بخش 5
ابن تیمیه، تکفیری قرن هشتم نسب ابن تیمیه شروع تحصیل جرأت و جسارت عصر ظهور ابن تیمیه نمونههایی از تکفیر ابن تیمیه 1. تکفیر کسی که بین خود و خدا واسطه قرار داده و او را بخواند 2. تکفیر کسی که یکی از ارکان اسلام را به کلی ترک کند 3. تکفیر مخالف متواتر و اجماع 4. تکفیر متشبّه به کفار 5. تکفیر کسی که یهود و نصارا را تکفیر نکند 6. تکفیر دوستان کفار 7. تکفیر فلاسفه 8. تکفیر قائلین به وحدت وجود و صوفیه 9. تکفیر استغاثه کننده به اولیا نصیحت ذهبی به ابن تیمیه
|
|
تكفيريهاي قرن چهارم
مرحله سوم از ظهور فكر تفكيري كه باعث اذيت و آزار بسياري از مسلمانان و علماي اسلامي شدند تكفيريهاي قرن چهارم هجري است كه معروف به حنابلة بغداد بودند.
محمّد بن جرير طبري (م310ه .ق) كه مورد توجه خاص بزرگان اهل سنت بوده از آزار و اذيت و محنتهاي حنابله و اهل حديث بيبهره نبوده بلكه مورد تعرّض زياد واقع شده است.
خطيب بغدادي از حسين بن علي نيشابوري نقل ميكند كه گفت:
اول ما سألني ابن خزيمة قال: كتبت عن محمد بن جرير الطبري؟ قلت: لا. قال: و لِمَ؟ قلت: لانّه كان لايظهر، و كانت الحنابلة تمنع من الدخول عليه. قال: بئس ما فعلت، ليتك لم تكتب عن كلّ من كتبت عنهم و سمعت من أبيجعفر.1
اول چيزي كه ابن خزيمه از من سؤال كرد اين بود كه گفت: از محمّد بن جرير طبري روايت نوشتهاي؟ گفتم: ننوشتهام. گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ بغداد، ج2، ص 164.
چرا؟ گفتم: زيرا در ملأعام حاضر نميشد و حنابله مانع ميشدند از اينكه كسي نزد او برود. گفت: بد كاري ميكردي. اي كاش از هيچكس از كساني كه روايت از آنها نوشتهاي نمينوشتي و تنها از ابوجعفر سماع ميكردي.
ابوبكر بن بالويه ميگويد:
سمعت امام الأئمة ابن خزيمة يقول: ما اعلم علي اديم الأرض اعلم من محمد بن جرير، و لقد ظلمته الحنابلة.1
از امام امامان ابن خزيمه شنيدم كه ميگفت: در روي زمين كسي داناتر از محمّد بن جرير نميدانم، در حالي كه حنابله به او ظلم كردهاند.
ذهبي درباره طبري مينويسد:
و لما بلغه انّ أبابكر بن داود تكلّم في حديث غدير خم، حمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين، و تكلّم علي تصحيح حديث غدير، و احتج لتصحيحه، و كانت الحنابلة حزب أبيبكر بن أبيداود، فكثروا و شغبوا علي ابن جرير، و ناله اذي و لزم بيته. نعوذ بالله من الهوي.(2)
چون به او خبر رسيد كه ابوبكر بن داود درباره حديث غدير خم سخن [انتقادآميز] گفته كتاب فضايل را برداشت و شروع به [نقل] فضايل خلفاي راشدين نمود و به تصحيح حديث غدير خم پرداخت، و براي تصحيح آن احتجاج نمود، و حنابله از حزب ابوبكر بن ابيداود جمع شده و بر ابن جرير حمله بردند و به او آزار رسانده و او را خانه نشين نمودند. پناه بر خدا از هواي نفس.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ بغداد، ج2، ص 164.
2. سير اعلام النبلاء، ج14، ص 277؛ تاريخ الاسلام (311 ـ 320ه .ق)، ص 283.
ابن اثير درباره طبري ميگويد:
انّ بعض الحنابلة تعصّبوا و وقعوا فيه،و تبعهم غيرهم، فمنعوا من دفنه نهاراً، و دفن ليلا بداره.1
همانا برخي از حنابله تعصب به خرج داده و متعرض او شدند و ديگران از آنان پيروي نمودند، و او را از دفن در روز منع كردند. لذا او را شبانه در خانهاش دفن نمودند.
اين در حالي است كه خطيب بغدادي در ترجمه او ميگويد:
احد ائمة العلماء، يحكم بقوله، و يرجع إلي رأيه لمعرفته و فضله، وكان قد جمع من العلوم ما لم يشاركه فيه أحد من اهل عصره.(2)
او يكي از امامان علما است كه به قولش حكم ميشود و رجوع به رأيش به جهت معرفت و فضيلتش ميگردد، او علومي را جمع كرده كه احدي از اهل عصرش با او مشاركت ننموده است.
ذهبي در ترجمه او ميگويد:
و كان ثقة، صادقاً حافظاً، رأساً في التفسير، اماماً في الفقه و الإجماع و الإختلاف، علامة في التاريخ و أيام الناس، عارفاً بالقرآن و باللغة و غير ذلك.(3)
او فردي مورد وثوق، راستگو، حافظ، سردمدار در تفسير،امام در فقه و اجماع و اختلاف، علامه در تاريخ و سرگذشت مردم، عارف به قرآن و به لغت و ديگر امور بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكامل في التاريخ، ج8، ص 134.
2. تاريخ بغداد، ج2، ص 163.
3. سير اعلام النبلاء، ج14، ص 270.
ابن اثير در حوادث سال 447ه .ق مينويسد:
في هذه وقعت الفتنة بين الفقهاء الشافعية و الحنابلة ببغداد، و مقدم الحنابلة أبوعلي بن الفرّاء و ابن التميمي، و تبعهم من العامة الجمّ الغفير، و انكروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم، و منعوا من الترجيع في الأذان، و القنوت في الفجر... و أتي الحنابلة إلي مسجد باب الشعير، فنهوا امامه عن الجهر بالبسملة، فاخرج مصحفاً، و قال: ازيلوها من المصحف حتّي لا اتلوها.1
و در اين سال بين فقهاي شافعي و حنابله در بغداد فتنهاي روي داد و پيشتاز حنابله ابوعلي بن فرّاء و ابن تميمي بود، كه از عوام مردم نيز جماعت بسياري از آن دو پيروي نمودند، و آنان جهر به بسم الله الرحمن الرحيم را انكار كرده و از گفتن اذان با آواز و قنوت در نماز صبح منع كردند... حنابله به مسجد باب الشعير آمده و امام آن را از جهر به بسم الله نهي كردند. او قرآني آورد و گفت: بسم الله را از قرآن پاك كنيد تا من آن را تلاوت نكنم.
و نيز در حوادث سال 469ه .ق مينويسد:
في هذه السنة ورد بغداد أبونصر بن الأستاذ أبيالقاسم القشيري حاجّاً، و جلس في المدرسة النظامية يعظ الناس، و في رباط شيخ الشيوخ، و جري له مع الحنابلة فتن؛ لانّه تكلّم علي مذهب الأشعري، و نصره و كثر اتباعه و المتعصبون له، و قصد خصومه من الحنابلة و من تبعهم، سوق المدرسة النظامية، و قتلوا جماعة.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكامل في التاريخ، ج9، ص 614.
2. همان، ج10، ص 104.
در اين سال ابونصر بن استاد ابوالقاسم قشيري در حالي كه حاجي شده بود وارد بغداد شد و در مدرسه نظاميه و كاروانسراي شيخ الشيوخ شروع به موعظه مردم كرد، و با حنابله درگير شد؛ چرا كه او بر مذهب اشعري سخن ميگفت و او را ياري مينمود، و پيروان و متعصبان به او زياد شدند، و [در مقابل] دشمنان او از حنابله و پيروانشان در بازار مدرسه نظاميه قصد او را كرده و جماعتي را به قتل رساندند.
ابن اثير در حوادث سال 323ه .ق در موضوع فتنه حنابله در بغداد مينويسد:
و فيها عظم امر الحنابلة و قويت شوكتهم، و صاروا يكبسون من دور القواد و العامة، و ان وجدوا نبيذاً اراقوه، و ان وجدوا مغنية ضربوها و كسروا آلة الغناء، و اعترضوا في البيع و الشراء، و مشي الرجال مع النساء و الصبيان، فإذا رأوا ذلك سألوه عن الذي معه من هو، فاخبرهم، و إلاّ ضربوه و حملوه إلي صاحب الشرطة، و شهدوا عليه بالفاحشة، فارهجوا بغداد.
فركب بدر الخرشَني و هو صاحب الشرطة، عاشر جمادي الآخرة، و نادي في جانبي بغداد في اصحاب أبيمحمد البر بهاري الحنابلة إلاّ يجتمع منهم اثنان ولا يتناظروا في مذهبهم و لايصلّي منهم امام إلاّ إذا جهر ببسم الله الرحمن الرحيم في صلاة الصبح و العشاءين، فلم يفد فيهم، و زاد شرّهم و فتنتهم، و استظهروا بالعميان الذين كانوا يأوون المساجد، و كانوا إذا مرّ بهم شافعي المذهب اعزوا به العميان، فيضربونه بعصيّهم حتّي يكاد يموت.
|
|
فخرج توقيع الراضي بما يقرأ علي الحنابلة ينكر عليهم فعلهم، و يوبّخهم باعتقاد التشبيه و غيره، فمنه تارة انّكم تزعمون انّ صورة وجوهكم القبيحة السمجة علي مثال ربّ العالمين، و هيئتكم الرذلة علي هيئته، و تذكرون الكفّ و الأصابع و الرجلين و النعلين و المذهّبين، و الشعر القطط و الصعود إلي السماء و النزول إلي الدنيا، تبارك الله عمّا يقول الظالمون و الجاحدون علواً كبيراً. ثمّ طعنكم علي خيار الأئمة و نسبتكم شيعة آل محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إلي الكفر و الضلال، ثم استدعاؤكم المسلمين إلي الدين بالبدع الظاهرة و المذاهب الفاجرة التي لاتشهد بها القرآن، و انكاركم زيارة قبور الأئمة، و تشنيعكم علي زوّارها بالابتداع، و انتم مع ذلك تجتمعون علي زيارة قبر رجل من العوام ليس بذي شرف ولا نسب ولا سبب برسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و تأمرون بزيارته و تدّعون له معجزات الأنبياء و كرامات الأولياء، فلعن الله شيطاناً زيّن لكم هذه المنكرات و ما اغواه.1
و در اين سال امر حنابله بالا گرفت و شوكتشان تقويت شد و شروع به هجوم آوردن به خانههاي نيروهاي انتظامي و عموم مردم نمودند و اگر نبيذي پيدا ميكردند آن را بر زمين ميريختند، و اگر آوازه خواني پيدا ميكردند او را كتك زده و وسيله آوازخواني او را ميشكستند، و مانع كسب و كار مردم و حركت كردن مردان با زنان و بچهها ميشدند، و اگر مشاهده ميكردند كه زن و مرد با هم راه ميروند از مرد سؤال ميكردند كه زني كه همراه توست كيست، و اگر جواب صحيح ميداد با او كاري نداشتند وگرنه او را كتك زده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكامل، ابن اثير، ج8، ص 308 (حوادث سال 323).
دستگير نموده و به نزد رئيس پليس ميبردند و بر او گواهي به فاحشهگري ميدادند. لذا بدين جهت در بغداد آشوب به پا شد.
‹بدر خرشني› رئيس پليس بغداد در روز دهم جمادي الثاني سوار بر مركب شد و در دو طرف بغداد خبر داد كه هيچكس حتي دو نفر از اصحاب ابومحمّد بربهاري از حنابله حق اجتماع ندارند و نميتوانند در مذهبشان مناظره نمايند، و از آنان امامي نميتواند نماز گذارد مگر آنكه (بسم الله الرحمن الرحيم) را با جهر در نماز صبح و مغرب و عشا تلاوت نمايد. ولي اين تهديد در آنان تأثيري نداشت و شرّ و فتنه آنان بيشتر شد و از كوراني كه به مسجد پناه برده بودند كمك گرفتند، و چون شخصي شافعي مذهب بر آنان گذر ميكرد كوران را بر او تحريك كرده و تا سر حدّ مرگ او را با عصايشان كتك ميزدند.
توقيعي از جانب ‹راضي بالله› خليفه عباسي صادر شد و در آن به حنابله خطاب كرده و از عملكرد آنان اظهار نارضايتي نموده و به جهت اعتقاد به تشبيه و ديگر عقايد توبيخ شدند؛ و از آن جمله اينكه شما گمان ميكنيد كه صورتهاي قبيح و زشت شما همانند پروردگار عالميان است، و هيئت پست شما همانند هيئت خداست، و اينكه شما براي خدا كف دست و انگشتان و پاها و دو نعل طلاكوب وموهاي فرفري و رفتن به آسمان و آمدن از آن به دنيا را قائل هستيد، خداوند از آنچه ظالمين و منكران ميگويند بسيار بلندتر و بالاتر است. سپس طعن شما بر بهترين امامان و نسبت شما شيعه آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به كفر و ضلال، و دعوت شما مسلمانان را به دين با بدعتهاي ظاهر و مذاهب پستي كه قرآن به آن گواهي
|
|
نداده است، و انكار شما زيارت قبور ائمه و نسبت ناروا دادن به زائرين آنها به بدعتگزاري، در حالي كه شما بر زيارت قبر مردي از عوام كه هيچگونه شرف و نسبت و سببي با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ندارد اجتماع كرده و مردم را به زيارت او دعوت نموده و براي او ادعاي معجزات و كرامات انبيا را داريد، پس لعنت خدا بر شيطاني كه اين منكرات را براي شما زينت داده و گمراهتان نموده است.
|
|
ابن تيميه، تكفيري قرن هشتم
مرحله چهارم فكر تكفيري افراطي مربوط به قرن هشتم هجري و شخص ابن تيميه حراني است.
وي يكي از كساني است كه مورد توجّه خاص وهابيان قرار گرفته و براي او ارزش فراواني از نظر علمي قائلند؛ او كسي است كه افكار وهابيان از او سرچشمه ميگيرد.
وهابيان براي او كنگرههاي علمي گرفته و كتابهايي در مدح و منزلت و شخصيت علمي اش تأليف نمودهاند. و در حقيقت او را مؤسّس مذهب خود ميدانند؛ اگرچه آنان در ظاهر اين مطلب را اظهار نكرده و خود را سلفي مينامند.
نسب ابن تيميه
صاحبان كتب تراجم درباره نسب او چنين گفتهاند: وي احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبدالله بن خضر، تقي الدين، ابوالعباس، ابن تيميه، الحراني، الحنبلي، است.
|
|
در شهر حرّان در سال 661ه .ق متولد شد و در سال 728ه .ق در دمشق وفات يافت. در خانهاي پرورش يافت كه اعضاي آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلي بودهاند.1
او بعد از شش سال با ساير خانوادهاش از شهر خود ـ به جهت هجوم تاتار ـ هجرت كرده وارد دمشق شد. در آنجا براي پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت و به تربيت دانشپژوهان پرداخت.
شروع تحصيل
ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصيل شد. و سپس اساتيدي را براي خود انتخاب نموده و از آنان بهرهمند شد. برخي از اساتيد او عبارتند از:
1. احمد بن عبدالدائم مقدسي.
2. ابو زكريّا سيف الدين يحيي بن عبدالرحمان حنبلي.
3. ابن ابياليسر تنوخي.
4. عبدالله بن محمّد بن عطاء حنفي.
5. ابو زكريّا كمال الدين يحيي بن ابيمنصور بن ابيالفتح حرّاني.
6. عبدالرحمان بن ابيعمر، ابن قدامه مقدسي حنبلي.
و نزد جماعتي از زنان هم درس فرا گرفت كه عبارتند از:
1. امّ العرب، فاطمه، بنت ابيالقاسم بن قاسم بن علي معروف به ابن عساكر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تذكرة الحفاظ، ج4، ص1496؛ الوافي بالوفيات، ج7، ص15؛ شذرات الذهب، ج6، ص80.
2. امّ الخير، ستّ العرب، بنت يحيي بن قايماز.
3. زينب، بنت احمد مقدسيّه.
4. زينب بنت مكّي حرانيه.
آخرين استاد او شرف الدين احمد بن نعمه مقدسي (م649ه .ق) بود كه اجازه فتوا را به ابن تيميه داد.1
جرأت و جسارت
پدرش او را براي رسيدن به اجتهاد و نشستن بر كرسي درس آماده كرد. تا آنكه بعد از وفات پدرش بر كرسي تدريس در مسجد جامع دمشق نشست و درسش را در زمينههاي مختلف؛ از قبيل: تفسير، فقه و عقايد گسترش داد. لكن به خاطر كجسليقگي و انحرافي كه داشت درصدد مخالفت با عقايد رايج مسلمانان برآمد و با تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا و نظرات اعتقادي و فقهياش براي او مشكل ساز شد. در جواب نامهها و سخنان خود اعتقاداتش را كه با عقايد عموم مسلمانان سازگاري نداشت ـ از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياي خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و... ـ ابراز ميكرد.
وقتي افكار و عقايد او به علماي عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته و از نشر آن ممانعت كردند.
ابن كثير ـ يكي از شاگردان ابن تيميه ـ ميگويد:
در روز هفتم شعبان مجلسي در قصر حاكم دمشق برگزار شد. در آنجا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن تيميه (حياته و عقايده)، ص 57.
همه متّفق شدند كه اگر ابن تيميه دست از افكار باطلش برندارد او را زنداني كنند، لذا با حضور قضات او را به قلعهاي در مصر فرستادند. شمس الدين عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقايد خود را ابراز نمود. به حكم قاضي او را چند روز در برجي حبس نموده و سپس او را به زندان معروفي به نام ‹جبّ› منتقل ساختند...1
وي ميگويد:
در شب عيد فطر همان سال، امير سيف الدين سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتي از فقها دعوت نمود، به پيشنهاد آنان قرار شد كه ابن تيميه از زندان آزاد گردد؛ البته به شرطي كه از عقايد خود برگردد. كسي را نزد او فرستادند و با او در اين زمينه صحبت نمودند ولي او حاضر به پذيرش شروط نگشت. سال بعد نيز ابن تيميه هم چنان در ‹قلعه الجبل› مصر زنداني بود، تا آنكه او را در روز جمعه 23 ربيع الاوّل از زندان آزاد كرده و مخيّر به اقامت در مصر يا رفتن به موطن خود، شام نمودند. او اقامت در مصر را برگزيد، ولي دست از افكار خود برنداشت.
در سال 707ه .ق باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد. در مجلسي ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا كرد، قاضي بدر الدين بن جماعه متوجه شد كه ابن تيميه نسبت به ساحت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گستاخي ميكند، لذا نامهاي به قاضي شهر نوشت تا مطابق دستور شرع با او رفتار شود. با حكم قاضي دوباره به زندان رفت، ولي بعد از يك سال آزاد شد. در قاهره باقي ماند تا آنكه سال 709ه .ق او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. البداية و النهاية، ج 14، ص 4.
را به اسكندريه تبعيد كردند. در آنجا هشت ماه توقف كرد و بعد از تغيير اوضاع، روز عيد فطر سال 709ه .ق به قاهره بازگشت و تا سال 712ه .ق در آنجا اقامت داشت تا آنكه به شام بازگشت.1
ابن تيميه در سال 718ه .ق در شام، كرسي تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و در آن جا نيز فتاوا و عقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما و قضات و دستگاه حاكم رسيد، او را خواستند و در قلعهاي به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراي سال 721ه .ق از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال 726ه .ق بر كرسي تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولي بعد از مدتي از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع كتاب، قلم و دواتي كه نزد او بود، از او گرفته شد.(2)
يافعي ميگويد: ابن تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت؛ درحاليكه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و كاغذ محروم شده بود.(3)
عصر ظهور ابن تيميه
پيشرفت اسلام در اروپا و شكست اندلس براي غرب صليبي بسيار تلخ و ناگوار بود. لذا آنان را به فكر و انديشه انتقام واداشت و در سالهاي پاياني قرن پنجم، با فرمان حمله به فلسطين (قبله اول اسلام) از سوي پاپ رم، صدها هزار مسيحي برافروخته از كينه ديرينه صليب بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. البداية و النهاية، ج 14، ص 52.
2. المنهل الصافي و المستوفي بعد الوافي، ص 340.
3. مرآة الجنان، ج 4، ص 277.
ضد توحيد از اروپا به راه افتادند تا قدس را قتلگاه مسلمانان سازند و به دنبال آن در جنگهاي مشهور صليبي كه حدود 200 سال (489 ـ690) به طول انجاميد، ميليونها كشته و زخمي بر جاي ماند. در همان زماني كه مصر و شام سخت با صليبيان درگير بودند، امت اسلامي با طوفاني مهيبتر؛ يعني حمله مغولان به رهبري چنگيز مواجه گرديد كه آثار ارزشمند اسلامي را نابود و يا غارت كردند.
و پنجاه سال بعد از آن (656ه .ق) توسط هلاكو نواده چنگيز، بغداد به خاك و خون كشيده شد و طومار خلافت عباسي در هم پيچيد. و سپس بر حلب و موصل (657 ـ 660ه .ق) همان بلا را آورد كه بر بغداد وارد كرده بود.
ابن اثير مورخ مشهور اهل سنّت مينويسد: ‹مصائب وارده بر مسلمانان از سوي مغول آن چنان سهمگين بود كه مرا ياراي نوشتن آنها نيست و اي كاش مادر مرا نميزائيد›.1
گفتني است كه در طول سلطه مغول، فرستادگان سلاطين همواره ميكوشيدند با جلب نظر مغولان و همدستي با آنان، امت اسلامي را از هر سو تار و مار كنند.
افزون بر اينكه مادر و همسر هلاكو و سردار بزرگش در شامات (كيتو بوقا) مسيحي بودند.
و همچنين اباقاخان (663 ـ 680ه .ق) فرزند هلاكو با دختر امپراتور روم شرقي ازدواج كرد و با پاپ و سلاطين فرانسه و انگليس بر ضد مسلمانان متحد شدند و به مصر و شام لشكر كشيدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكامل في التاريخ، ج 12، ص 358.
و از همه بدتر (ارغون) نوه هلاكو (683 ـ 690ه .ق) به وسوسه وزير يهودياش سعدالدوله ابهري در انديشه تسخير مكه و تبديل آن به بت خانه افتاد و مقدمات اين دسيسه را نيز فراهم ساخت، كه خوشبختانه با بيماري ارغون و قتل سعدالدوله آن فتنه بزرگ عملي نشد. الحمد لله.
در چنين زمان حساسي كه كشورهاي اسلامي در تب و تاب اين درگيريهاي ويرانگر ميسوخت و مسلمانان مورد حمله ناجوانمردانه شرق و غرب قرار گرفته بودند، ابن تيميه مؤسس انديشههاي وهابيت دست به نشر افكار خود زد و شكافي تازه در امت اسلامي ايجاد كرد.
شوكاني از علماي بزرگ اهل سنّت ميگويد:
صرح محمّد بن محمّد البخاري الحنفي المتوفي سنة 841 بتبديعه ثمّ تكفيره، ثمّ صار يصرح في مجلسه: أن من أطلق القول علي ابن تيميه أنه شيخ الإسلام فهو بهذا الاطلاق كافر.1
محمّد بن محمّد بخاري حنفي متوفاي سال 841 در بدعتگذاري و تكفير ابن تيميه بيپرده سخن گفته است تا آنجا كه در مجلس خود تصريح نموده كه اگر كسي به ابن تيميه ‹شيخ الاسلام› اطلاق كند، كافر است.
نمونههايي از تكفير ابن تيميه
ابن تيميه افراد و گروهها و مذاهب بسياري را تكفير كرده و از دين خارج نموده است. ما در اين موارد درصدد نقد و بررسي سخنان وي نيستيم بلكه تنها براي اثبات افراطگري وي در تكفير به نمونههايي اشاره ميكنيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. البدر الطالع، ج 2، ص 260.
1. تكفير كسي كه بين خود و خدا واسطه قرار داده و او را بخواند
ابن تيميه ميگويد:
از اقسام شرك آن است كه كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، مرا بر دشمنم ياري نما، و امثال اين درخواستها كه تنها خداوند بر آن قادر است.1
2. تكفير كسي كه يكي از اركان اسلام را به كلي ترك كند
ابن تيميه مدعي تكفير تارك نماز است هر چند منكر آن نباشد وي ميگويد:
و المشهور المأثور عن جمهور السلف من الصحابة و التابعين تكفير تارك الصلاة.(2)
آنچه به طور مشهور از جمهور سلف از صحابه و تابعين رسيده تكفير ترككننده نماز است.
او ميگويد:
انّ هذه المسألة مبنية علي ارتباط الظاهر بالباطن، و هو كون الإيمان قولا و عملا و اعتقاداً، و الأدلة علي هذا الأصل كثيرة...(3)
اين مسأله مبتني بر ارتباط ظاهر به باطن است و آن اينكه ايمان قول و عمل و اعتقاد ميباشد و ادله بر اين اصل بسيار است...
او درباره آيه:
(فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) (توبه: 11)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الهدية السنية، ص 40.
2. مجموع الفتاوي، ج 20، ص 97؛ ج 28، ص 308.
3. همان، ج 7، ص 611.
ولي اگر توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند برادر ديني شما هستند و ما آيات خود را براي گروهي كه ميدانند (و ميانديشند) شرح ميدهيم.
ميگويد:
علّق الأخوة في الدين علي نفس إقام الصلاة و إيتاء الزكاة، كما علق ذلك علي التوبة من الكفر، فإذا انتفي ذلك انتفت الأخوة.1
برادري در دين را بر نفس اقامه نماز و پرداخت زكات معلق نموده، همانگونه كه آن را بر توبه از كفر معلق داشته است. لذا هرگاه اينها منتفي شود برادري نيز منتفي ميگردد.
3. تكفير مخالف متواتر و اجماع
ابن تيميه ميگويد:
و الكفر انّما يكون بانكار ما علم من الدين ضرورة أو بانكار الأحكام المتواترة و المجمع عليها و نحو ذلك.(2)
كفر با انكار چيزي كه ضروري بودنش معلوم است و نيز با انكار احكام متواتر و اجماعي و امثال آنها حاصل ميشود.
او در تعريف اجماع ميگويد:
بانّه ان يجتمع علماء المسلمين في عصر من العصور علي حكم من الأحكام.(3)
اجماع آن است كه علماي مسلمانان در عصري از عصرها بر حكمي از احكام اجتماع كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج 7، ص613.
2. همان، ج1، ص 106.
3. همان، ج20، ص10.
او در جايي ديگر ميگويد:
و التحقيق انّ الاجماع المعلوم يكفر مخالفه، كما يكفر مخالف النص بتركه، لكن هذا لا يكون إلاّ فيما علم ثبوت النص به. و امّا العلم بثبوت الاجماع في مسألة لا نصّ فيها فهذا لايقع. و امّا غير المعلوم فيمتنع تكفيره. و حينئذ فالإجماع مع النص دليلان كالكتاب و السنة.1
تحقيق آن است كه مخالفت با حكمي كه اجماع بر آن معلوم است موجب كفر ميشود همانگونه كه مخالف با نصّ به ترك آن كافر ميگردد، ولي اين در صورتي است كه ثبوت نصّ به اجماع معلوم باشد ولي علم به ثبوت اجماع در مسألهاي كه در آن نصي نيست، واقع نميشود و در مورد غير معلوم تكفير ممتنع است. لذا اجماع همراه با نصّ همچون كتاب و سنّت، دو دليلند.
او در استدلال بر اين مدعا به اين آيه استدلال ميكند:
(وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً) (نساء: 115)
كسي كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر مخالفت كند، و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد، ما او را به همان راه كه ميرود ميبريم؛ و به دوزخ داخل ميكنيم؛ و (جهنم) جايگاه بدي است.
4. تكفير متشبّه به كفار
ابن تيميه بعد از نقل حديث ‹من تشبه بقوم فهو منهم› ( 2 )؛ ‹هر كس خودش را به قومي شبيه كند از آن قوم خواهد بود›، ميگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج 19، ص 270.
2. سنن ابي داود، ح 4031.
وهذا الحديث اقلّ احواله ان يقتضي تحريم التشبه بهم، و ان كان ظاهره يقتضي كفر المتشبه بهم، كما في قوله: (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ)، (مائده: 51).1
اين حديث كمترين دلالتش تحريم تشبه به كفار است گرچه ظاهر آن مقتضي كفر كساني است كه خود را به كفار شبيه ميكنند همانگونه كه در قول خداوند به آن اشاره شده آنجا كه ميفرمايد: (و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند، از آنها هستند).
و در جايي ديگر ميگويد:
... امّا العيد و توابعه فانّه من الدين الباطل، الملعون اهله، و الموافقة فيه موافقة فيما يتميزون به من اسباب سخط الله و عقابه.(2)
... امّا عيد و توابع آن از دين باطل است كه اهل آن ملعون ميباشد، و موافقت با آن از اسباب غضب و عقاب الهي است.
5. تكفير كسي كه يهود و نصارا را تكفير نكند
ابن تيميه ميگويد:
فمن لم يكفر اليهود و النصاري أو شكّ في كفرهم أو سوغ اتباع دينهم أو صحّح ما هم عليه من اعتقادات باطلة فهو كافر.(3)
كسي كه يهود و نصارا را تكفير نكند يا در كفر آنان شك نمايد يا پيروي از دين آنها را جايز دانسته يا اعتقادات باطل آنها را تصحيح نمايد، كافر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اقتضاء الصراط المستقيم، صص237 و 238.
2. همان، صص471 و 472.
3. مجموع الفتاوي، ج2، ص367؛ ج12، صص337 و 338.
6. تكفير دوستان كفار
ابن تيميه ميگويد:
و من تولّي أمواتهم و أحيائهم بالمحبة و التعظيم و الموافقة فهو منهم...1
هر كس به مردگان و زندگان از كفار محبت ورزد و آنان را تعظيم كرده و موافقت نمايد از جمله آنان است...
او در اين حكم به اين آيه تمسك كرده است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (مائده: 51)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! يهود و نصاري را ولّي (و دوست و تكيهگاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياي يكديگرند؛ و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند، از آنها هستند؛ خداوند، جمعيّت ستمكاران را هدايت نميكند.
7. تكفير فلاسفه
ابن تيميه ميگويد:
القسم الثالث ـ من مذاهب الفلاسفة ـ و هم الإلهيون، و هم المتأخّرون، مثل سقراط و افلاطون و أرسطاطاليس، و هم القائلون بقدم العالم و صدوره عن علة قديمة، و هؤلاء و ان كانوا مقرّين بمبدع هذا العالم، إلاّ انّ حقيقة قولهم هو تعطيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج 28، صص201 و 202.
صانع هذا العالم، و قد اشتمل مذهبهم علي كثير من الكفريات، و هؤلاء هم الذين اخذ عنهم المتفلسفة الذين وجدوا بعد الإسلام، كابن سينا و الفارابي و امثالهما.1
قسم سوم از مذاهب فلاسفه همان الهيون متأخر همچون سقراط و افلاطون و ارسطاطاليس است كه معتقد به قديم بودم عالم و صادر شدن آن از علت قديم ميباشد. اين افراد گرچه به خالق اين عالم اقرار دارند ولي حقيقت قول آنان تعطيل صانع اين عالم است، لذا مذهب آنان مشتمل بر بسياري از كفريات ميباشد. و آنان همان كساني هستند كه فلاسفه اسلامي همچون ابن سينا و فارابي و امثال آن دو، مطالب را از آنها گرفتهاند.
همچنين ميگويد:
انّ هؤلاء المتفلسفة كفار يجب قتلهم باتفاق أهل الإيمان.(2)
اين مدعيان فلسفه كافرند و كشتن آنها به اتفاق اهل ايمان واجب است.
او در توجيه حكم به كفر فلاسفه ميگويد:
و تُنكر الفلاسفه معاد الابدان، فيقولون: انّ النعيم و العذاب لا يكون إلاّ علي الروح و انّ البدن لا ينعم ولا يعذب، و يدعون انّ ما ورد في المعاد البدني من نصوص القرآن و السنة انّما هي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج12، ص516، منهج ابن تيميه في مسألة التكفير، صص351 و 352.
2. مجموع الفتاوي، ج4، ص283؛ ج9، ص39، منهج ابن تيميه في مسألة التكفير، ص352.
امثال ضربت لنفهم المعاد الروحاني، و هذا كفر و من يقول بذلك كافر؛ فانّ النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قد بيّن ذلك بياناً شافياً قاطعاً للعذر، و تواتر ذلك عند أمّته خاصها و عامها.1
فلاسفه منكر معاد جسمانياند و ميگويند: نعمت و عذاب تنها روحاني است و بدن، نعمت و عذاب داده نميشود و ادّعا ميكنند آنچه از نصوص قرآن و سنت در مورد معاد جسماني وارد شده همگي ضرب المثلي براي فهم معاد روحاني است. و اين حرف، كفر است و هر كس قائل به آن باشد كافر ميباشد؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن را به طور روشن و كافي به نحوي كه انسان عذر نداشته باشد بيان نموده و نزد خاص و عام امّت اسلامي متواتر است.
و نيز در اين زمينه ميگويد:
ادّعوا انّ الملائكة هي العقول العشرة و انّها قديمة ازليّة، و انّ العقل ربّ ما سواه و انّ هذا العقل قديم صدر عن علة موجبة بذاته، و انّه صدر عنه عقل ثمّ عقل ثمّ عقل، إلي تمام عشرة عقول و تسعة انفس، و اثبتوا جواهر قائمة بنفسها ازلية مع الربّ لم تزل ولا تزال معه لم تكن مسبوقة بعدم... و هذا كفر باتفاق اهل الملل كلهم.(2)
آنان مدعياند كه ملائكه همان عقول عشرهاند كه قديم و ازلي ميباشند و اينكه عقل، پروردگار ماسوي الله است، و اين عقل، قديم بوده و از علت واجب بالذات صادر شده است. و از اين عقل عقول ديگر تا ده عقل و نه نفس به وجود آمده است. آنان جواهر قائم به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج4، صص314 و 315.
2. همان، ج9، صص104 و 105.
ذات و ازلي همراه با پروردگار هميشگي را ثابت كردهاند كه مسبوق به عدم نيست... و اين حرف به اتفاق اهل ملل كفر است.
8. تكفير قائلين به وحدت وجود و صوفيه
ابن تيميه با فهمي كه خود از وحدت وجود دارد و آن را معنا ميكند درباره قائلين به آن ميگويد:
انّ اصحاب وحدة الوجود فرقة امتدت و كملت الحاد الجهمية الأولي أتباع الجهم بن صفوان؛ إذ انّ الأولين قالوا بانّ الله مخالط المخلوقات و هؤلاء جاءوا بما هو اعظم فقالوا: انّ الله هو عين المخلوقات، فكان هذا الكفر و الإلحاد مكملا للتجهم الأوّل... انّ هذه الطائفة هي القائلة: إنّ وجود الكائنات هي عين وجود الله تعالي ليس وجودها غيره و لا شيء سواه البتة...1
قائلين به وحدت وجود فرقهاي هستند كه حرفهايشان امتداد الحاد و كفر فرقه جهميه يعني پيروان جهم بن صفوان است؛ زيرا آنان معتقد بودند كه خداوند با مخلوقاتش مخلوط است، ولي اينها حرفي بالاتر ميزنند و ميگويند: خداوند عين مخلوقات ميباشد، و اين كفر و الحاد مكمّل عقايد جهميه اوّل است... اين طايفه همان كساني هستند كه ميگويند: وجود مخلوقات عين وجود خداوند متعال است و وجودي غير از او ندارند و چيزي به جز او نيست...
او ابن عربي، تلمساني، ابن فارض، صدر الدين قونوي و عدهاي ديگر را از سران صوفيه دانسته و درباره آنها ميگويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ج2، ص140.
... انّ هؤلاء ملاحدة كفار، يستتابون فإن تابوا و إلاّ ضربت اعناقهم.1
... همانا اين افراد ملحد و كافرند كه بايد توبه نمايند، و اگر توبه نكردند بايد گردن آنها زده شود.
9. تكفير استغاثه كننده به اوليا
ابن تيميه ميگويد:
از اقسام شرك آن است كه كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم ياري كن و امثال اين درخواستها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد.(2)
در جايي ديگر اين درخواست را شرك صريح دانسته و ميگويد: ‹كسي كه اينگونه بگويد، بايد توبه كند، اگر توبه نكرد كشتنش واجب ميگردد›.(3)
نصيحت ذهبي به ابن تيميه
شمس الدين محمد بن احمد ذهبي، متوفاي 748ه .ق از بزرگان رجالي اهل سنت است. او كه شاگرد ابن تيميه بوده هنگامي كه مشاهده ميكند استادش درصدد تكفير و تفسيق مسلمانان است، درصدد نصيحت او برآمده و نكاتي را به او تذكر ميدهد. اين نصيحت نامه كه به نام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع الفتاوي، ص490؛ ج3، ص394، منهج ابن تيمية في مسألة التكفير، صص399 و 400.
2. الهديّة السنيّة، ص40.
3. زيارة القبور، صص17و 18.
‹النصيحة الذهبية الي ابن تيمية› معروف است جداگانه با تحقيق چاپ شده است. اينك متن آن با ترجمه و تحقيق در اينجا آورده ميشود؛
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله علي ذلّتي، يا ربّ ارحمني و أقلني عثرتي و احفظ علي ايماني، و احزناه علي قلة حزني، وا أسفاه علي السنة و ذهاب اهلها، و اشوقاه إلي اخوان مؤمنين يعاونونني علي البكاء، وا حزناه علي فقد اناس كانوا مصابيح العلم و اهل التقوي و كنوز الخيرات. آه علي وجود درهم حلال و أخ مؤنس.
طوبي لمن شغله عيبه عن عيوب الناس، و تباً لمن شغله عيوب الناس عن عيبه، إلي كم تري القذاة في عين اخيك و تنسي الجذع في عينك؟ إلي كم تمدح نفسك و شقاشقك و عباراتك و تذم العلماء و تتبع عورات الناس مع علمك بنهي الرسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : (لاتذكروا موتاكم إلاّ بخير؛ فانّهم قدأفضوا إلي ماقدموا)1، بلي اعرف انّك تقول لي لتنصر نفسك، انّما الوقيعة في هؤلاء الذين ماشمّوا رائحة الإسلام ولا عرفوا ما جاء به محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و هو جهاد، بلي والله عرفوا خيراً ممّا إذا عمل به العبد فقد فاز و جهلوا شيئاً كثيراً ممّا لايعنيهم. و: (من حسن اسلام المرء تركه مالايعنيه).(2)
يا رجل! بالله عليك كفّ عنّا؛ فانّك محجاجٌ عليم اللسان لاتقرّ و لاتنام، اياكم و الأغلوطات في الدين. كره نبيّك ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) المسائل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري، كتاب الجنائز، باب ماينهي من سبّ الأموات و...
2. صحيح ترمذي، كتاب الزهد، باب 11.