بخش 4

5. نسبت شرک به مادر پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) دلایل روایی 6. تشکیک در نبوت پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 7. پذیرفتن افسانه غرانیق 8. نسبت سهو در نماز به پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 9. بی‌احترامی به پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فصل سوم: وهابیت و سنت پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )


75


ابن تيميه در كتاب‌هاي متعددي ميگويد:

هنگاميكه حضرت عزرائيل، فرشته مرگ، از طرف خداوند مأمور گشت تا حضرت موسي ( عليه السلام ) را قبض روح كند، ايشان در مقام دفاع از خود سيلي محكمي بر صورت حضرت عزرائيل كوبيد كه در اثر اين سيلي چشم وي كور شد و به سوي خدا برگشت و عرض كرد: خدايا مرا به نزد بندهاي فرستادي كه قصد مردن ندارد.1

آيا برخورد حضرت موسي ( عليه السلام ) در برابر فرشته و مأمور خداوند

از مصاديق خلاف شرع و عقل به شمار نمي‌آيد؟ ديگر اينكه

چنين برخوردي چگونه با مباني توحيدي و آموزه‌هاي نبوت، سازگاري دارد و چرا حضرت موسي ( عليه السلام ) تسليم قضاي الهي نشده و از آن، سر برمي‌تابد؟

از سوي ديگر، اگر او به علت ترس از مرگ اين عمل را انجام داده باشد، آيا در اين صورت، نبوت او زير سؤال نميرود؟ آيا با پذيرش اين داستان، توحيد او در حوزه قضا و قدر خدشه‌دار نميگردد؟ در حالي‌كه مي‌دانيم بنا به تصريح قرآن كريم هر كه اجلش فرا رسد، هيچ تأخيري در آن راه ندارد. خداوند متعال مي‌فرمايد:

(يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلي‏ أَجَلٍ مُسَمًّي إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون) (نوح: 4)

اگر چنين كنيد، خدا گناهانتان را مي‏آمرزد و تا زمان معيني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الرد علي البكري، ج2، ص721؛ اجتماع الجيوش الاسلامية، ج1، ص58؛ مجموع الفتاوي، ج27، ص271.

شما را عمر مي‏دهد زيرا هنگامي كه اجل الهي فرا رسد، تأخيري نخواهد داشت اگر مي‌دانستيد.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مفسران در توضيح اين مطلب گفته‌اند كه اين آيه، تأخير مرگ تا اجلي معين را نتيجه عبادت خدا و تقوا و اطاعت رسول دانسته است. اين كلام بر اين مطلب، دليل است كه دو اجل در كار بوده: يكي اجل مسمي؛ يعني معين، كه از ديگري دورتر و طولاني‏تر است و ديگري اجلي كه معين نشده و كوتاه‌تر از اولي است.بنابراين، خداي تعالي در اين آيه، كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاه‌ترشان را تا اجل مسمي تأخير مي‏اندازد، اما وقتي‏كه اجل الله برسد، ديگر عقب انداخته نمي‏شود. به هر حال، مطلق اجل، حتمي است، حال چه اجل مسمي باشد و چه غير مسمي، زيرا عدم تاخير هر دو قسم اجل را شامل مي‏شود، پس هيچ عاملي نمي‏تواند قضاي خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.پس با توجه به اين آية شريفه، اگر اجل حضرت موسي7 فرا رسيده بود، نبايد مرگ او به تأخير مي‌افتاد و قضاي حتمي خداوند توسط آن حضرت با شكست مواجه مي‌شد. آيا پذيرش شكست قضاي الهي در اين داستان، كفر آشكار نيست؟ و اگر زمان مرگ و اجل حضرت موسي فرا نرسيده بود، پس چرا خداوند متعال فرشتة مرگ را مأمور اين كار مي‌كند؟ آيا خداوند حكيم، او را به سراغ موسي مي‌فرستد تا اين صحنه ناهنجار به وجود آيد و با سيلي موسي7 نابينا گردد؟!از اين گذشته، اين برخورد ناشايستي كه وهابي‌ها به آن حضرت نسبت داده‌اند با تمجيدهاي فوق‌العاده خداوند از موسي7 اصلاً قابل جمع نيست، خداوند مي‌فرمايد: {وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيًّا). (مريم: 51)معناي كلمه مخلص به فتح لام ـ عبارت است از كسي كه خداوند او را براي خود، خالص قرار داده و غير خدا كسي در او نصيبي نداشته باشد، نه در او و نه در عمل او و اين مقام، بلندترين مقام‌هاي عبوديت است، در جاي ديگر، خطاب به حضرت موسي7 مي‌فرمايد: {وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي)؛ "و من تو را براي خودم ساختم! (و پرورش دادم)". (طه: 41)علامه طباطبايي مي‌گويد: از نظر سياق، مناسب‏تر آن است كه بگوييم "اصطناع" متضمن معناي اخلاص است و به هر حال، معناي آن اين است كه من تو را براي خودم خالص قرار دادم و همه نعمت‌هايي كه در اختيار توست، از من و احسان من است و غير از من، كسي در آن شركت ندارد، پس تو خالص براي مني. در اين صورت است كه مضمون آيه مورد بحث با آيه {وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً) روشن مي‏شود. (ترجمه الميزان، ج14، ص212).

5. نسبت شرك به مادر پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

پيامبر اعظم، حضرت محمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رحمة للعالمين، خاتم‌النبيين، صاحب اخلاق عظيم و آينه تمام‌نماي فضائل و خوبي‌ها و اسوة حسنه‌اي است كه قرآن كريم مسلمانان را به پيروي از آن بزرگوار دعوت مي‌نمايد: (لَقَدقَدْ كاَنَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (احزاب: 21).

او كه در عرصه‌هاي مختلف و گوناگون، چگونه زيستن را با رفتار و گفتار خود به بشريت آموخت، از ديدگاه وهابي‌ها به گونه‌اي توصيف شده كه نه تنها با هيچ يك از اوصاف ياد شده مطابقت ندارد، بلكه مقام آن حضرت را پايين‌تر از افراد معمولي قرار داده‌اند، كه دل هر انسان مؤمني را به درد مي‌آورد.

وهابيت اصرار دارد كه مادر گرامي پيامبر عظيم‌الشأن اسلام، العياذ بالله، مشرك بوده است؟ ابن‌تيميه پيشواي وهابي‌ها كه غير از خود، همه مسلمانان را كافر و مشرك مي‌داند در كتاب ‹مجموع الفتاوي› به تكفير مادر پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حكم نموده و گفته است:

زيارت قبر كفار جايز است، اما طلب مغفرت براي آنان جايز نيست، زيرا خداوند به پيامبر اجازه داد كه قبر مادرش را زيارت كند، ولي اجازه نداد كه براي او طلب مغفرت نمايد.1

طبق دلائلي از آيات و احاديث، پدر و مادر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و همه اجداد آن بزرگوار، موحد و خداشناس بودهاند و هيچ‌يك از آنان به شرك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموع الفتاوي، ج27، ص377. هدف از ارائه اين‌گونه مطالب، اولاً نقد آنهاست تا مورد سوء استفاده دشمنان اسلام قرار نگيرد و ثانياً معرفي چهرة واقعي اين جريان انحرافي است تا مسلمانان به حقيقت آنها پي برده، فريب شعارهاي ظاهري آنان را نخورند.

و بت‌پرستي آلوده نگرديدهاند و نه تنها نطفه پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نور آن وجود مقدس از صلب‌هاي پاك و ارحام پاكيزه، به صلب عبدالله، پدر موحدش و رحم آمنه، مادر باايمانش منتقل گرديده، بلكه انبياي ديگر نيز داراي چنين ويژگي هستند و از چنين طهارت مولد، برخوردار بوده‌اند.

جلال‌الدين سيوطي از بزرگ‌ترين شخصيتهاي علمي اهل‌سنت، در اين‌باره بحث مفصلي دارد كه اينك خلاصه آن را ميآوريم:

او ميگويد، همان‌گونه كه قبل از اسلام، در جزيرة العرب، گروهي از مردم مانند ‹ورقه بن نوفل› و ‹زيدبن عمرو بن نفيل› بر توحيد و يگانه‌پرستي پايدار بودند، خاندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پدر و مادر او هم از

‹حُنَف› و بر دين جدشان حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بودند و بر آيين او عمل مي‌كردند.

سيوطي اضافه مي‌كند كه گروهي از علماي ما درباره اجداد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر همين عقيده هستند كه از جمله آنها امام ‹فخر رازي› است. او در تفسير خود، چند دليل بر اين مطلب آورده است:

الف) (الَّذي يراكَ حينَ تَقُومُ * وتَقَلُّبَكَ في السّاجِدين) (شعرا: 218 و 219)

خدايي كه تو را مي بيند، آن‌گاه كه به عبادت برمي‌خيزي و آن‌گاه كه در ميان سجده‌كنندگان منتقل مي‌گردي.

فخر رازي مي‌گويد:

به عقيده مفسران منظور از ‹تقلب و جابه‌جا شدن در ساجدين› انتقال نطفه پيامبر از صُلب سجده‌كننده و موحد و خداشناس به صلبِ سجده‌كننده و موحدِ ديگر است و اين آيه دلالت دارد



79


كه همه پدران پيامبر، موحد و خداشناس و از كساني بوده‌اند كه به پيشگاه خداوند يكتا سجده و ستايش مي‌كردند. ‹لَمْ أزَلْ أنْقُلُ مِن أصلابِ الطّاهِرينَ إلي أرحامِ المُطَهَّرات›؛ ‹من هميشه از صلب‌هاي پاك به ارحام پاك منتقل شده‌ام›.1

در قرآن مجيد هم مي‌فرمايد:

ب) (إنَّمَا المُشرِكونَ نَجسَ)؛ ‹مشركان ناپاكند›. (توبه: 28)

بنابراين اگر اجداد و جده‌هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مشرك بودند، پاكي آنها را تأييد نمي‌كرد.

سيوطي پس از نقل دلايلي ديگر از فخر رازي ميگويد: ‹فخر رازي كه به ايمان و قداست اجداد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) معتقد است اين دلايل را بيان كرده است›.

سيوطي آن‌گاه در تأييد نظريه فخررازي به بيان چند دليل عقلي و نقلي ديگر مي‌پردازد و در اثبات اين موضوع، احاديثي از ‹بخاري›، ‹بيهقي› و ‹ابونعيم› و ساير محدثان نقل مي‌كند و سپس دلايلي را كه شهرستاني و ماوردي آورده‌اند، متذكر مي‌شود.2

علماي اهل‌سنت درباره ايمان اجداد و پدر و مادر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تأليفات زيادي دارند كه سيوطي به تنهايي چهار جلد كتاب در موضوع ياد شده به رشته تأليف در آورده است:

1. الدرج الرفيعة في الآباء الشريفة.

2. المقاصد السندسيّة في النسبة المصطفويّة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تفسير كبير، ج13، ص39.

2. بحارالانوار، ج15، صص121 ـ 128.

3. التعظيم والمنّة بأن أبوي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في الجنّة.

4. السبل الجليّة في الآباء العليّة.1

دلايل روايي

1. در حديث شريف نبوي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خطاب به امير مؤمنان، علي ( عليه السلام ) چنين آمده است:

يا علي، إنَّ عَبدَالمُطَّلِبِ كانَ لا يَستقَسِمُ بِالأزلامِِ ولا يَعبُدُ الأصنامَ ولا يَأكُلُ ما ذُبِحَ علي النُّصُبِ، وَيَقولُ أَنَا عَلي دينِ إبراهيمَ ( عليه السلام ) .2

اي علي، عبدالمطلب استقسام به ازلام ـ كه از اعمال دوران جاهلي بود ـ نمي‌كرد و بت‌ها را نمي‌پرستيد و از گوشت حيواني كه با نام بت‌ها ذبح مي‌كردند، نمي‌خورد و مي‌گفت من در آيين ابراهيم هستم.

2. اصبغ بن نباته مي‌گويد كه امير مؤمنان، علي ( عليه السلام ) فرمود:

وَاللهِ ما عَبَدَ أَبي وَلا جَدّي عَبدُالمُطَلَّبِ وَلا هاشِمٌ وَلا عَبدُمَنافٍ صَنَماً قَطُّ. قيلَ فَما كانُوا يَعبُدُونَ؟ قاَل: كانُوا يُصَلُّونَ إلي البَيتِ عَلي دينِِ ابراهيمَ ( عليه السلام ) مُتَمَسِّكينَ بِهِِ.3

به خدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب، و نه هاشم و نه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. عون المعبود، عظيم‌آبادي، ج21، ص324؛ كشف الظنون، ج1، ص423؛ هدية العارفين، اسماعيل پاشا بغدادي، ج1، ص537.

2. بحارالانوار، ج15، ص144؛ من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، باب النوادر.

3. بحارالانوار، ج15، ص144.

عبدمناف، بتي را نپرستيدند. پرسيدند: اي امير مؤمنان آنان در دوران جاهلي چه چيزي را مي‌پرستيدند؟! فرمود: بر آيين ابراهيم به سوي بيت نماز مي‌خواندند و از آيين او جدا

نبودند.

3. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:

لَمْ يَزَلْ يَنْقُلُنِيَ اللهُ مِنْ أَصْلابِ الطَّاهِرِينَ إِلَي أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ حَتَّي أَخْرَجَنِي فِي عَالَمِكُمْ هَذَا لَمْ يُدَنِّسْنِي بِدَنَسِ الْجَاهِلِيَّةِ.1

خداوند همواره مرا از پشت‌هاي پاك به رحم‌هاي پاك منتقل مي‏ساخت تا اينكه به اين دنياي ‏شما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكي‌هاي جاهليت آلوده نشدم.

از اين حديث شريف، كه با عبارات مختلف بيان شده است، پاكي وجود آمنه و طهارت فكري او ثابت مي‏شود.

4. امام صادق ( عليه السلام ) مي‏فرمايد: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت:

يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ يُقرِئُكَ السَّلامَ وَيقولُ اِنّي قَد حَرَّمتُ النّارَ عَلي صُلبٍ اَنزَلَكَ وَبَطنٍ حَمَلَكَ وحَجرٍ كَفَلَكَ...2

اي محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خداوند تعالي بر تو سلام ‏فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتي كه تو را فرود آورد و بطني كه حامل تو بود و دامني كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.

مرحوم مجلسي= مي‏نويسد:

اين خبر، ‏بر ايمان عبدالله و آمنه و ابوطالب دلالت‏ دارد، زيرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج15، ص117.

2. بحارالانوار، ج15، ص117.

خداوند، آتش را بر جميع مشركان و كفار واجب كرده است و اگر اينان‏ مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمي‏شد.1

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از فتح مكه و به هنگام مراجعت، در ‹ابواء›، قبر مادرش ‹آمنه› را زيارت كرد و در كنار آن نشست و عاطفه سرشار و روح لطيفش موجب گرديد كه خاطرات گذشته و زحمات طاقت فرساي مادرش را تداعي كند و گريه شديدي سر دهد، به طوري كه صحابه نيز شديداً متأثر گشته، گريه كردند.

همه صحابه و ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آن روز، آن تكريم و احترام را از سوي آن حضرت، نسبت به مادرش مشاهده نمودند. زيارت قبر مادر و گريه شديد در منظر عموم، چيزي نبود كه در آن شرايط و با وجود چند هزار نفر كه در اين سفر به همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند به فراموشي سپرده شود و حادثه‌اي باشد كه بتوان از اصل، انكارش نمود.

از عبدالله بن مسعود صحابي جليل‌القدر نقل شده است: ‹رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چون بر سر قبر مادرش رسيد، فرمود: اين قبر آمنه است و جبرئيل مرا بر آن راهنمايي نمود؛ ‹دَلَّني جِبرِئيلُ عَلَيهِ›2. بنابراين چگونه ممكن است كه جبرئيل، خاتم پيامبران الهي را به سوي قبر شخصي مشرك هدايت نمايد؟

شيخ صدوق نيز در ‹اعتقادات‏› خود مي‏فرمايد:

اعتقادنا في آباء النبي انهم مسلمون من آدم إلي ابيه و اباطالب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج15، ص117.

2. تاريخ المدينة المنورة، ابن‌شيبه نميري، ج1، ص117.

و كذا آمنه بنت وهب ام رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .1

اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده‏اند.

6. تشكيك در نبوت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

وهابيت در نبوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تشكيك مي‌كند. ابن‌تيميه، در كتاب ‹مجموع الفتاوي› و كتب ديگرش مي‌گويد:

بعد از اينكه در غار حرا بر پيامبر وحي نازل شد وحشت زده به خانه برگشت و به همسرش حضرت خديجه گفت: ‹لَقَد خَشَيتُ عَلي نَفسي›؛ من درباره خودم ترس دارم. خديجه بعد از دلداري، او را نزد شخصي به نام ‹ورقة بن نوفل› كه از فرزندان ‹عبدالعزي› و پسر عموي خديجه بود برد و او كه شخصي نابينا و نصراني بود، بعد از شنيدن جريان از زبان پيامبر خطاب به آن حضرت گفت: ‹اين همان شريعتي است كه خدا به موسي فرستاده بود و آن‌گاه پيامبر را از حوادث و وقايعي كه در آينده بر او اتفاق مي‌افتد مطلع ساخت.2

آيا اين ديدگاه، در حقيقت، تنزل مقام و منزلت نبوت و رسالت نمي‌باشد؟ چـگـونـه ممكن است پيامبري كه مدارج كمال را پيموده و از مدتها پيش، نويد نبوت را در خود احساس كـرده، حقايق بر وي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تصحيح الاعتقاد، ص117.

2. مجموع الفتاوي، ج27، ص37.

آشكار نشده باشد؟ در حالي كه بالاترين و والاترين عقول را در خود يافته است:

إنَّ اللهَ تَعالي نَظَرَ في قُلوبِ العِبادِ فَوَجَدَ قَلبَ مُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خَيرَ قُلوبِ العِبادِ فَاصطَفاهُ لِنَفسِهِ وَابتَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ.1

خداوند تبارك و تعالي به قلوب بندگان خويش نظر نمود، پس قلب محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بهتر و والاتر از همه يافت، پس ايشان را براي خويش برگزيد و به رسالت مبعوث نمود.

انساني كه چنين تكامل يافته است، چگونه در آن موقع حساس، نگران مي‌شود و به خود شك مي‌برد و سپس با كمك همسرش و سخنان مردي كه اندك سوادي دارد ايـن نـگراني از وي رفع مي‌گردد و آن‌گاه اطمينان حاصل مي‌كـند كه پيامبر است؟

قـاضي عياض2 (م 544) مي‌گويد:

همين آرامش و استواري و اعتماد به نفس، كه پـيـامـبـر اكـرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين‌گونه مواقع از خود نشان داد، يكي از دلايل اعجاز نبوت به شمار مـي‌رود. آري، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هرگز شك نمي‌كند و ترديد به خود راه نمي‌دهد كه آن كسي كه بر او فرود آمده، فرشته اسـت و از جـانـب حـق تـعالي پيام آورده، پس به طور قطع، امر بر او آشكار است، زيرا حكمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابي‌الحديد، ج1، ص38.

2. قـاضـي عـياض از بزرگان و دانشمندان اندلس بود. ابن‌خلكان درباره او مي‌گويد: "كان امام وقته في الحديث وعلومه والنحو واللغة وكلام العرب وايامهم وانسابهم وصنف التصانيف المفيدة". (وفيات الاعيان، ج3، ص483).

الهي اقـتضا مي‌كند كه امر بر وي كاملاً روشن شود تا آشكارا آنچه را كه مي‌بيند، لمس كند يا دلايل كافي در اخـتـيـار او قرار مي‌دهد تا كلمات ‹الله› ثابت و استوار جلوه كند. (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ)؛‹كلام پروردگار تو، با صدق و عدل به حد تمام رسيد و هيچ‌كس نمي‌تواند كلمات او را دگرگون سازد›. (انعام: 115)1

مفسران مي‌گويند: براي آنكه پيامبر بتواند ديگران را با وحي، هدايت نمايد، خـود بـايـد از هرگونه خطـا و اشتباه در دريافت وحي مصون باشد. لذا برخي در تفسير سوره مدثر گفته‌اند:

ان الله لا يوحي الي رسوله الا بالبراهين النيرة والايات البينة الدالة علي ان ما يوحي اليه انما هو من الله تعالي فلا يحتاج إلي شي سواها ولا يفزع ولا يفرق.2

به درستي كه خـداونـد به رسولي وحـي نـمي‌كند مگر با دلايل روشن و نشانه‌هاي آشكار، كه خود بر اين دلالت دارد كه آنچه بر او وحي مي‌شود، از جانب حق تعالي است و به چيز ديگري نياز ندارد و هرگز ترسانده نمي‌شود و نمي‌هراسد و به خود نمي‌لرزد.

به طور كلي، آيات قرآني بر اين نكته تصريح دارند كه پيامبران الهي از آغاز وحي، پيام‌ها را به روشني دريـافت نموده، دچار شك و ترديد نمي‌شوند. از اين گذشته مقام حضور در پيشگاه حق تعالي جايگاهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص112.

2. مجمع البيان، ابوالفضل طبرسي، ج10، ص384.

است كه در آن، وهم و شك و ترس راه نـدارد؛ مثلاً موسي ( عليه السلام ) درآغاز بعثت، مورد عنايت خاص پروردگار قرار گرفت و به او خطاب شد:

( فَلَمَّا أَتاها نُودِي يا مُوسي *إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً * وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي) (طه: 11 ـ 13)

اي موسي! اين منم، پرودگار تو، پاي پوش خويش بيرون آور كه در وادي مقدس طوي هستي و من تو را برگزيده‌ام، پس به آنچـه وحي مي‌شود گوش فرا ده؛ منم، مـن، خـدايي كه جز من خـدايي نيست، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار.

سپس به او دستور داده مي‌شود:

(وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ) (نمل: 10)

و عصايت را بيفكن، پس چون آن را هم چون ماري ديد كه مي‌جنبد [ترسيد و] به عقب برگشت و [حتي] پشت سر خود را ننگريست.

از ايـن جـهت بود كه مورد عتاب قرار گرفت: (يا مُوسي لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَي الْمُرْسَلُونَ)؛ ‹اي مـوسـي نترس كه رسولان در نزد من نمي‌ترسند›. (نمل: 10)

بدين ترتيب به محض ايجاد ترس، عنايت الهي شامل حال پيامبر الهي مي‌گردد و او را از هرگونه هراس رها مي‌كند. اين يك قانون كلي است و هركه در آن جايگاه شرف حضور يافت، از چيزي خوف ندارد، زيرا در سايه عنايت الهي قرار گرفته و در فضايي أمن و آرامش بخش استقرار يافته است.



87


ابراهيم خليل‌الرحمان ( عليه السلام ) نيز براي آنكه آرامش و عين اليقين يابد، پرده از پيش روي او كنار رفت تا حقايق عالم ملكوت بر او مكشوف گرديد:

(وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ) (انعام: 75)

و اين‌گونه ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين‌كنندگان باشد.

آيات فوق، نشان مي‌دهند كه پيامبران در محضر الهي داراي بينش روشن و عاري از هرگونه شك و ريـب‌اند، هم چنين ملكوت آسمان‌ها و زمين بر آنان كشف مي‌گردد تا از موقنين شوند. اكنون مي‌پرسيم كه آيا پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از اين قانون مستثني بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت سازي به خود رها شود و به خـويشتن گمان بد برد و در بيم و هراس افتد؟

آيا از ديدگاه وهابيان، پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مقامي كمتر از مقام موسي و ابراهيم خليل(هما) داشت تا عنايتي كه خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟ و حال آنكه امـيرالمؤمنين ( عليه السلام ) درباره پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمايد:

لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ.1

از همان لحظه‌اي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از شير گرفتند، خداوند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج‏البلاغه، خطبه192 (خطبه قاصعه).

بزرگ‌ترين فرشته (جبرئيل) خود را مأمور تربيت ايشان كرد تا شب و روز، او را به راه‌هاي بزگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.

علاوه بر آنچه ذكر شد ‹ورقة بن نوفل› هنگام ظهور دعوت، زنده بود، ولي هرگز به دين مبين اسلام مـشـرف نگرديد، ‹وَماتَ كافِر› و در حديث ابن‌عباس نيز آمده است: ‹فَماتَ وَرَقَةُ عَلي نَصرانيَّتِه›.1 برهان الدين حلبي در كتاب ‹السيرة النبوية› آورده كه ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت، بدرود حيات گفت و از كتاب ‹الامتاع› ابن‌جوزي آورده كه او آخرين كسي است كه در دوران ‹فترت› (سه سال نخست نبوت) وفات يافت، در حالي كه اسلام نياورده بود. و از ابن‌عباس نقل مـي‌كـند كه گفته: ‹انَّهُ ماتَ عَلي نَصرانيَّتِه›.2 ابن‌حجر نيز مي‌گويد: ‹وَلا اَعرَفُ اَحَداً قالَ اِنَّهُ اَسلَمَ›.3 ابن‌حجر از تاريخ ‹ابن بكار› مي‌آورد: روزي ورقه از كنار بلال حبشي عبور مي‌كرد، در حالي كه قريش او را شكنجه مي‌دادند و او پيوسته مي‌گفت: اَحَـد. ابن‌حـجـر در ادامه مي‌گويد: ‹پس او تا زمان ظهور دعوت، حيات داشت، ولي چرا اسلام نياورد؟›4

7. پذيرفتن افسانه غرانيق

ابن تيميه، افسانه غرانيق را مي‌پذيرد، در حالي ‌كه اين داستان دستاويز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره حلبيه، علي بن ابراهيم حلبي، ج1، ص252.

2. سيره حلبيه، ج1، ص252.

3. الاصابة، ج6، ص475.

4. الاصابة في معرفة الصحابة، ج3، ص633.

بيگانگان قرار گرفته و سند نبوت را زير سؤال برده است.

بر اساس همين افسانه، سلمان رشدي مرتد، كتاب كفرآميز ‹آيات شيطاني› را نوشت كه بلافاصله بعد از انتشار آن، مورد اعتراض شديد مسلمانان قرار گرفت و نويسنده و ناشران آگاه از محتواي كتاب، توسط مراجع عالي‌قدر تشيع و رهبر كبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني= به ارتداد و اعدام محكوم گرديدند.1

خلاصة افسانه از اين قرار است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علاقه‌مند بود تا به نحوي، مشركان را جذب كند. او آرزو مي‌كرد كه خداوند آياتي نازل كند تا مناسبات او را با قومش بهبود بخشد. در اين هنگام آيات سوره ‹النجم› نازل شد تا رسيد به اين آيات (أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّي * وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري)؛ ‹آيا لات و عُزّا را ديده‏ايد و مَنات آن بت سومي ديگر را؟› (نجم: 19 و 20)

در اين وقت شيطان دو آيه بر زبان رسول‌الله جاري كرد، ‹تلك غرانيق العلي و ان شفاعتهن لترضي›؛ ‹آنان پرستوهاي اوج گيرنده‌اند و شفاعت آنان مايه خشنودي يا اميد است›.

اين تمجيد از بت‌ها، سبب خشنودي مشركان شد. در همان لحظه، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آية سجده رسيد و مسلمان و كافر همه به سجده افتادند. شب هنگام كه جبرئيل براي عرض آيات، نزد آن حضرت آمد. اين جملات را رد كرد و گفت: تو براي مردم چيزي خواندهاي كه او نازل نكرده است؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ر.ك: صحيفه نور، ج21، ص263.

ابن تيميه اين افسانه را در كتاب‌هايي همچون ‹الفتاوي الكبري›1، ‹منهاج السنه›2 و ‹مجموع الفتاوي›3 ذكر نموده و مورد تأييد قرار داده است! در حالي ‌كه هيچ‌يك از محققان علماي اسلام، ايـن افسانه را نپذيرفته و آن را خرافه‌اي بيش ندانسته‌اند.

قاضي عياض مي‌گويد:

اين حديث در هيچ‌يك از كتب صحاح نقل نشده و هرگز شخص مورد اعتمادي، آن را روايت نكرده است و سند متصلي هم ندارد. صرفاً افراد ظاهرنگر و تاريخ ‌نويسان خوش‌باور؛ يعني آناني كه ميان سليم وسقيم، فرقي نمي‌گذارند و در جمع‌آوري غرايب و عجايب، ولع مي‌ورزند، آن را روايت كرده و دست به دست گردانده‌اند. ‹قاضي بكربن عل› گفته است: ‹سند اين حديث، سست و متن آن، مشوّش و مضطرب و دگرگون است›.4

ابوبكر ابن‌العربي مي‌گويد: ‹هر آنچه طبري در اين مورد روايت كرده باطل است و اصلي ندارد›.5 محمد بن اسحاق، درباره اين حديث، رساله‌اي نگاشته و آن را كاملاً تكذيب نموده است، بلكه آن را سـاخـته و پرداخته زنادقه مي‌داند.6

استاد محمد حسين هيكل گفتار دقيقي درباره اين افسانه دارد و با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الفتاوي الكبري، ج2، ص335.

2. منهاج السنه، ج1، ص471.

3. مجموع الفتاوي، ج10، ص291.

4. رسالة الشفاء، ج2، ص117.

5. فتح الباري، ج8، ص333.

6. تفسير كبير، ج23، ص50.

بياني روشن، تناقض‌گويي و دروغ بودن آن را آشكار مي‌سازد.1

با اندكي دقت، بر هر خواننده‌اي روشن مي‌شود كه جعل‌كننده اين افسانه ناشيانه عمل كـرده اسـت، زيـرا اين سوره با جمله (وَ النَّجْمِ إِذا هَوي * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي * وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوي) (نجم:1ـ 5) آغاز شده است. در اين آيات بر نفي ضلالت و اغوا و نطق از روي هوا و هوس براي پيامبر تأكيد شده است. همچنين تصريح شده كه هرچه آن حضرت مي‌گويد، وحي است: (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يُوحَي).

اگر چنين بود كه ابليس بتواند در اينجا تلبيس كند، لازمه‌اش تكذيب كلام خداست و هرگز شيطان، بر خواست خدا غالب نيايد، زيرا خود فرموده: (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً) (نساء: 76) همچنين در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد:

(كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيزٌ) (مجادله:21)

خدا مقرر داشته كه البته من و پيامبرانم پيروز مي‏شويم، زيرا خدا توانا و پيروزمند است.

به كسي عزيز مي‌گويند كه ديگري نتواند بر او چيره گردد، پس ابليسي كه در موضع ضعف قرار دارد، چگونه مي‌تواند بر خدا كه در موضع قوت است، چيره شود؟

قرآن به صراحت، هرگونه سلطه ابليس را بر مؤمناني كه در پناه خدايند نفي مي‌كند و مي‌فرمايد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حياة محمد، محمد حسين هيكل، صص 124 ـ 129.

(إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَعَلي‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون) (نحل: 99)

شيطان را بر كساني كه ايمان آورده‏اند و بر خدا توكل مي‏كنند تسلطي نيست.

و نيز در جاي ديگري مي‌فرمايد:

(إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفي‏ بِرَبِّكَ وَكيلا) (اسراء: 65)

تو را بر بندگان من هيچ تسلطي نباشد و پروردگار تو براي نگهباني آنها كافي است.

از سوي ديگر، شيطان خود مي‌گويد:

(ما كانَ لي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي) (ابراهيم: 22)

مرا بر شما سلطه‌اي نبود جز آن كه شما را خواندم و خود اجابت كرديد.

پس چگونه ابليس مي‌تواند بر مشاعر پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چيره گردد؟ مخصوصاً كه آن حضرت معصوم است، به ويژه در دريافت و ابلاغ شريعت و اين امر، مورد اجماع امت اسلام است و نيرنگ‌هاي شيطان، هرگز در اين‌باره كارگر نيست.

به هر حال، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اشتباه نمي‌كند؛ به راه خطا نمي‌رود و كسي و چيزي بر عقل و فكر و انديشه وي چيره نمي‌شود، زيرا او مشمول عنايت حق قرار گرفته:

(وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا) (طور: 48)

در پيشگاه فـرمان پروردگارت، شكيبا باش كه در پوشش عنايت ما قرار داري.



93


و هرگز خدا او را به حال خود رها نمي‌كند و نمي‌گذارد تا در چنگال اهريمن اسير گردد.

از آن گذشته، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عرب است و بر روابط و مناسبات كلامي بهتر از هر كسي واقف است، پس نمي‌توان باور كرد كه آن حضرت تهافت ميان آن عبارت شرك‌آميز و دو آيه پس از آن را؛ يعني:

(إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ) (نجم: 23)

در اينجا، فقط نام‌هايي است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‌ايد، و هرگز خداوند دليل و حجتي بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمان‌هاي بي‌اساس و هواي نفس پيروي مي‌كنند.

كه آلهه مشركان را بـه باد انتقاد گرفته و بي اساس شمرده است، درك نكند.

از سوي ديگر، مشركان چگونه اين تناقض را پذيرفتند. زيرا بقيه آيات تا آخر سوره نيز چيزي جز انتقاد و نكوهش و بي‌ارج دانستن عقايد قريش نيست. بدين‌ترتيب هر انسان انديشمندي، واهي‌بودن اين افسانه را به روشني درمي‌يابد.

8. نسبت سهو در نماز به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

وهابيان اصرار دارند كه پيامبر عظيم‌الشأن اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ركعات نماز سهو مي‌نمود.

ابن تيميه در بسياري از كتاب‌هايش گفته است كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گاهي ركعات نمازش را اشتباهاً كم و زياد مي‌كرد و گاهي نيز نماز چهار



94


ركعتي را دو ركعتي مي‌خواند و خود حضرت متوجه اين اشتباهش نمي‌گرديد، بلكه مأمومين به حضرت تذكر مي‌دادند و ايشان بعد از تذكر آنان، نقص يا زيادي را جبران مي‌كرد.

وي در كتاب ‹مجموع الفتاوي› مي‌گويد:

رسول خدا، يكي از نمازهاي چهار ركعتي را دو ركعت به جا آورد و از جاي خود بلند شد و به درخت خشكي كه در مسجد بود تكيه داد، سپس شخصي به او گفت يا رسول الله آيا نماز را قصر خواندي يا دو ركعت آن را فراموش كرده‌‌اي؟ آن‌گاه رسول الله برگشت و دو ركعت ديگر را خواند و نماز را تمام كرد1. در جلد ديگري از اين كتاب آمده كه ايشان نماز چهار ركعتي را پنج ركعت خواند و ديگران به او تذكر دادند!2

به راستي اين‌گونه روايات با كدام ملاك و معيار، قابل پذيرش‌اند؟

آيا ابن‌تيميه با اين سخن، منزلت پيامبر اعظم را حتي از انسان‌هاي معمولي هم پايين‌تر نياورده است؟

روشن است كه فراموش‌نمودن بخشي از ركعات نماز از كساني سر مي‌زند كه به اين عبادت بزرگ الهي كه در روايات از آن به معراج مؤمن تعبير شده است، توجه ندارند و به تمام معني از اينكه در برابر چه كسي قرار دارند و با چه كسي سخن مي‌گويند، غافل‌اند نه از كسي چون پيامبر خاتم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه عصاره آفرينش بود و براي هدايت بشر به سوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموع الفتاوي، ج23، ص40؛ ج2، ص101؛ ج21، ص163؛ ج24، ص21؛ الفتاوي الكبري، ج1، ص126؛ الرد علي البكري، ج2، ص722.

2. مجموع الفتاوي، ج33، ص220.

تقرب به خدا فرستاده شده است!

بنابراين، سهو، آن‌هم در نماز، علاوه بر اينكه با مقام شامخ آن حضرت تناسب ندارد، با وظيفه هدايت‌گري ايشان نيز در تضاد است. به اين بيان كه امكان صدور اشتباه درچنين مواردي، اعتماد را درباره نقش الگويي و تعليمي آنان از بين مي‌برد، زيرا نخستين پايه تربيت، اعتماد به گفته مربي است. اگر كسي در بخشي از تعاليم يك مربي اخلاق، احتمال خطا و اشتباه بدهد، هرگز براي عمل به تعاليم او در خود كششي احساس نمي‌كند. اشتباه در اين قسمت كم كم سبب مي‌شود كه مردم به تعاليم و گفته‌هاي وي به ديده ترديد و شك بنگرند؛ زيرا با خود چنين مي‌انديشند كه وقتي پيامبر در مقام عمل به وظايف شخصي، خطا مي‌كند، از كجا معلوم كه در بيان احكام و وظايف ديني مردم اشتباه نكند!

به همين دليل، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در كارهاي عادي خود نيز، دچار اشتباه نمي‌شود، زيرا گرچه اشتباه در امور روزانه و عادي، با اشتباه در بيان احكام الهي همراه نيست؛ و چه بسا ممكن است كسي از جانب خداوند در بيان احكام و معارف، كاملاً مصونيت داشته باشد، ولي در امور عادي و روزانه كه اشتباه در آنها به جايي ضرر نمي‌زند خطاكار باشد، ولي تفكيك ميان اين دو قسمت براي دانشمندان امكان‌پذير است، اما نوع مردم به زحمت مي‌توانند ميان اين دو موضوع، فرق بگذارند و چه بسا با ديدن خطا و اشتباه جزئي و عادي، به تمام تعاليم وي بدگمان شده و در تمام گفته‌هاي او احتمال اشتباه دهند و سرانجام اعتماد و اطمينان به گفته او كه پايه تربيت است از ميان برود.

در سخنان پيشوايان بزرگ ما، مسئله سهو و اشتباه از معصوم، صريحاً



96


نفي شده است؛ مخصوصاً اگر ‹روح‌القدس› را كه همواره مؤيد و كمك و راهنماي پيامبران است در نظر بگيريم، در اين صورت احتمال سهو و خطا منتفي خواهد بود. امام صادق ( عليه السلام ) به مفضل بن عمر فرمود:

...اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعالي جَعَلَ في النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خَمسةَ الاَرواح ... وَروحَ القُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قَبَضَ النَّبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اِنتَقَلَ روحُ القُدُسِ فَصارَ إلَي الاِمامِ وَروحُ القُدُسِ لايَنامُ وَلا يَغْفُلُ وَلا يَلهُو وَلا يَزْهو...1

خداي تبارك و تعالي در پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پنج روح قرار داد... و روح‌القُدُس كه با كمك آن، بار نبوت را تحمل كند. چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وفات كند، روح‌القدس از او به امام (جانشين) منتقل شود و روح‌القدس خواب و غفلت و ياوه‌گري و تكبر ندارد.

كليني در اصول كافي2 بابي دارد كه در آن، احاديثي از پيشوايان معصوم(هما) را نقل مي‌كند كه همراه پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديگر پيشوايان، فرشته‌اي با عظمت‌تر از جبرئيل و ميكائيل است كه آنان را از لغزش و خطا صيانت ميكند.

9. بي‌احترامي به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

وهابيت به ساحت مقدس آن حضرت با جسارت تمام، بي‌احترامي مي‌كند. ابن‌تيميه، نسبت به پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ساير بزرگان دين،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اصول كافي، ج1، ص272.

2. اصول كافي، ج1، ص273.

تهمت‌هاي فراواني زده است و مقام و منزلت آن حضرت را از افراد معمولي نيز پايين‌تر قرار داده و حتي وقاحت را به جايي رسانده است كه پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را همچون افراد بي‌بند و بار و لا ابالي، كه به قواعد و قوانين اخلاقي اسلام آشنا نمي‌باشند، مي‌داند و مي‌گويد كه ايشان ـ العياذ بالله ـ در كنار مزبله‌ها و پشت ديوارها ايستاده بول مي‌نمود!؟1

او همچنين مي‌گويد:

در خانه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و در حضور آن حضرت، دختران جوان آوازه‌خوان با خواندن اشعار زننده و آميخته با فحاشي، جلسه لهو ولعب برپا كرده بودند كه از طرف ابوبكر به شدت مورد اعتراض قرار مي‌گيرند، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ابوبكر مي‌گويد: مانعي ندارد آنها را به حال خودشان بگذاريد.2

البته اين‌گونه مطالب، به نقد و بررسي نيازي ندارد، زيرا هر مسلماني كه اندك آشنايي به معارف و آموزه‌هاي دين مبين اسلام داشته باشد، ميداند كه صدور چنين افعالي از پيامبر عظيم‌الشأن اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محال است، زيرا خداوند از او در قرآن كريم به (وَ إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ) (قلم: 4) ياد نموده است. خود آن حضرت نيز در حديثي فرمود: ‹اِنَّما بُعِثتُ لأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاقِ›3؛ ‹من براي تكميل فضايل اخلاقي، مبعوث شده‌ام›.

چگونه ممكن است پيامبري كه خود هدايت انسان‌ها را به عهده دارد و آنها را از رفتار ناپسند و به طور عموم از جهل و ناداني به‌سوي تعالي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح العمدة في الفقه، ج1، ص146.

2. مجموع الفتاوي، ج11، ص566.

3. كنز العمال، ج3، ص16، ح5217.

و كمال رهنمون نموده است، خود مرتكب اعمال و رفتاري گردد كه مسلمانان از چنان رفتارهايي بنا به دستور خود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اجتناب مي‌كنند؟

آيا مطرح نمودن اين‌گونه سخنان جز به قصد توهين، جسارت و دشمني با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌تواند هدف ديگري داشته باشد؟ حتي برخي از وهابي‌ها به خود جرأت داده و با بي‌شرمي گفته‌اند كه عصاي من، بهتر از محمد است كه از دنيا رفته است!1

روشن است كه آوازخواني دختران جوان، آنهم آميخته با فحاشي و ناسزاگويي، خلاف تعاليم نجات بخش اسلام است، پس چگونه ممكن است اين عمل در خانه وحي كه محل رفت وآمد جبرئيل امين و فرشتگان مقرب الهي است، آن‌هم در حضور سرور كائنات حضرت ختمي مرتبت ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صورت گيرد و آن حضرت نسبت به اين عمل هيچ‌گونه واكنشي از خود نشان ندهد و حتي به اندازه ابوبكر نسبت به موضوع حساس نباشد؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اصول الاربعة في ترديد الوهابية، محمدحسن جان صاحب هندي، ص4.


| شناسه مطلب: 73738