بخش 5

1. وهابیت و معیار صحت و سقم حدیث 2. تکذیب شأن نزول آیه ولایت 3. ابن‌تیمیه و حدیث غدیر 4. ابن‌تیمیه و حدیث ولایت 5. انکار حدیث متواتر 6. صحیح دانستن احادیث خوارج خلاصه کلام فصل چهارم: صحابه از دیدگاه وهابیت 1. تکفیر برخی از اصحاب 2. نسبت شراب‌خوری به برخی از اصحاب 3. حمایت از قاتلین اصحاب پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )


100


فصل سوم: وهابيت و سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

فصل سوم: وهابيت و سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

سنت، در لغت به هر طريقه و روشي گفته ميشود كه مردم از آن تبعيت مي‌كنند و در اصطلاح، سنت پيامبر به مجموع احكام و دستورهايي مي‌گويند كه در عبادات و غير عبادات از آن حضرت به صورت و طريق ثابت و روش مسلّم در ميان مسلمانان پا برجا مانده است.1 گرچه به اعتبار ملازمه‌اي كه ميان حديث و سنت وجود دارد به خود حديث هم، سنت اطلاق مي‌گردد و سنت بيشتر به اين معني استعمال مي‌شود.

اساس و مبناي تمام احكام و قوانين اسلام و پايه و زيربناي تمام دستورهاي آن را قرآن و سنت تشكيل مي‌دهد.2 ازاين‌رو دانشمندان اسلامي، اعم از شيعي و سني، در اين مطلب هم‌عقيده هستند كه حديث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهايه، ابن‌اثير، ج2، ص409.

2. نزد شيعه، حديث ائمه اهل بيت: و اجماع و عقل نيز از مدارك احكام است.

صحيح به طوري كه صدور آن، ثابت و مسلّم باشد، بر تمام مسلمانان حجت است و مانند قرآن مجيد بر هر فرد مسلماني واجب است كه به مضمون آن عمل كند.

قرآن مجيد هم، اين نكته را يادآوري نموده و طي آيات متعددي مسلمانان را به اهميت حديث و گفتار نبي اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متوجه ساخته است.

در قرآن مجيد آمده‌است كه: ‹آنچه را كه پيغمبر براي شما آورده است بگيريد و از آنچه كه شما را نهي مي‌كند خودداري كنيد›.1

قرآن مجيد، اطاعت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را قرين و همدوش اطاعت خدا، بر مسلمانان واجب فرموده است2 و هرگونه اظهارنظر و قضاوتي را در مقابل فرمان و دستور نبي اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مسلمانان سلب كرده3 و تسليم بودن در مقابل اوامر آن حضرت را علامت ايمان و عصيان و مخالفت با او را عين ضلالت و بدبختي دانسته است.

اينها نمونه‌اي از آياتي است كه انقياد و اطاعت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بر مسلمانان واجب نموده و با تعبيرات مختلف در اين‌باره تأكيد مي‌فرمايد. البته مي‌دانيم كه پيروي از پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جز از راه التزام به سنت وي و عمل‌نمودن به اوامر و گفتارش مفهومي ندارد.

درباره اهميت احاديث، روايات فراواني از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ائمه اهل بيت(هما) وارد گرديده است. در اين روايات جهات مختلف سنت از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) (حشر: 7).

2. (وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا) (مائده: 92).

3 (فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليماً) (نساء: 65).

نظر اهميت خودِ سنت و حفظ نمودن و نوشتن و تبليغ و رسانيدن آن به ديگران، مورد بررسي و توجه خاص قرار گرفته است.1

رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در ضمن خطبه‌اي در حجة الوداع چنين فرمود:

اي مردم! من شما را به هر كار حلال كه سعادت و خوشبختي شما را تأمين مي‌كند راهنمايي كردم و از هر حرام كه بدبختي شما در اوست، نهي نمودم و در اين احكام، برگشت و تغييري نخواهد بود.2

ايشان در موارد مختلف، حافظان حديث را اين‌گونه تشويق و دعا فرموده است:

نَضَّرَ اللهُ عَبداً سَمِعَ مَقالَتي فَوَعاها.3

خداوند بنده‌اي كه گفتار مرا بشنود و آن را حفظ كند مورد لطف خويش قرار دهد.

گاهي نيز با همين بيان، افرادي كه احاديث را نقل مي‌كنند دعا نموده است: ‹نَضَّرَ اللهُ عَبداً سَمِعَ مَقالَتي فَبَلَّغَه›.4

جمله ‹فَليُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ›5؛ ‹حاضرين به غائبين برسانند›، در كلمات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ر.ك: اصول كافي، ج1، باب رواية الكتب والحديث وفضل الكتابة؛ وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملي، ج18، باب8 (ابواب صفات القاضي)؛ مجمع الزوائد، هيثمي، ج1، باب سماع الحديث؛ سنن ابن‌ماجه، ج1، باب شرف اصحاب الحديث وجامع بيان العلم وفضله.

2. "مَعَاشِرَ النَّاسِ وَكُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ أَوْ حَرَامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ، فَإِنِّي لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذَلِكَ وَلَمْ أُبَدِّل". (احتجاج، طبرسي، ج1، ص81).

3. سنن ابن‌ماجه، مقدمه، كتاب المناسك، ج2؛ سنن ترمذي، كتاب العلم.

4. سنن ابن‌ماجه، مقدمه، كتاب المناسك، ج2؛ سنن ترمذي، كتاب العلم.

5. بحارالانوار، ج 22، ص 476؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 424.

حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فراوان استعمال شده است و آن حضرت در آخر خطبه‌ها و سخنراني‌ها اين جمله را تذكر داده‌اند.

اين جمله‌ها و تذكرات، اهميت و موقعيت حديث و سنت را روشن مي‌كند و به ما مي‌رساند كه ايشان تمام احكام و جزئيات حلال و حرام را بيان فرموده‌اند و رسانيدن و ابلاغ آن را به صورت يك وظيفه عمومي براي شنوندگان و تمام مسلمانان تذكر داده‌اند و ابلاغ كنندگانِ احاديث را مانند جانشين خود معرفي فرموده است.1

متأسفانه، وهابيت، سنت پيامبر را نيز، مانند ديگر آموزه‌هاي اسلامي، مورد دستبرد قرار داده و حُب و بغض خويش را در آن وارد كرده‌اند و در اين اصل بنيادي اسلام تحريفات زيادي نموده‌اند، كه در اينجا براي تنبه و آگاهي، بخش‌هايي از آن را ياد آور مي‌شويم:

1. وهابيت و معيار صحت و سقم حديث

وهابيت برخلاف تمام معيارهاي حديث‌شناسي در رد يا قبول يك حديث، از سويي حب و بغض خود را نسبت به راويان و از سوي ديگر، پندارهاي خودشان را از اسلام، ملاك صحت و سقم حديث تلقي نموده‌اند؛ به اين معنا كه هر حديثي كه بر خلاف عقيده خود بدانند، آن را بدون هيچ دليلي، تضعيف مي‌كنند و هرچه كه با پندارشان موافق باشد، آن را صحيح مي‌دانند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. من لا يحضره الفقيه، باب النوادر؛ صحيح بخاري، ج1، باب ليبلغ العلم الشاهد الغائب؛ جامع بيان العلم وفضله، ج1، باب دعاء الرسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لمستمع العلم.

اين گروه، بدون هيچ دليل عقلايي و رجالي، هر حديثي كه در

ذم و نكوهش افراد معلوم‌الحال مانند ‹معاويه›1 ‹يزيد بن معاويه› و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج4، ص379. (معاويه كه پدرش ابوسفيان و مادرش هند، از رهبران عداوت و دشمني با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند، جواني‌اش را در كنار پدر، در بسيج سپاهيان و نبرد با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سپري كرد و آن‌گاه كه در فتح مكه، مغلوب شدند تسليم گشت، بدون آنكه ايمان بياورد. ولي آن حضرت با بزرگواري از آنها در گذشت و آنان را طليق (آزاده شده) ناميد.)

الف) مطرف بن مغيره بن شعبه مي‌گويد: پدرم هميشه با معاويه سخن مي گفت و از عقل و شعور او تعريف كرده، اظهار شگفتي مي‌كرد. شبي او را غمگين يافتم و حتي از خوردن غذا هم امتناع ورزيد. علتش را جويا شدم. گفت: فرزندم، من از نزد پليدترين مردم آمده‌ام.

گفتم: او كيست؟ گفت: هنگامي كه با معاويه تنها شديم به او گفتم: اي اميرمؤمنان، اكنون سن و سالي از تو گذشته، خوب است خيري از تو نمايان گردد؛ تو كه به هدف نائل آمدي، پس بيا و نسبت به خويشانت بني‌هاشم نگاهي ديگر كن كه برايت خواهد ماند.

گفت: هيهات، هيهات، "ابوبكر" عدالت نمود و رفت و نامش محو شد، "عمر" هم ده سال حكومت كرد؛ اما همين‌كه مرد، نامش هم هلاك شد، برادرمان "عثمان" هم كه در حسب و نسب، مانند نداشت هرچه خواستند بر سرش آوردند، اما او كه از قبيله "هاشم" است، هر روز پنج بار با صداي بلند نامش برده مي شود كه: "اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله".

مادرت به عزايت بنشيند من چه كاري بعد از اين بكنم، جز اينكه نام او را دفن كنم.

ب) تنها جنايت امارت دادن به فرزند تبهكارش "يزيد" برايش كافي است. او كه در كربلا بهترين عزيزان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و سرور جوانان اهل بهشت را با فجيع‌ترين وضع به شهادت رساند. او كه مدينه را به مدت سه روز براي سپاهيانش آزاد قرار داد كه هزاران نفر از برترين صحابه را به قتل برسانند و به نواميس آنها تعرض كنند كه تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند و از بقيه هم بيعت مي‌گيرد كه برده‌اش باشند.

آن‌گاه شعر مي سرايد كه: "اي كاش پدران من كه در بدر هلاك شدند زنده بودند و خرسند مي‌شدند و مي‌گفتند يزيد دستت درد نكند. بني‌هاشم با حكومت بازي كردند هيچ خبري نيست و هيچ وحيي نازل نشده است".

البته او به اين هم اكتفا نكرد و كعبه را نيز آتش زد و در حرم امن الهي، نيكاني از اصحاب را به شهادت رساند. اينها همه، به اضافه شراب‌خواري و زنا و غنا و رقص علني اوست.

ج) مردم را با اصرار، به دشنام دادن به علي بن ابي‌طالب7 وادار مي‌نمود.

د) آتش جنگ با اميرمؤمنان علي7 را برافروخت و در نتيجه هزاران مسلمان را به كشتن داد.

ه‍) او بزرگاني چون "حجر" و ديگران را به جرم محبت علي7 به شهادت رسانيد. (

( و) سبط اكبر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كشت و به بدترين صورت، بدنش را پاره پاره كرد.

ز) پس از كناره‌گيري امام حسن مجتبي7 از حكومت، در اولين سخنراني خود در جمع تمام صحابه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعلام مي‌دارد: "من با شما كارزار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، بلكه مي‌خواستم بر شما امارت و حكومت كنم و هم‌اكنون مي‌بينيد كه حاكم و رهبر شمايم".

ح) "ابوالاعلي مودودي" در كتاب "خلافت و ملوكيت" از "حسن بصري" نقل مي‌كند كه او گفت: چهار عمل معاويه، به‌گونه‌اي است كه اگر شخصي يكي از آنها را مرتكب شود، برايش باعث هلاكت است:

نخست، استعمال شمشير او بر اين امت و تسلط بر حكومت، بدون مشورت، درحالي‌كه بقيه اصحاب كرام در امت حضور داشتند.

دوم، جانشين ساختن پسرش درحالي‌كه او باده‌گسار نعشه‌اي بود؛ ابريشم مي‌پوشيد و طنبور مي‌نواخت.

سوم، "زياد" را به خود نسبت داد، درحالي‌كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمايد: "فرزند، متعلق به صاحب بستر است و براي زاني سنگ و كلوخ است".

چهارم، كشتن حجر و ياران او، واي بر او از حجر، واي بر او از حجر و ياران حجر.

ط) روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ابوسفيان را ديد كه بر حماري سوار بود و معاويه آن را مي‌كشيد و يزيد از پشت سر آن را به حركت وا مي‌داشت، فرمود: "لعنت خدا بر آن كه سوار است و آن كه مي‌كشد و آن كه از پشت مي‌راند".

ك) ابن‌عباس مي‌گويد: پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صداي دو نفر را كه ترانه مي‌خواندند شنيد، پرسيد: اين دو نفر چه كساني هستند؟ گفتند: "معاويه و عمرو بن عاص". فرمود: خداوندا، آنها را واژگون ساز و هر دو را در دوزخ افكن".

م) ابوذر به معاويه مي‌گويد: "روزي تو از نزديك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رد شدي كه فرمود: خدايا او را لعنت كن و سيرش نساز، جز با خاك".

ن) در تاريخ آمده است كه معاويه صدهزار درهم به سمرة بن جندب داد كه حديثي وضع كند كه آيه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) (بقره: 207) در شأن ابن‌ملجم ـ عليه اللّعنة ـ نازل شده است. آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلي‏ ما فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَإِذا تَوَلَّي سَعي‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ) (بقره: 204 و 205) در شأن علي بن ابي طالب7 نازل شده است!

سمره نپذيرفت. سپس دويست‌هزار درهم فرستاد ولي او باز هم قبول نكرد؛ سپس سيصدهزار درهم فرستاد و دوباره او قبول نكرد؛ در نهايت چهارصد هزار درهم فرستاد و او پذيرفت.


104


اين گروه، بدون هيچ دليل عقلايي و رجالي، هر حديثي كه در

ذم و نكوهش افراد معلوم‌الحال مانند ‹معاويه›1 ‹يزيد بن معاويه› و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج4، ص379. (معاويه كه پدرش ابوسفيان و مادرش هند، از رهبران عداوت و دشمني با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند، جواني‌اش را در كنار پدر، در بسيج سپاهيان و نبرد با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سپري كرد و آن‌گاه كه در فتح مكه، مغلوب شدند تسليم گشت، بدون آنكه ايمان بياورد. ولي آن حضرت با بزرگواري از آنها در گذشت و آنان را طليق (آزاده شده) ناميد.)

الف) مطرف بن مغيره بن شعبه مي‌گويد: پدرم هميشه با معاويه سخن مي گفت و از عقل و شعور او تعريف كرده، اظهار شگفتي مي‌كرد. شبي او را غمگين يافتم و حتي از خوردن غذا هم امتناع ورزيد. علتش را جويا شدم. گفت: فرزندم، من از نزد پليدترين مردم آمده‌ام.

گفتم: او كيست؟ گفت: هنگامي كه با معاويه تنها شديم به او گفتم: اي اميرمؤمنان، اكنون سن و سالي از تو گذشته، خوب است خيري از تو نمايان گردد؛ تو كه به هدف نائل آمدي، پس بيا و نسبت به خويشانت بني‌هاشم نگاهي ديگر كن كه برايت خواهد ماند.

گفت: هيهات، هيهات، ‹ابوبكر› عدالت نمود و رفت و نامش محو شد، ‹عمر› هم ده سال حكومت كرد؛ اما همين‌كه مرد، نامش هم هلاك شد، برادرمان ‹عثمان› هم كه در حسب و نسب، مانند نداشت هرچه خواستند بر سرش آوردند، اما او كه از قبيله ‹هاشم› است، هر روز پنج بار با صداي بلند نامش برده مي شود كه: ‹اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله›.

مادرت به عزايت بنشيند من چه كاري بعد از اين بكنم، جز اينكه نام او را دفن كنم.

ب) تنها جنايت امارت دادن به فرزند تبهكارش ‹يزيد› برايش كافي است. او كه در كربلا بهترين عزيزان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و سرور جوانان اهل بهشت را با فجيع‌ترين وضع به شهادت رساند. او كه مدينه را به مدت سه روز براي سپاهيانش آزاد قرار داد كه هزاران نفر از برترين صحابه را به قتل برسانند و به نواميس آنها تعرض كنند كه تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند و از بقيه هم بيعت مي‌گيرد كه برده‌اش باشند.

آن‌گاه شعر مي سرايد كه: ‹اي كاش پدران من كه در بدر هلاك شدند زنده بودند و خرسند مي‌شدند و مي‌گفتند يزيد دستت درد نكند. بني‌هاشم با حكومت بازي كردند هيچ خبري نيست و هيچ وحيي نازل نشده است›.

البته او به اين هم اكتفا نكرد و كعبه را نيز آتش زد و در حرم امن الهي، نيكاني از اصحاب را به شهادت رساند. اينها همه، به اضافه شراب‌خواري و زنا و غنا و رقص علني اوست.

ج) مردم را با اصرار، به دشنام دادن به علي بن ابي‌طالب7 وادار مي‌نمود.

د) آتش جنگ با اميرمؤمنان علي7 را برافروخت و در نتيجه هزاران مسلمان را به كشتن داد.

ه‍) او بزرگاني چون ‹حجر› و ديگران را به جرم محبت علي7 به شهادت رسانيد. (

( و) سبط اكبر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كشت و به بدترين صورت، بدنش را پاره پاره كرد.

ز) پس از كناره‌گيري امام حسن مجتبي7 از حكومت، در اولين سخنراني خود در جمع تمام صحابه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعلام مي‌دارد: ‹من با شما كارزار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، بلكه مي‌خواستم بر شما امارت و حكومت كنم و هم‌اكنون مي‌بينيد كه حاكم و رهبر شمايم›.

ح) ‹ابوالاعلي مودودي› در كتاب ‹خلافت و ملوكيت› از ‹حسن بصري› نقل مي‌كند كه او گفت: چهار عمل معاويه، به‌گونه‌اي است كه اگر شخصي يكي از آنها را مرتكب شود، برايش باعث هلاكت است:

نخست، استعمال شمشير او بر اين امت و تسلط بر حكومت، بدون مشورت، درحالي‌كه بقيه اصحاب كرام در امت حضور داشتند.

دوم، جانشين ساختن پسرش درحالي‌كه او باده‌گسار نعشه‌اي بود؛ ابريشم مي‌پوشيد و طنبور مي‌نواخت.

سوم، ‹زياد› را به خود نسبت داد، درحالي‌كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌فرمايد: ‹فرزند، متعلق به صاحب بستر است و براي زاني سنگ و كلوخ است›.

چهارم، كشتن حجر و ياران او، واي بر او از حجر، واي بر او از حجر و ياران حجر.

ط) روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ابوسفيان را ديد كه بر حماري سوار بود و معاويه آن را مي‌كشيد و يزيد از پشت سر آن را به حركت وا مي‌داشت، فرمود: ‹لعنت خدا بر آن كه سوار است و آن كه مي‌كشد و آن كه از پشت مي‌راند›.

ك) ابن‌عباس مي‌گويد: پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صداي دو نفر را كه ترانه مي‌خواندند شنيد، پرسيد: اين دو نفر چه كساني هستند؟ گفتند: ‹معاويه و عمرو بن عاص›. فرمود: خداوندا، آنها را واژگون ساز و هر دو را در دوزخ افكن›.

م) ابوذر به معاويه مي‌گويد: ‹روزي تو از نزديك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رد شدي كه فرمود: خدايا او را لعنت كن و سيرش نساز، جز با خاك›.

ن) در تاريخ آمده است كه معاويه صدهزار درهم به سمرة بن جندب داد كه حديثي وضع كند كه آيه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) (بقره: 207) در شأن ابن‌ملجم ـ عليه اللّعنة ـ نازل شده است. آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلي‏ ما فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَإِذا تَوَلَّي سَعي‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ) (بقره: 204 و 205) در شأن علي بن ابي طالب7 نازل شده است!

سمره نپذيرفت. سپس دويست‌هزار درهم فرستاد ولي او باز هم قبول نكرد؛ سپس سيصدهزار درهم فرستاد و دوباره او قبول نكرد؛ در نهايت چهارصد هزار درهم فرستاد و او پذيرفت.



106


‹مروان بن حكم›1 باشد، بدون تأمل در سند و يا محتوا، كذب و دروغ مي‌خوانند.

وهابي‌ها به طور كلي حكم مي‌كنند كه هر حديثي در مذمت افراد ياد شده وارد شده باشد، محكوم به كذب است! در حالي كه افعال و كردار ناشايست نامبردگان، بهترين دليل بر صحت احاديثي است كه در مذمت آنها وارد شده است.

به راستي كه اين پيشگويي‌هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مي‌توان از معجزات آن حضرت به شمار آورد.

2. تكذيب شأن نزول آيه ولايت

ابن تيميه، شأن نزول آيه (إنَّمَا وَلِيُّكُمُ) را تكذيب نموده است. او در رابطه با شأن نزول آيه ولايت:

(إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُون)‏ (مائده: 55)

سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‌اند، همان‌ها كه نماز را برپا مي‌دارند و در حالت ركوع زكات مي‌دهند.

مي‌گويد:

اهل علم بر اين اتفاق دارند كه اين آيه در شان علي ( عليه السلام ) به تنهايي نازل نشده و اصلاً علي ( عليه السلام ) انگشترش را در حال ركوع به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج6، ص265.

كسي صدقه نداده است و علماي علم حديث معتقدند كه اين قضيه، دروغ و جعلي است.1

در حالي‌كه بزرگان اهل سنت، مانند عضدالدين ايجي و ابن‌حجر هيتمي و ديگران به صراحت مي‌گويند:

علما در تفسير اينكه اين آيه در شأن علي ( عليه السلام ) نازل گرديده است، اجماع دارند، چون او در نماز در حال ركوع بود، سائلي از او چيزي خواست و او انگشترش را اعطا نمود و سپس اين آيه نازل گرديد.2عده‌اي از مفسران اهل سنت كه بر شأن نزول آيه شريفه، در مورد علي ( عليه السلام ) تصريح نموده‌اند، عبارتند از:

الف) محمدبن جرير طبري (م224ه‍‌ .ق) در ‹جامع البيان عن تأويل آية القرآن›3؛

ب) محمدبن احمد قرطبي(م671ه‍ .ق) در ‹الجامع لاحكام القرآن›4؛

ج) عبدالرحمن بن محمد ثعالبي در ‹الجواهر الحسان في تفسير القرآن›5؛

د) اسماعيل بن عمر بن كثير در ‹تفسير القرآن العظيم›6؛

ه‍) محمود آلوسي در ‹روح المعاني في تفسير القرآن›7؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج2، ص5.

2. كتاب المواقف، عضدالدين عبدالرحمن ايجي، ج3، ص614؛ الصواعق المحرقه، احمد بن حجر هيثمي، ص104.

3. جامع البيان، ج6، ص287.

4. الجامع لاحكام القرآن، ج6، ص221.

5. الجواهر الحسان، ج1، ص471.

6. تفسير القرآن العظيم، ج2، صص71ـ72.

7. روح المعاني، ج6، ص167.

و) بيضاوي در ‹تفسير بيضاوي›1؛

ز) حسين بن مسعود بغوي (م516ه‍ .ق) ‹در معالم التنزيل›2؛

ح) عبدالرحمن جلال الدين سيوطي در تفسير ‹الدر المنثور›3؛

ط) احمد بن محمد رازي در كتاب ‹حجج القرآن›.4

3. ابن‌تيميه و حديث غدير

ابن تيميه، حديث غدير را كه در معتبرترين كتاب‌هاي اهل سنت

آمده است، غير معتبر مي‌داند. او در قبال حديث غدير، با موضع‌گيري خصمانه‌اي كه در برابر اهل بيت(هما) دارد با يك نوع دست‌پاچگي

و اضطراب، سعي كرده است آن را از اعتبار ساقط كند. او يك بار مي‌گويد:

اين حديث، هيچ ارزشي ندارد، چون در امهات ذكر نگرديده و فقط ترمذي آن را نقل كرده و در نقل او بيشتر از عبارت ‹مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه› وجود ندارد.5

بار ديگر مي‌گويد: ‹اين حديث را فقط ترمذي و احمد نقل كرده‌اند و زائد بر ‹مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه› كذب و دروغ است›.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تفسير بيضاوي، ج2، ص339.

2. معالم التنزيل، ج2، ص47.

3. الدر المنثور، ج3، ص104.

4. كتاب الحجج القرآن، ج1، ص55.

5. مجموع الفتاوي، ج4، ص417.

و در ادامه نيز مي‌گويد: ‹اين حديث اصلاً در صحاح نيامده است›.1

سرانجام در جاي ديگري هم مي‌گويد: ‹پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حديث موالات را فقط يك مرتبه در غدير خم گفته و در هيچ مجلس ديگري، به آن تصريح نفرموده است›.2

بسياري از علماي اهل سنت در علم حديث، تفسير و تاريخ، اين حديث را ذكر نموده و بر صحت آن، اذعان دارند كه به طور نمونه به بعضي از آنها اشاره مي‌شود:

الف) ابن‌حجر عسقلاني در ‹فتح الباري في شرح صحيح البخاري› درباره حديث غدير چنين مي‌گويد:

حديث ‹مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه› را ترمذي و نسائي ذكر كرده‌اند. اين حديث، جداً از طرق زيادي نقل شده و بيشتر اسانيد آن صحيح و حسن است.3

ب) حاكم نيشابوري پس از ذكر حديث از طرق مختلف، مي‌گويد:

انّ هذا الحديث، صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه بطوله.4

اين حديث با طول و تفصيلي كه از طرق متعدد نقل شده است بر معيار مسلم و بخاري صحيح بوده است و آن را با طول و تفصيلي كه دارد در صحيحين ذكر نكرده‌اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج7، ص319.

2. منهاج السنه، ج7، ص360.

3. فتح الباري، ج7، ص74.

4. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص118.

ج) ترمذي در صحيحش پس از آنكه حديث را ذكر مي‌كند، مي‌گويد: ‹قال ابوعيسي هذا الحديث حسن صحيح›.1

د) احمد بن حنبل مي‌گويد:

روزي علي ( عليه السلام ) مردم را قسم مي‌داد كه هر كسي در روز غدير، اين سخن را كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: ‹مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه› دربارة من شنيده است شهادت دهد. عبدالرحمن ميگويد كه دوازده نفر بدري (جنگجويان بدر) از جاي برخاستند ـ و گويي يكي از آنها را دارم مي‌بينم ـ و شهادت دادند كه ما از پيغمبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در روز غدير خم شنيديم كه فرمود:

اَلَستُ اَولي بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم وَاَزواجي اُمَّهاتُهُم فَقُلنا بَلي يا رَسولَ اللهِ قالَ: فَمَن كنُتُ مَولاهُ عَليٌّ مَولاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَعادِ مَن عاداه.2

آيا من سزاوارتر به مؤمنين از خود آنها به خودشان نيستم؟ و همسران من مادران مؤمنين هستند. گفتيم: بله يا رسول الله. فرمود: هركس را كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست. خدايا دوست بدار كسي را كه او را دوست دارد و دشمن بدار كسي را كه او را دشمن بدارد.

ه‍) هيثمي در ‹مجمع الزوائد› پس از نقل حديث مي‌گويد: ‹رجاله ثقات›3؛ ‹رجال حديث، همگي مورد اطمينان هستند›.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن الترمذي، ج5، ص633.

2. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص119.

3. مجمع الزوائد، ج9، ص107.

همچنين، عده ديگري از محدثان در كتاب‌هاي خود، اين روايت را ذكر كرده‌اند كه عبارتند از: ابن‌ماجه در ‹سنن›1، و نسائي در ‹السنن الكبري›2، ابن‌شيبه در ‹مصنف›،3 ‹ابويعلي› در مسند4 و طبراني در ‹المعجم الكبير›.5

البته در كتاب‌هاي ديگر نيز اين حديث، بهطور گسترده ذكر شده كه در اينجا مجالي براي بيان همه آنها نيست.

بنابراين، با توجه به اينكه اكثر علماي علم حديث، روايت غدير را بدون هيچ‌گونه حساسيتي ذكر كرده‌اند و از نظر سند هم، آن را صحيح دانسته و هيچ‌گونه خدشه‌اي در آن ننموده‌اند، اما ابن‌تيميه نسبت به اين حديث، اين‌همه مضطرب و پريشان عمل كرده و با حساسيت خاص و حرف‌هاي مملو از اضطراب با آن برخورد نموده است. آيا اينگونه برخورد با روايات رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جز اين است كه ملاك ابن‌تيميه در پذيرش روايات آن حضرت، حُب و بغض و خواهش‌هاي نفساني اوست؟

4. ابن‌تيميه و حديث ولايت

او حديث ولايت را بدون بررسي سند، دروغ مي‌پندارد. اين حديث شريف، به امامت و ولايت امام علي ( عليه السلام ) مربوط است و با باورهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن ابن‌ماجه، ج1، ص45.

2. السنن الكبري، ج5، ص118.

3. مصنف ابن‌شيبه، ج6، ص366.

4. مسند ابويعلي، ج1، ص429.

5. المعجم الكبير، ج5، ص166.

ابن‌تيميه، مخالف است.

او بدون اينكه سند حديث را بررسي نمايد، مي‌گويد: ‹حديث ‹هُوَ وَليُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي› دروغ بر رسول خداست و رسول خدا در حيات و مماتش، ولي هر مؤمني است›.1

اين در حالي است كه بسياري از محدثان و صاحبان صحاح و مسانيد چون ترمذي2، نسائي3، ابن‌حبّان4، حاكم نيشابوري5، طيالسي6، احمد بن حنبل7 و ديگران، اين حديث را ذكر نموده و ‹الباني› در كتاب ‹سلسلة الاحاديث الصحيحه› به صحت آن تصريح نموده8 و مي‌گويد:

با اين حال، نمي‌دانم چرا ابن‌تيميه، اين حديث را تضعيف نموده است و من وجهي براي آن نمي‌بينم، جز سرعت و مبالغه داشتن در رد بر شيعه...9

حاكم نيشابوري هم در مستدرك، پس از ذكر حديث مي‌گويد: ‹هذا حديث صحيح الإسناد›10؛ ‹اين حديث، صحيح السند است›.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج4، ص104.

2. سنن ترمذي، ج5، 632.

3. سنن الكبري، ج5، ص45.

4. صحيح ابن‌حبان، ج13، ص374.

5. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134.

6. مسند طيالسي، ج1، ص111.

7. مسند احمد، ج4، ص253.

8. سلسلة الاحاديث الصحيحه، محمد ناصرالدين آلباني، ج5، ص261.

9. سلسلة الاحاديث الصحيحه، ج5، صص361 ـ 364.

10. مستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134.

5. انكار حديث متواتر

وهابيت حديث ‹تَقتُلُ عَمّاراً فِئَةُ الباغيَة›1 را كه به تواتر نقل شده، معتبر نمي‌داند.

دشمني ابن‌تيميه نسبت به امام علي ( عليه السلام ) و ساير ائمه(هما) محدود نيست، بلكه در راستاي دفاع از معاويه و دشمني با امام علي ( عليه السلام ) نسبت به صحابه‌اي چون عمار ياسر نيز، دشمني مي‌ورزد و او نيز از گزند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقصود از حديث عمار، گفتار پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حق اوست كه فرمود: "اي عمار! گروه ظالم، تو را خواهد كشت". عمار صحابي و دوست رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در جنگ صفين با اينكه بيش از نود و سه سال داشت، ميان دو جبهه ايستاد. با صداي بلند درحالي‌كه اشاره به پرچم معاويه مي‏كرد گفت: "به خدا قسم كه من سه نوبت ‏با اين پرچم كه در لشكر معاويه است جنگيده‏ام و اين چهارمين نوبت مانند همان نوبت‌هاست". عمار در انتظار رسيدن وقت شهادت خود به دست گروه ستمكار بود. پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روزي درحالي‌كه اصحابش با گوش خود مي‏شنيدند، به عمار فرمود: "چه دردناك است، كه تو را اي پسر سميه، گروه ستمكار مي‏كشند".اصحاب كاملاً از آن مطلب آگاه بودند. عمرو بن عاص از جمله كساني كرده كه اين حديث را روايت است و مردم شام هم اين روايت را از او شنيده بودند. اين روايت پيش از آن روزهايي كه جنگ، تفرقه ايجاد كند، در اردوي معاويه، شك و ترديدي به وجود آورده بود و معاويه، عمرو را به خاطر نقل اين حديث ملامت كرد، زيرا مردم دانستند كه عمار همراه امام علي7 است و او از سرسخت‏ترين افراد در مبارزه با معاويه است و يقين كردند كه در ميان سپاه گروه ستمكار به‌سر مي‏برند، كه عمار در جهت مخالف آن است.عمار، پيش از درگيري‌اش در جنگي كه در آن به شهادت رسيد، در كارزار صفين، كه حق و باطل را از هم جدا ساخت، آب خوردن خواست. در اين لحظه، براي او شير آميخته با آب آوردند. پس تكبير گفت و اضافه كرد: "اين همان چيزي است كه حبيب من رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به من وعده داده بود، موقعي كه فرمود: اي عمار تو را گروه ستمكار خواهند كشت و آخرين آشاميدني تو از دنيا آميخته‏اي از شير باشد".سپس، آن را نوشيد و از حريم ولايت دفاع مي‏كرد و فرياد مي‏زد: "كيست كه بوي بهشت را استشمام كند؟ بهشت زير درخشش شمشيرهاست و تشنه كامان، آب مي‏طلبند و آن شربت ‏شهادت در اختيار آنان است، امروز، دوستان، به ديدار محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و حزب او مي‏روند".

سخنان ابن‌تيميه در أمان نمانده است.

در نقل متواتر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درباره عمار آمده است كه فرمود: ‹تَقتُلُ عَمّاراً فِئَةُ الباغيَة›1؛ ‹عمار را گروه ظالم خواهد كشت›.

ابن تيميه به جهت حمايت از دشمنان اهل بيت(هما)، درباره حديث ياد شده مي‌گويد: ‹در اينجا براي مردم اقوالي است، از جمله آنان، كسي است كه در اين حديث اعتراض وارد كرده است›2 و در جاي ديگر مي‌گويد: ‹برخي آن را تضعيف نموده‌اند›.3

البته ابن‌تيميه به اين مطلب كه چه كسي اين حديث را تضعيف نموده، اشاره نكرده است. به هرحال، اين حديث را 24 نفر از صحابه نقل كرده‌اند و بسياري از بزرگان حديث به تواتر آن، تصريح نموده‌اند.4

حافظ لغوي، مرتضي زبيدي در ‹لفظ اللئالي› و مناوي در شرح ‹جامع الصغير› و ديگران، اين حديث را متواتر مي‌دانند.5

ابن عبدالبر در ‹الاستيعاب› در ترجمه عمار مي‌گويد:

وتواترت الآثار عن النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) انه قال: تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغيَة وهذا من اخباره بالغيب واعلام نبوته ( عليه السلام ) وهو من اصح الاحاديث.6

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، ج8، ص186؛ مستدرك حاكم، ج3، ص397؛ المحلي، ابن‌حزم، ج11، ص304؛ نيل الاوطار، شوكاني، ج7، ص200؛ عيون اخبار الرضا، صدوق، ص68.

2. منهاج السنه، ج2، ص204.

3. منهاج السنه، ج2، ص208.

4. خصائص الكبري، جلال‌الدين سيوطي، ج2، ص140.

5. لفظ اللئالي، مرتضي زبيدي، صص222ـ223؛ فيض القدير، مناوي، ج6، ص366.

6. الاستيعاب في حاشية الاصابه، ج2، ص481.

اخبار متواتر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيده كه فرمود: گروه ظالم، عمار را خواهند كشت و اين از خبرهاي غيبي و نشانه‌هاي نبوت آن حضرت است و از صحيح‌ترين احاديث به حساب مي‌آيد.

حافظ ابن‌حجر در شرح ‹صحيح بخاري› مي‌گويد:

روي حديث تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغيَة جماعة من الصحابه، منهم قتادة بن النعمان كما تقدم، و ام سلمه عند مسلم؛ و ابوهريره عند الترمذي؛ و عبدالله بن عمرو بن العاص عند النسائي؛ و عثمان بن عفان و حذيفه و ابوايوب و ابورافع و خزيمة بن ثابت و معاويه و عمرو بن العاص و ابواليسر و عمار نفسه. و كلها عند الطبري و غيره. و غالب طرقها صحيحة او حسنة. وفيه عن جماعة آخرين يطول عدّهم. و في هذا الحديث علم من اعلام النبوة وفضيلة ظاهرة لعليٍّ ولِعمار، و ردٌّ علي النواصب الزاعمين أن علياً لم يكن مصيباً في حروبه.1

حديث ‹گروه ظالم عمار را خواهند كشت› را جماعتي از صحابه، از جمله؛ قتاده بن نعمان آن‌گونه كه گذشت؛ نقل كرده‌اند و نيز ام سلمه نزد مسلم؛ و ابوهريره نزد ترمذي و عبدالله بن عمرو بن عاص نزد نسائي؛ عثمان بن عفان، حذيفه، ابوايوب، ابورافع، خزيمه بن ثابت، معاويه، عمروبن عاص و ابواليسر و خود عمار اين حديث را نقل كرده‌اند و تمام اين احاديث نزد طبري و ديگران موجود است، و غالب طرق آن صحيح يا حسن است. در اين حديث، نشانه‌اي از نشانه‌هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتح الباري، ج1، ص543.

نبوت و فضيلتي ظاهر، براي علي ( عليه السلام ) و عمار است و نيز ردّي بر افراد ناصبي است كه گمان كرده‌اند علي ( عليه السلام ) در جنگ‌هايش بر حق نبوده است.

اين عبارت ابن‌حجر، تعريض به ابن‌تيميه است كه به امام علي ( عليه السلام ) در مورد جنگ‌هايش اعتراض كرده است.

بخاري در صحيح خود از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل كرده كه فرمود:

وَيحَ عَمّار تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغيَة يَدعوهُم إليَ الجَنَّةِ وَيدعونَهُ إليَ النّارِ.1

واي بر عمار! گروه ظالم او را خواهند كشت. او آنان را به بهشت دعوت مي‌كند، ولي آنها او را به جهنم مي‌خوانند.

بخاري در بابي ديگر، اين حديث را اين‌گونه نقل مي‌كند:

... يَدعوهُم إليَ اللهِ وَيَدعونَهُ إليَ النّارِ.2

... و آنان را به سوي خدا دعوت ميكند، ولي آنان او را به سوي دوزخ مي‌خوانند.

ابن‌حبّان در صحيح خود از ام‌سلمه نقل كرده كه گفت: رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: ‹تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغيَة›3؛ ‹گروه ظالم، عمار را خواهند كشت›.

همچنين از ابوسعيد خدري نقل كرده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:

وَيحَ ابن‌سُمَيَّه، تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغيَة يَدعوهُم إليَ الجَنَّةِ وَيدعونَهُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، كتاب الصلاة، باب التعاون في بناء المسجد.

2. صحيح بخاري، كتاب الجهاد و السير، باب مسح الغبار.

3. الاحسان بترتيب صحيح ابن‌حبان، ج9، ص105.

إليَ النّارِ.1

واي بر فرزند سميه (عمار) گروه ظالم او را خواهند كشت، او آنان را به بهشت دعوت مي‌كند ولي آنان او را به دوزخ مي‌خوانند.

ابن حجر، در شرح صحيح بخاري مي‌گويد:

ودلّ حديث ‹تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغيَة› علي ان علياّ كان المصيب في تلك الحروب، لان اصحاب معاويه قتلوه...2

حديث ‹عمار را گروه ظالم مي‌كشند› بر اين دلالت دارد كه علي ( عليه السلام ) در آن جنگ بر حق بود؛ زيرا اصحاب معاويه، عمار را به قتل رساندند.

6. صحيح دانستن احاديث خوارج

وهابيان احاديثي را كه از سوي خوارج3 نقل شده است، صحيح‌ترين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الاحسان بترتيب صحيح ابن‌حبان، ج9، ص105.

2. فتح الباري، ج13، صص85 ـ 86.

3. خوارج، جمع خارجي به معناي خروج‌كننده و شورشي است. خارجي به دو معناي عام و خاص به كار مي‌رود. معناي عام آن، بر كسي اطلاق مي‌شود كه عليه امام بر حق و مورد قبول مسلمان‌ها شورش كند. اما خوارج در معناي خاص به كساني گفته مي‌شود كه در جنگ صفين در اعتراض به حكميت، در مقابل امام علي7 شورش كردند و با آن حضرت جنگيدند و سپس كار خود را با آرايي مانند كافر بودن گناهكار و وجوب جنگ با كافر، توجيه كردند. وجوه ديگري نيز براي وجه اطلاق "خوارج" بر گروه مذكور ذكر شده است.به اين گروه، "مارقين" نيز گفته مي‌شود كه اين واژه به معناي خوارج است. ظاهراً دليل اين نامگذاري حديثي از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه در آن حديث، حضرت در مورد شخصي كه به نحوه تقسيم غنايم، توسط پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعتراض كرده و كار ايشان را غيرعادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد اين مرد گروهي پديد مي‌آيد كه "يَمرُقونَ مِنَ الدّينِ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ"؛ "از دين خارج مي‌شوند همان‌گونه كه تير از كمان خارج مي‌گردد". (بحارالانوار، ج22، ص37).

حديث مي‌دانند. ابن‌تيميه مي‌گويد:

خوارج در حديث‌شان صادق‌اند و احاديثي كه توسط آنان نقل شده، صحيح‌ترين احاديثند و حديث شيعه از دروغ ترين احاديث به شمار مي‌آيد.1

او حتي در جاي ديگري مي‌گويد:

خوارج راستگوترين، متدين‌ترين و با تقواترين گروه اسلامي هستند، بلكه از ميان خوارج، حتي يك نفر را هم نمي‌توان پيدا كرد كه دروغ گفته باشد و بالاتر از اينها، آنان راستگوترين مردم روي زمين هستند.2

وقتي كه بنابر اعتقاد ابن‌تيميه، خوارج از متدين‌ترين و صادق‌ترين گروه‌هاي اسلامي، بلكه از صادق‌ترين مردم جهان هستند، پس گروه خوارج، از ديدگاه ابن‌تيميه، از همه گروه‌ها و مذاهب اسلامي مسلمان‌تر و با ديانت‌تر بوده و هر چه نسبت به امام علي ( عليه السلام ) و ديگران گفته‌اند، راست بوده است!

اكنون مي‌پرسيم آيا ابن‌تيميه، خود يكي از سران خوارج بوده يا اينكه بغض و عداوت وي با اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خصوصاً امام علي ( عليه السلام ) او را وادار نموده است كه از خوارج چنين دفاع نمايد و آنها را محقّ بداند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تفسير كبير، ج2، ص10.

2. منهاج السنة، ج7، ص36.

احاديث آنها را صحيح‌ترين احاديث بشمارد؟

از اين گذشته، اگر اين سخن ابن‌تيميه كه مي‌گويد هر چه خوارج بگويند راست است و هر حديثي كه از طريق خوارج نقل شده باشد اصحّ احاديث است درست باشد، بهتر بود خود ابن‌تيميه، يك صحيح ديگري به نام ‹صحيح الخوارج› تدوين مي‌كرد كه در مرتبه بالاتر از صحيح بخاري و صحيح مسلم و ساير متون حديثي قرار مي‌گرفت!

خلاصه كلام

وهابيت براي رسيدن به اهداف خود، به احاديث جعلي و غير صحيح تمسك مي‌نمايد. آنان، خصوصاً ابن‌تيميه، عقايد و باورها و همچنين فروعات فقهي خود را بر احاديثي بنا نموده‌اند كه ضعف آنها بر كسي پوشيده نيست، بلكه از جمله اسرائيلياتي است كه بطلان آنها با خود آن احاديث همراه است؛ مثلاً مي‌توان به رواياتي كه به صراحت بر تشبيه، تجسيم، رؤيت، حركت و نقل مكان خداوند و نزول خدا به آسمان دنيا دلالت دارند، اشاره نمود. آنان افسانه غرانيق را به عنوان حديث صحيح تلقي نموده، آن را در كتاب‌هاي مختلف خود ذكر كرده‌اند.1

ولي روايات صحيح و متقني كه مورد قبول همه علماي علم رجال قرار دارند، مانند حديث ثقلين و حديث غدير را بدون بررسي سندي به صراحت، تضعيف كرده، آنها را مردود مي‌شمارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموع الفتاوي، ج10، ص291؛ ج21، ص281؛ منهاج السنة، ج1، ص471.

فصل چهارم: صحابه از ديدگاه وهابيت

كلمه ‹صاحب› كه جمع آن ‹صحب›، ‹اصحاب› و ‹صحابه› است، به معني همدم، همراه، رفيق و يار و معاشر است و آن را زماني به كار مي‏برند كه دو نفر زمان نسبتاً طولاني را در كنار هم و به معاشرت با يكديگر گذرانيده باشند؛ اصولاً مصاحبت با طول زمان معاشرت، ملازمه دارد.1

بنابر عقيده اهل سنت، هر مسلماني كه رسول‏خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را گرچه براي يك‏ساعت هم ديده باشد، صحابي آن حضرت محسوب مي‏شود.2 از طرف ديگر، از نظر آنان، همه صحابه عادل‌اند3 و مسلمانان مي‏توانند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مفردات، راغب اصفهاني؛ لسان العرب، ابن‌منظور، ذيل واژه "صحب".

2. شرح نووي بر صحيح مسلم، ج1، ص5. تعريف‌هاي ديگري نيز از صحابه بيان شده است. ابن‌حجر در مقدمه "الاصابه" مي‏گويد: "صحابي به كسي گفته مي‏شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در حال ايمان، ملاقات نمايد و بر اسلام نيز بميرد". برخي گفته‏اند كه در صدق صحابه، مصاحبت طولاني لازم است؛ چنان‌كه مذهب بسياري از فقها و اصوليون است.

3. شرح نووي بر صحيح مسلم، ج1، صص1 ـ 22. "اتفق اهل السنة علي ان الجميع عدول...".

معارف و احكام دين را از آنان بگيرند و زماني كه روايتي را نقل مي‏كنند، بدون دغدغه از آنان بپذيرند؛ زيرا آنان دوران وحي و رسالت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را درك كرده‏اند و با تفسير و تأويل قرآن كريم آشنا هستند و از زبان آن حضرت احكام خدا را فرا گرفته و سخنان ايشان را حفظ كرده‏اند. همچنين، آنان توفيق مُصاحبت و ياري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را داشته‏اند و به همين سبب خداوند در آياتي از آنان تمجيد كرده است. بنابراين، كسي حق ندارد به تنقيص (نقص و ايراد گرفتن) صحابه بپردازد يا روايات آنان را رد كند.

شيعه، به پيروي از قرآن كريم و سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و به شهادت تاريخ، معتقد است كه در ميان صحابه، انسان‏هاي بزرگ و بلندمرتبه‏اي بودند كه از ايثار جان و مال دريغ نورزيدند و چنان مخلصانه به جنگ و جهاد مي‏پرداختند و دشمن را به خاك مي‏نشاندند كه يك ضربت شمشير آنها با عبادت جن و انس برابري مي‏كرد؛ از طرفي هم در ميان اصحاب، گروهي سست‌ايمان و نيز افرادي فاسق كه از انجام محرمات پروا نداشتند وجود داشته است.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شيعه مي‏گويد مصاحبت و ملازم بودن با رسول‏خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) افتخار بزرگي است و بسياري از صحابه آن حضرت براي تشكيل حكومت اسلامي و گسترش اسلام مجاهدت‏ها و تلاش‏هاي فراواني انجام دادند و با ايثار جان و مال خويش، اهداف عاليه و منيع آن حضرت را پي‏گيري نمودند. قرآن كريم، پيرامون اين گروه كه از روزهاي آغازين و سخت، پروانه‏وار گرد رسول‏خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند مي‏فرمايد: (السَّابِقُونَ اْلاَوَّلوُنَ مِنَ المُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضوُا عَنْهُ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذالِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ)؛ "پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند؛ و باغ‏هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزي بزرگ". (توبه: 100) (

( همچنين در شأن آنان كه به عشق دين خدا، خانه و كاشانه و زندگي و دارايي خويش را رها كردند و همراه با رسول‏خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مهاجرت نمودند مي‏فرمايد: (للْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ اُخْرِجوُا مِنْ دِيارِهِمْ وَاَمْوالِهِمْ يَبْتَغوُنَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً وَيَنْصُروُنَ اللَّهَ وَرَسوُلَهُ اوُلئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ)؛ "اين اموال، براي فقيران مهاجري است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، درحالي‌كه فضل الهي و رضاي او را مي‏طلبند و خدا و رسولش را ياري مي‏كنند و آنها راستگويان‌اند". (حشر: 8)

همچنين در آيات ديگري، چون آيه 18 و 29 سوره فتح، به تمجيد و تعريف برخي از صحابه فداكار و مؤمن مي‏پردازد.

آنچه كه نظر شيعه را از اهل سنت متمايز مي‏سازد، اين نكته است كه، شيعه مي‏گويد: نمي‏توان درباره همه صحابه به‏ يك نحو قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعي تلقي نمود و به همه آنان براي گرفتن معارف دين اعتماد كرد. به بيان ديگر، صحابي بودن موجب نمي‏شود كه چشم‏بسته به همه آنان اطمينان كنيم و احكام دين را از آنها بگيريم و لغزش‏ها وگناهان آنان را ناديده بگيريم.

شيعه مي‏گويد: قضاوت ما پيرامون صحابه، بايستي مبتني بر قرآن كريم و سنت و شهادت تاريخ باشد و همچنان‏كه براي روشن شدن هر موضوعي بايد به سراغ كتاب و سنت برويم، در اين موضوع نيز بايد چنين كنيم.

وهابيت از سويي شيعيان را به جرم نقد برخي از صحابه، تكفير مي‌كنند و از سوي ديگر همان‌گونه كه ملاحظه خواهد شد، خود برخي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كافر، شارب الخمر و واجب القتل مي‌دانند. در اين قسمت به عنوان نمونه به برخي از نظريات آنان، اشاره مي‌گردد:

1. تكفير برخي از اصحاب

وهابي‌ها برخي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كافر مي‌دانند. آنان به



123


بهانه دفاع از صحابه، شيعيان را كه برخي از صحابه را فقط مورد نقد قرار داده و يا وقايع زندگي آنان را از متون معتبر و مورد قبول خودشان منعكس نموده، تكفير مي‌كنند؛ آنان گروهي از افراد متعصب و خشن و جاهل به معارف و متون اسلامي را تحت عنوان سپاه صحابه تشكيل داده و با پشتيباني هنگفت مالي كه در اختيار دارند، مسلمانان را در مساجد، در حال نماز، به صورت ترور قتل عام ميكنند. اين در حالي است كه رهبرشان ادعا مي‌كند عده‌اي از ياران و اصحاب پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با اينكه موحد بودند و با ايشان در راه اسلام كوشش‌ها كردند و نماز، زكات و حج انجام مي‌دادند، كافر بوده‌اند و از اسلام، فرسنگ‌ها فاصله داشته‌اند.1

2. نسبت شراب‌خوري به برخي از اصحاب

وهابي‌ها برخي از صحابه را اهل شرب خمر مي‌دانند. محمد بن عبدالوهاب، مؤسس گروه وهابيت، با پيروي از ابن‌تيميه مي‌گويد: ‹عده‌اي از صحابه و تابعين، خمر را حلال مي‌شمردند و گمان مي‌كردند كه شرب خمر براي كسي كه عمل صالح انجام مي‌دهد مباح است›.2

اكنون مي‌پرسيم اين صحابه كه شراب را حلال مي‌شمردند، آيا از تحريم آن توسط پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آگاهي داشته و مي‌دانسته‌اند كه شرب خمر حرام است و يا اينكه اصلاً از حرمت شراب در دين اسلام اطلاع نداشته‌اند؟ بنابراين، چگونه چنين افرادي مي‌توانند مرجع احكام باشند؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. رسالة كشف الشبهات، محمد بن عبدالوهاب، ص120؛ والرسائل العلمية اتسع.

2. عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب السلفية واثرها في العالم الاسلام، صالح بن عبدالله، عبدالرحمن العبوز، ج1، ص338.

3. حمايت از قاتلين اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

وهابي‌ها در حالي‌كه ظاهراً خودشان را مدافع صحابه مي‌دانند، از قاتلين اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حمايت مي‌كنند. ابن‌تيميه مي‌گويد: ‹ما قاتل عمار را از اهل بهشت مي‌دانيم›.1

اين عقيده وهابي‌ها با سخن گهربار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) صريحاً در تضاد است؛ زيرا در حديث شريفي كه از آن حضرت نقل شده و در بسياري از كتب معتبر ذكر گرديده است، وقتي عمار ياسر، صحابي بزرگوار و جليل‌القدر ايشان در جريان حفر خندق، بر خلاف ديگران كه يك خشت را حمل مي‌كردند، دو تا دو تا خشت برمي‌داشت، پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي ‌كه خاك را از سر او پاك مي‌كرد، فرمود: ‹رحمت بر تو اي پسر سميه، گروه باغيه، تو را مي‌كشند›.2

همچنين در حديث ديگري فرموده است: ‹حق با عمار است›.3

معناي اين دو حديث، اين است كه قاتل عمار، باغي و دشمن حق و دين خداست و نمي‌تواند از اهل بهشت باشد.

اين عقيده وهابي‌ها درباره قاتلين ساير صحابه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز ثابت مي‌باشد؛ زيرا به دلايل متقن تاريخي، يزيد بن معاويه در واقعه ‹حره› در شهر مدينه منوره به مدت سه روز به سپاهش دستور كشتن صحابه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و فرزندان آنها و هتك حرمت به ناموس آنان را صادر كرد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنة، ج6، ص205.

2. مسند ابوداوود، ج1، ص84؛ السنن الكبري، ج5، ص155؛ كنز العمال، ج 9، ص169؛ شرح مسند ابي‌حنيفه، ملا علي قاري، ص245.

3. كنز العمال، ج13، ص254.


| شناسه مطلب: 73739