بخش 8
3. وهابیت و انکار شفاعت 4. وهابیت و اعتقاد به تحریف قرآن 5. وهابیت و بیاحترامی نسبت به قرآن فصل هشتم: وهابیت و متون اسلامی 1.تقطیع و تحریف متون اسلامی
است. در اين حديث پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرموده است:
مَن قالَ حينَ يَسمَعُ النِّداءَ (الأذان) اللّهُمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعوَةِ التّامَّةِ وَالصَّلاةِ القائِمَةِ آتِ مُحَمَّداً الوَسيلَةَ وَالفَضيلَةَ وَابعَثهُ المقامَ المَحمودَ الَّذي وَعَدتَهُ، حُلَّت لَهُ شَفاعَتي يَومَ القيامَة.1
هر كسي در هنگام شنيدن اذان بگويد: ‹خداوندا! اي پروردگار، اين دعوت كامل و نماز برپا شدهاي است، حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دستاويز و وسيله بگردان و به او فضيلت عطا كن و او را به جايگاه ستودهاي كه وعدهاش دادي برانگيز›، در روز قيامت، شفاعت من براي او حلال ميگردد.
اين حديث به روشني دلالت دارد كه خود پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وسيله تقرب به خدا است و به همين علت، به خواست خداوند داراي مقام محمود بوده تا در روز قيامت، براي آمرزش گناهان مؤمنين، شفيع قرار داده شود و او هم از آنان شفاعت كند.
آيا وهابيان با تحريم توسل و تكفير قائلين به آن، قرآن را زير سؤال نبرده و به اين وسيله، راه خود را از راه قرآن جدا نكردهاند؟
در قرآن كريم، آياتي وجود دارد كه در موضوع استغفار، به صراحت بر جواز توسل دلالت دارند. يكي از اين آيات درباره گناه فرزندان حضرت يعقوب است؛ هنگامي كه به گناهشان اقرار كردند و براي بخشيده شدن گناهان خود به پدرشان متوسل شدند تا حضرت يعقوب براي آنان از خداوند طلب مغفرت كنند؛ و آن حضرت نيز كه پيامبر خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير المراغي، احمد بن مصطفي مراغي، ج6، ص109.
بود، به آنان قول مساعد ميدهد و نميگويد كه اين توسل شما غيرمشروع است و موجب شرك ميشود.
قرآن اين مطلب را چنين بيان ميكند:
(قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (يوسف: 97 ـ 98)
گفتند: اي پدر! براي گناهان ما آمرزش بخواه، كه ما خطا كار بودهايم. گفت: براي شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، كه او آمرزنده و رحيم است.
بنابراين، وهابيها در حالي بر حرمت توسل حكم ميكنند، كه قرآن كريم بر جواز و پسنديده بودن توسل به انبيا و اوليا دلالت دارد؛ مثلاً آيهاي كه در آن، بخشودن ظالمان و مخالفان را به رفتن آنان نزد رسول خدا و واسطه قرار دادن او پيش خدا متوقف ميگرداند، اين مطلب را به روشني بيان كرده است. خداوند خطاب به رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميگويد:
(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)
و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند (و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند)، به نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبه پذير و مهربان مييافتند.
وهابيها با كدام دليل، توسل را موجب شرك و كفر ميدانند، در حالي كه قرآن كريم بهطور صريح، وجود مبارك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در ميان
|
|
مردم مايه مصونيت و حفظ آنان از عذاب الهي قرار داده و ميگويد:
(وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِم) (انفال: 33)
(اي پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستي، خداوند آنان را مجازات نخواهد كرد.
در اين آيه شريفه، وجود مقدس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خودي خود و بدون توسل مردم، وسيله مصونيت مردم از عذاب قرار داده شده تا چه رسد به اينكه مردم براي نجات از گرفتاريهاي دنيوي و عذاب اخروي به آن حضرت متوسل گردند و ايشان وسيلهاي شود تا آنان نجات
يابند.
وهابيها به علت اهداف شخصي، اين آيات روشن قرآن را ناديده گرفته و بدون هيچ دليلي، توسل به انبيا و اولياي الهي را موجب شرك دانستهاند. اين فرقه، خون هزاران مسلمان را به بهانه اينكه آنان مشركاند بر زمين ريخته و ميليونها مسلمان را در راستاي تحقق اهداف دشمنان اسلام، به شرك و كفر محكوم نمودهاند.
3. وهابيت و انكار شفاعت
آنان با تحريم شفاعت و شرك دانستن آن، كه يك امر مسلم قرآني و حديثي است، مخالفت خود را با قرآن و سنت ضروري، اعلام كردهاند.
اين فرقه، شفاعت را كه يك امرضروري دين اسلام است، مورد انكار قرار داده، قائلين به آن را مشرك ميدانند. اين مطلب به طور صريح در كتابهاي وهابيت منعكس شده و آنان در عمل، با مخالفان به شدت برخورد ميكنند و حتي قتل آنان را واجب ميدانند. وهابيها ميگويند:
|
|
‹شفاعت از انواع شرك در عبادت است›.1
و نيز تأكيد ميكنند: ‹اگر كسي به روش وساطت، شخصي را در بين خود و خدايش شفيع قرار بدهد مشرك است›.2
اين عقيده وهابيها، مبني بر شرك و كفر دانستن شفاعت، به صراحت با آموزههاي قرآن درباره شفاعت در تضاد است، زيرا قرآن كريم در مورد شفاعت و مشروعيت آن از طرف خداوند ميفرمايد:
(وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً * لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) (مريم: 86 ـ 87)
و گنهكاران را تشنه به سوي جهنم برانيم، شفاعتي ندارند مگر اينكه از خداي رحمان پيماني گرفته باشند.
اين آيه شريفه، در پاسخ مجرمان و مشركاني است كه خدايان خود را به عنوان شفيع، تلقي كردهاند، اما قرآن ميگويد، اينطور نيست كه انسان هر كه را دوست بدارد، بتواند شفاعتش كند و به همين منظور، او را آلهه خود بگيرد و او هم شفيعش بشود، بلكه هر كه شفاعت ميكند، قبلاً با خدا عهدي دارد و اين عهد را جز عدهاي از مقربان درگاه خدا، كسي مالك نيست.3
به عبارت ديگر، قرآن كريم، با نفي شفاعت از آنان (خدايان ساختگي) اصل شفاعت را براي مؤمنين ثابت ميداند.
از ديدگاه وهابيت، اعتقاد به شفاعت، به شرك و كفر محكوم شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح كتاب التوحيد، سليمان بن عبدالله بن عبد الوهاب، صص117 و 118.
2. شرح كتاب التوحيد، ص201.
3. ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص152.
است، در حالي كه امام فخر رازي ميگويد:
اين آيات در طعن ملحدين است و خداوند آنان را مانند تشنگاني كه به سوي آب ميروند به سوي جهنم سوق ميدهد و هيچ شفيعي نخواهند داشت؛ و معناي آن اين است كه هيچ كسي مالك شفاعت براي آنان نخواهد بود.1
او در ادامه هم ميگويد:
آيه شريفه، بر اين دلالت دارد كه شفاعت براي اهل كبائر ثابت است، زيرا با توجه به استثنايي كه در آيه شريفه ذكر شده، معناي آيه اين ميشود كه آنان مستحق شفاعت نيستند تا ديگران شفاعتشان كنند مگر اينكه قبلاً به توحيد و نبوت ايمان آورده باشند.2
از اين گذشته، طبري مفسر معروف اهل سنت گفته است آيات شريفه (86 ـ 87) سوره مريم ميگويد:
در روز قيامت كه اهل ايمان يكديگر را در پيش خدا شفاعت ميكنند و وارد بهشت ميشوند، كافران از شفاعت محروماند. مگر اينكه در دنيا با عهدي در پيش خدا ، به خدا ايمان آورده و رسولش را تصديق كرده و به آنچه آورده، اقرار كرده باشند.3
از سوي ديگر، با وجود آيه شريفهاي كه ميفرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مفاتيح الغيب، ج21، ص565.
2. مفاتيح الغيب، ج21، ص565.
3. جامع البيان في تفسيرالقرآن، محمد بن جرير طبري، ج16، ص97.
(وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُون) (زخرف: 86)
و معبودهايي كه به جاي خدا عبادت ميكنند، مالك شفاعت ايشان نيستند، تنها كساني ميتوانند شفاعت كنند كه به دين حق شهادت داده، به كردههاي خلق، عالِم بوده باشند.
وهابيها چگونه قائلين شفاعت را به كفر و شرك محكوم كردهاند؟
اين آيه در ابتدا از تمام الهههاي مشركان و كفار، مالكيت شفاعت را نفي ميكند و سپس با استثنا، مالكيت شفاعت را براي كساني ثابت ميداند كه از يك طرف، معترف به توحيد باشند و از طرف ديگر بر حقيقت حال و اعمال كسي علم داشته باشند كه در نزد خدا از او شفاعت ميكنند. پس به جز از اهل توحيد، از كسي ديگر نميتوانند شفاعت كنند، در نتيجه شفاعت در پيش خداوند متعال، امري مسلم است1؛ ولي هم شفيع و هم كسي كه از او شفاعت ميشود، هر دو بايد اهل توحيد باشند.
به اعتقاد وهابيت، عقيده به شفاعت، موجب كفر و شرك است، در حالي كه طبري مفسر قرآن كريم ميگويد:
روزي كه اين آيه و آيات ديگر نازل شدند، در ميان مردم كساني بودند كه غير از خدا، خداياني ديگر را ميپرستيدند. برخي از آنان، ملائكه را و برخي هم چيزهاي ديگري ميپرستيدند. اين آيه، مالكيت شفاعت را از تمام خدايان كفار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير الميزان، ج18، ص192.
و مشركان نفي ميكند، بنابراين هيچ كدام از آنها مالك شفاعت نيستند. پس از اين نفي كلي، مطلبي را استثنا ميكند و ميفرمايد: مگر آناني كه به وحدانيت خدا شهادت داده و از روي اخلاص، علم و يقين، به آن ايمان داشته باشند و اينان به اذن خداوند مالك شفاعت هستند، همانگونه كه در آيه (وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي) (انبياء: 28) شفاعت را كه از خدايان مشركان نفي نموده و تنها براي ملائكه، عيسي و عزير ثابت ميداند.1
همچنين كفر دانستن شفاعت آنگونه كه وهابيها ميگويند، چگونه با اين سخن ‹جارالله زمخشري› سازگار است كه در ذيل آيه شريفه مورد بحث ميگويد:
خدايان مشركان برخلاف گمان آنان، در نزد خدا مالك شفاعت نيستند، بلكه كساني مالك شفاعتاند كه به وحدانيت خدا ايمان دارند و به اين وحدانيت، با بصيرت، علم و يقين شهادت ميدهند. پس اين استثنا در اين آيه، ميتواند استثناي متصل باشد، زيرا ملائكه يكي از معبودهاي مشركان بودهاند، در حالي كه او مالك شفاعت در نزد خدا ميباشد.2
امام فخر رازي نيز گفته است:
درباره آيه 28 سوره انبياء، دو قول وجود دارد: قول اول اين است كه ملائكه و عيسي و عزير كه معبود مشركان هستند، از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. جامع البيان في تفسير القرآن، ج25، ص63.
2. كشاف، ج4، ص268.
هيچ كسي شفاعت نميكنند، مگر از آناني كه به وحدانيت خدا شهادت ميدهند. قول دوم اين است كه تمام چيزهايي كه كفار و مشركان آنان را ميپرستند، مالك شفاعت نيستد، مگر ملائكه و عيسي و عزير كه در نزد خدا مالك شفاعتاند، هرچند كه مشركان آنان را هم ميپرستند.1
روي هم رفته، اين آيه شريفه به صراحت بر مشروعيت و تحقق شفاعت در روز قيامت دلالت دارد، و نه تنها قائلين به آن مشرك نميباشند، بلكه ميتوان ادعا نمود كه منكران آن، بر خلاف جريان اين آيه و سنت مسلم خداوند حركت نموده، خودشان را به مهلكه انداختهاند.
آيا وهابيها اين آيه را نديدهاند كه ميفرمايد:
(يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) (انبياء: 28)
هر چه جلو رويشان هست و هر چه پشت سرشان ميباشد ميداند و شفاعت جز براي آنكه خدا رضايت دهد نميكنند و از ترس او لرزان و بيمناكاند.
اگر آنان اين آيه را در قرآن كريم ديدهاند، پس چرا معتقدين به شفاعت را به كفر و شرك، محكوم نمودهاند؟
جمله (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي) بيانگر مسئله شفاعت ملائكه، براي غيرملائكه است و اين نكتهاي است كه بسيار مورد توجه و اعتقاد بتپرستان است، زيرا ميگفتند: (هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) (يونس: 18) و يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مفاتيح الغيب، ج27، ص448.
ميگفتند: (ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي) (زمر: 3).
گرچه خداي تعالي در جمله مورد بحث، اعتقاد آنان را رد نموده، ميفرمايد: ‹ملائكه هر كسي را شفاعت نميكنند، بلكه تنها كساني را شفاعت ميكنند كه داراي ارتضا باشند›.
و ارتضا به معناي داشتن ديني صحيح و مورد رضاي خداست، چون خودش فرموده: (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ) (نساء: 116)، پس ايمان به خدا بدون شرك، ارتضايي است، كه وثنيها آن را ندارند، چون مشركند؛ و از جمله عجائب امر ايشان، اين است كه خود ملائكه را شريك خدا ميگيرند، ملائكهاي كه تنها مشركان را شفاعت ميكنند.1
نكته ديگر اينكه وهابيها در برابر سخن ‹قرطبي› مفسر قرآن كريم چه پاسخي دارند كه ميگويد:
آيه (وَ قَالُواْ اتَّخذَ الرَّحْمَانُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُون) (انبياء: 26) كه پيش از اين آيه آمده، درباره طائفه ‹خزاعه› نازل شده، زيرا آنان ميگفتند كه ملائكه، دختران يا پسران خدا هستند و آنها را به خاطر اين اعتقادشان ميپرستيدند، به طمع اينكه در نزد خدا از آنان شفاعت كنند. خداوند نيز در همين آيه، پندار آنها را باطل نموده و براي تنزيه خود فرموده است كه فرشتگان، بندگان خدا هستند. در ادامه هم فرموده، آنان از كساني شفاعت ميكنند كه مورد رضايت خدا باشند.
قرطبي در نتيجهگيري خود از اين بحث ميگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير الميزان، ج14، ص389.
ملائكه در آخرت، شفاعت ميكنند چنانچه در ‹صحيح مسلم› و غير آن، آمده است و در دنيا نيز براي مؤمنين، بلكه براي تمام كساني كه روي زمين هستند، بنابر دلالت آيه (وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (شوري: 5) استغفار ميكنند.1
او همچنين در تفسير (رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ) (آلعمران: 194) ميگويد: ‹مراد از (ما وَعَدْتَنا) استغفار انبيا براي مؤمنين است، مانند دعاي نوح و ابراهيم براي مؤمنين و استغفار نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي امتش›.2
طبري نيز در تفسير اين آيه ميگويد:
خداوند با اين آيه، پندار كفار را مبني بر اينكه فرشتهها فرزندان خدا هستند، رد نموده، خودش را از فرزند داشتن منزه ميكند و فرموده كه فرشتهها بندگان خدا هستند و از كساني شفاعت ميكنند كه خداوند از آنان راضي باشد.3
به راستي، آيا اين آيات و آيات ديگر، در كنار احاديث روشن نبوي در متون حديثي فريقين، در برابر عقيده وهابيت، مبني بر نفي شفاعت و تكفير قائلين به شفاعت قرار ندارند؟
در حقيقت اين وهابيها هستند كه ضروريات دين اسلام را
كنار گذاشتهاند و كوركورانه، مسلمانان را به خاطر اعتقاد پاكي كه برگرفته
از آيات قرآن و احاديث نبوي است، محكوم به كفر و شرك كرده، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الجامع لاحكام القرآن، ج11، ص282.
2. الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص317.
3. جامع البيان في تفسير القرآن، ج17، صص12 و 13.
راستاي تحقق اهداف شوم دشمنان اسلام و كفار، مسلمانان را تضعيف ميكنند.1
4. وهابيت و اعتقاد به تحريف قرآن
تحريف و يا عدم تحريف قرآن، يكي از مسائل مهم كلامي و قرآني است كه توجه مفسران و متكلمان را به خود جلب نموده است. دانشمندان و علماي اسلامي، اعم از شيعه و سني، با توجه به دلايل قرآني، حديثي و تاريخي، بر عدم تحريف قرآن اتفاق دارند و انديشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شايد كسي بگويد كه وهابيها نيز شفاعت را قبول دارند، ولي در كيفيت شفاعت خواستن با ساير مسلمانان اختلاف دارند؛ يعني آنان ميگويند اگر كسي مستقيماً از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و يا ساير شافعان بخواهد كه در پيش خدا از او شفاعت كنند، اين نوع شفاعت جايز نيست و شرك و كفر است، بلكه بايد مستقيماً از خدا خواسته شود كه از پيامبرش بخواهد تا از او در پيش خدا شفاعت كند.در پاسخ اين عقيده وهابيها گفته خواهد شد كه اين سخن، بدتر از انكار اصل شفاعت است؛ زيرا هنگامي كه بندهاي از خدا بخواهد كه پيامبرش را وادار كند تا از او بخواهد كه از تقصير بندهاش بگذرد، چرا خداوند بهجاي انجام اين مراحل پر پيچ و خم مستقيماً بندهاش را نميآمرزد؟به عبارت ديگر، كدام عاقلي اين را ميپذيرد كه مجرمي از حضور پادشاه و حاكمي بخواهد كه مثلاً از وزيرش بخواهد كه در پيش او، درباره اين مجرم وساطت كند تا مورد عفو پادشاه قرار گيرد! اگر پادشاه به اين خواسته مجرم، پاسخ مثبت ميدهد، پس چرا اورا بدون وساطت نميبخشد؟ در حقيقت در اين نوع طلب شفاعت كه وهابيها مطرح نمودهاند، مقام شفيع را بالاتر از مقام خدا قرار داده است، زيرا در اين صورت، اين خداوند است كه در حضور پيامبر و يا شافعان ديگر، شفيع و واسطه قرار داده ميشود.اين رأي وهابيها، ناشي از جهل آنان نسبت به معناي شفاعت و فلسفه وجودي آن در دين خداوند و نيز در عرف عقلاً ناشي شده است. مسأله شفاعت، زماني موضوعيت و اعتبار دارد كه انسان در پيشگاه خدا و يا در نزد حاكمي آبرو ندارد و براي اينكه مورد عفو خدا يا حاكمي قرار گيرد، كسي را كه در پيش خدا يا آن حاكم، آبرومند و داراي اعتبار است، واسطه قرار ميدهد.
تحريف قرآن در حوزه دين و فرهنگ مسلمين جايگاهي ندارد. به همين جهت است كه علامه طباطبايي، مفسر معاصر قرآن كريم، ميفرمايد: ‹حق اين است كه احاديثي كه درباره تحريف قرآن از طريق فريقين روايت شده، به طور قطع مخالف كتاب است›.1
آيتالله سيدابوالقاسم خويي، فقيه نامي شيعه نيز ميفرمايد:
سخن از تحريف قرآن، سخني گزاف و خيالي است؛ هيچ كسي اين سخن را نميگويد، مگر آن كسي كه عقلش ضعيف باشد يا كسي كه درباره اين موضوع، درست تأمل نكرده باشد و يا كسي كه حب و بغض او را وادار به اين سخن كرده است، اما عاقل منصف، در بطلان و گزافهبودن اين سخن، هيچ ترديد و شكي ندارد.2
وهابيها بر خلاف همه مسلمين، معتقدند كه در قرآن، تحريف صورت گرفته و برخي آيات از قرآن كريم كم شده است.
ابن تيميه، پيشواي وهابيت، معتقد است كه آياتي كه به آنها اشاره خواهد شد بعد از اينكه در قرآن بوده و تلاوت ميشده، حذف شدهاند:
الف) ابنتيميه ميگويد:
در قرآن كريم، دو آيه در رابطه با حكم رضاع وجود داشته است كه يكي از آنها ميگفته: ‹ده بار شير دادن موجب مَحرميت ميشود›، ولي اين آيه، بعداً با آيه ديگري كه پنج مرتبه شير دادن را موجب محرميت ميدانست نسخ گرديده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص117.
2. البيان في تفسير القرآن، سيد ابوالقاسم خويي، ص259.
است و تا روزي كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) زنده بود اين دو آيه در قرآن تلاوت ميشدهاند.1
به بيان ديگر، از نظر او بعد از رحلت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ناسخ و منسوخ هردو از قرآن ساقط شدهاند.
ب) ابنتيميه، معتقد است كه در قرآن، آيهاي در بيان حكم زناي پيرمرد و پيرزن وجود داشته و تلاوت ميشده است و سپس تلاوت آن حذف شده و حكم آن باقي مانده است و آن آيه اين بوده است:
والشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز حكيم.2
پيرمرد و پيرزن اگر زنا كنند، آنان را سنگسار كنيد، اين عقوبتي است از طرف خدا و خداوند عزيز و حكيم است.
ج) او مدعي است كه جمله ‹لاترغبوا عن آبائكم فان كفرا بكم [فانه كفر بكم] ان ترغبوا عن آبائكم›؛ ‹از پدرانتان رو نگردانيد و اين روگرداني كفر است› از آيات قرآن بوده كه اكنون در قرآن وجود ندارد و حذف شده است.3
اين اعتقاد، صريحاً بر تحريف قرآن كريم دلالت دارد و گذشته از اينكه با اتفاق مسلمين بر نفي تحريف و متواتر بودن قرآن مخالف است و گذشته از اينكه قرآن به ضرورت دين اسلام، معجزه ماندگار و پايدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج34، صص35 ،41 و 59؛ فتاوي الكبري، ج4، ص184.
2. مجموع الفتاوي، ج20، ص399؛ زاد المعاد، محمد بن ابيبكر ابنقيم، ج5، ص574.
3. مجموع الفتاوي، ج7، صص356 و 521؛ منهاج السنه، ج5، ص473؛ الصلاة وحكم تاركها، محمد بن ابيبكر ابنقيم، ص68؛ مدارج السالكين، عبدالرحمن بن جوزي، ج1، ص336.
رسول خاتم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تا روز قيامت است و تصرف در معجزه، كه فعل خداست و تغيير دادن آن به حكم عقل، محال است، خود خداوند متعال نيز در قرآن، صريحاً، تحريف را از قرآن نفي نموده و هرگونه تصرف و دستبرد ديگران را در آن، به اراده تكويني خود مانع شده و كم و زياد نمودن و يا جابهجا كردن آيات را از حيطه توانايي انس و جن بيرون نموده است.
آيه (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ‹اين ماييم كه اين ذكر (قرآن) را نازل كردهايم و ما آن را به طور قطع حفظ خواهيم كرد›. (حجر: 9) دلالت بر بطلان عقيده وهابيان، مبني بر تحريف قرآن دارد.
اغلب مفسران شيعه و سني، درباره اين آيه كريمه اظهار نظر نموده و آن را دليلي بر مصونيت و حفظ قرآن كريم از هر نوع تغيير و دستبرد ديگران گرفتهاند.
علامه طباطبايي، مفسر و دانشمند بزرگ شيعي با ذكر اين قيد كه خدا داناتر است، ميگويد:
خداوند در اين آيه، خطاب به پيامبر ميفرمايد: اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياوردهاي تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود، باطل سازند و تو در نگهداري آن به زحمت بيفتي و سرانجام هم نتواني. همچنين از ناحيه ملائكه نيز نازل نشده تا در نگهدارياش محتاج آنان باشي تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجي نازل كردهايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود، آن را با صفت ‹ذكر› بودنش حفظ ميكنيم.
|
|
پس قرآن كريم، ذكري است زنده و جاوداني و محفوظ از زوال و فراموشي و از هر نوع زيادت و اضافه شدن كه ذكر بودنش را باطل كند و نيز از نقصي كه اين اثرش را از
دست بدهد محفوظ است و همچنين از جابهجا شدن آياتش، بهطوري كه ديگر ذكر و مبيّن حقايق معارفش نباشد، مصون است.
پس آيه شريفه، بر مصونيت قرآن از تحريف نيز دلالت ميكند، چه تحريف به معناي دستبرد در آن براي زياد كردن و چه براي كم كردن و چه جهت جابهجا نمودن، چون ذكر خداست؛ و همانطور كه خود خداي تعالي هميشگي است، ذكرش نيز چنين است.
از آنچه بيان شد، اين معنا روشن گرديد كه الف و لام‹الذكر›، الف و لام عهد ذكري است؛ يعني همان ذكري كه قبلاً اسمش برده شد، تا گفته نشود كه تورات و انجيل هم ذكر خداست، پس آنها هم از تحريف بايد محفوظ باشند. از سوي ديگر، مراد از وصف (لَحافِظُونَ) حفظ در آينده است، چون اسم فاعل، ظهور در آينده دارد.1
طبري، مفسر و دانشمند بزرگ اهل سنت ميگويد:
مراد از ‹ذكر› در اين آيه، قرآن است؛ و معناي آن اين ميشود كه ما قرآن را از اينكه چيز باطلي كه از قرآن نيست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير الميزان، ج12، صص 146 و 147.
بخواهد در آن زياد شود و يا چيزي از آن كاسته شود، حفظ ميكنيم.1
طنطاوي، مفسر معاصر اهل سنت، در تفسير اين آيه ميگويد:
خداوند در اين آيه فرموده كه ما با قدرت و بزرگي شأن خود، اين قرآن را كه شما آن را انكار نمودهايد بر قلب پيامبر خود محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل كرديم و ما به طور قطع، اين قرآن را از هر چيزي كه موجب قدح آن شود، مثل تحريف و تبديل، زيادت و نقصان و تناقض و اختلاف، حفظ خواهيم نمود، پس هيچ كسي توانايي معارضه با آن را نخواهد داشت.2
زمخشري، يكي ديگر از مفسران اهل سنت ميگويد:
خداوند اين آيه را در رد انكار مشركان و استهزاي آنان فرموده و تأكيد نموده كه خدا فرستنده قرآن است و او جبريل را بر (محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) فرستاده است تا او را از پيش رو و پشت سر، رصد كند تا قرآن بر او نازل شود و از دستبرد شياطين محفوظ بماند و او در هر زماني حافظ و نگهبان قرآن از زيادي و نقصان و تحريف و تبديل است.3
وهابيها به كمشدن برخي آيات از قرآن كريم قائل شدهاند، در حالي قرآن ميفرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. جامع البيان في تفسير القرآن، ج14، ص6.
2. التفسير الوسيط للقرآن الكريم، سيد محمد طنطاوي، ج8، ص19.
3. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج2، ص573.
(لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ) (فصلت: 42)
كتابي كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نميآيد!
طبرسي، از مفسران شيعه ميگويد:
معناي اين آيه، اين است كه به هيچ وجه در قرآن باطل راه ندارد؛ در الفاظش تناقض نيست؛ در اخبارش دروغ نيست؛ كسي نميتواند با قرآن معارضه كند؛ و بر آن زياد نخواهد شد و تغيير و تبديل در آن، راه نداشته است و خداوند آن را حفظ فرموده و تا روز قيامت، براي مكلفان، حجت است.1
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميگويد:
آمدن باطل به سوي قرآن، به اين معناست كه باطل در آن راه پيدا كند؛ يا بعضي از اجزاي آن از بين برود و باطل شود و يا همهاش، به طوري كه بعضي از حقايق و معارف حقيقي آن غيرحق شود؛ و يا بعضي از احكام و شرايع و توابع آن احكام، از معارف اخلاقي و يا همه اين موارد ذكر شده، لغو گردد، به طوري كه ديگر قابل عمل نشود، و چنين چيزي محال است كه صورت پذيرد. بلكه آيات و سورههاي قرآن و معارف اعتقادي و اخلاقي و عملياش تا قيامت، به اعتبار خود باقي ميماند، بنابراين مراد از جمله (مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ) (فصلت: 42) زمان نزول قرآن و عصرهاي بعد از آن تا روز قيامت است.2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجمع البيان في تفسير القرآن (ترجمه)، ج22، ص70.
2. ترجمه الميزان، ج17، ص604.
فخر رازي در ضمن بيان مطالبي درباره اين آيه ميگويد:
معناي آيه اين است كه قرآن از اينكه چيزي ازآن كم شود، تا باطل از پيشرو در آن نفوذ كند، يا چيزي بر آن افزوده گردد تا باطل از پشت سر وارد آن شود، محفوظ است، زيرا كم و زياد كردن قرآن از مصاديق باطل به شمار ميآيد.1
طبري بعد از ذكر چند قول در معناي آيه، مبني بر نفي تحريف قرآن، بهترين اقوال و نزديكترين آن را به صواب اينگونه بيان ميكند كه هيچ صاحب باطلي (اعم از انسان و شيطان) توانايي تغيير و تبديل چيزي از معاني آن را ندارد كه اين نوع تغيير، آمدن باطل از پيش روست و نيز توانايي افزودن چيزي را كه از قرآن نيست، در قرآن ندارد و اين نوع تغيير آمدن باطل از پشت سر است.2
اكنون بعد از بيان مطالبي كه در تفسير و معناي آيات شريفه از مفسران شيعه و سني گذشت و معلوم شد كه آنان هر نوع تغيير و تبديلي را در قرآن نفي ميكنند، بطلان عقيده وهابيت، مبتني بر پندار تحريف قرآن، براي همگان روشن ميگردد.
از اين عقيده وهابيها، اين نتيجه به دست ميآيد كه آنان برخي از روايات ضعيف را كه ديگران بر آنها ترتيب اثر نداده، به صورت قطع پذيرفتهاند و بانا ديده گرفتن آيات روشن قرآن، مبني بر نفي قطعي تحريف، آگاهانه يا ناآگاهانه در برابر كتابي كه معجزه خداوند در دست پيامبر آخرالزمان ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است قد علم نمودهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مفاتيح الغيب، ج7، ص568.
2. جامع البيان، ج24، ص79.
آيا با توجه به اين پندار وهابيها اين نتيجه به دست نميآيد كه قرآن در نزد آنان، نبايد حجيت داشته باشد؟ زيرا هنگاميكه بر خلاف اراده خداوند، قرآن مورد دستبرد قرارگرفته باشد احتمال كاستي، زيادي و جابهجايي آيات ديگر نيز وجود دارد.
5. وهابيت و بياحترامي نسبت به قرآن
وهابيها با وجود اينكه ادعا ميكنند تنها آنان، مسلمان هستند، در حوزه نظر و عمل، نسبت به قرآن كريم، كتاب ديني مسلمانان، بيپروايي و بياحترامي خود را به اثبات رساندهاند.
محمد بن عبدالوهاب، مذهب و راه جديد خود را به جاي قرآن، بر مبناي كتابي كه خودش نوشته بود آغاز ميكند و اين كتاب را در دست خود گرفته، خطاب به مردم ميگويد: ‹خدا را شاهد ميگيرم كه من، پيرو اين كتاب هستم و هر چه در آن است حق است›. اين سخن و دعوت محمد بن عبدالواب كه بر خلاف قرآن بود، باعث تنش در بين او و ساير مسلمين شد و عدهاي در اثر آن كشته شدند.1
هنگامي كه وهابيها بر شهر مكه مكرمه مسلط ميشوند بعد از قتل عام مردم اعم از صغير و كبير و زن و مرد و حتي كساني كه در مساجد در حال خواندن نماز و تلاوت قرآن بودند، مصحفهاي شريف را همراه با كتابهاي حديثي از جمله صحيح بخاري و صحيح مسلم به بيرون مساجد، در كوچه و بازار پرت نموده، زير پاهاي خود لگدمال كردند.2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: محمد بن عبدالوهاب عزيز العظمة (المنتخب من مدونات التراث)، ص119 به بعد.
2. مخالفة الوهابية للقرآن والسنه، عمر عبدالسلام، ص87.
آنان به جاي قرآن عظيم، خواندن كتاب ‹كشف الشبهات› تأليف محمد بن عبدالوهاب را بر مردم مكه، واجب كردند و تدريس آن را اجباري نمودند.1
گذشته از اينها وهابيها معتقدند كه تنها شناخت كتاب ‹النبذه في معرفة الدين› تأليف محمد بن عبدالوهاب و عمل به آن موجب دخول در بهشت ميشود و جهل به آن و ضايع كردن آن، باعث دخول در آتش است.2 آيا اين طرز فكر و عمل وهابيان، مخالفت آشكار با قرآن كريم و آموزههاي آن نيست؟
وهابيها ايمان و عمل به كتاب ‹كشف الشبهات› و ‹النبذه في معرفه الدين› را براي نجات و هدايت بشر كافي ميدانند، در حاليكه خداوند هدايت و رستگاري بشر را منحصر در قرآن قرار داده و ميفرمايد:
(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً) (اسراء: 9)
همانا اين قرآن، خلق را به راستترين و استوارترين طريقه هدايت ميكند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت ميدهد.
رسول گرامي خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز تنها قرآن و اهل بيت(هما) را براي هدايت و نجات از گمراهي بشر، بر جاي گذاشته است.3
از مجموع آنچه در اين بخش بيان گرديد، اين نتيجه بهدست ميآيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مدافع الفقهاء، صالح الورداني، ص112.
2. ابجد العلوم، صديق بن حسن قنوجي، ج3، ص198.
3. ر.ك: صحيح مسلم، ج4، ص1873؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص118.
كه مبناي اين فرقه بر مخالفت و تضاد با آموزههاي قرآن استوار است. آنان، با اين مبناي بيپايه، تمام مسلمين را به شرك و كفر محكوم كرده، خون و ناموس و مال آنان را براي خودشان حلال نمودهاند و بدينسان، اميال پست مادي و شهواني خود را تحقق دادهو آشكارا در خدمت استعمار و كفار قرار گرفتهاند.
|
|
|
|
فصل هشتم: وهابيت و متون اسلامي
در طول تاريخ اسلام، كتابهاي ارزشمندي به خصوص مسائل ديني و اعتقادي نگاشته شده است و از اهميت، ارزش و جايگاه ويژهاي برخوردارند. ازاينرو، دستبرد به اين كتابها و تغييردادن متن و مطالب آنها، افزون بر اينكه خيانت صريح نسبت به علم و نويسنده است، حاكي از غرضورزي و سوء نيت تغيير دهنده نيز ميباشد. امّا وهابيها براي به كرسي نشاندن عقايد باطلخود، اين ضابطه ديني و اخلاقي را زير پا گذاشتهاند و در برخي از كتابها دست خيانت دراز نموده و بعضي از مطالب را به ميل و مذاق خودشان تغيير دادهاند.
در اين فصل به يكي از شيوههاي رايج اين فرقه در سوء استفاده از متون اسلامي اشاره ميكنيم:
1.تقطيع و تحريف متون اسلامي
امام نووي در كتاب ‹الاذكار› در مورد استحباب زيارت نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورده است:
|
|
فصل في زيارة قبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اذكارها: اعلم انه ينبغي لكل من حجّ ان يتوجه إلي زيارة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سواء كان ذلك طريقه أو لم يكن. فان زيارته ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) من اهم القربات واربح المساعي و افضل الطلبات. فإذا توجه للزيارة اكثر من الصلاة و السلام عليه في طريقه. فإذا وقع بصره علي اشجار المدينة...
فصلي است درباره زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و دعاهاي آن. بدانكه هر كسي عازم حج ميگردد، شايسته است كه آهنگ زيارت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كند، خواه قبر شريف آن حضرت در مسير راه باشد يا نباشد، زيرا زيارت ايشان از مهمترين وسايل تقرب به خدا، سودمندترين كار و برترين اهداف است. پس زماني كه شخص آهنگ زيارت آن حضرت ميكند شايسته است كه در راه بر او درود فراوان فرستد و چون چشمش به درختان مدينه و حرم و علائم آن ميافتد، بر درود و سلام بر آن حضرت بيفزايد.
وهابيها اين قسمت از اين كتاب را در چاپ جديد، از انتشارات ‹دارالهدي في الرياض›، چاپ دوم 1409ه .ق، با تحقيق شيخ عبدالقادر چنين تحريف نمودهاند:
فصل في زيارة مسجد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : اعلم انه يستحب من اراد زياره مسجد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ان يكثر من الصلاة عليه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في طريقه. فاذا وقع بصره علي اشجار المدينه و حرمها و ما يعرّف بها زاد من الصلاة و التسليم عليه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. السلفية الوهابيه افكارها الاساسيه و جذورها التاريخيه، حسن بن علي السقاف، ص113.
مستحب است كسي كه قصد زيارت مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دارد، در مسير راه، زياد صلوات بر او بفرستد، وقتي چشمش به درختان مدينه و حرم و آثار ديگر مدينه افتاد، صلوات و سلام و درودش را بر آن حضرت يبشتر نمايد.
همانگونه كه ملاحظه ميشود زيارت رسولالله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به زيارت مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تحريف شده و بيشتر كلمات مربوط به فضائل زيارت حذف شده است.
همچنين در مختصر جامع بيان العلم (در ص 199) روايتي درباره حليت متعه موجود بوده كه در چاپ عربستان سعودي، اثري از اين روايت ديده نميشود.
دكتر ناصر القفاري كه يكي از نظريه پردازان جريان وهابيت است در كتاب ‹اصول مذهب الشيعه الاماميه الاثني عشريه› در مسئله رؤيت خدا، روايتي را از كتاب شريف توحيد شيخ صدوق1 و بحارالانوار2 اينگونه نقل ميكند:
عَن اَبيبَصير، عَن اَبيعَبدِالله ( عليه السلام ) قالَ قُلتُ لَهُ: اَخبِرني عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، هَل يَراهُ المُؤمِنُونَ يَومَ القيامَةِ؟ قالَ: نَعَم.3
ابيبصير ميگويد: از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم كه آيا مؤمنان در روز قيامت خدا را ميبينند؟ گفت: بلي!
او در نقل روايت، به همين مقدار اكتفا كرده و از آن نتيجه گرفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد صدوق، ص111.
2. بحار الانوار، ج4، ص44.
3. اصول مذهب الشيعه، ج2، ص668 ـ 669.