بخش 7

وهابیان تکفیری از دیدگاه اهل سنت 1. شیخ احمد زینی دحلان 2. شیخ محمّد بن عبدالله نجدی 3. ابن عابدین حنفی 4. شیخ احمد صاوی 5. شاه فضل رسول قادری 6. ابوحامد بن مرزوق 7. خلیل احمد سهارنپوری حنفی 8. جمیل صدقی زهاوی حنفی 9. خواجه حافظ محمّد حسن حنفی 10. شیخ محمّد بن سلیمان کردی، از اساتید محمّد بن عبدالوهاب 11. سید ابراهیم راوی رفاعی حنفی عراقی 12. محمّد فقیه بن عبدالجبار جاوی 13. شیخ عبدالمتعال صعیدی مصری اظهار ندامت و پشیمانی وهابیان 1. اعتراف ابن تیمیه 2. اعتراف محمّد بن عبد الوهاب 3. اعتراف بزرگان علمای حجاز 4. اعتراف دکتر طه جابر فیاض علوانی 5. اعتراف شیخ صالح بن عبدالله بن حمید

3. در سخت‌گيري در دين و جمود و تحجّر در فهم آن شبيه همديگرند؛ خوارج به كلمه ‹لا حكم إلاّ لله› تمسك كرده و امام علي ( عليه السلام ) را از حكومت خلع كردند، وهابيان نيز با ملاحظه برخي از آيات و عدم توجّه به بقيه، حكم به تكفير مسلمانان مي‌نمايند.

4. همان‌گونه كه خوارج از دين خارج شدند، وهابيان نيز با اعتقادات خرافي و باطل از دين خارج شدند. لذا در صحيح بخاري حديثي آمده است كه بر آنان قابل انطباق است:

بخاري به سند خود از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل مي‌كند كه فرمود:

مرداني از طرف مشرق زمين خروج مي‌كنند، آنان قرآن مي‌خوانند، ولي از گلوي آنان تجاوز نمي‌كند، از دين خارج مي‌شوند؛ همان‌گونه كه تير از كمان خارج مي‌شود. علامت آنان تراشيدن سر است.1

قسطلاني در ‹ارشاد الساري› ( 2 ) در شرح اين حديث مي‌گويد: ‹من قبل المشرق› يعني از طرف شرق مدينه؛ مثل نجد و مانند آن.

مي‌دانيم كه نجد مركز وهابيان و موطن اصلي آنان بوده كه از آنجا به ديگر شهرها منتشر شدند. و همچنين تراشيدن موي سر و بلند گذاشتن ريش از شعارها و نشانه‌هاي آنان است.

5. در احاديث وصف خوارج مي‌خوانيم: ‹آنان اهل اسلام را مي‌كشند و بت‌پرستان را رها مي‌كنند›.(3) اين عمل عيناً در وهابيان مشاهده مي‌شود.

6. عبدالله بن عمر در وصف خوارج مي‌گويد: ‹اينان آياتي را كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ح 7123.

2. ارشاد الساري، ج 15، ص 626.

3. مجموع الفتاوي، ابن تيميه، ج 13، ص 32.

شأن كفار نازل گشته مي‌گرفتند و بر مؤمنين حمل مي‌نمودند. اين عمل در وهابيان نيز هست.

تشبيه وهابيان به خوارج توسط علماي اهل سنت

صاوي در حاشيه خود بر تفسير جلالين سيوطي در ذيل آيه شريفه (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) (زمر: 44) مقصود اين آيه را خوارجي مي‌داند كه قرآن و سنت را تحريف كرده و خون‌ها و اموال مسلمانان را حلال شمرده‌اند.

او مي‌گويد:

انّها نزلت في الخوارج الذين يحرفون تأويل الكتاب و السنة و يستحلّون بذلك دماء المسلمين و أموالهم، كما هو مشاهد في نظائرهم و هم فرقة يقال لهم الوهابية...1

اين آيه درباره خوارجي نازل شده كه قرآن و سنت را تأويل كرده و به آن خون‌ها و اموال مسلمانان را حلال مي‌دانند، همان‌گونه كه در نظاير آنان كه فرقه‌اي به نام وهابيه هستند مشاهده مي‌شود...

او همچنين درباره علماي وهابي مي‌گويد:

انّهم يحسبون انّهم علي شيء ألا انّهم هم الكاذبون.(2)

آنان گمان مي‌كنند كه كسي هستند، آگاه باشيد كه آنان دروغ مي‌گويند.

ابن عابدين از فقيهان حنفي مذهب نيز معتقد است كه پيروان محمدبن عبدالوهاب داخل در خوارج‌اند.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حاشية الصاوي علي الجلالين، ج3، صص307 و 308.

2. همان.

3. الدر المحتار ابن عابدين، ج4، ص262.

محمد ابوزهره رئيس دانشكده حقوق الأزهر مصر درباره وهابيان مي‌گويد: ‹كانوا يشبهون الخوارج الذين كانوا يكفرون مرتكب الذنب› ( 1 )؛ ‹آنان شبيه خوارجي هستند كه مرتكبان گناه را تكفير مي‌نمودند›.

وهابيان تكفيري از ديدگاه اهل سنت

اهل سنت نيز به تكفيري بودن وهابيان اعتراف دارند. اينك به كلماتي از آنها اشاره و شرح احوالشان مي‌كنيم.

1. شيخ احمد زيني دحلان

او مي‌گويد:

و كان كثير من مشايخ ابن عبدالوهاب بالمدينة يقولون: سيضلّ هذا او يضلّ الله به من ابعده و اشقاه، و كان الأمر كذلك. و زعم محمّد بن عبدالوهاب انّ مراده بهذا المذهب الذي ابتدعه اخلاص التوحيد و التبري من الشرك، و انّ الناس كانوا علي الشرك منذ ستمائة سنة، و انّه جدّد للناس دينهم، و حمل الآيات القرآنية التي نزلت في المشركين علي اهل التوحيد...(2)

بسياري از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب در مدينه مي‌گفتند: زود است كه اين مرد گمراه شود و خداوند به واسطه او كساني را كه از خودش دور كرده و شقي نموده گمراه سازد، و پيش‌بيني آنها به وقوع پيوست. محمّد بن عبدالوهاب گمان كرده بود كه مقصودش از اين مذهبي كه اختراع كرده توحيد خالص و بيزاري و دوري از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تاريخ المذاهب الاسلامية، ج 1، ص 236.

2. الدرر السنية، ص 67.

شرك است و اينكه مردم از ششصد سال پيش مشرك بوده‌اند و او بوده كه دينشان را تجديد كرده است. او كسي بود كه آيات قرآن را كه درباره مشركان نازل شده بود بر اهل توحيد حمل نمود...

وي كه معاصر محمد بن عبدالوهاب بوده درباره او و پيروانش مي‌گويد:

و يمنعون من الصلاة علي النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علي المنابر بعد الأذان حتّي انّ رجلا صالحاً كان اعمي و كان مؤذّناً و صلّي علي النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد الأذان بعد ان كان المنع منهم، فاتوا به إلي محمّد بن عبدالوهاب فأمر به ان يُقتل فقُتل. ولو تتبعتُ لك ماكانوا يفعلونه من امثال ذلك لملأت الدفاتر و الأوراق، و في هذا القدر الكفاية.1

آنان مردم را از درود فرستادن بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر بالاي منابر بعد از اذان منع مي‌نمودند، حتي مردي صالح كه كور و مؤذن بود بعد از منع مردم از آن، بعد از اذان بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درود فرستاده بود، او را نزد محمّد بن عبدالوهاب آوردند و دستور داد تا او را به قتل برسانند، سپس او را به قتل رساندند. اگر من براي تو كارهايي را كه از اين قبيل انجام داده‌اند بازگو كنم دفترها و ورق‌ها از آنها پر خواهد شد، ولي همين مقدار براي تو كفايت مي‌كند.

2. شيخ محمّد بن عبدالله نجدي

مفتي حنابله در مكه در سال 1295ه‍ .ق، كتاب ‹السحب الوابلة علي ضرائح الحنابلة› درباره پدر محمّد بن عبدالوهاب مي‌نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الدرر السنية، ص 77.

و هو والد محمّد، صاحب الدعوة التي انتشر شررها في الآفاق، و لكن بينهما تباين، مع انّ محمّداً لم يتظاهر بالدعوة إلاّ بعد موت والده، و اخبرني بعض من لقيته، عن بعض أهل العلم، عمّن عاصر الشيخ عبدالوهاب هذا انّه كان غضبان علي ولده محمّد؛ لكونه لم يرض ان يشتغل بالفقه كأسلافه و أهل جهته، و يتفرس فيه ان يحدث منه أمر، فكان يقول للناس: يا ما ترون من محمّد من الشرّ. فقدّر الله ان صار ما صار. و كذلك ابنه سليمان اخو الشيخ محمّد كان منافياً له في دعوته و ردّ عليه ردّاً جيّداً بالآيات و الآثار، لكون المردود عليه لايقبل سواهما و لايلتفت إلي كلام عالم متقدّماً او متأخراً كائناً من كان، غيرالشيخ تقي الدين بن تيمية و تلميذه ابن القيم؛ فانّه يري كلامهما نصاً لايقبل التأويل، و يصول به علي الناس و ان كان كلامهما علي غير مايفهم. و سمّي الشيخ سليمان ردّه علي اخيه (فصل الخطاب في الردّ علي محمّد بن عبدالوهاب) و سلّمه الله من شرّه و مكره مع تلك الصولة الهائلة التي أرعبت الأباعد، فانّه كان إذا باينه احد و ردّ عليه و لم يقدر علي قتله مجاهرة يرسل إليه من يغتاله في فراشه أو في السوق ليلا، لقوله بتكفير من خالفه و استحلاله قتله. و قيل: انّ مجنوناً كان في بلدة و من عادته ان يضرب من واجهه ولو بالسلاح، فأمر محمّد ان يعطي سيفاً و يُدخل علي أخيه الشيخ سليمان و هو في المسجد وحده، فادخل عليه، فلمّا رآه الشيخ سليمان خاف منه فرمي المجنون السيف من يده و صار يقول: يا سليمان! لاتخف انّك من الآمنين، و يكرّرها مراراً، و لاشك انّ هذه من الكرامات.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. السحب الوابلة علي ضرائح الحنابلة، ص 275.

او پدر محمّد صاحب دعوتي است كه شعله‌هاي شرارت آن تمام عالم را فراگرفت، ولي بين پدر و پسر ضدّيت بود، با اينكه محمّد بعد از مرگ پدرش تظاهر به دعوت خود نمود. خبر داد مرا برخي از كساني كه او را ديده‌اند، از برخي از اهل علم، از كسي كه معاصر شيخ عبدالوهاب پدر محمّد بوده كه او بر فرزندش محمّد غضبناك بود؛ زيرا راضي نبود كه او همانند پيشينيان و اقوامش مشغول به درس فقه شود، و به زيركي در مورد وي فهميده بود كه بدعت و انحرافي از او سر زند. لذا به مردم مي‌گفت: زود است شرّي از او مشاهده كنيد، و خداوند آنچه را كه بايد بشود مقدّر ساخت. و نيز فرزندش سليمان برادر شيخ محمّد با دعوتش مخالف بود و ردّيه خوبي را كه از آيات و روايات استفاده كرده بود بر او نوشت؛ زيرا او تنها آيات و روايات را قبول مي‌كرد و به كلام متقدمين يا متأخرين هر كه باشد التفات نمي‌كرد، و تنها براي كلام تقي الدين بن تيميه و شاگردش ابن قيم ارزش قائل بود؛ زيرا كلام آن دو را نص مي‌دانست كه هرگز تأويل نمي‌پذيرد، و با كلام آن دو بر مردم حمله مي‌كرد، گرچه كلام آن دو بر خلاف آن چيزي باشد كه فهميده مي‌شود. شيخ سليمان ردّيه‌اش كه بر ضدّ برادرش نوشته بود را (فصل الخطاب في الردّ علي محمّد بن عبدالوهاب) نام نهاد، و خداوند او را از شرّ و حيله برادرش با آن هيبت ترسناكي كه داشت و حتي افراد اجنبي را هم ترسانده بود، سالم نگاه داشت. او كسي بود كه هرگاه شخصي با او به مخالفت مي‌پرداخت يا بر او ردّيه‌اي مي‌نوشت و قدرت نداشت كه به طور علني او را به قتل برساند، كسي را مي‌فرستاد تا در رختخوابش او را به قتل رساند يا شبانه او را در بازار ترور كند؛ زيرا كه او مخالفانش را



156


تكفير كرده و كشتن آنان را حلال مي‌دانست. و گفته شده كه ديوانه‌اي در شهري بود و از عادت او اين بود كه با هركه روبرو مي‌شد به صورتش مي‌كوبيد گرچه با اسلحه باشد. محمّد روزي به دست او شمشيري داده و دستور داد تا بر برادرش سليمان كه در مسجد تنها بود وارد شود. او را داخل مسجد كرد، و چون شيخ سليمان آن مرد ديوانه را ديد و از او ترسيد در آن هنگام ديوانه شمشير را از دستش انداخت و شروع به سخن كرد كه‌اي سليمان ! نترس، تو در اماني، و اين كلام را تكرار مي‌نمود. و شكي نيست كه اين قصه از كرامات او به حساب مي‌آيد.

3. ابن عابدين حنفي

ابن عابدين حنفي مي‌نويسد:

مطلب في اتباع ابن عبدالوهاب، الخوارج في زماننا. قوله: (و يكفرون اصحاب نبينا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) علمت انّ هذا غيرشرط في مسمّي الخوارج، بل هو بيان لمن خرجوا علي سيدنا علي [ ( عليه السلام ) ] و إلاّ فيكفي فيهم اعتقادهم كفر من خرجوا عليه، كما وقع في زماننا في اتباع محمّد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلّبوا علي الحرمين، و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة، لكنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و انّ من خالف اعتقادهم مشركون، و استباحوا بذلك قتل اهل السنة و قتل علمائهم حتّي كسر الله شوكتهم و خرّب بلادهم و ظفر بهم عساكر المسلمين عام ثلاث و ثلاثين و مائتين و الف.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ردّ المحتار علي الدر المختار، ج 4، ص 262.

مطلبي در مورد خوارج زمان ما پيروان محمّد بن عبدالوهاب، گفته او در تعريف خوارج: (اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ما را تكفير مي‌كنند) دانستي كه اين (تكفير اصحاب)، در نامگذاري به خوارج شرط نيست، بلكه خارجي كسي است كه بر آقاي ما علي[ ( عليه السلام ) ] خروج كرده است، وگرنه در مورد آنان كافي است اعتقادشان به كفر كساني كه بر او خروج كرده‌اند، همان‌گونه كه در زمان ما درباره پيروان محمّد بن عبدالوهاب اتفاق افتاد، كساني كه از نجد خروج كرده و بر حرمين غالب شدند و مذهب حنابله را به خود منتسب نمودند، ولي معتقد بودند كه تنها خودشان مسلمانند و هركس كه مخالف اعتقادشان باشد مشرك است، و از اين راه كشتن اهل سنت و علماي آنان را مباح دانستند، تا اينكه خداوند شوكت و ابهت آنان را خورد كرده و شهرهاي آنان را خراب نمود و در سال 1233 لشكر مسلمانان را بر آنان پيروز گردانيد.

4. شيخ احمد صاوي

شيخ احمد صاوي مالكي درباره محمّد بن عبدالوهاب در حاشيه خود بر تفسير جلالين مي‌نويسد:

و قيل: هذه الآية نزلت في الخوارج الذين يحرفون تأويل الكتاب و السنة و يستحلون بذلك دماء المسلمين و أموالهم، كما هو مشاهد الآن في نظائرهم، و هم فرقة بأرض الحجاز يقال لهم الوهابية يحسبون انّهم علي شيء، {أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ * اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ} نسأل الله الكريم ان يقطع دابرهم.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حاشية الصاري علي الجلالين، ج3، صص307 و‌308.

و گفته شده كه اين آيات در مورد خوارجي نازل شده كه تأويل قرآن و سنت را تحريف نموده و از اين طريق خون‌ها و اموال مسلمانان را حلال شمردند، همان‌گونه كه الآن در نظير آنان مشاهده مي‌كنيم، و آنان فرقه‌اي هستند در سرزمين حجاز به نام وهابيت كه گمان مي‌كنند كسي هستند، آگاه باشيد كه آنان همان دروغ گويانند كه شيطان بر آنان غلبه كرده و ياد خدا را از يادشان برده و آنها حزب شيطان‌اند. آگاه باشيد كه حزب شيطان همان زيان‌كارانند. از خداي كريم مي‌خواهيم كه ريشه آنان را قطع كند.

5. شاه فضل رسول قادري

او درباره وهابيان مي‌گويد:

فقد ورد ضحوة الجمعة سابع شهر المحرّم سنة 1221 بحرم الله المحترم و بيت الله المكرم، و جند شياطين النجد إليها قاصدة، علي نيّات خبيثة، و عزائم فاسدة و الأخبار موحشة غير راشدة، و مافعلوا بالطائف من القتل و النهب و السبي...1

ظهر جمعه هفتم محرم سال 1221 وارد حرم محترم خدا و خانه مكرم او شدند، و لشكر شياطين نجد آنجا را با نيّت‌هاي خبيث و قصدهاي فاسد خود هدف گرفتند و خبرهايي از آنجا رسيد كه همگي را به وحشت مي‌انداخت و خوش نبود، از آنچه كه در طائف از كشتن و غارت و اسارت انجام دادند...

6. ابوحامد بن مرزوق

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مي‌گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيف الجبار المسلول علي أعداء الأبرار، ص 2.

... و قد ردّ بعض اتباع الأئمة الأربعة عليه و علي مقلّديه بتآليف كثيرة جيّدة. و ممّن ردّ عليه من الحنابلة: اخوه سليمان بن عبدالوهاب. و من حنابلة الشام: آل الشطّي و الشيخ عبدالقدّومي النابلسي في رحلته، و كلّها مطبوعة في ناحيتين: زيارة النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و التوسل به و بالصالحين من امّته، و قالوا: انّه مع مقلّديه من الخوارج. و ممّن نصّ علي هذا: العلامة المحقق السيد محمّد امين بن عابدين في حاشيته: (ردّ المحتار في الدر المختار) في باب البغاة، و الشيخ الصاوي المصري في حاشيته علي الجلالين؛ لتكفيره اهل لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، برأيه. ولا شك انّ التكفير سمة الخوارج و كلّ المبتدعة الذين يكفرون مخالفي رأيهم من اهل القبلة...1

... برخي از پيروان امامان چهارگانه بر او و مقلّدانش با تأليفات زياد و كامل ردّ نوشته‌اند كه از جمله آنها از حنابله: برادرش سليمان بن عبدالوهاب، و از حنابله شام: آل شطّي و شيخ عبدالقدومي نابلسي در رحله‌اش مي‌باشد، و تمام آنها در دو موضوع به طبع رسيده است؛ يكي زيارت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ديگري توسل به او و صالحان از امتش. آنان گفته‌اند: او (محمّد بن عبدالوهاب) با مقلّدانش از خوارج‌اند. و نيز از جمله كساني كه بر اين مطلب ـ كه وهابيان از خوارج‌اند ـ تصريح كرده علاّمه محقق سيد محمّد امين بن عابدين در حاشيه (ردّ المحتار في الدر المختار) در باب بغات، و نيز شيخ صاوي مصري در حاشيه‌اش بر (جلالين) است؛ زيرا محمّد بن عبدالوهاب اهل (لا اله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التوسل بالنبي و بالصالحين، ص 1.

الاّ الله و محمّد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) را به رأيش تكفير كرده است، و شكي نيست كه تكفير نشانه خوارج و هر بدعت‌گذاري است كه مخالفان رأي خود از اهل قبله را تكفير مي‌كنند...

7. خليل احمد سهارنپوري حنفي

او درباره محمد بن عبدالوهاب مي‌گويد:

... اتباع محمّد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلبوا علي الحرمين و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة، لكنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و انّ من خالف اعتقادهم مشركون و استباحوا بذلك قتل اهل السنة و قتل علماءهم حتّي كسّرالله شوكتهم...1

... پيروان محمّد بن عبدالوهاب كه از نجد خروج كرده و بر حرمين غلبه پيدا نمودند كساني هستند كه مذهب حنابله را به خود نسبت دادند، ولي معتقدند كه تنها خودشان مسلمانند و هركسي كه مخالف اعتقادشان است مشرك مي‌باشد، و از اين طريق كشتن اهل سنت و علماي اسلامي را جايز دانسته‌اند، تا اينكه خداوند شوكت آنان را خورد كرد...

8. جميل صدقي زهاوي حنفي

او نيز مي‌گويد:

قاتل الله الوهابية، انّها تتحرّي في كلّ امر تكفير المسلمين ممّا يثبت انّ همّها الأكبر هو تكفيرهم لاغير، فتراها تكفّر من يتوسّل إلي الله تعالي بنبيّه و يستعين باستشفاعه إلي الله تعالي علي قضاء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التوسل بالنبي و بالصالحين، ص 99.

حوائجه، و هي لاتخجل إذ تستعين بدولة الكفر علي قضاء حاجتها التي هي قهرالمسلمين و حربهم و شق عصاهم.1

خداوند وهابيان را بكشد كه در هركاري شروع به تكفير مسلمانان مي‌كنند، گويا بزرگ‌ترين همّتشان فقط تكفير مسلمانان است. و لذا آنان را مي‌بيني كه افرادي را كه به پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل كرده و از شفاعت او در حاجاتشان نزد خداوند كمك مي‌گيرند را تكفير مي‌نمايد. آنان خجالت نمي‌كشند كه چگونه از دولت كفر در بر آورده شدن حاجاتشان كمك مي‌خواهند، دولتي كه با مسلمانان دشمن بوده و با آنان در جنگ است و درصدد پراكنده كردن آنان مي‌باشد.

9. خواجه حافظ محمّد حسن حنفي

او مي‌گويد:

إنّي رأيت في هذا الزمان اختلافاً كثيراً بين الحنفية و الوهابية في العقائد، حتّي في الإلهيات و الرسالة و مسائل الشريعة المتعلقة بالعقائد، و انجرّ اختلافهم إلي تكفير البعض بعضاً، و افترقت الأمة افتراقاً فاحشاً...(2)

من در اين زمان اختلاف زيادي بين حنفيه و وهابيت در عقايد حتي در الهيات و رسالت و مسايل شريعت كه مربوط به عقايد است مي‌بينم. اختلاف با آنها به حدّي رسيده كه برخي برخي ديگر را تكفير كرده و در بين امت جدايي آشكار پيدا شده است...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التوسل بالنبي و بالصالحين، ص 73.

2. العقائد الصحيحة في ترديد الوهابية النجدية، ص 5.

10. شيخ محمّد بن سليمان كردي، از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب

مفتي مكه سيد احمد بن زيني دحلان از او نقل كرده كه در ردّ محمّد بن عبدالوهاب خطاب به او مي‌گويد:

يابن عبدالوهاب! سلام علي من اتبع الهدي، فانّي انصحك لله ان تكفّ لسانك عن المسلمين... ولا سبيل لك إلي تكفير السواد الأعظم من المسلمين و أنت شاذّ عن السواد الأعظم، فنسبة الكفر إلي من شذّ عن السواد الأعظم اقرب؛ لانّه اتبع غير سبيل المؤمنين. قال الله تعالي: (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً)، و انّما يأكل الذئب من الغنم القاصية.1

اي فرزند عبدالوهاب ! درود بر هركسي كه از هدايت پيروي كرده است. من به خاطر خدا تو را نصيحت مي‌كنم كه زبانت را از مسلمانان بازداري...

و تو نمي‌تواني و حق نداري عموم مسلمانان را تكفير كني؛ زيرا تو يك فرد از اين امتي و نسبت كفر به كسي كه از عموم مسلمانان خارج شده به واقع نزديك‌تر است؛ زيرا كه او از غير راه مومنين پيروي كرده است. خداوند متعال مي‌فرمايد: (كسي كه بعد از آشكار شدن حق از پيامبر مخالفت كند و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد ما او را به همان راهي كه مي‌رود مي‌بريم و او را به دوزخ داخل مي‌كنيم و سرانجام بدي است). و همانا گرگ گوسفند وامانده را مي‌خورد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. خلاصة الكلام في بيان امراء البلد الحرام، ج 2، ص 260.

11. سيد ابراهيم راوي رفاعي حنفي عراقي

او در ردّ وهابيان مي‌گويد:

... و ممّا يوجب الأسف انّهم و من خالفهم من أهل البلاد الإسلامية علي طرفي نقيض، و قد ارتكبوا في غزواتهم المسلمين منكرات عظيمة من قتل الأنفس و سلب الأموال حتّي قتلوا الأطفال، و يقولون عند ذلك: هولاء كفّار و (وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً). و قد اشتهر عنهم انّهم يكفّرون من عداهم من المسلمين الذين يصدق عليهم قوله: (امرت ان اقاتل الناس حتّي يشهدوا ان لا إله إلاّ الله و انّ محمّداً عبده و رسوله و يقيموا الصلاة و يؤتوا الزكاة، فإذا فعلوا ذلك عصموا منّي دماؤهم و اموالهم إلاّ بحق الإسلام، و حسابهم علي الله).

رواه البخاري، و كذا مسلم إلاّ قوله: إلاّ بحقّ الاسلام.

و روي الطبراني عن أنس: (أمرت ان اقاتل الناس حتّي يقولوا لا إله إلاّ الله)...

و من اعظم ما ارتكبوه عند احتلالهم الطائف، الفعلة التي فعلوها بأهل تلك البلدة التي اهتزّ لها العالم الإسلامي من قتلهم المئات من المسلمين و فيهم عدد من علماء الدين، كالسيد عبدالله الزواوي مفتي الشافعية بمكة المكرّمة، و الشيخ عبدالله ابوالخير قاضي مكة و الشيخ جعفر الشيبي و غيرهم، ذبحوهم بعد ما امنوهم عند ابواب بيوتهم. و قد قيل انّه لم يكن مع المهاجمين أحد من العرفاء و الأمراء. و امّا مافعلوه من النهب و السلب و تعذيب كثير من الرجال لإظهار مخبثات الأموال،



164


فحدّث عنه و لاحرج. ولو ارضي ابن سعود لهم العنان لعاثوا ببقية القري و البلدان...1

... و از جمله اموري كه مايه تأسف است اينكه وهابيان و مخالفانشان از اهل كشورهاي اسلامي در دو طرف نقيض قرار دارند. وهابيان كساني هستند كه در جنگ‌هايشان با مسلمانان منكرات بزرگي از قبيل كشتن مردم و غارت اموال و حتي كشتن اطفال را انجام دادند. آنان هنگام ارتكاب اين اعمال مي‌گويند: اينان كافرند و نيز فرزندانشان كه به دنيا مي‌آيدكافرند. از آنها مشهور است كه غير از خودشان از مسلمانان را تكفير مي‌كنند، مسلماناني كه درباره آنها پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: (من مأمورم با مردم بجنگم تا به وحدانيّت خدا شهادت داده و معتقد به رسالت و عبوديّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شوند و نماز به پا داشته و زكات بپردازند، و چون چنين كردند از جانب من خونها و اموالشان مگر در راه حق و اسلام، مصون است و حسابشان بر خداوند مي‌باشد). اين روايت را بخاري نقل كرده و نيز مسلم آن را بدون جمله (الاّ بحق الاسلام) آورده است. و نيز طبراني از انس نقل كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: (من مأمورم تا با مردم به جهت گفتن لا اله الاّ الله بجنگم)... آنان از بزرگ‌ترين كاري كه هنگام اشغال شهر طائف انجام دادند، جنايتي كه عالم اسلام را به لرزه درآورد، و آن كشتن صدها نفر از مسلمانان بود كه در بين آنها تعدادي از علماي دين همچون سيد عبدالله زواوي مفتي شافعي‌ها در مكه مكرّمه و شيخ عبدالله ابوالخير قاضي مكه و شيخ جعفر شيبي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الأوراق البغدادية في الحوادث النجدية، صص 2 ـ 4.

ديگران بودند. وهابيان بعد از آنكه آنان را جلو درب خانه‌هايشان امان دادند، همگي را سربريدند. و گفته شده كه همراه مهاجمان هيچ يك از بزرگان قبائل و اميران نبود. و امّا آنچه از غارت و دزدي و آزار بسياري از مردم انجام دادند تا از آنها نسبت به اموال مخفي شده اعتراف بگيرند، هرچه مي‌خواهي بگو و بر تو حرجي نيست. و اگر ابن سعود جلوي آنها را نگرفته بود بقيه شهرها و قريه‌ها را نيز غارت و قتل عام مي‌كردند...

12. محمّد فقيه بن عبدالجبار جاوي

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مي‌گويد:

... و كان في اوّل امره مولعاً بمطالعة اخبار من ادعي النبوة كاذباً كمسيلمة الكذّاب و سجاح و الأسود العنسي و طلحة الأسدي و اضرابهم، فكان يضمر في نفسه دعوي النبوة، و لو امكنه اظهار هذه الدعوي لأظهرها. و إذا تبعه أحد و كان قد حجّ حجة الإسلام يقول له: حجّ ثانياً فانّ حجّتك الأولي فعلتها و أنت مشرك فلاتقبل، ولا تسقط عنك الفرض. و إذا أراد أحد أن يدخل في دينه يقول له بعد الاتيان بالشهادتين: اشهد علي نفسك انّك كنت كافراً و اشهد علي والديك انّهما ماتا كافرين، و اشهد علي فلان و فلان ـ و يسمي له جماعة من اكابر العلماء الماضين ـ انّهم كانوا كفاراً، فان شهدوا قَبِلَهم و إلاّ امر بقتلهم. و كان يصرّح بتكفير الأمة من منذ ستمائة سنة. و كان يكفّر كلّ من لايتبعه و ان كان من اتقي المتقين، فيسمّيهم مشركين و يستحلّ دماءهم و اموالهم، و يثبت الإيمان لمن اتبعه و ان كان من افسق



166


الفاسقين، و كان ينتقص النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كثيراً بعبارات مختلفة و يزعم انّ قصده المحافظة علي التوحيد.1

... او در ابتداي عمرش حرص فراواني به مطالعه اخبار مدعيان دروغين نبوت از قبيل: مسيلمه كذّاب، سجاح، اسود عنسي، طلحه اسدي و امثال آنها داشت. لذا در ذهنش ادعاي نبوت را مي‌پروراند و اگر مي‌توانست كه چنين ادعايي كند آن را اظهار مي‌داشت و هرگاه كسي پيرو او مي‌شد در حالي كه حجّ واجب را انجام داده بود به او مي‌گفت: دوباره حجّ به جاي آور؛ چرا كه حجّ اول را كه انجام دادي در حال شرك بودي، لذا قبول نمي‌باشد و واجب را از گردنت ساقط نكرده است. و چون كسي مي‌خواست وارد دينش شود بعد از ذكر شهادتين به او مي‌گفت: بر خودت گواهي بده كه قبلا كافر بودي و نيز بر پدر و مادرت گواهي بده كه با كفر از دنيا رفته‌اند. و نيز بر فلان شخص و فلان شخص گواهي بده كه كافر بوده‌اند، و اسم آنان كه جماعتي از بزرگان علماي پيشين بود را به زبان جاري مي‌كرد. و اگر او چنين گواهي مي‌داد او را مي‌پذيرفت وگرنه دستور مي‌داد تا او را به قتل برسانند. او تصريح مي‌كرد كه امت اسلام ششصد سال كافر بوده است. و نيز هر كسي را كه از او پيروي نمي‌كرد تكفير مي‌نمود گرچه از بهترين پرهيزكاران به حساب مي‌آمد و آنها را مشرك مي‌ناميد و خون‌ها و اموالشان را مباح مي‌كرد، و تنها ايمان را براي كساني ثابت مي‌دانست كه از او پيروي كنند گرچه از بدترين افراد به حساب مي‌آمدند. او در بسياري از موارد با عبارات گوناگون به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. النصوص الاسلامية في الردّ علي مذهب الوهابية، صص 40و41.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقص وارد مي‌كرد و گمان مي‌كرد كه قصد و هدفش محافظت از توحيد است.

13. شيخ عبدالمتعال صعيدي مصري

او درباره وهابيان مي‌گويد:

ولا شك انّ الدعوة الوهابية تخرج بهذا علي سماحة الإسلام؛ لانّ الدعوة الاسلامية سليمة محضة و لاتلجأ إلي القتال إلاّ عند الضرورة...

و إذا كان الإسلام قد عامل مخالفيه هذه المعاملة السمحة و هم يكفرون به كفراً صريحاً، فانّه كان علي الدعوة الوهابية ان تعامل مخالفيها بمثل ما عامل الإسلام به مخالفيه، و هم ليسوا في الكفر مثلهم قطعاً؛ لانّهم يؤمنون بالله و رسوله و ان كانوا مع هذا يدعون الموتي و يستغيثون بهم و يسألونهم قضاء الحاجات و تفريج الكربات؛ لانّ هذا لو سلّم انّه شرك فانّه لايبلغ شرك من لايؤمن بالله و رسوله...1

شكي نيست كه دعوت وهابيت با اين خشونتي كه دارد از تسامح اسلام خارج است؛ زيرا دعوت اسلامي مسالمت‌جويانه صرف مي‌باشد و هرگز به جنگ به جز هنگام ضرورت پناه نمي‌برد... و اگر اسلام با مخالفانش كه كفر صريح دارند اين‌گونه با سازش معامله مي‌كند، پس وظيفه دعوت وهابيان است كه با مخالفينشان اين‌گونه رفتار كنند، در حالي كه آنان به طور قطع مثل كافراني نيستند كه كفرشان علني است؛ زيرا آنان به خدا و رسولش ايمان دارند، گرچه همراه با اين اعتقاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. المجددون في الاسلام، عبدالمتعال صعيدي، ص 44.

مردگان را صدا زده و از آنها كمك مي‌خواهند و از آنها تقاضا مي‌كنند تا در قضاي حاجات و برطرف شدن گرفتاري‌ها به آنان كمك كنند؛ زيرا بر فرض كه اين كارها شرك باشد، ولي به حدّ شرك كساني نمي‌رسد كه به خدا و رسولش ايمان ندارند...

اظهار ندامت و پشيماني وهابيان

علماي پيشين وهابي گرچه در ابتدا تندروي كرده و مخالفان خود را تكفير نمودند، ولي در آخر عمر، از عملكرد خود پشيمان شده و به اشتباهي كه كرده بودند پي بردند. اينك به نمونه‌هايي از اين اعترافات اشاره مي‌كنيم:

1. اعتراف ابن تيميه

وي كه سردمدار تكفير بود و وهابيان او را پيشواي خود مي‌دانند در آخر عمر از اشتباه خود بازگشت. ذهبي مي‌گويد:

و رأيت للأشعري كلمة اعجبتني و هي ثابتة رواها البيهقي، سمعت ابا حزم العبدري، سمعت زاهر بن احمد السرخسي يقول: لمّا قرب حضور اجل أبي الحسن الأشعري في داري ببغداد دعاني فأتيته فقال: اشهد علي انّي لا اكفّر أحداً من أهل القبلة؛ لانّ الكلّ يشيرون إلي معبود واحد، وانّما هذا كلّه اختلاف العبارات. قلت: و بنحو هذا أدين، و كذا كان شيخنا ابن تيمية في اواخر ايامه يقول: أنا لا اكفر احداً من الأمة و يقول: قال النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) : (لا يحافظ علي الوضوء إلاّ مؤمن)، فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم...1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 542.

از اشعري جمله عجيبي ديدم كه ثابت است و آن را بيهقي روايت نموده كه از ابوحزم عبدري شنيدم كه گفت از زاهر بن احمد سرخسي شنيدم كه مي‌گفت: چون هنگام مرگ ابوالحسن اشعري در خانه‌ام در بغداد فرا رسيد مرا خواست، من به نزد او رفتم، او گفت: بر من گواهي بده كه هرگز شخصي از اهل قبله را تكفير نمي‌كنم؛ زيرا همه اشاره به يك معبود دارند و اينها همه اختلاف عبارات است.

من مي‌گويم: رأي من نيز همين است، و همچنين استاد ما ابن تيميه در اواخر عمر خود مي‌گفت: من هيچ يك از افراد اين امّت را تكفير نمي‌كنم، زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: (مؤمن كسي است كه بر وضوي خود محافظت دارد) پس هر كس كه ملازم نمازهاي خود با وضو باشد مسلمان است...

2. اعتراف محمّد بن عبد الوهاب

محمّد بن عبدالوهاب با آن همه اتهامات و نسبت‌هاي ناروا به مخالفان خود در عقيده و نسبت كفر و شرك به آنان سرانجام در آخر عمر، از كرده خود پشيمان شده و در نامه‌هايي كه به افراد و مناطق مختلف مي‌نويسد، به اشتباهات خود اعتراف مي‌كند، و اين درس بزرگي براي پيروان او از وهابيان و سلفي‌هاست، كه در گزافه گويي كاري نكنند كه از كرده خود پشيمان شوند. اينك به برخي از نامه‌هاي او در اين باره اشاره مي‌كنيم:

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود به سويدي از علماي عراق كه از او درباره آنچه مردم نسبت به او مي‌دهند سؤال كرده، مي‌نويسد:



170


انّ اشاعة البهتان ممّا يستحي العاقل ان يحكيه فضلا عن ان يفتريه ممّا قلتم: انّني اكفر جميع الناس إلاّ من اتبعني، و يا عجباً كيف يدخل هذا في عقل عاقل، و هل يقول هذا مسلم؟... و ما قلتم: انّني اكفّر من توسل بالصالحين، و اكفر البوصيري لقوله: يا اكرم الخلق، و انكر زيارة قبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و انكر زيارة قبور الوالدين و غيرهم، و اكفر من حلف بغير الله. جوابي علي ذلك اقول: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ).1

همانا اشاعه تهمت از چيزهايي است كه عاقل حيا مي‌كند كه آن را حكايت كند تا چه رسد به اينكه آنچه را شما گفتيد افترا زند؛ كه من تمام مردم را كافر مي‌دانم جز كسي كه مرا پيروي كند. چه عجب، چگونه اين مطلب در عقل عاقلي مي‌گنجد، و آيا مسلماني اين‌گونه حرف مي‌زند... و اينكه شما گفتيد: من تكفير مي‌كنم هر كسي را كه به صالحان توسل نمايد، و اينكه من بوصيري را به جهت خطاب كردن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به (يا اكرم الخلق) تكفير مي‌كنم، و زيارت قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قبور پدر و مادر و ديگران را انكار مي‌كنم، و نيز هر كس به غير خدا قسم ياد كند او را تكفير مي‌نمايم. جواب اين حرف‌ها اين است كه مي‌گويم: (منزه است خداوند، اينها تهمتي بزرگ است).

و او همين اعتراف و اقرار را نيز در نامه خود به اهل قصيم كرده است.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الرسائل الشخصية، از مجموعه مؤلفات شيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 37.

2. رساله اوّل از رسائل شخصي محمّد بن عبدالوهاب، ضمن مجموعه مؤلفات او كه به همت دانشگاه محمّد بن سعود چاپ شده است. قسم خاص، ص 37.

از نامه‌هاي محمد بن عبدالوهاب استفاده مي‌شود كه او در آخر عمرش همانند ابن تيميه از تكفير مسلمانان پشيمان بوده است؛

او در نامه خود به اهالي قصيم مي‌نويسد:

... و الله يعلم انّ الرجل افتري علي اموراً لم اقلها و لم يأت اكثرها علي بالي،... فمنها: قوله: انّي اكفر من توسل بالصالحين، و انّي اكفر البوصيري لقوله: يا اكرم الخلق و انّي اقول: لو اقدر علي هدم قبة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لهدمتها، و لو اقدر علي الكعبة لأخذت ميزابها و جعلت لها ميزاباً من خشب، و انّي احرّم زيارة قبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و انّي انكر زيارة قبر الوالدين و غيرهما و انّي اكفر من حلف بغيرالله، و انّي اكفر ابن الفارض و ابن عربي... جوابي عن هذه المسائل ان اقول: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ)...1

... و خدا مي‌داند كه اين مرد به من اموري را تهمت زده كه قائل به آن نبوده و بيشتر آنها بر خاطر من نيامده است... از جمله آنها اينكه من كسي را كه به صالحان توسل كند تكفير مي‌كنم و نيز بوصيري را به جهت اينكه خطاب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفته (يا اكرم الخلق) تكفير مي‌نمايم، و اينكه مي‌گويم: اگر قدرت بر خراب كردن گنبد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيدا كنم آن را خراب مي‌نمايم. و اگر بر كعبه دست يابم ناودان آن را برداشته و به جاي آن ناوداني از چوب قرار مي‌دهم، و من زيارت قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را حرام مي‌دانم و نيز زيارت قبر پدر و مادر و ديگران را انكار مي‌كنم، و كسي را كه به غير خدا قسم بخورد تكفير مي‌كنم و نيز ابن فارض و ابن عربي را كافر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. رساله اوّل از رسائل شخصي محمّد بن عبدالوهاب، ضمن مجموعه مؤلفات او كه به همت دانشگاه محمّد بن سعود چاپ شده است، قسم پنجم.

مي‌دانم... جواب من از اين مسائل اين است كه مي‌گويم: (منزهي تو اين تهمتي بزرگ است)...

او همچنين مي‌گويد:

... فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين و بعضهم يخصّه بالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و اكثر العلماء ينهي عن ذلك و يكرهه، فهذا المسألة من مسائل الفقه و ان كان الصواب عندنا قول الجمهور من انّه مكروه، فلاننكر علي من فعله و لاانكار في مسائل الإجتهاد، و لكن انكارنا علي من دعا لمخلوق اعظم ممّا يدعو الله تعالي و يقصد القبر يتضرّع عند ضريح الشيخ عبدالقادر أو غيره يطلب فيه تفريج الكربات و اغاثة اللهفات و اعطاء الرغبات، فأين هذا ممّن يدعو الله مخلصاً له الدين لايدعو مع الله أحداً ولكن يقول في دعائه: أسألك بنبيك أو بالمرسلين أو بعبادك الصالحين أو يقصد قبراً معروفاً أو غيره يدعو عنده، لكن لايدعو إلاّ الله مخلصاً له الدين، فاين هذا ممّا نحن فيه.1

... اينكه برخي توسل به صالحان را رخصت داده و برخي آن را مختص به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانسته، و اكثر علما از آن نهي كرده و مكروه مي‌دانند اين از مسايل فقه است، گرچه صواب نزد ما همان قول جمهور است كه مكروه مي‌باشد. لذا ما بر كسي كه متوسل به اوليا شود انكار نمي‌كنيم؛ چرا كه اين مسأله از مسائل اجتهادي است. ولي انكار ما بر كسي است كه مخلوقي را بيشتر از خدا بخواند، و قصد قبر كند و كنار ضريح شيخ عبدالقادر و يا ديگران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، قسم سوم، ص 68.

تضرّع نمايد و از او بخواهد تا گرفتاري‌هايش را برطرف نمايد و در مصائب او را نجات دهد و آنچه مي‌خواهد به او عطا نمايد. اين كجا و كسي كه خدا را خالصانه مي‌خواند و همراه او هيچ كسي را شريك در دعاي خود نمي‌داند، ولي در دعايش مي‌گويد: از تو مي‌خواهم به پيامبرت يا به انبياي مرسلين يا به بندگان صالحت، يا قصد قبر معروف و يا غير معروفي كند تا در كنار آن دعا نمايد ولي دعا را خالصانه براي خدا انجام مي‌دهد، اين كجا با آنچه ما در آن هستيم كجا؟

با در نظر گرفتن اين كلمات از محمّد بن عبدالوهاب رئيس فرقه وهابيان پي مي‌بريم كه پيروان او كه امروزه مسلمانان غيروهابي را تكفير مي‌كنند حتي حرف‌هاي رئيس خود را هم نفهميده‌اند و يا اينكه فهميده ولي پا را از او فراتر نهاده و به جهت تحجّري كه دارند دست به تكفير مسلمانان زده‌اند.

3. اعتراف بزرگان علماي حجاز

روز پنجشنبه، سي‌ام ذي قعده سال 1419ه‍ .ق بيانيه‌اي از سوي بزرگان علماي حجاز صادر شد كه تمام روزنامه‌هاي وقت آن ديار، آن بيانيه را به چاپ رساندند، و در آن از تكفير مسلمانان منع شده بود. در آن بيانيه چنين آمده است:

و لمّا كان مردّ حكم التكفير إلي الله و رسوله لم يجز ان نكفّر إلاّ من دلّ الكتاب و السنة علي كفره دلالة واضحة، فلا يكفي في ذلك مجرّد الشبهة و الظنّ لما يترتّب علي ذلك من الأحكام الخطيرة...



174


انّه قد يرد في الكتاب و السنة ما يفهم منه انّ هذا القول أو العمل أو الإعتقاد كفر، ولا يكفر من اتصف به لوجود مانع يمنع من كفره...

و قد ينطق المسلم بالكفر، لغلبة فرح أو غضب أو نحوهما، فلا يكفر بها، لعدم القصد، كما في قصة الّذي قال: (أللّهمّ أنت عبدي و أنا ربّك) اخطأ من شدّة الفرح. و التسرع في التكفير يترتب عليه امور خطيرة من استحلال الدم و المال و منع التوارث و فسخ النكاح و غيرهما ممّا يترتب علي الردة. فكيف يسوغ للمؤمن ان يقدم عليه لأدني شبهة؟...1

چون بازگشت حكم تكفير به خدا و رسولش مي‌باشد، لذا جايز نيست كسي را تكفير كرد، مگر آنكه كتاب و سنّت بر كفر او دلالت واضح داشته باشد، زيرا به جهت آثار بزرگي كه بر تكفير بار است بدين جهت به مجرد شبهه و گمان درباره كسي نمي‌توان او را به كفر متهم نمود.

گاهي در كتاب و سنّت چيزي وارد مي‌شود كه از آن فهميده مي‌شود اين قول يا عمل يا اعتقاد، كفر است، ولي نمي‌توان او را متصف به كفر كرد به جهت مانعي كه از كفر او جلوگيري مي‌كند...

و گاهي نيز مسلماني به كفر نطق مي‌كند به جهت غلبه شادي يا غضب يا نحو اين دو، و لذا نمي‌توان او را تكفير نمود؛ چرا كه قصد ندارد، همان‌گونه كه در قصه كسي كه گفت: (بارخدايا! تو بنده من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التحذير من المجازفة بالتكفير، مقدمه.


| شناسه مطلب: 73751