بخش 4

علاج فکر تکفیری 1. ریشه‌کن ساختن اسباب تکفیر 2. گفت‌وگوی آزاد 3. پر کردن خلأ فرهنگی جامعه 4. احترام به تخصص 5. برپایی کرسی نقد افکار 6. بالا بردن سطح عقلانیت در جامعه 7. تحلیل صحیح از سیره پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 8. تحلیل صحیح از آیات قهر و غضب و جهاد جوانان و خطر تکفیرگرایی فکر تکفیری و مقابله پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 1. خالد بن ولید 2. عمربن خطاب خوارج، تکفیری‌های صدر اسلام صفات خوارج 1. طعن و اعتراض به امامان عادل 2. سوء ظن 3. مبالغه در عبادت 4. شدت بر مسلمانان 5. کم‌خردی خوارج و تکفیر مسلمانان تکرار ظهور خوارج تکفیری‌های قرن چهارم

گمان نمي‌كرديد آنان خارج شوند، و خودشان نيز گمان مي‌كردند كه دِژهاي محكمشان آنها را از عذاب الهي مانع مي‌شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمي‌كردند به سراغشان آمد.

و نيز در مورد عجب در عمل مي‌فرمايد: {وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً}؛ ‹با اين حال، مي‌پندارند كار نيك انجام مي‌دهند!› (كهف: 104)

از فتنه‌هاي اين امت، عُجب در رأي خطايي است. از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده كه فرمود:

فإذا رأيت شحاً مطاعاً و هوي متبعاً و دنيا مؤثرة و اعجاب كل ذي برأيه فعليك بخاصة نفسك.1

هرگاه بخل و حرص اطاعت شده و هواي [نفس] پيروي گشته و اعجاب هر صاحب اجرتي در رأي خودش را مشاهده كردي پس بر تو باد به اصلاح خصوصيات نفساني و اخلاقي خود.

آثار تكفير

فكر تكفيري در جامعه آثاري را بر جاي مي‌گذارد كه به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:

1. حكم به مباح بودن خون و جان افرادي كه تكفير شده‌اند، و لذا دست به اقدام عملي زده و افراد تكفير شده، كشته مي‌شوند.

2. به غارت بردن اموال افراد تكفير شده.

3. هتك حرمت نسبت به نواميس افراد تكفير شده از آن جهت كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. المعجم الكبير، ج 22، ص 220.

شخص كافر عقدش باطل شده و سلطه‌اي بر همسر و دختران خود ندارد.

4. خارج شدن اولاد او از سلطه‌اش.

5. از بين رفتن سلطه او در جامعه اسلامي در صورتي كه حاكم باشد.

6. وجوب محاكمه در برابر محكمه قضاي اسلامي به جهت اجراي حدّ مرتد براي او.

7. عدم اجراي احكام مسلمانان براي بعد از مرگ او، از غسل و كفن و دفن و ارث.

8. حكم به طرد از رحمت الهي بعد از مرگ و خلود در جهنم.

9. ضرر رساندن به جامعه و ايجاد ناامني در آن، به جاي اصلاح و پيشرفت.

10. جلوگيري كردن از شركت در امور نظام اجتماعي و وجوب ترك وظايف حكومتي از آن جهت كه باعث تقويت حكومت كفر مي‌شود.

11. ترك دشمن خارجي و مشغول شدن به مبارزه با حكومت كفر و افراد پشتيبان از آن.

12. رها كردن اصلاح جامعه و كار مثبت نكردن و به جاي آن تكفير و حكم به قتل كردن.

13. ايجاد اختلاف و دو دستگي در جامعه.

14. بيزار كردن مردم از اصل دين و بد جلوه دادن آن.

15. استفاده ابزاري كفار و دشمنان اسلام از اين‌گونه افراد به جهت ضربه زدن به اسلام و مشوّه ساختن چهره واقعي آن.



77


علاج فكر تكفيري

براي برداشتن و از بين بردن فكر تكفيري افراطي به راه حل‌هايي اشاره مي‌شود:

1. ريشه‌كن ساختن اسباب تكفير

يكي از راه‌هاي علاج يك درد در فرد يا جامعه آن است كه اسباب پديد آمدن آن را خشكاند و نابود نمود، و مهم‌ترين اسباب پديد آمدن فكر تكفيري حكم به غير ما انزل الله، و پشتيباني از افكار انحرافي و مطالعه بدون استاد در كتاب‌ها خصوصاً كتاب‌هاي مخالفان است كه در مرحله اول اين موضوعات بايد اصلاح شود تا فكر تكفيري از افراد جامعه زدوده گردد.

سيد قطب خطاب به دولت مصر مي‌گويد:

يجب ان يستقر في اذهاننا بوضوح انّه لايمكن القضاء علي التطرف إلاّ بازالة اسبابه الحقيقية الدافعة إليه، أي باستجابة الحكام لأمر الله لهم ان يحكموا بما انزل الله أو في أقل القليل الكف عن المعاملة الوحشية التي يعاملون بها الذين يطالبون بتحكيم شريعة الله. و انّ كل مذبحة تقام للمسلمين في الأرض هي وقود جديد للتطرف يمتدّ إلي ما شاء الله.1

واجب است كه در اذهان ما به طور آشكار استقرار يابد كه نمي‌توان افراط‌گري را از بين برد، مگر با زايل كردن اسباب حقيقي آن، كه افراد را به اين فكر كشانده است، يعني به اجابت كردن حاكمان امر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. واقعنا المعاصر، محمد قطب، ص 522.

الهي را، به اينكه حكم به ما انزل الله كرده و يا حدّاقلّش دست از اعمال وحشيانه‌اي بردارند كه با افرادي انجام مي‌دهند كه درخواست پياده‌شدن شريعت خدا را دارند. و اينكه هر قربانگاهي كه براي مسلمانان در روي زمين برپا مي‌شود هيزم جديدي است براي افراطي‌گري و تا آنجا كه خدا بخواهد ادامه مي‌يابد.

2. گفت‌وگوي آزاد

از جمله امور مهم براي برطرف كردن فكر تكفيري افراطي از جامعه، گفت‌وگوي رو در رو و آزاد با اين‌گونه افراد است.

شيخ الازهر جاد الحق در اين باره مي‌گويد: ‹علاج التطرف بالمعايشة و الحوار لا بالمحاضرات› ( 1 )؛ ‹علاج تندروي در معاشرت و گفت‌وگوست نه برپايي نشست‌ه›.

و نيز از تعدادي علماي الازهر نقل شده كه گفته‌اند:

انّما العلاج الأمثل هو ما يسمّي بالحوار، وهو ما اتبعه الرسل في دعوة اقوامهم.(2)

همانا بهترين علاج چيزي است كه به آن گفت‌وگو مي‌گويند، و آن كاري است كه رسولان در دعوت اقوامشان از آن پيروي كردند.

از اعضاي ندوة العلماء نقل شده كه گفته‌اند: ‹الحوار مع الشباب افضل طريق لتصحيح ما يعتقدونه› ( 3 )؛ ‹گفت‌وگو با جوانان بهترين راه براي تصحيح اعتقادات آنان است›.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. جريدة الجمهورية، تاريخ 2/4/1992م.

2. بيان للناس، جامعة الازهر، ص 41.

3. مجله حريتي، تاريخ 12/14/1992م.

3. پر كردن خلأ فرهنگي جامعه

فكر تكفيري افراطي در بين جوامع و افراد و جواناني رسوخ مي‌كند كه ذهن‌هاي آنان خالي بوده و دست نخورده است و هرگز از فرهنگ ناب و خط اعتدال اطلاعي ندارند. لذا گسترش فرهنگ اصيل اسلامي در سطوح مختلف جامعه خصوصاً جوانان تأثير بسزايي در جلوگيري و نفوذ فكر تكفيري در جامعه دارد.

عبداللطيف فايد از شخصيت‌هاي مصر مي‌گويد:

سبب التطرف غياب الثقافة الاسلامية في الجامعات. لذلك فانّ اتحاد الجامعات العربية قد اصدر توصية في المؤتمر المنعقد عام 1978م بتدريس مناهج الثقافة الاسلامية لكلّ الكليات العملية و النظرية.1

سبب افراط‌گري غايب شدن فرهنگ اسلامي در دانشگاه‌هاست. لذا اتحاد دانشگاه‌هاي عربي بيانيه‌اي در كنفراسي در سال 1978م صادر كرد مبني بر تدريس روش‌هاي فرهنگ اسلامي براي تمام دانشكده‌هاي عملي و نظري.

شيخ الازهر جاد الحق درباره افراط‌گري و اسباب و علاج آن مي‌گويد:

العناية بالتربية الدينية مطلوبة في المدارس و الجامعات لعلاج هذه الظاهرة.(2)

عنايت به تربيت ديني در مدارس و دانشگاه‌ها به جهت علاج فكر تكفيري مطلوب است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. جريدة الجمهورية، تاريخ 18/10/1991م.

2. همان، تاريخ 2/4/1992م.

4. احترام به تخصص

يكي ديگر از راه‌هاي علاج فكر تكفيري در جامعه، احترام به نظر متخصص در امور دين و شريعت است، و حكم به كفر و ارتداد و فسق و گناه از امور شرعي است. از اين رو بايد در آن به علماي متخصص رجوع كرد و بدون تخصص و علم و يقين نبايد وارد آن شد.

بنابراين گفته شده:

التدين للمسلمين جميعاً، و لكن بيان الأحكام و الحلال و الحرام لأهل الإختصاص به و هم العلماء.1

دينداري وظيفه تمام مسلمانان است، ولي بيان احكام و حرام و حلال گفتن مختص به اهل تخصص است كه علما مي‌باشند.

دكتر يوسف قرضاوي مي‌گويد:

ولا يجوز ان يكون علم الشريعة كلا مباحاً لكلّ هب و درج من الناس بدعوي انّ الإسلام ليس حكراً علي فئة من الناس.(2)

جايز نيست كه علم شريعت همگي براي هر طبقه از مردم مباح باشد به ادعاي اينكه اسلام بر گروهي از مردم احتكار نشده است.

خداوند متعال اقوامي را اين‌گونه نصيحت مي‌كند:

{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَإِلي أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ} (نساء: 83)

اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تشخيص كافي دارند ـ بازگردانند، از ريشه‌هاي مسائل آگاه خواهند شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ردّ المفتي علي كتيب الفريضة الغائبة في الفتاوي الاسلامية، ج10، ص 3735.

2. الصحوة الاسلامية بين الجحود و التطرف، يوسف قرضاوي، ص 203.

ابن قيم جوزيه مي‌گويد:

انّ الافتاء في دين الله امانة، و قد تحدث العلماء عن ثقلها و خطورة شأنها، فينبغي ان يقدر للأمر قدره.1

همانا فتوا دادن در دين خدا امانتي است، و علما از اهميت و سنگيني شأن آن سخن گفته‌اند. لذا سزاوار است كه براي آن‌، قدر و اندازه‌اي فرض شود.

دكتر يوسف قرضاوي در نصيحت خود به افراط‌گرايان مي‌گويد:

فينبغي ان يدرك اصحاب الظاهرة انّ لطلب العلم أبواباً، كما انّ له آداباً، و انّ للعلم الشرعي ادوات لم يتوفروا علي تحصيلها، و اصولا لم يتمرسوا بمعرفتها و استيعابها، و فروعاً و مكملات لاتسعفهم اوقاتهم ولا اعمالهم ان يتفرغوا لها... و انّه لا غني لمن يريد ان يفهم الكتاب و السنة عن تفسير المفسرين و شرح الشراح، و فقه الفقهاء، ممّن خدموا الكتاب و السنة، و اصّلوا الأصول، و فرّعوا الفروع، و خلفوا لنا تراثاً عريضاً لايعرض إلاّ جاهل او مغرور.(2)

بايد اصحاب ظاهرگرايي (آنان كه به ظاهر حديث اخذ نموده و اهل اجتهاد نيستند) بدانند كه طلب علم ابوابي دارد، همان‌گونه كه براي آن آدابي است، و نيز براي علم شرعي ادواتي است كه بر آنها دسترسي پيدا نكرده‌اند، و اصولي دارد كه به شناخت و فراگيري آنها ممارست نيافته‌اند، و فروع و تكميلي‌هايي دارد كه اوقات و اعمال آنها فرصت نداده تا مشغول آن گردند... و اينكه هركس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعلام الموقعين، ابن قيم جوزيه، ج1، ص 11.

2. الصحوة الاسلامية بين الجحود و التطرف، يوسف قرضاوي، صص 206 و 207.

مي‌خواهد قرآن و سنت را بفهمد بي‌نياز از تفسير مفسران و شرح شارحان و فقه فقيهان نيست؛ از كساني كه به قرآن و سنت خدمت كرده و اصول را تأسيس نموده و به فروع پرداخته‌اند، و براي ما از خود ميراث گرانبهايي بر جاي گذاشته‌اند كه جز جاهل و يا مغرور از آنها اعراض نمي‌كند.

5. برپايي كرسي نقد افكار

يكي ديگر از راه كارهاي جلوگيري از پديدة پيدايش و گسترش فكر تكفيري افراطي، برپايي كرسي نقد افكار و مناظره در ملأ عام با استفاده از وسايل ارتباط جمعي است، تا همگان گفته‌ها و برداشت‌هاي مختلف را شنيده و سخن بهتر را برگزينند، و در ضمن، سخن ناصواب از صواب جدا شده و باطل نقد گشته و ابطال گردد.

6. بالا بردن سطح عقلانيت در جامعه

يكي ديگر از راه كارهاي برخورد با ديدگاه‌ها و عملكرد افراطي در جامعه بالا بردن سطح عقلانيت در جامعه است. مردم را بايد توجيه كرد كه مصالح اهمّ و مهمّ وجود دارد كه بايد در نظر گرفته شده و سپس قضاوت نمود. همه بايد بدانند كه هركس اگر مخالف خود را از آن جهت كه افكارش با او موافق نيست تكفير كرده و به قتل برساند ديگر مسلماني نخواهد بود، و همه به دست هم كشته خواهند شد. از جانب ديگر از كجا حرف آنها صحيح و حرف ديگر مسلمانان همه باطل و ناصحيح است؟ از كجا كه حرف آنها باطل نباشد؟!



83


7. تحليل صحيح از سيره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

تكفيري‌ها بايد ابعاد و زواياي مختلف از سيره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در نظر بگيرند. آنها بايد ملاحظه كنند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هركس را كه شهادتين بر زبان جاري مي‌ساخت مي‌پذيرفت، حتي منافقان را نيز در بين اصحاب خود داشت همانان كه خداوند درباره آنان مي‌فرمايد: {لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ}؛ ‹تو از آنان آگاهي نداري ولي ما آنان را مي‌شناسيم›. (توبه: 101)

افرادي همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند كه حضرت از عملكرد آنان ناراضي بود و به آنان تذكر مي‌داد ولي حكم به قتل يا تكفير آنان نمي‌نمود و حتي كساني بودند كه نسبت‌هاي ناروا همچون بي‌عدالتي به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دادند و برخي خواستند او را به قتل برسانند ولي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مانع از انجام آن شد و در برخي موارد فرمود: شايد او نماز مي‌خواند.

8. تحليل صحيح از آيات قهر و غضب و جهاد

افراد تندرو و خشونت‌طلب و تكفيري يك‌سو نگرند و تنها آياتي را مي‌خوانند و مورد توجه قرار مي‌دهند كه دلالت بر قهر و غضب و جهاد دارد و آنها را بر مسلمانان تطبيق مي‌كنند در حالي كه نمي‌دانند اين‌گونه آيات مربوط به مشركان است. وانگهي در رتبه سابق احتياج به تبليغ گروهي براي دين و ابلاغ احكام آن در سطح جامعه است، و اين‌گونه افراد آيات ديگر را مورد توجه قرار نمي‌دهند كه نهي از اكراه و اجبار دارد.

خداوند متعال مي‌فرمايد:

{لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ} (بقره: 256)

در قبول دين، اكراهي نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است.



84


و نيز مي‌فرمايد:

{إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً} (انسان: 3)

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

و نيز مي‌فرمايد:

{فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ} (غاشيه:21 و22)

پس تذكّر ده كه تو فقط تذكّر دهنده‌اي! تو سلطه‌گر بر آنان نيستي كه (بر ايمان) مجبورشان كني.

جوانان و خطر تكفيرگرايي

با مشاهده گروه‌هاي تكفيري پي برده مي‌شود كه بسياري از پيروان آنان جواناني هستند كه عالم و فقيه نبوده و در كاري كه وارد شده‌اند خبرويت ندارند، بلكه عموماً افرادي عاطفي و احساسي هستند؛ لذا اين‌گونه افراد هنگامي كه با عوامل بيروني به ظاهر تكفير مواجه مي‌شوند شديداً به فكر تكفيري روي مي‌آورند. و بدين جهت وظيفه علما و مسئولان و معتمدان جامعه است تا با برخورد عاقلانه با آنان و توجيه و تحليل عقلاني مسايل، حالت اعتدال را در آنان زنده نمايند.

زيرا اينان يا جاهل‌اند و يا تنها به مطالعه برخي از كتاب‌ها خصوصاً كتاب‌هاي افراد تندرو وهابيت پرداخته و يا با افراد افراطي آنان در ارتباط هستند. لذا درصدد تكفير ديگران برآمده و تنها خود را بر حق مي‌دانند و به اين هم اكتفا نكرده و دست به ترور و قتل و غارت ساير مسلمانان مي‌زنند با اين عنوان كه الآن عصر جاهليت است كه دوباره بازگشته



85


است. اين موضوعي است كه گويا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از قرن‌ها قبل آن را پيش‌بيني كرده است.

بخاري به سندش از امام علي ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود:

إذا حدثتكم عن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فلأَن أَخِرَّ من السماء احبّ إلي من ان اكذب عليه، و إذا حدّثتكم فيما بيني و بينكم؛ فانّ الحرب خدعة. سمعت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يقول: يأتي في آخر الزمان قوم حدثاء الأسنان، سفهاء الأحلام، يقولون من خير قول البرية، يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرَمية، لايجاوز ايمانهم حناجرهم، فأينما لقيتموهم فاقتلوهم، فانّ قتلهم اجر لمن قتلهم يوم القيامة.1

هرگاه براي شما حديثي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل مي‌كنم اگر از آسمان سقوط نمايم براي من بهتر است از آنكه بر او دروغ ببندم، و چون براي شما حديث گويم بين خودم و شماست، و به طور حتم جنگ خدعه و نيرنگ است. از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه مي‌فرمود: در آخرالزمان قومي پيدا خواهند شد با سني كم و فكري سفيهانه، و از بهترين گفتار مرد روزگار سخن مي‌گويند، از اسلام خارج مي‌شوند همان‌گونه كه تير از كمان خارج مي‌شود و ايمان از حنجره آنان تجاوز نمي‌كند، هر كجا كه آنان را يافتيد به قتل رسانيد؛ چرا كه كشتن آنها اجري است در روز قيامت براي كساني كه آنان را به قتل مي‌رسانند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح البخاري، كتاب المناقب.

فكر تكفيري و مقابله پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آن

از تاريخ و كتب حديث استفاده مي‌شود كه برخي از صحابه فكر تكفيري داشتند، و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با فكر آنان مخالف بوده و از اقدام عملي آنان بر اساس تكفير جلوگيري كرده است. اينك به نمونه‌هايي از آنان اشاره مي‌كنيم:

1. خالد بن وليد

ابوسعيد خدري مي‌گويد:

بعث علي [ ( عليه السلام ) ] إلي النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بذهيبة فقسمها بين الأربعة: الأقرع بن حابس الحنظلي ثم المجاشعي، و عيينة بن بدرالفزاري و زيد الطائي، ثم احد بني نبهان و علقمة بن عُلاثة العامري، ثم احد بني كلاب، فغضبت قريش و الأنصار، قالوا: يعطي صناديد أهل نجد و يدعنا! قال: انّما أتألفهم. فاقبل رجل غائر العينين، مشرف الوجنتين، ناتئ الجبين، كث اللحية، محلوق، فقال: اتق الله يا محمد! فقال: من يطع الله ان عصيت، أيأمنني الله علي أهل الأرض فلا تأمنوني. فسأله رجل قتله، احسبه خالد بن الوليد،



87


فمنعه، فلمّا ولي قال: انّ من ضئضئ هذا ـ أو في عقب هذا ـ قوماً يقرؤن القرآن لايجاوز حناجرهم، يمرقون من الدين مروق السهم من الرمية، يقتلون أهل الإسلام، و يَدَعون أهلَ الأوثان، لئن انا ادركتهم لأقتلنهم قتل عاد.1

علي [ ( عليه السلام ) ] براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قطعه كوچكي از طلا فرستاد و حضرت آن را بين چهار نفر تقسيم كرد: اقرع بن حابس حنظلي سپس مجاشعي، و عيينة بن بدر فزاري، و زيد طائي، سپس يكي از بني نبهان و علقمة بن علاثه عامري، سپس يكي از بني‌كلاب. قريش و انصار [از اين تقسيم] غضبناك شده و گفتند:به گردن كشان اهل نجد مي‌دهد و ما را رها مي‌كند؟ حضرت فرمود: من [با اين كار] باعث تأليف [قلوب] آنان مي‌شوم. پس مردي چشم فرو رفته و گونه‌ها برافروخته، پيشاني برآمده، با محاسني پرپشت، و سري تراشيده آمد و گفت: اي محمد! تقوا پيشه كن. حضرت فرمود: چه كسي خدا را اطاعت مي‌كند اگر من نافرماني كنم؟ آيا خداوند مرا بر اهل زمين امين قرار داده، ولي شما مرا امين نمي‌دانيد؟! شخصي كه گمانم خالد بن وليد بود از حضرت تقاضا كرد تا او را به قتل برساند، حضرت از آن جلوگيري كرد و چون او پشت نمود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: بر طرفداري او قومي خارج مي‌شوند كه قرآن تلاوت مي‌كنند، ولي از حنجره آنان نمي‌گذرد، آنان از دين خارج مي‌شوند آن‌گونه كه تير از كمان بيرون مي‌آيد، آنان اهل اسلام را به قتل مي‌رسانند و بت‌پرستان را رها مي‌كنند و اگر من آنان را درك كنم همانند قوم عاد به قتل مي‌رسانم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ح3344 و 4667؛ صحيح مسلم، ح1064.

2. عمربن خطاب

جابر بن عبدالله مي‌گويد:

أتي رجل رسول الله بالجِعرانة منصَرَفَه من حنين و في ثوب بلال فضة، و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يَقبض منها يعطي الناس. فقال: يا محمد! اعدل. قال: ويلك! و من يعدل إذا لم اكن اعدل؟ لقد خِبتَ و خسرتَ ان لم اكن اعدل. فقال عمر بن الخطاب: دعني يا رسول الله فاقتل هذا المنافق. فقال: معاذ الله ان يتحدث الناس إنّي اقتل اصحابي، انّ هذا و اصحابه يقرءون القرآن لايجاوز حناجرهم، يمرقون منه كما يمرق السهم من الرمية.1

مردي در جعرانه خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد هنگامي كه از حنين باز مي‌گشت، در آن وقت در لباس بلال نقره بود و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آن مشت مشت بر مي‌داشت و به مردم مي‌داد. آن مرد گفت: اي محمد! به عدالت رفتار كن. حضرت فرمود:واي برتو! چه كسي به عدالت رفتار مي‌كند اگر من به عدالت رفتار ننمايم؟ تو زيان و خسران ديدي اگر من به عدالت رفتار نكنم. عمر بن خطاب گفت: بگذار تا من اين منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه مي‌برم به خدا از اينكه مردم بگويند من اصحابم را به قتل رسانده‌ام، همانا اين مرد و اصحابش قرآن را تلاوت مي‌كنند ولي از حنجره آنان تجاوز نمي‌كند، و از دين خارج مي‌شوند همان‌گونه كه تير از كمان خارج مي‌شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، ح1063.

خوارج، تكفيري‌هاي صدر اسلام

شهرستاني در تعريف ‹خوارج› مي‌نويسد:

كل من خرج علي الإمام الحق الذي اتفقت الجماعة عليه يسمّي خارجياً.1

هر كس بر امام به حق كه جماعت بر او اتفاق كرده خروج كند خارجي ناميده مي‌شود.

دكتر عمر عبدالله كامل درباره خوارج مي‌نويسد:

فالمراد منهم هنا طائفة و جماعة مخصوصة كان أول خروجهم علي أميرالمؤمنين و رابع الخلفاء الراشدين سيدنا علي بن أبي‌طالب[ ( عليه السلام ) ]، و قد بيّن لنا القرآن الكريم هويّتهم و فضحت السنة النبوية المطهرة فرقهم و مسالكهم التي يسلكونها في تضليل الأمة...(2)

مراد از آنها طايفه و جماعتي مخصوص هستند كه اول خروجشان بر اميرمؤمنان و چهارمين خليفه از خلفاي راشدين، سرور ما علي بن ابي‌طالب [ ( عليه السلام ) ] بوده است. و قرآن كريم براي ما هويت آنان را تبيين كرده و سنت نبوي مطهر فرقه‌ها و مسلك‌هاي آنان را كه در گمراه‌كردن امت مي‌پيمايند مفتضح نموده است...

صفات خوارج

با مطالعه تاريخ خوارج پي به وجود صفاتي در آنان مي‌بريم كه منشأ خروج آنان از اسلام شده است، صفاتي كه در وهابيان امروز نيز مشاهده مي‌كنيم. اينك به برخي از اين صفات اشاره كرده و با وهابيان اين عصر مقايسه مي‌كنيم:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الملل و النحل، شهرستاني، ص 105.

2. المتطرفون خوارج العصر، عمر عبدالله كامل، صص 29 و 30.

1. طعن و اعتراض به امامان عادل

از جمله خصوصيات خوارج طعن زدن و اعتراض نمودن به امامان عادل است همان‌گونه كه ذوالخويصره به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعتراض كرده و گفت: عدالت پيشه كن. و نيز خوارج به حضرت علي ( عليه السلام ) طعن وارد كرده و او را بر توبه وادار نمودند.

و ما در مورد وهابيان كنوني مشاهده مي‌كنيم كه آنان هنوز بر حضرت علي ( عليه السلام ) به سبب جنگ‌هايش ايراد گرفته و بر او انتقاد مي‌كنند.

2. سوء ظن

يكي ديگر از خصوصيات خوارج سوء ظن به مؤمنان است همان‌گونه كه ذوالخويصره در تقسيم بيت المال سوء ظن پيدا كرده و نيز خوارج به عملكرد حضرت علي ( عليه السلام ) در صلح با معاويه سوءظن پيدا نمودند، وهابيان امروز نيز به تمام مسلمانان سوء‌ظن داشته و آنان را كه بر غير عقيده‌شان باشند به كفر و فسق نسبت مي‌دهند، و هرگز فعل آنان را حمل بر صحت نمي‌كنند.

3. مبالغه در عبادت

از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده كه فرمود:

يخرج قوم من امتي؛ يقرؤون القرآن، ليس قرائتكم إلي قرائتهم بشيء، و لا صلاتكم إلي صلاتهم بشيء، و لا صيامكم إلي صيامهم بشيء.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، ح 1066.

گروهي از امتم خروج مي‌كنند، آنان قرآن تلاوت مي‌كنند و قرائت شما در برابر قرائت آنها چيزي به حساب نمي‌آيد، و نيز نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها چيزي نيست.

اين حال را در وهابيان حاضر نيز مشاهده مي‌نماييم، همان‌گونه كه خوارج عصر حضرت علي ( عليه السلام ) چنين بودند.

4. شدت بر مسلمانان

خوارج به غلظت و جفاكاري و قساوت بر مسلمانان شناخته شده‌اند. لذا بسياري از مخالفان خود را به قتل رسانده و اموال آنان را به غارت مي‌بردند.

از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده كه در مورد اين صفت خوارج فرمود: ‹يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان› ( 1 )؛ ‹آنان اهل اسلام را مي‌كشند و بت‌پرستان را رها مي‌سازند›.

همان‌گونه كه اين خصوصيت را نيز در وهابيان امروز مشاهده مي‌كنيم. آنان و طرفداران آنان در عراق و پاكستان و افغانستان و ايران مسلمانان را با بمب‌گذاري مي‌كشند، ولي تا به حال شنيده نشده يك صهيونيست را كشته باشند.

5. كم‌خردي

از خصوصيات خوارج اين بود كه آنان كم‌خرد و كم‌فهم و كج‌فهم بودند. لذا آياتي را كه مربوط به كفار و مشركان است آنها را حمل بر مؤمنان و مسلمانان مي‌نمودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ح 3344 و 4667.

ابن حجر در شرح اين جمله از حديث ‹يقرؤون القرآن لا يجاوز حناجرهم›؛ ‹قرآن مي‌خوانند ولي از حنجره‌هاي آنها تجاوز نمي‌كند›.

از نووي نقل كرده كه مي‌گويد:

المراد انّهم ليس لهم فيه حظّ إلاّ مروره علي لسانهم، لا يصل إلي حلقومهم، فضلا عن ان يصل إلي قلوبهم؛ لانّ المطلوب تعقله و تدبّره و وقوعه في القلب. قلت: و هو مثل قوله فيهم أيضاً: (لا يجاوز ايمانهم حناجرهم)، اي ينطقون بالشهادتين و لايعرفونها بقلوبهم.1

مراد آن است كه آنان در قرآن بهره‌اي جز مرور دادن بر زبانشان ندارند، و قرآن به حلقوم آنان نمي‌رسد تا چه رسد به اينكه به قلب‌هايشان بنشيند؛ زيرا هدف تعقّل و تدبّر قرآن و به دل نشستن آن در قلب است. مي‌گويم: مثل همين گفتار است كه فرمود: (ايمان آنان از حنجره‌هايشان تجاوز نمي‌كند)؛ يعني آنان نطق به شهادتين مي‌كنند ولي با قلب به آن معرفت ندارند.

از نافع نقل شده كه گفت:

انّ ابن عمر كان إذا سئل عن الحرورة قال: يكفرون المسلمين و يستحلون دماءهم و اموالهم، و ينكحون النساء في عِددهم، تأتيهم المرأة فينكحها الرجل منهم و لها زوج، فلا اعلم احداً احق بالقتال منهم.(2)

چون از عبدالله بن عمر درباره حروره [كه يكي از فرقه‌هاي خوارج بوده] سؤال مي‌شد مي‌گفت: آنان مسلمانان را تكفير كرده و خون‌ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتح الباري، ج 12، ص293.

2. الاعتصام، ج 2، ص 183.

و اموالشان را حلال مي‌شمارند، و با زن‌هاي مسلمانان در حال عدّه نكاح مي‌كنند. زني نزد آنها مي‌آيد و يكي از آنها با او نكاح مي‌كند در حالي كه آن زن شوهر دارد. پس كسي را سزاوارتر به كشتن از آنها نمي‌دانم.

خوارج و تكفير مسلمانان

الباني مي‌گويد:

فانّ مسألة التكفير عموماً ـ لا للحكّام فقط بل و للمحكومين أيضاً ـ هي فتنة عظيمة قديمة تبنتها فرقة من الفرق الاسلامية القديمة و هي المعروفة بـ(الخوارج).1

مسأله تكفير به طور عموم، نه تنها براي حاكمان، بلكه براي محكومان نيز فتنه بزرگ و قديمي است كه فرقه‌اي از فرقه‌هاي اسلامي قديمي آن را بنا كرده كه موسوم به خوارج است.

امين حاج محمّد احمد مي‌گويد:

ظاهرة التكفير من اوائل البدع الّتي ظهرت في الإسلام علي يد الخوارج، و كان ذلك في النصف الأول من القرن الهجري الأوّل؛ فقد خرجوا علي الإمام علي بعد التحكيم الّذي حدث بعد موقعة صفّين، فقد انطلقوا إلي آيات قرآنية نزلت في الكفار ففصّلوها حسب اهوائهم علي كبار ائمة المسلمين. فقد كفروا اميرالمؤمنين علي بن أبي‌طالب[ ( عليه السلام ) ]...(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتنة التكفير، ص 14.

2. ظاهرة التكفير، ص 9.

مسأله تكفير از بدعت‌هاي اوليه‌اي است كه در نيمه اوّل قرن اوّل هجري در اسلام به توسط خوارج ظاهر شده است، آنان كساني بودند كه بعد از واقعه صفين و قضيه تحكيم بر امام علي ( عليه السلام ) خروج كرده و آياتي را كه در شأن كفار نازل شده بود تفصيل داده و بر حسب هواهاي نفساني خود، بر بزرگان امامان مسلمانان تطبيق نمودند، و بر اين اساس اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب [ ( عليه السلام ) ] را تكفير كردند...

وي همچنين مي‌گويد:

و من ترهات الخوارج الّتي اخذوها علي الإمام علي انّه حكّم الرجال ولا حُكم إلاّ لله...1

از حرف‌هاي زشت خوارج كه بر ضدّ امام علي ( عليه السلام ) به كار بردند اينكه او مردان را حَكَم قرار داده است در حالي كه حكومتي به جز براي خدا نيست...

تكرار ظهور خوارج

به ابوبرزه اسلمي گفته شد:

هل سمعت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يذكر الخوارج؟ فقال: نعم سمعت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بأذني و رأيته بعيني، أتي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بمال فقسمه، فأعطي من علي يمينه و من علي شماله، ولم يعط من ورائه شيئاً. فقام رجل من ورائه فقال: يا محمد! ما عدلت في القسمة ـ رجل اسوط مطموم الشعر عليه ثوبان ابيضان ـ فغضب رسول الله غضباً شديداً و قال: (والله لا تجدون بعدي رجلا هو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ظاهرة التكفير، ص 12.

اعدل منّي). ثم قال: (يخرج في آخر الزمان قوم كأنّ هذا منهم، يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم، يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرمية، سيماهم التحليق، لايزالون يخرجون حتّي يخرج آخرهم مع المسيح الدجال، فإذا لقيتموهم فاقتلوهم هم شرّ الخلق و الخليقة.1

آيا از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيده‌اي كه يادي از خوارج كند؟ گفت: آري از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با دو گوشم شنيدم و با دو چشمانم ديدم كه مالي را براي حضرت آوردند و او آن را تقسيم كرد و به كساني كه طرف راست و چپ او بودند داد و به پشت سري هايش چيزي نداد. مردي سياه رو و پر مو كه دو لباس سفيد پوشيده بود از پشت سر حضرت برخاست و گفت: اي محمد! در تقسيم به عدالت رفتار نكردي؟! رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به شدت غضبناك شد و فرمود: (به خدا سوگند! بعد از من كسي را عادل‌تر از من نخواهيد يافت). سپس فرمود: در آخرالزمان قومي خروج مي‌كنند گويا اين مرد از آنان است؛ قرآن مي‌خوانند، ولي از گلوي آنان تجاوز نمي‌كند، آنان از اسلام خارج مي‌شوند همان‌گونه كه تير از كمان خارج مي‌شود، و نشانه آنها تراشيدن [موي سر] است. آنان دائماً در حال خروج از دينند تا آخر آنها با مسيح دجال خروج كند، چون آنها را مشاهده كرديد به قتل رسانيد؛ چرا كه آنان بدترين افراد خلق و مخلوقاتند.

هيثمي به سندش از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل كرده كه فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن نسايي، ج 7، ص 199؛ جامع الاصول، ج10، صص 91 و 92.

يخرج من امتي قوم يسيئون الأعمال، يقرؤون القرآن لايجاوز حناجرهم. قال يزيد: لا اعلمه إلاّ انّه قال: يحقر احدكم عمله إلي عملهم، يقتلون أهل الإسلام، فإذا خرجوا فاقتلوهم، إذا خرجوا فاقتلوهم، ثم إذا خرجوا فاقتلوهم. فطوبي لمن قتلهم و طوبي لمن قتلوه، كلّما طلع منهم قرن قطعه الله عزّوجلّ. فردد ذلك رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عشرين مرّة و أنا اسمع.1

از بين امتم قومي خارج مي‌شوند كه اعمال بد انجام مي‌دهند؛ قرآن مي‌خوانند، ولي از حنجره‌هاي آنان تجاوز نمي‌كند. يزيد گفت: نمي‌دانم جز آنكه او فرمود: عمل يكي از شما كنار عمل آنها حقير و كوچك جلوه مي‌كند. آنان اهل اسلام را مي‌كشند، و چون خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. چون خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. باز اگر خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. خوشا به حال كسي كه آنان را به قتل برساند، و خوشا به حال كسي كه آنان او را به قتل رسانند، و هر زمان كه از آنها شاخي طلوع كند خداوند عزّوجلّ آن را خواهد شكست. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين مطلب را بيست بار تكرار كرد و من آن را مي‌شنيدم.

عبدالله بن عمرو بن عاص مي‌گويد:

سمعت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يقول: سيخرج اناس من امتي قبل المشرق، يقرؤون القرآن لايجاوز تراقيهم، كلّما خرج منهم قرن قطع حتّي يخرج الدجال في بقيتهم.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجمع الزوائد، ج 6، ص 229.

2. مسند احمد، ح 6885.

از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيدم كه مي‌فرمود: زود است كه مرداني از امتم از ناحيه مشرق خروج كنند، آنان قرآن مي‌خوانند ولي از گلوهايشان تجاوز نمي‌كند؛ و چون شاخي از آنها خروج كند شكسته شود تا دجال در ميان بقيه آنها خروج نمايد.

ابوجعفر فراء از مواليان حضرت علي ( عليه السلام ) مي‌فرمايد:

شهدت مع علي علي النهر، فلمّا فرغ عن قتلهم قال: اطلبوا المخدج، فطلبوه فلم يجدوه، و امر ان يوضع علي كل قتيل قصة فوجدوه في وهدة في منتقع ماء، رجل اسود منتن الريح، في موضع يده كهيئة الثدي عليه شعريات، فلمّا نظر اليه قال: صدق الله و رسوله، فسمع أحدي بنيه امّا الحسن او الحسين يقول: الحمدلله الذي اراح محمداً ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) من هذه العصابة. فقال: لو لم يبق من امة محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إلاّ ثلاثة لكان احدهم علي رأي هؤلاء انّهم لفي اصلاب الرجال و ارحام النساء.1

با علي ( عليه السلام ) در كنار نهر حاضر بودم، و چون حضرت از كشتن آنها فارغ شد فرمود: (مخدج) را دنبال كنيد. گشتند و او را نيافتند، حضرت دستور داد تا بر هر كشته‌اي كسي گذاشته شود و او را در چاله‌اي يافتند كه آب گنديده در آن جمع شده بود، او مردي سياه چهره و با بوي بد بود، و در موضع دستش همانند پستاني بود با موهايي. و چون حضرت به او نظر كرد فرمود: خدا و رسولش راست گفته‌اند. پس از يكي از دو فرزندش حسن يا حسين(هما) شنيد كه مي‌گويد: ستايش خدايي را سزاست كه محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجمع الزوائد، ج 6، ص 245.

اين جماعت راحت نمود. حضرت فرمود: اگر از امت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها سه نفر باقي مانده باشد يكي از آنها بر عقيده آنان‌اند، آنان در صلب‌هاي مردان و رحم‌هاي زنان مي‌باشند.



99



| شناسه مطلب: 73748