بخش 10

شبهه دوم: مجهول بودن یکی از راویان خبر پاسخ شبهه سوم: انقطاع سند حدیث پاسخ شبهه چهارم: ابهام در سند حدیث پاسخ شبهه پنجم: انفراد در نقل حدیث پاسخ شبهه ششم: عدم صحت متن و سند حدیث پاسخ شبهه هفتم: عدم حجیت رؤیا پاسخ شبهه هشتم: کذّاب بودن یکی از راویان پاسخ حدیث سوم: روایت عائشه بررسی سند حدیث تضعیف حدیث از سوی البانی حدیث چهارم: عمر بن خطاب و توسل به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) دیدگاه ممدوح درباره حدیث توسل به عموی پیامبر دیدگاه ابن تیمیه دربارة حدیث پاسخ توسل صحابه، تابعین و امامان اهل سنت به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) 1. توسل امام علی ( علیه السلام ) 2. عایشه و توسل به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )

اين حديث را ابن كثير در كتاب ‹البداية و النهاية› ( 1 ) و ابن حجر در كتاب ‹فتح الباري› ( 2 )، تصحيح كرده و ابن كثير در ‹جامع المسانيد› ( 3 )، مسند عمر سند آن را خوب و قوي دانسته است. ابن تيميه نيز در كتاب ‹اقتضاء الصراط المستقيم› اقرار به ثبوت آن نموده است.(4)

در مورد حديث فوق شبهاتي وارد شده كه به يكايك آنها مي‌پردازيم:

شبهه اول: مدلّس بودن اعمش

گفته شده كه اعمش مدلّس است و رواياتي را نقل مي‌كند كه خودش آنها را نشنيده است.

ابوبكر جابر جزايري مي‌گويد:

انّ في سنده الأعمش، و هو معروف بالتدليس، و لذلك فانّ حديثه لايحتج به ما لم يصرح بالسماع.(5)

همانا در سندش اعمش مي‌باشد كه معروف به تدليس است. لذا

به حديثش احتجاج نمي‌شود مادامي كه تصريح به شنيدن نكرده باشد.

پاسخ

( اولاً: اعمش در مرتبه دوم از مدلّسين است، يعني كسي كه بزرگان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. البداية و النهاية، ج‌7، ص‌101.

2. فتح الباري، ج2، ص‌495.

3. جامع المسانيد، ج1، ص‌223.

4. اقتضاء الصراط المستقيم، ص‌373.

5. و جاؤوا يركضون، ص23.

محدثين حديث آنان را متحمل شده و در كتب خود به جهت جلالتشان آورده‌اند.

( ثانياً: اعمش در اين حديث از ابوصالح ذكوان سمّان نقل مي‌كند كه ذهبي درباره او گفته:

متي قال ـ يعني الاعمش ـ (عن) تطرق إليه إحتمال التدليس إلاّ في شيوخ له اكثر عنهم: كابراهيم، و ابن أبي‌وائل، و أبي‌صالح السمّان؛ فانّ روايته عن هذا الصنف محمولة علي الإتصال.(1)

هرگاه اعمش بگويد (عن) در آن احتمال تدليس داده مي‌شود، مگر در شيوخي كه از آنها زياد روايت نقل كرده است امثال ابراهيم و ابن ابي وائل، و ابوصالح سمّان؛ زيرا روايتش از اين صنف حمل بر اتصال مي‌شود.

( ثالثاً: تدليس بر دو قسم است:

قسم اول آنكه: راوي از معاصر خود حديثي را نقل مي‌كند در حالي كه از او نشنيده، ولي به ذهن شنونده چنين القا مي‌كند كه از او شنيده است. لذا مي‌گويد: فلاني گفت، يا از فلاني يا مثل آن. و در حكم آن اختلاف است؛ جماعتي از علما مي‌گويند: اگر از كسي تدليس شناخته شود روايتش هرگز قبول نمي‌گردد گرچه بيان كند كه اين حديث را سماع كرده است.

نووي شارح صحيح مسلم مي‌گويد:

و الصحيح ما قاله الجماهير من الطوائف انّ ما رواه بلفظ محتمل لم يبين فيه السماع فهو مرسل، و ما بيّنه فيه كسمعت و حدثنا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الاعتدال، ج2، ص‌224.

اخبرنا و شبهها فهو صحيح مقبول يحتج به. و في الصحيحين و غيرهما من كتب الأصول من هذا الضرب كثير لايحصي؛ كقتادة و الأعمش والسفيانين و هشيم و غيرهم، و دليل هذا انّ التدليس ليس كذباً.

و صحيح آن چيزي است كه جماهير از طوائف مختلف گفته‌اند: آنچه را به لفظ محتمل روايت كرده و سماع در آن را بيان نكرده مرسل است، و آنچه را در آن بيان نموده مثل شنيدم و حديث شديم و خبر داده شديم و شبيه آن دو، آن صحيح و مقبولي است كه به آن احتجاج مي‌گردد. و در صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتاب‌هاي اصول از اين نوع بسيار است كه شماره نمي‌گردد. مثل قتاده و اعمش و دو سفياني و هشيم و ديگران. و دليل آن اينكه تدليس دروغ نمي‌باشد.

در نتيجه اگر مدلس تصريح به سماع نكند حكم آن همانند حكم حديث مرسل است، كه نووي درباره آن مي‌گويد:

ثمّ مذهب الشافعي و المحدثين أو جمهورهم و جماعة من الفقهاء انّه لايحتج بالمرسل، و مذهب مالك و أبي‌حنيفة و احمد و اكثر الفقهاء انّه يحتج به، و مذهب الشافعي انّه إذا انضمّ إلي المرسل ما يعضده احتج به، و ذلك بان يروي أيضاً مسنداً أو مرسلا من جهة اخري، أو يعمل به بعض الصحابة أو اكثر العلماء.(1)

سپس مذهب شافعي و محدثان يا جمهور آنان و جماعتي از فقها آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقدمه شرح صحيح مسلم، نووي، ص‌17.

است كه به حديث مرسل احتجاج نمي‌شود و مذهب مالك و ابوحنيفه و احمد و اكثر فقها آن است كه به آن احتجاج مي‌گردد. و مذهب شافعي آن است كه هرگاه به حديث مرسل ضميمه شد چيزي كه آن را كمك مي‌كند قابل احتجاج به آن است، به اينكه روايت مسند يا مرسلي نيز روايت شود از جهت ديگر، يا برخي از صحابه يا اكثر علما به آن عمل كنند.

در نتيجه: روايت اعمش كه حافظ ابن ابي‌شيبه آن را تخريج و نقل كرده نزد ابوحنيفه و مالك و احمد بدون شرط مورد قبول است و نزد شافعي به جهت ورود مضمون آن به دو سند ديگر كه ابن كثير در كتاب ‹البداية و النهاية› آن دو را نقل كرده و نيز اكثر علما به آن عمل كرده‌اند مقبول مي‌باشد. لذا مي‌توان گفت كه اين روايت مورد قبول رؤساي چهار مذهب فقهي اهل سنت است.

( رابعاً: بخاري و ديگر امامان حديث اهل سنت به حديث معنعني1 كه از طريق اعمش نقل شده استدلال كرده‌اند كه از آن جمله نقل بخاري در باب ‹الصلاة في مسجد السوق› است كه مي‌گويد:

حدّثنا مسدّد، قال نا ابومعاوية، عن الأعمش، عن أبي‌صالح، عن أبي‌هريرة، عن النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قال: صلاة الجميع تزيد علي صلاته في بيته...(2)

حديث كرد ما را مسدّد،گفت: حديث كرد ما را ابومعاويه، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معنعن: به روايتي گفته مي‌شود كه در سندش اين‌گونه آمده: "فلان از فلان..." بدون آن كه تصريح شنيدن و حديث كردن باشد.

2. صحيح بخاري، ج1، ص‌69.

اعمش، از ابوصالح، از ابوهريره، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه فرمود: نماز جماعت از نماز در خانه‌اش بيشتر [ثواب] دارد...

و مشاهده مي‌كنيم كه بخاري متابعي نياورده كه تصريح به سماع اعمش داشته باشد، بلكه تنها به نقل او استدلال كرده و اعتماد نموده است، و اين به عينه سند حافظ ابن ابي‌شيبه مي‌باشد؛ زيرا در سند او حديث از ابومعاويه از اعمش از ابوصالح از مالك دينار است.

وانگهي ابن ماجه كتابش را با احاديثي شروع كرده كه از اعمش به طريق معنعن يعني با (عن) نقل شده است و اگر روايات او مقبول نبود علماي اهل سنت به رواياتش اعتماد و استناد نمي‌كردند.

( خامساً: ابن تيميه كه از بزرگان وهابيان است در معنعن اعمش خدشه‌اي وارد نكرده است.

او در كتاب ‹مجموعة الفتاوي› مي‌گويد:

قال القاضي: و روي أبوبكر بن أبي‌شيبة عن أبي‌هريرة قال: قال رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! (من صلّي علي عند قبري سمعته، و من صلّي علي نائياً ابلغته)، و هذا قد رواه محمد بن مروان السدي، عن الأعمش، عن أبي‌صالح، عن أبي‌هريرة. و هذا هو السدّي الصغير و ليس بثقة، و ليس هذا من حديث الأعمش.(1)

قاضي گفت: و ابوبكر بن ابي‌شيبه روايت كرده از ابوهريره كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: (هركس كنار قبرم بر من درود فرستد آن را مي‌شنوم، و هركس از راه دور بر من درود فرستد به من ابلاغ


1. مجموعة الفتاوي، ج1، ص‌238.


230


مي‌گردد). و اين چيزي است كه محمّد بن مروان سدّي، از اعمش، از ابوصالح، از ابوهريره روايت كرده و اين همان سدّي صغير است كه ثقه نيست، و اين از حديث اعمش نمي‌باشد.

مشاهده مي‌كنيم كه ابن تيميه اين حديث را به جهت وجود سدّي در سند آن تضعيف كرده نه اعمش به جهت عنعنة در حديثش.

شبهه دوم: مجهول بودن يكي از راويان خبر

ادعا شده كه مالك الدار مجهول است.

ناصرالدين الباني مي‌گويد:

مالك الدار غير معروف العدالة و الضبط. و استدل علي ذلك بانّ ابن أبي‌حاتم لم يذكر راوياً عنه غير أبي‌صالح ففيه إشعار بانّه مجهول. و يؤيّده انّ أبي‌حاتم نفسه ـ مع سعة حفظه و اطلاعه ـ لم يحك فيه توثيقاً، فبقي علي الجهالة... و الحافظ المنذري اورد قصة من رواية مالك الدار عن عمر ثم قال: و مالك الدار لا اعرفه، و كذا قال الهيثمي في (مجمع الزوائد).(1)

مالك الدار معروف به عدالت و ضبط [احاديث] نيست، و بر آن استدلال شده كه ‹ابن ا‌بي‌حاتم› راوي از او ذكر نكرده به جز ابوصالح، و در اين اشعار است به اينكه او مجهول مي‌باشد. و مؤيد اين مطلب اينكه خود ابوحاتم ـ با وسعت حافظه و اطلاعش ـ درباره او توثيقي را حكايت نكرده است. لذا او بر جهالت باقي مي‌باشد... و حافظ منذري قصه‌اي را از روايت مالك الدار از عمر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التوسل، الباني، صص‌120 و 121 (با اختصار).

نقل كرده، سپس گفته: مالك الدار را نمي‌شناسم. و همين مطلب را هيثمي در كتاب (مجمع الزوائد) گفته است.

پاسخ

( اولاً: عده‌اي از علماي رجال اهل سنت او را توثيق كرده‌اند، كه از آن جمله ابن سعد او را شخصي معروف دانسته1، و ابويعلي خليلي درباره او مي‌گويد:

تابعي قديم، متفق عليه، اثني عليه التابعون.(2)

تابعي قديمي است كه بر او اتفاق است، و تابعين او را مدح كرده‌اند.

و نيز ابن حبان او را توثيق كرده است.(3)

( ثانياً: چهار نفر از ثقات از او روايت كرده بلكه برخي از صحابه بر او اعتماد كرده‌اند، و چنين شخصي نزد بزرگان اهل سنت جهالتش مرتفع شده و عدالتش ثابت مي‌گردد. ابوالحسن دارقطني مي‌گويد:

من روي عنه ثقتان فقد ارتفعت جهالته و ثبتت عدالته.(4)

كسي كه از او دو نفر ثقه روايت كنند جهالت از او مرتفع شده و عدالتش ثابت مي‌گردد.

ذهبي در ترجمه مالك بن خير زيادي مي‌گويد:

و في رواة الصحيحين عدد كثير ما علمنا انّ احداً نصّ علي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. طبقات ابن سعد، ج5، ص‌6.

2. الارشاد، ابويعلي خليلي، ج1، ص‌313.

3. الثقات، ج‌5، ص‌384.

4. فتح المغيث، ج‌1، ص‌298.

توثيقهم، و الجمهور علي انّ من كان من المشايخ قد روي عنه جماعة و لم يأت بما ينكر عليه: انّ حديثه صحيح.(1)

و در راويان صحيح بخاري و مسلم تعداد بسياري هستند كه ما نمي‌دانيم كسي به وثاقت آنان تصريح كرده باشد، و جمهور نظرشان بر آن است كه هرگاه جماعتي از مشايخ روايت نقل كردند و در روايتشان منكر وجود نداشته باشد حديثش صحيح است.

او همچنين در ترجمه زياد بن مليك مي‌گويد:

شيخ مستور، ما وثق ولا ضعف فهو جائز الحديث.(2)

شيخي است مستور، نه توثيق شده و نه تضعيف، پس او جايز الحديث است.

( ثالثاً: گفته شده كه مالك الدار زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را درك كرده. لذا در صحابي بودنش اختلاف است و چنين شخصي ثقه است و نبايد از حال او سؤال نمود، و اين مبناي برخي از علماي اهل سنت است.

حافظ سيوطي در كتاب ‹حسن المحاضرة› در ترجمه ‹اكدر بن حمام› مي‌گويد:

اورده الحافظ ابن حجر في الإصابة في قسم المخضرمين، و هم من أدرك النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ولم يُسلم إلاّ بعد وفاته، و هم صحابة في قول ابن عبدالبر و طائفة.(3)

حافظ ابن حجر او را در (الاصابة) در قسمت مخضرمي‌ها آورده است؛ يعني كساني كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را درك كرده و اسلام نياورده‌اند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الاعتدال، ج‌3، ص‌426.

2. همان، ج2، ص‌93.

3. حسن المحاضرة، ج1، ص‌103.

مگر بعد از وفات آن حضرت، و آنان بنابر نظر ابن عبدالبر و طائفه‌اي صحابي به حساب مي‌آيند.

( رابعاً: الباني كه روايت مالك بن عياض مشهور به مالك الدار را به ادعاي جهالتش ردّ مي‌كند، روايت كساني را قبول كرده كه مرتبه آنها به طور قطع از او پايين‌تر مي‌باشد. اينك نمونه‌هايي را از كتاب‌هاي او ذكر مي‌كنيم:

او روايت يحيي بن عريان هروي را حسن دانسته به استدلال اينكه خطيب بغدادي در ترجمه‌اش گفته: او محدث است.(1) و مي‌دانيم كه مجرد محدث بودن، دليل حسن روايت كسي نمي‌شود.

او حديث ‹بشر بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز› را حسن دانسته به جهت اينكه ‹ابن ابي‌حاتم› در مورد او سكوت كرده و برخي از ثقات از او روايت كرده‌اند، و احتمال اينكه او در ثقات ‹ابن حبان› است.(2)

شبهه سوم: انقطاع سند حديث

ادعا شده كه بين ابوصالح ذكوان سمّان و مالك الدار گمان انقطاع است.(3)

پاسخ

ابوصالح ذكوان سمّان مدني معاصر مالك الدار بوده و معاصر بودن در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج1، ص‌49؛ تاريخ بغداد، ج‌14، ص‌161.

2. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج2، ص‌392.

3. هذه مفاهيمنا، صص‌62 و 63.

حكم به اتصال سند كفايت مي‌كند همان‌گونه كه در جاي خود مقرر است.

شبهه چهارم: ابهام در سند حديث

گفته شده: مدار اين روايت بر رجلي است كه نام آن برده نشده

است.

پاسخ

( اولاً: مطابق برخي روايات كسي كه چنين خوابي را ديده نزد عمر بن خطاب آمده و بر او خوابش را نقل كرده و از ناحيه عمر مورد مخالفت قرار نگرفته است و اين به نوبه خود نزد اهل سنت دليل بر اعتبار مي‌باشد.

( ثانياً: مطابق روايتي كه نقل كرديم شخص خواب بيننده ‹بلال بن حرث› بوده گرچه در برخي روايات ديگر، اسم او آورده نشده است.

شبهه پنجم: انفراد در نقل حديث

گفته شده: اين حادثه به اين بزرگي چرا تنها آن را مالك الدار نقل كرده است؟1

پاسخ

در علم اصول گفته شده كه خبر در صورتي قطع به كذب آن مي‌رود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هذه مفاهيمنا، ص‌62.

كه سه شرط در آن تحقق يابد:

الف) از منفردات يك نفر باشد.

ب) دواعي و انگيزه‌ها براي مردم در نقل آن باشد ولي غير از يك نفر نقل نكرده است.

ج) جماعت بسياري در آنچه آن يك نفر مي‌گويد حضور داشته باشند.

و در مورد خبر مالك الدار دو شرط آخر وجود ندارد.

شبهه ششم: عدم صحت متن و سند حديث

ابوبكر جابر جزائري مي‌گويد:

اللهم الاّ اثر بلال بن الحرث الذي اورده البيهقي في ‹الدلائل› و البخاري في ‹التاريخ الكبير›، و الحافظ ابن حجر في ‹الفتح›، و هو امر حيّرني حقاً، و قلت: سبحان الله! كيف يصح هذا الأثر و هو يناقض اكبر اصل من اصول الدين، الا و هو توحيد القصد و الطلب؛ اذ جاء فيه سؤال الرسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في قبره ان يستسقي لأمته.

اتصلت بمحدث المدينة الشيخ حماد الأنصاري فقال: انّ هذا الأثر قد تتبعته في مصادره و درست سنده فوجدته باطلا لايقبل سنداً و لامتناً.(1)

بارالها! جز اثر بلال بن حرث كه آن را بيهقي در ‹دلائل النبوة› و بخاري در ‹التاريخ الكبير› و حافظ ابن حجر در ‹فتح الباري› آورده است. و اين امري است كه به حق مرا متحير ساخته و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. و جاؤوا يركضون، ابوبكر جابر جزايري، ص‌23.

مي‌گويم: منزه است خداوند! چگونه اين اثر صحيح مي‌باشد در حالي كه با بزرگ‌ترين اصل از اصول دين تناقض دارد كه همان توحيد در قصد و طلب است؛ زيرا در آن آمده كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قبرش خواسته شده كه براي امتش درخواست باران كند. با محدث مدينه شيخ حماد انصاري ملاقات نمودم و درباره اين حديث سؤال كردم گفت: همانا اين اثر را در مصادرش دنبال كردم ولي آن را باطلي يافتم كه سند و متني ندارد.

پاسخ

( اولاً: حرف استاد ايشان ـ شيخ حماد انصاري ـ ادعايي بيش نيست، و جا دارد كه اين حديث را انكار كنند؛ چرا كه با عقايد ساختگي آنان سازگاري ندارد.

( ثانياً: بسياري از علماي اهل سنت اين حديث را نقل كرده‌اند از قبيل:

1. بيهقي در ‹دلائل النبوة›؛

2. بخاري در ‹التاريخ الكبير›؛

3. ابن حجر در ‹فتح الباري›؛

اين سه مورد را ابوبكر جزايري اعتراف كرده است.

4. ابن كثير در ‹البداية و النهاية› ج7، صص 91 ـ 92؛

5. ابن ابي‌شيبه در ‹المصنف› ج12، صص 31 و 32؛

6. ابن ابي‌خيثمه، به نقل از ابن حجر در ‹الاصابة›؛

7. ابن عبدالبر در ‹الاستيعاب› ج2، ص 464؛

8. تقي الدين سبكي در ‹شفاء السقام› ص 174؛



237


9. احمد بن محمّد قسطلاني در ‹المواهب اللدنية› با شرح زرقاني، ج8، ص 77؛

10. نورالدين علي بن احمد سمهودي در ‹وفاء الوفاء› دار احياء التراث العربي، بيروت، ص1374؛

11. احمد بن حجر مكي، در ‹الجوهر المنظم›، المكتبة القادرية، لاهور، ص 62؛

12. محمّد بن جرير طبري، در ‹تاريخ الأمم و الملوك› دارالقلم، بيروت، ج4، ص 224؛

13. ابن اثير در ‹الكامل في التاريخ› دار صادر، بيروت، ج2، ص 556؛

( ثالثاً: برخي از ناقلان اين قصه تصريح به صحت سند آن كرده‌اند از قبيل:

ابن كثير، و ابن حجر عسقلاني، و احمد بن محمّد قسطلاني، و سمهودي. آنان مي‌گويند: اين حديث را ‹ابن ابي‌شيبه› به سند صحيح نقل كرده است.

( رابعاً: ابن تيميه كه از بزرگان وهابيان است اين قصه را پذيرفته است.

او در كتاب ‹اقتضاء الصراط المستقيم› مي‌گويد:

و كذلك أيضاً ما يروي (انّ رجلا جاء إلي قبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فشكا اليه الجدب عام الرمادة فرآه و هو يأمره ان يأتي عمر، فيأمره ان يخرج فيستسقي بالناس)، فانّ هذا ليس من هذا الباب، و مثل هذا يقع كثيراً لمن هو دون النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اعرف من هذه الوقائع



238


كثيراً.(1)

و همچنين است آنچه كه روايت مي‌شود: مردي كنار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و از خشكسالي در سال قحطي نزد او شكايت نمود، حضرت

را در خواب ديد كه دستور مي‌دهد به نزد عمر رود و به او

بگويد بيرون بيايد و با مردم درخواست باران كند. و اين

درخواست از اين باب نيست، و مثل آن زياد واقع مي‌شود براي كسي كه درجه‌اش پايين‌تر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است و از اين وقايع بسيار مي‌شناسم.

( خامساً: اگر طلب و درخواست دعا از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از وفاتش شرك به حساب مي‌آيد طلب و درخواست از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در زمان حياتش و در قيامت نيز بايد شرك باشد؛ چرا كه شرك در هر حال شرك است چه در زمان حيات و چه در ممات، و همان‌گونه كه شخص مرده صلاحيت ندارد كه شريك خدا باشد، همچنين زنده نيز نمي‌تواند شريك او گردد. و اگر بزرگ‌ترين اصل از اصول دين، توحيد در قصد و طلب از خداوند متعال است پس نبايد از خلق خدا طلب كرد چه آنكه زنده باشد يا مرده.

شبهه هفتم: عدم حجيت رؤيا

ابوبكر جزائري نيز مي‌گويد:

انّ هذا الأثر لايعدو كونه رؤيا منامية، و الرؤي لاثتبت بها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، ص‌373.

الشرائع و الأحكام، أللّهم إلاّ أن تكون رؤيا الأنبياء؛ لانّها من الوحي.(1)

همانا اين اثر چيزي جز خواب و رؤيايي بيش نيست و با خواب، شرايع و احكام ثابت نمي‌شود. مگر آنكه رؤياي انبيا باشد كه از جمله وحي مي‌باشد.

پاسخ

( اولاً: در اين حديث استدلال به خواب نشده بلكه به عمل صحابي يعني بلال بن حارث مزني در حال بيداري استدلال شده است، و اگر اين عمل شرك بود هرگز چنين شخصي آن را انجام نمي‌داد.

( ثانياً: اين خبر را بلال به عمر داده و او نيز آن را انكار نكرده، بلكه بر صحابه و تابعين عرضه نموده كه هنگام استسقاء حاضر بوده‌اند و كسي از آنها خواب را انكار نموده بلكه همگي آن را تصديق كرده‌اند و اين را در اصطلاح اجماع اقراري مي‌گويند.

اعمش تابعي و از راويان صحاح سته و استاد پيشوايان در حديث و فقه، نزد اهل سنت به شمار مي‌آيد.

مسلم بن حجاج نيشابوري در مقدمه صحيح خود مي‌گويد:

الا تري انّك إذا وازنت هؤلاء الثلاثة الذين سمّيناهم: عطاء و يزيد و ليث، بمنصور بن المعتمر و سليمان الأعمش و اسماعيل بن أبي‌خالد في اتقان الحديث و الاستقامة فيه وجدتهم مبائنين لهم لا يدانونهم. لاشك عند أهل العلم بالحديث في ذلك للذي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. و جاؤوا يركضون، ص‌24.

استفاض من صحة حفظ منصور و الأعمش و اسماعيل و اتقانهم لحديثهم.(1)

آيا نمي‌بيني هرگاه تو اين سه نفري كه نامشان را برديم يعني عطا و يزيد و ليث، با منصور بن معتمر و سليمان اعمش و اسماعيل بن ابي خالد در اتقان حديث و استقامت در آن مقايسه كني، مي‌يابي آنان را كه از هم دور بوده و نزديك هم نيستند. شكي نيست نزد اهل علم به حديث در آنچه به طور مستفيض رسيده از صحت حفظ منصور و اعمش و اسماعيل و اتقان آنان در حديثشان.

شبهه هشتم: كذّاب بودن يكي از راويان

ابوبكر جابر جزائري در ادامه اشكالش مي‌گويد:

سيف الضبي، و هو الذي ذكر هذا الأثر، سيف هذا كذّاب متّهم بالزندقة. قال فيه ابن حاتم: سيف متهم بالزندقة و احاديثه منكرة.(2)

سيف ضبي كسي است كه اين اثر را نقل كرده، و سيف كذّاب متهم به كفر است. ابن حاتم درباره او گفته: سيف متهم به كفر و احاديثش منكر مي‌باشد.

پاسخ

مدار استدلال، بر روايت ابن ابي شيبه است، همان‌گونه كه حافظ ابن حجر عسقلاني در ‹فتح الباري› و قسطلاني در ‹المواهب اللدنية› به آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح مسلم، ج1، ص4.

2. و جاؤوا يركضون، ص‌24 (با اختصار).

استشهاد كرده و در سند آن ‹سيف ضبّي›وجود ندارد. لذا اين اشكال نسبت به روايت او وارد نيست.

آري گرچه در دو روايت ديگر كه ابن كثير نقل كرده ‹سيف› وجود دارد ولي آن دو از متابعات و شواهد است و مناط استدلال بر آنها نيست.

حديث سوم: روايت عائشه

دارمي در سننش از ابوالنعمان، و او از سعيد بن زيد، از عمرو بن مالك نكري، از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل كرده كه گفت:

قحط اهل المدينة قحطاً شديداً، فشكوا إلي عايشة فقالت: انظروا قبر النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فافتحوا منه كوي إلي السماء حتّي لايكون بينه و بين السماء سقف. ففعلوا. فمطرنا مطراً حتّي نبت العشب و سمنت الابل حتّي تفتقت من الشحم، فسمّي عام الفتق.(1)

اهل مدينه را قحطي شديدي عارض شد، مردم شكايت را به سوي عايشه بردند، او گفت: نظر به قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نموده و دريچه‌اي از آن به سوي آسمان باز كنيد به حدي كه بين قبر و بين آسمان سقفي نباشد. آنان چنين كردند و به حدي به ما باران رسيد كه گياهان روييده و شتران چاق شدند تا حدي كه از چربي شكاف برداشتند. لذا آن سال را سال فتق ناميدند.

دارمي اين حديث را تحت عنوان باب ‹ما اكرم الله تعالي نبيّه بعد موته› يعني باب آنچه خداوند متعال به پيامبرش بعد از مرگش اكرام كرده، آورده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن دارمي، ج 1، ص‌.

بررسي سند حديث

اين حديث را دارمي در سننش از ابونعمان، و او از سعيد بن زيد و او از عمرو بن مالك نكري، و او از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل كرده است.

1. ابونعمان محمد بن فضل سَدوسي ملقب به عارِم، فردي ثقه و مشهور است. گرچه در آخر عمرش اختلاط داشته ولي به دو جهت حديثش مقبول است:

الف) ابن الصلاح در مقدمه‌اش مي‌گويد:

عارم محمد بن الفضل اختلط بآخره، فما رواه عنه البخاري، و محمد بن يحيي الذهلي و غيرهما من الحفّاظ ينبغي أن يكون مأخوذاً عنه قبل اختلاطه.(1)

عارم محمد بن فضل در آخر عمرش اختلاط داشته است، پس آنچه را كه بخاري و محمد بن يحيي ذهلي و ديگر حفاظ از او روايت كرده‌اند در صورتي كه قبل از اختلاطش روايت كرده بايد از او اخذ كرد.

حافظ عراقي حرف ابن الصلاح را درباره عارِم تعقيب كرده و مي‌گويد:

و كذلك ينبغي أن يكون من حدّث عنه من شيوخ البخاري و مسلم.(2)

و همچنين سزاوار است كه اين‌گونه باشد كسي كه از شيوخ بخاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقدمه ابن الصلاح، ص‌462.

2. التقييد و الايضاح، ص‌462.

و مسلم از او حديث كرده‌اند.

محمود سعيد ممدوح مي‌گويد:

عبدالله بن عبدالرحمان دارمي از شيوخ مسلم و بخاري است، لذا دارمي از جمله كساني مي‌با‌شد كه از محمد بن فضل سدوسي قبل از اختلاطش حديث نقل كرده‌اند.(1)

ب) ذهبي در ترجمه عارم مي‌گويد:

و قال الدار قطني: تغيّر بآخره، ما ظهر له بعد اختلاطه حديث منكر، و هو ثقة.(2)

دارقطني گفته: در آخر عمرش اختلاط داشته و بعد از اختلاطش حديث منكري نداشته و او ثقه است.

ذهبي نيز در كتاب ‹الكاشف› درباره عارم مي‌گويد: ‹تغيّر قبل موته، فما حدّث› ( 3 )؛ ‹قبل از مرگش تغييري داشته ولي حديث نقل نكرده است›.

2. سعيد بن زيد گرچه درباره او صحبت‌ها شده، ولي يحيي بن معين و ابن سعد و عجلي و سليمان بن حرب و ديگران او را توثيق كرده‌اند، و مسلم نيز در كتاب صحيحش به حديث او احتجاج نموده است. و حافظ ذهبي نيز او را در زمره كساني آورده كه درباره او صحبت‌ها شده در حالي كه موثق است.(4)

3. عمرو بن مالك نكري را ابن حبان در كتاب ‹الثقات› توثيق كرده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. رفع المنارة، ص‌254.

2. ميزان الاعتدال، ج‌4، ص‌8.

3. الكاشف، ج3، ص‌79.

4. من تكلّم فيه و هو موثق، ص‌85.

است.(1) ابن حجر نيز او را صدوق دانسته است.(2)

الباني گرچه در مورد اين حديث عمرو بن مالك را تضعيف مي‌كند و مي‌گويد:

انّ عمراً هذا لم يوثقه غير ابن حبان، و هو متساهل في التوثيق حتّي انّه ليوثق المجهولين عند الأئمة النقاد...(3)

همانا اين عمرو را كسي جز ابن حبان توثيق نكرده و او متساهل در توثيق مي‌باشد حتي اينكه او افرادي كه نزد امامان نقدكننده مجهول است را توثيق كرده است.

ولي تعجب اينجاست كه الباني در تعليقه خود بر ‹فضل الصلاة علي النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) › به حرف ذهبي اعتماد كرده و عمرو بن مالك نكري را ثقه دانسته است.(4) و نيز در كتاب ‹سلسلة الاحاديث الصحيحة› او را توثيق نموده است.(5)

و عجيب اين است كه ابن عدي در كتاب ‹الكامل› بين عمرو بن مالك نكري و عمرو بن مالك راسبي خلط كرده. لذا او را منكر الحديث و... دانسته است.(6)

ولي ابن حجر در كتاب ‹تهذيب التهذيب› ( 7 ) و ذهبي در كتاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الثقات، ج7، ص‌228.

2. تقريب التهذيب، ص‌426.

3. سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج1، ص‌131.

4. فضل الصلاة علي النبي9، ص‌88.

5. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج5، ص‌608.

6. الكامل، ج‌5، ص‌1779.

7. تهذيب التهذيب، ج8، ص‌95.

‹ميزان الاعتدال› ( 1 ) و كتاب ‹المغني› ( 2 ) به اشتباه خود پي برده و بين آن دو فرق گذاشته است. و افرادي امثال ابن جوزي و ابن تيميه به حرف اشتباه ابن عدي اعتماد كرده، لذا آن دو حكم به وضع و جعلي بودن اين حديث به جهت وجود عمرو بن مالك در سند آن كرده‌اند.

4. ابوالجوزاء، اوس بن عبدالله بصري، او فردي ثقه بوده و جماعتي به حديث او احتجاج كرده‌اند.

درباره سماع او از عايشه اختلاف شده، ولي حق اثبات سماع است؛ زيرا مسلم در صحيحش حديث ابوالجوزاء را از عايشه نقل كرده است، و اين خود دليل بر درك عايشه است. لذا روايت او تدليس به حساب نمي‌آيد بلكه حمل بر سماع مي‌شود، و اين مذهب مسلم بن حجّاج بلكه جمهور اهل سنت بوده و عمل آنها نيز بر آن استقرار يافته است. و ابونعيم اصبهاني در ترجمه ابوالجوزاء در كتاب ‹حلية الأولياء› تعدادي حديث از او نقل كرده كه از عايشه است. و ابن قيسراني نيز در كتاب ‹الجمع بين الصحيحين› تصريح كرده كه ابوالجوزاء از عايشه سماع حديث داشته است.

نتيجه اينكه سند اين حديث حسن يا صحيح است و رجال آن رجال مسلم مي‌باشد به استثناء عمرو بن مالك نُكري كه ثقه است.

تضعيف حديث از سوي الباني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الاعتدال، ج‌3، ص‌286.

2. المغني، ج2، ص‌489.

1. اين روايت را الباني در كتاب ‹التوسل، انواعه و احكامه› چاپ دوم ص 128 به جهت سعيد بن زيد در سند آن تضعيف كرده در حالي كه او از رجال مسلم بوده و يحيي بن معين و ابن سعد و عجلي او را توثيق و بخاري او را صدوق حافظ و دارمي او را حافظ صدوق معرفي كرده‌اند.

2. الباني از جهت ديگر درصدد تضعيف اين حديث برآمده است. او ابوالنعمان را به اختلاط متصف كرده، ولي اين عنوان تأثير در روايتش نمي‌گذارد. دارقطني مي‌گويد:

تغير بآخره و ما ظهر له بعد اختلاطه حديث منكر و هو ثقة.(1)

در آخر عمرش تغيير در او حاصل شده بوده، ولي بعد از آن حديث منكري از او ظاهر نشد و او ثقه است.

وانگهي او از رجال صحاح سته مي‌باشد.

3. او نيز مي‌گويد:

الأثر موقوف علي عائشة، ولو صحّ لم تكن فيه حجة.(2)

اين روايت از عايشه است و بر فرض صحت نمي‌توان به آن احتجاج نمود.

اين حرف او نيز باطل است؛ زيرا اصل توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حتي بعد از حيات حضرت را نيز صحابه انجام داده‌اند و اختصاص به عايشه ندارد، همان‌گونه كه در جاي خود به آن اشاره شده است.

وانگهي اهل سنت، سيره و عمل عايشه را حجت دانسته و به آن فتوا مي‌دهند. آري هر جا عملي بر خلاف عقيده الباني و امثال او باشد مباني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الاعتدال، ج‌4، ص‌81.

2. التوسل انواعه و احكامه، ص‌128.

خود را به كلي فراموش كرده و يا تجاهل مي‌نمايد.

حديث چهارم: عمر بن خطاب و توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

بخاري به سندش از انس نقل كرده كه گفت:

انّ عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقي بالعباس بن عبدالمطلب فقال: أللّهم إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا فتسقنا، و إنّا نتوسل إليك بعمّ نبيّنا فاسقنا. قال: فيسقون.(1)

همانا عمر بن خطاب هرگاه قحطي مي‌شد با عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران مي‌كرد و مي‌گفت: بارخدايا! ما با پيامبرت به سوي تو توجه پيدا مي‌كرديم و تو ما را سيراب مي‌نمودي، و ما [اكنون] به عموي پيامبرت به سوي تو رو مي‌كنيم، پس ما را سيراب گردان. راوي مي‌گويد: مردم سيراب مي‌شدند.

ديدگاه ممدوح درباره حديث توسل به عموي پيامبر

محمود سعيد ممدوح درباره اين حديث مي‌گويد:

اسنده البغوي في شرح السنة (3/409)، هكذا من طريق البخاري. و رواه عن انس ايضاً ابن خزيمة (رقم 1421)، و ابن حبان (7/110) و البيهقي في دلائل النبوة (6/147) و في السنن الكبري (3/352) و ابن سعد في الطبقات. و هو صريح في التوسل بالصالحين، لا سيما إذا كانوا من اهل البيت النبوي ( عليهم السلام ) .(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتح الباري، ج‌2، ص‌494.

2. رفع المنارة، ص‌118.

بغوي آن را در (شرح السنة) مسنداً اين‌گونه از طريق بخاري آورده است. و آن را نيز ابن خزيمه و ابن حبان و بيهقي در (دلائل النبوة) و (السنن الكبري) و ابن سعد در (الطبقات) از انس روايت كرده‌اند. و اين صريح در توسل به صالحان است، خصوصاً در صورتي كه از اهل بيت ( عليهم السلام ) باشند.

ديدگاه ابن تيميه دربارة حديث

ابن تيميه مي‌گويد:

و دعاء اميرالمؤمنين عمر بن الخطاب في الإستسقاء المشهور بين المهاجرين و الأنصار و قوله: (أللّهم انّا كنّا إذا اجدبنا نتوسل إليك بنبينا فتسقينا، و انّا نتوسل إليك بعمّ نبينا)، يدلّ علي انّ التوسل المشروع عندهم هو التوسل بدعائه و شفاعته، لا السؤال بذاته، إذ لو كان هذا مشروعاً لم يعدل عمر و المهاجرون و الأنصار عن السؤال بالرسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) إلي السؤال بالعباس.(1)

و دعاي اميرمؤمنان عمر بن خطاب در استسقاء مشهور بين مهاجرين و انصار و گفته او: (بارخدايا! هرگاه خشكسالي بر ما عارض مي‌شد به پيامبر تو ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) توسل مي‌جستيم و تو ما را سيراب مي‌نمودي، و الآن به سوي تو به عموي پيامبرت توسل مي‌جوييم)، اين دلالت دارد بر اينكه توسل مشروع نزد آنان همان توسل به دعا و شفاعت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است، نه درخواست از ذات آن حضرت؛ زيرا اگر اين نوع توسل مشروع بود، عُمَر و مهاجران و انصار از درخواست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. التوسل و الوسيلة، ص‌66.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عدول نمي‌كرده و به عباس توسل نمي‌جستند.

پاسخ

( اولاً: در جاي خود به اثبات رسيده كه تنها سيره و عملكرد معصوم ( عليه السلام ) براي ما حجت است و دليلي بر حجيت سيره غير معصوم كه از آن جمله عمر بن خطاب باشد وجود ندارد.

( ثانياً: سيره او با سيره ساير صحابه از آن جمله عايشه مخالف است؛ زيرا بسياري از صحابه بعد از وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ذات او توسل جسته‌اند.

( ثالثاً: اين حديث دلالت دارد بر اينكه عمر توسل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نكرده، و ترك به تنهايي دليل بر حرمت يا كراهت نيست، بلكه تنها دلالت بر جواز ترك دارد، ولي تحريم يا كراهيت احتياج به دليل خاص دارد كه از آن، منع فهميده شود. لذا نمي‌توان به شخص ساكت، قولي را نسبت داد.

( رابعاً: اگر ترك دليل بر تحريم است در اين مورد عمر بن خطاب توسل به اسما و صفات خدا را ترك كرده و طبق اشكال ابن تيميه بايد دلالت بر تحريم كند در حالي كه قطعاً اين حرف صحيح نيست و هيچ كس آن را قبول ندارد.

( خامساً: توسل به عباس به سبب انتساب او به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده كه در حقيقت توسل به مقام قرب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ذات او است همان‌گونه كه عباس در دعايش مي‌گويد:

و قد توجّه القوم بي إليك لمكاني من نبيّك.

مردم براي توجه به سوي تو مرا واسطه قرار داده‌اند به جهت قربي


| شناسه مطلب: 73815