس ديگري كه اين هدايت و علم را ندارد، از او بهتر و بيشتر بداند!
4. نسبت طغيان به حضرت موسي ( عليه السلام )
وهابيت، حضرت موسي ( عليه السلام ) را در برابر خداوند، شخصي طغيانگر معرفي ميكنند و مدعياند كه آن حضرت به صورت فرستادة خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، يعني حضرت عزرائيل سيلي زده است.