بخش 6

فصل پنجم: وهابیت و امامت 1. تنزل مقام امامت 2. عدم وجوب تعیین جانشین بر انبیا 3. حدیث دوات و قلم از نگاه ابن‌تیمیه 4. یزید از امامان دوازده‌گانه فصل ششم: وهابیت و اهل بیت پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 1.نفی فضیلت‌ اهل‌بیت(هما) 2. دشمنی صریح ابن‌تیمیه با امام علی ( علیه السلام )

از سياه‌ترين وقايع تاريخ اسلام به شمار مي‌آيد. ولي در عين حال وهابي‌ها به طور مبالغه‌آميزي از يزيد بن معاويه به شيوه‌هاي مختلف دفاع مي‌كنند.

ابن تيميه، او را امامي مي‌داند كه عزت و سرافرازي اسلام، توسط او ادامه يافت.1 همچنين برخي ديگر از آنان مي‌گويند كه يزيد از كبار صالحين و ائمه هدي بوده است.2 عجيب‌تر اينكه وهابي‌ها كتابي در توصيف و مدح يزيد تأليف نموده‌اند كه در مدارس به عنوان كتاب درسي تدريس مي‌شود.

آيا علت اين دفاع و ثناگويي نسبت به يزيد بن معاويه كه بعضي از بزرگان اهل سنت، در لعن او هيچ ترديدي ندارند3، دشمني صريح با صحابه پيامبر خدا نيست؟ اگر غير از اين است، چرا در هيچ‌يك از كتاب‌هاي وهابي‌ها، واقعه حره و كربلا بيان و منعكس نشده و عاملين اين حوادث ننگين و دلخراش مورد ملامت و سرزنش قرار نگرفته‌اند؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج8، ص238.

2. مجموع الفتاوي، ج3، ص409.

3. شرح عقايد النسفيه، سعد الدين تفتازاني، ص106.

فصل پنجم: وهابيت و امامت

امامت در لغت به معناي پيشوايي و رهبري است و هر كسي كه متصدي رهبري گروهي شود، ‹امام› ناميده مي‌شود؛ خواه در راه حق باشد و يا در راه باطل؛ چنان‌كه در قرآن كريم، واژه (أَئِمَّةَ الْكُفْرِ) (توبه: 12) درباره سران كفار به كار رفته است. همچنين كسي كه نمازگزاران به او اقتدا مي‌كنند، ‹امام جماعت› ناميده مي‌شود.

در اصطلاح علم كلام، امامت عبارت است از ‹رياست همگاني و فراگير بر جامعه اسلامي، در همه امور ديني و دنيوي›.1 به عبارت ديگر، امامت نوعي نيابت از طرف نبي در امور دين و دنياست.2

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. المواقف، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد ايجي، ج3، ص574؛ تاريخ ابن‌خلدون، ابن‌خلدون، ج1، ص191؛ الشافي في الامامه، شريف مرتضي، ج1، ص5؛ قواعد المرام في علم الكلام، بحراني، ابن‌ميثم، ص174.

2. الامامة في اهم الكتب الكلامية، سيد علي حسين ميلاني، ص22.

بنابراين، امامت، تنها يك مقام و حكومت ظاهري نيست، بلكه يك مقام بسيار والاي معنوي و روحاني است و امام، علاوه بر رهبري حكومت اسلامي، هدايت همه جانبه‌اي را در امر دين و دنيا بر عهده دارد. از اين نظر، امام، فكر و روح مردم را هدايت كرده، شريعت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از هرگونه تحريف و تغيير، پاسداري مي‏كند و اهدافي را كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي آن مبعوث شد، تحقق مي‏بخشد.

امامت، همان مقام والايي است كه خداوند پس از پيمودن راه نبوت و رسالت و پيروزي در امتحانات متعدد به ابراهيم خليل بخشيد. آن حضرت نيز براي بعضي از فرزندان و دودمانش، اين مقام والا را از خداوند تقاضا نمود و به او جواب داده شد كه ظالمان و گنهكاران، هرگز به اين مقام نمي‏رسند.

(وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ) (بقره: 124)

به ياد آور هنگامي را كه پروردگار، ابراهيم را با امور گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش‌هاي الهي به طور كامل بر آمد، خدا فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من نيز اماماني قرار ده، خداوند فرمود: پيمان من (امامت) هرگز به ستمكاران نمي‏رسد (و تنها نصيب معصومان از ذريه تو مي‏شود!)

بديهي است كه چنين مقامي در حكومت ظاهري خلاصه نمي‏شود و اگر امامت، ‏به صورتي كه گفته شد، تفسير نشود، آية ياد شده مفهوم روشني نخواهد داشت.



128


تمام پيامبران اولواالعزم(هما) داراي مقام امامت‏ بودند و آنچه را كه با رسالت خود عرضه مي‌كردند، در عمل تحقق مي‏بخشيدند و رهبر معنوي و مادي و ظاهري و باطني مردم بودند؛ مخصوصاً پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه از آغاز نبوتش مقام والاي امامت و رهبري الهي را نيز داشت و كار ايشان در ابلاغ فرمان‌هاي الهي خلاصه نمي‏شد.

با توجه به تعريفي كه از امامت بيان شد، به خوبي معلوم مي‏شود كه رسيدن به اين مقام، شرايط سنگيني دارد، هم از نظر تقوا كه به تقوايي در حد معصوم بودن از هرگونه گناه نياز دارد و هم از نظر علم و دانش و احاطه به تمام معارف و دستورهاي دين و شناختن انسان‌ها و نيازهاي آنها در هر عصر و زمان و مكان.

بنابر ديدگاه شيعه، امام بايد از هر گناه و خطايي معصوم باشد، زيرا علاوه بر آيه‌اي كه ذكر گرديد، غير معصوم نمي‏تواند به طور كامل مورد اعتماد واقع شود و اصول و فروع دين را از او اخذ نمود و به همين

دليل ‹گفتار امام‏›، همچون ‹افعال‏› و ‹تقرير›1 او، حجت و دليل شرعي است.

امام بايد نسبت ‏به تمام اصول و فروع اسلام و احكام و قوانين آن و معنا و تفسير قرآن، آگاهي كامل داشته باشد؛ زيرا علم او نسبت ‏به آن علوم، جنبه الهي دارد و از پيغمبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او مي‏رسد. آري، چنين علمي است كه مي‏تواند به طور كامل، مورد اعتماد مردم قرار گيرد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منظور از تقرير آن است كه در برابر امام معصوم7 كاري انجام دهند و ايشان با سكوت خود، آن را امضا كند.

مي‌توان در فهم حقايق اسلام بر آن تكيه كرد.

با عنايت به مطالبي كه درباره امامت ذكر گرديد و در حالي كه علما و متكلمان شيعه و سني، امامت را رياست عامه در امور دين و دنيا مي‌دانند و پيروي و متابعت از امام را بر همه امت، مانند پيروي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) واجب مي‌دانند1، وهابيت درباره امامت كه مقامي الهي است، نظر خاصي دارد كه در قالب نقدهاي زير به آنها اشاره مي‌شود:

1. تنزل مقام امامت

وهابي‌ها مقام امامت را به حدي تنزل داده‌اند كه حتي اطاعت از امام فاسق و ظالم را واجب مي‌دانند. ابن‌تيميه، اطاعت از امام فاسق و جابر را مساوي با اطاعت خدا دانسته و مي‌گويد:

مسلماني كه از امامش ظلم و جور و اعمال ناشايست ببيند، بايد بر آن صبر كند و اعتراضي از خود نشان ندهد و اگر صبر نكرد و بر او به اندازه يك وجب خروج كند و بميرد، به مرگ جاهليت (كفر) مرده است.

او در ادامه اضافه مي‌كند:

اگر امير و امامي منحرف گرديد و به دين و سنت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عمل نكرد و مردم را بي جهت مورد اذيت و آزار قرار داد و اموال آنها را غصب و تصاحب نمود، با همه اين عصيان‌ها، باز هم اطاعت از او واجب است؟!2

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الامامة في اهم الكتب الكلامية، ص 22.

2. منهاج السنه، ج1، صص113 و 556؛ ج3، ص392.

آيا اين تلقي كه يك مرد فاسق، جابر، مردم آزار و منحرف، شايستگي جانشيني و خلافت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دارد، توهين به ساحت مقدس رسالت و نبوت، به ويژه شخص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيست؟ چرا كه امام به عنوان جانشين آن حضرت بايد غير از نبوت، اوصاف و ويژگي‌هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نيز داشته باشد.

2. عدم وجوب تعيين جانشين بر انبيا

وهابي‌ها با تناقض‌گويي آشكار و مخالف با معيارهاي عرفي و عقلايي و واقعيت‌هاي تاريخي، تعيين جانشين را بر انبيا و به‌خصوص بر رسول خاتم واجب نمي‌دانند و مي‌گويند:

استخلاف بعد از مرگ بر انبياء واجب نيست، چون اولاً بعد از مرگ، تكليف از آنها ساقط مي‌شود؛ ثانياً استخلاف بعد از مرگ، مخالف حكم عقلا است؛ ثالثاً، مخالف با حكم عقل بوده، ممكن نيست، لذا نه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از مرگ خود خليفه تعيين نمود و نه عمر.1

آيا اين دليل كه مي‌گويند چون بعد از مرگ، تكليف از انبياء ساقط مي‌شود، پس استخلاف و تعيين جانشين بر آنها واجب نيست يك نوع مغالطه آشكارنيست؟ زيرا تكليف بعد از مرگ، غير از تكليف در زمان حيات براي بعد از مرگ است.

آيا اين سخن كه تعيين جانشين توسط انبيا، مخالف حكم عقلاست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج7، صص342ـ345.

سخني بي‌معيار و دروغي محض نيست؟ به دليل اينكه فرهنگ تعيين جانشين در تمام حوزه‌هاي زندگي بشر از امور رايج به شمار آمده و كاملاً با حكم عقلا هماهنگ و موافق است.

اگر تعيين جانشين، آن‌گونه كه وهابي‌ها معتقدند به حكم عقل محال باشد و پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به همين علت نتوانسته‌اند جانشين تعيين كنند، ابوبكر، چگونه برخلاف اين حكم عقل، توانست عمر خليفه دوم را به جانشيني خود تعيين كند؟

آيا وهابي‌ها با اين سه دليلي كه بر نفي وجوب جانشين بر انبيا اقامه نموده‌اند، خلافت ابوبكر را به خاطر مخالفت او با وظيفه و تكليف و مخالفت با حكم عقل و عقلا در تعيين عمر به عنوان خليفه و جانشين خودش، زير سؤال نبرده‌اند؟

به هر حال، با توجه به واقعيات تاريخي مبني بر تحقق تعيين جانشين توسط ابوبكر و حتي عمر، در قالب شوراي شش نفره و خلفاي بني اميه و بني‌عباس و نيز مرسوم‌بودن آن در ميان ملت‌هاي مختلف دنيا، گويا از ديدگاه وهابي‌ها تعيين خليفه تنها از سوي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خلاف تكليف و مخالف با حكم عقل و عقلاست، اما اين كار براي تمام عالميان غير از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هيچ مانعي ندارد!

اگر آن‌گونه كه اين گروه مي‌پندارند، تعيين خليفه توسط پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخلاف وظيفه و تكليف و مخالف با حكم عقل و عقلاست، پس با رواياتي كه در كتاب‌هاي شيعي به صورت شخصي و در روايات اهل سنت به صورت كلي بر تعيين امام و خليفه، توسط رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گواهي مي‌دهند چه معامله‌اي انجام مي‌دهند؟



132


احاديثي كه به صورت كلي بر تعيين امام و خليفه، در كتاب‌هاي اهل سنت، دلالت دارند در همه آنها ‹عنوان دوازده خليفه› و يا ‹دوازده امير› آمده است؛ مثلاً در ‹صحيح› بخاري و ‹صحيح› مسلم و ‹مسند› احمد و ‹سنن› ابي‌داوود و كتاب‌هاي ديگر نقل شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: ‹اسلام، پيوسته با دوازده خليفه كه همه آنان از قريش‌اند عزيز خواهد بود› و نيز فرموده است: ‹كار مردم، پيوسته بگذرد تا اينكه دوازده امير بر آنان حكومت كنند كه همه آنان از قريش‌اند›.

همچنين پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پاسخ پرسش ‹عبدالله بن مسعود› و ديگران فرمود: ‹خلفاي بعد از من دوازده نفر به تعداد نقباي بني‌اسرائيل ميباشند›. همه اين روايات، در منابع اهل سنت نقل شده‌اند.1

3. حديث دوات و قلم از نگاه ابن‌تيميه

ابن تيميه، معتقد است كه پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قبل از رحلت در حالي كه مريض بود، دوات و قلم را براي اين خواست كه ابوبكر را خليفه و جانشين بعد از خود تعيين كند.

حديث قلم و دوات كه به حديث ‹رزية الخميس› نيز معروف مي‌باشد از احاديث متواتر و صحيحي است كه وهابي‌ها نتوانسته‌اند آن را انكار نمايند. ابن‌تيميه در ‹منهاج السنه› مي‌گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، ج6، صص3ـ4؛ صحيح بخاري، ج8، ص137؛ مسند احمد، ج1، صص398، 590؛ سنن ابي‌داود، ج2، ص309؛ سنن ترمذي، ج3، ص34؛ المعجم الكبير، ج2، صص190ـ255؛ مستدرك حاكم، ج4، ص501؛ مجمع الزوائد، ج5، ص190؛ فتح الباري، ج13، ص183؛ كنز العمال، ج12، ص23؛ ج6، ص79.

پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چندين بار مي‌خواست در رابطه با خلافت ابوبكر نامه‌اي بنويسد، اما هر بار از نوشتن نامه دست برمي‌داشت، چون مي‌دانست كه خداوند، جز ابوبكر را اختيار نخواهد كرد و همچنين مؤمنين در انتخاب او درنگ نخواهند نمود. او سپس حديث را از صحيحين1 نقل مي‌كند و در نهايت اين‌گونه نتيجه گيري مي‌كند كه مقصود پيامبر از نوشتن وصيت نامه كه با مخالفت عمر روبه‌رو شد، تعيين و نصب ابوبكر، براي خلافت بوده است.2

ابن تيميه، اين سخن را با چه دليل و مدركي گفته؟ در حالي‌كه هيچ كسي غير از او به چنين مطلبي اشاره‌اي نكرده است.

آيا اين سخن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حادثه ‹رزية الخميس› مي‌خواست ابوبكر را جانشين خود قرار دهد، با اعتقاد آنان مبني بر نفي وظيفه تعيين جانشين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ذكر گرديد، منافات ندارد؟

آيا اين ادعاي ابن‌ تيميه كه مي‌گويد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بارها

مي‌خواسته خلافت و امامت ابوبكر را بنويسد، دروغي محض نيست، زيرا هيچ مستندي در كتاب‌هاي روايي اهل سنت در اين‌باره وجود

ندارد و هيچ كسي جز ابن‌تيميه، چنين ادعاي بي‌پايه‌اي را مطرح نكرده است.

اگر اين سخن ابن‌تيميه راست باشد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خاطر اينكه مي‌دانست خداوند جز ابوبكر را براي خلافت اختيار نخواهد كرد، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج7، ص9؛ صحيح مسلم، ج5، ص76.

2. منهاج السنه، ج1، صص571ـ573.

نوشتن نامه، دست بازمي‌داشت، بايد پرسيد آيا ايشان قبل از اين تصميم، اين مطلب را نمي‌دانستند؟ و در صورتي كه بعد از تصميم اول خود به اين اراده الهي پي بردند، پس چرا دوباره و چندين بار ديگر به نوشتن نامه تصميم گرفتند و از آن صرف‌نظر ننمودند؟

اگر واقعاً آن‌گونه كه اينها مي‌گويند در علم پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ابوبكر منتخب خدا براي خلافت بوده است، آيا بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لازم نبوده كه

اين امر الهي را براي مردم به هر وسيله ممكن بازگو مي‌كردند تا مردم، خليفه منتخب الهي را مي‌شناختند و از حيرت و گمراهي نجات مي‌يافتند؟

آيا اين سخنان، جز به اين معناست كه سكوت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مورد چنين امر مهمي، رسالت و نبوت ايشان را زير سؤال مي‌برد؟!

ابن تيميه اين سخن را كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در واپسين لحظات

عمرش، قلم و دوات را براي اين خواست كه ابوبكر را به عنوان

خليفه بعد از خودش تعيين كند، از كجا به دست آورده است؟ در حالي كه هيچ قرينه‌اي، حتي در حد تصور و خيال، نه در روايات و نه

در حالات پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، از هيچ طريقي نقل نشده است كه بر

اين مدعاي وهابي‌ها دلالت داشته باشد. بلكه قرايني برخلاف آن وجود دارد.

اگر مراد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از نوشتن نامه همين بوده است كه اينها مي‌پندارند، پس چرا ابن‌عباس آن‌گونه كه در حديث نقل شده بعد از نوشته نشدن نامه در اثر ممانعت برخي دائماً با اشك‌ريزان مي‌گفت: ‹الرزية كل الرزية›، زيرا ابوبكر به هر حال، بلافاصله بعد از رحلت



135


رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر مسند خلافت قرار گرفت و مصيبتي ديگر در كار نبود كه موجب گريه و افسوس صحابي بزرگ رسول خدا گردد؟1

4. يزيد از امامان دوازده‌گانه

وهابي‌ها به پيروي از ابن‌تيميه2 معتقدند كه يزيد بن معاويه از جمله ائمه دوازده‌گانه‌اي است كه در حديث جابر بن سمره از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روايت شده است: ‹از رسول خدا شنيدم كه گفت: اسلام، پيوسته با وجود دوازده خليفه كه همگي آنها از قريش هستند عزيز خواهد بود›.

و براي تأييد اين ادعاي بي‌اساس خود، ادعاي بي‌اساس ديگري مي‌كنند و مي‌گويند: ‹برخي از اهل سنت معتقدند كه يزيد بن معاويه از كبار صالحين و ائمه هدي است›.3

اكنون مي‌پرسيم آيا وهابيت با وجود جنايات غير قابل انكار يزيد بن معاويه، با اين سخن كه در نزد برخي از اهل سنت يزيد بن معاويه از كبار صالحين و ائمه هدي است، تهمتي بزرگي به اهل سنت روا نداشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج5، ص2146، باب قول المريض عني؛ صحيح مسلم، ج3، ص1259، باب ترك الوصيه لمن ليس له شيء.عَن عُبَيدِاللهِ بنِ عَبدِاللهِ، عَن ابن‌عَبّاسٍ، قالَ: لَمّا حُضِرَ رَسولُ الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وَفي البَيتِ رِجالٌ فيهِم عُمَرُ بنُ خَطّاب. قالَ النَّبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : "هَلُمَّ اَكتُب لَكُم كِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَه". فَقالَ عُمَر: اِنَّ النَّبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قَد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ وَعِندَكُم القُرآنُ حَسبُنا كتابُ اللهِ، فَاختَلَفَ اَهلُ البَيتِ فَاختَصَموا مِنهُم مَن يَقولُ قَرّبوُا يَكتُب لَكُمُ النَّبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كِتاباً لَن تَضِلّوا بَعدَه وَمِنهُم مَن يَقولُ ما قالَ عُمَرُ. فَلَمَّا اكثَروا اللَّغوَ والاختِلافَ عِندَ النَّبي قالَ رَسولُ الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قوموا، قالَ عُبَيدُاللهِ فَكانَ بنُ عَبّاس يَقولُ اِنَّ الرَّزيئَةَ كُلُّ الرَّزيئَةِ ما حالَ بَينَ رَسولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وَبَينَ اَن يَكتُبَ ذالِكَ الكِتابِ مِن اختِلافِهِم وَلَغَطِهِم.

2. منهاج السنه، ج8، ص573؛ شرح العمده، ج3، ص501.

3. مجموع الفتاوي، ج3، ص409.

و ناخودآگاه و يا شايد هم آگاهانه، اهل سنت را زير سؤال نبرده است؟

آيا بيان نكردن مقصود از ‹برخي از اهل سنت›، توسط ابن‌تيميه كه ادعا نموده، يزيد بن معاويه در نزد آنان از كبار صالحين و ائمه هدي است، حاكي از دروغ و افترا عليه اهل سنت نيست؟ زيرا ممكن نيست احدي از اهل سنت، اين سخن را بپذيرند، چرا كه يزيد بن معاويه در سه سال حكومت خود، سه جنايت بزرگ را مرتكب گرديد كه هيچ كافري آنها را انجام نداده است. كه عبارتند از:

الف) به شهادت رساندن امام حسين ( عليه السلام ) و يارانش در كربلا و به اسارت گرفتن خانواده پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و شهر به شهر گرداندن آنها، توأم با تحقير و توهين و آزار.

ب) واقعه حرّه و قتل هزاران صحابه و تابعي و غارت اموال و هتك حرمت، نسبت به نواميس مسلمين در مدينه منوره.

ج) يزيد در سال سوم حكومتش، در آخرين جنايت خود، خانه خدا را به منجنيق بست و آتش زد.

برخلاف ادعاي ابن‌تيميه كه يزيد بن معاويه را در نزد اهل سنت از كبار صالحين و ائمه هدي و يكي از امامان دوازده‌گانه به شمار آورده، چرا بزرگان اهل سنت، مرتبه يزيد بن معاويه را به حد كفر و استحقاق لعن رسانده‌اند؟

ابن‌جوزي نقل كرده كه پس از آنكه سر امام حسين ( عليه السلام ) را به شام بردند، يزيد، مردم را جمع كرد و در حالي كه با چوب بر سر و دندان آن امام مظلوم مي‏زد، شعر زير را مي‏خواند:

لَعِبَت هاشِمُ بِالمِلكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحيٌ نَزَل



137


قَد قَتَلنَا القَومَ مِن ساداتِهِم

وَعَدَلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل

بني‌هاشم با ملك بازي كردند و خبري از طرف خدا و قرآني از عالم ملكوت نبوده ـ و همه اينها دروغ است ـ ما بزرگان بني‌هاشم را به جاي افرادي كه از ما در جنگ بدر كشته شدند، كشتيم و اين تعادلي ايجاد كرد.

ابن جوزي مي‏گويد:

ليس العجب من قتال ابن‌زياد للحسين و انما العجب من خذلان يزيد و ضربه بالقضيب ثنايا الحسين و حمله آل رسول الله سبايا علي اقتاب الجمال و لو لم يكن في قلبه احقاد جاهلية اضغان بدرية لاحترم الرأس لما وصل اليه و كفنه و دفنه و أحسن الي آل رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .1

جنگ ابن‌زياد با حسين بن علي ( عليه السلام ) تعجب‏آور نيست‏، بلكه تعجب در خواري يزيد در زدن چوب بر دندان‌هاي امام حسين و اسير كردن خاندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و سوار كردن آنان بر شتران، و در معرض عموم قرار دادن آنهاست. اگر در دل يزيد كينه‏هاي جاهليت و جنگ بدر نبود، به امام حسين ( عليه السلام ) احترام مي‏گذاشت و آن حضرت را كفن و دفن مي‏نمود و با آل رسول به خوبي برخورد مي‏كرد.

از سويي ديگر اگر از ديدگاه وهابي‌ها، يزيد بن معاويه از ائمه هدي و از كبار صالحين است، پس چرا ابن‌حجر مي‏نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الرد علي المتعصب العنيد المانع من ذم اليزيد، ابن‌جوزي، ص13.

‹قاضي ابويعلي›، كتابي به نام ‹چه كساني استحقاق لعن دارند›، دارد و در آن كتاب يزيد را از كساني به شمار آورده كه استحقاق لعن دارند و دليلش روايتي است از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه فرمود:

مَن اَخافَ اَهلَ المدينَةِ ظُلماً اَخافَهُ اللهُ وَعَلَيهِ لَعنَةُ اللهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجمَعين.

آن كس كه مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و مورد لعن خدا و فرشتگان و تمام مردم قرار مي‏گيرد.

آن‌گاه مي‏نويسد:

شكي نيست كه يزيد با لشكر و نيروهاي مسلح خويش به جنگ مردم مدينه رفت و اهل مدينه را با جناياتي كه انجام داد به شدت مضطرب و نگران كرد و در دل آنها ترس ايجاد نمود؛ چرا كه او مدينه را براي خود مباح كرد.

نقل شده است كه حدود سي‌صد دختر مورد تجاوز قرار گرفت و گروهي از صحابه را به قتل رساندند و نماز جماعت را در مسجدالنبي تعطيل كردند. پس از آن براي جنگ با عبدالله زبير آماده شدند و كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار داده، آن را آتش زدند.1

اگر يزيد بن معاويه به عقيده وهابي‌ها از ائمه دوازده‌گانه و به ادعاي آنان در نزد اهل سنت از كبار صالحين و ائمه هدي است، پس چرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الصواعق المحرقه، ص218.

‹سعدالدين تفتازاني› از علما و متكلمان به نام و بزرگ اهل سنت درباره يزيد مي‏گويد:

و اما ما جري بعدهم (صحابه) من الظلم علي اهل بيت النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء و من الشناعة بحيث لااشتباه علي الآراء اذ تكاد تشهد به الجماد و العجماء و يبكي له من في الارض و السماء و تنهد منه الجبال و تنشق الصخور و يبقي سوء عمله علي كرّ الشهور و مر الدهور و لعنة الله علي من باشر او رضي او سعي و العذاب الآخرة أشد و أبقي.1

ظلم و ستمي را كه بر اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد كردند، به اندازه‏اي روشن و آشكار است كه جاي هيچ گونه نكته ابهامي براي كسي نمي‏گذارد؛ بلكه تمام جمادات و حيوانات بر آن گواهي مي‏دهند و هر كسي كه در زمين و آسمان است بر آنها اشك مي‏ريزد؛ كوه‌ها متزلزل و صخره‏ها متلاشي مي‏شود و آثار زشت اين اعمال همواره بر تارك تاريخ باقي خواهد ماند. خداوند كساني را كه اين اعمال را به وجود آورده و يا به آن خشنود و در مقدمات آن همكاري داشته‏اند لعنت كند. به يقين عذاب آخرت شديدتر است.

ديگر آنكه با كدام دليل و معيار، يزيد بن معاويه از ائمه هدي و كبار صالحين است، در حالي كه ‹مسعودي› درباره او مي‏نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، ج5، ص311.

مردي خوشگذران و عياش بود. مردي بود كه حيوانات شكاري داشت، سگ‌ها و ميمون‌ها داشت و پيوسته مجالس ميگساري برگزار مي‏كرد. روزي در مجلس ميگساري خود نشست و ابن‌زياد هم در طرف راست او بود و اين واقعه بعد از آن بود كه حسين بن علي را كشته بود، پس به ساقي مجلس خود رو كرد و گفت:

اِسقِني شَربَةً تُرَوّي مَشاشي

ثُمّ مِل فاسِقٌ مِثلُها ابن‌زياد

صاحبُ السِّرِ وَالاَمانَة عِندي

وَلِتَسديد مَغنَمي وَجِهادي1

جامي از شراب به من بنوشان كه استخوان‌هاي نرم را سيراب كند، سپس برگرد و ابن‌زياد را چنان جامي بنوشان. همان كس كه رازدار من است، همان كسي كه امين كار من است، همان كسي كه اساس خلافت من به دست او محكم و استوار شد، [يعني حسين بن علي را كشت].

مسعودي در ادامه مي‏نويسد:

در دستگاه خلافت اسلامي و جانشيني پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، مردي كه مقام خلافت را اشغال كرده بود، ميموني داشت كه به او ‹بوقيس› مي‏گفتند. او اين ميمون را در مجلس ميگساري خود حاضر مي‏كرد و براي او تشكي مي‏انداخت و او را مي‏نشاند و او را بر گرده خر ماده‏اي كه براي مسابقه و اسب دواني تربيت شده بود سوار مي‏كرد، زين و لجام بر گرده آن ماده خر مي‏بستند و اين ميمون را بر آن سوار مي‏كردند و با اسب‌ها به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي، ج3، ص77.

اسب دواني و مسابقه مي‏بردند. در يكي از روزها ابوقيس مسابقه را برد. بر تن اين ميمون، جامه و قبايي از حرير سرخ و زر، پوشانده و دامن‌ها را به كمرش زده بودند و بر سر او كلاهي نهاده بودند كه نقش‌هاي درشتي داشت و به رنگ‌هاي مختلف آراسته گشته بود.1

وهابي‌ها در استمرار جفاهاي خود بر اسلام و مسلمانان و به ويژه شخص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، با آگاهي كامل به خيانت يزيد نسبت به اسلام و جنايات بي‌نظير او عليه مسلمين و به خصوص خاندان پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در تمجيد و مدح او كتابي تحت عنوان ‹حقايق عن اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه› توسط وزارت معارف دولت آل‌سعود براي تدريس در مدارس دولتي چاپ و منتشر نموده‌اند.2 آيا اين عمل وهابي‌ها حاكي از دشمني آنان با اسلام نيست.

ابن تيميه به حدي به يزيد بن معاويه، دشمن خاندان پاك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علاقه‌مند بوده كه با فرقه ‹يزيديه› كه از يزيد بن معاويه و شيخ ‹عدي بن مسافر› اموي تبعيت و درباره آن دو مبالغه‌گويي ‏مي‏كنند، در ارتباط بود و از آنها تمجيد و تعريف كرده است، در حالي كه در اين فرقه، غالياني هستند كه ‏مسلمانان بر كفر و خروجشان از اسلام، اتفاق نظر دارند، زيرا صفات خدا را به بشر نسبت داده‏اند.

به هر حال، ابن‌تيميه با اين گروه، معاصر بوده و نامه‏اي براي آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بررسي تاريخ عاشورا، آيتي، ص77.

2. معالم المدرستين، سيد مرتضي عسكري، ج1، ص253.

مي‏نويسد. او نامه‏اش را با سخني آغاز كرده است كه با ديگر سخنانش در برخورد با مخالفان و به ويژه فرقه‌هايي كه بدعت‌هاي آشكار (به زعم ابن‌تيميه) مي‏نهادند، هيچ شباهتي ندارد. او نامه‏اش را اين چنين آغاز مي‏كند:

از احمد بن تيميه به مسلماناني كه اين نامه را دريافت مي‏كنند؛ كساني كه به سنت، انتساب دارند و از وابستگان گروه شيخ عارف $‏ابي البركات عدي بن مسافر› اموي هستند ودر همان طريقند، كه خداوند آنها را به‏پيمودن اين راه توفيق دهد. سلام عليكم و رحمة الله و بركاته.1

ابن تيميه به رغم اينكه مي‏داند، اينان از غاليانند، آنها را از مسلمانان و منتسبين به سنت قرار داده، توفيق ‏پيمودن راه را براي آنان از خداوند درخواست مي‏كند و نه تنها بر آنان درود مي‏فرستد، بلكه به كساني كه از آنها پيروي كنند و در گزافه‌گويي دنباله‌رو آنان باشند نيز، سلام ‏مي‏فرستد.

از ارادت ابن‌تيميه نسبت به فرقه ‹يزيديه›، اين نتيجه به دست مي‌آيد كه جريان وهابيت از هركسي كه با اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دشمني داشته باشد، ولو داراي هزاران عيب و ايراد اعتقادي و فكري باشد، حمايت مي‌كند. زيرا با وجود اينكه اين فرقه، درباره ‹يزيد بن معاويه› غلو مي‏كنند و براي او مقام نبوت و براي شيطان مقام الوهيت قايل‌اند‍‍!!2 ولي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابن‌تيميه في صورته الحقيقيه، ص80.

2. يزيديان و شيطان‌پرستان، محمد تونجي، ص135. يزيديان، لعنت بر شيطان را تحريم كرده و نام بردن به خير يا به شر را از او حرام دانسته‌اند. آنان مقام شيطان را به حدي بالا بردند تا او را به مقام الوهيت رساندند و تا به آنجا رسيدند كه اگر كسي، جلو آنان، شيطان را لعن نمايد، به شدت خشمگين مي‌شوند و نفرين كننده را مي‌كشند و معتقدند كه قتل او (لعن‌كننده شيطان) در هرجا كه ديده شود و هرجا كه او را بيابند واجب است. (نهر الذهب في التاريخ الحلب، عزي كامل، ج1، صص166ـ167.)

به علت اينكه با اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مخالف‌اند. ابن‌تيميه براي آنان آرزوي توفيق مي‌كند. او در مقابل، مسلمانان و محبين اهل بيت(هما) را تكفير نموده و شخصيت‌هاي بزرگ علمي جهان اسلام، چون رازي، غزالي و ابن‌سينا را جوجه‏هاي دست‌پروردة هند و يونان مي‌خواند و آنان را از يهود و نصاري گمراه‏تر مي‌داند.


144


فصل ششم: وهابيت و اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

فصل ششم: وهابيت و اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

تمام مسلمانان، اعم از شيعه و اهل سنت بر عظمت و منقبت اهل بيت(هما) تأكيد دارند و محبت آنان را واجب مي‌دانند، به همين علت، محدثان اهل سنت، در كتاب‌هاي حديثي خود، بابي را به مناقب و فضايل اهل بيت(هما) اختصاص داده و احاديث و سفارش‌هاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را درباره اهل بيت(هما) را در اين باب‌ها جمع‌آوري نموده‌اند.

برخي مثل الموفق خوارزمي، احمد بن شعيب نسايي، محمد بن يوسف شافعي، شيخ سليمان قندوزي حنفي، ابن‌حجر هيثمي و ديگران، كتاب‌هاي مستقلي در مناقب و فضايل اهل‌ بيت(هما) نوشته‌اند. اما وهابي‌ها برخلاف همه مسلمين به احاديث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پشت پا زده و به آنها اعتنا نكرده‌اند و دشمني خودشان را نسبت به اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به اشكال گوناگون و به شدت ابراز داشته‌اند، به نحوي كه گويا دشمني با اهلبيت(هما) اساس اعتقادات و مباني اين فرقه را



145


تشكيل مي‌دهد. در اين قسمت، به گوشه‌اي از انديشه‌هاي انحرافي اين فرقه درباره اين موضوع اشاره مي‌كنيم:

1.نفي فضيلت‌اهل‌بيت(هما)

وهابي‌ها برخلاف همه مسلمين، اعم از شيعه و سني، نه تنها هيچ فضيلتي را براي اهل‌بيت(هما) قائل نيستند، بلكه اين عقيده را ناشي از جاهليت عرب مي‌دانند و مي‌گويند:

اعتقاد به برتري و افضليت اهل بيت رسول‌الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر ديگران، از تفكرات عصر جاهليت است كه در آن عصر سران و رؤساي قبيله را بر ديگران مقدم مي‌داشته‌اند؟1

آيا وهابي‌ها با اين سخن كه عقيدة برتري و افضليت اهل بيت(هما) از تفكرات جاهلي است، خدا و قرآن و پيامبر و سنت او را زير سؤال نبرده و در حقيقت، مخالفت خود را با اسلام اعلام نكرده‌اند؟ زيرا مقام و منزلت اهل‌ بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي هيچ مسلماني، پوشيده نيست.

از سوي ديگر، آيات و احاديث بي‌شماري از طريق سني و شيعه، برتري آنان را بر ديگران به اثبات رسانده و راه رستگاري را براي مسلمانان در محبت و دوستي آنان قرار داده و دشمني و خصومت با آنها مايه خسران و بد فرجامي دانسته شده است.

آيا وهابي‌ها با اين عقيده كه افضليت و برتري اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ناشي از تفكرات عصر جاهليت است، اعتبار تمام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. منهاج السنه، ج3، ص269.

كتاب‌هاي حديثي

اهل سنت را كه بابي به مناقب و فضائل اهلبيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص داده‌اند، زير سوال نبرده و خط بطلان بر آنها نكشيده‌اند؟

اگر به گفته ابن‌تيميه و وهابيها، افضليت اهل‌بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از تفكر جاهلي است، پس با حديثي كه توسط ام‌المؤمنين عايشه و ديگران در كتب معتبر روايي از جمله صحيح مسلم در افضليت اهل‌بيت(هما) نقل شده چه برخوردي مي‌كنند؟

در اين حديث، ام‌المؤمنين عايشه مي‌گويد:

پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روزي بين طلوع فجر و طلوع آفتاب، كسا يا عباي بافته شده از موي سياه بر خود انداخته بود. در اين هنگام، حسن بن علي(هما) آمد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را زير عبايش برد، سپس حسين ( عليه السلام ) آمد و با او داخل عبا گرديد پس از او فاطمه(ها) آمد و او هم داخل عبا شد و بعد از او علي ( عليه السلام ) آمد و اورا هم داخل عبا نمود و سپس فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)؛ ‹خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد›. (احزاب:33)1

آيا وهابي‌ها با اين عقيده كه افضليت و برتري اهل‌بيت(هما) از تفكرات عصرجاهلي برگرفته شده، خودشان را در برابر اين سخن خدا قرار نداده‌اند كه فرموده‌اند است:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي) (شوري: 23)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، باب فضائل اهل بيت النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ج4، ص1883.

بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم، جز دوست‏داشتن نزديكانم [اهل‌بيتم‏].

و با اين سخن، غضب خدا و رسولش را براي خود نخريده‌‌اند؟ اين آيه شريفه، به اتفاق مفسران شيعه و سني، بر وجوب محبت نسبت به اهل‌بيت(هما) كه عبارت‌اند از: حضرت علي، فاطمه، حسن و حسين(هما) دلالت روشني دارد. در كتاب‌هاي معتبر اهل‌سنت آمده، هنگامي كه آية مودّت نازل گرديد، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سؤال شد مقصود از ‹قربي› چه كساني‌اند كه محبت آنان بر ما واجب گرديده است؟ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: ‹علي و فاطمه و دو فرزند او›.1

به هر حال، نپذيرفتن افضليت و محبت اهل بيت(هما) و جاهلي پنداشتن آن، انحراف فرقه وهابيت را از مباني روشن اسلام كه در آيات قرآن و احاديث نبوي بيان شده، قطعي مي‌كند. از اين فرقه مي‌پرسيم آيا حديثي كه در كيفيت صلوات بر محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و آل محمد(هما) در كتاب‌هاي معتبر اهل سنت، از جمله صحيح بخاري، نقل شده، بر فضيلت اهل بيت(هما) دلالت نمي‌كند و آيا، معاذالله، اين سخن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم ناشي از فرهنگ جاهلي است؟ آيا به غير از اهل بيت و آل محمد(هما) بر چه كسي ديگري صلوات فرستاده مي‌شود تا گفته شود اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن‌گونه كه وهابي‌ها مي‌پندارند، هيچ فضيلتي نسبت به ديگران ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الكشاف، جارالله زمخشري، ج4، صص223ـ224؛ تفسير ابي‌سعود، ابي سعود محمد بن الحمادي، ج8، ص30؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبي، ج16، ص22.

اين حديث، در صحيح بخاري اين‌گونه نقل شده است:

... سَألنا رَسولَ‌اللهِ ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، فَقُلنا يا رَسولَ اللهِ كَيفَ الصَّلاةُ عَلَيكُم أهل البَيتِ، فَاِنَّ اللهَ قَد عَلَّمنا كَيفَ نُسَلِّمُ. قالَ: قولوا اللّهُمَّ صلّ عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيتَ عَلي إبراهيمَ وَعَلي آلِ إبراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ اللّهُمَّ بارِك عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ، كَما بارَكتَ عَلي إبراهيمَ، وآلِ إبراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيد.1

از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سؤال كرديم چگونه درود فرستيم بر شما اهل بيت(هما). پس به درستي كه خداوند به ما آموخت كه چگونه سلام بدهيم. فرمود: بگوييد: خداوندا درود فرست بر محمد و آل‌محمد همان‌گونه كه درود فرستادي بر ابراهيم و آل‌ابراهيم، به درستي كه تو سزاوار حمد و ستايش و بزرگ و با عظمتي. خدايا مبارك گردان بر محمد و آل‌محمد همان‌گونه كه مبارك نمودي بر ابراهيم و آل‌ابراهيم، به درستي كه تو سزاوار حمد و ستايش بزرگ و باعظمت هستي.

وهابي‌ها چگونه و با چه معياري فضليت و برتري اهل بيت(هما) را از تفكرات عصر جاهلي مي‌دانند، در حالي كه در صحيح ‹ابن حبان› تحت عنوان ‹ذكر ايجاب الخلود في النار لمبغض اهل البيت المصطفي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) › و در ‹مستدرك› حاكم و كتاب‌هاي ديگر اهل سنت، حديثي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده كه فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج4، صص118ـ119.

وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، لا يُبغِضُنا اَهلَ البَيتِ رَجُلٌ (اَحَدٌ) اِلاّ اَدخَلَهُ اللهُ تَعاليَ النّار.1

قسم به آن كسي كه جان من در دست اوست، كسي با ما اهل بيت دشمني نمي‌كند، مگر اينكه خدا او را داخل جهنم كند.

آلوسي در ذيل اين حديث مي‌گويد:

حق اين است كه محبت اهل بيت پيامبر(هما) واجب است و هر چه اين قرابت، قوي‌تر باشد محبت شديدتر مي‌گردد، پس محبت علويين و فاطميين از همه محبت‌ها لازم‌تر و شديدتر مي‌باشد.2

نكته ديگر اينكه، اگر وهابي‌ها افضليت آل محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ناشي از تفكرات جاهلي عرب مي‌دانند، پس چرا در نمازهاي يوميه بر محمد و آل محمد صلوات مي‌فرستند تا حدي كه اگر اين صلوات و درود فرستاده نشود، نماز محكوم به بطلان مي‌گردد، چنانچه امام شافعي مي‌گويد:

يا اَهلَ بَيتِ رَسولِ اللهِ حُبُّكُم, فَرضٌ مِنَ اللهِ في القُرآنِ اَنزَلَه

كَفاكُم مِن عَظيم القَدرِ انّكُم, مَن لَم يُصَلِّ عَلَيكُم لاصَلاةَ لَه3

اي اهل بيت رسول خدا، دوستي شما را خداوند در قرآن واجب شمرده است؛ از قدر و ارزش و عظمت شما همين بس كه،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح ابن‌حبان، ج15، ص435، ح6578؛ المستدرك علي الصحيصين، ج3، ص162.

2. روح المعاني، ج25، ص32.

3. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمي، ص148.


| شناسه مطلب: 73740