بخش 5

عبدالله بن سبأ چکیده ای از قصه خرافی عبدالله بن سبأ تهمت انتساب شیعه به عبدالله بن سبأ اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ الف ) مؤیدین ب ) تشکیک کنندگان ج ) منکرین انصاف درباره عبدالله بن سبأ نقد نظریه مؤیّدین الف ـ ضعف سند ب ـ مخالف با سیره سیاسی عثمان ج ـ تشیّع ، روح اسلام اصیل سؤال 1 سؤال 2 رافضی و روافض منشأ پیدایش وقوع رافضی در اسناد عامه نقد برخی روایات در مذمّت رافضه فرقه ناجیه راویان حدیث از صحابه تعین فرقه ناجیه بررسی احادیث معارض


97


عبدالله بن سبأ

كمتر كتابي از عامه مربوط به تاريخ اسلام است كه به « عبدالله بن سبأ » نپرداخته باشد . او چهره اي است كه به شكل هاي گوناگون به تصوير كشيده شده است : او را شخصي كه مردم را دعوت به الحاد و شرك نموده ، و از افكار و عقايد يهوديت دفاع مي كرده معرفي نموده اند ، يا شخصي كه منشأ انتشار افكار باطل در ميان جامعه اسلامي ، و به گمراهي كشيدن گروه زيادي از صحابه بوده است . او را عامل فتنه و اولين محرّك در شورش برضدّ عثمان معرفي كرده اند كه منجرّ به قتل خليفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند كه سبب كشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعين شد . از طرفي ديگر ، برخي از عقايد مهمّ و اصولي شيعه از قبيل : قول به نصّ ، رجعت و . . را به او نسبت داده اند و در حقيقت او را به عنوان مؤسس شيعه معرفي كرده اند ، تا چهره شيعه را از اين منظر مخدوش نمايند ؛ از اين رو لازم است موضوع فوق را بررسي كنيم كه آيا عبدالله بن بن سبأ شخصيتي حقيقي است يا خرافي ؟ آيا او جايگاهي در فتنه ها داشته است ؟ آيا او حقيقتاً مؤسس مذهب شيعه اماميه بوده است ؟ مذهب شيعه چه ارتباطي با او داشته است ؟

چكيده اي از قصه خرافي عبدالله بن سبأ

بنا به نقل طبري و ديگران ، در زمان عثمان شخصي يهودي به نام عبدالله بن سبأ از « صنعاء » ، اسلام را اختيار نمود ، و افكار خود را با مسافرت هايي كه به بلاد اسلامي ، مانند :


98


كوفه ، شام ، مصر و بصره داشت رواج مي داد . او معتقد به رجعت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) همانند رجعت حضرت عيسي ( عليه السلام ) بود . هم چنين باور داشت كه براي هر پيامبري جانشيني است و علي ( عليه السلام ) جانشين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و خاتم الأوصيا است . عثمان غاصب حقّ اين وصي بوده و بر او ظلم كرده است ؛ از همين رو بر امت اسلامي است كه قيام نموده ، و عثمان را از اريكه خلافت به زير كشيده ، و حكومت را به علي ( عليه السلام ) واگذار كنند . در اين ميان گروهي از اصحاب ، امثال : ابي ذر ، عمار بن ياسر ، محمّد بن ابي حذيفه ، عبدالرحمن بن عديس ، محمّد بن ابي بكر ، صعصعة بن صوحان عبدي ، مالك اشتر و ديگران فريب افكار او را خورده و به او گرويدند ، و در نتيجه اين تحريك ها ، جماعتي از مسلمانان بر خليفه وقت قيام و شورش نموده و او را به قتل رساندند ، و حتي همين گروه در جنگ جمل و صفين نيز دخالت اساسي داشتند . . . . ( 1 )

تهمت انتساب شيعه به عبدالله بن سبأ

همان گونه كه قبلاً اشاره شد ، هدف از جعل اين قضيه اتهام وارد كردن به شيعه است در اين كه مؤسس آن ، شخصي يهودي الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه اي را در جامعه اسلامي ايجاد نمود ، بلكه سبب نشر افكار يهوديت و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان جامعه اسلامي گرديد . اينك به برخي از افراد كه اين تهمت و وصله ننگين را به شيعه اماميه نسبت مي دهند اشاره مي كنيم :

1 ـ ابوالحسين ملطي گويد : « زعيم اين فرقه ـ شيعه ـ عبدالله بن سبأ است . او همان شخصي است كه با يهود ارتباط داشت و بدين طريق بذر اول تشيع را در جامعه اسلامي كاشت ، تا از اين راه به جامعه اسلامي ضربه وارد كند » . ( 2 )

2 ـ دكتر علي سامي نشار مي گويد : « يهود [ عبدالله بن سبأ ] مؤسس عقيده شيعه غالي است » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ر . ك : تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 378 ؛ كامل ابن اثير ، حوادث سنه 30 ، ص 36 و . . .

2 . التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع ، ص 25 .

3 . نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام ، ص 18 .


99


3 ـ محمّد ابوزهره مي گويد : « طاغوت اكبر ـ عبدالله بن سبأ ـ كسي است كه مردم را به ولايت علي ( عليه السلام ) و وصايت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پيامبر اكرم ( عليه السلام ) شد و در سايه اين فتنه ها مذهب شيعي نشأت گرفت » . ( 1 )

4 ـ احسان الهي ظهير مي گويد : « دين اماميه و مذهب اثناعشري ، مبتني بر مبناهايي است كه يهود جنايت كار توسط عبدالله بن سبأ وضع نمود » . ( 2 )

5 ـ دكتر ناصر بن عبدالله بن علي قفاري مي گويد : « طليعه عقيده شيعه و اصول آن به دست سبأيّون ظهور كرد . . . » . ( 3 )

اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ

دكتر هويمل مي گويد : در خصوص عبدالله بن سبأ سه نظريه مطرح است :

1 ـ نظريه رايج نزد مؤرخان اسلامي ، كه اثبات وجود او ، و موقعيّت گسترده اش در فتنه هاست ؛

2 ـ نظر متأخرين از شيعه ، كه انكار وجود او ، و به طور كلي انكار موقعيّت او است ؛

3 ـ نظر متوسط و معتدل ، كه اثبات وجود او ، و ابطال موقعيت فعّال او در فتنه هاست ، و اين همان نظريه اي است كه ما به آن تمايل داريم » . ( 4 )

ولي به تقسيمي ديگر مي توان گفت كه برخي مؤيّد ، و بعضي تشكيك كننده و عده اي ديگر منكر وجود او باشند .

الف ) مؤيدين

كساني كه عبدالله بن سبأ را شخصي حقيقي دانسته و برايش نقش و موقعيتي عظيم در فتنه قتل عثمان ، جنگ جمل و صفين قائلند كه عبارتند از :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المذاهب الاسلاميّة ، ص 46 .

2 . الشيعة و السنه ، ص 24 .

3 . اصول مذهب الشيعه ، ج 1 ، ص 78 .

4 . صحيفة الرياض .


100


1 ـ حسن ابراهيم حسن ( تاريخ الإسلام السياسي ، ج 1 ، ص 358 ) ؛

2 ـ أحمد أمين مصري ( فجر الإسلام ، ص 269 ) ؛

3 ـ أحمد شبلي ( موسوسة التاريخ الإسلامي ، ج 1 ، ص 627 ) ؛

4 ـ عباس محمود عقاد ( عبقرية عثمان ) ؛

5 ـ ابوالحسين ملطي ( التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع ، ص 25 ) ؛

6 ـ دكتر علي سامي النشار ( نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام ، ج 2 ص 18 ) ؛

7 ـ محمّد أبوزهره ( المذاهب الإسلاميه ، ص 46 ) ؛

8 ـ إحسان إلهي ظهير ( الشيعة و السنه ، ص 24 ) ؛

9 ـ دكتر قفاري ( أصول مذهب الشيعه ، ج 1 ، ص 78 ) .

ب ) تشكيك كنندگان

1 ـ دكتر طه حسين مصري

او در قسمتي از سخنانش در مورد عبدالله بن سبأ مي گويد : « به گمان من كساني كه تا اين حدّ موضوع عبدالله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند ، بر خود و تاريخ اسراف شديدي نموده اند . زيرا نخستين اشكالي كه با آن مواجه مي شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخي و حديثي ذكري از عبدالله بن سبأ نمي بينيم . در طبقات ابن سعد ، أنساب الأشراف بلاذري و ديگر مصادر تاريخي يادي از او نشده است . فقط طبري از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند . » ( 1 )

همو در آخر سخنانش مي گويد : « به گمان قوي دشمنان شيعه در ايّام بني اميه و بني عباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه كردند ، تا از طرفي براي حوادثي كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيي خارج از اسلام و مسلمين بيابند ، و از طرفي ديگر وجهه علي ( عليه السلام ) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخي از عقايد و امور شيعه را به شخصي يهودي نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين ، اسلام انتخاب كرد . و چه بسيار است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتنة الكبري ، ص 132 .


101


تهمت هاي ناروايي كه دشمنان شيعه برعليه شيعه وارد كرده اند » . ( 1 )

2 ـ محمّد عماره

وي در كتاب خود چنين مي گويد : « . . . فقط در يك روايت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر ، براي نقل بقيه مورخان شده است » . ( 2 )

3 ـ حسن بن فرحان مالكي

او در ردّ دكتر سليمان عوده مي گويد : « . . . او گمان كرده كه من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انكار مي نمايم ؛ البته اين چنين ادعايي ندارم ، بلكه در مجله رياض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام ، ولو به شدّت موقعيت گسترده او را در فتنه ايّام عثمان انكار مي كنم » . ( 3 )

ج ) منكرين

برخي ديگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتيجه نزد آنان قضيه ونقش وموقعيت او نيز مردوداست ؛ اينك به اسامي بعضي ازآنهااشاره مي كنيم :

1 ـ محمّد عبد الحيّ شعبان ( صدر الإسلام و الدولة الإسلامية ) ؛

2 ـ هشام جعيط ( جدليّة الدين و السياسة في الإسلام المبكّر ، ص 75 ) ؛

3 ـ أحمد لواساني ( نظرات في تاريخ الأدب ، ص 318 ) ؛

4 ـ سيّد مرتضي العسكري ( عبدالله بن سبأ و أساطير أخري ) ؛

5 ـ ابراهيم محمود ( أئمة و سحرة عن مسيلمة الكذّاب و عبدالله بن سبأ ، ص 192 ) ؛

6 ـ دكتر عبدالعزيز هلابي ، ( عبدالله بن سبأ دراسة للروايات التاريخية ) ص 71 ؛

7 ـ نويسنده مصري أحمد عباس صالح ( اليمين واليسار في الإسلام ) ص 95 ؛

8 ـ دكتر علي دردي ( وعاظ السلاطين ) ص 274 ؛

9 ـ دكتر شيبي ( الصلة بين التصوف والتشيع ) ج 1 ص 89 .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص 134 .

2 . الخلافة ونشأة الاحزاب الاسلاميه ص 151 .

3 . صحيفه الرياض .


102


انصاف درباره عبدالله بن سبأ

آنچه در مورد عبدالله بن سبأ و گروه سبأيّون گفته مي شود ، كمي از آن صحيح و بقيه به طور كلّي باطل است .

آنچه صحت دارد اين كه شخصي به نام عبدالله بن سبأ درباره امام علي ( عليه السلام ) غلوّ مي كرد و مي گفت : او خداست ـ نعوذ بالله تعالي ـ و من رسول اويم . اين موضوع چندان قابل انكار نيست و داعي بر انكار آن نيز وجود ندارد ، زيرا در روايات معتبر كه از طرق اهل بيت ( عليهم السلام ) وارد شده به وجود او اشاره شده است :

امام سجاد ( عليه السلام ) مي فرمايد : « نزد من يادي از عبدالله بن سبأ شد كه تمام موهاي بدنم راست شد ، او ادعاي امري عظيم نمود ـ خداوند او را لعنت كند ـ به خدا سوگند ! علي ( عليه السلام ) بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به كرامت نرسيد مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش » . ( 1 )

امام باقر ( عليه السلام ) مي فرمايد : « عبدالله بن سبأ ادعاي نبوت نمود . او گمان مي كرد كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) خداست خداوند از اين حرفها بسيار بالاتر است » . ( 2 )

و نيز از امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده كه فرمود : « خدا لعنت كند عبدالله بن سبأ را ، او ادعاي ربوبيّت در حقّ اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نمود . به خدا سوگند ! اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بنده مطيع خدا بود . واي بر كسي كه بر ما دروغ ببندد . . . » . ( 3 )

از همين رو ، به دليل وجود اين روايات مي بينيم كه رجاليين با فرض وجود او به طور صريح او را به غلو و كفر نسبت داده اند :

1 ـ شيخ طوسي ( رحمه الله ) مي گويد : « عبدالله بن سبأ كسي است كه به كافر شد و اظهار غلو نمود » . ( 4 )

2 ـ علامه حلّي ( رحمه الله ) مي گويد : « او غالي و ملعون است . . . او گمان نمود كه عليّ خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رجال كشي ، ج 1 ، ص 323 .

2 . همان .

3 . همان .

4 . رجال طوسي ( رحمه الله ) ، باب اصحاب علي ( عليه السلام ) ، رقم 76 .


103


خود ، نبي اوست . خداوند او را لعنت كند » ! ( 1 )

3 ـ ابوداود مي گويد : « عبدالله بن سبأ به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود » . ( 2 )

و آنچه باطل است اين كه قضيه با اين حجم اش باطل بوده و به هيچوجه قابل اثبات نيست ، كه به حول و قوه الهي اين مطلب را توضيح خواهيم داد .

نقد نظريه مؤيّدين

1 ـ ضعف سند

مؤيدين در ادعاي خود برضدّ شيعه به روايتي تمسك كرده اند كه طبري و ديگران آن را نقل كرده اند .

اين حديث به چهار طريق نقل شده كه تمام طرق آن به سيف بن عمر مي رسد :

1 ـ طريق طبري : « فيما كتب به إلي السرّي ، عن شعيب ، عن سيف ، عن عطية ، عن يزيد الفقعسي قال . . » ؛ ( 3 )

2 ـ طريق ابن عساكر در تاريخ دمشق ؛

3 ـ طريق ذهبي در تاريخ الاسلام ؛

4 ـ طريق ابن ابي بكر در التمهيد و البيان .

كه تمام اين طرق به سيف بن عمر ختم مي شود .

تحليل سند

الف ) سيف بن عمر

سيف بن عمر تميمي اسيّدي متوفاي سنه 170 هجري داراي دو كتاب به نام هاي : الفتوح الكبير والردّة و الجمل ومسير عائشة وعليّ مي باشد كه طبري و ديگران از اين دو كتاب روايات زيادي نقل كرده كه از آن جمله روايت مورد بحث است . او كسي است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خلاصة الاقوال ، ص 236 .

2 . رجال ابي داود ، ص 254 .

3 . تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 378 .


104


كه مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجاليون اهل سنت واقع شده است .

يحيي بن معين او را ضعيف الحديث ، و نسائي نيز ضعيف ، متروك الحديث و غير ثقه معرفي كرده است .

ابوداود او را كذّاب ، ابن ابي حاتم او را متروك الحديث ، و ابن السكن او را ضعيف معرفي كرده است .

ابن عدي مي گويد : او ضعيف است . برخي از احاديثش مشهور ، ولي غالب احاديثش منكر است ، لذا قابل متابعت نيست .

ابن حبان مي گويد : او ، احاديث جعلي را نقل كرده و به موثّقين نسبت مي دهد . او متهم به كفر است .

حاكم مي گويد : او متروك و متّهم به كفر است .

ابن حجر نيز بعد از نقل روايتي كه در سند آن سيف بن عمر است ، مي گويد : در آن راويان ضعيف وجود دارند كه از آن جمله سيف است . ( 1 ) حال جاي تعجّب است كه طبري چگونه در تاريخ خود 701 روايت از سيف نقل كرده است . ( 2 )

خصوصيات دو كتاب سيف

با مراجعه به دو كتاب سيف بن عمر مي توان به اين خصوصيات پي برد :

1 ـ او براي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اصحابي جعل كرده كه وجود خارجي نداشته اند ؛

2 ـ حوادثي را تحريف و كم يا زياد كرده است ؛

3 ـ حوادثي كه اصلاً وجود خارجي نداشته نقل كرده است ؛

4 ـ براي مشوّة جلوه دادن عقايد مسلمانان ، خرافاتي را ميان آنان رواج داده است . ( 3 )

به همين جهت است كه مي بينيم مستشرقان توجه خاصي به احاديث سيف بن عمر نموده و آنها را در كتاب هايشان منتشر نموده اند ، تا از اين راه چهره مقدس اسلام را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ر . ك : تهذيب التهذيب ، ج 2 ، ص 470 .

2 . ر . ك : الغدير ، ج 8 ، ص 327 .

3 . ر . ك : سيد مرتضي عسگري ، عبدالله بن سبأ .


105


ميان جوامع بشري كريه و مشوّه جلوه دهند .

ب ) عطيه

عطيه نيز از جمله كساني است كه در سند داستان عبدالله بن سبأ قرار دارد . در مورد وي دو احتمال وجود دارد :

احتمال اول : مراد از او عطيه عوفي متوفاي سنه 110 است كه اين احتمال بعيد مي باشد . به دليل آن كه عطيه عوفي از تابعين بوده و سيف بن عمر او را درك نكرده است . خصوصاً آن كه در رجال هر دو مورد جرح و تعديل قرار گرفته اند .

احتمال دوّم : مراد از وي عطية بن قيس كلابي شامي ، كه ارتباطي با سيف نداشته است .

ج ) يزيد فقعسي

با مراجعه به كتاب هاي رجال پي خواهيم برد كه شخصي به نام يزيد كه ملقّب به فقعسي باشد وجود ندارد .

در رابطه با عبدالله بن سبأ از غير طريق سيف بن عمر نيز رواياتي نقل شده كه هم سند آنها ضعيف است و هم دلالتشان ناتمام . و تنها در برخي از آنها اسم او آورده شده و ذكري از حوادثي كه به او نسبت داده مي شود نيامده است . و در برخي نيز نام ابن السوداء آمده كه قابل انطباق بر عبدالله بن وهب رواسبي است ؛ زيرا او را با اين عنوان مي خواندند .

2 ـ مخالف با سيره سياسي عثمان

با مراجعه به سيره سياسي عثمان بن عفان پي خواهيم برد كه او مسائل سياسي بسيار سخت گير بود و بر هيچ شخص معترضي امتيازي قائل نبود . ولذا با هر كسي كه از سر مخالفت با او در مي آمد با شدّت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله مي پرداخت . حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصي يهودي از « صنعاء » يمن وارد مركز حكومت اسلامي ؛ يعني مدينه منوّره شود ، و با تحريكاتش عقل هاي بسياري از بزرگان صحابه را تخدير كرده و آنان را مريد خود گرداند و نيز افرادي را به كشورها و شهرهاي مختلف اسلامي بفرستد و در نتيجه جمعيت زيادي را دور خود جمع كرده و با تحريك


106


او مردم بر عليه حكومت وقت يعني عثمان بن عفان قيام كرده و او را به قتل برسانند . آيا اين فرضيه با نظريه عدالت صحابه كه اهل سنت به آن قائلند سازگاري دارد ؟ آيا اين فرضيه با قداست صحابه سازگاري دارد ؟ آيا اين فرضيه با شدّت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گيري او در سياست سازگار است ؟

آيا عثمان همان كسي نبود كه ابوذر غفاري را به دليل اعتراض هايش برضدّ عثمان در كيفيت تقسيم بيت المال از مدينه به ربذه تبعيد نمود ؟ ( 1 )

آيا عثمان كسي نبود كه وقتي مقداد بن عمرو و عمار بن ياسر و طلحه و زبير با جماعتي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر او نامه نوشته و بر بدعت هايش اعتراض كردند با شدّت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت ؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پايش را كشيده و سپس با دو پاي خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد . ( 2 )

آيا عثمان كسي نبود كه به جهت شركت كردن عبدالله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلاّق زد ؟ ( 3 )

آيا عثمان كسي نبود كه مالك اشتر و گروهي از صالحان كوفه را به پيشنهاد سعيدبن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعيد نمود ؟ ( 4 )

مگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حق ابوذر نفرموده بود : خداوند عزوجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است : علي ، ابوذر ، مقداد و سلمان . ( 5 )

مگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درحقّ عمار نفرمود : همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است . ( 6 )

علامه اميني ( رحمهم الله ) در اين باره مي فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح ابن أبي الحديد ، ج 2 ، ص 316 ؛ الاستيعاب ، ترجمه ابي ذر .

2 . أنساب الأشراف ، ج 5 ، ص 49 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 239 .

3 . شرح ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 237 .

4 . انساب الاشراف ، ج 5 ، ص 39 ـ 43 .

5 . صحيح ترمذي ، ج 2 ، ص 213 .

6 . طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 187 .


107


« اگر عبدالله بن سبأ تا اين حدّ در جامعه فتنه نموده ، و مردم را تحريك كرده است ، تا جايي كه با ايجاد اغتشاش بين مسلمانان حكومت را ساقط نمود ، چگونه عثمان او را دستگير نكرد تا به جهت جنايت هايش او را محاكمه و مورد ضربوشتم قرار داده و در اعماق زندان ها جاي دهد ؟ چرا او را اعدام نكرد تا امّت از شرّ و فساد او راحت گردند ، همان گونه كه اين رفتار را با صالحان امت داشت ؟ . . . » ( 1 )

تشيّع ، روح اسلام اصيل

بر فرض كه اين قصه صحيح باشد ، آنچه جاي سؤال دارد آن است كه چه ارتباطي است بين اين قضيه و بين اين كه عبدالله بن سبأ مؤسس مذهب شيعه باشد ، زيرا ـ همان گونه كه در جاي خود ثابت شد و ما نيز به اثبات خواهيم رساند ـ مؤسس شيعه در حقيقت ذات خداوند متعال با تعليمات خود در قرآن كريم است . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در طول 23 سال اين درخت ريشه داري را كه قرآن در جامعه اسلامي كاشته ، آبياري نموده است ، چه در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هايي به اين مذهب گرويده و به ولايت و وصايت و امامت اهل بيت ( عليهم السلام ) در رأس آنها علي ( عليه السلام ) اعتقاد پيدا نمودند .

عبدالحليم محمود ـ شيخ أزهر ـ مي گويد : « به نظر ما سبب پيدايش تشيع به ايرانيان ، زماني كه در دين اسلام داخل شدند باز نمي گردد . و نيز به يهوديّت كه نماينده آن عبدالله بن سبأ بوده باز نمي گردد ؛ بلكه مبدأ آن از اين قضايا پيش تر است . سابقه آن از طرفي به شخصيّت علي ـ رضي الله عنه ـ و از طرفي ديگر به شخص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مرتبط است » . ( 2 )

همو در جاي ديگر مي گويد : « امّا عبدالله بن سبأ كه او را به شيعه مرتبط مي دانند و يا آن كه شيعه را به او نسبت مي دهند ؛ اين كتاب هاي شيعه است كه به تمام معنا به مقابله با او پرداخته ، او را لعن مي كنند و از او برائت مي جويند . و كمترين كلمه اي كه در حقّ او مي گويند آن كه او ملعون تر از آن است كه يادي از او شود » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الغدير ، ج 9 ، ص 219 .

2 . التفكير الفلسفي في الاسلام ، ص 176 .

3 . همان .


108


استاد مغني داود مي گويد :

« شايد يكي از بزرگ ترين خطاهاي تاريخ كه به دست اين پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پيدا نكرده اند ، اين تهمت هايي است كه بر علماي شيعه وارد نموده ، حتّي اين كه به آنها قصه عبدالله بن سبأ را نسبت داده اند » . ( 1 )

سؤال 1

چرا شيعه به عبدالله بن سبأ نسبت داده مي شود ؟ و هدف از جعل اين گونه قصه ها چيست ؟

جواب

1 ـ شيعه در باب امامت معتقد به عقايدي ، همچون : قول به وصيت و نص و عصمت است . اين دو عقيده از اصول تشيع است كه با آن ، از گروه اهل سنت جدا مي شوند . عامه با مستأصل شدن و نداشتن دليل بر انكار اين دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا اين دو اصل را ـ كه از اصول تشيع است ـ به يهوديت نسبت دهند ، تا از اين راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند ، و مردم را از تأمل در اين مذهب باز دارند .

2 ـ مورخان با مراجعه به تاريخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت امام علي ( عليه السلام ) و جنگ هايي كه عليه او تحميل شد ، و خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه عده زيادي از صحابه در آن شركت داشتند ، صحابه اي كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند اين قضيّه را تحليل كنند ؛ از همين رو اصل اين شورش و جنگ ها را به شخص اسطوره اي نسبت دادند ، تا صحابه را از اين جنايت ها مبرّا گردانند .

3 ـ پوشش دادن انگيزه هاي اصلي در شورش برضدّ عثمان و كشتن او ؛ زيرا آنچه از تاريخ صحيح استفاده مي شود اين است كه اعمال ناشايست عثمان و واليانش سبب شورش برعليه او بوده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقدمه كتاب عبدالله بن سبأ ، ص18 .


109


سؤال 2

آيا عبدالله بن سبأ همان صحابي معروف عماربن ياسر است ؟

برخي از مورّخين همانند دكتر علي وردي معتقدند كه عبدالله بن سبأ همان عماربن ياسر است . او در استدلال بر مدعاي خود مي گويد :

1 ـ عبدالله بن سبأ معروف به ابن السوداء بود كه همين كنيه عمار نيز بوده است .

2 ـ عمار از قوم سبأ در يمن است .

3 ـ او محبت زيادي نسبت به علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) داشته و مردم را به بيعت با او دعوت مي كرده است .

4 ـ عمار در مصر مردم را به شورش برعليه خليفه تحريك مي كرده است ، همان گونه كه همين كار را به عبدالله بن سبأ نيز نسبت داده اند .

5 ـ نقل است كه عبدالله بن سبأ عثمان را خليفه به ناحق معرفي مي كرده ، و صاحب خلافت شرعي را علي بن ابي طالب مي دانسته است ، كه همين اعتقاد و عمل را به عمار بن ياسر نيز نسبت داده اند .

دكتر علي وردي با ذكر ادله اي ديگر به اين نتيجه مي رسد كه عبدالله بن سبأ كسي غير از عمار بن ياسر نيست . قريش عمار را سردسته انقلابيّون و شورشيان عليه عثمان مي دانست ، ولي از ابتدا نمي خواست كه به اسم او تصريح كند ، لذا به صورت رمزي به او كنيه ابن سبأ يا ابن السوداء مي داد . ( 1 )

اين رأي را دكتر كامل مصطفي شيبي در كتاب « الصلة بين التصوف والتشيع » پذيرفته است . و ادله او را قانع كننده و منطقي مي داند .

از عبارات دكتر علي سامي نشار نيز تمايل به اين قول استفاده مي شود . او در كتاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وعّاظ السلاطين ص 274 ـ 278 به نقل از كتاب ( الصلة بين التصوف والتشيع ) ج 1 ص 36 .


110


خود « نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام » ( 1 ) مي گويد : « محتمل است كه عبدالله بن سبأ شخصيّتي جعلي باشد ، يا اينكه اين اسمِ رمزي اشاره به عمار بن ياسر باشد . . . » .

جواب

اين رأي و نظر تنها احتمالي است كه نه تنها دليل قانع كننده ندارد ، بلكه مي توان دليل برخلاف آن اقامه نمود ، از باب نمونه :

1 ـ اين احتمال هنگامي صحيح است كه رواياتي كه درباره عبدالله بن سبأ وارد شده صحيح السند باشند ، درحالي كه به اثبات رسيد كه همه آنها وهميّاتي بيش نيست .

2 ـ مورّخين مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صريح ذكر كرده اند ، با اين حال احتياج به رمزگويي نبوده است .

3 ـ مورّخين عبدالله بن سبأ را به عنوان يهوديي كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفي كرده اند ، درحالي كه عمار از سابقين در اسلام است .

4 ـ عبدالله بن سبأ را اين گونه معرفي كرده اند كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) او را بعد از دعوت به توبه و نپذيرفتن آن آتش زد يا به مدائن تبعيد نمود ، درحالي كه عمار بن ياسر در جنگ صفين به شهادت رسيد .

5 ـ طبري در خبري عمار را ازجمله كساني معرفي مي كند كه دعوت عبدالله بن سبأ را پذيرفته و او را در تحريك مردم برعليه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است . ( 2 )

اينها همگي دلالت بر اين دارد كه عمار بن ياسر شخصيتي جداي از عبدالله بن سبأ بوده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام ، ج 2 ص 27 .

2 . تاريخ طبري ، ج 3 ص 379 .


111


رافضي و روافض

يكي از مفاهيم و اصطلاحاتي كه معمولاً مخالفان به انگيزه نكوهش شيعه به كار مي برند ، « رافضه » و « رافضي » است .

رافضه از ريشه « رفض » به معناي ترك و رهاكردن فرد يا چيزي است . ( 1 ) اين واژه ، مانند اصطلاح شيعه در موارد زير به كار رفته است :

الف ) معتقدان به نصّ در نصب امام و منصب امامت و منكران مشروعيت خلافت خلفاي قبل از امام علي ( عليه السلام )

ب ) معتقدان به افضليت امام علي ( عليه السلام ) برخلفاي پيش از او ، در عين انكار نصّ در امامت ؛

ج ) اظهار كنندگان محبّت و مودّت به خاندان رسالت .

در ابياتي كه از امام شافعي نقل گرديده به اين معنا اشاره شده است :

يا راكبا قف با لمحصّب من مِني * * * واهتف بقاعد خيفها والناهض

سحراً إذا قاض الحجيج إلي مِني * * * فيضاً كملتطم الفرات الفائض

إن كان رفضاً حبّ آل محمّد * * * فليشهد الثقلان أنّي رافضي ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفرق بين الفرق ، ص 35 ـ 36 .

2 . ديوان الامام الشافعي ، ص 55 .


112


و نيز در جاي ديگر مي گويد :

برئت الي المهيمن من أناس * * * يرون الرفض حبّ الفاطمية ( 1 )

ولي مشهورترين كاربرد اين واژه معناي نخست است . چنان كه اشعري ، رافضي را معادل اصطلاح اماميه دانسته ، و در راستاي اعتقاد به نصّ بر خلافت حضرت علي ( عليه السلام ) تفسير كرده است . ( 2 )

منشأ پيدايش

درباره تاريخ و منشأ پيدايش اين اصطلاح وجوهي گفته شده است :

1 ـ اين لقب را زيدبن علي بن حسين ( عليه السلام ) بر شيعيان كوفه كه با او بيعت كرده بودند ، و سپس به بيعت خود عمل نكرده و از ياري او دست كشيدند ، اطلاق كرده است ، زيرا آنان نظر او را درباره ابوبكر و عمر جويا شدند ، و او از آن دو به نيكي يادكرد و تبرّي نجست ، در نتيجه شيعيان كوفه او را رها كردند و بدين جهت « رافضه » ناميده شدند . ( 3 )

اين نظريه قابل مناقشه است ؛ زيرا مورّخان معتبر آن جا كه درباره قيام زيدبن علي و شهادت وي سخن گفته اند ، چنين مطلبي را بيان نكرده اند ، آنان فقط از اين كه كوفيان او را تنها گذاشته اند و به بيعت با او وفادار نماندند ، ياد كرده اند . اين روش كوفيان پيش از اين شناخته شده بود ، چنان كه در مورد جدّش امام حسين ( عليه السلام ) چنين كردند . ( 4 )

عنوان رافضه اصطلاحي سياسي بوده كه حتّي قبل از ولادت زيد بن علي بن الحسين بين عوام مردم رايج بوده است . اين اصطلاح بر كسي اطلاق مي شد كه معتقد به مشروعيّت نظام سياسي حاكم نبوده است . لذا مشاهده مي كنيم كه معاويه مخالفين علي ( عليه السلام ) را متّصف به رفض كرده و آنان را رافضي مي ناميد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص56 .

2 . مقالات الاسلاميين ، ج 1 ، ص 88 ـ 89 .

3 . همان ، ص 137 .

4 . أعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 21 .


113


نصر بن مزاحم منقري ( م212هـ ) در كتابش « وقعة صفّين » از معاويه نقل مي كند كه او در نامه اي به عمر بن عاص كه در فلسطين ساكن بود چنين نوشت :

« امّا بعد : فإنّه كان من أمر عليّ وطلحة والزبير ما قد بلغك وقد سقط إلينا مروان بن الحكم في رافضة أهل البصرة وقَدِمَ علينا جرير بن عبدالله . . . » ( 1 )

در اينجا مشاهده مي كنيم كه معاوية مروان بن حكم و همراهان و همفكران او را به « رفض » متّصف كرده است ، و اين به جهت آن است كه آنان معترف به مشروعيّت حكومت امام علي ( عليه السلام ) نبوده اند . اين خود دلالت بر اين دارد كه استعمال كلمه « رفض » از قبل از ولادت زيد بوده است .

2 ـ از گزارش هاي تاريخي به دست مي آيد كه در عصر بني اميه دشمنان اهل بيت ( عليهم السلام ) و شيعيانشان ، اين اصطلاح را به جهت رفض و ترك نظام سلطه ، براي ابراز عداوت به شيعيان به كار مي بردند . و رافضي بودن را گناه نابخشودني به شمار مي آوردند ، و رافضي را سزاوار شكنجه و قتل مي دانستند .

ابابصير نقل مي كند : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : مردم ما را « رافضه » مي نامند . حضرت ( عليه السلام ) فرمود : به خدا سوگند ! آنان شما را رافضه نناميدند ، بلكه خداوند شما را به اين لقب ناميده است . همانا هفتاد نفر از بهترين هاي بني اسرائيل به حضرت موسي و برادرش ايمان آوردند ، و از اين جهت آنان را « رافضه » ناميدند . . . آنگاه امام ( عليه السلام ) فرمود : اي ابابصير ! مردم خير را ترك كرده و شرّ را گرفتند ، ولي شما شرّ را رها كرده و خير را برگزيديد . ( 2 )

وقوع رافضي در اسناد عامه

بني اميه و بني عباس و ديگر كژانديشان ، هماره شيعيان و معتقدان به ولايت و امامت و وصايت اهل بيت را متّهم به رفض نموده ، و با اين لقب درصدد اهانت و سرزنش آنان برآمده اند ، ولي با تعجب مي بينيم كه از راويان شيعي روايت نقل مي كنند ؛ مثلا محدثين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نصر بن مزاحم المنقري ، وقعة صفّين ، ص29

2 . بحارالانوار ، ج 47 ، ص 390 ؛ اختصاص شيخ مفيد 104 ـ 105 .


114


اهل سنت با آن كه تعدادي از رجال صحاح ستّه متّهم به « رفض » و « رافضه » مي كنند ، امّا در عين حال از آنها روايت نقل مي كنند ، و اين خود دليل بر آن است كه آنان را عادل يا ثقه مي دانند ؛ براي نمونه به چند راوي اشاره مي كنيم :

1 ـ اسماعيل بن موسي فزازي ( 245 هـ ) :

ابن حجر مي گويد : او متّهم به رفض است . ( 1 ) اما با وجود اين در سنن ابي داود ( 2 ) و سنن ابن ماجه ( 3 ) از او روايت نقل شده است .

2 ـ بكيربن عبدالله طائي :

ابن حجر مي گويد : او متّهم به رفض است . ( 4 ) با وجود اين ، رواياتش در صحيح مسلم ( 5 ) و سنن ابن ماجه ( 6 ) آمده است .

3 ـ تليدبن سليمان محاربي ( 190 هـ ) :

ابوداود مي نويسد : رافضي است ، خبيث است ، مرد بدي است ، ابوبكر و عمر را دشنام مي دهد . ( 7 ) اما با وجود اين ، ترمذي از او روايت نقل كرده است . ( 8 )

4 ـ جابر بن يزيد جعفي :

ابن حجر او را رافضي دانسته ، ( 9 ) اما ابوداود ( 10 ) و ابن ماجه ( 11 ) و ترمذي ( 12 ) از او روايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 75 ، رقم 77 .

2 . سنن ابي داود ، ج 4 ، ص 165 ، ح 4486 .

3 . سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 13 ، ح 31 .

4 . تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 108 .

5 . صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 529 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها .

6 . سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 170 ، كتاب الطهارة .

7 . تهذيب الكمال ، ج 4 ، ص 322 .

8 . سنن الترمذي ، ج 5 ، ص 616 ، كتاب المناقب ، ح 3680 .

9 . تهذيب الكمال ، ج 4 ، ص 468 ، رقم 879 .

10 . سنن ابي داود ، ج 1 ، ص 272 ، كتاب الصلاة ، ح 1036 .

11 . سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 381 ، ح 1208 .

12 . سنن ترمذي ، ج 2 ، ص 200 ، باب ماجاء في الامام ينهض في الركعتين ناسياً .


115


نقل كرده اند .

افرادي مانند : جُميع بن عمير ، حارث بن عبدالله همداني ، حمران بن أعين ، ديناربن عمر اسدي ، زياد بن منذر ، سعد بن طريف كوفي ، سليمان بن قَرْم نحوي ، عبادبن يعقوب اسدي ، عبدالله بن عبدالقدوس رازي ، عبدالله بن صالح هروي ، عبدالملك بن اعين كوفي ، عبيدالله بن موسي ، عثمان بن عمير بجلي كوفي ، علي بن زيدالتيمي بصري ، عمّار بن رزيق كوفي ، عمرو بن ثابت بكري ، عمرو بن حماد قنّاد ، عمرو بن عبدالله بن عبيد كوفي ، غالب بن هذيل كوفي ، محّمد بن راشد خزاعي ، موسي بن قيس حضرمي ، ميناء بن أبي ميناء قرشي ، ناصح بن عبدالله كوفي ، نفيع بن حارث كوفي ، هارون بن سعد عجلي ، هاشم بن بريد كوفي ، وكيع بن جرّاح ، يونس بن حبّاب أسيدي ، ابوحمزه ثمالي و أبوعبدالله بجلي از اين قبيل اند . ( 1 )

نقد برخي روايات در مذمّت رافضه

دكتر ناصر بن عبدالله بن علي القفاري در « اصول مذهب الشيعه » مي نويسد : ابن ابي عاصم چهار روايت در مورد رافضه نقل كرده است ، ولي ناصرالدين الباني در بررسي سند آن ها تصريح به ضعف آن احاديث كرده است . ( 2 )

آن گاه از طبراني نقل مي كند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « يا عليّ سيكون في أمّتي قوم ينتحلون حبّ أهل البيت ، لهم نبز ، يسمّون الرافضة ، قاتلوهم فانّهم مشركون » .

سپس مي گويد : در اسناد حديث ، حجاج بن تميم مي باشد كه تضعيف شده است . ( 3 )

و نيز از ابن ابي عاصم در « السنه » ( 4 ) نقل مي كند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « أبشر يا عليّ انت وأصحابك في الجنّة ، ألا انّ ممّن يزعم انّه يحبّك قوم يرفضون الاسلام يقال لهم : الرافضة ، فاذا لقيتم فجاهدهم فانّهم مشركون . قلت : يا رسول الله ! ما العلامة فيهم ؟ قال :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رجوع شود به « المراجعات » از شرف الدين ، و رجال الشيعة از طبسي .

2 . ابن ابي عاصم ، السنه ، ج 2 ، ص 475 .

3 . تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 152 .

4 . ابن ابي عاصم ، السنه ، ج 2 ، ص 475 .


116


لا يشهدون جمعة ولا جماعة ، ويطعنون علي السلف » !

سپس مي گويد : شوكاني اين حديث را در احاديث موضوعه آورده است . ( 1 )

آنگاه دكترقفاري مي نويسد : ( 2 ) « ابن تيميه به كذب اين احاديث مرفوعه كه درآنها لفظ رافضه آمده پي برده است ، زيرا اسم رافضه تا قرن دوّم هجري شناخته شده نبوده است . ( 3 )

بيهقي نيز در « الدلائل » بعد از نقل حديث مرفوعه ابن عباس در مذمت رافضه مي گويد : « به اين معنا از راه هاي ديگر نيز رواياتي رسيده كه تمام آنها ضعيف السند است ، و خدا داناتر است . » ( 4 )

به همين جهت نيز عقيلي اين احاديث را در « الضعفاء » و ابن الجوزي در « العلل المتناهية » و « الموضوعات » آورده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الاحاديث الموضوعه ، ص 380 ـ 381 .

2 . دكتر قفاري ، اصول مذهب الشيعه ، بخش تاريخ شيعه .

3 . منهاج السنه ، ج 1 ، ص 8 .

4 . الدلائل ج 6 ص 548 .


117


فرقه ناجيه

يكي از مشكلاتي كه هر دين و آييني با آن مواجه است ، مسئله انشعاب در آن دين است ؛ زيرا هركس ، يا گروهي برداشت خاص از آن دين ، در سطح كلّي دارند ، كه نتيجه آن پديدآمدن فرقه ها و مذهب هاي مختلف در آن دين است . يهوديان به فرقه هايي از قبيل صدوقيان و فريسيان و فرقه هاي ديگر متفرق شدند . در مسيحيّت نيز فرقه هايي از قبيل كاتوليك ، ارتدكس و پروتستان پديد آمد .

در اسلام نيز به نصّ پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) بيش از امت هاي پيشين فرقه ها و مذهب ها پديد آمد . واز آن جا كه مي دانيم : از ميان مذهب ها كه برداشت هاي مختلف از يك دين است ، تنها يك برداشت صحيح است و بقيه باطل ، لذا هر مذهب درصدد آن است كه مذهب خود را عين اسلام ناب ، و به تعبير ديگر عين دين بداند .

لذا برآنيم كه مذهب حق در بين مذاهب اسلامي ، و به تعبير روايي « فرقه ناجيه » جستوجو مي كنيم .

امّت هفتاد و سه فرقه

صاحبان صحاح و مسندها و مؤلفانِ در ملل و نحل ، از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده اند


118


كه فرمود : امّت من بر 73 گروه تقسيم مي گردند : يك گروه آن در بهشت و 72 فرقه در دوزخ قرار خواهند گرفت . ( 1 )

راويان حديث از صحابه

اين حديث را تعداد زيادي از صحابه نقل كرده اند ؛ امثال :

علي بن ابي طالب ، ابي هريره ، انس بن مالك ، سعد بن ابيو قاص ، صدي بن عجلان ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عمرو بن عاص ، عمرو بن عوف مزني ، عوف بن مالك اشجعي ، عويمر بن مالك ، معاوية بن ابي سفيان ، واثلة بن اسقع .

تصحيح حديث

حديث به حدّي مورد توجه علماي شيعه و سنّي قرار گرفته كه عده اي از آنان درصدد تصحيح آن برآمده اند ؛ از جمله :

ناصرالدين الباني در ( سلسلة الاحاديث الصحيحة ) ؛ ( 2 ) مي نويسد : « اين حديث ثابت بوده و شكّي در آن نيست » .

و نيز علامه مناوي در « فيض القدير » ( 3 ) تصريح به تواتر آن دارد . و حاكم نيشابوري بعد از نقل اين حديث در « المستدرك علي الصحيحين » مي گويد : « سندهاي اين حديث به حدي است كه با آن مي توان اقامه حجت نمود » . ( 4 ) شاطبي در الاعتصام ، ( 5 ) و سفاريني در « لوامع الأنوار البهية » اين حديث را تصحيح نموده اند . هم چنين ذهبي با احتياطش در قبول احاديث ، حديث مذكور را تأييد كرده است . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن ابي داود ج 3 ص 198 ، مسند احمد ، ج 3 ، ص 145 ؛ سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 364 ؛ مستدرك حاكم ، ج 1 ، ص 128 ؛ جامع الصغير ، ج 1 ، ص 184 ، در المنثور ، ج 2 ، ص 284 ؛ صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 26 ، كتاب الإيمان و . . . .

2 . سلسلة الأحاديث الصحيحه ، ج1 ، ص 361 .

3 . فيض القدير ، 2 ، ص 21 .

4 . المستدرك علي الصحيحين ، ج 1 ، ص 128 .

5 . الاعتصام ، ج 2 ، ص 189 .

6 . تلخيص المستدرك ، ج 1 ، ص 128 .


119


تعين فرقه ناجيه

مطلب اساسي در اين حديث ، تعيين فرقه و گروه ناجي است ، كه در روايات به طور صريح به آن اشاره نشده است ، لذا شيخ محمد عبده در تفسير المنار مي گويد « هر طايفه و گروهي كه اعتقاد به رسالت پيامبراكرم ( صلّي الله عليه وآله ) دارد ، خودش را از گروه و فرقه ناجيه مي داند » . ( 1 ) از همين رو ، شايسته است كه دلالت اين حديث را بررسي كرده و مصداق فرقه ناجيه را به دست آوريم ؛ تا با پيروي از آن به سعادت اخروي نائل آييم .

فرقه ناجيه در پرتو احاديث

همان گونه كه آيات قرآن يك ديگر را تفسير مي كنند ، احاديث نيز مي توانند مفسّر هم باشند . با اين بيان كه مثلا روايتي ولو از حيث مصداق مجمل است ، ولي روايات ديگر مصداق آن را روشن كند . اكنون به برخي از رواياتي كه بيانگر مصداق حديث سابق است اشاره مي كنيم :

1 ـ حديث ثقلين : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اي مردم ! همانا در ميان شما دو شيء گران بها قرار مي دهم كه اگر به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد : كتاب خدا و عترتم ، كه همان اهل بيت من مي باشند . » ( 2 )

در اين حديث شريف كه با سندهاي صحيح در مصادر فريقين وارد شده ، پيامبراكرم ( صلّي الله عليه وآله ) تنها فرقه نجات يافته از گمراهي را گروهي مي داند كه متمسّك به قرآن و عترت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شده اند تا از اين راه به سعادت دائمي نائل آيند .

2 ـ حديث سفينه : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آگاه باشيد ! همانا مثل اهل بيتم در ميان شما ، همانند كشتي نوح است در قومش ، هركس كه بر آن سوار شود نجات يابد و هركس كه از آن تخلف جست غرق شده و هلاك خواهد گشت » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير المنار ، ج 8 ، ص 221 ـ 222 .

2 . صحيح ترمذي ج 5 ص 621 .

3 . مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 151 .


120


اين حديث كه با سند صحيح به حدّ تواتر در كتاب هاي شيعه و سنّي وارد شده ، دلالت دارد بر اين كه تنها فرقه اي اهل نجاتند كه به اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از او پناه برده ، و آنان را امام و مقتداي خود قرار دهند .

3 ـ حديث امان : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « ستارگان نگه دارنده اهل زمين از غرق شدن هستند . و اهل بيت من امان امت من از اختلافند ، پس هرگاه گروهي از عرب با اهل بيتم مخالفت كنند بين آنها اختلاف افتاده و در نتيجه در زمره حزب ابليس قرار مي گيرند . ( 1 )

در اين حديث شريف و صحيح السند ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مردم را به منظور پرهيز از اختلاف و تفرقه و ضلالت ، به پيروي از اهل بيت ( عليهم السلام ) دعوت كرده است ، و پيروان اهل بيت را فرقه و گروه ناجي بر مي شمارد .

4 ـ احاديث دوازده خليفه : جابر بن سمره مي گويد : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : دوازده امير در ميان شما خواهند بود . سپس كلمه اي را گفت كه من نفهميدم ، آن گاه از پدرم پرسيدم ؛ پدرم گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : همه آنها از قريش هستند . ( 2 )

اين حديث دلالت دارد بر اين كه تنها فرقه و گروهي اهل نجاتند كه تا روز قيامت دوازده امامي بوده و براي خود دوازده رهبر را برگزيده اند ، و به طور حتم اينان غير از شيعه دوازده امامي نيستند .

5 ـ احاديث بشارت بر شيعيان امام علي ( عليه السلام ) : از اهل سنت ابن حجر هيتمي و ديگران نقل مي كنند كه بعد از نزول آيه : {  اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلوُا الصّالِحات اولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَريّة } پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به علي ( عليه السلام ) كرده و فرمود ! « مقصود از آيه ، تو و شيعيان تو هستند . » ( 3 )

در اين حديث و احاديث ديگر كه به اين مضمون از حضرت وارد شده ، پيامبراكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرقه شيعه را تنها فرقه اي معرفي كرده كه مصداق « خيرالبريّه » هستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص 149 .

2 . صحيح بخاري ، ج 4 ، ص 347 ، كتاب الاحكام ، ج 7223 و . . . .

3 . الصواعق المحرقه ، ص 96 ؛ الدر المنثور ، ج 6 ، ص 589 و جامع البيان ، ج 30 ، ص 264 .


121


6 ـ علامه مير محمّد صالح كشفي ترمذي در « مناقب مرتضوي » از كتاب بحرالمناقب و مناقب ابن مردويه از زاذان ( رضي الله عنه ) نقل كرده كه علي ـ كرم الله وجهه ـ فرمود : « اين امّت به 73 فرقه متفرّق خواهند شد : 72 گروه از آنان در آتش و يك فرقه در بهشت است ، و آنان كساني اند كه خداوند در شأنشان فرمود : « و از خلقي كه آفريديم فرقه اي به حقّ هدايت مي يابند و [ از باطل هميشه ] به حقّ برمي گردند » ( 1 ) آن گاه علي ( عليه السلام ) فرمود : اينان من و شيعيان من هستند .

بررسي احاديث معارض

در برخي از روايات اهل سنت به خصوصياتي از فرقه ناجيه اشاره شده است كه مهم ترين آنها دو خصوصيت است :

1 ـ ابن ماجه روايتي نقل كرده و در ذيل آن چنين آمده كه عرض شد : اي رسول خدا ! « مَنْ هُمْ ؟ ؛ آنها كيانند ؟ » حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « الجماعة » . ( 2 )

جواب ما از حديث فوق اين است كه : اولاً ، قسم زيادي از روايات مشتمل بر عبارت پاياني كه ابن ماجه نقل كرده نيست ، و مطلبي با اين اهميّت نمي تواند از بيان مصداقش خالي باشد .

ثانياً : ضمير « هم » در روايت به 72 فرقه بر مي گردد نه به فرقه ناجيه .

2 ـ در حديث ديگري كه ترمذي آن را نقل كرده ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرقه ناجيه را اين گونه تعريف كرده است : « . . . ما أنا عليه وأصحابي » ؛ ( 3 ) آن فرقه ناجيه فرقه اي است كه من و اصحابم در زمره آن مي باشند . لكن اين حديث نيز از جهاتي قابل مناقشه است :

ألف ) اين زيادتيِ مصداق در برخي از نصوص نيامده است .

ب ) مراد به اصحاب يا تمام و يا اكثريت آنان است ؛ احتمال اول باطل است ، زيرا آنان بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اكثر مسائل اختلاف كردند . احتمال دوّم ، با آن كه خلاف ظاهر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراف ( 7 ) آيه 181 .

2 . سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 479 ، باب افتراق الأمم .

3 . سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 26 ، كتاب الإيمان ، ح 2641 .


122


حديث است ، اهل سنت به آن ملتزم نمي شوند ، زيرا اكثر صحابه با خليفه سوّم مخالفت نمودند .

از همين رو ، بسيار محتمل است كه اين ذيل را راوي افزوده تا براي تأييد و تقويت موقعيّت صحابه باشد .



| شناسه مطلب: 73822