بخش 4
2. رأی و قیاس 3. تشبیه و تجسیم تأویل آیاتی که در ظاهر بر تشبیه و تجسیم دلالت میکنند الف) وجه(صورت) ب) یدان (دو دست) ج) استواء (استیلا یافتن یا قرار گرفتن) د) خشم و خشنودی 4. نفی رؤیت 5. تصوف و رهبانیت 6.مبارزه با حرکت غالیان الف) ابراز بیزاری و لعن آنان ب) هشدار به مردم از پیروی این افراد و آشکار کردن دروغهای آنها ج) رد سخنان باطلِ غالیان
مردم در مسئله قَدَر بر سه دستهاند: كسي كه گمان ميكند اختيار كارهايش به او واگذار شده است؛ چنين كسي، تسلط خداوند را در دايره حكومتش سست پنداشته، پس خود نيز هلاك و نابود است. ديگر، كسي كه گمان ميكند خداوند بندگان خود را مجبور به ارتكاب گناه و معصيت نموده، آنان را مكلف به انجام تكاليفي ميكند كه در توان آنها نيست. چنين شخصي نيز خداوند را در حكومت خود ستمگر پنداشته و به واسطه اين اعتقاد هلاك ميشود. دسته ديگري هم معتقد هستند كه خداوند به اندازه توان بندگان به آنها تكليف داده [است]؛ كارهايي كه در توان آنها نيست، از ايشان نخواسته است. اين دسته چون كار شايستهاي انجام ميدهند، خدا را سپاس گفته و چون كار ناشايستي از آنان سر زند، استغفار ميكنند. چنين كسي يك مسلمان رشديافته است.
از ‹محمد بن عجلان› نيز روايت است:
به حضرت امام صادق ( عليه السلام ) عرضه داشتم: ‹آيا خداوند اختيار كارها را به بندگان داده است؟› فرمود: ‹اللهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُفَوِّضَ إِلَيْهِمْ›؛ ‹خداوند بزرگوارتر از آن است كه اين امر را به آنها واگذار كند›. عرض كردم: ‹آيا بندگان را مجبور به انجام كارهايشان ميكند؟› فرمود: ‹اللهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ عَبْداً عَلَي فِعْلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيْه›1؛ ‹خداوند عادلتر از آن است كه بندهاي را مجبور به انجام كاري كند و بعد او را به كيفر انجام همان عمل مجازات نمايد›.
روزي در محضر حضرت امام رضا ( عليه السلام ) از جبر و تفويض سخن به ميان آمد كه ايشان در پاسخ فرمود: ‹آيا يك اصل كلي در رابطه با اين مسئله به شما نياموزم كه با داشتن آن، ديگر با هم اختلاف نكنيد و با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، صص 360 و 361.
هركس وارد بحث شويد، بتوانيد او را شكست دهيد؟› عرضه داشتيم: اگر نظر مبارك شما چنين باشد، استقبال ميكنيم. فرمود:
إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُطَعْ بِإِكْرَاهٍ وَلَم يُعْصَ بِغَلَبَةٍ وَلَمْ يُهْمِلِ الْعِبَادَ في مُلْكِهِ؛ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ والْقَادِرُ عَلَي مَا أقْدَرَهُمْ عَلَيْهِ؛ فَإِنِ ائْتَمرَ الِعبَادُ بِطَاعَتِهِ لَمْ يَكُنِ اللهُ عَنْهَا صَادّاً وَلاَ مِنْهَا مَانِعاً وَإِنِ ائْتَمَروُا بِمَعصِيَتِهِ فَشَاءَ أنْ يَحُولَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ذَلِكَ فَعَلَ وَإِنْ لَمْ يَحُلْ وفَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ الَّذِي أدْخَلَهُمْ فِيهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ يَضْبِطْ حُدُودَ هَذَا الكَلاَمِ فَقَدْ خَصَمَ مَنْ خَالَفَهُ.
همانا خداي عزّوجلّ به اجبار اطاعت و پرستش نميشود و به قهر و غلبه مورد نافرماني قرار نميگيرد و بندگان را در حكومت خود رها و آزاد نگذاشته است؛ او در حقيقت مالك و صاحب اختيار همه چيزهايي است كه در اختيار بندگان خود قرار داده و بر آنچه آنان را بر آن توانايي بخشيده، تواناست. حال اگر بندگان فرمانبرداري و اطاعت كردند، مانع آنان نميشود و اگر نافرماني پيشه ساختند، اگر خواست از كارشان ممانعت كند، ميكند و اگر نافرماني كردند و خداوند از آنان جلوگيري نكرد، به اين معنا نيست كه خداوند آنان را به اين كار مجبور كرده است.
سپس فرمود: ‹هركس قواعد اين سخن را بهدرستي بشناسد، بر هر مخالفي [در بحث] پيروز ميشود›.1
2. رأي و قياس
از جمله مسائل نوظهورِ اختراعي، مسائلي است كه در فهم شريعت و استنباط احكام شرعي اساساً بر رأي و نظرات شخصي افراد و قياسِ2 احكام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، ص 360.
2. در توضيح رأي و قياس بايد گفت: فقهاي شيعه به پيروي از پيشوايان معصوم خود براي دستيابي به احكام شرعي به چهار دليل تمسك ميكنند: الف) قرآن؛ ب) سنت؛ ج) عقل؛ (
( د) اجماع كه شرح آنها در كتابهاي تفصيلي علم اصول فقه آمده است. در فقهِ طايفهاي از اهل سنت كه آنها را اصحاب رأي و قياس ميخوانند، افزون بر اين دلايل، به ادله ديگري نيز استدلال ميشود؛ مانند قياس و استحسان و سدّ ذرايع و... . قياس يعني آنكه براي به دست آوردن حكم يك موضوع ـ كه هيچيك از آن چهار دليل براي آن وجود نداشته باشد ـ آن موضوع را با موضوع ديگري كه شبيه به آن است، مقايسه كنند و حكم آن موضوع را شرعاً براي اين موضوع اثبات كنند. البته فقهاي شيعه تمام انواع قياس را باطل نميدانند، بلكه نوعي از آن را كه به آن قياسِ ظنّي مُستَنبَطُ العلة گفته ميشود، حجت شرعي نميدانند. رأي نيز همان استحسان است كه باز در شرايطي كه هيچكدام از چهار دليل بالا براي پيدا كردن حكم موجود نباشد، از ذوقيات و خوشآمد و خوشنيامدِ اشخاص براي استخراج حكم شرعي استفاده كنند و اين همه، به اين ادعاست كه عقل ميتواند مستقلاً ملاك حكم را در موضوعي كه داراي حكم است، درك كند و آن را بر موضوعي كه حكم ندارد، تطبيق دهد و اصلاً در درك احكام و معيارهاي آن استقلال دارد و اين معنا اجتهاد به رأي است كه در جاي خود اثبات شده است. چنين ادراكاتي، نه وظيفه عقل عملي است و نه وظيفه عقل نظري. البته طايفهاي از اهل سنت نيز هستند كه ادلّه شرعي را منحصر در سه دليلِ قرآن، سنت و اجماع دانستهاند و براي عقل در درك ملاكات احكام شرعي به هيچگونه دخالتي قائل نيستند كه اين گروه را اهل حديث مينامند. ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص 118؛ مقدمه كتاب عدل الهي، استاد شهيد مرتضي مطهري. (مترجم)
بر يكديگر استوار است. حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) در اينباره فرمود:
إِنَّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحَقِّ إِلاَّ بُعْداً وَإِنَّ دِينَ اللهِ لاَيُصَابُ بِالْمَقَايِيس.1
معتقدان به قياس، دانش را از راه مقايسه طلب كردند. اما اين مقايسات براي آنها جز دوري از حق چيزي به بار نياورد و همانا دين خدا بهوسيله مقايسه دست يافتني نيست.
حضرت امام محمدباقر ( عليه السلام ) نيز ميفرمايد:
إِنَّ السُّنَّةَ لاَ تُقَاسُ؛ وَكَيْفَ تُقَاسُ السُّنَّةُ وَالْحَائِضُ تَقْضِي الصِّيَامَ وَلاَ تَقْضِي الصَّلاَة.2
همانا سنت قابل قياس نيست و چگونه [احكام شرعي بر يكديگر] قياس شود، درحاليكه زن، روزهاي را كه در زمان عادت ماهانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 1، ص 56.
2. محاسن، ابوجعفر برقي، ج 1، ص 338.
نگرفته [است]، بايد قضا كند. اما نمازي را كه در آن روزها نخوانده قضا ندارد!
از ‹سعيد اعرج› نقل است كه گفت: به حضرت امام صادق گفتم: كساني در اطراف ما هستند كه ادعاي فقه دارند و ميگويند مواردي براي ما پيش ميآيد كه حكم آنها را در كتاب و سنت نميشناسيم و بر همين اساس در چنين مواردي به رأي خود عمل ميكنيم. آن حضرت فرمود:
كَذَبُوا لَيْسَ شَيْءٌ إِلاَّ جَاءَ فِي الْكِتَابِ وَجَاءَتْ فِيهِ السُّنَّةُ.1
دروغ گفتند؛ هيچ چيزي نيست، مگر اينكه حكمش در قرآن موجود بوده و درباره آن سنتي وارد شده است.
‹عثمان بن عيسي› ميگويد: از حضرت ابوالحسن، موسي كاظم ( عليه السلام ) ، درباره قياس پرسيدم، فرمود:
مَا لَكُمْ وَالْقِيَاسَ! إِنَّ اللهَ لايُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَكَيْفَ حَرَّمَ.2
شما را به قياس چه كار! از خدا پرسيده نميشود چگونه چيزي را حلال ميكند و چگونه حرام.
حضرت علي ( عليه السلام ) فرمود:
مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْيَزَلْ دَهْرُهُ فِي إلْتِبَاسٍ؛ وَمَنْ دَانَ اللهَ بِالرَّأْيِ لَمْيَزَلْ دَهْرُهُ فِي ارْتِمَاسٍ.3
كسي كه خود را به قياس عادت دهد، همواره زندگي خود را در اشتباه خواهد گذراند و كسي كه دين خدا را بر مبناي رأي و ديدگاه خود تفسير كند، عمر خود را غرق در درياي جهالت سپري خواهد كرد.
حضرت ابوجعفر، امام محمدباقر ( عليه السلام ) نيز ميفرمايد:
مَنْ أَفْتَي النَّاسَ بِرَأْيِهِ، فَقَدْ دَانَ اللهَ بِمَا لاَيَعْلَمُ، وَمَنْ دَانَ بِمَا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الأنوار، ج 2، ص 304.
2. كافي، ج 1، ص 57.
3. همان، ص 58.
لاَ يَعْلَمُ فَقَدْ ضَادَّ اللهَ؛ حَيْثُ أَحَلَّ وَحَرَّمَ فِيمَا لاَ يَعْلَمُ.1
كسي كه بر اساس رأي خود براي مردم فتوا بدهد، دين خدا را بر اساس آنچه به آن علم ندارد، تفسير كرده و كسي كه بر اساس آنچه نميداند، دين خدا را تفسير كند، با خدا به ضديت پرداخته است؛ چون در دايرهاي كه از آن آگاهي ندارد، حكم حلال و حرام صادر كرده است.
3. تشبيه و تجسيم
به يقين، يكي از خطرناكترين مسائلي كه برخي طوايف مسلمان در آن گرفتار شدهاند، دو عقيده تشبيه و تجسيم است كه از كوتاهي فهم و جمود فكر سرچشمه ميگيرد. در اين دو عقيده، صفات اجسام و مخلوقات به خداي تعالي نسبت داده ميشود. اهل بيت ( عليهم السلام ) نقشي اساسي در كشف گمراهي اين دو عقيده و ارشاد مسلمانان به فهم درست و سازگار با عظمت و تقدس خداي تعالي داشتند.
از اميرمؤمنان، علي ( عليه السلام ) درباره صفات خداوند متعال چنين وارد شده است:
وَمَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ أَخْلَي مِنْهُ وَمَنْ قَالَ إِليمَ فَقَدْ وَقَّتَه.2
هركس بگويد خدا كجاست، جايي را از خدا خالي دانسته و هركس بپرسد خدا تا چه وقت باقي ميماند، او را محدود به زمان ساخته است.
حضرت امام رضا ( عليه السلام ) نيز دراينباره فرمود: ‹مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَمَنْ وَصَفَهُ بِالْمَكَانِ فَهُوَ كَافِر›3؛ ‹هركس خدا را به خلق او تشبيه كند، مشرك است و هركس او را به مكاني محدود كند، كافر است›.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 1، ص 58.
2. توحيد، ص 57.
3. همان، ص 69.
مردي يهودي نزد حضرت علي ( عليه السلام ) آمد و عرضه داشت: ‹يا اميرالمؤمنين! پروردگار ما از كي بوده است؟› فرمود:
اِنَّما يُقَالُ مَتي كَانَ لِشَئءٍ لَمْ يَكُنْ فَكَانَ ورَبُّنَا تَباركَ وتَعالَي هُوَ كَائنٌ بِلا كَيْنُونَةِ كَائِنٍ، كَانَ بِلاَ كَيفٍ يَكُونُ كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلاَ لَمْ يَزَلْ وبِلاَ كَيِفٍ يَكُونُ، كانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسَ لَهُ قَبلٌ، هو قَبْلَ الْقَبْلِ بلا قَبْلٍ وبلاغَايةٍ ولا مُنْتَهَي غَايَةٍ ولاَغَايَةٍ إِلَيْهَا، غَايَةٌ انْقَطَعَتِ الغَايَاتُ عَنْهُ، فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ.1و2
تنها در صورتي ميتوان پرسيد چيزي از كي بوده [است]، كه آن چيز در زماني نبوده و بعد ايجاد شده باشد. اما پروردگار ما، تبارك و تعالي، بدون اينكه صفات موجودات را داشته باشد، موجود بوده است3؛ او بدون هيچ كيفيتي موجود بوده4؛ خداوند همواره جاويدان بوده است حتي قبل از اينكه مفهوم جاودانگي به وجود آمده و بدون [اينكه هيچ چيزي از مقوله] كيف [با او باشد كه در اين صورت لامحاله حادث خواهد بود].5 او بوده و قبلي نداشته، بلكه او قبل از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. براي آگاهي بيشتر ر.ك: شرح اصول كافي، ج 3، ص 126؛ بحار الانوار، ج 3، ص 285؛ نور البراهين، سيد نعمت الله جزايري، ج 1، ص 431. (پاورقي). (مترجم)
2. توحيد، ص 77.
3. چون همه موجوداتي كه ما ميشناسيم، وجودشان از نوع وجودِ حَدَثي است؛ يعني سرانجام در زماني موجود نبوده و در برههاي خاص از زمان به وجود آمدهاند. درحاليكه وجود باري تعالي وجود حدَثي نيست و قبل از خلقت زمان نيز بوده است و براي بودنش نميتوان آغازي تصور كرد. ازاينرو، بودنش مستند به حقيقتِ بودن است، نه بودني زايد بر ذات؛ چنانكه در ساير موجودات است. (مترجم)
4. يعني هيچ صفتي از صفات موجودات كه زايد بر ذاتش باشد، در او راه ندارد. (مترجم)
5. منظور، كيف در مقابل كمّ است كه هر دو از مقولات فلسفي هستند، اما در بيان اينكه چرا امام7 عبارت: "وَ بِلا كَيفٍ يكُونُ" را تكرار فرمودهاند، چند احتمال وجود دارد: 1. تأكيد بر جمله اول. 2. اينكه جمله اول براي نفي كيفيات جسماني يا حادث است و دومي براي نفي صفات حقيقيه زائده يا قديمه؛ 3. اينكه مراد از جمله دوم اين باشد كه وجودِ (
( خداوند در ازل و اتصاف ذات مقدسش به اين وجود، كيفي نداشته است؛ بنابراين، اشاره به نفي معلوليت يا زايد بودنِ اين وجود است. (مترجم)
[پيدايش مفهومِ] قبل [و بعد] بوده [است]. لذا نه قبلي دارد و نه امتدادي در زمان و نه انتهايي [در ازل]؛ او خود انتهاي هر چيز است و غايتي [در لايزال] به او منتهي نميشود؛ او غايتي است كه همه غايتها از او بريده شده [است]؛ پس او غايتِ همه غايتهاست.
از ‹عباسي› نقل شده است كه به حضرت ابوالحسن ( عليه السلام ) عرض كردم: ‹فدايت شوم، يكي از دوستان شما به من امر كرده [است] تا مسئلهاي را از شما بپرسم.› فرمود: ‹چه كسي؟› عرض كردم: ‹حسن بن سهل›. فرمود: ‹مسئله در چه زمينهاي؟› عرض كردم: ‹توحيد›. فرمود: ‹كدام بخش از توحيد؟› عرضه داشتم: ‹او ميپرسد آيا خدا جسم است يا غير جسم؟› فرمود:
إِنَّ لِلنَّاسِ في التَّوْحيدِ ثَلاَثَةَ مَذَاهِبَ: إِثْبَاتٌ بِتَشْبِيهٍ ومَذْهَب النّفي وَمَذْهَبُ إِثْبَاتٍ بِلاَ تَشْبِيهٍ. فَمَذْهَبُ اْلإِثْبَاتِ بِتَشْبِيهٍ لاَ يَجُوزُ، وَمَذْهَبُ النَّفْيِ لاَ يَجُوزُ والطَّرِيقُ فِي الْمَذْهَبِ الثّاِلثِ: إثبَاتٌ بِلاَ تَشْبِيهٍ.1
همانا مردم در توحيد بر سه عقيدهاند: مذهب اثبات [شيئيت براي خدا] با تشبيه [خدا به خلق]، مذهب نفي [شيئيت از خدا] و مذهب اثبات بدون تشبيه.2 مذهب اثبات با تشبيه جايز نيست؛ مذهب نفي هم جايز نيست؛ اما راه راست، پيمودن راه سوم است؛ يعني اثبات بدون تشبيه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، صص 100 و 101.
2. منظور از مذهب اول، عقيده كساني است كه خداوند متعال را داخل در مفهوم شيء ميدانند و او را به مخلوقاتش تشبيه ميكنند كه مورد بحث ما هم همين قسم هستند و منظور از مذهب نفي نيز مذهب اهل تعطيل است كه براي فرار از شرك و حفظ توحيد، از اطلاق مفهوم شيء بر خداوند خودداري ميكنند. نتيجه اعتقاد آنان اين است كه خداوند را از دايره وجود به محض عدم بكشانيم؛ يعني صورت مسئله را پاك ميكنند كه قطعاً باطل است و مذهب سوم مذهب اهل بيت ( عليهم السلام ) است كه خداوند متعال را داخل در مفهوم شيء ميداند. اما او را به مخلوقاتش تشبيه نميكند. (مترجم)
حضرت امام جواد و امام هادي(هما) فرمودند:
مَنْ قَالَ بِالْجِسْمِ فَلاتُعْطُوهُ مِنَ الزَّكَاةِ وَلاَتُصَلُّوا وَرَاءَهُ.1
هركس به جسمانيت خدا معتقد شد، نه به او زكات بپردازيد و نه پشت سرش نماز بخوانيد.
تأويل آياتي كه در ظاهر بر تشبيه و تجسيم دلالت ميكنند
الف) وجه(صورت)
از ‹ابوحمزه› نقل است: به ابوجعفر امام محمد باقر ( عليه السلام ) عرض كردم: مقصود از سخن خداي تعالي كه ميفرمايد: (كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ)؛ ‹جز وجهِ خدا همه چيز نابود خواهد شد›. (قصص 88) چيست؟ فرمود:
فَيَهْلِكُ كُلُّ شَيْءٍ وَيَبْقَي الْوَجْهُ! إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَعْظَمُ مِنْ أَنْيُوصَفَ بِالْوَجْهِ وَلَكِنَّ مَعْنَاهُ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ دِينَهُ وَالْوَجْهُ الَّذِي يُؤْتَي مِنْه.2
آيا همه چيز نابود شده و تنها وجه باقي ميماند! همانا خداوند عزوجل بزرگتر از آن است كه وجه (صورت) [و به طور كلي اندام مادي] برايش قائل شويم، بلكه معناي وجه در اين آيه اين است كه همه چيز نابود ميشود، مگر دين خدا و آن وجهي (جهتي)3 كه دين از آن سرچشمه ميگيرد.
ب) يدان (دو دست)
از ‹محمد بن مسلم› نقل است: از حضرت ابوجعفر، امام محمدباقر ( عليه السلام ) درباره معناي اين سخن خدا پرسيدم كه ميفرمايد: {يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، ص 101.
2. همان، ص 149.
3. از آنجا كه وجه در زبان عربي به چند معنا به كار رفته و تنها يكي از آنها معناي چهره و صورت ظاهري است، امام محمد باقر7 در اين بيان، وجه را به معناي ديگر آن، كه همان جهت و سمت است، تفسير فرموده است. البته معناي ديگر اين كلمه، دليل و سبب است كه به نظر حقير، منظور امام، همان سمت و جهت است. (مترجم)
تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ}؛ ‹اي ابليس! چه چيز نگذاشت تا تو بر آنچه با دو دست خود آفريدم، سجده كني؟› (ص: 75) امام در پاسخ فرمود:
الْيَدُ فِي كَلامِ الْعَرَبِ الْقُوَّةُ وَالنِّعْمَةُ قَالَ اللَّهُ: {وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَيْدِ}1 وَقَالَ: {وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ}2 أَيْ بِقُوَّةٍ وَقَالَ: {وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ}3 أَيْ قَوَّاهُمْ وَيُقَالُ: لِفُلانٍ عِنْدِي أَيَادِي كَثِيرَةٌ أَيْ فَوَاضِلُ وَإِحْسَانٌ. وَلَهُ عِنْدِي يَدٌ بَيْضَاءُ أَيْ نِعْمَةٌ.4
‹يد› در زبان عرب به معناي قدرت و نعمت است؛ خداوند فرموده: ‹و به ياد بياور بنده ما داوود را كه داراي يد(قدرت) بود›. همچنين فرمود: ‹و آسمان را با ‹يد› (قدرت) بر افراشتيم›؛ يعني با قدرت و باز فرموده [است]: ‹و آنان را با روح خود تأييد كرد› كه باز هم به معناي قدرت است و گفته ميشود: فلاني بر گردن من ايادي زيادي دارد؛ يعني نعمت فراواني به من بخشيده يا احسان بزرگي در حق من انجام داده است يا او بر من يدِ بيضاء دارد! به اين معنا است كه حق نعمت بر گردنم دارد›.
‹محمد بن عبيده› ميگويد: از حضرت رضا ( عليه السلام ) معناي اين سخن خداي تعالي: (ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ)؛ ‹چه چيز تو را مانع
شد از اينكه بر آنچه با دستان خود آفريدم سجده آوري؟› (ص: 75) را
پرسيدم. در پاسخ فرمود: ‹يَعْنِي بِقُدْرَتِي وَقُوَّتِي›5؛ ‹يعني به قدرت و قوّتم [آفريدم]›.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ص: 17.
2. ذاريات: 47.
3. مجادله: 22.
4. توحيد، ص 153.
5. همان.
‹سليمان بن مهران› ميگويد: از حضرت امام صادق ( عليه السلام ) درباره سخن خداي عزّوجلّ پرسيدم كه ميفرمايد: (وَ الأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ)؛ ‹و در روز قيامت، زمين همه در مشت اوست›. (زمر: 67) در پاسخ فرمود:
يَعْنِي مِلْكَهُ لاَ يَمْلِكُهَا مَعَهُ أَحَدٌ وَالْقَبْضُ مِنَ اللهِ تَعَالَي فِي مَوْضِعٍ آخَرَ الْمَنْعُ وَالْبَسْطُ مِنْهُ الإِعْطَاءُ وَالتَّوْسِيعُ كَمَا قَالَ عَزَّوَجَلَّ: (وَ اللهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)1 يَعْنِي يُعْطِي وَيُوَسِّعُ وَيَمْنَعُ وَيُضَيِّقُ وَالْقَبْضُ مِنْهُ عَزَّ وَجَلَّ فِي وَجْهٍ آخَرَ الأَخْذُ فِي وَجْهِ الْقَبُولِ مِنْهُ كَمَا قَالَ: (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ)2 أَيْ يَقْبَلُهَا مِنْ أَهْلِهَا وَيُثِيبُ عَلَيْهَا.
اين مُشت و قبضه به معني حكومت و سلطنت خداي تعالي است كه احدي در آن شريك نيست. در جاي ديگر، قبض(در مشت گرفتن) نسبت به خداي متعال به معني منع و تنگگرفتن، همچنين بَسط(گشودن) به معناي توسعه روزي و بخشش آمده [است] كه فرمايد: ‹و خدا است كه [در معيشت بندگان] تنگي و گشايش پديد ميآورد و به سوي او بازگردانده ميشويد›؛ يعني او عطا كرده و گشايش ميدهد و بازميدارد و تنگ ميگيرد. همين قبض در يك وجه ديگر درباره ذات باري تعالي به معني گرفتن و اخذ بهعنوان قبول آمده كه فرموده [است]: ‹و [خدا] صدقات را قبض ميكند›؛ يعني اين صدقات را از اهل آن قبول نموده و به دهندگان اجر و پاداش عطا ميكند›.
سليمان گويد: عرضه داشتم آيه: (وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ)ِ؛ ‹و آسمانها به يمين (دست راست) او پيچيده است› (زمر: 67)، چطور؟ فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره: 245.
2. توبه: 104.
الْيَمِينُ الْيَدُ وَالْيَدُ الْقُدْرَةُ وَالْقُوَّةُ يَقُولُ عَزَّوَجَلَّ وَالسَّمَوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِقُدْرَتِهِ وَقُوَّتِهِ سُبْحانَهُ وَتَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ.1
منظور از يمين، همان يد و يد به معناي قدرت و قوّت است و خداوند در اين آيه ميفرمايد: آسمانها درپيچيده به قدرت و قوّت پروردگار است كه از هرچه به او شرك بورزند، منزه و ويراسته است.
ج) استواء (استيلا يافتن يا قرار گرفتن)
از ‹عبدالرحمان بن حجاج› نقل است كه گفت:
از حضرت امام صادق ( عليه السلام ) درباره سخن خداي تعالي كه فرمود: (الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي)2؛ ‹خداي رحمان كه بر عرش استيلا يافته است›، پرسيدم، فرمود:
اسْتَوَي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ لَمْيَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ وَلَمْيَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ اسْتَوَي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ.3
[خداي تعالي] نسبت به همه چيز مساوي است4؛ يعني هيچ چيز نسبت به خداي تعالي از چيز ديگر نزديكتر نيست، هيچ دوري از او دور نيست و هيچ نزديكي از آن نزديكتر نيست و نسبتش با همه اشياء مساوي است.
د) خشم و خشنودي
در مناظرهاي كه ميان ‹ابوقرّه› محدّث، از اصحاب ‹ابن شبرمه› و حضرت امام رضا ( عليه السلام ) رخ داد، ابوقره به آن حضرت عرض كرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، صص 161 و 162.
2. طه: 5.
3. كافي، ج 1، ص 128.
4. در اينجا امام رضا7 استواء را به معناي مساوي بودن تفسير كرده كه از همان ريشه (سَوِي) است. (مترجم)
آيا اين روايت را تكذيب ميكني كه نقل شده [است]: ‹إنَّ اللَّهَ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقْلَهُ عَلَي كَوَاهِلِهِمْ فَيَخِرُّونَ سُجَّداً فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ خَفَّ وَرَجَعُوا إِلَي مَوَاقِفِهِم›؛ ‹چون خدا خشمگين ميشود، نشانه خشم او اين است كه فرشتگان حامل عرش، سنگيني آن را بر دوشهاي خود احساس ميكنند و به همين واسطه به سجده ميافتند و چون خشم خدا فرو نشست، عرش سبك شده و آنها به جايگاه خويش باز ميگرداند›. حضرت ابوالحسن ( عليه السلام ) فرمود: ‹أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَي مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ إِلَي يَوْمِكَ هَذَا وَإِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ غَضْبَانُ هُوَ عَلَي إِبْلِيسَ وَأَوْلِيَائِهِ أَوْ رَاضٍ عَنْهُمْ›؛ ‹مرا از اين امر خبر ده كه خداوند از زماني كه ابليس را مورد لعن قرار داد تا امروز و از امروز تا روز قيامت، آيا بر ابليس و پيروان او خشمگين و از آنها ناخرسند است يا از آنها راضي و خرسند؟› ابوقرّه پاسخ داد: ‹بله، البته كه بر آنها خشمگين و غضبناك است›. امام فرمود: ‹فَمَتَي رَضِيَ فَخَفَّفَ وَهُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْيَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَعَلَي أَتْبَاعِهِ!›؛ ‹حال كه خداوند با اين توصيف كه كردي، همواره خشمگين و غضبناك است. پس رضايت و خرسندي او چه موقع پيش ميآيد تا عرش سبك شود!›
آنگاه در ادامه فرمود:
وَيْحَكَ كَيْفَ تَجْتَرِي أَنْتَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغَيُّرِ مِنْ حَالٍ إِلَي حَالٍ وَأَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي عَلَي الْمَخْلُوقِينَ سُبْحَانَهُ لَمْيَزَلْ مَعَ الزَّائِلِينَ وَلَمْيَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ.1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احتجاج، ابومنصور احمد بن علي طبرسي، ج 2، ص 379 .
واي بر تو! چگونه به خود جرئت ميدهي كه پروردگار خود را به تغيير و تبديل از حالي به حال ديگر و اينكه آنچه براي مخلوقات پيش ميآيد، براي او نيز پيش آيد، توصيف كني! منزه است او از اينكه با زايل شوندگان زايل گرديده و به همراه تغييركنندگان از حالي به حال ديگر تغيير يابد.
‹صفوان› گويد: ‹ابوقرّه متحير شد و نتوانست پاسخي بدهد. پس برخاست و بيرون رفت›.
4. نفي رؤيت
نظريه امكان رؤيت و ديدن خداي تعالي در قيامت، يكي از مصداقهاي بارز كوتهفكري معتقدان به عقيده تشبيه و تجسيم و كساني است كه در آن گرفتار شدهاند. حال بايد ديد نقش اهل بيت ( عليهم السلام ) در اصلاح اين اعتقاد چه بوده است.
‹عبدالله بن سنان› از پدرش روايت كرده است كه گفت:
نزد حضرت ابوجعفر امام باقر ( عليه السلام ) حضور داشتم كه مردي از خوارج وارد شد و به آن حضرت عرضه داشت: اي اباجعفر! چه چيزي را ميپرستي؟ امام ( عليه السلام ) فرمود: ‹الله›. آن مرد گفت: آيا او را ديدهاي؟ امام فرمود:
لَمْ تَرَهُ العُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَيانِ ولكن رَأَتْه القُلُوبُ بِحَقائِقِ الإْيماَنِ لا يُعْرَفُ بالقِياسِ ولا يُدْرَكُ بِالحَواسِّ وَلا يُشَبَّهُ بالنَّاسِ؛ مَوصوفٌ بالآْياتِ معروفٌ بالعَلاَمَاتِ لاَيَجُورُ في حُكْمِهِ؛ ذَلِكَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ.
چشمها به ديد ظاهري او را نميبينند، اما دلها با حقايق ايمان او را ميبينند. خداوند با مقايسه [عقلي] شناخته نشده، با حواس
|
|
[ظاهري] درك نگرديده، به مردمان تشبيه نخواهد شد؛ وي با آيهها و برهانهاي خود توصيف گشته، با علامات و نشانههاي خود شناخته ميشود، در حكمي كه ميكند ظلم راه ندارد؛ اين است خداوندي كه هيچ پروردگاري جز او نيست.
راوي گويد: آن مرد درحاليكه بيرون ميرفت، اين آيه را تلاوت ميكرد: (اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ)؛ ‹خدا بهتر ميداند رسالتش را كجا قرار دهد›. (انعام: 124)1
‹احمد بن اسحاق› ميگويد:
به حضرت ابوالحسن ثالث (امام هادي ( عليه السلام ) ) نامهاي نوشتم و درباره عقيده مردم به رؤيت خداوند پرسيدم. در پاسخ نوشتند:
تا وقتي بين بيننده و ديده شده هوايي2 نباشد كه ديد چشم در آن نفوذ كند، امكان ديدن فراهم نخواهد بود. لذا وقتي چنين هوايي نباشد و بين بيننده و ديده شده نوري وجود نداشته باشد، ديدن ممكن نخواهد شد و اشتباه از همين نقطه ناشي ميشود؛ زيرا وقتي بيننده و ديده شونده هر دو در اينكه بايد اين اسباب و مسببات (وجود فضا و نور و محاذات و عدم مانع) براي ايجاد رابطه ديدن و ديده شدن ميان آنها برقرار باشد، مساوي شدند، با يكديگر ـ در اين نيازمندي ـ مشابهت پيدا ميكنند و اين همان تشبيه [ذات مقدس ربوبي به مخلوقات] است3؛ زيرا اسباب (علتها) هميشه با مُسَبَّباتِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، ص 108.
2. منظور امام هادي7 از هوا، معناي مصطلح ميان ما نيست، بلكه مراد فضاي خالي و بدون مانع و داراي نور است كه در آن فضا ميان بيننده و چيزي كه ديده ميشود، محاذات برقرار باشد و هيچ مانعي در ميان آنها نباشد. (مترجم)
3. چون فرض بر اين است كه مخلوقات خدا كه انسانها هستند، بيننده و ذات اقدس ربوبي چيزي است كه ديده ميشود، پس بايد هر دو طرف نيازمند به اين مقدمات باشند تا (
( امكان ديدن فراهم شود و اگر هر دو نيازمند به اين امر بودند، در اين مسئله با يكديگر يكسان هستند و يكسان بودن خداوند با مخلوقاتش در هيچ امري پذيرفته نيست و بطلان آن واضح است. (مترجم)
خود (معلولها) اتصال دارند.1 و2
از امام عليبن موسي الرضا ( عليه السلام ) در تفسير سخن خداي تعالي: (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ)؛ ‹در آن روز چهرهها شادابند * و به سوي پروردگار خود مينگرند› (قيامت: 22و 23)، روايت شده [است] كه فرمود: ‹يَعْنِي مُشْرِقَةٌ تَنْتَظِرُ ثَوَابَ رَبِّهَ›3؛ ‹چهرههاي آنان، نوراني و در انتظار پاداش و ثواب پروردگار خويش است›.
از ‹ابوهاشم جعفري› نقل است كه گفت: ‹از حضرت ابوالحسن رضا ( عليه السلام ) پرسيدم كه آيا خداي تعالي به توصيف درميآيد؟› فرمود: ‹أمَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَي: (لا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ)؛ ‹آيا سخن خداي تعالي را نميخواني كه ميفرمايد: چشمها او را درنمييابند و او ديدگان را درمييابد؟!› (انعام: 103) عرضه داشتم: ‹چر›. فرمود: ‹آيا ميداني منظور از ديدگان چيست؟› عرض كردم: ‹آري›. فرمود: ‹چيست؟› گفتم: ‹همين چشمه›. فرمود:
إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لاَتُدْرِكُهُ الأَوْهَامُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَوْهَام.4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اين عبارت، سبب همان علت ديدن است كه وجود فضا و نور و عدم مانع و... است و مُسَبَّب چيزي است كه ديده ميشود كه در فرض، خداي تعالي است. بنابراين، اگر ديدن خدا به وسيله مخلوقات ممكن باشد، بايد خداوند به چيزي كه علت ديده شدن است، اتصال داشته باشد و لازمه اين عقيده اين است كه خداوند بايد در مكاني واقع شود و در مقابل بيننده قرار گيرد و محتاج به فضا و نور و... باشد كه همه اينها محال است. (مترجم)
2. توحيد، ص 109.
3. همان، ص 116.
4. توحيد، صص 112 و 113.
همانا تصورات ذهني بسيار بيشتر از چيزهايي است كه چشمان ظاهري ميبينند و خداوند از همه اين تصورات ذهني بشر آگاه است. اما تصورات ذهني بشر را راهي به درك ذات مقدسش نيست.
5. تصوف و رهبانيت
حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به عيادت ‹علاء بن زياد حارثي› رفتند. اما وقتي وسعت خانه او را مشاهده كردند، فرمودند:
مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا مَا أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الآخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ! وَبَلَي إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الآخِرَةَ تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ وَتَصِلُ مِنْهَا الرَّحِمَ وَتُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الآخِرَةَ.
بزرگي اين خانه در دنيا تو را به چه كار ميآيد؟ درحاليكه تو به آباداني سراي آخرتت نيازمندتري؛ بله، البته راهي هست كه از اين خانه نيز بتواني به آخرت دست پيدا كني و آن، اينكه در اين خانه به پذيرايي از ميهمان و صله رحم پرداخته، حقوق [شرعي] را در اين خانه آشكار كني كه در اين صورت از راه همين خانه نيز به آخرت رسيدهاي.
علاء به آن حضرت عرضه داشت: ‹يا امير المؤمنين! از برادرم، عاصم بن زياد، به نزدت شكايت دارم›. امام فرمود: ‹چه شكايتي؟› عرض كرد: ‹عبايي به دوش گرفته و ترك دنيا كرده است›. امام فرمود: ‹او را نزد من بياوريد›. وقتي كه او نزد آن حضرت آمد، ايشان به او فرمود:
يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ، أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ
|
|
وُلْدَكَ؟ أَتَرَي اللهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَهُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَي اللهِ مِنْ ذَلِكَ.1
اي دشمنَكِ خود، [شيطان] پليد تو را سرگردان ساخته است؛ آيا به خانواده و فرزندان خود رحم نكردي، آيا چنين ميپنداري كه خداوند متعال چيزهاي پاكيزه را بر تو حلال كرده، اما خوش ندارد كه تو از آنها بهرهمند شوي؟ تو به مراتب كوچكتر از آني كه خداوند بخواهد با تو چنين كند!
مرد عرض كرد: ‹يا اميرالمؤمنين! شما، خود، خشنترين لباسها را پوشيده]ايد[ و غذاهاي خشك و بدطعم ميخوريد›. امام ( عليه السلام ) فرمود:
واي بر تو! من مانند تو نيستم؛ همانا كه خداي تعالي بر پيشوايان عادل واجب گردانده است كه زندگي خود را با فقيرترين اقشار جامعه برابر كنند تا فقر فقيران به آنها فشار نياورد.
از ‹علي بن جعفر› نقل است كه گفت: از برادرم موسي بن جعفر ( عليه السلام ) پرسيدم: ‹آيا جايز است مردي مسلمان به سياحت در زمين پرداخته يا در خانه بنشيند و رُهبانيت اختيار كند؟ فرمود: نه›.2
6.مبارزه با حركت غاليان3
اهل بيت ( عليهم السلام ) در برابر غاليان ميايستادند و با مبارزه با آنان، ادعاهاي باطل آنها را با روشهاي مختلف، رسوا و آشكار ميساختند. ابزارهايي كه اين امامان معصوم ( عليهم السلام ) به كار ميگرفتند، عبارتند از:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهج البلاغه، خطبه 209.
2. مسائل علي بن جعفر، ص 116.
3. غاليان يا غُلات، فرقهاي منسوب به شيعه هستند كه امامان را در الوهيت با خدا شريك ميدانند و معتقد هستند كه خداي تعالي در ائمه حلول كرده و امور بندگان را به آنها واگذار نموده است. اكثريت شيعيان به دلايل عقلي و نقلي اين عقيده را باطل ميدانند. (مترجم)
الف) ابراز بيزاري و لعن آنان
هنگاميكه ‹ابوالجارود›1 بدعت خود را آشكار كرد، امام محمدباقر ( عليه السلام ) از او اظهار بيزاري كرده و براي تشديد تنفر مردم از او، وي را شيطان سرحوب2 ناميد.3
امام صادق ( عليه السلام ) نيز ابوالجارود را لعنت كرد. همچنين ‹كُثَير نَوّاء› و ‹سالم بن ابيحفصه› را [نيز] مورد لعن قرار داد و درباره آنان فرمود: ‹كَذَّابُونَ مُكَذِّبُونَ كُفَّارٌ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللهِ›4؛ ‹اينها همه دروغگو، تكذيبكننده[ي حق] و كافر هستند كه لعنت خدا بر آنها باد›.
ائمه اطهار ( عليهم السلام ) همچنين كساني چون ‹مغيره بن سعيد›، ‹ابوالخطاب›، ‹بيان› و غير آنان را لعنت كردند و نيز وقتي از بدعتگذاري ‹ابن كيال› اطلاع پيدا كردند، از او نيز تبري جستند و او را هم لعنت كردند.5
ب) هشدار به مردم از پيروي اين افراد و آشكار كردن دروغهاي آنها
هرگاه امامان معصوم ( عليهم السلام ) در جامعه به شخص غالي برخورد ميكردند، به شيعيان خود فرمان ميدادند تا آنان را ترك كنند و از ارتباط با آنان دوري گزينند.6 همچنين مردمي را كه پيرو اين اشخاص بودند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوالجارود بن منذر همداني كوفي كه اصالتاً خراساني بود و بعد به كوفيان ملحق شد، رييس فرقهاي بود كه به نام خودش، جاروديه ناميده ميشود. وي كه نابينا بود، پس از قيام زيد بن عليبن الحسين7 كوردل نيز شد و تغيير عقيده داد و با اين كار مورد لعن امام باقر7 قرار گرفت. (مترجم)
2. سُرحوب نام شيطاني نابيناست كه در دريا زندگي ميكند. (مترجم)
3. رجال كشّي، ج 2، ص 495.
4. همان، ص 496.
5. الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، ص 161. ابن كيال نيز احمد بن كيال است و پيروان او را كياليه مينامند كه فرقهاي از غُلات هستند.
6. الملل و النحل؛ رجال كشّي، ج 2، ص 493.
به طور كلي، همگان را از اين مسائل آگاه ميكردند كه چنين كساني دروغگو هستند و مطالب باطلي را به افترا بر اهل بيت ( عليهم السلام ) ميبندند و عقايدي را به آن بزرگواران نسبت ميدهند كه اصلاً مورد اعتقاد آنان نيست.
امام صادق ( عليه السلام ) در اينباره فرمود:
مغيرة بن سعيد همواره عادت داشت اخبار دروغي را به پدرم نسبت دهد؛ او نوشتههاي اصحاب پدرم را ميگرفت، ياران او خودشان را بين اصحاب پدرم مخفي ميكردند و نوشتههاي آنان را ميگرفتند و به او ميرساندند؛ وي مطالبي كه آلوده به كفر و زندقه بود، در آنها وارد كرده، آنها را به پدرم استناد داده و آنگاه به ياران خود ميداد تا آنها را ميان شيعه پراكنده كنند. بنابراين، هر مطلب غلوآميزي كه در نوشتههاي اصحاب پدرم يافت شود، از همان دسته مطالبي است كه مغيرة بن سعيد در نوشتههاي آنان وارد كرده است.1
امام صادق ( عليه السلام ) نيز همچون ديگر ائمه معصوم ( عليهم السلام ) ، راه و عقيده درست را براي شيعيان بيان ميفرمود تا بتوانند از راه مقايسه عقايد غاليان و آنچه از احاديث منسوب به اهل بيت ( عليهم السلام ) به دست آنها ميرسيد، با كتاب و سنت و نيز تطبيق دادن آنها با احاديثي كه در گذشته از ائمّه ( عليهم السلام ) صادر شده و صدور آنها به اثبات رسيده بود، حق را از باطل تشخيص دهند. آن حضرت در اينباره فرمود:
لا تَقْبَلوا عَلَيْنا حَدِيثاً إلاّ مَا وَافَقَ القُرْآنَ والسُّنَّةَ أوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أحَاديثِنَا المُتَقَدِّمَةِ، فَإنَّ المُغَيْرَةَ بنَ سَعِيدٍ لَعَنَهُ اللهُ دَسَّ فِي كُتُبِ أصْحَابِ أبِي أحَادِيثَ لَمْ يُحَدِّثْ بِهَا أبِي، فَاتَّقُوا اللهَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشّي، ج 2، ص 491.
وَلا تَقْبَلوُا عَلَيْنَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبّنَا تَعَالَي وسُنَّةَ نَبِيِّنَا فَإنّا إذَا حَدَّثْنَا قُلْنا: قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ وقَالَ رَسُولُ اللهِ.1
احاديثي كه به ما نسبت داده ميشود، نپذيريد، مگر احاديثي كه موافق با قرآن و سنت بوده يا احاديثي كه كنار آنها شاهدي از احاديث ثابت ما كه از قديم نقل شده [است] موجود باشد؛ زيرا مغيرة بن سعيد ـ كه خدا لعنتش كند ـ در نوشتههاي اصحاب پدرم دست برد و احاديثي به آنها افزود كه پدرم آنها را نفرموده بود. پس از خدا پروا كنيد و احاديثي كه مخالف با سخن پروردگار و سنت پيامبر ما بوده [است] و به ما نسبت داده شود، نپذيريد؛ زيرا چون ما حديثي ميگوييم، يا از قول خداي تعالي است يا مستند به سخنان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .
اصحاب آن بزرگواران نيز كه از صاحبان بصيرت و پژوهش و تحقيق بودند، كتابهاي حديثي را به دقت بررسي و گاه كه احساس ميكردند روايات جعلي ميان آنهاست، آن كتابها را به خود ائمه نشان ميدادند تا موارد جعلي از آنها حذف شود و روايات صحيح باقي بماند.
‹يونس بن عبدالرحمان› ميگويد: به عراق رفتم و در آنجا برخي از اصحاب ابوجعفر (امام محمدباقر ( عليه السلام ) ) را يافتم و اصحاب حضرت صادق ( عليه السلام ) نيز در آنجا فراوان بودند. من به استماع حديث از آنها پرداخته و كتابهاي حديثي آنان را به دست آوردم. سپس آن احاديث را بر حضرت ابوالحسن رضا ( عليه السلام ) عرضه داشتم. آن حضرت صحت انتساب تعداد زيادي از آن احاديث به امام صادق ( عليه السلام ) را انكار نمود و به من فرمود:
إنَّ أَبَا الخَطَّابِ كَذَبَ عَلَي أبي عَبْدِ اللهِ [ ( عليه السلام ) ] لَعَنَ اللهُ أبَا الخَطّابِ وكَذَلِكَ أصْحَابُ أبِي الخَطَّابِ يَدُسُّونَ هذا اْلأَحاديثَ إِلَي يَوْمِنَا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشّي، ج 2، ص 489.
هَذَا في كُتُبِ أصْحَابِ أبيِ عبدِالله ( عليه السلام ) ، فَلاَ تَقْبَلوا عَلَيْنَا خِلافَ القُرآنِ فإِنَّا إِنْ تَحَدَّثْنا بِموافَقَةِ القرآنِ ومُوافَقَةِ السُّنَّةِ إنَّا عَنِ اللهِ وَعنْ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ ولا نَقولُ قالَ فلانٌ وفُلانٌ فَيَتَنَاقَضُ كلامُنَا، إِنَّ كلامَ آخِرِنا مِثلُ كَلامِ أوَّلِنا وكَلامَ أَوّلَِنا مُصَدِّقٌ كلامَ آخِرِنَا. فَإِذَا أَتاكُمْ مَنْ يُحَدِّثُكُمْ بِخَلافِ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ عَلَيْهِ وَقُولُوا: أَنتَ أَعْلَمُ وما جِئْتَ بِهِ؛ فَإِنَّ مَعَ كُلِّ قَوْلٍ حَقيقةً وَعَلَيهِ نوراً، فَما لا حَقيقةَ مَعَهُ ولا نُورَ عَلَيهِ فذلِكَ قولُ الشَّيْطان.1
همانا ‹ابوالخطاب› بر امام صادق ( عليه السلام ) دروغ بست ـ خداوند ابوالخطاب را لعنت كند ـ اصحاب او نيز تا به امروز در كتابهاي احاديث اصحاب آن حضرت دست برده و احاديث جعلي را در آنها وارد ميكنند. پس مطالبي را كه خلاف قرآن باشد، از قول ما نپذيريد؛ چراكه ما چون سخن بگوييم، حديثي خواهيم گفت كه موافق با قرآن و سنت است. ما از قول خدا سخن ميگوييم نه از قول فلان و بهمان كه سخنمان متناقض از كار درآيد. همانا سخن آخرين نفر ما با سخن اولين نفر ما يكسان است و سخن اولين نفر ما تصديقكننده سخن آخرين نفر ماست. پس اگر كسي نزد شما آمد و حديثي از ما نقل كرد كه اينچنين نبود، آن حديث را رد كرده و از او نپذيريد و بگوييد تو ميداني و آنچه آوردهاي! همانا با هركدام از ما [ائمه] حقيقتي و هر كدام از ما پرتوي از نور است. پس هر سخني كه فاقد اين حقيقت و اين نور بود، آن سخن از شيطان است.
ديگر كساني هم كه داراي ذوق سليم و ايمان كاملي بودند، اين خطر را احساس ميكردند؛ بهگونهاي كه ‹ابوهريره عجلي›، يكي از شاعران آن زمان، نزد حضرت امام محمد باقر ( عليه السلام ) رفت و چنين سرود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشي، ج 2، صص 489 ـ 491.
-
اي ابوجعفر، تويي آن ولي و سرپرستي كه من دوستش دارم و به آنچه تو راضي باشي، راضيام و پيروي خواهم كرد.
- اينك مرداني نزد ما آمده، احاديثي از شما نقل ميكنند كه سينههاي ما از شنيدن آنها تنگ آمده است.
- اينها احاديثي است كه مغيره در ميان مردم پخش كرده و بدترين چيزها همين بدعتهاي نوظهور است.1
ج) رد سخنان باطلِ غاليان
اين افراد سخنان دروغي را به اهل بيت ( عليهم السلام ) نسبت ميدادند و گاه اگر فرصت مناظره و احتجاجي با اهل بيت ( عليهم السلام ) به دست ميآمد، از هرگونه بحث و مناظره واهمه داشتند؛ چه اينكه چون ‹ابن ابيالعوج›ي زنديق ميخواست با امام صادق ( عليه السلام ) به بحث و مناظره بپردازد، ‹ابن مقفع› او را از اين كار برحذر داشت و به او گفت: ‹اين كار را نكن؛ چرا كه بيم دارم آنچه را به آن اعتقاد داري بر تو فاسد گرداند›.2
وقتي كه سخنان باطل غاليان در خصوص اهل بيت ( عليهم السلام ) به آن بزرگواران ميرسيد، آشكارا به رد آن سخنان ميپرداختند و اعتقاد حق را كه بر خلاف اعتقاد غاليان بود، براي مردم اثبات ميكردند؛ براي مثال: بسياري از غاليان به خداييِ ائمه معتقد بوده يا به حلول روح الهي در آنان اعتقاد داشتند؛ از جمله سخنان اهل بيت ( عليهم السلام ) در رد اين اعتقاد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 2، ص 151، كتابهاي العلم و البيان.
أبَا جَـعْـفَرٍ أنْتَ الإمَـامُ اُحِـبُّهُ
وَ أرْضَي الَّذِي تَرْضَي بِهِ وَاُتَابِعُ
أتَانَا رِجَالٌ يـحْمِلُونَ عَـلَيكُمُ
أحَادِيثَ قَدْ ضَاقَتْ بِهِنَّ الأضَالِعُ
أحَـادِيثَ أفْشَاهَا المُغَيرَة فِيهِمُ
وَ شَـرُّ الاُمُورِ المُحْدَثَاتُ البَدَائِعُ
2. كافي، ج 1، ص 74.
سخن امام صادق ( عليه السلام ) است كه فرمود:
لَعَنَ اللهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِيَّةِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا وَإِلَيْهِ مَآبُنَا وَمَعَادُنَا وَبِيَدِهِ نَوَاصِينَا.1
خداوند لعنت كند كسي كه ما را از مقام بندگي خدا خارج كند؛ همان خدايي كه ما را آفريده، به دنيا آمدن و معاد ما با او و موي پيشاني ما به دست اوست.
امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ادعاي اين دسته از غاليان را كه مدعي بودند خداوند متعال ائمّه ( عليهم السلام ) را آفريده و سپس آفرينش و روزي دادن به مخلوقات ديگر را به صورت كامل به آنان واگذار كرده است و مشيت الهي در كار آنان دخالتي ندارد را رد ميكند. يكي از اصحاب آن حضرت نزد ايشان آمد و عرض كرد:
‹ابوهارون مكفوف› گمان ميكند كه شما به او فرمودهايد: ‹اگر جوياي ذات قديم هستي، بدان كه آن ذات مقدس در دسترس كسي نيست. اما اگر به دنبال كسي هستي كه آفريده و روزي داده است، آنكس محمد بن علي (امام باقر ( عليه السلام ) ) است›!
امام صادق ( عليه السلام ) نيز فرمود:
كَذَبَ عَلَيَّ عَليه لَعْنَةُ اللهِ واللهِ مَا مِنْ خالقٍٍ إِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ له، حَقٌّ عَلَي اللهِ أن يُذيقَنَا المَوْتَ والَّذي لايَهْلِكُ هُوَ اللهُ خالقُ الخَلْقِ وَبارِيءُ الْبَريَّة.2
او بر من دروغ بسته است و لعنت خدا بر او باد؛ به خدا سوگند كه هيچ خالقي جز الله نيست كه تنها و بيهمتاست؛ اين حق از آن خداست كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال كشّي، ج2، صص 489 ـ 491.
2. همان، صص 488 ـ 491.
طعم مرگ را به ما بچشاند و تنها كسي كه نابودي در او راه ندارد، ذات الله است كه آفريننده خلق و پروردگار مردمان است.
اين بزرگوار در موضعگيريهاي قاطع عملي خويش در برابر بدعتها و گمراهيها با صراحت و قاطعيت تمام چه با زبان و چه با عمل، در برابر اينگونه امور ميايستاد و با هشدار و اشاراتِ آشكار، چنان مطلب را روشن ميكرد كه ديگر بهانهاي براي كسي باقي نميماند.
به يقين، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به درستي فرمود:
إِنَّ للهِ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ تَكونُ بَعْدي يُكادُ بِهاَ الإيمانُ وَليّاً مِن اَهلِ بَيتي مُوَكَّلاً بِهِ يَذُبُّ عَنْهُ؛ يَنطِقُ بإِلْهَامٍ مِنَ اللهِ ويُعْلِنُ الحَقَّ وَبِنُورِهِ يُرَدُّ كَيْدُ الكَائِدينَ فَاعْتَبَروا يَا أُوِلي الأبْصَارِ وتَوَكَّلُوا عَلَي اللهِ.1
همانا خداوند در هر بدعتي كه پس از من ايجاد شود و ايمان [مردم] را به خطر بيندازد، وليي از اهل بيت من دارد كه او را مأمور به مبارزه با آن بدعت ميكند و آن ولي به الهام خداوندي سخن گفته، حق را آشكار مينمايد و به واسطه نور او حيله و مكرِ حيلهگران خنثا ميگردد. پس اي دارندگانِ بصيرت، خوب بنگريد و عبرت بگيريد و بر خدا توكل كنيد.
اينك به برخي از اين احاديث كه بهطور كلي درباره بدعت و بدي آن و نيز برحذر داشتن همگان از بدعت و بدعتگذاران وارد شده است، اشاره ميكنيم:
اتَّبِعُوا وَلاتَبْتَدِعُوا... فَقَدْ كُفِيتُمْ.2
پيروي كنيد و چيزي از خود اختراع و ابداع نكنيد كه مطالب به اندازه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محاسن، ص 208.
2. كنز العمال، ج 1، ص 221.
كافي در اختيار شما نهاده شده است.
اِذَا رَأيْتُم اَهْلَ الرَّيْبِ وَالْبِدَعِ مِنْ بَعدِي فَأَظْهِرُوا الْبَراءَةَ مِنْهمُ... كَيْ لايَطمَعُوا فِي الْفَساد فِي الاِسْلامِ وَيَحْذَرَهُم النّاسُ وَلاَ يَتعلَّمُون مِنْ بِدَعِهِم، يَكتُبِ اللهُ لَكُم بِذلكَ الْحَسناتِ وَيَرفَعْ لَكُم بِه الدَّرجَاتِ فِي الآخِرَةِ.1
اگر پس از من اهل شك و بدعت را ديديد، آشكارا از آنان بيزاري بجوييد... تا اينكه در فاسد كردن اسلام طمع نورزند و مردم نيز از آنان بر حذر شده و چيزي از بدعتهاي آنان نياموزند. در اين صورت خداوند اجر و پاداش حسناتي را برايتان منظور داشته و درجات شما را در آخرت بالا خواهد برد.
مَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِعٍ فَقَدْ أَعَانَ عَلَي هَدْمِ دِينِه.2
كسي كه به چهره يك بدعتگذار لبخند بزند، وي را در ويران كردن بناي دين خود ياري كرده است.
مَنْ أعْرَضَ عَنْ صَاحِبِ بِدْعَةٍ بُغْضاً لَهُ مَلأَ اللهُ قَلْبَهُ يَقِيناً وَرِضَي.3
هركس با تنفر، از بدعتگذاري رو بگرداند، خداوند قلبش را از يقين و رضايت آكنده خواهد نمود.
مَنْ اَتَي ذَا بِدْعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَدْ سَعَي فِي هَدْمِ الإِسْلامِ.4
هركس نزد بدعتگذاري رفته و به او احترام گزارد، در راه نابودي اسلام تلاش كرده است.
لاَ يُقْبَلُ قَوْلٌ الاَّ بِعَمَلٍ وَلاَ يُقْبَلُ قَوْلٌ وَلاَ عَمَلٌ الاَّ بِنِيَّةٍ وَلاَ يُقْبَلُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كافي، ج 2، ص 357.
2. مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 375.
3. تنبيه الخواطر، ورّام، ص 357.
4. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 375.