بخش 6
بررسی نسخه خطی نصیحتنامه شبهه پاسخ محمد بن عبدالوهاب، تکفیری قرن دوازدهم شرح حال محمّد بن عبدالوهاب افراط محمّد بن عبدالوهاب در تکفیر 1. تکفیر علمای عارض 2. نسبت شرک به علمای اسلام و اشخاص 3. تکفیر اهالی برخی مناطق بن باز مفتی تکفیریهای معاصر مقایسهای بین خوارج و وهابیان تشبیه وهابیان به خوارج توسط علمای اهل سنت
وعابها و نهي عن كثرة السؤال و قال: (انّ اخوف ما اخاف علي امّتي كل منافق عليم اللسان).(1) و كثرة الكلام بغير دليل تقسي القلب إذا كان في الحلال و الحرام فكيف إذا كان في العبارات اليونسية و الفلاسفة و تلك الكفريات التي تعمي القلوب! والله قدصرنا ضحكة في الوجود. فإلي كم تنبش دقائق الكفريات الفلسفية لنردّ عليها بعقولنا. يا رجل! قد بلعت سموم الفلاسفة و مصنفاتهم مرّات، و بكثرة استعمال السموم يُدْمِنُ عليها الجسم و تكمن والله في البدن. و اشوقاه إلي مجلس فيه تلاوة بتدبّر، و خشية بتذكر، و صمت بتفكّر. واهاً لمجلس يذكر فيه الأبرار. فعند ذكر الصالحين تنزل الرحمة، لا عند ذكر الصالحين يُذكرون بالإزدراء و اللعنة. كان سيف الحجاج و لسان ابن حزم شقيقين واخَيْتَهما. بالله خلّونا من ذكر بدعة الخميس و اكل الحبوب، وجدوا في ذكر بدع كنّا نعدها رأساً من الضلال قد صارت هي محض السنة و اساس التوحيد، و من لم يعرفها فهو كافر أو حمار، و من لم يكفّر فهو اكفر من فرعون. و تعد النصاري مثلنا. والله في القلوب شكوك ان سلم لك ايمانك بالشهادتين فانت سعيد.
يا خيبة من اتبعك فانّه مُعرّض للزندقة و الانحلال، و لاسيّما إذا كان قليل العلم و الدين باطوليّاً شهوانياً، لكنّه ينفعك و يجاهد عنك بيده و لسانه و في الباطن عدوّ لك بحاله و قلبه. فهل معظم أتباعك إلاّ قعيد مربوط خفيف العقل، او ناشف صالح عديم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مسند احمد، ج 1، ص 22.
الفهم، فان لم تصدقني ففتّشهم وزنهم بالعدل.
يامسلم! اقدم حمار شهوتك لمدح نفسك، إلي كم تصادقها و تعادي الأخيار؟ إلي كم تصدقها و تزدري بالأبرار، إلي كم تعظمها و تصغر العباد، إلي متي تخالِلها و تمقت الزهاد، إلي متي تمدح كلامك بكيفية لاتمدح بها والله احاديث الصحيحين. يا ليت احاديث الصحيحين تسلم منك بل في كل وقت تغيّر عليها بالتضعيف و الإهدار او بالتأويل و الإنكار.
أما آن لك ان ترعوي؟ أما حان لك ان تتوب و تنيب؟ أما انت في عشر السبعين و قد قرب الرحيل. بلي والله ما أذكر انّك تذكر الموت، بل تزدري بمن يذكر الموت، فما اظنّك تقبل علي قولي و لاتُصغي إلي وعظي، بل لك همّة كبيرة في نقض هذه الورقة بمجلدات و تقطع لي أذناب الكلام، ولاتزال تنتصر حتّي اقول لك و البتة سكتت.
فإذا كان هذا حالك عندي و أنا الشفوق المحبّ الوادّ، فكيف يكون حالك عند اعدائك، و أعدائك والله فيهم صلحاء و عقلاء و فضلاء، كما انّ اوليائك فيهم فجرة و كذبة و جهلة و بطلة و عور و بقر.
قد رضيت منك بأن تسبّني علانية و تنتفع بمقالتي سراً: (رحم الله امراً اهدي إلي عيوبي)، فانّي كثير العيوب، عزيز الذنوب، الويل لي ان أنا لا أتوب، و وافضيحتي من علاّم الغيوب، و دوائي عفوالله و مسامحته و توفيقه و هدايته، و الحمدلله ربّ العالمين، و صلّي الله علي سيّدنا محمّد خاتم النبيين و علي إله و صحبه
|
|
اجمعين.
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. ستايش مخصوص خداوند است بر ذلّت من، اي پروردگار من! به من رحم كن و لغزشم را بپوشان و ايمان را برايم حفظ كن. واي از كمي حزنم، و تأسف بر سنت و رفتن اهلش. و چه قدر مشتاق برادران مؤمن هستم تا مرا بر گريستن ياري دهند، و چه قدر بر از دست دادن مرداني كه چراغهاي علم و اهل تقوا و گنجهاي خيرات بودهاند محزونم. آه كه چه قدر حسرت وجود درهم حلال و برادر همدم ميخورم. خوشا به حال كسي كه عيب خودش او را از عيوب مردم بازدارد، و بدا به حال كسي كه عيوب مردم او را از عيوب خودش بازدارد. تا به كي خاشاك را در چشم برادرت ميبيني ولي تنه درخت را در چشم خودت مشاهده نميكني؟ تا به كي خود و گفتار و عبارات خود را مدح ميكني و علما را مذمت مينمايي و به دنبال لغزشهاي مردم ميباشي در حالي كه ميداني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از اين كار نهي كرده است آن جا كه ميفرمايد: (مردگان خود را جز به خير ياد نكنيد؛ زيرا آنان به آنچه كه پيش فرستاده بودند رسيدند).
آري، ميدانم كه جواب مرا ميدهي تا خودت را ياري كني، كه مصيبت در مورد كساني است كه بويي از اسلام نبرده و از شريعت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اطّلاعي ندارند، در حالي كه اين امر جهاد است. آري، به خدا سوگند! مقداري از خير را شناختند كه اگر بنده به آن عمل ميكرد پيروز ميشد ولي نسبت به بسياري از امور كه خداوند از آنها نخواسته جاهل شدند. و در حديث است: (از خوبي اسلام انسان
|
|
اين است كه چيزي را كه بيمعناست ترك كند).
اي مرد! تو را به خدا سوگند! دست از ما بردار؛ زيرا تو اهل محاجّه ميباشي با زباني گويا كه قرار نداشته و آرام ندارد، و بپرهيز از غلط كاري در دين. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از ورود در مسائلي كراهت داشت و عيب گرفت و از زياد سؤال كردن نهي كرد و فرمود: (بيشترين خوفم بر امتم از منافقي است كه زبان گويا دارد). و زياد حرف زدن بدون دليل، قلب را ميميراند اگر در حلال و حرام باشد تا چه رسد به عبارات يونسيه و فلاسفه و اين كفرياتي كه قلب را كور ميكند.
به خدا سوگند كه ما در عالم وجود مضحكه شدهايم. پس تا به كي دقايق كفر يا فلسفي را نبش ميكني تا با عقولمان آنها را ردّ كنيم. اي مرد! تو سمّهاي فلاسفه و مصنفات آنها را چندين مرتبه بلعيدهاي و با زياد استعمال كردن سمّ، جسم با آن فربه شده و به خدا سوگند كه در بدن جاي ميگيرد. چه قدر مشتاق مجلسي هستم كه در آن قرآن با تدبر و خشيت با تذكر و سكوت با تفكر باشد. و چه مقدار مشتاق مجلسي هستم كه در آن ذكر نيكان باشد؛ چرا كه هنگام ياد صالحان بركت نازل ميشود، نه اينكه هنگام ذكر صالحان آنها را با خواري و لعن ياد كنيم. در سابق شمشير حجاج و زبان ابن حزم مثل دو برادر بودند كه هر دو را با هم جمع كردي.
به خدا سوگند! ما را از ذكر بدعت خميس و خوردن حبوب رها كن. آنان را در ذكر بدعتهايي يافتند كه از اصل ضلالت بود، ولي الآن به عنوان سنت اصيل و اساس توحيد مطرح شده كه هر كس آن را نشناسد كافر يا الاغ است، و كسي كه تكفير نكند از فرعون
|
|
كافرتر ميباشد و مسيحيان مثل ما به حساب ميآيند. به خدا سوگند! در قلبها شكهايي است كه اگر ايمانت با شهادتين براي تو سالم بماند تو به سعادت رسيدهاي. اي خسران بر كسي كه از تو پيروي كرده و در معرض كفر و از هم پاشيدن قرار گرفته است، خصوصاً در صورتي كه داراي علم و ايمان اندك با آرزوهاي دراز و شهواني باشد، ولي چنين شخصي تو را نفع ميدهد و ميتواند از تو با دست و زبانش دفاع كند در حالي كه در باطن با حال و قلبش دشمن توست. آيا بيشتر پيروانت افراد زمينگير و غيرمستقل و كمخرد يا افراد صالح بيفهم و شعور نيستند؟! اگر مرا تصديق نميكني تفتيش كن و آنها را با ترازوي عدالت وزن نما.
اي مسلمان! الاغ شهوتت را براي مدح خود پيش انداز، تا به كي با او به صداقت رفتار ميكني و با نيكان دشمني مينمايي؟ و تا به كي او را تصديق ميكني و به نيكان عيب وارد مينمايي؟!و تا به كي او را تعظيم كرده و بندگان خدا را كوچك ميكني، تا به كي با او دوستي ميكني ولي با افراد زاهد دشمني مينمايي؟! و تا به كي كلام و گفتار خود را ميستايي به حدي كه ـ به خدا سوگند ـ احاديث صحيحين را ستايش نميكني؟! اي كاش احاديث صحيحين از زبان تو در امان ميماند، بلكه در هر وقتي بر آنها با تضعيف كردن و ضربه زدن به آنها و با تأويل و انكار غضب ميكني. آيا وقت آن نرسيده كه از اين كارها دست برداري؟! آيا وقت آن نشده كه توبه كرده و بازگردي؟! آيا تو در دهه هفتاد خود نيستي كه وقت رفتنت نزديك است؟! آري به ياد ندارم كه تو ياد مرگ
|
|
كرده باشي، بلكه هركس كه ياد مرگ ميكرد تو او را سرزنش مينمودي. گمان نميكنم كه حرف مرا بپذيري و به موعظهام گوش فرا دهي؛ زيرا تو همّت بلندي در نقض اين ورقه به چند جلد كتاب داري و مرا از پيگيري سخنانم بازميداري و دائماً از خود دفاع ميكني تا به تو بگويم من ديگر ساكت شدم.
اگر وضعيت و حال تو نزد من كه برادر و دوست صميمي من هستي اين است چه رسد به حال تو نزد كسي كه از دشمنان تو به حساب ميآيد. و به خدا سوگند كه در ميان دشمنان تو افرادي صالح و عاقل و فاضل وجود دارند، همانگونه كه در ميان دوستانت افراد فاجر و دروغگو و جاهل و باطل و كور و گاو [نفهم] هستند.
من از تو راضي هستم كه مرا در ملأ عام ناسزاگويي ولي از گفتار من در خفا نفع ببري، همانگونه كه در روايت آمده: (خدا رحمت كند كسي را كه عيبهايم را به من هديه دهد). من داراي عيوب بسياري هستم، واي بر من اگر توبه نكنم، واي از مفتضح شدنم از جانب خدايي كه علم غيب بسيار دارد، دواي من عفو و بخشش و گذشت و توفيق و هدايت خداست. و ستايش مخصوص خدايي است كه پروردگار عالميان است و درود خدا بر آقاي ما محمّد خاتم پيامبران و بر آل و تمام صحابه او.
بررسي نسخه خطي نصيحتنامه
نسخه خطي اين نصيحتنامه در ‹دارالكتب المصرية› قاهره، با شماره (18823 ب) به خط فقيه ابن قاضي شهبة، و به نقل از خط قاضي القضات برهان الدين معروف به ابن جماعه، از خط حافظ ابوسعيد
|
|
علائي كه از خط ذهبي استنساخ كرده موجود است.
ابن قاضي شهبه، فقيه، مورّخ همان ابوبكر بن احمد بن محمّد بن عمر اسدي دمشقي شافعي است كه در سال 779ه .ق در دمشق متولد شد. او متصدي فتوي و تدريس شده و در شهر خود و نيز بيت المقدس حديث ميگفت. او داراي آثاري است از قبيل: ‹طبقات الفقهاء الشافعية›، ‹شرح منهاج الطالبين› نووي و....1
و ابن جماعه، همان قاضي القضات، مفسّر، برهان الدين ابراهيم بن عبدالرحيم بن محمّد بن سعدالله بن جماعه است كه در مصر، سال 725ه .ق متولد شده است. او در سفر به شام ملازم مزّي و ذهبي بوده و از آن دو بسيار نقل كرده است، و سپس رياست علما به او منتقل شده و متولّي قضاوت در مصر و شام ميگردد. لذا در ترجمهاش او را فقيه محدث مفيد... معرفي كردهاند.(2)
و حافظ ابوسعيد علائي همان فقيه اصولي ابوسعيد صلاح الدين خليل بن كيكلوي علائي دمشقي شافعي است كه در سال 694ه .ق در دمشق متولد و از بسياري از علما استفاده نموده است. او متولّي تدريس در مدارس مختلف دمشق و قدس ميشود، و علم حديث را در شام و مصر و حجاز فرا گرفته و اهل فتوا و تصنيف بوده است.(3)
از اين نصيحتنامه نسخهاي ديگر در ‹دار المكتبة الظاهرية› دمشق با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: شذرات الذهب، ج 7، ص 269.
2. الدرر الكامنة، ج 1، ص 38...
3. همان، ج 2، صص 90 ـ 92؛ شذرات الذهب، ج 6، صص 190 ـ 191؛ طبقات الشافعية، ج 6، ص 104.
شماره (1347) وجود دارد.
شبهه
برخي ميگويند: اين نصيحت نامه از ناحيه ذهبي به ابن تيميه صحت ندارد؛ زيرا ذهبي در كتابهاي خود استادش ابن تيميه را مدح و ستايش كرده است. وانگهي ابن قاضي شبهه از دشمنان او بوده است. لذا شهادت و گواهي او به وجود اين نصيحتنامه پذيرفتني نيست.
پاسخ
اولاً: بعيد به نظر نميرسد كه شخصي در ابتداي امر كسي را مدح كند ولي با كارهاي خلافي كه از او مشاهده ميكند نظرش تغيير كرده و او را در آخر امر سرزنش نمايد. و مورد ذهبي نيز از اين قبيل است.
ثانياً: از ديگر عبارات ذهبي درباره ابن تيميه به دست ميآيد كه او درباره ابن تيميه تجديد نظر كرده و رأيش برگشته است.
ذهبي در رساله ‹بيان زغل العلم و الطلب› خطاب به شخصي مينويسد:
فان برعتَ في الأصول و توابعها من المنطق و الحكمة و الفلسفة و آراء الأوائل و محاورات العقول و اعتصمتَ مع ذلك بالكتاب و السنة و اصول السلف، و لفقت بين العقل و النقل، فما اظنّك في ذلك تبلغ رتبة ابن تيمية ولا والله تقاربها. و قد رأيت ما آل أمره اليه من الحطّ عليه و الهجر و التضليل و التكفير و التكذيب بحقّ و بباطل. فقد كان قبل ان يدخل في هذه الصناعة منوّراً
|
|
مضيئاً علي مُحَيّاه سيماء السلف، ثم صار مظلماً مكسوفاً عليه قتمة عند خلائق من الناس، و دجّالا افّاكاً كافراً عند اعدائه...1
اگر تو در اصول و توابع آن از منطق و حكمت و فلسفه و آراي پيشينيان و بحثهاي عقلي تخصص پيدا كردي و با اينها به قرآن و سنت و اصل سلف تمسك و اعتماد كردي و بين عقل و نقل تلفيق و جمع نمودي گمان نميكنم كه در اين امور به رتبه ابن تيميه برسي يا به علم او نزديك شوي، و تو ديدي كه كار او به كجا كشيد و چگونه خوار شد و مطرود گشت و او را به حق و باطل به گمراهي و كفر و دروغ نسبت دادند. او قبل از آنكه در اين كار وارد شود مردي نوراني و روشن بود و سيماي سلف را در چهره داشت، ولي او نزد مردم تاريك و گرفته و بسته شد و نزد دشمنانش دجال و تهمت زننده و كافر شناخته گشت...
حافظ ابن حجر عسقلاني از ذهبي نقل كرده كه درباره ابن تيميه گفته است:
و أنا لا اعتقد فيه عصمة، بل أنا مخالف له في مسائل اصلية و فرعية.(2)
من در حق او اعتقاد به عصمت ندارم، بلكه من مخالف او در مسائل اصلي و فرعي ميباشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بيان زغل العلم و الطلب، ص 23.
2. الدرر الكامنة، ج 1، ص 151.
|
|
محمد بن عبدالوهاب، تكفيري قرن دوازدهم
مرحله پنجم فكر تكفيري افراطي در جهان اسلام مربوط به قرن دوازدهم است.
يكي از فرقههايي كه در مقابل اكثر مسلمانان قرار گرفته، فرقهاي موسوم به ‹وهابيت› است. اين فرقه منسوب به مؤسّس آن، محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدي است. او كسي است كه با ادّعاي احياي توحيد و سلفيگري، همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيره عربستان پياده كرده، آل سعود نيز مجري افكار آنها گشت. اين فرقه از قرن دوازده تاكنون بر جاي مانده است و به تكفير عموم مسلمانان پرداخته است.
شرح حال محمّد بن عبدالوهاب
محمّد بن عبدالوهاب در سال 1111ه .ق متولد شد و در سال 1206ه .ق از دنيا رفت. دوران كودكي را در شهر خود ‹عيينه› نجد سپري كرد. بعد از مدتي وارد حوزه علميه حنبليها شد و نزد علماي
|
|
‹عيينه› به فراگيري علوم پرداخت. براي تكميل دروس خود، وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاي اسلامي نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود.
او با پدرش به شهر ‹حريمله› هجرت كرد، و تا وفات پدر در آنجا ماند؛ در حالي كه پدرش از او راضي نبود.
از آنجا كه محمّد بن عبدالوهاب، عقايد خرافي خود را كه بر خلاف عامه مسلمانان بود و در حقيقت همان عقايد ابن تيميه بود منتشر ميساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بكشند كه به شهر خود ‹عيينه› فرار كرد.
قرار شد امير شهر، عثمان بن معمر، او را ياري كند تا بتواند افكار و عقايدش را در جزيرة العرب منتشر سازد. و براي تأكيد اين ميثاق، امير عيينه خواهرش جوهره را به نكاح محمّد بن عبدالوهاب درآورد. لكن اين ميثاق و ازدواج دوام نياورد. به همين دليل از ترس اينكه امير او را ترور كند به ‹درعيه› شهر مسيلمه كذاب، فرار كرد.
از همان موقع كه در ‹عيينه› بود به كمك امير شهر درصدد اجراي عقايد و افكار خود برآمد و قبر زيد بن خطّاب را خراب نمود و اين امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. در ‹درعيه› نيز با محمّد بن سعود ـ جد آل سعود ـ كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. قرار شد محمّد بن سعود او را ياري كند و در عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.
محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكي از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر و شرك و ترور امير ‹عيينه› داد و سپس آل سعود را براي حمله به ‹عيينه› تشويق كرد. در اثر آن
|
|
حمله تعداد زيادي كشته، خانههايشان غارت و ويران شد و به نواميسشان هم تجاوز نمودند. اينگونه بود كه وهابيان حركت خود را به اسم نصرت و ياري توحيد و محاربه با بدعت و شرك و مظاهر آن شروع كردند.
محمّد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مينمود؛ به اتهام اينكه آنان متوسل به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميشوند و بر قبور اولياي خود گنبد و بارگاه ميسازند و به قصد زيارت قبور سفر ميكنند و از اوليا طلب شفاعت ميكنند و....1
پس از پيروزي بر ‹عيينه› به سرزمينهاي ديگر لشكركشي كرده و به بهانه گسترش توحيد و نفي بدعت، شرك و مظاهر آن، از ميان مسلمانان به سرزمين نجد و اطراف آن؛ مثل يمن و حجاز و نواحي سوريه و عراق، حملهور و هر شهري كه عقايد آنان را قبول نميكرد غارت كرده، افرادش را به خاك و خون ميكشيدند.(2)
پس از ورود به قريه ‹فصول› از حوالي أحساء و عرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته، اموال و ثروت آنان را به غارت بردند.(3)
وهابيان با اين افكار خشن، باعث ايجاد اختلاف و تشتّت و درگيري ميان مسلمانان شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جايي كه ‹لورد كورزون› در توصيف شريعت وهابيت ميگويد: ‹اين عاليترين و پربهاترين ديني است كه براي مردم به ارمغان آورده شده است›.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ك: تاريخ نجد، آلوسي؛ الصواعق الالهية، سليمان بن عبدالوهاب؛ فتنه الوهابية.
2. جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 341.
3. تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.
4. المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78.
با اينكه محمّد بن عبدالوهاب از دنيا رفته است ولي مستشرقين و استعمارگران دائماً درصدد دفاع از افكار او هستند، تا جايي كه مستشرق يهودي ‹جولد تسهير› او را پيامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مينمايد.1
افراط محمّد بن عبدالوهاب در تكفير
از جمله خصوصيات وهابيان و در رأسشان رئيس آنان محمّد بن عبدالوهاب، غلو و افراطگري در تكفير است.
كسي كه به كتب و رسالههاي شيخ مراجعه كند، به جز رسالهاش به اهل قصيم پي ميبرد كه او در تكفير مسلمانان غلو داشته و دايره تكفير را بسيار وسيع قرار داده است. اين كتابها و رسالهها غالباً در كتاب ‹الدرر السنية› از عبدالرحمان بن محمّد بن قاسم حنبلي نجدي آمده است.
1. تكفير علماي عارض
محمّد بن عبدالوهاب ميگويد:
... وأنا في ذلك الوقت لا أعرف معني لا إله إلاّ الله، ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الّذي منّ الله به، وكذلك مشايخي ما منهم رجل عرف ذلك، فمن زعم من علماء العارض أنّه عرف معني لا إله إلاّ الله أو معني الإسلام قبل هذا الوقت أو زعم من مشايخه أنّ أحداً عرف ذلكم، فقد كذب وافتري ولبس علي الناس ومدح نفسه بما ليس فيه.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص105.
2. الدرر السنية، ج10، ص51.
... من در آن وقت معناي لا اله الاّ الله را نميدانستم و نيز دين اسلام را نميفهميدم، قبل از اين خيري كه خداوند آن را بر من منّت گذاشت. و نيز در بين مشايخم هيچكس وجود نداشت كه اين معنا را درك كند. پس هر كس از علماي منطقه "عارض" گمان كند كه معناي لا اله الاّ الله را فهميده و يا معناي اسلام را قبل از اين وقت شناخته، يا گمان كرده كه احدي از مشايخ اين معنا را فهميدهاند، دروغ و افترا بسته و امر را بر مردم مشتبه كرده است و خودش را به چيزي مدح كرده كه در او نيست.
از اين عبارت محمّد بن عبدالوهاب استفاده ميشود كه او معتقد به كفر تمام مردم قبل از خود و دعوتش بوده است، و تنها او بوده كه توحيد را آورده است. و قبل از دعوت او به توحيد، هيچكس معناي كلمه توحيد را نفهميده است.
محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به ابن عيسي كه بر او احتجاج كرده بود كه فقها غير از آن چيزي كه او فهميده، معتقدند اين آيه را در جواب او مينويسد: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ)؛ (توبه: 31) ‹آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند› سپس ميگويد:
فسّرها رسول الله والأئمّة من بعده بهذا الّذي تسمونه (الفقه) وهو الّذي سمّاه الله شركاً واتخاذهم أرباباً لا أعلم بين المفسرين خلافاً في ذلك...1
اين آيه را رسول خدا و پيشوايان بعد از او به همين چيزي كه شما اسم آن را "فقه" گذاشتهايد، تفسير كردهاند. و اين فقه است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج 2، ص 59.
خداوند آن را شرك ناميده و برگزيدن معبودي غير از خدا معرفي كرده است. من خلافي در اين معنا بين مفسرين نميدانم...
2. نسبت شرك به علماي اسلام و اشخاص
او در جايي ديگر درباره علماي اسلام و مشايخ و اساتيد خود ميگويد:
... و لم يميّزوا بين دين محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و دين عمرو بن لحي الّذي وضعه للعرب، بل دين عمرو عندهم دين صحيح.1
آنان بين دين محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و دين عمرو بن لحي كه براي عرب آن را وضع كرد، تمييز ندادهاند؛ بلكه دين عمرو نزد آنان دين صحيحي است.
و امّا اينكه عمرو بن لحي كيست، به قصّهاي كه ابن هشام نقل ميكند گوش فرا دهيد. او ميگويد:
اوّلين كسي كه بتپرستي را به مكه و اطراف آن وارد كرد، عمرو بن لحي بود. او سفري كه به بلقاء از اراضي شام داشت، مردماني را ديد كه بتها را عبادت ميكردند. از اين عمل سؤال نمود، در جواب او گفتند: اين بتهايي است كه آنها را عبادت ميكنيم و هر گاه از آنان باران و نصرت ميخواهيم به ما باران داده و ما را ياري ميكنند.
عمرو بن لحي به آنان گفت: آيا از اين بتان به ما نميدهيد تا با خود به سرزمين عرب برده و آنها را عبادت كنيم؟ او با خود بت بزرگي به نام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج 10، ص 51.
‹هبل› برداشت و به مكه آورد و آن را بر پشت بام كعبه قرار داد و مردم را نيز به عبادت آن دعوت كرد.1
عبارت محمّد بن عبدالوهاب دلالت بر تكفير صريح علماي مسلمانان و حتي شيوخ و اساتيد خود دارد، تا چه رسد به عوام مردم؛ يعني هر كس كه در باب توحيد خلاف آنچه را كه او فهميده بگويد و به آن معتقد باشد كافر است و بر دين عمرو بن لحي بوده نه بر دين اسلام. آري كفري را كه به عموم مسلمانان و علمايشان نسبت داده به جهت اعتقاد به تبرّك و استغاثه به ارواح اولياي الهي و برخي ديگر از عقايد است.
محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به شيخ سليمان بن سحيم كه يكي از علماي حنابله بوده ميگويد:
نذكر لك انّك أنت وأباك مصرّحون بالكفر والشرك والنفاق!!... أنت وأبوك مجتهدان في عداوة هذا الدين ليلا ونهاراً!!...إنّك رجل معاند ضالّ علي علم، مختار الكفر علي الإسلام!!... وهذا كتابكم فيه كفركم!!.(2)
من به تو تذكّر ميدهم كه به طور حتم تو و پدرت تصريح به كفر و شرك و نفاق كردهايد!!... تو و پدرت شبانه روز نهايت كوشش را در دشمني اين دين داريد!!... همانا تو با علمي كه داري مردي معاند و گمراه ميباشي، و كفر را بر اسلام اختيار نمودهاي!!... و اين است كتاب شما كه كفر شما را ثابت ميكند!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. السيرة النبوية، ابن هشام، ج 1، ص 79.
2. الدرر السنية، ج 10، ص 31.
او نيز ميگويد:
فأمّا ابن عبداللطيف وابن عفالق وابن مطلق فسبابة للتوحيد!... وابن فيروز هو أقربهم إلي الإسلام.1
امّا ابن عبداللطيف و ابن عفالق و ابن مطلق اينان دشنام دهنده توحيدند!!... و ابن فيروز از همه آنان به اسلام نزديكتر است.
اين در حالي است كه خود محمّد بن عبدالوهاب اعتراف كرده كه ابن فيروز شخصي از حنابله بوده و از پيروان ابن تيميه و ابن قيم جوزيه بوده است.
و در جايي ديگر درباره او ميگويد: ‹كافر كفراً أكبر مخرج من الملة› ( 2 )؛ ‹او كفر عظيمي دارد كه او را از ملت اسلام خارج كرده است›.
حال اگر وضعيت او كه از پيروان ابن تيميه و ابن قيم جوزيه است اين چنين ميباشد، حال و وضع علماي ديگر از شيعه و سني نزد او چگونه است؟ خدا ميداند.
او در جايي ديگر غالب مردم را منكر بعث و قيامت معرفي كرده است.(3)
چون احمد بن عبدالكريم با شيخ محمّد بن عبدالوهاب به مخالفت پرداخت، شيخ بر او نامهاي فرستاد و در آن چنين نوشت:
... طحت علي ابن غنام وغيره وتبرّأت من ملّة إبراهيم وأشهدتهم علي نفسك باتباع المشركين...(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ص 78.
2. همان، ج 10، ص 63.
3. همان، ص 43.
4. همان، ص 64.
... تو ابن غنام و ديگران را گمراه كردي و از ملّت ابراهيم تبرّي جستي و آنان را بر خودت شاهد گرفتي كه پيرو مشركان هستي...
اعتقاد محمّد بن عبدالوهاب اين بود كه هر كشور و شهري كه داخل در اطاعت و دعوت او نشود، در زمره بلاد مشركين به حساب ميآيد. و هيچ شهري را در اين جهت استثنا نكرده است.1
محمّد بن عبد الوهاب، ابن عربي را تكفير كرده و او را كافرتر از فرعون معرفي كرده است و ميگويد: هر كس او را تكفير نكند خودش كافر است. بلكه او ميگويد: هر كس در كفر او شك داشته باشد، كافر است.(2)
محمّد بن عبد الوهاب، در جايي ديگر سواد اعظم؛ يعني غالب و اكثر مسلمانان را به جهت همراهي نكردن با عقايدش و مخالفت با آنها، تكفير كرده است.(3)
او حتي كساني كه پيروانش را خوارج ناميده و با دشمنانش همراهي كردهاند را تكفير كرده؛ گرچه همگي موحّد بوده باشند، چون دعوت او را انكار ميكنند.(4)
او فخر رازي صاحب تفسير معروف ‹التفسير الكبير› را تكفير كرده و ميگويد:
إنّ الرازي هذا ألّف كتاباً يحسن فيه عبادة الكواكب.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج 10، صص 12 و 64 و 75 و 77 و 86.
2. همان، ص 25.
3. همان، ص 8.
4. همان، ج 1، ص 63.
5. همان، ج 10، ص 355.
فخر رازي كتابي را تأليف كرده و در آن عبادت ستارگان را خوب شمرده است.
اين در حالي است كه فخر رازي كتابي نوشته كه در آن اشاره به فوايد ستارگان و تأثير آنها بر زراعتها و ديگر اشياء كرده است. ولي محمّد بن عبدالوهاب از او چنين معناي نادرستي فهميده است.
محمّد بن عبدالوهاب، ادّعاي اجماع بر تكفير متكلمان كرده است.(1) و از ظاهر كلام او همين متكلمين اسلامي استفاده ميشود، نه متكلمان از كفّار. او به ذهبي و دارقطني و بيهقي و ديگران نسبت داده كه آنان نيز متكلمين را تكفير كردهاند. در حالي كه اگر انسان كتاب ‹سير اعلام النبلاء› ذهبي را مطالعه كند پي ميبرد كه او چه بسياري از متكلمين اسلامي را ترجمه كرده و شرح حال آنان را ذكر كرده است، بدون آنكه به كفر يكي از آنها اشاره كرده باشد. آري، از برخي فرقههاي كلامي، خطا و لغزشهايي ديده شده، ولي نميتوان همه آنان را به كفر متّهم كرد.
3. تكفير اهالي برخي مناطق
محمّد بن عبدالوهاب برخي از مناطق را به طور خصوص اسم برده و تكفير كرده است؛ از جمله:
الف) تكفير اهل مكه
او اهل مكه را تكفير كرده و ميگويد:
إنّ دينهم هو الّذي بعث رسول الله بالإنذار عنه.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج 1، ص 53.
2. همان، ج 10، ص 86؛ ج 9، ص 291.
همانا دين اهالي مكه ـ يعني معاصرين او تا زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ـ همان ديني است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مبعوث به ترساندن مردم از آن شد.
ب) اهالي ‹بدو›
وي ميگويد: آنان كافرتر از يهود و نصارا هستند و به اندازه مويي از اسلام نزد آنان نيست؛ گرچه به شهادتين تكلم نمايند.1
ج) اهالي ‹وشم›
او تمام اهالي ‹وشم›؛ از علما و عوام آن را تكفير كرده است.(2)
د) اهالي ‹سدير›
او تمام اهالي ‹سدير› را نيز؛ اعم از علما و عوام، تكفير كرده است.(3)
ه) اهالي ‹أحساء›
او ميگويد: ‹إنّ الأحساء في زمانه يعبدون الأصنام› ( 4 )؛ ‹همانا احساء در زمان خودش بتها را ميپرستند›.
و) قبيله ‹عنيزه›
او درباره اهالي اين قبيله ميگويد: ‹إنّهم لايؤمنون بالبعث› ( 5 )؛ ‹آنان به قيامت ايمان نميآورند›.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج9، صص2 و 238؛ ج10، صص113 و114؛ ج8، صص117 و 118 و 119.
2. همان، ج 2، ص 77.
3. همان.
4. همان، ص 54.
5. همان، ج 10، ص 113.
ز) قبيله ‹ظفير›
او درباره آنان نيز همين تعبير را به كار برده است.1
ح) قبيله ‹عيينه و درعيه›
او ابن سحيم و همه پيروانش از اهالي عيينه و درعيه را كه از معارضين او و افكارش بودند، تكفير كرده است.(2)
وي مدّعي است كه در هر منطقهاي از مناطق نجد در زمانش بتي است كه مردم به جاي خداوند آن را ميپرستند.(3)
محمّد بن عبدالوهاب درباره مسلمانان همعصر خود ميگويد:
وكثير من أهل الزمان لا يعرف من الآلهة المعبودة إلاّ هبل ويغوث ويعوق ونسراً واللات والعزّي ومناة!! فإن جاد فهمه عرف أنّ المقامات المعبودة اليوم من البشر والشجر والحجر ونحوها مثل شمسان وإدريس وأبوحديدة ونحوهم منها.(4)
و بسياري از اهل اين زمان از خدايان پرستيده شده به جز هبل و يغوث و نسر و لات و عزّي و منات را نميشناسند!! اگر فهم درستي داشتند ميفهميدند مقاماتي كه امروز پرستيده ميشود، از بشر و درخت و سنگ و نحو اينها از خورشيد و ماه و ادريس و ابوحديده و نحو اينها، از قبيل عبادت همان بتها است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج10، ص113.
2. همان، ج8، ص57.
3. همان، ج10، ص193.
4. همان، ج1، ص117.
وي ميگويد: ‹شرك كفار قريش دون شرك كثير من الناس اليوم› ( 1 )؛ ‹درجه شرك كفار قريش، پايينتر از شرك مردم امروز است›.
او همچنين ميگويد:
فإذا علمت هذا وعلمت ما عليه أكثر الناس علمت أنّهم أعظم كفراً وشركاً من المشركين الّذين قاتلهم النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .(2)
هنگامي كه اين مطلب را دانستي و دانستي آنچه را كه اكثر مردم برآنند، ميفهمي كه كفر و شرك افراد اين زمان بيشتر از مشركيني است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آنان به قتال پرداخت.
او در جايي ديگر ميگويد:
لانكفّر إلاّ من بلغته دعوتنا للحقّ ووضحت له المحجة وقامت عليه الحجة وأصرّ مستكبراً معانداً، كغالب ما نقاتلهم اليوم يصرون علي ذلك الاشراك ويمتنعون من فعل الواجبات ويتظاهرون بأفعال الكبائر والمحرمات...(3)
ما تكفير نميكنيم مگر كسي را كه دعوت حقّ ما به او رسيده و برهان و دليل بر او واضح شده و حجت بر او قائم شده است، ولي در عين حال از روي استكبار و عناد بر عقيده خود اصرار ميورزد؛ همانند غالب كساني كه ما امروزه با آنان ميجنگيم. اين افراد بر شرك ورزيدن خود اصرار دارند و از انجام واجبات امتناع كرده و به افعال محرمات كبيره تظاهر مينمايند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنية، ج1، ص120.
2. همان، ص160.
3. همان، ص234.
مقصود وي از شرك ورزيدن، همان تبرك و استغاثه به ارواح اولياي الهي و ديگر امور است كه به خيال او شرك به حساب ميآيند.
بن باز مفتي تكفيريهاي معاصر
شيخ عبدالعزيز بن باز يكي از مفتيان اخير عربستان كه بسيار مورد توجه وهابيان بوده و مدتي است فوت نموده ميگويد:
فمن قال من الناس في أي بقعة من بقاع الأرض: يا رسول الله! و يا نبي الله أو يا محمد اغثني أو ادركني أو انصرني أو اشفني أو انصر امتك أو اشف مرض المسلمين أو اهد ضالتهم أو ما اشبه ذلك فقد جعله شريكاً لله في العبادة.1
هر كسي از مردم در هر جاي كره زمين بگويد: اي رسول خدا، اي نبي خدا، اي محمّد! كمك كن مرا، درياب مرا، ياري كن مرا، شفا ده مرا، ياري ده امتت را، شفا ده مريضان مسلمانان را، هدايت كن گم شده مسلمانان را و مانند آن، براي خدا شريك در عبادت قرار داده است.
در جايي ديگر ميگويد:
ولا شك انّ المستغيثين بالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) أو بغيره من الأولياء والأنبياء أو الجن انما فعلوا ذلك معتقدين انهم يسمعون دعاءهم ويقضون حاجتهم، وانهم يعلمون احوالهم، وهذه انواع من الشرك الأكبر؛ لانّ الغيب لا يعلمه إلاّ الله عزّوجلّ، ولانّ الأموات قد انقطعت أعمالهم و تصرفاتهم في عالم الدنيا.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع فتاوي بن باز، ج 2، ص 549.
2. همان، ص 552.
شكّي نيست كه استغاثهكنندگان به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، اوليا، انبيا، ملائكه يا جنّ، اين عمل را به اين اعتقاد انجام ميدهند كه آنان دعايشان را شنيده و از احوالشان اطلاع دارند و حاجتشان را برآورده خواهند كرد، اين امور انواعي از شرك اكبر است؛ زيرا غيب را غير از خدا كسي ديگر نميداند. و نيز اموات؛ چه انبيا و چه غير انبيا اعمال و تصرفاتشان در عالم دنيا با مرگ منقطع گرديده است.
همچنين ميگويد:
وامّا دعاء الميت و الإستغاثة به وطلب المدد منه، فكل ذلك من الشرك الأكبر، و هو من عمل عباد الاوثان في عهد النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ...1
و امّا صدا زدن ميّت و استغاثه به او و طلب مدد از او، همه از انواع شرك اكبر و از عمل عبادتكنندگان بتها در عهد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است...
مقايسهاي بين خوارج و وهابيان
با مراجعه به تاريخ خوارج و بررسي حالات آنان روشن ميشود كه در موارد گوناگوني اين دو فرقه شبيه يكديگرند، كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. همانگونه كه خوارج آراي شاذ و خلاف مشهور داشتند؛ مثل قول به اينكه مرتكب گناه كبيره كافر است، وهّابيون نيز چنينند.
2. خوارج معتقدند ميتوان دار الاسلام را در صورتي كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند، دار الحرب ناميد. وهابيان نيز اينگونهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجموع فتاوي بن باز، ج 2، ص 746.