بخش 9
شبهات وهابیان درباره حدیث عثمان بن حنیف 1. توسل به دعای پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) پاسخ 2. عمل نکردن دیگران به مضمون حدیث پاسخ 3. اختصاص روایت به مورد خود پاسخ 4. عدم تصحیح ذیل حدیث پاسخ 5. اشکال در انفراد شبیب پاسخ 6. وجود قرینه بر اختصاص به زمان حیات پاسخ 7. ضعف سند روایت پاسخ 8. مخفی بودن مسائل شرک و توحید برای برخی از افراد پاسخ حدیث دوم: توسل بلال بن حدث صحابی به قبر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) شبهه اول: مدلّس بودن اعمش پاسخ
و بدان كه اين طائفه يعني وهابيان ادعاي پيروي از سلف دارند در حالي كه سلف از آنها بيزار و متبرّي است، و در حقيقت آنها به دنبال حق نيستند؛ زيرا آنان هر جا كه حديثي را ديدند كه با مذهبشان مخالف است براي آن راه و چارهاي انديشيده تا خود را راضي نموده و قانع كنند.
در مورد حديث ‹اعمي› كلمات آنها پراكنده است؛ زيرا جماعتي از آنها اين حديث را به جهت وجود ابوجعفر كه راوي آن است تضعيف كرده و او را مجهول دانستهاند، و در اين تضعيف به قول ترمذي تمسك كردهاند كه او را غير خطمي ميداند، در حالي كه از اين امر چشم پوشي كردهاند كه ترمذي به اين حديث تصريح نموده است؛ و حمله آنها به اين حديث به جهت خلاصي از آن است، وگرنه ابوجعفر مشهور به خطمي است در اين حديث كه از روايت شعبه و روح بن قاسم و حماد بن سلمه نقل شده و همگي از شاگردان و معروفترين مردم نسبت به او هستند. و نيز آنان غافل از كلام ابن ابيخيثمه هستند كه تصريح كرده كه او همان خطمي است، و اينكه او همان كسي است كه شعبه از او اين حديث را نقل كرده است. و بس است تو را به اين امامي كه مرجع عموم در تاريخ راويان است، و نيز امام دولابي در كتاب ‹الكني› و طبراني در كتاب ‹المعجم›، تصريح كردهاند كه او همان خطمي است. لذا با اين بيان، شبهه اينها ساقط ميگردد.
و عدهاي ديگر از اين طائفه (وهابيان) يك گام جلوتر گذاشته و به عنوان اشكال متعرض زيادي آخر حديث شده كه حماد بن سلمه
|
|
آن را نقل كرده است؛ زيرا در ذيل آن نقل كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: هرگاه حاجتي داشتي مثل اين كار را انجام بده. آنان ميگويند: اين زيادتي، روايتي است شاذه، ولي در اين نسبت خطا كردهاند؛ زيرا زيادي از شخص ثقه با اصل حديث منافاتي ندارد. لذا مورد قبول است آنگونه كه در علوم حديث و نصوص علماي اين اصطلاح آمده است...
شيخ محمّد عبدالحكيم شرف از علماي اهل سنت درباره حكم اين زيادي، يعني آخر روايت كه ميفرمايد: ‹و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك› ميگويد:
ففي هذه الرواية زيادة و هي قوله (و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك)، و ظاهر انه قول النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؛ فانّ زيادة الثقة مقبولة. ولو سلّمنا انّه مدرج من قول عثمان بن حنيف فهو صحابي و كفي به قدوة. و قد علّم عثمان رجلا هذا الدعاء لقضاء حاجته بعد وفاة النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كما سيأتي، و لايسع لعالم أن يحكم بالكفر و الشرك أو الحرمة علي ما اعتقده صحابي.(1)
پس در اين روايت جمله زائدي است و آن قول او كه: (هرگاه حاجتي داشته مثل آن انجام بده)، و ظاهر است كه اين گفته پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميباشد؛ زيرا زيادي جمله از فرد ثقه مورد قبول است و بر فرض تسليم كه از گفته عثمان بن حنيف باشد كه در حديث اضافه شده، او صحابي است و كفايت ميكند به او در الگو بودن. و عثمان به مردي اين دعا را به جهت قضاي حاجتش بعد از وفات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص120.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تعليم داده آنگونه كه خواهد آمد، و هيچ عالمي حق ندارد كه حكم به كفر يا شرك يا حرمت نمايد بر آنچه صحابي اعتقاد پيدا كرده است.
كلام غماري درباره سند حديث عثمان بن حنيف
او درباره اين حديث و دفاع از آن و ردّ شبهات مخالفان ميگويد:
هذه القصة رواها البيهقي في ‹دلائل النبوة› من طريق يعقوب بن سفيان...
و يعقوب بن سفيان: هو الفسوي، الحافظ، الإمام، الثقة، بل هو فوق الثقة و هذا اسناد صحيح...
فالقصة صحيحة جدّاً، و قد وافق علي تصحيحها ايضاً المنذري في ‹الترغيب›، ج 2، ص 606، و الحافظ الهيثمي في ‹مجمع الزوائد›، ج 2، ص 279.(1)
اين قصه را بيهقي ـ نيز ـ در كتاب ‹دلائل النبوة› از طريق يعقوب بن سفيان نقل كرده...
و يعقوب بن سفيان، همان فسوي، حافظ، امام، ثقه و بلكه فوق ثقه است، و اين سندي صحيح ميباشد...
پس قصه جدّاً صحيح است و بر تصحيح آن نيز حافظ منذري در كتاب ‹الترغيب› ج 2، ص 606، و الحافظ الهيثمي في‹مجمع الزوائد›، ج 2، ص 279 موافقت كرده است.
او همچنين درباره احمد بن شبيب ميگويد: ‹انّه ثقة›؛ ‹او ثقه است›. و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، ص4.
درباره پدرش شبيب بن سعيد ميگويد:
وثّقه ابوزرعة و ابوحاتم، و النسائي و الذهلي و الدارقطني و الطبراني في ‹الاوسط›. قال ابوحاتم: كان عنده كتب يونس بن يزيد، و هو صالح الحديث، لابأس به. و قال ابن عدي: و لشبيب نسخة الزهري، عنده عن يونس عن الزهري احاديث مستقيمة. و قال ابن المديني: ثقة، كان يختلف في تجارة إلي مصر، و كتابه كتاب صحيح. هذا ما يتعلّق بتوثيق شبيب، و ليس فيه اشتراط صحة روايته بأن تكون عن يونس بن يزيد، بل صرّح ابن المديني؛ بانّ كتابه صحيح، و ابن عدي انّما تكلّم علي نسخة الزهري عند شبيب فقط، ولم يقصد جميع رواياته، فما ادعاه الألباني تدليس و خيانة.(1)
ابوزرعه و ابوحاتم و نسايي و ذهلي و دار قطني، و طبراني در ‹الاوسط› او را توثيق كردهاند. ابوحاتم گفته:كتابهاي يونس بن يزيد نزد او بوده و او صالح الحديث است و باكي در او نميباشد. و ابن عدي گفته: براي شبيب نسخه زهري است و نزد او از يونس از زهري احاديث مستقيم ميباشد. و ابن مديني گفته: او ثقه است، و به جهت تجارت به مصر رفت و آمد ميكرده و كتاب او كتاب صحيح است. اين آن چيزي است كه مربوط به توثيق شبيب ميباشد، و درباره او نيامده كه صحت روايتش مشروط به آن است كه از طريق يونس بن يزيد باشد، بلكه ابن مديني تصريح كرده كه كتابش صحيح ميباشد. و ابن عدي بر نسخه زهري نزد شعيب فقط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، ص5.
اعتراض داشته و مقصود او تمام رواياتش نبوده است. پس آنچه را كه الباني ادعا كرده ـ كه روايت ضعيف است ـ تدليس و خيانت ميباشد.
او همچنين درباره اين حديث ميگويد:
يؤكّد ذلك انّ حديث الضرير صحّحه الحافظ ولم يروه شبيب عن يونس، عن الزهري، و انّما رواه عن روح بن القاسم.(1)
اين مطلب را تأكيد ميكند اينكه حديث ضرير را حافظ تصحيح كرده و حال آنكه به روايت شبيب، از يونس، از زهري نبوده بلكه آن را از روح بن قاسم روايت كرده است.
او در ادامه ميگويد:
تبيّن ممّا اوردناه و حقّقناه في كشف تدليس الألباني و غشه: انّ القصة صحيحة جدّاً، رغم محاولته و تدليساته، و هي تفيد جواز التوسل بالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد انتقاله؛ لانّ الصحابي راوي الحديث فهم ذلك، و فهم الراوي له قيمته العلمية و له وزنه في مجال الاستنباط. و انّما قلنا: انّ القصة من فهم الصحابي علي سبيل التنزّل، و الحقيقة انّ ما فعله عثمان بن حنيف من ارشاده الرجل إلي التوسل كان تنفيذاً لما سمعه من النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، كما ثبت في حديث الضرير.(2)
از آنچه نقل كرده و در اثبات تدليس و حيله الباني ثابت كرديم روشن شد كه اين قصه جداً صحيح است به رغم كوشش و حيلههاي او، و اين قصه دلالت بر جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از انتقالش از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، ص5.
2. همان، ص7.
اين دنيا دارد؛ زيرا صحابي راوي اين حديث، اين مطلب را فهميده و فهم راوي داراي ارزش علمي است و جايگاهي در مجال استنباط دارد. و اينكه گفتيم: همانا قصه از فهم صحابي است از باب
كوتاه آمدن است، وگرنه حقيقت آن است كه عثمان بن حنيف آن مرد را كه به توسل ارشاد نموده، به جهت تنفيذ آن چيزي است كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شنيده است، همانگونه كه در حديث ضرير
ثابت است.
او در ادامه ميگويد:
قال ابن أبيخيثمة في تاريخه... (و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك). اسناده صحيح، و الجملة الأخيرة من الحديث تصرّح باذن النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في التوسل به عند عروض حاجة تقتضيه.
و قد اعلّ ابن تيمية هذه الجملة بعلل واهية بينت بطلانها في غير هذا المحلّ. و ابن تيمية جريء في ردّ الحديث الذي لايوافق غرضه، ولو كان في الصحيح.(1)
ابن ابيخيثمه در تاريخش گفته: ... (و اگر حاجتي داشتي مثل اين كار را انجام بده). سند اين جمله نيز صحيح است، و جمله آخر حديث تصريح به اذن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در توسل به او هنگام پديد آمدن حاجت دارد.
ابن تيميه به علل واهي بر اين جمله ايراد وارد كرده كه بطلان آن را در غير اين محل بيان كردهام. و ابن تيميه در ردّ حديثي كه با غرضش موافق نباشد بيباك است گرچه صحيح باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، ص7.
او نيز در ادامه ميگويد:
و نقول علي سبيل التنزّل: لو فرضنا انّ القصة ضعيفة تطييباً لخاطر الألباني، و انّ رواية ابن أبيخيثمة معلومة، كما في محاولة ابن تيمية، قلنا: في حديث توسل الضرير كفاية و غناء؛ لانّ النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حين علّم الضرير ذلك التوسل، دلّ علي مشروعيته في جميع الحالات، ولا يجوز أن يقال عنه: توسل مبتدع و لايجوز تخصيصه بحال حياته ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و من خصّصه فهو المبتدع حقيقة؛ لانّه عطّل حديثاً صحيحاً و ابطل العمل به و هو حرام. و الألباني جريء علي دعوي التخصيص و النسخ لمجرد خلاف رأيه و هواه. فحديث الضرير لو كان خاصاً به لبيّنه النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، كما بيّن لأبي بردة انّ الجذعة من المعز تجزئه في الأضحية، ولا تجزئ غيره، كما في الصحيحين، و تأخير البيان عن الحاجة لايجوز.(1)
ما در صورت كوتاه آمدن فرض ميكنيم كه اين قصه ضعيف است تا موجب طيب خاطر الباني گردد و اينكه روايت ابن ابيخيثمه معلوم است همانگونه كه در قصد ابن تيميه ميباشد، ميگوييم: در حديث توسل ضرير كفايت و بي نيازي است؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) زماني كه به ضرير اين توسل را تعليم داد، دلالت بر مشروعيت آن در تمام حالات دارد، و جايز نيست كه درباره آن گفته شود كه توسل بدعتي است، و نميتوان آن را مختص به حال حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانست، و هر كس چنين تخصيص بزند او در حقيقت بدعتگزار است؛ زيرا حديث صحيحي را معطّل گذاشته و عمل به آن را ابطال نموده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، صص8 و 9.
حرام است. و الباني در ادعاي تخصيص و نسخ به جهت مجرد مخالفت با رأي و هوايش بيباك است. پس حديث ضرير اگر اختصاص به زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) داشت حضرت آن را بيان ميكرد، همانگونه كه براي ابوبرده بيان كرد تكهاي از گوشت بز او را براي قرباني مجزي است، و غير آن مجزي نميباشد، آنگونه كه در صحيحين آمده است، و تأخير بيان از وقت حاجت جايز نيست.
او در ادامه ميگويد:
قد يقال: الداعي إلي تخصيص الحديث بحال حياة النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ما فيه من ندائه، و هو عذر مقبول. و الجواب: انّ هذا اعتذار مردود؛ لانّه تواتر عن النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تعليم التشهد في الصلاة و فيه السلام عليه بالخطاب و ندائه: (السلام عليك أيّها النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) )...(1)
گاهي گفته ميشود: انگيزه در تخصيص حديث به حال حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جهت نداي (يا محمد) است كه در آن آمده و اين عذري مقبول ميباشد. جواب آن است كه اين عذر مردود است، به جهت آنكه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به تواتر تعليم تشهد در نماز رسيده است كه در آن سلام بر او با خطاب و ندا به نحو (السلام عليك ايها النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) ميباشد...
شبهات وهابيان درباره حديث عثمان بن حنيف
وهابيان درباره حديث عثمان بن حنيف ديدگاه خاصي دارند: از اين رو در اطراف حديث مذكور به شبهات پرداختهاند كه به بررسي آنها ميپردازيم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاية التحرير في بيان صحة حديث توسل الضرير، صص9 و 10.
1. توسل به دعاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نه ذات او
ابن تيميه در كتاب ‹التوسل و الوسيلة› مينويسد:
السؤال به ـ أي المخلوق ـ فهذا يجوزه طائفة من الناس، لكن
ما روي عن النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في ذلك كلّه ضعيف بل موضوع،
و ليس عنه حديث ثابت قد يظنّ انّ لهم فيه حجّة، إلاّ
حديث الأعمي، لا حجة لهم فيه؛ فانّه صريح في انّه انّما
توسل بدعاء النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و شفاعته، و هو طلب من النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) الدعاء، و قد امره النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ان يقول: (اللّهم شفعه في) و لهذا ردّ الله عليه بصره لما دعا له النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و كان ذلك ممّا يعدّ من آيات النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .(1)
درخواست از مخلوق را طائفهاي از مردم جايز شمردهاند ولي آنچه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين باره روايت شده همگي ضعيف بلكه جعلي است، و از او حديثي ثابت نرسيده كه گمان شود در آن حجت است مگر حديث اعمي كه آن نيز حجت نميباشد؛ چرا كه اين حديث صريح است در توسل به دعاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و شفاعت او، و آن عبارت است از طلب دعا از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؛ چرا كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را دستور داد كه بگويد: (بارخدايا! او را در حق من شفيع قرار بده). و بدين جهت است كه خداوند چشمانش را بر او بازگرداند هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر او دعا نمود، و اين قصه از جمله نشانههاي نبوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به حساب ميآيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التوسل و الوسيلة، ص65.
پاسخ
( اولاً: محمود سعيد ممدوح از محدثان اهل سنت درباره اين شبهه ميگويد:
هذا خطأ منه و تسرّع، و خصومات ابن تيمية اوقعته في مثل هذه العبارات... و سيأتي إن شاء الله الردّ علي هذا الكلام في تخريج الأحاديث. ففي احاديث التوسل الصحيح و الحسن و الضعيف عند ائمة هذا الشأن و وفق قواعد الفنّ.(1)
اين خطايي از او و شتاب در ردّ احاديث است، و خصومتهاي ابن تيميه او را در مثل اين عبارات انداخته است... و زود است ـ اگر خدا بخواهد ـ با تخريج احاديث اين كلام را ردّ نماييم. و در احاديث توسل حديث صحيح و حسن و ضعيف نزد پيشوايان اين فن و بر طبق قواعد آن وجود دارد.
( ثانياً: در حديث اعمي توسل به ذات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را تعليم داده كه بگويد: ‹... اتوجّه اليك بنبيّك›؛ ‹... به نبيّت به سوي تو رو ميكنم›.
و نيز آمده است: ‹إنّي توجّهت بك›؛ ‹همانا من به سبب تو روي به خدا ميكنم›. كه اين عبارات دلالت بر توسل به ذات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دارد نه به دعاي آن حضرت، گرچه حادثه بر محور دعاي حضرت دور ميزند؛ يعني دعايي كه از ناحيه او شده باشد.
( ثالثاً: جمله ‹أللّهم شفّعه فِي› دعايي است با توسل به ذات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و به تعبير ديگر اين دعا در حقيقت توسل به دعاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رفع المنارة، صص20 ـ 22.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است با توسل به ذات آن حضرت و اين آن معنايي است كه از اين نص استفاده ميشود.
قاضي شوكاني در كتاب ‹تحفة الذاكرين› مينويسد:
و في هذا الحديث دليل علي جواز التوسل برسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إلي الله عزّوجلّ مع اعتقاد انّ الفاعل هو الله سبحانه، و انّه المعطي المانع، ما شاء الله كان، و ما لم يشأ لم يكن.(1)
و در اين حديث دليل است بر جواز توسل به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي رسيدن به خداوند عزّوجلّ، با اعتقاد به اينكه فاعل فقط خداوند سبحان است و اوست كه ميدهد و منع ميكند، و آنچه را خدا بخواهد ميشود و آنچه را كه نخواهد انجام نميگيرد.
( رابعاً: عثمان بن حنيف صحابي كه راوي اين حديث است از آن عموم فهميده، لذا شخصي را در عهد خلافت عثمان بن عفان به اين دعا راهنمايي نموده است تا حاجاتش برآورده شود. و اين قصه با طريق صحيح نقل شده است.
( خامساً: در ذيل حديث عثمان بن حنيف جملهاي در روايت ابن ابيخيثمة از طريق حماد بن سلمه حافظ ثقه وارد شده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: ‹فإن كانت حاجة فافعل مثل ذلك›؛ ‹اگر باز حاجتي داشتي دوباره همين كار را انجام بده›.
اين زيادي از شخص ثقه و حافظ نقل شده و صحيح و مقبول ميباشد همانگونه كه در علم حديث مقرر شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحفة الذاكرين، ص162.
2. عمل نكردن ديگران به مضمون حديث
محمد ناصرالدين الباني نيز بر دلالت حديث عثمانبن حنيف اشكالات سهگانهاي مطرح نموده است.
ناصرالدين الباني در كتاب ‹التوسل› مينويسد:
لو كان السرّ في شفاء الأعمي انّه توسل بجاه النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قدره و حقّه كما يفهم عامة المتأخرين لكان المفروض أن يحصل هذا الشفاء لغيره من العميان الذين يتوسلون بجاهه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، بل و يضمون إليه احياناً جاه جميع الإنبياء المرسلين و كل الأولياء و الشهداء و الصالحين، و جاه كل من له جاه عندالله من الملائكة و الإنس و الجنّ اجمعين. ولم نعلم ولا نظنّ أحداً قد علم حصول مثل هذا خلال هذه القرون الطويلة بعد وفاته ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إلي اليوم.(1)
اگر سرّ در شفاي شخص كور اين بوده كه او توسل به جاه و قدر
و حق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كرده آنگونه كه عموم متأخرين ميفهمند،
بايد اين شفا بر ديگران از كورهايي كه به جاه آن حضرت
توسل ميكنند نيز حاصل شود، بلكه بايد بتوان جاه و مقام تمام انبياي مرسل بلكه تمام اوليا و شهدا و صالحان و تمام كساني از ملائكه و انس و جن كه نزد خداوند جاه و مقام دارند را نيز ضميمه نمود. و نميدانيم و گمان نميكنيم احدي را كه مثل اين مطلب
را در طول قرنهاي طولاني بعد از وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تا به امروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التوسل، ص76.
دانسته باشد.
پاسخ
( اولاً: اجابت دعا از شروط صحت دعا نيست؛ زيرا گاهي دعاكننده با ملاحظه شرايط دعا از خداوند حاجت ميخواهد ولي مصلحت در اجابت آن نيست.
( ثانياً: عدم توسل ديگر صحابه نابينا و ديگران صرف ادعايي بيش نيست؛ چرا كه ممكن است آناني كه از اين قصه باخبر شدهاند چنين توسلي داشتهاند و يا آنكه به جهت رغبت در آخرت از چنين توسلي چشمپوشي كردهاند، همانگونه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مرد كور چنين پيشنهادي را داد ولي او قبول نكرد.
3. اختصاص روايت به مورد خود
ناصرالدين الباني مينويسد:
لو صحّ انّ الاعمي انّما توسّل بذاته ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فيكون حكماً خاصاً به ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لايشاركه فيه غيره من الأنبياء و الصالحين، و الحاقهم به ممّا لايقبله النظر الصحيح؛ لانّه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سيدهم و افضلهم جميعاً، فيمكن ان يكون هذا ممّا خصّه الله به عليهم ككثير ممّا يصحّ به الخبر، و باب الخصوصيات لاتدخل فيه القياسات. فمن رأي انّ توسل الاعمي كان بذاته ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فعليه أن يقف عنده ولا يزيد عليه...(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التوسل، ص77.
اگر صحيح باشد كه شخص كور به ذات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل جسته، اين حكم خاص به آن حضرت است، و در آن غير از او از انبيا و صالحان شريك نميباشند، و الحاق ديگر اوليا به آن حضرت را نظر صحيح قبول نميكند؛ چرا كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سرور انبيا و برتر تمام آنان است. لذا ممكن است كه اين حكم از اختصاصات آن حضرت از جانب خداوند باشد همچون بسياري از آنچه خبر صحيح بر آن رسيده است، و در باب خصوصيات قياس داخل نميشود. پس كسي كه رأيش اين است كه توسل شخص كور به ذات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده بايد بر آن توقف كرده و از آن تجاوز نكند...
پاسخ
( اولاً: توسل به ذات اوليا حكم خلاف عقل و اصلي نيست تا بر مورد خاص كه همان توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است اكتفا شود، بلكه همانگونه كه در جاي خود به آن اشاره كرديم مقتضاي حكم عقل و قواعد ميباشد.
( ثانياً: ادعاي اختصاص توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به دليل برتري آن حضرت بر ساير انبيا قابل اثبات نيست؛ چرا كه توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جهت آن است كه آن حضرت وليي از اولياست و نزد خداوند قرب دارد و در هر كسي اين ويژگي قرب باشد، توسل به او جايز است، گرچه اوليا درجاتشان متفاوت است.
( ثالثاً: تخصيص حكمي به مورد خاص دليل قطعي ميخواهد و با استظهار ظنّي و وهمي نميتوان اختصاص را ثابت كرد.
|
|
( رابعاً: اختصاصات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) موارد محدودي بوده كه بزرگان به آنها پرداختهاند و كسي توسل به آن حضرت را جزو اختصاصات او قرار نداده است.
4. عدم تصحيح ذيل حديث
الباني ميگويد:
انّ الطبراني لم يصحح بقوله: (و الحديث صحيح) إلاّ الأصل، و هو ما حصل بين النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و الأعمي، و يسمّي مرفوعاً، و امّا ما حصل بين عثمان بن حنيف و ذلك الرجل فلايسمّي حديثاً؛ لانّه حصل بعد النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، و انّما يسمّي موقوفاً.
همانا طبراني به گفتهاش كه اين حديث صحيح است تنها اصل را تصحيح كرده و آن جرياني است كه بين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مرد نابينا اتفاق افتاده است، و به آن حديث مرفوع ميگويند، و اما آنچه بين عثمان بن حنيف و آن مرد اتفاق افتاده را حديث نميگويند؛ چرا كه آن حادثه بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اتفاق افتاده و آن را حديث موقوف مينامند.
پاسخ
علما كلمه ‹حديث› را بر مرفوع و موقوف اطلاق ميكنند و اين مطلبي است كه جماعتي از علماي اهل سنت بر آن اعتراف كردهاند از آن جمله ابن حجر عسقلاني و ابن الصلاح.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تدريب الراوي، ج1، ص42؛ مقدمه ابن الصلاح في علوم الحديث، ص23.
شمس الدين رملي در كتاب ‹فتاوي الرملي› كه در حاشيه كتاب ‹الفتاوي الكبري› ابن حجر هيتمي چاپ شده ميگويد:
سئل عن تعريف الأثر فاجاب: انّ تعريف الأثر عند المحدثين هو الحديث، سواء أكان مرفوعاً أموقوفاً، و ان قصره بعض الفقهاء علي الموقوف.(1)
از تعريف (اثر) سؤال شد؟ جواب داد: همانا تعريف (اثر) نزد محدثان همان حديث است؛ چه مرفوع باشد و چه موقوف، گرچه برخي از فقها آن را تنها بر موقوف اطلاق ميكنند.
5. اشكال در انفراد شبيب
حمدي سلفي بعد از نقل حديث عثمان بن حنيف ميگويد:
... انّما الشك في هذه القصة التي يستدلّ بها علي التوسل المبتدع، و هي انفرد بها شبيب كما قال الطبراني، و شبيب كما قال الطبراني، لابأس بحديثه بشرطين: أن يكون من رواية ابنه احمد عنه، و أن يكون من رواية شبيب عن يونس بن يزيد. و الحديث رواه عن شبيب ابن وهب و والده اسماعيل و احمد، و قد تكلّم الثقات في رواية ابن وهب عن شبيب، و انّ شبيب و ابنه اسماعيل لايعرف، و احمد و ان روي القصة عن أبيه إلاّ انّها ليست من طريق يونس بن يزيد. ثم اختلف فيها علي احمد، فرواه ابن السنّي في (عمل اليوم و الليلة)، و الحاكم من ثلاثة طرق بدون ذكر القصة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتاوي الرملي بهامش الفتاوي الكبري، ابن حجر هيتمي، ج4، ص371.
و رواه الحاكم من طريق عون بن عمارة البصري عن روح بن القاسم به.(1)
... همانا شك در اين قصهاي است كه به آن بر توسل بدعتگونه استدلال شده است، قصهاي كه منفرداً از شبيب نقل شده آنگونه كه طبراني گفته است. و شبيب ـ آنگونه كه طبراني گفته ـ باكي در حديثش نيست به دو شرط؛ يكي اينكه از طريق روايت فرزندش از او باشد و ديگر اينكه از روايت شبيب از يونس بن يزيد باشد. و اين حديث را از شبيب، ابن وهب و پدرش اسماعيل و از احمد نقل كرده است. و بزرگان در روايت ابن وهب از شبيب و فرزندش اسماعيل اشكال كرده و آن دو را غيرمعروف ميدانند و احمد گرچه اين قصه را از پدرش نقل كرده جز آنكه از طريق يونس بن يزيد نيست. سپس در آن بر مورد احمد اختلاف شده است؛ ابن سنّي در كتاب (عمل اليوم و الليلة) آن را روايت كرده است، و حاكم بدون ذكر قصه آن را از سه طريق نقل نموده است و نيز از طريق ‹عون بن عماره بصري› از ‹روح بن قاسم› نقل كرده است.
پاسخ
( اولاً: اين قصه را بيهقي نيز در كتاب ‹دلائل النبوة› از طريق يعقوب بن سفيان، و او از احمد بن شبيب بن سعيد، از پدرش، از روح بن قاسم، از ابوجعفر خطمي، از ابوامامة بن سهل بن حنيف، از عمويش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ارغام المبتدع الغبي، ص12 (به نقل از او).
عثمان بن حنيف به طور كامل نقل كرده است.(1)
و يعقوب بن سفيان همان فسوي است كه به امام ثقه بلكه فوق ثقه توصيف شده است.
احمد بن شبيب از رجال بخاري است كه در كتاب ‹صحيح› و كتاب ‹الأدب المفرد› از او روايت كرده است. ابوحاتم رازي او را توثيق كرده و با ابوزرعه از او حديث كتابت كرده است. و ابن عدي گفته: ‹اهل بصره از او نقل حديث كردهاند و علي بن مديني از او حديث كتابت نموده است›.(2)
پدرش شبيب بن سعيد تميمي حَبَطي بصري نيز از رجال بخاري است كه در ‹صحيح› و ‹الأدب المفرد› از او نقل حديث كرده است. و ابوزرعه و ابوحاتم و نسايي و ذهلي و دارقطني و طبراني در ‹الاوسط› او را توثيق كردهاند.
روح بن قاسم را حافظ ابن حجر در ‹تقريب التهذيب› توثيق كرده و او را حافظ و از رجال بخاري و مسلم و ابوداود و نسايي و ابن ماجه دانسته است. و بقيه سند مورد اشكال و مناقشه واقع نشده است.
( ثانياً: از اين حديث جواز توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از وفاتش
استفاده ميشود؛ زيرا راوي اين حديث عثمان بن حنيف صحابي است و مطابق رأي اهل سنت، فهم صحابي حجت بوده و داراي ارزش علمي است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دلائل النبوة، با تحقيق قلعجي، ج6، صص166 ـ 168.
2. تهذيب التهذيب، ج1، صص31 و 32.
( ثالثاً: ابن ابيخيثمه در كتاب تاريخش از مسلم بن ابراهيم و او از حماد بن سلمه و او از ابوجعفر خطمي، از عمارة بن خزيمة، از عثمان بن حنيف چنين نقل كرده است:
انّ رجلا أعمي أتي النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فقال: انّي أُصبت في بصري فادع الله لي، قال: اذهب فتوضأ و صلّ ركعتين ثم قل: أللّهم إنّي أسألك و أتوجّه إليك بنبيّي محمّد نبي الرحمة، يا محمّد! إنّي استشفع بك علي ربّي في ردّ بصري، أللّهم فشفعني في نفسي و شفع نبيي في ردّ بصري. و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك.(1)
همانا مرد كوري به نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و عرض كرد: چشمم
كور شده نزد خدا برايم دعا كن. حضرت به او فرمود: برو و وضو بساز و دو ركعت نماز بگذار. آنگاه بگو: بارخدايا! از تو
ميخواهم و به واسطه پيامبرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به تو توجه ميكنم. اي محمّد! همانا من تو را شفيع نزد پروردگارم به جهت بازگشت چشمانم قرار ميدهم، پس شفاعت مرا بپذير و پيامبرم را شفيع من در بازگشت چشمانم قرار بده. و هرگاه حاجتي پيدا كردي اين عمل را تكرار كن.
از اين حديث كه به تصريح غماري صحيح السند نيز هست استفاده ميشود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دستور داده تا مردم به اين نحو در زمان حيات و مماتش به حاجاتشان برسند.(2)
‹ابن ابيخيثمه› همان ‹احمد بن ابيخيثمه› است كه نسايي او را ثقه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ارغام المبتدع الغبي بجواز التوسل بالنبي9، غماري، ص17.
2. همان، ص17.
مأمون معرفي كرده است.(1)
مسلم بن ابراهيم از رجال صحاح سته است.(2)
حماد بن سلمه از رجال مسلم و چهار صحاح ديگر به جز صحيح بخاري است و به ثقه عابد تعريف شده است.(3)
ابوجعفر خطمي كه اسمش عمير بن يزيد بن عمير است نيز ثقه ميباشد.(4)
عمارة بن خزيمه نيز ثقه است.(5)
( رابعاً: بر فرض كه اين دليل را نپذيريم ميتوان به اطلاق حديث توسل نابينا به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تعليم حضرت به او استدلال كرده و بر زمان بعد از حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز تعميم داد و كساني كه اين دستور را به زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص داده ـ همچون وهابيان ـ آنان بدعتگزارند. و اگر مقصود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) زمان حيات او بوده بايد آن را بيان ميداشت، همانگونه كه نمونههاي آن در موارد ديگر يافت ميشود.
6. وجود قرينه بر اختصاص به زمان حيات
اينكه در آن حديث، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مورد خطاب قرار گرفته خود دليل بر اختصاص به زمان حيات اوست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سير اعلام النبلاء، ج11، ص492.
2. تهذيب التهذيب، ج10، ص109.
3. تقريب التهذيب، رقم 1498.
4. دلائل النبوة، ج6، صص166 ـ 168.
5. همان، ج7، ص364.
پاسخ
( اولاً: همانگونه كه گفتيم عثمان بن حنيف از اين قصه اختصاص به زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نفهميده است.
( ثانياً: با اثبات حيات برزخي كه در جاي خود به آن اشاره كرديم فرقي بين توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خطاب كردن او در زمان حيات و ممات نيست.
از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سند صحيح نقل شده كه فرمود:
حياتي خيرلكم تحدثون و يحدث لكم و وفاتي خير لكم تعرض علي أعمالكم؛ فما رأيت من خير حمدت الله و مارأيت من شرّ استغفرت لكم.(1)
حيات من براي شما خير است؛ حديث ميكنيد و براي شما حديث ميشود و وفات من نيز براي شما خير است؛ زيرا اعمال شما بر من عرضه ميشود؛ و آنچه از خير در آن ببينم خدا را ستايش ميكنم و آنچه از شرّ ببينم براي شما استغفار مينمايم.
هيثمي اين حديث را در ‹مجمع الزوائد› نقل كرده و رجال آن را رجال صحيح دانسته است. و نيز سيوطي در ‹الخصائص الكبري› آن را نقل كرده و سند آن را صحيح معرفي كرده است.
7. ضعف سند روايت
صالح آل الشيخ در كتاب ‹هذه مفاهيمن› مينويسد:
انّ هذه القصة ليست من سنة الرسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ولا فعل خلفائه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتح الباري، ج11، ص385؛ مجمع الزوائد، ج، ص.
الراشدين و صحابته المكرمين ولا من فعل التابعين و القرون المفضلة، انّما هي مجرد حكاية عن مجهول نقلت بسند ضعيف، فكيف يحتج بها في عقيدة التوحيد الذي هو اصل الأصول، و كيف يحتج بها و هي تعارض الأحاديث الصحيحة التي نهي فيها عن الغلو في القبور و الغلو في الصالحين عموماً و عن الغلو في قبره و الغلو فيه ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خصوصاً... .(1)
همانا اين قصه از سنت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و فعل خلفاي راشدين و صحابه كرام او و از فعل تابعين و قرون تفضيل داده شده نيست، بلكه مجرد حكايتي است از شخصي مجهول كه به سند ضعيف نقل شده است. لذا چگونه در مورد عقيده توحيد كه اصل اصول است به آن احتجاج ميگردد، و نيز چگونه به آن استدلال ميشود در حالي كه با احاديث صحيحهاي معارضه دارد كه در آنها از غلو در قبور و علو در صالحان به طور عموم و از غلو در قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و غلو درباره او ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به طور خصوص نهي شده است... .
پاسخ
( اولاً: همانگونه كه قبلاً در كلام حميري ذكر شد چه بسا حديث ضعيف كه ميتوان به جهاتي به آن عمل كرد.
( ثانياً: اينكه آل الشيخ، ترك را حجت شرعي قرار داده خطاي اصولي است؛ زيرا ترك دليل بر حرمت نيست بلكه با كراهت، و اباحه و حتي استحباب نيز سازگاري دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. هذه مفاهيمنا، ص76.
( ثالثاً: هرگز كسي تنها اين قصه را حجت و دليل در اثبات عقيده توحيد قرار نداده است آنگونه كه آل الشيخ ميگويد، بلكه به جهت تأييد به آن استدلال و استشهاد كردهاند.
( رابعاً: كسي كه توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كرده نه قبر را عبادت كرده و نه آن را خدا قرار داده و نه بتي را پرستيده است آنگونه كه آل الشيخ ادعا كرده، بلكه به صاحب قبر شريف توسل جسته است، و توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از وفاتش به ادله شرعي ثابت است.
( خامساً: اينكه ميگويد: اهل قرون اولي اين كار را نكردهاند مجرد ادعا است و براي آن دليلي وجود ندارد، بلكه دليل دلالت بر ثبوت آن دارد، همانگونه كه در جاي خود به آن اشاره كردهايم.
( سادساً: توسل از مسائل فقهي است نه عقيدتي همانگونه كه قبلا اشاره شد.
8. مخفي بودن مسائل شرك و توحيد براي برخي از افراد
آل الشيخ در ادامه ادعا كرده كه بر صحابه و ديگران از علما برخي از مسايل توحيد و شرك مخفي شده و به اشتباه افتادهاند. او ميگويد:
... انّ هؤلاء الصحابة و ان كانوا حديثي عهد بكفر فهم دخلوا في الدين بلا إله إلاّ الله و هي تخلع الأنداد و اصناف الشرك و توحّد المعبود، و مع ذلك و مع معرفة قائليها الحقة بمعني لا إله إلاّ الله خفي عليهم بعض المسائل من افرادها، و انّما الشأن انّه إذا وضح الدليل و أبنيت الحجة فيجب الرجوع إليها و التزامها، و الجاهل قد يعذر كما عذر اولئك الصحابة في قولهم: اجعل لنا ذات
|
|
انواط، و غيرهم من العلماء اولي باحتمال ان يخفي عليهم بعض المسائل ولو في التوحيد و الشرك.(1)
... اين صحابه گرچه تازه از كفر بازگشته بودند ولي داخل در دين با كلمه (لا اله الاّ الله) شدند كه مثلها را خلع كرده و اصناف شرك را رد نموده و معتقد به وحدانيت معبود شدهاند، ولي در عين حال و با وجود معرفت به حق، قائلين كلمه توحيد به معناي آن، برخي از مسايل از موارد توحيد بر آنها مخفي ماند، و وظيفه اين است كه هرگاه دليل واضح شد و حجت اقامه گشت واجب است كه به آن رجوع شده و به آن التزام داد، و جاهل گاهي معذور است همانگونه كه آن صحابه در قولشان: (قرار بده براي ما چيزهايي كه به آنها علقه داشته باشيم) معذور بودند، و غير صحابه از علما سزاوارتر به اين احتمال هستند كه برخي از مسايل ولو در توحيد و شرك بر آنها مخفي گردد.
پاسخ
عجيب است كه چگونه وهابيان تنها خود را عالم و فهيم دانسته و به عموم مسلمانان و علما و حتي صحابه نسبت جهل ميدهند با آنكه قائل به حجيت سنت و عدالت آنان ميباشند و حتي خود را سلفي و پيرو سلف ميدانند، در حالي كه آنان در اقليت به سر برده و بسيار بسته و متحجرانه فكر ميكنند. اينان از طرفي ميگويند صحابه چنين نكردند پس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. هذه مفاهيمنا، ص76.
حجت نيست ولي از طرفي حجيت افعال آنان را زير سؤال ميبرند.
حديث دوم: توسل بلال بن حدث صحابي به قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
بيهقي و ابن ابيشيبه روايت كردهاند:
انّ الناس اصابهم قحط في خلافة عمر، فجاء بلال بن الحرث، و كان من اصحاب النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إليقبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قال: يا رسول الله! استسق لأمتك فانّهم قدهلكوا. فاتاه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في المنام و اخبره بانّهم سيسقون.(1)
همانا به مردم در زمان خلافت عمر قحطي روي آورد، بلال بن حرث كه از اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود به كنار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت: اي رسول خدا! براي امتت باران بطلب كه هلاك شدند. او رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در خواب ديد و به او خبر داد كه زود است كه از باران سيراب شوند.
اين حديث را ابن ابيشيبه در كتاب ‹المصنف› از ابومعاويه، و او از اعمش، و او از ابوصالح، و او از مالك الدار كه خزينهدار عمر بر غلات بوده نقل كرده است.(2)
و نيز ابن ابيخيثمه بنا بر نقل ‹الاصابة› ( 3 )، و بيهقي در ‹دلائل النبوة› ( 4 ) و خليلي در ‹الارشاد› ( 5 ) و ابن عبدالبر در ‹الاستيعاب› ( 6 ) نقل كردهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الدرر السنيّة، زيني دحلان، ص18.
2. المصنف، ج12، صص31 و 32.
3. الاصابة، ج3، ص484.
4. دلائل النبوة، ج7، ص47.
5. الارشاد، ج1، صص313 و 314.
6. الاستيعاب، ج2، ص464.